اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

نقد دین زرتشت(۲):زرتشت کیست؟(بخش دوم)

زرتشت کیست؟(۲)

 

کتاب آسمانی

 

 کتاب آسمانی یک دین معمولا باید به بیان اصول ایدئولوژِی مکتب خویش بپردازد حال آنکه بیشتر اوستا به مناجات یا بیان احکام مبارزه با دیو پرداخته است. حتی مناجاتهای این کتاب با مناجات نامۀ خواجه عبدالله انصاری قابل مقایسه نیست! بخش احکام را هم که زرتشتیان امروزی سعی دارند بگویند از آن زرتشت نیست و از احکام مغهاست! جالب است که دین را مغها به اینها نشان میدادند پس اگر وندیداد را خودشان نوشته اند از کجا معلوم میشود که گاتها را تحریف نکرده اند؟ البته زرتشتیان، ادعا میکنند که زبان گاتها زبان کهنی است و با زبان بخشهای دیگر اوستا فرق دارد پس سراینده اش فرد دیگری و در اصل زرتشت است ولی این شانس تحریف گاتها را به صفر نمیرساند زیرا اگر میشود زبان گاتها را خواند پس میتوان به زبان آن هم نوشت!

 

باز به لحاظ آموزشهای اخلاقی نیز اوستا با کتابی چون قرآن که هیچ بلکه به اعتقاد این حقیر با گلستان سعدی نیز قابل مقایسه نمیباشد.

 

 از سوی دیگر زرتشت در هیچ کجای کتابش سعی در اثبات وجود خدا، زندگی پس از مرگ یا نبوت خویش ندارد. حال آنکه قرآن مجید بخشهای فراوانی را به این امر اختصاص داده است. اگر زرتشتیان بگویند این کتاب فرمایشات پیامبرشان است و نه سخنان خدا بیشتر در مخمصه میفتند چرا که پیامبران ابراهیمی(ع) همگی در سخنانشان مدام در حال بحث پیرامون اثبات خدا و معاد و نبوت خویش بودند. آیا عصر زرتشت عصر ایدئولوژی نبوده است که بخواهد به اثبات بپردازد؟ آیا مغها یا اسکندر بخشهایی که مربوط به این سخنان بوده است را نابود نموده اند؟ اگر اینطور است آیا نمیتوان ادعا کرد دین بدون اثبات معتقداتش مانند تن بدون سر است؟ و باز اگر این دین آسمانی بود چرا خداوند مهمترین بخشهای کتابش را نجات نداد و بخشهایی که به مناجات میپردازند را باقی گذاشت؟ (اراده و نقش خدا را که در کارها قبول دارید؟)

 

اصول دین

 

 اصول یک دین بیانگر بخشهای اصلی و مهم آن دین است و در یک کلام اگر کسی به آنها معتقد نباشد پیرو آن دین محسوب نمیشود. اصول دین زرتشت گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک است و زرتشتیان تأکید دارند که اگر کسی به آنها عمل نکند زرتشتی نیست. باید پرسید که کجای این اصول به یک دین آسمانی انحصار دارد؟ آیا یک فرد غیرمذهبی نمیتواند گفتار، کردار و پندار نیک داشته باشد؟ شاید باور نکنید که برخی از بیخداها در بخش نظرات وبهایشان مخاطبین را به گفتار نیک فرامیخوانند!

 

 پس اینجا هم میبینیم که اصول این دین به اصول سایر مکاتب آسمانی شباهت ندارد و چیزهایی را اصول مینامد که در مکاتب ابراهیمی جزء واجبات هستند!

 

سخن سایر پیامبران

 

 یکی دیگر از نقاط ابهام اینستکه چرا هیچیک از انبیای الهی دیگر، از این پیامبر سخنی نگفته اند؟ آیا ایران در زمان پیامبر اعظم(ص) سراسر زرتشتی نبود؟ چرا پیامبر خدا از پیامبری به نام زرتشت سخن نگفته است؟(در حدود روایات مشهوری که میشناسیم) از این گذشته معصومین بحثهایی نیز پیرامون نبوت زرتشت با زرتشتیها کرده اند که حاکی از عدم موفقیت زرتشتیان در پاسخگویی بوده است. که در مقالات بعدی اشاره میشود.

 

 

اکنون از زرتشتیان میخواهم که با لحنی منطقی و بدور از احساسات از نبوت پیامبر خود دفاع کنند و ما را در درک نبوت یا عدم نبوت پیامبرشان یاری کنند.

 

از دوستانی که با تاریخ آشنایی دارند نیز دعوت میکنم که اگر در متن من ایرادی میبینند بگویند.

 

آیا زرتشت یک فیلسوف بود؟

 

 در کنار زرتشتیان اصیل گروه دیگری نیز ادعای زرتشتیت دارند و با عنوان نوزرتشتی میشناسیمشان. این افراد در واقع سکولار هستند و اهل دین نمیباشند و برای همین ادعا میکنند که زرتشت یک فلسفه بیان کرده است و یک فیلسوف است و از این جهت میخواهند او را با فیلسوفانی که ادعای پیامبری میکردند یکی کنند!

 

 این افراد باید بگویند فلسفۀ زرتشت چیست؟ آیا گفتار، پندار و کردار نیک که در تمام مکاتب آمده است را میتوان فلسفۀ زرتشت نامید؟ آیا مکتبی را سراغ دارید که به فحاشی یا مکر و حیله امر کرده باشد؟ من که بعید میدانم! پس با این حساب ادعای فیلسوف بودن زرتشت منتفیست در عین حال باید بگوییم که سخنان زرتشت به هیچوجه به یک فیلسوف سکولار شباهتی ندارد که این افراد قصد دارند زرتشت را به خود بچسبانند.

نقد دین زرتشت(۲):زرتشت کیست؟(بخش اول)

زرتشت کیست؟(۱)

 

 سلام. در این پست قصد داریم به بررسی نبوت زرتشت بپردازیم. اینکه آیا واقعا این فرد پیامبر خدا بوده است یا نه. حاصل این بحث البته دلخوری عده ای خواهد بود که فکر میکنند ما اگر ایرانی هستیم باید به هر چیزی که مربوط به ایران است نیز تعظیم کنیم. (به این افراد توصیه میکنم که طبق معمول به بخش نظرات بروند با چندتا فحش آبدار دلخوریهای خود را جبران کنند.) حال آنکه این راه خطاست. ما به بیان آنچه حقیقت است میپردازیم و ابهاماتی که بر نبوت زرتشت وجود دارد را بیان میکنیم. به هر روی اینجا محل نقد مکاتب است و ما شبهات وارد بر اسلام را نیز به صورت مستقیم بیان میداریم.

 

مکان و زمان ولادت زرتشت

 

 یکی از ابهامات مهم در مورد زرتشت مکان و زمان میلاد اوست. در مورد محل میلاد او آنگونه که برخی صراحتا آنرا آذربایجان میدانند اطمینان وجود ندارد بلکه از شمال شرق ایران تا فلسطین، محلهای مختلفی را محل تولد ایشان میدانند. در مورد زمان ولادت ایشان هم اختلاف نظر بسیار است از ۶۵۰۰ سال پیش از میلاد تا برخی نسخ که زرتشت را معاصر داریوش اول هخامنشی میدانند! نگاهی بیندازید به «دینهای ایران باستان» تألیف هنریک ساموئل نیبرگ صفحۀ ۲۷ و  «تحول اندیشه سیاسی در شرق باستان» تألیف فرهنگ رجایی صفحۀ ۶۹ و «تاریخ ادیان» تألیف عبدالعظیم رضائی جلد اول.

 

این مسئله مسلما روی تحقیق پیرامون زرتشت اثر منفی میگذارد.

 

زرتشت در کتیبه های باستانی

 یکی دیگر از ابهامات اینستکه از زرتشت در آنچه که در کتیبه ها و اسناد به جا مانده از ایرانیان باستان داریم سخنی نیست. جای سؤال است که اگر دین زرتشتیت دین اصلی مملکت بود و در ایران گسترش مهمی داشت چرا در کتیبه های هخامنشیان و حتی امم مجاور سخنی از او نیست؟ 

 

 پس یا باید مثل گروهی بپذیریم که زرتشت اصلا شخصیتی واقعی نیست و حاصل خیال مردم است که البته این نظر خیلی بعید است زیرا در اینصورت باید پرسید بوجود آورندۀ زرتشتیت کیست و اوستا(و در اصل گاتها) را چه کسی سروده؟ یا باید در حالت دوم بپذیریم که:

 

 دین زرتشت تا زمان روی کار آمدن ساسانیان، در ایران به طور کامل جا نیفتاده است و همانطور که در مقدمه گفتیم انواع دیگر مزداپرستی در ایران رواج داشته است.

 

 ممکن است گروهی بگویند این علائم فروهر و اهورامزدا در تخت جمشید را چه میگویید؟ باید در پاسخ به این دوستان عرض کنیم که 

 ۱.این علائم ویژۀ دین زرتشت نبوده است و احتمالا سایر مزداپرستان نیز بدان اعتقاد داشته اند. بحث روی درستی یا نادرستی این ادعایم را به دوستان تاریخ دوست وامیگذارم. 

 ۲.اگر این علائم ویژۀ زرتشتیت بودند چرا در تخت جمشید با این همه علامت مربوط به زرتشتیت حرفی از زرتشت در کتیبه ها نیست؟ 

 ۳.اینرا هم باید یادآوری کنم که چهرۀ اهورامزدای ایرانیان در برخی کتیبه ها شباهت زیادی خدای آشوریان دارد که بعدا در بحث مبارزه با پان ایرانیسم بدان میپردازیم.

 

البته زرتشتیان این شبهه را با بحث تهاجم اسکندر پاسخ میدهند ولی هنوز جای بحث است که چرا در کتیبه ها یادی از زرتشت نیست؟ اگر اسکندر تمام مدارک مربوط به زرتشت را نابود کرده است چرا زرتشت فراموش نشد. زرتشتی که اشکانیان میشناختند را چرا در هیچ کتاب و کتیبه نمیبینیم؟

 

خدشه ای بر عمل زرتشت

  همانطور که گفته شد در بین اسناد معتبر و دولتی ایرانیان یادی از زرتشت نیست و ما در بین اسطوره ها باید او را جستجو کنیم که بلافاصله به دوران گشتاسب میرسیم.

 

 خدشه ای که میخواهم مطرح کنم اینستکه در این اساطیر میبینیم که زرتشت به شاهزادۀ جسور و زورگوی ایرانی، اسفندیار، قوایی میدهد که در نتیجه او نه تنها خود را تباه میکند بلکه قهرمان آزادگی اساطیر ایران یعنی رستم را به نابودی میکشد. از یک پیامبر بعید است که قوایی خارق العاده را به فردی چون اسفندیار بدهد که برایش فرمان شاه و یزدان یکیست!(نگاه کنید به ماجرای رزم رستم و اسفندیار در شاهنامه)

 

در مقالۀ بعدی به جنبه های آموزشی مکتب زرتشت میپردازیم.

 

 

ادامه دارد

آیا قرآن کفار را حیوان مینامد؟

  برخی دشمنان قصد دارند همواره جلوه دهند که اسلام برای مخالفینش هیچ ارزشی قائل نیست و اسلام را دینی خشن جلوه دهند برای مثال در یکی از مطالب دروغین یکی از سایتهای اسلامستیز پیرامون قرآن، نویسنده ادعا میکند که از دیدگاه قرآن کفار حیوان هستند و به آیات زیر استناد میکند:

 

شبهه:

در سوره انفال (اموال غارت شده در جنگ) آیه ۲۲ گفته شده است که "هر آینه بدترین حیوانات در نزد خدا آنهایند که کافر شده اند و ایمان نمی آورند." همچنین در سوره بقره (ماده گوساله) آیه ۱۷۱ گفته شده است که "مثل کافران ، مثل حیوانی است که کسی در گوش او آواز کند ، و او جز بانگی و آوازی نشنود اینان کرانند ، لالانند ، کورانند و هیچ در نمی یابند." لذا در جایی قرآن کافران را بدترین حیوانات و در جای دیگر شبیه حیوانات میداند.

 

پاسخ:

 

۱. خیلی جالب است که نویسنده حتی در ترجمۀ نام سوره ها هم دست از دروغگویی بر نمیدارد و انفال را به معنای اموال غارت شده در جنگ میداند! حال آنکه انفال غنایمیست که بدون جنگ به دست مسلمین افتاده است. بقره هم به معنای گاو ماده است.

 

۲.با هم آیه ۲۲ سورۀ انفال را به همراه آیۀ پیشینش میبینیم:

 

وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ(۲۱) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ(۲۲)

 

ترجمه:

 

و مانند کسانی که گفتند شنیدیم و نمیشنوند، نباشید(۲۱) به درستی که بدترین حیوانات نزد خدای یگانه، کر و گنگهایی هستند که خرد نمیورزند (۲۲)

 

حال از مزامین آیات به موارد زیر میرسیم:

 

الف) خداوند در این آیات حرفی راجع به کفار نزده است، بلکه راجع به کسانی سخن رانده است که بیخردی میکنند و به درستی به حقایق گوش نمیدهند. درست مثل همین آقا که بخاطر درست نخواندن آیه به این نتیجه رسیده که که خدا در این آیه کفار را حیوان خوانده است!

 

ب)در این آیات چه کسانی به حیوان تشبیه شده اند؟؟ خدا میگوید پستترین حیوانات کسانی هستند که خرد ندارند. خب! این به این معناست که نویسندۀ شبهۀ بالا خودش معتقد است که بیخرد است که هیچ تمام کفار را بیخرد میداند! وگرنه چگونه میتواند آیه ای را که در مذمت بیخردان است را در مورد کفار بداند؟؟ پس باید گفت خود این نویسنده است که به کفار توهین کرده است!!

 

ج)خیلی خنده دار است که نویسندۀ این سایت الحادی که همیشه اعتقاد به خدا را خلاف خردگرایی میداند و بر همین اساس آنرا رد میکند، از اینکه خداوند، افراد بیخرد را مورد مذمت قرار داده است، دلگیر میشود! لابد از این ناراحت شده است که خدا در این آیه مخالفت خود را با بیخردی نشان داده است و دروغ بودن ادعاهایش آشکار گشته است!

 

۳. حال نگاهی به آیۀ ۱۷۱ سورۀ بقره بیندازیم:

 

وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاء وَنِدَاء صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ

 

ترجمه

 

داستان [دعوت کننده‏] کافران [به ایمان‏]، مانند کسى است که به حیوانى [براى رهاندنش از خطر] بانگ مى‏زند، ولى آن حیوان جز آوا و صدا [آن هم آوا و صدایى که مفهومش را درک نمى‏کند] نمى‏شنود. [کافران، در حقیقت‏] کر و لال و کورند به همین سبب [درباره حقایق‏] اندیشه نمى‏کنند

 

با توجه به معنای آیه به نتایج زیر میرسیم:

 

الف)باز هم نویسنده آیه را غلط ترجمه کرده است!

 

ب) اینجا قرآن یک مثل زده است. همانطور که ما در فارسی دهها مثل مشابه داریم که در آن نام حیوانی میرود: عالم بی عمل همچو زنبور بی عسل، یه مو از خرس کندن غنیمته، خر که به عروسی میره واسه بارکشیه نه خوشی. حال اگر این آیه از قرآن را توهین آمیز بدانیم باید بگوییم زبان فارسی هم با این ضرب المثلها زبانی مملو از حرفهای بی ادبانه است!! یادمان باشد در مثل جای مناقشه نیست. یادمان باشد که خدا و انبیا با مردم به زبان خودشان حرف میزدند و استفاده از اینگونه مثلها در دیروز و امروز بین مردم مرسوم بوده و هست. در نهایت این آیه از قرآن را میاورم:

 

إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْىِ أَن یَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا  فَأَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ  وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَاذَا مَثَلًا  یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَ یَهْدِى بِهِ کَثِیرًا  وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِین‏ بقره ۲۶

 

ترجمه

 بى‏تردید خدا [براى فهماندن مطلبى به مردم‏] از اینکه به پشه و فراتر از آن [در کوچکى‏] مَثَل بزند، شرم نمى‏کند اما کسانى که ایمان آورده‏اند مى‏دانند که آن مثل از سوى پروردگارشان درست و حق است و اما کسانى که کافرند گویند: خدا از این مثل چه اراده کرده است؟! خدا بسیارى را به آن مثل [به خاطر انکارشان‏] گمراه مى‏کند، و بسیارى را به آن مثل [به سبب پذیرفتنشان‏] هدایت مى‏نماید و جز فاسقان را به آن گمراه نمى‏کند

  

ج)اینرا هم بگوییم که قرآن این مثل را در مورد کل کفار نمیاورد بلکه در مورد کسانی میاورد که حجت بر آنها تمام است ولی باز هم خود را به نادانی میزنند که ما نشنیدیم!

 

کاملا آشکار است که شبهه افکن از ترفند «ترجمه یا تفسیر غلط از قرآن» که پیش از این از آن سخن رانیدم بهره جسته است.

 

۴. به عنوان تیر خلاص بر این شبهۀ کودکانه باید عرض کنم اگر کفار حیوان بودند دیگر نمیشد در جهان دیگر آنها را به واسطۀ کفرشان مجازات کنند چراکه حیوانات فاقد اختیارند و بر موجودات بی اختیار پاداش و جزایی نیست!!

بشارتهای مربوط به ظهور محمّد(ص) پیش از بعثت

 با سلام. هر چند این پست را میشد در موضوع بندی برهانها جای داد ولی من آنرا در بین مباحث تاریخ صدر اسلام قرار میدهم. میخواهیم پیش از سخن راندن از ولادت و زندگانی پیامبر از بشارتهایی که پیش از بعثت پیامبر در مورد آن بزرگوار بوده است سخن بگوییم.

 

بخش اعظم این پست را که شامل بندهای الف تا د است را از ویلاگ حدائق نقل میکنم:

 

 

الف :  انجیل برنابا ( نزدیک ترین انجیل به درستی و تحریف نشدگی از دیدگاه مسلمین): گزارشهای فراوانی از فرمایشها و معجزات و سیره ی حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام به دست حواریان و دیگر افرادی که در شمار پیروان ایشان به حساب می آمدند٬ نوشته شده بود که هر کدام از آنها را انجیل می نامیدند . این انجیلها در اوایل نصرانیت فراوان و متعدد بودند ( و شمارشان به صد و اندی انجیل می رسید ) و با هم اختلاف داشتند تا این که سرانجام انحرافات پدید آمده در نصرانیت ، چیره شد و بر آن اساس ارباب کلیسا تنها چهار انجیل « متی و مرقس و لوقا و یوحنا » را از آن میان رسمیت و اعتبار دادند و خواندن و حتی نگهداری دیگر انجیلها ( مانند انجیل برنابا و انجیلهای یعقوب ٬ نیقودیموس ٬ ابیونیت ٬ توماس ٬ ژاک ٬ نیکودم ٬ پطرس ٬ پطرس دوم ٬ متای دوم ٬ مصریان ٬ ابدی ٬ آندره ٬ بارتلمی ٬ حوا ٬ عبرانیان ٬ دوازده تن ٬ اندریو ٬ برتولما ٬ جیمس ٬ تدیوس ٬ اپلس ٬ فیلیپ ٬ باسیلیدس ٬ کرینتوس ٬ یهودای اسخریوطی ٬ حیات ٬ مریم ٬ متیاس ٬ کمال ٬ راستی ٬ مارکیون ٬ اگنستی ٬ صباو ءت و اگر لوگیا را هم انجیل بدانیم ٬ به این فهرست افزوده می شود ) را ممنوع کردند .

انجیل برنابا که نوشته ی یکی از حواریان حضرت عیسی علیه السلام است ، « به گواهی مدارک تاریخی خدشه ناپذیر » تا قرن پنجم میلادی در دسترس بود تا این که 118 سال پیش از بعثت محمد(ص) ، به فرمان پاپ گلاسیوس اول خواندن و حتی نگهداری آن ممنوع اعلام شد و بزرگان نصرانیت در نابودی نسخههای  آن تلاش فراوان کرده و آن را از دسترس نصرانی ها دور کردند ؛ تا این که بعدها نسخه ای خطی از این انجیل ، از کتاب خانه ی پاپ سیکستوس پنجم ربوده شد و با انتشار دوباره ی آن ، ارباب کلیسا مدعی شدند که اساساً این انجیل ، ساختگی است ! اما پژوهشهای « بدون پیش فرض » و « علمی و آزاد » همگی نشان می دهد که این انجیل کاملاً اصیل و حقیقی است ( بخش عمده ای از پژوهشها و بررسی ها و استدلالها و پاسخ اشکالات نصرانی ها بر این انجیل را در چهار مقدمه ی مفید و مستند و کارشناسانۀ مرحوم سردار کابلی و سید محمود طالقانی و جمشید غلامی نهاد و محمد رشیدرضا که همراه این انجیل از سوی انتشارات نیایش تهران ، چاپ و منتشر شده است ، حتما بخوانید ) .

یکی از تازه های این جانب نیز در این زمینه این است که از حضرت آیة الله بهجت دام ظله شنیدم که آقای مرعشی نسخه ای از انجیل برنابا _ که تقریبا برای ۵۶۰ سال پیش و به زبان گرجی است_ به ایشان و علامه طباطبائی نشان داده و گفت : « این انجیل را نگه داشته ایم تا اگر کسی را یافتیم که به زبان گرجی وارد بود ، آن را به فارسی یا عربی ترجمه کند » . این نسخه هم اکنون در کتابخانه ی مرعشی در قم نگهداری می شود و بی تردید در کنار نسخه های دیگری از آن که به زبانهای ایتالیائی و اسپانیائی و نسخه ی کتابخانه ی توکیو ( مقدمه ی انجیل برنابا ، ص ۱۲۹ ) و سریانی ( زن زیادی ، ص ۱۱ و ۱۲ ) موجود است ، به تقویت این انجیل حقیقی کمک شایانی خواهد کرد .

غرض این است که هیچ جای شک و شبهه در اصالت این کتاب ( که به تعبیر حضرت آیة الله بهجت دام ظله : نزدیک ترین انجیل به اصالت و درستی است و تنها دو - سه جمله ی نادرست در آن وارد شده که آنها نیز در متن اصلی این کتاب نبوده است ) نیست گرچه ارباب کلیسا تلاش بی حاصلی می کنند که آن را ساختگی و نوشتۀ یک مسلمان(!) معرفی کنند، تنها به این دلیل که در این انجیل به صراحت سه خدائی رایج در نصرانیت امروزی نفی شده و حضرت عیسی در آن خود را پیامبر خدا معرفی می کند ( نه پسر خدا ! ) و نیز « بارها و به صراحت مژده ی آمدن خاتم الأنبیاء همراه مشخصات دقیق ایشان ـ از جمله نام شریف پیامبر اسلام ـ آمده است » . یعنی نصرانیان اگر به درستی آن اعتراف کنند ، طبیعی است که باید مسلمان شوند و چون نمی خواهند مسلمان شوند ، از همان آغاز آن را نوشته ی یک مسلمان معرفی می کنند ! و این اندازه منطق ندارند که شیپور را از دهانه ی گشاد آن ننوازند ؛ یعنی ابتدا باید با پژوهشهای تاریخی و علمی به بحث درباره ی اصالت و درستی آن بپردازند و اگر اصالت آن را پذیرفتند ، به محتوای آن نیز که اثبات پیامبری حضرت محمدصلی الله علیه و آله است ، تن دهند ؛ اما آنان از ابتدا مسلم و قطعی می گیرند که این انجیل نوشتۀ یک مسلمان و غیر اصیل است و سپس نتیجه ی گیرند :« در نتیجه این انجیل نوشتۀ یک مسلمان و ساختگی است » ! و هیچ اعتنائی هم به این همه دلیل و استدلال و نشانه بر درستی و اصالت آن ، نمی کنند !!

ب : انجیلهای چهارگانه : در همین انجیلهای تحریف شده نیز می توان روزنه ای به سوی حقیقت یافت ؛ انجیل منسوب به یوحنا از زبان حضرت عیسی بارها مژده ی آمدن شخصی را داده است که پس از وی می آید و [ دینش ] همیشه و جاویدان خواهد بود و همه چیز را به مردم یاد خواهد داد و هر آنچه حضرت عیسی به مردم گفته است به یاد آنان خواهد آورد ( یوحنا ،۱۴ / ۱۶ و ۲۶ ) و او حضرت عیسی را بزرگ خواهد داشت ( یوحنا ، ۱۶ / ۱۴ ) و عیسی و پیامبری و حقانیت او را تصدیق خواهد کرد ( یوحنا ، ۱۵ ، ۲۶ ) .

این شخص در انجیل منسوب به یوحنا _ که به زبان عبرانی بوده _ « فارقلیط ( = فارقلیطا = پارقلیطا ) » معرفی شده است و این کلمه به همین صورت ، در زبان سریانی و یونانی هم هست و به شکل « فیرقلوط » به زبان عربی هم وارد شده بود:

 

«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید و من از پدر(منظور خداست) خواهم خواست و او دیگری را که فارقلیط است به شما خواهد داد که همیشه با شما خواد بود، خلاصۀ حقیقتی جهان آنرا نتواند پذیرفت زیرا آنرا نمیبیند و نمیشناسد ولی شما آنرا میبینید و میشناسید زیرا که با شما میماند و در شما خواهد بود- اینها را به شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که او را پدر به اسم من میفرستد او همه چیز را به شما تعلیم میدهد و هر آنچه گفتم به یاد آورد» (انجیل یوحنا ۱۴/ ۱۶ و ۱۷، ۲۵ و ۲۶)

 

«ولی وقتی فارقلیط من او را از جانب پروردگار میفرستم و او روح راستی است که از جانب پدر عمل میکند و نسبت به من گواهی میدهد»(انجیل یوحنا ۱۵/۲۶)

 

«و من به شما میگویم که رفتن من برای شما مفید است، زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما میفرستم اکنون بسی چیزها دارم که به شما بگویم ولی طاقت تحمل ندارید، اما چون آن خلاصۀ حقیقت بیاید او شما را به هر حقیقتی هدایت خواهد کرد، زیرا او از پیش خود تکلم نمیکند بلکه آنچه میشنود(وحی) را خواهد گفت...» (انجیل یوحنا ۱۶/ ۷ ، ۱۲ ، ۱۳ ، ۱۴)

 

همچنین این فرستاده ی خدا ، در انجیل اصلی یوحنا که به زبان یونانی بوده ، « پیرکلوطوس ( = پریقلی طوس = پاراقلیتوس = بیریکلتوس = پیراکلی طوس ) » نامیده شده است و همان گونه که می بینید ریشه ی یونانی و عبرانی این دو واژه هم یکی است و در هر دو زبان به معنای « بسیار ستوده = احمد = محمد » است که نام شریف خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله می باشد .(سورۀ صف آیه ششم را ببینید.)

اما افسوس بر بشریت که دستهای خائن ، کتابهای آسمانی را تحریف کردند و این واژه را به « تسلی دهنده » ترجمه نمودند(!!) تا ذهن خوانندگان به نام محمد(ص) راهنمائی نشود. چند گواه این ادعای ما را بخوانید :

 

گواه اول: در برخی از نسخه های کهن عبری ( مانند انجیل عبری که در سال 1624 میلادی از روی نسخه ی یونانی ترجمه شده ) این واژه به معنای  « احمد » آمده است ( حقیقت مسیحیت ، ص ۶۳) اما بعدها ( در سال ۱۹۰۴ میلادی ) انجمن گدیونز آن را « عمداً » به معنای « تسلی دهنده » و گاهی مترادف با « روح القدس » معنا کرد ( تورات ، انجیل ، قرآن و علم ، ص ۱۴۷ و ۱۴۸ ) تا ذهن خواننده به نام مبارک رسول الله هدایت نشود .

گواه دوم: در همه ی اناجیل( از جمله انجیل یوحنا) روح القدس به نام روح القدس معرفی شده است و بارها با همین عنوان از وی یاد شده ؛ بنابراین ضرورتی در به کارگیری « فارقلیط » به معنای « تسلی دهنده » یا « روح القدس » در مواردی که فارقلیط به کار رفته ، نبود .

گواه سوم: فخرالإسلام ( = کشیش مسلمان شده ) می گوید : من نزد اسقف اعظم واتیکان ، محبوب و مقرب یودم ؛ روزی از وی پرسیدم : « معنای کلمه ی فارقلیط در سریانی و پیرکلوطوس در یونانی چیست که در انجیل یوحنا مژده ی آمدن او وارد شده است ؟ » و او در حالی که اشک چشمانش را گرفته بود به من گفت : « پسرم! برایم سخت است که تو را فریب دهم اما اگر رازم را بگویم ، نابود و کشته خواهم شد» برایش سوگندهای شدید خوردم که تا وقتی زنده است، راز او را فاش نکنم؛ آنگاه او کلید اتاق مخصوص خودش را به من داده و رخصت داد کتابهای کهنش را از صندوق ویژه ی آنها برداشته و ببینم ؛ در میان آن کتابها دو انجیل به زبان سریانی و یونانی بود که تاریخ نگارششان به پیش از اسلام می رسید و ترجمۀ این دو واژه در آنها ، دقیقاً احمد و محمد بود ( صیانة القرآن من التحریف ص ۹۸ ؛ با تلخیص ؛ به نقل از أنیس الأعلام ) .

گواه چهارم: آقا عبدالوهاب نجار نیز گفته است : در سال ۴-۱۸۹۳ میلادی در دارالعلوم درس می خواندم و دکتر کارلونلینو ( شرق شناسی که دارای دکترا در زبان یونانی قدیم بود ) نیز به سفارش سفارت بریتانیا در درس زبان عربی آن جا شرکت می کرد و ما با هم دوست بودیم . روزی از وی پرسیدم : « معنای " پیریکلتوس " [که در انجیل یوحنا آمدنش وعده داده شده] چیست ؟ » ابتدا گفت:« کشیشها می گویند : تسلی دهنده » . گفتم : « مگر من از کشیش پرسیدم ؟! من از دکترای زبان قدیمی یونان دارم می پرسم ! » این بار گفت : « به معنای " احمد " است » ( همان ؛ با تلخیص ؛ به نقل از حاشیه ی تاریخ الأنبیاء ) .

پ: در همان اناجیل چهارگانه آمدن شخصی که سوار بر اسب سفید است و « امین » و « حق » نام دارد و برای عدل  « جهاد و مبارزه » می کند ، مژده داده شده ( مکاشفه ی یوحنا ، ۱۹ / ۱۱ ) آیا این اسب سوار که امین نام دارد و برای عدالت و به نام عدالت می جنگد، بر کسی جز رسول الله قابل تطبیق است ؟!

ت: یکی - دو بار از حضرت آیة الله بهجت دام ظله شنیدم(علی تهرانی میگوید) که فرمودند : زمانی که ما در نجف بودیم ، کشیشی که ساکن سوریه بود ٬ مسلمان شد و به مدرسۀ ما آمد و در پاسخ به این پرسش که « چرا و چگونه مسلمان شدی؟»  گفت: «من رئیس کتابخانه ی سلطنتی سوریه بودم و در آن کتابخانه اتاقی بود که کتابهای آن جا تنها در اختیار من قرار داشت و دیگران اجازۀ وارد شدن به آن را نداشتند . در میان کتابهای آن اتاق انجیلی یافتم که از زبان حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام مژده ی آمدن پیامبری پس از ایشان داده شده بود و ویژگی ها و صفات آن رسول هم ذکر کرده بود تا رسیده بود به ذکر نام ایشان اما روی نام ایشان را با موم (شمع ) پوشانده بودند تا کسی نبیند! من با زحمت و دقت زیاد و احتیاط برای این که کاغذ کتاب پاره نشود ، آن موم را کندم و دیدم نام آن رسول خدا را ، به صراحت " مُد مُد " بیان کرده است که در زبان آن انجیل [ که معلوم می شود به زبان عبری بوده ] به " محمد " ، مُد مُد می گفتند ؛ یقین کردم که مقصود از او ، پیامبر اسلام است و همین پنهان کاری نصرانیها انگیزه شد که بیشتر در این باره مطالعه و تحقیق کردم و سرانجام به حقانیت اسلام پی برده و مسلمان شدم » این کشیش مسلمان شده ٬ بعدها کتابها و مقالاتی هم در رد نصرانیت و اشکالات آن نوشت .

ث : تورات : در موارد فراوانی از تورات اصلی نیز مژده ی آمدن و بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله داده شده بود اما همچنان که می دانید تورات اصلی از آغاز تا کنون ، چندین بار مورد حذف و تحریف قرار گرفته است و محققانی که به تورات اصلی [یا نزدیک به اصل] دسترسی یافته اند ، نوشته اند که جمله ای که در تورات (سفر پیدایش ، ۱۷/ ۲۰) درباره ی حضرت اسماعیل (جد پیامبر اسلام) آمده ، در اصل عبری چنین بوده : « و او [ = اسماعیل ] را بسیار کثیر گردانم و به سبب مئد مئد دوازده رئیس از وی پدید آیند » اما دستهای خیانت کار بشر ، کلمه ی « مئد مئد » که همان «محمد» در گویش و زبان آنان بوده ، [از ترجمه] حذف کرده و جمله را چنین نوشته اند : « و او [ = اسماعیل ] را بسیار کثیر گردانم و دوازده رئیس از وی پدید گردانم » (مقدمه ی انجیل برنابا، ص ۲۳۴).

ج: دست خائنان برای هدایت نشدن ذهن مردم به حضرت عیسی و حضرت محمد علیهماالسلام دو تعبیر کنائی تورات ( در سفر اشعیاء ) درباره ی این دو پیامبر بزرگ را تحریف کردند ؛ عبارت مربوط به حضرت عیسی که این بود : « کسی که سوار درازگوش می شود » ، به « کسانی که سوار دراز گوش می شوند » تغییر داد و عبارت مربوط به آخرین پیامبر خدا که این بود : « کسی که سوار شتر می شود » به « کسانی که سوار شتر می شوند » تغییر داد در حالی که هر کسی عبری بداند، می تواند خطای این ترجمه ها را بفهمد ( صیانة القرآن من التحریف ، ص ۹۷ ؛ به نقل از الرحلة المدرسیة ) .

چ: یحیی بن یعیش ( خاخام بزرگ یهودی که رهبر یهودیان یمن است ) اعلام می کند: «نسخه ای از تورات دارم که مربوط به ۵۰۰ سال پیش است و در آن به رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم _ منطبق با آنچه در قرآن کریم است _ مژده داده شده است؛ این نسخه از پدرم ( که از عالمان یهود بود ) برایم به ارث رسیده است و مانند دیگر نسخه های تورات _ که تحریف شده اند _ از تحریف شدن محفوظ مانده است . این کتاب بر روی پوست حیوان و با جوهر ساخته شده از برگ گیاهان و ریشه ی زعفران نوشته شده و در ۵۴ بخش ، دربردارنده ی فرازها و آیات تورات است» . این عالم یهود به پیامبری دیگر پیامبران ( یعنی حضرت محمد و حضرت عیسی علیهماالسلام ) ایمان دارد (روزنامه ی جمهوری اسلامی ،۱۰/ ۳ /۱۳۸۶ ، ص ۲ ؛ به نقل از " گزارش فارس " و فارس به نقل از روزنامه ی "اخبار قاهره" ) .

از خدا می خواهیم تا پیش از مکر یهود در نابود کردن این نسخۀ بسیار باارزش، چشممان به چاپ و نشرش روشن شود.

ح: تورات و انجیل در موارد دیگری نیز به آمدن خاتم الأنبیاء همراه ذکر دقیق ویژگی های ایشان تصریح کرده اند ؛ مانند این که ایشان را عربی و از مکه معرفی کرده اند و پیامبری دانسته اند که از شرق و کوهی  که محل درخشندگی خداوند و ظهور قدوس وی ، که حضرت هاجر و فرزندش ( اسماعیل ) در پای آن ساکن شدند ، خواهد آمد و آن پیامبر را کسی معرفی کرده اند که عدل و حق را با جهاد و شمشیر پایه گذاری خواهد کرد و طوایف سرکش را تأدیب خواهد نمود و ... (نگ: مقدمۀ انجیل برنابا ، ص ۲۳۴ و ۲۳۵ ) می بینید که همه ی این اوصاف ، با اوصاف پیامبر اسلام همخوان است

خ: کتب زرتشتیها: در کتاب جاماسب ( فرزانۀ زرتشتی ) نیز پس از بشارت به حضرت موسی و ذکر کنائی وصف ایشان ، آمدن حضرت عیسی را هم نوید داده بود (با وصف کنائی او که سوار بودن بر درازگوش است) و مژده داده بود که خاتم الأنبیاء ، حضرت محمد صلی الله علیه و آله نیز خواهد آمد ؛ البته با تعبیر کنائی از ایشان به «مهر آزمای » ( بناء المقالة الفاطمیة ، ص ۱۳۰ و المعجم الذهبی ، ص ۱۹۸) .

د: و از همه ی اینها جالب ترین حقیقت بزرگ است که می دانیم در سرزمین حجاز، یهودیان و نصرانیان فراوانی که عالمان کشیش هم در میان آنها زیاد بودند ( و حتی پدران و اجداد آنها به امید بعثت و ظهور پیامبر موعود تورات و انجیل آمده و ساکن آن سرزمین شده بودند) زندگی می کردند . از طرفی آیاتی از قرآن در میان آنان منتشر و خوانده می شد که سکوت آنان در برابر آن آیات ، به تنهائی گواه بسیار روشنی بر «پیامبر موعود » بودن حضرت محمد صلی اله علیه و آله است ؛ دقت کنید :

مثلاً قرآن درباره ی پیامبر اسلام می فرماید : الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ = همان کسی که نام او را در نزد خود در تورات و انجیل می یابند » (اعراف، ۱۵۷) و در جای دیگر از زبان حضرت عیسی می فرماید : « ... مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ= ...  من به فرستاده ای که پس از من می آید و نام او احمد است ، مژده می دهم » ( صف ،۶ ) یا می فرماید : « اهل کتاب همان گونه که پسران خود را می شناسند ، او [ = محمد ] را می شناسند » ( بقره ، ۱۴۶و انعام ،۲۰) یعنی مشخصات جزئی پیامبر اسلام را هم می دانند .

حالا به کتابهای تاریخ اسلام و نصرانیت و یهود بنگرید:  در هیچ کدام از آنها نمی بینید که جهود و نصرانی ها کتابهای تورات و انجیل را نزد رسول الله آورده باشند و بگویند : « بفرما ! تو در کجای کتابهای ما ذکر شده ای ؟! آن را نشان بده ! » گذشته از این که اگر نام و مشخصات رسول الله در آن کتابها یافت نمی شد ، یقیناً مسلمانان نیز از اعتقاد به رسول الله بازمی گشتند و ایشان را _ بالله العیاذ _ دروغگو می شمردند .

بالاتر از این ، نه تنها سکوت اهل کتاب در برابر این آیات قرآن را در تاریخ می بینیم، بلکه می خوانیم که نصرانیان مدینه خود در جریان فرارشان از مباهله با رسول الله، دانستند و اعتراف کردند که ایشان بحقیقت پیامبر خداست اما آن قدر دنیاطلب  بودند که راه راست _ یعنی پذیرش اسلام _ را ترک کرده و از رسول الله خواستند با احکام ارفاقی اسلام با آنان برخورد کند ؛ یعنی تقاضا کردند که بر کیش خود بمانند و جزیه بپردازند . و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله هم _ که سراسر مهر و رحمت و ارفاق و لطف بودند _ کوتاه آمدند و اسلام را بر نصرانیان تحمیل و اجبار نفرمودند ( سعدالسعود ، ص۹۴) .

داستان بحیرای راهب هم که رسول الله را در نوجوانی (از مشخصاتی که در تورات برای ایشان نوشته شده بود)شناخت ، مشهور آفاق است ( قرب الإسناد ، ص ۳۲۴) البته نمی خواهیم شواهد درون کتابهای تاریخی مسلمانان را ذکر کنیم گرچه بسیار زیاد است ( مانند ارشادالقلوب ٬ ج ۲ ٬ ص ۱۴۷ و ۱۴۸ و ... ) گرچه اهل کتاب حتی آنها را هم نمی توانند رد کنند .

اما هزاران لعنت بر تعصب و دستهای خائن که اولی نگذاشت اهل کتاب در آن زمان مسلمان شوند و دومی راه را بر اسلام آوردن اهل کتاب امروز بست.

 خلاصه این که هیچ شکی نیست که اگر کسی به یکی از این سه دین آسمانی معتقد باشد و در آنها « با دیده ی حقیقت جوئی و علمی و آزاد و دور از تعصب » کندوکاو کند ، یقیناً سرانجام به پیامبری حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله معتقد خواهد شد ؛ همچنان که بسیاری از نصرانیان آزاداندیش و گروهی از یهودیان محقق در طول تاریخ به اسلام پیوستند.

یکی از آنان مرحوم محمد صادق فخر الإسلام بود که پیش از مسلمان شدن ، کشیش نصرانی بود و پس از تشرف به اسلام نام خود را تغییر داد و کتابهائی هم ( مانند أنیس الأعلام و بیان الحق و تعجیز المسیحیین و خلاصة الکلام فی افتخار الإسلام و برهان المسلمین و ... ) نوشت .

مرحوم محمد رضا جدید الإسلام هم از عالمان بزرگ یهود بود که در اثر اطلاعات گسترده و روح حقیقت جوئی ، مسلمان شد و کتاب " إقامة الشهود فی رد الیهود " را نوشت ( قبر وی در مسجد مظفری _ در جنوب تهران _ است ) .

مرحوم حاج بابا قزوینی هم از عالمان یهود و ساکن یزد بود که در اثر آزاد اندیشی و روشن ضمیری به اسلام پیوست و کتاب " محضر الشهود و رساله ی فارسی دیگری " را در رد یهود نگاشت .

مرحوم عبدالأحد داوود نیز در آغاز اسقف نصرانی بود و « داوود بنیامین کلدانی » نام داشت اما مطالعات و پژوهشهایش به وی اجازه نداد که در بر نصرانیت تعصب بورزد و باقی بماند ؛ او نیز مسلمان شد و نام خود را هم تغییر داد و کتاب " محمد در تورات و انجیل " را نوشت.

 

تا اینجا نوشتجات جناب علی تهرانی بود و ادامه را از کتاب «زندگانی حضرت محمد(ص)» تألیف سیدهاشم رسولی محلاتی نقل میکنم:

 

ذ: در کتب تاریخ مسلمین نیز بشارتهایی دیده میشوند. از جمله ابن هشام میگوید: ربیعة بن نصر که یکی از پادشاهان یمن بود، خواب وحشتناکی دید و کاهنی که توانسته بود خواب او را بدون اینکه ربیعة خوابش را نقل کند بازگو کند، خوابش را اینطور تعبیر کردند که بزودی حبشیان به سرزمینت را خواهند گرفت ولی پس از هفتاد و چند سال حکومتشان به دست فردی به نام "ارم بن ذی یزن" منقطع خواهد شد و حکومت او نیز به دست پیامبری پاکیزه که از جانب خدا بدو وحی میشود منقرض میشود. (اینکه علت این جنگ بین اسلام و پادشاهی یمن چه بود را کاری نداریم فقط این مسئله را ببینید که اگر این داستان درست باشد خوابگزاران نیز بعثت محمد(ص) در تعبیر این خواب نقل کرده اند.)

 

باز ابن هشام میگوید: تبع شاه یمن بنا به عللی تصمیم به ویران کردن یثرب گرفت و مدتی را با مردم یثرب جنگید و یثربیها مقاومت کردند. در این حال دو تن از دانشمندان و احبار یهود از بنی قریظه روزی به نزد تبع رفته بدو گفتند: فکر ویرانی این شهر را از سر دور کن و از این تصمیم انصراف حاصل نما وقتی تبع علت را میپرسد. میگویند:«برای اینکه این شهر هجرتگاه پیامبریست که از حرم قریش بیرون آید و این شهر هجرتگاه و خانۀ او خواهد بود.» حرف آن دو نفر بر تبع اثر کرد و از ویران کردن یثرب منصرف شد.

 

 داستان دیگر داستان زید بن عمرو بن نفیل است که سالها پیش از بعثت پیامبر در حجاز میزیست و به جستجوی دین حنیف ابراهیم بود و از آئین یهود و دیگر آئینهای آنزمان پیروی نمیکرد و با بت پرستان مبارزه میکرد.عامر بن ربیعة گوید: وقتی (زید) مرا دید به من گفت: ای عامر من از رفتار قوم خود بیزارم و پیرو دین ابراهیم و معبود او و اسماعیل هستم و آنها رو به این خانه(کعبه) نماز میگزاردند و من چشم براه ظهور پیامبری هستم از فرزندان اسماعیل.

 

 داستان دیگر ماجرای قسّ بن ساعده از بزرگان مسیحیت و از بلغاء عرب است که در بلاغت وی مثل میزنند و بیشتر عمر را به صورت رهبانیت دور از مردم در بیابانها به سر میبرد. این مرد نیز انتظار ظهور پیامبر را میکشید ولی همچون زید پیامبر را درک نکرد.

 

 

ر: این مطلب را نیز از یکی از سخنرانیهای حجت الاسلام مهدی دانشمند نقل میکنم:

 هفتاد سال قبل از ولادت پیامبر کودکی به دنیا آمد که در بین مسیحیان و ارامنه نامش لحمی حطوفا میباشد. این کودک سه سال بیشتر عمر نکرد. این کودک از کودکانیست که وقتی به دنیا آمد به قدرت حق به سخن در آمد و سخنانی گفت و بشارتهایی را بازگو نمود که پدرش که از علمای مسیحیت بود و مادرش که از ربانیان کلیسا بود پیشگویی های او را نوشتند که حاصل آن کتابیست به نام «وحی کودک» که مسیحی آنرا کتابی در حد انجیل میدانند ولی ما معتقدیم این کودک و سخنانش بشارت به نبوت محمد(ص) است. این کودک نیز بشارتها و نشانه هایی در مورد پیامبر ذکر کرده است از جمله اینکه به زندگی فقیرانه و رفتار و چهرۀ پیامبر و حتی مسائل زمان نبوت را بیان میکند. اصل این کتاب در موزه ای در انگلیس است.

 

دانلود کتاب انجیل برنابا

خطریهود

«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا» مائده ۸۲

 

 از آغاز کارم، خیلی از دوستان از من خواسته اند که به بیان خطر یهودیت، بهائیت و نیز وهابیت بپردازم و در مورد آنها افشاگری نمایم. البته باید خاطرنشان کنم در برابر یهودیت، بهائیت و وهابیت اساسا" چیز خطرناکی نیستند. از دیدگاه این حقیر این دو مکتب اساسا" ناشی از خطاهای بشری بوده و با خطر دهشتناک یهودیت اساسا" قابل مقایسه نیستند.

 

 با کمال تأسف مردم ما، اصلا توجهی به خطر یهود، ندارند و این مسئله خیلی ناگوار است و مانند خواب بودن در زمان تهاجم دشمن است. آیا یهود به ما حمله کرده است؟ در این مقاله پاسخی به این سؤال خواهید یافت.

 

علت کم توجهی مردم به خطر ناشی از یهود چیست؟

 

۱.گروهی تحت تأثیر سیستم تبلیغاتی مخوف یهودیها قرار دارند که پایینتر از آن نیز سخن میگوییم.

 

۲.گروهی به خاطر لجبازی با نظام جمهوری اسلامی، با هر چیزی هم که نظام از آن سخن بگوید دشمنی میکنند لذا بخاطر اینکه حکومت از دسیسۀ یهود سخن میراند آنها مثل دیو وارونه کار برعکس سعی در دفاع از حقوق از دست رفتۀ یهودیها دارند!!

 

۳.گروهی نیز به علت تمایلات نژادپرستانه و ضدعربی، با هر چه که با عرب بجنگد موافقند و رژیم صهیونیستی نیز از این دسته است!!

 

البته این مقاله، چندان خطاب به این افراد نیست، بلکه من سعی دارم حقایق را برای مسلمانان بنگارم و در این راه از خدا، یاری میطلبم.

 

آیا یهودیت و یهودیان همه خطرناکند؟

 

البته پاسخ به این سؤال منفیست. ما مثل مسیحیان قرون وسطایی نمیندیشیم که بخواهیم یهودیان را دشمن محض بدانیم.

 

 اما خاصیتهای عجیبی در بین یهودیان وجود دارد. یهودیها خاصیتهای اخلاقی خاصی دارند که آنها را از دیگران متمایز میکند:

 

۱. مظلوم نمایی: یهودیها در این زمینه بسیار استاد هستند این مظلوم نمایی هم در خود آنها احساس مسئولیت بیشتری ایجاد میکند و هم نظر ترحم آمیز افکار عمومی را به سویشان جلب میکند تا جایی که امروزه همه معتقدند: یهودیها باید جایی داشته باشدند تا بتوانند در آن زندگی کنند!

 

 همین مظلوم نمایی هاست که چشم جهانیان را به کشتارهای فلسطین بسته است بخصوص که در وسایل ارتباط جمعی و شرکتهای سینمایی نفوذی عمیق دارند.

 

۲.حس قومیت گرایی: این قومیت گرایی تا به جایی پیش رفته است که یهودیت را به مکاتب نژادپرستانه شبیه کرده است. یهودیها فکر میکنند به واسطۀ یهودی بودن و این که از نسل یعقوب(ع) هستند از یک برتری اساسی نسبت به سایر اقوام برخوردارند و باید بر بقیه سروری کنند! هزاران سال آوارگی هم خودشان ادعایش را دارند، نتوانسته است آنها را از این نظر برگرداند!

 

 این حس قومیت گرایی یکی از نقاط قوت رژیم صهیونیستی است. ویکتور استروفسکی،مأمور سابق موساد، در کتاب «راه نیرنگ» میگوید که روش اجرای عملیاتهای موساد در کشورهای عربی (که سفارتی در اختیار حکومتشان قرار نمیدهند تا در آن دفتری برای موساد داشته باشند) اینطور است که از یهودیان مقیم این کشورها استفاده میکنند. برخی از این یهودیان به صورت داوطلبانه منزل یا مغازۀ خود را برای پوشش برخی عملیاتها در اختیار موساد قرار میدهند.(استروفسکی از ابتدای دهۀ نود بخاطر این کتاب در زندان صهیونیستها به سر میبرد)

 

۳.تمایل فراوان به تحریف حقایق: این مسئله،اصل بحث ما است. فعلا فقط اینرا بگویم که به قول شهید مطهری،در بحث انحرافات در واقعه تاریخی عاشورا، یهود قهرمان تحریف است در قرآن:

 

فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ بقره ۷۵

 

 

مقابلۀ یهودیت با اسلام

 با وجود اینکه به گواهی تاریخ(سیرۀ ابن هشام) تا پیش از بعثت پیامبر(ص)، یهودیان، کفار یثرب را تهدید میکردند که به مدد پیامبری که از مکه برمیخیزد، شما را شکست میدهیم؛ به محض شنیدن خبر ظهور پیامبری که وعده اش را میدادند، به مقابله با او پرداخته، قریش را در پرسیدن سؤالات به ظاهر سخت از پیامبر یاری نمودند.

 

 پس از اینکه پیامبر اعظم(ص) به مدینه هجرت فرمودند نیز یهودیان مدینه، علیرغم اینکه با پیامبر خدا پیمان بسته بودند بارها از پشت سر، بر اسلام و مسلمین خنجر زدند(تمسخر اسلام و پیامبر، توطئه های پیاپی، درگیریهای پیاپی با مسلمین، حمایت مالی از قریش و تحریک آنان به جنگ با مسلمین،توطئه در جنگ خندق، تلاش برای کشتن پیامبر و حتی یکبار مسموم کردن پیامبر و...) و لذا طبق مفاد پیمان از مدینه اخراج شدند.

 

اما این اخراج نتوانست خطر وحشتناک یهود را، از میان بردارد. یهودیان تازه مسلمان مانند زهری که همراه غذا به درون بدن راه میابد، به درون مسلمین راه یافتند و از همۀ آنها معروفتر،کعبالاحبار، است. این آقا که متأسفانه در زمان جناب عثمان،خلیفۀ سوم، به سخنگوی دینی در مرکز حکومت تبدیل شده بود، دهها افسانه و حدیث دروغین به اسلام افزود. همین است که ما در کتب تاریخ و حدیث مسلمین حرفهای گزاف و گاها" توهین آمیز در مورد پیامبر و بزرگان اسلام میبینیم.

 

دوران نوین مقابلۀ یهودیت با اسلام

 یهودیها فقط با مسلمین مشکل نداشتند و هر جا که قدرتی میافتند همان کاری را با دیگران میکردند که با مسلمین کرده بودند. اما از شانس بدشان، در اروپا مسیحیت قدرت زیادی داشت ودوران تفتیش عقاید یکی از سیاهترین دورانها را برای آنها رقم زد. مسیحیان متعصب به نسل کشی از آنان پرداختند و در کنار آن به کشتار بقایای مسلمین در اسپانیا نیز ادامه دادند. دولت عثمانی کشتیهایی را برای نجات جان مسلمین به اسپانیا فرستاد که یهودیان نیز همراه با مسلمانها سوار کشتیها شدند و به عثمانی پناهنده گردیدند. چه بسا اگر عثمانی نبود، اروپا از وجود یهود پاکسازی میشد.

 در یکی دو قرن اخیر بار دیگر یهودیان، به فکر بازسازی شرایط خویش افتادند و از همان حس مظلوم نمایی نیز برای جلب عواطف همکیشان و مردم سکولار مدد جستند که در اواخر تلاشهایشان روی کار آمدن فردی چون هیتلر نیز به آنها یاری رساند! افسانۀ هولوکاست بدون هیتلر، غیرقابل آفرینش بود! با آنهمه مظلوم نمایی تلاشهای فراوان یهود برای تأسیس کشوری در «سرزمین موعود» توانست موافقت جهانیان را نیز برانگیزد. لذا سازمان ملل(!) رأی به ایجاد کشوری به نام اسرائیل داد!

 

با ایجاد این کشور جدید، یهودیان که اصلیترین دشمن خود را مسلمینی میدیدند که میخواهند خاکشان را از آنها پس بگیرند با تمام قدرت به مقابله با اسلام پرداختند. یهودیان که اساسا علاقه خاصی به قرار گرفتن بر رأس هرمهای جنگهای تبلیغاتی دارند، توانستند اینکار را به خوبی انجام دهند.

 

کرسی های شرق شناسی دانشگاههای جهان، بسیاری از شبکه های معتبر خبری و بسیاری از شرکتهای بزرگ فیلمسازی دنیا، در دست یهودیان است.

 

 یهودیان مستشرق، در کتب به ظاهر علمی خود، بزرگترین دروغها و تهمتها و توهینها را در مورد اسلام به چاپ میرسانند و به خورد مردم دنیا میدهند. بسیاری از مطالبی که در کتب و سایتهای اسلامستیزان میبینید ترجمۀ آثار این مستشرقین تحریفگر است.علت اینکه نمیتوانید در اینترنت سایتهای لامذهب فقط بر ضد اسلام مینویسند این است که یهودیان بر ضد اسلام مینویسند و اینها هم که از آنها کپی میکنند فقط مطالب ضداسلامی میابند! متأسفانه برخی دانشجویان ناآگاه ما نیز با خواندن این مطالب سراسر تحریف به واسطه اینکه نویسندۀ آن یک مستشرق معروف است این تهمتها را جزء حقایق میپندارند! لازم به ذکر است که مستشرقین یهود، از افسانه سازیهای پیشینیان خود همچون کعبالاحبار و ابنالندیم، که در تاریخ اسلام همچون داستانهای واقعی ثبت شده است، نیز کمال استفاده را بردهاند.

 

 از سوی دیگر در واحدهای خبررسانی،که معروفترینهایشان توسط یهودیان اداره میشوند، نیز سعی میکنند، اخبار مربوط به مسلمین را طوری منعکس کنند که آنها را در دید مردم دنیا گروهی وحشی، تروریست و ضدبشر جلوه دهند.

 

 محصولات سینمایی یهودیان که همه ساله بر ضد مسلمین و در تلاش برای تحقیرشان ساخته میشود؛ سعی میکند آنچه را که، سرویسهای خبری ادعا میکنند و مستشرقین یهود مینویسند، بر روی پردۀ سینما به خورد مخاطب بدهند.

 

در همچو روزی وای بر کسانی که در خواب غفلت به سر میبرند.

آخر تا به کی باید در خواب باشیم؟

 

 

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید.

ترفندهای شبهه افکنها(۵)

بهانه کردن عملکرد گروهی از مسلمانان و حکومتهای مسلمین
 


 

  
 

یکی از مهمترین تکنیکهایی که توسط شبهه افکنها بکار برده میشود اینستکه وضع امروز مسلمین را به رخ بکشند و بگویند اسلام باعث بدبختی انسانهاست! پاسخ این سخن پوچ را همراه با یک شبهه میدهم:

 

 یکی از این افراد، در یکی از تالارهای گفتگوی سایتش در بحثی پیرامون «نجاست سگ و خوک» در بخشی از بحثش این شبهه را بار دیگر مطرح کرده است:

 

شبهه: غربیها هم که از نظر لاابالیگری در جهان مشهورن من فقط موندم چرا اینقدر اختراع میکنند و پیشرفت میکنند و مسلمانها که لاابالیگری نمیکنند در جهان شده اند یک مشت آدم مصرف کننده بی عرضه بی خاصیت تروریست!

 زمان ارسال: 08-23-2007, 09:44 AM

 

پاسخ(این پاسخ در آن سایت مطرح نشده است):

 

۱. شبهه افکن، فراموش کرده است که آنچه باعث پیشرفت غرب و اختراعات فراوانشان شده است، افراد لاابالی و اراذل و اوباش آمریکا نیستند؛ بلکه فرزانگان و دانشمندان غرب است. بد نیست بدانیم که دانشمندان هیچیک افرادی «لاابالی» نیستند!

 

۲. افرادی که ترور میکنند یا بی خاصیت هستند، در همه جای دنیا وجود دارند اتفاقا تعدادشان در بین گانگسترهای آمریکایی خیلی بیشتر است!

 

 در ضمن به همفکران این آقا عرض میکنم که آن افرادی که به اسم اسلام دست به ترور میزنند، خود ناقض اسلامند، چرا که اسلام مخالف ترور و قتل انسانهاست:

 

پیامبر اکرم(ص) فرمودند: مؤمن با ترور کسی را نمیکشد. (طبری، جلد7، 248)

 

به خاطر همین بود که مسلم بن عقیل حاضر نشد از پشت سر به ابن زیاد حمله کند؛ اما امثال تو شب و روز از پشت سر بر پیکر اسلام خنجر میزنید.

 

این آیه از قرآن را ببینید:

 

مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً مائده ۳۲

 

هر کس، کسی را که قتل نفس نکرده یا بر زمین فساد نکرده است، بکشد، گویی تمام مردم را کشته است.

 

حالا جناب شبهه افکن بگو اربابانت روزی چند نفر را در سراسر دنیا بدون هیچ گناهی به عالم دیگر میفرستند؟

 

در نهایت این را نیز اضافه میکنم که تروریستهای القاعدة، در طول حکومت سیاهشان بر افغانستان بارها و بارها احکام اسلام را زیر پا نهادند و اکنون هم از منفورترین گروهها نزد مسلمین هستند.

 

۳.اگر شرایط امروز مسلمین اینچنین است از نتایج فریبکاریهای اربابان همین آرش است!

 اسلام اگر بد بود از روز اول باعث پسرفت انسانها میشد حال آنکه تا سال هزارم بعد از هجرت حکومتهایی که اسم اسلام را یدک میکشیدند، امپراتوری عظیمی را تشکیل میدادند که از غرب تا وین و مراکش و الجزایر، از شرق تا شرقی ترین نقاط هند از شمال غرب تا گرجستان و لهستان و از شمال شرقی تا دریاچۀ آرال و از جنوب تا یمن و مصر پیشرفته بود.

 

آقای شبهه افکن در تاریخ نخواندی که مسلمانان در ابتدای قرن دوم تا جنوب فرانسه نیز پیش رفتند؟ نخواندی قسطنطنیه را که ایران فقط یکبار توانست محاصره اش کند را بارها به محاصره انداختند؟

 

چگونه است که اسلام برای اقوام ناتوان عرب و ترک باعث پیشرفتهای شگفت شد؟ فراموش کردی که بعد از آمدن اسلام به ایران بود که کودکان بی بضاعت هم حق تحصیل یافتند؟ فراموش کردی که این اسلام بود که سنت زشت ازدواج با محارم را در ایران منسوخ کرد؟ در تاریخ نخواندی که اسلام بود که نظام طبقاتی را از ایران برداشت؟

 

 ندیدی آن همه آثار زیبای سرامیکی و بناهای زیبای اسلامی را در کشورهای مختلف؟ نمیدانی که وقتی که کشیشهای اروپایی شپش را مرواریدهای خدا بر زمین میخواندند، پیامبر اسلام فرمود: النظافت من الایمان .

اینرا هم اضافه کنم که یکی از عوامل مهم پیشرفت غرب این بود که در جنگهای صلیبی با فرهنگ و دانش مسلمین آشنا شدند و همین امر باعث بیداری آنان شد.

 

 آری اگر امروز جهان اسلام نسبت به غرب فقیرتر شده است، نتیجۀ استعمار است؛ نتیجۀ بیفکری سران کشورهای اسلامیست و اینها هیچ ربطی به اسلام ندارد. روزی هم خواهد رسید که باز مسلمانها کمر راست کنند و بساط استعمار نو را برچیندند. پس از اربابانت بخواه تا بیشتر به تو پول بدهند که بیشتر به تبلیغات پوچت ادامه دهی.

 

۴.صحیح است که وضع امروز مسلمین از غرب بدتر است، ولی همین امروز هم بسیاری از دانشمندان، محققان و فیلسوفان جهان مسلمان هستند. از شانس بدت اسلام در غرب هم در حال نفوذ است و تبلیغات عبث امثال تو هیچ اثری ندارد!

 

پس ای دشمن خدا در همین حال بمان تا زمانی که آگاهت کنند!( حَتَّى أَتَانَا الْیَقِینُ مدثر:۴۷)

حکومت یزید و افشای چهرۀ ضداسلامی بنی امیه

مرگ معاویة بن ابوسفیان

 پیش از این در مورد خلافت معاویه سخن گفتیم. معاویه در سن هشتادسالگی در رجب سال ۶۰ جان سپرد و پسرش که تلاش فراوانی برای ولایت عهدی وی کرده بود به خلافت رسید. معاویه فردی بسیار زیرک و سیاستمدار بود. برعکس یزید از سیاستمداری پدر بویی نبرده بود.

 

 

آغاز کار یزید

 علیرغم وصیت معاویه، یزید تلاش کرد که به زور از حسین بن علی(ع) بیعت بگیرد و همین سیاست را در مورد عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر نیز پیش گرفت. این سه نفر همگی در مدینه بودند. حسین(ع) و فرزند زبیر از مدینه خارج شده به مکه و آمده، احرام بستند.بنا به دلایلی حسین(ع) حج را نیز نیمه کاره رها کرد به سوی کوفه حرکت نمود که در این مورد در بحث زندگانی ائمه بیشتر توضیح میدهیم. سپاه یزید در کربلا با حسین(ع) وهمراهانش روبرو شده با پافشاری بر شعار «یا بیعت یا جنگ» حسین(ع) را که حاضر به بیعت با یزید نبود، در دهم محرم سال ۶۱ به شهادت رساندند.

 

 در این ماجرا سپاه شام و کوفه بسیاری از فرامین اسلام را زیر پا نهاد که تا آن زمان سابقه نداشت یا فقط توسط معاویه انجام شده بود. از آن جمله: اجبار در بیعت، شکستن حرمت اهل بیت نبوت و به اسیری بردن آنها، شکستن حرمت نماز آنهم پس از مجال دادن برای اقامۀ نماز، بستن آب، شکستن حرمت پناه دادن(در ماجرای مسلم بن عقیل)، بیحرمتی به اجساد و به نیزه کردن سرها، جنگ در ماه حرام و...

 

مسائل فوق چهرۀ ضداسلامی بنی امیه را آشکار نمودند و باعث آغاز تحرکاتی بر ضد بنی امیه شدند که تا انقراض حکومت بنی امیه ادامه داشت.

 

 

عکس العمل مردم حجاز

 

 وقتی خبر قتل امام حسین‌، علیه‌السّلام‌، به حجاز رسید عبدالله بن‌ زبیر به استحضار صنادید قریش فرمان داد و رؤسای مکه را طلبیده بر منبر رفت و بعد از ادای‌ حمد الهی و درود حضرت رسالت‌پناهی‌، گفت‌: «ای اهل حرم بدانید که ساکنان عراق و متوطّنان آن دیار همه کافر و فاجرند، مگر اندکی‌. مؤیّد این مقال آنکه کوفیان به ارسال رسل و رسائل‌، حسین علی را که بهتر و مهتر قبایل عرب بود طلب داشتند و چون آن جناب از حرم‌ بیرون رفته روی به کوفه نهاد همان مردم که در بیعت او درآمده انتظار قدوم شریفش داشتند شمشیر در روی او کشیدند تا آن سرورِ دودمان‌ِ رسالت به تیغ ستم آن جماعت با اهل بیت خود کشته شد.»

  بعد از آن بر امام حسین‌، علیه السّلام‌، دعا کرد و به تعداد معایب یزید زبان گشاد و او را به شرب خمر و سایر محرمات منسوب گردانید و خلایق را علی سبیل الشهرة والاعلان به‌ متابعت و مبایعت خود دعوت نمود.

 

و در کامل التواریخ آورده که چون یزید بن معاویه به یقین دانست که ابن زبیر اطاعت و انقیاد او نمی‌نماید و داعیۀ خلافت دارد، ابن عضاة اشعری و مسعده را با جمعی به مکه فرستاد و غلی نقره به ایشان داده گفت‌: اگر عبدالله زبیر را در مقام ملایمت یابید بیعت من بر وی‌ عرض کنید، والا این غل بر گردن او نهاده متوجه دارالخلافه شوید. و گویند با آن غل‌، برنس‌ خز نیز فرستاده بود که بر بالای آن پوشند تا مردم نبینند، و والی مکه در آن حین عمرو بن‌ سعید بود.

 چون آن جماعت به مکه رسیدند دیدند که اکثر اهل حجاز و تهامه مایل به بیعت‌ عبداللّه زبیرند، بلکه با او بیعت کرده‌اند. با وجود این حال بیعت یزید بن معاویه بر عبداللّه‌ عرض کردند و او را تکلیف این معنی نمودند. عبداللّه در جواب ایشان گفت‌: صلاح در آن‌ است که شما به جانب دمشق مراجعت کنید که من نه با یزید بیعت می‌کنم و نه مذلت غل بر گردن می‌گیرم‌. ایشان گفتند: مگر داعیۀ خلافت داری‌؟ ابن زبیر گفت‌: من مطیع و منقادم‌، اما نفس من به این راضی نمی‌شود که به بیعت یزید درآیم و به خواری غل همداستان شوم‌.

پس ایشان بازگشته به دمشق آمدند و آنچه دیده بودند به یزید معلوم کردند. یزید، نعمان‌ بن‌بشیر انصاری و عبدالله بن زیدالاشعری و مسلم بن عتبةالمزنی را با هفت نفر از اشراف و اکابر شام به مکه پیش ابن زبیر فرستاد تا او را به بیعت او دعوت نمایند. چون این جماعت به‌ مکه رسیدند ابن زبیر را در مسجدالحرام یافتند. پس او را به اطاعت و انقیاد یزید دعوت‌ نموده در آن باب مبالغۀ بسیار نمودند. ابن زبیر آن مجلس را به تواضع و تکلف گذرانیده از مجلس بیرون رفت‌. بعد از آن روز دیگر خلوت نموده از نعمان بن بشیر پرسید: ای نعمان به‌ حق‌ّ این بیت‌الحرام که تکلّف نکنی و راست گویی که من بهترم یا یزید؟ پدر و مادر من بهترند یا پدر و مادر یزید؟ عمّه و خالۀ من بهترند یا از آن‌ یزید؟ نعمان گفت‌: ای عبداللّه چون سوگند دادی من راست می‌گویم که تو را و دودمان تو را هیچ نسبت بر یزید و خاندان او نیست‌؛ چه‌ پدر تو زبیر، مادر تو اسماء، و عمۀتو خدیجه و خالۀتو عایشۀ صدیقه است‌. عبدالله گفت‌: پس‌ در بیعت من با یزید چه می‌گویی‌؟ نعمان گفت‌: من راضی نیستم که تو با او بیعت کنی‌. بعد از آن ابن زبیر اظهار مخالفت نمود و اهل شام مأیوس شده مراجعت کرده یزید را از کماهی‌ حالات خبر دادند.

 

اما عبدالله بن زبیر بعد از رفتن ایشان تمام مردم حجاز و تهامه را دعوت نمود و جمیع‌ ایشان در مقام بیعت درآمدند مگر عبداللّه عباس و محمّد حنفیه‌. پس ابن‌زبیر گماشتگان یزید را از مکه بیرون کرد. و به قولی مروان بن حکم و اولاد و اهل بیت او به شام رفتند.

سال ۶۲ هجری و افزایش مشکلات بنی امیه

 

 در این سال یزید عمرو را از حکومت مکه و مدینه عزل کرد و ولید بن عتبه را به جای او گماشت. در کامل التواریخ مسطور است که چون یزیدبن معاویه تولیت مدینه و حجاز را به ولیدبن عتبة بن ابی‌سفیان مفوض داشت‌، به او نوشت که‌: سبب عزل عمرو بن سعید از ایالت آن دیار آن بود که به من رسانیدند که او در باطن با ابن‌زبیر است و اگرنه ابن‌زبیر را به اَسْهَل وجوه می‌تواند گرفت‌. پس باید که تو در باب گرفتن‌ عبداللّه زبیر به هر وجه که باشد تغافل ننمایی و در آن باب سعی و اهتمام به جای آری‌. و اگر به‌ هیچ وجه از روی ظاهر بر او قادر نتوانی شد باید که از راه مکر وحیله درآمده او را دستگیر نموده به دارالخلافه فرستی‌

 

  ولید بن‌عتبه در مقام آن شد که ابن زبیر را غافل ساخته به هر نحوی که باشد دستگیر نماید، که ناگاه خبر رسید که نجدة بن عامر حنفی در یمامه به واسطۀ قتل امام حسین بیرون آمده‌ طلب خون او می‌نماید، و ابن زبیر در حجاز اظهار مخالفت کرد. امّا ابن زبیر از ولیدبن عتبه بسیار ملاحظه داشت‌؛ چرا که او مردی کاردیده بود و ابن زبیر از او بترسید که مبادا به یک حیله‌ای او را به دست آورد، بنابراین از روی مکر و حیله مکتوبی به یزید نوشت که‌:


 «تو به سوی ما مردی فرستادی بی‌حیا که به هیچ وجه رشد خود نمی‌داند و گوش به پند عقلا نمی‌کند و مردم را به واسطۀ درشتی و سوء خُلق از تو متنفّر می‌سازد. اگر تو به جای او کسی که‌ به حسن خلق موصوف باشد و با مردم مدارا کند به سوی ما فرستی هر آینه امیدوارم که به‌ واسطه‌ٴ او بسی امور مشکله آسان شود و تفرقۀ مسلمانان بدل به جمعیت شود و تنفّر خاطر خلایق زایل گردد.»

 

آغاز نهضت مردم مدینه

 

 وقتی نامه به یزید رسید خیال کرد که ابا و امتناع عبدالله بن زبیر از اطاعت و انقیاد او بنابر درشتی و ناهمواری ولیدبن عتبه است‌. پس او را از ایالت آن دیار عزل نموده حکومت‌ آن دیار را به عثمان بن محمدبن ابی‌سفیان ــ که جوانی بود تجربه‌ٴ امور ناکرده ــ ارزانی‌ داشت‌. چون عثمان به مدینه آمد جمعی از اکابر اهل مدینه را تکلیف کرد که به دمشق رفته‌ ملازمت یزید کنند. از جمله‌ٴ آن جماعت عبدالله بن حنظلۀ غسیل الملائکه‌، عبدالله بن ابی عمرو بن حفص‌بن مغیره‌ٴ مخزومی‌، منذربن زبیر و جمعی دیگر از اشراف مدینه متوجه دمشق شدند.

چون به دمشق رسیدند یزید ایشان را تعظیم و تکریم زیاد کرد و هر یکی را صله‌ای‌ لایق داد؛ چنانچه در کامل‌التواریخ مسطور است که عبداللّه‌بن حنظله را صدهزار درم داد و با او هشت پسر بودند هر یکی را ده هزار درم داد. و بعد از چند روز ایشان را رخصت مراجعه داد. همه باز به مدینه آمدند مگر منذربن زبیر که او به عراق نزد ابن‌زیاد رفت‌. و یزید منذربن زبیر را نیز صدهزار درم داده بود.

  چون این جماعت به مدینه آمدند شروع در معایب یزید کرده در مجالس و محافل‌ می‌گفتند که ما از پیش مردی می‌آییم که او را دین نیست و مدام به شرب خمر و استماع لهو و لغو مشغول است و جمعی بی‌دینان نزد او به اقسام فسوق اقدام می‌نمایند. پس عبدالله بن‌حنظله‌ برخاست و گفت‌: «ای اهل مدینه من از پیش مردی آمده‌ام که اگر غیر از فرزندان هیچ کس‌ دیگر نیابم هر آینه با او در راه خدا جهاد می‌کنم‌، و حال آنکه او به من عطا کرده و اکرام نموده‌ و من عطای او قبول نکردم الاّ از برای آنکه به آن مال قوّت گیرم بر جنگ او.» پس اهل‌ مدینه اتفاق کردند و یزید را خلع نمودند و با عبدالله بن حنظله بیعت کردند.

 

 یزید، نعمان بن بشیر انصاری را به مدینه فرستاد و به او گفت‌: «ای نعمان‌، اکثر اهل مدینه‌ قوم تو هستند. باید که ایشان را منع کنی که اگر ایشان به من مخالفت نکنند هیچ کس جرأت بر مخالفت من نخواهد کرد.» پس نعمان‌بن بشیر به مدینه آمد و هر چند مردم مدینه را از مخالفت‌ یزید منع نمود قبول نکردند.

 

سال ۶۳ هجری و قیام مردم مدینه

 

 مردم مدینه بعد از مراجعت نعمان‌بن بشیر، عثمان‌بن‌ابی‌سفیان را که والی مدینه بود از شهر اخراج کردند و جمعی کثیر از بنوامیه که در مدینه‌ بودند در سرای مروان حکم جمع شدند. اهل مدینه ایشان را محاصره نموده از ترددّ مانع شدند. طبری گوید: امام سجاد(ع) در این زمان به مروان و خاندانش پناه داده بود.

 

 ایشان پنهانی کسی را پیش یزید فرستادند و استغاثه نمودند. یزید، عمرو بن سعید(حاکم پیشین مدینه و مکه) را حکم کرد تا با لشکری عظیم از شام متوجه مدینه شده متمردین را به قتل رساند.عمرو بن سعید قبول نکرده به تمهید مقدمات معذرت اشتغال نمود.

  پس یزید رسولی نزد ابن‌زیاد فرستاده پیغام داد که متوجه یثرب گردد و بعد از فتح مدینه به محاربۀ ابن‌ زبیر شتابد. ابن‌زیاد گفت‌:«به خدا سوگند که من از برای این فاسق غزو مکّه و مدینه با قتل فرزند رسول خدا جمع نمی‌کنم‌.» پس خود را به بیماری انداخته عذر خواست‌. طبری گوید که مادر ابن زیاد او را بخاطر قتل حسین(ع) سرزنش نموده بود و این امر دلیل گفتن حرفیست که در بالا از ابن زیاد نقل شده است.

 

چون یزید از رفتن ابن‌زیاد مأیوس شد. مسلم‌بن عقبه را که به مراتب از ابن‌زیاد بدبخت‌تر بود(عین عبارت از تاریخ الفی) به این مهم تعیین نمود و در حین وداع به مسلم گفت‌: ای مسلم سه نوبت مردم‌ مدینه را به اطاعت من دعوت کن‌. اگر قبول نمودند فهوالمراد، والا در قتل و غارت آن بلده‌ تقصیر منمایی‌. و چون در آن وقت مسلم بن عقبه مرضی داشت‌، یزید گفت‌: اگر تو به واسطۀ ضعفی که داری به حرب قیام نتوانی نمود حصین بن نمیر را به نیابت خود تعیین نمای‌. و وصیت دیگر آنکه از بنی‌هاشم در تعظیم و تکریم علی‌بن‌الحسین ،زین‌العابدین، دقیقه‌ای‌ نامرعی نگذار که به من یقین شده که در اوایل اختلاف اهل مدینه پیش او رفته عرض خلافت‌ کردند او ابا نموده از مدینه بیرون رفته در ضیعتی از ضیاع خود ساکن گشته کنج عافیت و سلامت بر مسند حکومت گزیده است‌. طبری گوید که یزید به پناه دادن امام(ع) به مروان نیز اشاره نمودند.(در این مورد که چرا امام سجاد(ع) با مردم مدینه در این قیام همراه نشد در بحث زندگانی ائمه بحث میکنیم.) به نظر میرسد یزید از ماجرای کربلا، به صحت نظر پدرش مبنی برای به حال خود رها کردن اهل بیت پی برده بود.


 چون آواز لشکر شام به اهل مدینه رسید معارف آن شهر جمع شده با عبدالله‌بن‌ حنظله گفتند: بنوامیه را که در سرای مروان حکم مضبوط ساخته‌ایم باید کشت‌؛ چرا که ما از ایشان ایمن نیستیم‌، چه احتمال دارد که چون سپاه مخالف نزدیک شوند این گروه به آن‌ جماعت پیوندند و در روی ما شمشیر کشند و ایشان را تعلیم کنند که از کدام ممر به شهر در می‌باید آمد و چه کیفیت با ما حرب تواند کرد ولی ابن حنظله قبول نکرد و گفت از ایشان قول بگیریم که با ما نجنگند و از شهر بیرونشان کنیم. در بعضی تواریخ چنین به نظر آمده که مروان پیش از این واقعه به شام رفته بود .

 

 

جنگ حرّه و ادامۀ جنایات

 

 به هر حال‌، چون بنی‌امیه از مدینه بیرون آمده متوجه شام شدند چند مرحله قطع نمودند که در اثناء راه در وادی‌القری‌ به مسلم بن عقبه رسیدند. مسلم کس فرستاد و عمرو بن‌عثمان‌ بن‌عفّان را طلبید. چون عمرو حاضر شد از وی پرسید: چه خبر داری از مدینه‌؟ ما را مشورت‌ بنمای که به چه وجه با ایشان جنگ کنیم‌؟ عمرو گفت‌: من در باب اهل مدینه چیزی نمی‌توانم‌ گفت‌؛ چرا که مرا سوگند دادند و عهود و مواثیق گرفتند که خلاف آن نمودن شرط مروّت و اسلام نیست‌. مسلم از این سخن خشمگین شده گفت‌: واللّه اگر پسر عثمان بن عفّان نمی‌بودی‌ همین لحظه تو را گردن می‌زدم‌. و درشتی بسیار کرد. سپس مروان حکم، پسرش عبدالملک را نزد مسلم فرستاد و او مسلم را راهنمایی کرد و گفت: «مصلحت آن است که چون به نزدیک مدینه رسی در میان خرماستان فرود آیی و فرمان دهی تا از فلان موضع علف جهت چهارپایان تو بیارند. و چون سپاه آسوده‌ گردید از جانب مشرق روی به قتال آری و باید که تلاقی فریقین در صبح واقع شود، چنانکه از مبداء طلوع آفتاب تا وقت زوال‌، آفتاب از پس پشت شما به رویهای ایشان تابد تا چشمهای‌ ایشان به شعاع آفتاب خیره شود و معهذا برق تیغها و نیزه‌های شما ایشان را در هیبت اندازد.» و این جانب مدینه را حرّه گویند، از این جهت این واقعه به واقعۀ حره مشهور است‌.

 

عبدالملک در باب محاربه‌ٴ اهل مدینه مسلم‌بن عقبه را چندان تعلیم داد که او تعجّب‌ نموده وبه قول او عمل نموده از طرف شرقی مدینه متوجه محاصرۀ مدینه گشت‌. ارباب آن‌ بلدۀ طیّبه در پیش دروازه‌ٴ غربی‌، که آمد و شد شامیان از آن ممّر بود، خندقی کنده و درها بسته‌ بودند و آماده قتال و جدال گشته و با وجود آنکه‌، بنابر تعلیم عبدالملک‌، مسلم بن‌عقبه از جانبی درآمد که اهل مدینه در آن جانب هیچ تهیّه‌ٴ جنگ نکرده بودند. هر چند مسلم از ایشان‌ بیعت یزید طلب نمود مقبول نیفتاد. بنابراین ناچار مسلم‌بن عقبه به تعبیه‌ٴ سپاه و تسویه‌ٴ صفوف‌ پرداخته خود بنابر ضعفی که داشت در خیمه بر روی تخت قرار گرفت و یکی از غلامان خود را گفته تا علم او را گرفته بر پیش خیمه نگاه داشت‌.

 

  عبدالله بن حنظله‌، فضل‌بن عباس بن ربیعةبن الحارث بن عبدالمطّلب را که در جرأت و جلادت عدیل و نظیر نداشت مقدمۀ لشکر ساخته سواران را ملازم او گردانیده و ایشان خود را بر سپاه شام زده و جمعی انبوه را از ایشان به قتل رسانیدند(آغاز واقعۀ حَرّه روز چهارشنبه بیست‌وهشتم ذی‌حجّةالحرام سال شصت و سه هجری بود.) ولی مسلم با تحریک سپاه شام و ترساندنشان از مجازات یزید آنها را به جوش آورد و فضل و پسرش عبدالرحمن را کشت. از این جهت اهل مدینه‌ دلشکسته شدند و سپاه شام دلیر گشتند و آتش جنگ اشتعال یافته جنگ عظیم دست داد. بسیاری از مسلمانان به قتل رسیدند و بقیة‌السیف را شامیان تا دروازه‌ٴ مدینه راندند. عبدالله‌بن‌ حنظله چون این حالت مشاهده کرد با متابعانش پیاده شده از دروازه بیرون آمدند. مسلم‌امر کرد تا لشکر او نیز پیاده شوند.

شامیان اهل مدینه را تیرباران کردند و سه پسر عبدالله‌بن حنظله به زخم تیر پیش او کشته شدند. عبدالله گفت مرا بعد از فرزندان زندگانی به چه کار آید؟ آنگاه او و برادر مادری‌ او محمدبن ثابت بن قیس الانصاری روی به اعدا آورده چندان جنگ نمودند که به کشته شدند. لشکر شام به شهر درآمد. مسلم‌بن عقبه منادی کرد که خون و مال اهل مدینه بر شامیان‌ حلال است‌. پس سه شبانه روز اهل شام مدینۀ طیبه را غارت کردند و اصحاب رسول‌، صلی‌الله‌علیه وآله‌، در کوهها و غارها مختفی شدند.

 

مسلم پس از سه روز در مدینه بر منبر رفت و فرمان به بیعت داد و و هرکس بیعت نکرد را کشت و در این راه به عبداللّه‌بن ربیعه‌، نبیرۀ ام سلمه‌، رضی‌الله عنها، را هم گردن زد آنهم به جرم اینکه او گفته بود به قرآن و سنت رسول خدا بیعت میکنم ولی مسلم میگفت باید چنان بیعت کنی که هر چه گفت قبول کنی. وی قبول نکرد و سرش قطع شد. مسلم هر کس که راضی به بیعت به کتاب خدا و سنت پیامبر بود را نیز کشت.

 

 در روضةالصفا آورده که بعد از قتل مغفل بن سنان‌، عمرو بن عثمان بن عفّان را به نزد او آوردند. گفت‌: تو خبیث بن طیبی‌. آن کسی که چون با اهل شام ملاقات کنی می‌گویی من‌ عمروبن عثمان‌ام‌، خون پدر من از اهل مدینه طلب کنید. و چون اهل یثرب و حجاز را بینی‌ می‌گویی که من یکی از شمایم‌. بعد از آن فرمود تا محاسن او که بسیار طویل و عریض بود تمامی بکندند و سرمویی از وقاحت در حق‌ّ او فرو نگذاشتند. آخر عبدالملک‌بن‌مروان‌ شفاعت نموده او را خلاص کرد.اما این روایت با ادعای نویسنده مبنی بر خروج کل بنوامیه از شهر به جز مروان و پسرش در تضاد است.

 

مسلم همچنین بنا به درخواست یزید،از امام زین العابدین(ع) بواسطۀ عدم همکاری با اهل مدینه تشکر کرد و از وی درخواستی مبنی بر بیعت با یزید ننمود.

 

سخنان یزید پیرامون حره:

 

 چون خبر واقعه‌ٴ حَرّه به یزید رسید کینه‌های دوران جاهلیت را در شعری این چنین بیان کرد: ((ای کاش پیرمردان‌ قوم من که در بدر بودند حضور می‌داشتند و بی‌تابی قبیله‌ٴ خزرج را از برخورد شمشیر می‌دیدند، سخت شاد می‌شدند و خشنودی می‌کردند و می‌گفتند ای یزید دست تو شل مباد. آری اگر من از فرزندان احمد انتقام نکشم و خونخواهی نکنم‌ از فرزندان عتبه نیستم‌))؛ نهایةالاٴرب ج 7، ص 223. گویا بیت اوّل این شعر سروده‌ٴ عبداللّه‌بن زبعری است که در جنگ اُحد سرود. او بعدها مسلمان شد و از سرودن این بیت و قصیده پوزش خواست‌؛ توضیح استاد دامغانی بر منبع‌ یاد شده‌.

 

سال ۶۴ هجری و فرمان حمله به مکه

 

  در نامه ای که از یزید به مسلم رسید و مسلم مأمور به حمله به مکه و مقابله با عبدالله بن زبیر شد. مسلم پیش از رسیدن به مکه به حال مرگ افتاد و پیش از مردن سپاه را به حصین بن نمیر سپرد و بدو گفت: اگر اشارت یزید نبودی من امارت لشکر به تو تفویض نمی‌کردم‌، زیرا که تو از یمانیه‌ای و مهربانی و رقّتی داری که دیگران ندارند. پس حصین را وصیّت کردکه‌: چون به مکه رسیدی باید از سر جد و اجتهاد به حرب عبدالله بن زبیر قیام نمایی و باید که‌ بر خاطر تو خطور نکند که این خانۀ خداست و من چگونه با اهل آن محاربه کنم‌؟ وظیفۀ تو آن‌ که مجانیق نصب کنی و از ویران شدن کعبه باک نداری‌، که سخن امام(یزید) زیاده از کعبه است و هر چه در اوست‌، به تخصیص امامی چون یزید(!!!). و باید که کلمات قریش را به گوش خود راه ندهی‌ تا فریفته نگردی‌ و نیز گفت در قیامت به هیچ عملی جز قتل اهل مدینه امید ندارد! و با گفتن چنین اراجیفی جان داد.

 

 حصین در بیست و هشتم محرم سال ۶۴ هجری به مکه رسید و اهل‌ شام مکه را مرکزوار در میان گرفته بر کوه ابوقبیس منجنیقها تعبیه کرده به جانب کعبه و مسجدالحرام ــ که عبدالله بن زبیر آنجا پناه برده بود سنگ انداختن آغاز نهادند، تا آنکه بسیار کس به زخم سنگ منجنیق هلاک شد و تردد مردم در مکه دشوار شد و کعبه در این ماجرا آسیب دید و طبری گوید در این اثنا خانۀ کعبه آتش گرفت. بدین ترتیب ننگ اهانت به کعبه نیز به کارنامۀ سیاه بنی امیه اضافه شد. زمان محاصره‌ٴ مکّه از ابتدای شهر صفر تا آخر ربیع‌الاوّل امتداد یافت و در آخر ربیع‌الاوّل خبر فوت یزید بن معاویه به مکّه رسید. پس مکیان تقویت شدند و اهل مدینه گماشتۀ مسلم در مدینه را اخراج کردند و امویان را کشتند.

 

 حصین کسی را نزد ابن زبیر فرستاد و خواست او را جانشین یزید قرار دهد ولی عبدالله بن زبیر فریاد زد: تا در عوض هر یک از اهل مدینه که کشته شدند ده کس از اهل شام را نکشم دست بر نمیدارم. پس حصین از وی ناامید شد و رهایش کرد.

 

  سبب موت یزید را چنین آورده‌اند که روزی به شرب شراب اقدام نموده و در وقتی که‌ مست و بی‌شعور شد برخاست و آغاز رقص کرد و در اثناء رقص بیفتاد و فرق سرش چنان بر زمین خورد که تا درک اسفل به هیچ محل قرار نگرفت.‌

 

 

جمع بندی:

 

۱. دوران سیاه حکومت یزید بن معاویه، چهرۀ کریه و ضداسلامی بنی امیه را نشان داد. متأسفانه اسلام ستیزان بسیاری از تبلیغات ضداسلام خود را بر اساس عملکرد امویان انجام میدهند و از آنجمله تحقیر ایرانیان در برابر اعراب است که در زمان حکومت امویان صورت گرفته است.حال آنکه با همین مقاله میتوانید اوج اسلامستیزی بنی امیه را ببینید.

 

۲. نشانۀ پیروزی خون بر شمشیر اینستکه امام حسین(ع) با خون خود توانست مسلمین را از خواب بیدار کند. هدف امام حسین(ع) هم از قیامش «امر به معروف و نهی از منکر» بوده است.

 

۳.هدف دیگر امام حسین(ع)، از قیامش اصلاح امت جدش،پیامبر اعظم(ص)، بود. در پی قیام عاشورا و خونخواهیها که با کمال وحشیگری از سوی امویان پاسخ داده شد؛ مسلمین فهمیدند که حکومتی که بر آنها حاکم است هیچ بویی از اخلاق اسلامی نبرده است و این خود باعث ادامۀ شورشها تا انهدام کامل امویان شد.

 

۴. در پی ماجرای کربلا، تمام رشته های معاویه نیز پنبه شد و تمام تلاشهای وی برای اسلامی جلوه دادن حکومت امویان بر باد رفت.

 

۵. جالب است که یزید برای حکومتی که فقط چهار سال دوام آورده بود دست به این همه جنایت زد و این خود از عبرتهای تاریخ است.

 

منابع:

 

۱.تاریخ طبری جلد ۷

۲.تاریخ الفی جلد اول

۳.تاریخ اسلام کمبریچ

 

 

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید

کتاب حماسۀ حسینی

 سلام دوستان. کتاب حماسه حسینی یکی از کتابهاییست که به نظر من برای تمام جوانان ما خواندنش الزامیست. متأسفانه در سالهای اخیر برخی انحرافات در بین برخی مداحان غالی و فاصله گرفته از علما، باعث شده ا ست که برخی از جوانان ما راه را گم کنند و مفهوم عزاداری را درک نکنند و در برخی هیئتها شاهد رفتار غیراسلامی باشیم. این امر هم به لحاظ حیثیت شیعه(و اسلام) و هم به لحاظ عقیدتی بسیار خطرناک است. من وظیفه خود میدانستم که با آوردن مطالبی در نقد این گروه ضاله حساب آنها را از شیعه جدا کنم ولی از آنجا که ممکن بود دوباره برخی من را تبلیغگر اهل سنت بخوانند، تصمیم گرفتم این کتاب ارزشمند از مرحوم شهید مطهری را معرفی کنم:

 

نام کتاب: حماسۀ حسینی

 

مؤلف: شهید مرتضی مطهری

 

ناشر: انتشارات صدرا

 

 این کتاب در دوجلد(در چاپ قدیم در سه جلد که جلد اول فعلی شامل جلد یکم و دوم چاپ قدیم است.)  بر اساس چندین سخنرانی و نوشته های مختلف مرحوم شهید مطهری نوشته شده است.در اینجا به قسمت سخنرانیهای آن میپردازم:

 

۱.انحرافات در واقعۀ تاریخی عاشورا: این فصل را، این حقیر مهمترین بخش کتاب میداند چراکه با کمال تأسف با وجود اینکه نزدیک به چهل سال از سخنرانی مرحوم مطهری میگذرد همچنان جلوه هایی از آنرا در هیئتها شاهدیم که باید اصلاح شوند. هنوز هم در برخی هیئتها به مسائل فرعی بیش از مسائل اصلی اهمیت میدهند و در یک کلام برای برخی هیئتها حسین(ع) ناشناخته باقی مانده است. علت این انحرافات را میتوانید در این بخش از کتاب بیابید.در این بخش از کتاب است که در میابیم چه نوع اشک ریختنی در ایام عزا ارزش دارد و در ضمن با خیلی از تحریفات لفظی معنوی آشنا میشوید.

 

۲.عنصر امر به معروف و نهی از منکر: خواندن این بخش را نیز به تمام دوستان توصیه میکنم. به خصوص کسانی که احساس میکنند، در جامعۀ امروز امر به معروف و نهی از منکر واجب است؛ بهتر است با خواندن این بخش از کتاب اصول این کار را درک کنید. لازم به ذکر است که مرحوم مطهری «امر به معروف و نهی از منکر» را از برجسته ترین اهداف حسین(ع) میداند که میتوانید شرح آنرا در این بخش از کتاب ببینید. بنا بر روایتی امام حسین(ع) هدف خود از این قیام را اصلاح امت جدش و امر به معروف و نهی از منکر مینامد.

 

کتاب حماسه حسینی

 

۳.حماسۀ حسینی: این فصل که نام کتاب را نیز بر اساس آن قرار داده اند، با نگاهی حماسی به واقعۀ عاشورا مینگرد و انتقاداتی دیگر را نیز مطرح میکند.

 

۴.شعارهای عاشورا: این فصل نیز از فصول بسیار مهم کتاب است و بازهم به نکاتی فراموش شده از واقعۀ عاشورا میپردازد.(البته فراموش شده برای ما، نه علما) متأسفانه این روزها شعارهای برخی هیئتها را میتوان توهین به معصومین خواند یا به قول شهید مطهری «شعارهای پست و ذلت بار که حسین(ع) هرگز بر زبان نیاورده است» نامید.

 

 خواندن این کتاب ارزشمند را به برادران اهل سنت نیز توصیه میکنم تا بدانند شیعه به هیچ وجه امام پرست یا چیزی توی این مایه ها نیست!

 

 

دانلود کتاب(چاپ قدیم):

جلد یک جلد دو جلد سه