اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

نقد دین زرتشت(۵):تأثیرگذاری میترائیسم و خورشیدپرستی

زرتشتیت نیز مانند برخی ادیان دیگر از مهرپرستی تأثیر گرفته است و این امر در زمان ساسانیان نمود یافته است.

 

در مطالعه روایاتی که از منابع نصرانی در دست است، بیش از هر چیز یک نکته جلب توجه میکند و آن مقام قائمی است که خورشید در آئین مزدیسنی ساسانیان دارا بوده است. یزدگرد دوم به این عبارت سوگند یاد میکند:

«قسم آفتاب،خدای بزرگ، که در پرتو خویش جهان را منور و از حرارت خویش تمام کائنات را گرم کرده است» و این پادشاه سه چهار بار سوگند آفتاب را تکرار میکند(الیزه، لانگلوا، ج2، ص 197 و 198)

 

وقتی روحانیان عیسوی را به ترک آئین خود واداشتند، شرط کردند که به جای معبود سابق خورشید را بپرستند و این نکته در رسائل شهدای سریانی به کرات تصریح شده است.

 

شاپور دوم، به شمعون برصبعی قول داد، که بر جان او ببخشاید، به شرط آنکه خورشید را ستایش کند.(لابور، ص65)

 

در زمانی که به امر یزدگر دوم، عیسویان ارمنی تعقیب میشدند، لئونس کشیش عیسوی ، به «تن شاپور» رئیس محاکمۀ مذهبی گفت:«در ابتدا ستایش خورشید را بر ما تحمیل کردی و حال مدعی هستی که این تحمیل بنابر فرمان شاه بوده است و تو به بانگ بلند خورشید را خواندی و او را بدین طریق ستایش کردی»(الیزه، لانگلوا، ج2، ص237 ) و در موقع دیگر«خورشید را به این ترتیب ستایش کردند، که چند قربانی با اجرای مراسم مجوسی تقدیم نمودند.»(همان منبع، ص199)

 

بنابر روایت پروکیپوس(جنگ ایران، کتاب اول، بند3) از احکام مغان این بود که شمس طالع را باید ستایش کرد.

 

حالا ببینیم این خدای خورشید کیست؟ در کتابهای اوستایی یکی از ایزدان هوَرHvar(هور،خور)، یا هوره خشیته Hvare-XaŠêta (خورشید، که به معنای خور قادر و قاهر است) نام دارد، ولی گویا هیچوقت مقام چندان مهمی نداشته است. پس در حقیقت مغان عهد ساسانی، اگر آفتاب را میپرستیدند، مرادشان هور نبوده، بلکه مهر را ستایش میکردند و این مهر همان میثره است، که در یشتهای عتیق ذکر شده است و همان است که بابلیان آنرا با شمس، خدای آفتاب خودشان، یکی دانسته اندو مهرپرستانمغرباز آن سل اینویکتوسsol invictus ساخته بودند.(کومون، اسرار میترا، چاپ سوم،ص 11 و 86)

الیزه عبارت ذیل را از زبان رئیس خلوت پادشاه ایران نقل میکند: «شما نمیتوانید از پرستش خورشید امتناع ورزید، زیرا که خورشید از پرتو خود عالم را روشن میکند و با گرمی خویش غذای انسان و حیوان را میرساند و به سبب خوان نعمت بیدریغی که گسترده و سخای شاملی که دارد،او را خدای مهر نام داده اند. زیرا که او نه مکر و تزویر است و نه جهل و غفلت(لانگلوا،ج2،ص237)مهر خدایی قادر و پسر خدا و یاور دلیر خدایان هفتگانه (امشاسپندان) است»(الیزه،لانگلو،ج2،ص194. در باب نسبت مهر با آفتاب رک نیبرگ،دین،385به بعد)

تاجگذاری اردشیر دوم ساسانی در طاق بستان

 

  در نقش اردشیر دوم ساسانی، که در طاق بستان است، اهورامزدا حلقۀ سلطنت به پادشاه عطا میکند(نمونۀ بارز از تجسم خدا در بین زرتشتیان) در پشت سر شاه، مهر ایستاده است و از انوار اشعه، که برگرد سرش هاله بسته، شناخته میشود؛ یک مهر ساسانی هم در موزۀ برلین موجود است.(هرتسفلد،سالنامه مجموعه های آثار هنری پروس، ج41،جزوه2،ص108) که روی آن اسم صاحب مهر به خط پهلوی نقر شده است. نام او هومهر(نوشته شده: هومیتر) است و به مناسبت این نام هیکل نیم تنۀ مهر را با هالۀ نورانی در گرد سر نقش کرده و ارادۀ آفتاب را،دو اسب بالدار میشکند طرح ریخته است.

منبع مقاله: ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن

نقد مسیحیت(۲): آیا مسیح(ع) خداست؟

با سلام و احترام، مطلبی که در ادامه می خوانید بررسی خلاصه و مفیدی است از عدم ناسازگاری بخشی از الهیات مسیحی، با کتاب مقدّس خودشان. جهت بحثهای تفصیلی و روشنتر در مورد الهیات مسیحی به دو لینک ذیل بروید:


نقد تثلیث


عیسی مسیح


نقد مسیحیت





در ادامه مطلب را می خوانید:



در این مقاله نویسنده سعی کرده است که با فرض خلف، ابتدا دلایل مسیحیون را بر الوهیت مسیح رد کند و سپس به لحاظ عقلی نیز این مورد را رد میکند و بحثهای جانبی را نیز مطرح مینماید:


در کتاب مقدس (هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید) بر وحدانیت و یگانگی خداوند تأکید شده است. از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت مسیح تمام پیامبران بر یگانگی خداوندشهادت داده و بر آن تأکید می کردند. اما وجود برخی از آیات انجیلها و سایر رسالات عهد جدید این باور را در میان مسیحیان به وجود آورد که حضرت مسیح و روح القدس نیز خدا هستند.


مسیحیت در مواجهه با آیاتی از عهد عتیق که بر یگانگی خدا تأکید می کند چنین موضع گرفت که خدا در ذات و جوهر یکی است اما از نظر شخص سه تاست. برای درک بهتر تثلیث بهتر است به فقراتی از اعتقاد نامه آتاناسیوس توجه کنیم:


«... ما در تثلیث یک خدا را عبادت می کنیم و تثلیث در وحدت... نه به معنای تقسیم ذات... الوهیت پدر، پسر و روح القدس همه یکی است یعنی در حال هم شأن و در عظمت مثل هم جاودانه اند... پدر، پسر و روح القدس مخلوق نیستند... همان طور که پدر قادر مطلق است، پسر و روح القدس نیز قادر مطلقند... در این تثلیث هیچ کدام از اشخاص قبل یا بعد از دیگیری و بزرگتر یا کوچکتر از دیگری نیست بلکه هر سه شخص با هم و مثل هم جاودانه و هم شأنند...» (آیین کاتولیک / جورج برانتل / فصل چهارم / ص 84)


اگرچه اعتقاد به تثلیث تا سالیان متمادی محل نزاع و اختلاف بود، اما با گذشت چند قرن و بخصوص در زمان قسطنطنین این اختلاف رنگ باخت و جای خود را به تثلیثی فراگیر در تمام مذاهب مسیحی داد.


البته با وجود گذشت بیست قرن از تولد مسیحیت هنوز هم فرقه هایی از درون این دین، منکر تثلیث هستند و همچنان بر یگانگی خدا تأکید دارند.


معتقدین به تثلیث به چد دلیل تمسک کرده اند:


فقراتی از کتاب مقدس که عیسی را خدا یا فرزند خدا می داند.


وجود صفات الهی در آن حضرت.


پرستش آن حضرت توسط مردم در زمان حیات ایشان که مسیح هم از آن نهی نکرد.


تولد خارق العاده و خارج از جریان طبیعی.


به اعتقاد مسیحیان این دلیلها برای ایمان به الوهیت عیسی کافی است.


به اختصار به بررسی این دلیل ها خواهیم پرداخت:



دلیل اول مسیحیان بر الوهیت مسیح :


فقراتی از کتاب مقدس بر الوهیت حضرت مسیح به صراحت و یا به اشاره تأکید می کند از جمله:

در جای جای انجیلها بر حضرت مسیح کلمه پسر خدا اطلاق شده است از جمله در انجیل یوحنا 1 : 34 «و من دیده شهادت می دهم


که این است پسر خدا» حضرت مسیح نیز بارها خداوند را با نام پدر خوانده است از جمله انجیل یوحنا 14 : 2 در خانه پدر من منزل بسیار است.

نقد و بررسی:

استفاده از کلمه پدر برای خداوند یا استفاده از واژه پسر برای بندگان خاص خداوند در ادبیات کتاب مقدس امری عادی و مرسوم است و به حضرت عیسی اختصاص ندارد از جمله:

پیدایش 6 : 2 « پسران خدا دختران آدمیان را دیدند»

خروج 4 : 22: «و به فرعون بگو خداوند چنین می گوید: اسرائیل پسر من و نخست زاده من است»


اول تواریخ 28 : 6 «و به من گفت: پسر تو سلیمان او است که خانه مرا و صحن های مرا بنا خواهد نمود. زیرا که او را برگزیده ام تا پسر من باشد و من پدر او خواهم بود

از ذکر سایر موارد خودداری می کنیم و به ذکر چند آدرس اکتفا می کنیم:

خروج 4 : 23 ، مزامیر 2 :7، اول تواریخ 17 : 13، هوشع 1 : 10، ارمیا 31 :9، اشعیا 63 : 16، انجیل متی 5 : 45 و 6 : 6، 23 : 9، انجیل لوقا 20 :36 و 3: 38، انجیل یوحنا 1 : 12 و 20 : 17، رساله اول یوحنا 3 : 10 و 2 :29 و 4 : 7 رساله پولس به رومیان 8 : 14 رساله پولس به فیلیپیان 2 : 15

2- حضرت مسیح در مورد خویش می فرماید: «من و پدر یک هستیم. »انجیل یوحنا 10 : 30 بدون شک این عبارت بر اتحاد مسیح با خدا دلالت دارد.

نقد و بررسی:

این عبارت به معنی حقیقی آن نیست بلکه به معنی همسویی و یک رنگ بودن با خداست.

دلیل ما بر این مدعا آن است که این عبارت در مورد دیگران نیز به کار رفته است در انجیل یوحنا 17 : 21 حضرت عیسی در مورد شاگردان خویش به خداوند چنین می گوید: « تا همه یک گردند چنانکه تو ای پدر در من هستی و من در تو تا ایشان نیز در ما یک باشند»


3- حضرت مسیح در مورد خود می فرماید: «من در پدر هستم و پدر در من است». انجیل یوحنا 14 : 11 و حتی در آیه قبل از این می فرماید :« آیا باور نمی کنی که من در پدر هستم و پدر در من است سخنهایی که من به شما می گویم از خود نمی گویم لکن پدری که در من ساکن است او این اعمال را می کند».

در این آیات، مسیح به روشنی می فرماید که خدا در من است، خدا در من ساکن است و چنین کسی نمی تواند جز خدا باشد.

نقد و بررسی:

به نظر می رسد که این عبارات نیز به همان معنایی است که در مورد قبلی گفتیم چرا که این عبارات نیز در مورد دیگران استعمال شده است . رساله اول یوحنا 4 : 15 – 16 «هر که اقرار می کند که عیسی پسر خداست، خدا در وی ساکن است و او در خدا... و هر که در محبت ساکن است در خدا ساکن است و خدا در وی» در جای دیگر آمده است « آیا نمی دانید که بدن شما هیکل روح القدس است که در شماست که از خدا یافته­اید و از آن خود نیستید» اول قرنتیان 6 : 19 در یوحنا 17 : 21 – 23 آمده است: « تا همه یک گردند چنانکه تو ای پدر در من هستی و من در تو تا ایشان نیز در ما یک باشند... من در ایشان و تو در من ».

4- حضرت مسیح خطاب به یهودیان گفت: «به شما می گویم که پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود من هستم» یوحنا 8 : 58

نقد و بررسی:

حضور جسمی مسیح تا قبل از میلاد آن حضرت منتفی است و بدون شک در یک برهه مسیح لباس جسم پوشید و نه بیشتر چنانکه در اناجیل و رساله ها آمده است. اما اینکه روح مسیح پیش از ابراهیم بوده باشد هیچ اشکالی ندارد چنانکه در روایات اسلامی نیز این نکته ذکر شده است که ارواح قبل از بدن ها خلق شده اند. پس مراد از دیدن ایام ابراهیم، حضور روحی است. چنانکه در آیات قبل از این ، عین همین مطلب در مورد ابراهیم آمده که « پدر شما ابراهیم شادی کرد بر اینکه روز مرا ببیند و دید» یوحنا 8 : 56 بدون شک دیدن ایام مسیح توسط ابراهیم به صورت جسمانی و عادی  نبوده است. گذشته از تمام اینها، اینکه مسیح قبل از ابراهیم بوده باشد نمی تواند دلیل بر الوهیت او باشد فقط و فقط این را ثابت می کند که مسیح قبل از ابراهیم بوده است و نه بیشتر. گذشته از این حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که مسیح ازلی بوده باز هم این تازگی ندارد

و در مورد ملکیصدق نیز همین مطلب آمده است :

« زیرا این ملکیصدق ... بی پدر و بی مادر و بی نسب نامه و بدون ابتدای ایام و انتهای حیات » عبرانیان 7 : 1 – 3

5- «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود» یوحنا 1 : 1 این عبارت از انجیل به صراحت بر الوهیت حضرت مسیح دلالت دارد و اگر جملات قبل به اشاره بود در اینجا تصریح بر الوهیت عیسی شده است.

نقد و بررسی:

قبل از بررسی این آیه باید توجه داشت که مسلما این آیه چنین صراحتی  را ندارد و الا فرقه های منکر الوهیت مسیح هیچ دستاویز و راه گریزی نخواهند داشت همچنین پیشتر نیز به این مطلب اشاره کردیم که مسئله تثلیث تا قرنها محل نزاع بود و در شورای نیقیه ( 325 م ) بود که این دکترین تثبیت شد .بدون شک اگر چنین عبارت واضحی در انجیل وجود داشت جایی برای اینهمه نزاع، باقی نمی ماند (تأمل کنید)

از آنجا که ترجمه های کتاب مقدس غالبا به صورت سلیقه ای ارائه شده است، لازم است به متن اصلی رجوع کنیم.


در متن یونانی انجیل یوحنا از کلمه تئوس استفاده شده و عبارت به این نحو است:


مجله نشریات کتاب مقدس در این باره می نویسد:

«عبارتهایی که دارای مسندی بدون حرف تعریف هستند که پیش از فصل می آید اصولا معنی توصیفی دارند»

این مجله در مورد آیۀ مذکور می نویسد: « قدرت توصیفی این مسند (تئوس دوم) آن قدر زیاد است که این اسم را نمی توان معرفه در نظر گرفت »


و دقیقا به همین خاطر است که در چاپهای متعدد کتاب مقدس، آیه مذکور به همین گونه ترجمه شده است از جمله:

۱- « و کلمه خدایی بود » ترجمه اصلاح شده عهد جدید براساس ترجمه جدید اسقف اعظم نیوکام 1808 م

۲ - « وخدایی بود کلمه » ترجمه مؤکد دو زبانه از بنجامین ویلسون 1864م


۳ - « وکلمه وجودی الهی بود » کتاب مقدس سانته نیز انجیل یوحنا از  موریس گوگل 1928 م



۷ - « وکلمه خدایی بود » ترجمه جیمز تومانِک 1958 م

۸ - « وخدایی بود کلمه » انجیل یوحنا ترجمه زیگفرید شولتس 1975 م



البته آنچه ما را به یقین می رساند که ترجمه های کنونی سلیقه ای است همان است که قبلا اشاره کردیم که :

اگر چنین آیه ی واضحی در کتاب مقدس وجود داشت دیگر اینهمه اختلافات بین مسیحیان معنی نداشت آیا در شورای نیقیه با وجود چنین ایه ای اینهمه اختلاف وجود داشت ؟

بدون شک جواب منفی است



دلیل دوم مسیحیان بر الوهیت مسیح :

 1 ـ علم مسیح که این علم نامحدود در اختیار کسی جز خدا نیست، در نتیجه مسیح نیز که دارای علم مطلق بود، باید خدا خوانده شود و شایستۀالوهیت است. در انجیل یوحنا آمده است که شاگردان به مسیح عرض کردند: « الان دانستیم که همه چیز را می دانی» یوحنا 16 : 30 در جای دیگر آمده که پطرس خطاب به مسیح گفت: «خداوندا تو بر همه چیز واقف هستی» یوحنا 21 : 17
گذشته از این در مقام عمل نیز می بینیم که مسیح این باور حواریون را با غیبگویی خویش تثبیت می کنند . « و کاتبان و فریسیان چشم بر او می داشتند که شاید در سبّت شفا دهدتا شکایتی بر او یابند. او خیالات ایشان را درک نموده ...» لوقا 6 : 7 8«و دیگران از روی امتحان، آیتی آسمانی از او طلب نمودند، پس او خیالات ایشان را درک کرده...» لوقا 11 : 16 -17این آیات همگی بر یک حقیقت گواهی می دهند و آن علم مطلق مسیحاست.

نقد و بررسی :
با مراجعه به آیات اول و دوم ( یعنی یوحنا 16 : 30 و 21 : 17 ) در می یابیم که این کلام از حواریون صادر شده و به خاطر اطلاع داشتن مسیح از یک امر خاص بوده، در هیچ یک از این موارد نیامده است که مسیح خودش ادعای علم مطلق بنماید . گذشته از این کلام حواریون نیز ممکن است به یک جملۀ اغراق آمیز تفسیر شود، چنانکه مرسوم است که می گویند فلانی در هر حرفه ای دستی دارد . صرف نظر از این مطلب مگر مجرد داشتن علم غیب دلیل بر الوهیت است . بنابراین باید اشعیاء نبی ، موسی و بسیاری از پیامبرانی را که پیشگویی نموده اند به مقام الوهیت ارتقاء داد ! در مورد آیات سوم و چهارم ( یعنی لوقا 6 : 7 - 8 و 11 : 16 17 ) نیز باید گفت این موارد فقط یک اطلاع بر غیب بوده و هرگز دلیل بر علم مطلق مسیحنیست . آنچه ادعای ما را ثابت می کند آن است که در موارد متعددی، بی اطلاعی مسیح از پیرامون خویش ثبت شده است از جمله:

 در متی 21 : 18 19 آمده است: «و در کناره راه یک درخت انجیر دیده نزد آنآمد و جز برگ بر آن هیچ نیافت پس آن را گفت: از این به بعد میوه تا به ابد بر تو نشود » همچنین رک: مرقس 11 : 13در اینجا به وضوح می بینیم که مسیح از بی میوه بودن درخت بی اطلاع است و به همین خاطر است که پس از دیدن اینکه درخت میوه ندارد به نفرین درختلب می گشاید !!! در انجیل مرقس 6 : 6 نیز آمده است « و از بی ایمانی ایشان متعجب شده »بدون شک مسیح از بی ایمانی ایشان بی اطلاع بوده و به همین جهت متعجب از این مسأله شده است.
اشکال: علم مطلق مسیح مربوط به شخصیت الوهی مسیح است و مسیح در این موارد که حاکی از بی اطلاعی اوست به عنوان یک انسان صحبت می کرده و شخصیت انسانی او بوده که بی اطلاع بوده است .

 جواب: درست است که مسیحیان برای مسیح دو طبیعت قائلند ( طبیعت انسانی و طبیعت الهی ) و معتقدند صفات کامل و الهی مربوط به طبیعت خدایی اوست و صفات انسانی و ناقص ، مربوط به طبیعت انسانی آن حضرت؛ اما صرف نظر از اشکالاتی که در این عقیده وجود دارد، باز هم می بینیم حضرت مسیح در حالتی که خود را پسر خوانده و با وصف پسر بودن اظهار بی اطلاعی کرده است.
آری مسیح نسبت به زمان رجعت خویش بی اطلاع است « ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچ کس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان ونه پسر هم» مرقس 13 : 32 و متی 24 : 36

در این آیه تأمل کنید : مسیح می گوید که پسر از آن زمان خبر ندارد .پس مسیح با وصف پسر بودن (و به اعتقاد مسیحیان وصف الوهیت) اظهاربی اطلاعی می کند.
2 ـ حضرت مسیح در مورد خود می فرماید « لیکن من از این جهان نیستم » یوحنا 8 : 23 . حضرت مسیح با بیان این خصوصیت، حساب خود را از دیگران جدا می کند.


نقد و بررسی :

« و هر که جسد مرا خورد و خون مرا نوشید حیات جاودانی دارد و من در روز آخر او را خواهم بر خیزانید » یوحنا 6 : 54

نقد و بررسی :
در فقراتی از همین انجیل یوحنا به این مطلب تصریح شده است که حیات مسیح از خود او نیست و خداوند حیات را به او بخشیده است . « چنانکه پدر زنده مرا فرستاد و من به پدر زنده هستم » یوحنا 6 : 57
« همچنین پسر را نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد» یوحنا5 : 26
پس این نکته واضح است که مسیح حیات خویش را از پدر دریافت کرده است و اما اینکه مسیح مردگان را بر خیزاند دلیل بر الوهیت او نیست و این قدرتی است که خداوند به هر کس که بخواهد می تواند عطا کند چنانچه در همین دنیا نیز این معجزه از برخی از پیامبران و از جمله خود مسیح صادر شده است . 4 ـ مسیح گناهان را می بخشید و این قدرت فقط در اختیار خداوند است و نهکس دیگر، پس مسیح خداست . « عیسی چون ایمان ایشان را دید مفلوج را گفت: ای فرزند گناهان تو آمرزیدهشد ..... لیکن تا بدانید که پسر انسان را استطاعت آمرزیدن گناهان بر رویزمین هست » مرقس 2 : 5 10
( همچنین ر ک: متن 9 : 2 6 و لوقا 5 : 20 24 )




نقد و بررسی :
از برخی از فقرات کتاب مقدس بر می آید که تمام کارهای مسیح منسوب به خداست و خداوند قدرت این اعمال را به او داده است. « آمین آمین به شما می گویم که پسر از خود هیچ نمی تواند کرد » یوحنا 5: 19
« عیسی با اینکه می دانست که پدر همه چیز را به دست او داده است » یوحنا13:3
پس صدور چنین کارهایی از مسیح نمی تواند دلیل بر الوهیت او باشد. آری، خداوند چنین اختیاری را به مسیح داده است چنانکه کشیش ها نیز قدرت بخشیدن گناهان را دارند ( به اعتقاد کاتولیکها ) و چنانکه مسیح به حواریون فرمود « گناهان آنانی را که آمرزیدید برای ایشان آمرزیده شد » یوحنا 20 : 23


دلیل سوم مسیحیان بر الوهیت مسیح :
مسیح بارها توسط دیگران پرستش شد و از این کار کسی را نهی نکرد . « پس او را پرستش نمود » یوحنا 9 : 38
« پس او را پرستش کرده با خوشی عظیم به سوی اورشلیم برگشتند » لوقا 24 : 52
« پس اهل کشتی آمده او را پرستش کرده و گفتند فی الحقیقه تو پسر خدا هستی» متی 14 : 33
بدون تردید اگر مسیح دارای مقام الوهیت و خدائی نبود ایشان را از پرستش خود نهی می کرد.



نقد و بررسی:
بهتر است برای بررسی این آیات به متن یونانی مراجعه کنیم تا معنی صحیحرا پیدا کنیم. در کتاب مقدس در این آیات از واژه یونانیProsekunhsenاستفاده شده و این کلمه به معنی کرنش و تعظیم است .



آری، رتبه ملکی صادق چنان بالا بوده است که در همین رساله عبرانیانمسیح را در کهانت با او مقایسه کرده اند و هم رتبه او قرار داده اند. « زیرا شهادت داده شد که تو تا به ابد کاهن هستی بر رتبه ملکیصدق » عبرانیان 7 : 17
به هر حال اگر پیدایش خارق العاده دلیل بر الوهیت باشد باید ملکی صادق را در رتبه ای بالاتر از مسیح قرار داد ، زیرا او هم بدون پدر و هم بدون مادر بوده است.
نحوۀ پیدایش ملکی صادق مفسرین مسیحی را با چالش جدی مواجه ساخته است تا به جایی که برخی وی را ظهور موقتی از مسیح دانسته اند!!! (آیین کاتولیک، جورج برانتل، فصل پنجم، ص 147)


دلیل پنجم مسیحیان بر الوهیت مسیح :

مسیح در طول زندگی خویش معجزات فراوانی را انجام داد که این معجزات ،خود بزگترین دلیل بر این مدعای ماست .

برخی از این معجزات عبارتند از :

زنده کردن مردگان لوقا 8 : 54 - 55، یوحنا 11 : 43 - 44، لوقا 7 : 14 – 15شفای بیماران یوحنا بابهای 4 و 5 و 9 ، لوقا بابهای 13 و 14 و 17 و 18 راه رفتن بر روی آب، یوحنا باب 6

سیر کردن پنج هزار نفر توسط پنج نان و دو ماهی یوحنا باب 6 و ...

صدور این معجزات و به خصوص زنده کردن مردگان همگی دلیل بر این است که مسیح ، انسان نبوده و با قدرت خدائی خویش این کارها را انجام می داده است.


نقد و بررسی :

با مطالعه عهد عتیق به معجزات متعددی از پیامبران برخورد می کنیم .« پس چنانکه مرا امر فرمود نبوت نمودم و روح به آنها داخل شد و آنها زنده گشته بر پای های خود لشکر بی نهایت عظیمی ایستادند »حزقیال 37: 10

« و واقع شد که چون مردی را دفن می کردند آن لشکر را دیدند و آن مرده را در قبر الیشع انداختند و چون آن میت به استخوانهای الیشع برخورد زنده گشت و به پایهای خود ایستاد » دوم پادشاهان 13 : 21

« وخداوند آواز ایلیا را اجابت نمود و جان پسر به وی برگشت که زنده شد » اول پادشاهان 17 : 22

گذشته از این موارد در انجیل یوحنا آمده است که حضرت مسیح به شاگردان فرمود: «آمین آمین به شما می گویم هر که به من ایمان آرد کارهایی را که من می کنم او نیز خواهد کرد و بزرگتر از اینها را نیز خواهد کرد » یوحنا 14 : 12

مطابق این آیه مسیح صدور معجزاتی بزرگتر از کارهای خود را هم از شاگردان خویش ممکن می داند.

اشکال : میان معجزات مسیح و معجزات سایر پیامبران تفاوتی بزرگ وجود دارد و آن اینکه پیامبران ، معجزات را با درخواست از خداوند با اتکاء به قدرت الهی انجام می دادند اما مسیح بدون اینکه از خداوند چیزی بخواهد با اتکا به نیروی خویش این کارها را انجام می داد.

جواب : حضرت مسیح در موارد متعددی بر این حقیقت تأکید می کند که معجزات و کارهای او به اراده الهی و با قدرت خداوند صورت پذیرفته است.

« عیسی ناصری مردی که نزد شما از جانب خدا مبرهن گشت به قوات و عجایب و آیاتی که خدا در میان شما از او صادر گردانید » اعمال رسولان 2 : 22

« اعمالی که به اسم پدر خود به جا می آورم آنها بر من شهادت می دهد » یوحنا10: 25

« می دانست که پدر همه چیز را به دست او داده است » یوحنا13: 3



نتیجه :

بدون شک اگر محال بودن این گزاره ثابت شود دیگر نیاز به بررسی نخواهد داشت . هر اندیشمندی بر این نکته واقف است که اگر در متن معتبری جمله ای را یافت که کاملاً غیرعقلانی است باید به تفسیر آن به نحو معقول بپردازد و اگر امکان چنین تفسیری نبود باید از آن صرف نظر کند . می دانیم که اگر در معتبرترین کتاب ها نیز ببینیم که 2 + 2 می شود 5 هیچگاه چنین مطلبی را باور نخواهیم کرد .


بررسی تثلیث از دیدگاه عقل:
ما این نکته را قبول داریم که عقل انسان نمی تواند تمام حقایق را درک کند به عنوان مثال درک حقیقت روح، حقیقت خداوند، حقیقت فرشتگان و سایر امور متافیزیک بسیار ساخت و شاید غیرممکن باشد اما اینکه عقل از رسیدن به بلندای این امور عاجز است دلیل بر این نمی شود که عقل، بدیهیات را به اسم متافیزیک زیر پا بگذارد.

فرض کنید کسی بگوید دو فرشته و دو فرشته شاید بشود پنج فرشته و زمانی که این مساله را انکار می کنیم بگوید این متافیزیک است و از عهدۀ عقل تجربی خارج ؛ آیا می پذیریم ؟


یا کسی بگوید شاید فرشتگان هم موجود باشند و هم نه !

بدون شک ما این ادعا را نخواهیم پذیرفت و با اینکه مسائل چنین فراتر از
درک ماست اما نسبت به مقدمات بحث هرگز شک نمی کنیم
در مسأله ی تثلیث اشکالات عقلی فراوانی وجود دارد ، گذشته از این مسئلۀ تجسد مسیح و مرگ آن حضرت نیز بر این اشکالات می افزاید :
اگر ذات مسیح با ذات خدا یکی است و اگر ذات خداوند قابل تقسیم نیست
(چنانکه در اعتقادنامه آتاناسیوس آمده است) چگونه مسیح مرد؟ آیا بخشی از خدا مرد؟!
برخی از افراد ناآگاه می گویند این طبیعت انسانی مسیح بود که مرد و نه طبیعت الهی اما این مطلب بسیار بی پایه است چرا که طبق تعالیم کلیسا و سنت مسیحی ، این طبیعت الوهی مسیحی بود که دچار شکنج شد و مرد زیرا فقط این پسر خدا بود که می توانست با خرید آزار و اذیت و در نهایت مرگ، واسطه بین خدا و خلق شود نه طبیعت انسانی مسیح .


مسیحیت و پاسخ به این اشکالات


مسیحیان در مواجهه با این اشکالات و اینکه این عقیده در تضاد با عقل استبه شعار ایمان بیاور تا بفهمی اکتفا کرده اند!!! این بدان معناست که فهم این دکترین و اینکه چگونه یک مسأله خلاف عقل و فطرت را می توان پذیرفت همه در گروی ایمان آوردن به مسیح است. اما این منطق برای کسی که در صدد انتخاب یک ایدئولوژی و یک نظام الهیاتی است قابل قبول نیست .
آیا اگر ادیان ثنوی و دو گانه پرست، پیروان مکتب هندوئیسم، بودیسم،کنفوسیوس و ... چنین ادعایی بکنند از نظر مسیحیان، قابل قبول است؟!

تثلیث در گذرگاه اندیشه و تاریخ بشری

با مطالعه ی انجیلها و سرگذشت حضرت مسیح و مقایسه ی آن با الهیات مسیحی و عقاید این دین ، به یک واقعیت می توان دست یافت :


اینکه بسیاری از این عقاید در ادیان غیر آسمانی سابقه داشته است. به عنوان مثال داستان آزمایش عیسی مسیح و بردن او بر روی کوه و ارائه سلطنت های جهان کاملا شبیه سرگذشت هراکلس است. قصه مرگ یا مصلوب شدن ، تحمل درد و مشقت و در نهایت رستاخیز، در بسیاری از ادیان باستانی دارای نمونه است :

تموز در بابل ، آدونیس در آشور ، هراکلس در یونان و اوزیریس در مصر همگی خدایانی هستند که کشته شده اند . پرومته ، کیلورگوس و دیونیزوس به صلیب کشیده شدند و آتیس، ازیریس و آدونیس از قبر برخاستند .

سرگذشت آتیس که در آسیای صغیر پرستش می شد و به مرور زمان به غرب و به خصوص روم نفوذ کرده بود بسیار خواندنی است :

آتیس مرد و پس از سه روز زنده شد و هر ساله پیروان آتیس ، شکل او را به درخت کاج می آویختند و برای مرگش عزاداری می کردند .

پس از سه روز آن را دفن کرده و رستاخیزش را جشن می گرفتند و آن را نشان نجات می دانستند .

اشنایی مردم روم با این تعالیم تا بدان حد بود که اوریجن ( یکی از بزرگان مسیحیت که در قرن سوم میلادی می زیست ) درباره ی رستاخیز مسیح می نویسد :

این معجزه برای بت پرستان چیز تازه ای نیست 

( مسیحت شناسی مقایسه ای / زیبایی نژاد / ص 372 )

دکترین تثلیث نیز از جمله عقایدی است که بسیار سابقه دار بوده است و در بسیاری از ادیان باستانی ریشه دار بوده است


تثلیث مصری از جمله ی این موارد است ؛ خدای مصریان از اوزیریس osiris ( پدر ) ایزیس isis ( مادر ) و هروس horus ( پسر ) تشکیل شده بود .

( سیر تحولی دینهای یهود و مسیح / دکتر فضائی / ص291 )

بسیاری از دین شناسان بر این عقیده اند که مسأله ی تثلیث و بخصوص الوهیت مسیح ، ساخته و پرداخته ی ذهن پولس است و انجیلها ( اگر بپذیریم که الوهیت مسیح را تعلیم می دهند ) همگی متأثر از افکار او بوده اند ( قبلا و در بخش کتاب مقدس آوردیم که رسالات پولس مقدم بر تمام بخشهای عهد عتیق بوده است )

جان ناس می نویسد : « پولس رسول را غالبا دومین موسس مسیحیت لقب داده اند ... چون وی نزد امم غیر یهودی به دعوت مبعوث بود فکر مسیحیت و بعثت و رجعت او به کلی نزد ایشان فکری بیگانه بود از این رو پولس از راه دیگری که متناسب با فکرو اندیشه ی آن اقوام بود در آمد ... و اظهار داشت عیسی مسیح موجودی اسمانی است که طبیعت و ذاتیت الوهی دارد ولی خود تنازل فرموده صورت و پیکر انسانی را قبول کرد .( تاریخ جامع ادیان ، 614 )


نویسنده ی مسیحی دیگری می نویسد :

پولس برای ما شکل واضحی از مسیح هر چند ظاهرا متفاوت با شکل مسیح اناجیل به جا گذاشت ... مسیح او پسر خداست دو طبیعت الهی و بشری دارد ، مجسم شد و صورت عبد گرفت .

( یسوع المسیح / الیاس نجمه / ص 17 – 18 )

جوان گریدی می نویسد :

پولس به خاطر توسعه یافتن افکارش متهم شده است که آنقدر مسیحیت را تغییر داد که گویی موسس دوم آن است ( مسیحیت و بدعتها ،ص47 )


عیسی یک انسان - پسر خداست، کافر می دانستند .

(مسیحیت و بدعتها، جوان گریدی، ص 43 و 44)

گفتاری از ویل دورانت:

پولس الهیاتی به وجود آورد که در سخنان مسیح چیزی جز نکات مبهم از آن نمی توان یافت: هر انسانی که از زن به دنیا بیاید وارث گناه آدم است و ازنفرین ابدی جز به وسیله مرگ پسر خدا که کفاره ی گناه است، نمی تواند نجات یابد . چنین مفهومی برای مشرکان قابل قبول تر از یهودیان بود، مردم مصر، آسیای صغیر و یونان از دیرزمانی به خدایانی مانند اوزیریس و آتیس و دیونوسوس که به خاطر نجات بشر مرده بودند اعتقاد داشتند.

عنوانهایی از قبیل سوتر (منجی) والئوتریوس (رهاننده) به این خدایان اطلاق شده بود.

واژه کوریوس (خداوندگار) که پولس به مسیح اطلاق می کند همان عنوانی بود که کیش های سوریه و یونان به دیونوسوس که می مرد و رستگاری را عملی می ساخت داده بودند (دقت کنید)

غیریهودیان انطاکیه و شهرهای دیگر که هرگز عیسی را در حیاتش نشناخته بودند نمی توانستند او را جز به شیوه خدایان منجی بپذیرند . (تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 3، ص 689)

گفتار پایانی :

با تأمل در تاریخچه ی تثلیث ، افکار پولس و بررسی دقیق تر کتاب مقدس به نتیجه ای متفاوت با ایده ی تحریف یافته ی مسیحی می رسیم. با مرور کلمات حضرت مسیح این نتیجه بسیار روشن تر و آشکار تر خواهد بود :

عیسی می دانست که خدا اختیار همه چیز را به دست او سپرده است. یوحنا 13 : 3


خدا نیز بزرگی و جلال خود را به من خواهد داد . یوحنا 13 : 31 و 33

هر چه خدا به من دستور دهد همان را انجام می دهم، از این جهت محاکماتی که می کنم کاملا عادلانه است زیرا مطابق میل و اراده ی خدایی است که مرا فرستاده نه مطابق میل خودم . یوحنا 5 : 30

او به من اختیار داده تا گناهان مردم را داوری کنم . یوحنا 5 : 27

آنچه من می گویم از خداست نه از خودم . یوحنا 7 : 17

من خدا را می شناسم و کاملا مطیع او هستم. یوحنا 8 : 55

به امر خدا برای کمک به مردم معجزه های بسیار کرده ام . یوحنا 10 : 32

جلالی را که به من بخشیدی به ایشان داده ام . یوحنا 17 : 22

به ایشان بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما می روم . یوحنا 20 : 17

عیسی ناصری مردی که نزد شما از جانب خدا مبرهن گشت به قوّات و عجایب و آیاتی که خدا در میان شما از او صادر گردانید. اعمال رسولان 2 : 22

مکاشفه عیسی مسیح که خدا به او داد تا اموری را که می باید زود واقع شود بر غلامان خود ظاهر سازد . مکاشفه 1 : 1

و در ساعت نهم عیسی به آواز بلند ندا کرده گفت ایلوئی ایلوئی لما سبقتنی یعنی الهی الهی چرا مرا واگذاردی. مرقس 15 : 34 و متی 27 : 46

مسیحیان در مواجهه با این آیات چنین ادعا می کنند که آن درسته ازایاتی که حاکی از بی اطلاعی، ناتوانی و یا هر گونه نقصی است از جنبه و بُعد انسانی مسیح برخاسته است و جنبه و سرشت الهی مسیح از هر گونه نقصی مبراست . اما با مراجعه به عهد جدید می بینیم که این ادعا غیرصحیح و دور از واقع است زیرا در بسیاری از موارد حضرت مسیح در حالی که خود را پسر می خواند و در حالیکه صحبت از رابطه پدر و پسری میان خود و خدا صحبت می کند با این حال از بی اطلاعی ، اطاعت از پدر و ..سخن به میان می آورد:

همچنان که پدر در خود حیات دارد همچنین پسر را نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد. یوحنا 5 : 26

بدو قدرت بخشیده که داوری هم بکند . یوحنا 5 : 27

من از خود هیچ نمی توانم کرد بلکه چنانکه شنیده ام داوری می کنم و داوری من عادل است زیرا که اراده خود را طالب نیستم بلکه اراده پدری که مرا فرستاده است. یوحنا 5 : 30 (دقت کنید ؛ عادلانه بودن داوریهای پسر فقط در گروی پیروی از اراده پدر است )

اگر احکام مرا نگاه دارید در محبت من خواهید ماند چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشته ام و در محبت او می مانم . یوحنا 15 : 10

در این فقره نیز مسیح بر این نکته واقف است که محبت و علاقه پدر به او در گروی نگاه داشتن احکام اوست.

( به این نکته نیز باید توجه داشت که از عبارت حضرت مسیح در فقره ی دیگری نیز بر می آید که علاقه خداوند به پسر چیزی فراتر از معمول نیست: و ایشان را محبت نمودی چنان که مرا محبت نمودی. یوحنا 17 : 23 )

پسر از خود هیچ نمی تواند کرد مگر آنچه ببیند که پدر به عمل آرد . یوحنا 5 : 19


هر چند پسر بود به مصیبتهایی که کشید اطاعت را آموخت و کامل شده ... . عبرانیان 5 : 8 - 9


دوستان این آیات برخی از فقرات عهد جدید بود که برخی به روشنی و با صراحت و برخی به اشاره الوهیت مسیح را انکار می کند و ثابت می کند که مسیح جز یک انسان برگزیده نبوده است.


« ناگاه شخصی آمده وی را گفت : ای استاد نیکو چه عمل نیکو کنم تا حیات جاودانی یابم؟ وی را گفت از چه سبب مرا نیکو گفتی و حال آنکه کسی نیکو نیست جز خدا فقط » متی 19 : 16 - 17

در این واقعه مسیح با قاطعیت این جوان را توبیخ می کند و حال آنکه اگر مسیح دارای جنبه و سرشت الهی بود، نباید این جوان را مؤاخذه می کرد.

نکته عجیب آنکه به اعتقاد مسیحیان ( و طبق ترجمه های مرسوم و معمول کلیسا در چند مورد آمده است که ) مردم حضرت مسیح را پرستش نمودند . (چنانکه گذشت) ؛ آیا مسیح از اینکه او را نیکو بخوانند ناراحت می شود اما از پرستیده شدن ابائی ندارد؟! 

شاهد دیگر آنکه در انجیلها آمده که شیطان حضرت مسیح را امتحان می کرد:

« پس ابلیس او را به کوهی بسیار بلند برد و همه ممالک جهان را و جلال آنها را بدو نشان داد. به وی گفت: اگر افتاده مرا سجده کنی همانا این همه را به تو بخشم ، آنگاه عیسی وی را گفت دور شو شیطان، زیرا مکتوب است که خداوند خدای خود را سجده کن و او را فقط عبادت نما. متی 4 : 8 - 10


آیا شیطان خدای خود را امتحان می کرد (توجه داشته باشید که در همین واقعه شیطان به مسیح می گوید، اگر پسر خدا هستی )

به نظر می رسد که اگر مسیح خدا باشد باید در جواب شیطان می فرمود: مرا به چه می خواهی فریب دهی، تمام دنیا مخلوق خود من است و من دنیا را خلق کردم اما مسیح در اینجا هم صحبت از بندگی خویش می آورد.

آنچه گذشت بررسی و تأمل در آیات کتاب مقدس و بخصوص عهد جدید بود . فکر می کنم که مسیحیان نیز اگر فارغ از هیاهو و استدلال های از پیش تنظیم شده به تأمل و دقت در این آیات بپردازند، به نتیجه ای مشابه آنچه ما رسیدیم، برسند ؛ نتیجه ای که بسیاری از متفکرین ، پژوهشگران و اندیشمندان عرصه ی دین را به خود جلب کرده است:

خدا یکی است و مسیح نیز هرگز و هرگز ادعای خدایی نکرد .

آدولف فن هارناک که از دانشمندان عالیمقام الهیات به شمار می رود ، معتقد بود که عیسی ادعا نکرده است که مسیح موعود خداست و الوهیت دارد بلکه بعداً پولس ، تثلیث و عقاید یونانی باعث شدند که انجیل سادۀ عیسی به الهیات پیچیده ای درباره وی تبدیل شود . (راهمای الهیات پروتستان، ویلیام هورن، ص 44)

اپیونیها در قرن اول میلادی که به نام « یهودی ـ مسیحیان » اولیه شناخته می شوند، منکر الوهیت مسیح بودند.

شاهدان یهوه و یونیورسالیستهای موحد دو فرقه یگانه پرست و موحد در زمان ما به شمار می روند. این دو فرقه اگر چه به لحاظ تعداد در اقلیت هستند اما به لحاظ الهیات (شاهدان یهوه) و به لحاظ شخصیت ها (یونیورسالیستها) پیشتازند.

پنج رئیس جمهور آمریکا از جمله توماس جفرسون و آدامس از موحدین بوده اند . در طول بیست قرن سابقه ی مسیحیت بسیاری از الهی دانان برجسته ، دکترین تثلیث را مورد انتقاد قرار داده اند و آن را مخالف با تعالیم کتاب مقدس دانسته اند .

صرف از نظر قرون ابتدائی مسیحیت که ما تاریخ دقیقی از افکار و نوشته های مسیحیان آن دوران نداریم در قرون بعدی این شخصیت ها به عنوان مدافعان توحید قیام کردند :

آریوس که در زمان خویش با دکترین تثلیث به مخالفت برخاست و گروهی از اسقفان شرق نیز با او همراهی کردند .

افکار آریوس و اسقفان همفکر او توسط شورای نیقیه (ویا بهتر بگوییم شورای کنستانتین ! ) که توسط شخص کنستانتین اداره می شد، طرد شد و تمام رسالات و کتب ضد تثلیثی سوزانده شد و هر گونه حمایت از این طرز فکر به عنوان جرمی سنگین معرفی شد

پولس ساموساتایی (پاتریارک انطاکیه در 260 م که نظریه فرزندخواندگی به او منسوب است.

3- سوسینوس (sosinus) که در سال 1600 م مکتب سوسیانیزم را پایه نهاد و تثلیث را انکار کرد.

4- میکائیل سروتوس که به دستور جان کالون و به جرم انکار تثلیث سوزانده شد.

5- امانوئل کانت فیلسوف برجسته قرن هیجدهم

6- شلایر ماخر الهی دان برجسته و نام آشنای قرن هیجدهم

7- آلبرخت ریچل که از وی به عنوان بزرگترین و مؤثرترین عالم الهی قرن نوزدهم یاد می شود .

8- آدولف فن هارناک که استاد برجسته الهیات در دانشگاه های لایپزیک،گیسن، ماربورگ و برلین بود و جایگاه علمی او تا بدان حد بود که امپراتور وقت او را با ملقب ساختن به لقب تشریفاتی فون مورد تجلیل قرار داد .


منبع: http://rahemasih.blogfa.com 
(لازم به ذکر است که دوستان پولسی یکبار هم این وبلاگ را هک کرده بودند!)

 

از روشن ترین و بارزترین این آیات می توان به این واقعه اشاره کرد:

ابیونیها از جمله ی فرقه هایی بودند که پولس را به خاطر این تعلیم که

یا فرض کنید کسی در مورد فرشتگان یا روح بگوید : هم ازلی هستند و هم حادث ! آیا می پذیریم ؟
بررسی دلایل معتقدین به الوهیت مسیح این نکته را روشن ساخت که الوهیت مسیح در کتاب مقدس نیز ریشه معتبری ندارد و درست به همین خاطر بوده است که تا قرنها پس از حضرت مسیح نیز این مسأله مورد اختلاف و نزاع بوده است.  در حال حاضر نیز برخی از فرق مسیحی نظیر یونیورسالیستها و شاهدان یهوه منکر این دکترین هستند .
 عهد جدید دارای اعتبار و سند محکمی نیست. افزون بر نداشتن سند، وجود اشتباهات و تناقضات بی شمار نیز اعتبار آن را به شدت زیر سؤال می برد در پایان لازم می دانیم به اختصار به این مسئله بپردازیم که آیا اصلا چنین عقیده ای امکان عقلی دارد؟

شاهد بر ادعای ما اینکه این واژه در مورد غیر خدا نیز استعمال شده است :
در پیدایش 23 : 7 آمده است : « پس ابراهیم برخاست و نزد اهل آن زمین یعنی بنی حت تعظیم نمود»
در این عبارت از کلمهProsekunhsenاستفاده شده ، شکی نیست که ابراهیم بنی حت را پرستش نمی کند ، پس این واژه به معنی تعظیم و کرنش است.
همچنین در اول پادشاهان 1 : 23 می خوانیم : « و پادشاه را خبر داده گفتند که اینک ناتان نبی است و او به حضور پادشاه آمده رو به زمین خم شده پادشاه را تعظیم نمود» در این عبارت نیز از واژه Prosekunhsen استفاده شده است و مترجمین آنرا به معنی کرنش و تعظیم دانسته اند و نه به معنی پرستش زیرا معقول نیست که ناتان نبی پادشاه را پرستیده باشد.
جالب است که مترجمین مسیحی این واژه را در این موارد به تعظیم و کرنش ترجمه کرده اند اما در مواردی که مربوط به حضرت مسیح است به پرستش ترجمه نموده اند. این شیوۀ مترجمین و اِعمال سلیقه های شخصی انسان را به یاد ضرب المثل معروف می اندازد که : قربان شوم خدا را یک بام و دو هوا را 




دلیل چهارم مسیحیان بر الوهیت مسیح :
تولد عجیب و خارق العاده مسیح حتما دارای پیامی است و این پیام چیزی نیست جز اینکه مسیح شخص عادی نیست بلکه خدای متجسد است.

نقد و بررسی :
اگر چه این حرف را می پذیریم که تولد خارق العاده مسیح بدون دلیل نبوده است و حتما حاوی پیامی است ؛ اما اینکه این پیام ، اعلام الوهیت مسیح باشد ، به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست .
آیا نمی توان علت آن را قدرت نمائی خداوند دانست؟ آیا مسیحیان هر امر خارق العاده ای را که در مورد انسان ها رخ داده است دلیل بر الوهیت آنها می دانند.
آیا مسیحیان می توانند قبول کنند که چون مرده ای به استخوان های الیشع برخورد کرد و زنده شد، این واقعه دلیل بر الوهیت الیشع باشد چرا که امریغیرعادی رخ داده است؟!!
علاوه بر این پیدایش آدم و حوا نیز همچون عیسی و بلکه عجیب تر است ،صرف نظر از تمام این موارد ملکی صادق که بدون پدر و مادر بوده است از عیسی مسیح به مراتب مهم تر است. « زیرا این ملکیصدق ... بی پدر و بی مادری و بی نسب نامه و بدون ابتدایایام و انتهای حیات » عبرانیان 7 : 1 3
اگرچه در دید اول این ادعا صحیح به نظر می رسد اما با دقت در آیۀ مذکور این نکته آشکار می شود که مراد مسیح این است که من وابسته و بندۀ دنیانیستم چرا که این حرف را به یهودیان منکر و معاند می زند. شاهد مطلب آنکه مسیح این عبارت را در مورد حواریون نیز به کار برده است « من کلام تو را به ایشان دادم و جهان ایشان را دشمن داشت زیرا که ازجهان نیستند همچنان که من نیز از جهان نیستم ... ایشان از جهان نیستندچنانکه من از جهان نمی باشم » یوحنا 17 : 14 16
در جای دیگر نیز خطاب به حواریون می فرماید : « اگر از جهان می بودید جهان خاصان خود را دوست می داشت لکن چونکه از جهان نیستید بلکه من شما را از جهان برگزیده­ام از این سبب جهان با شما دشمنی می کند »یوحنا 15 : 19
3 ـ مسیح در خود حیات دارد و به دیگران حیات می بخشد. « آمین آمین به شما می گویم که ساعتی می آید بلکه اکنون است کهمردگان آواز پسر خدا را می شنوند و هر که بشنود زنده گردد، زیرا همچنان­ که پدر خود حیات دارد، همچنین پسر را نیز عطا کرده است که در خود حیاتداشته باشد » یوحنا 5 : 25 – 26

وجود برخی از صفات که فقط به خداوند اختصاص دارد در حضرت عیسی مسیح، خود بهترین دلیل بر خدا بودن عیسی است . این صفات عبارتند از :

آری مترجمین عهد جدید برای تطبیق دادن اناجیل با عقاید خویش ترجمه ها را به گونه ای کاملا سلیقه ای ارائه داده اند.
۹ - « و از نوع خدا گونه بود لوگوس » انجیل یوحنا ترجمه یوهانس شنایدر 1978 م
۶ - « و کلمه خدایی بود » ترجمه دنیای جدید از نوشته های مقدس یونانی مسیحی 1950 م
۴ - « وکلمه الهی بود » ترجمه ج. اسمیت و اِ. گودسپید 1935 م
۵ - « واز نوعی الهی بود کلمه » عهد جدید ترجمه لودویک تیمه 1946م

در نتیجه عبارت انجیل باید چنین معنا بشود که و کلمه خدایی بود ( نه اینکه خودش خدا باشد )
«و لوگوس (کلمه) پیش تئوس (خدا) بود و لوگوس تئوس بود»در این عبارت کلمۀ تئوس اول با حرف تعریف آمده بدون شک به معنی خداست اما در جمله دوم، این کلمه بدون حرف تعریف آمده است. در این گونه موارد ممکن است که این اسمی که بدون حرف تعریف آمده است را نکره بدانیم.

مزامیر 68 :5 « پدر یتیمان وداور بیوه زنان خداست »

ما در این نوشتار به بررسی این مهم خواهیم پرداخت اما از آنجا که اثبات الوهیت روح القدس فقط در صورتی است که مسیح را خدا بدانیم (زیرا کسی که روح القدس را خدا بداند اما مسیح را خدا نشمارد وجود ندارد)  فقط به بررسی الوهیت مسیح می پردازیم.

نقد دین زرتشت(۴): بحث پیرامون زروانیه، اهریمن و انسان نخستین

زروانیان

 

 یکی از جنبه های تحریف کیش زرتشت، در فرقۀ زروانیه است.

 

 چنین به نظر میرسد که در کیش زرتشت شایع در ایران غربی، از اواخر عهد هخامنشی این عقیده رواج کلی یافته بود که اورمزد و اهریمن دو برادر همزاد و فرزندان زمان بیکرانه(زروان) هستند.

 

 زروان(در پهلوی «زوروان» و در فارسی «زروان» به معنی زمان و زمانه) نام ایزدیست که از او با صفتهای «بیکرانه» و «درنگ خدای» یاد شده است و مانند دیگر مینویان و آفریدگان اورمزد در خور ستایش و شایستۀ نیایش است.

 

 از مجموع افسانه ها و مدرکهای کهن در بارۀ زروان، میتوان چنین برداشت کرد که پیش از هر چیز دیگری، وجود داشته است و هزار سال به نیایش ایستاد تا او را پسری که نامش هرمزد خواهد بود، پدید آمد؛ پسری که باید آسمان زمین و همۀ آفریدگان را بیافریند. اما پس از هزار سال به اندیشه ای شک آلود فرورفت که:«آیا بیهوده کوشیده ام؟» و در این هنگام هرمزد و اهرمن به زهدان وی در آمدند(!!). هرمزد حاصل خواست و آرزوی او به فرزند و اهریمن حاصل شک او بود.

 زروان چون از وجود فرزند آگاه شد و دانست که هرمزد به دهانه زهدانش نزدیکتر است.، سوگند خورد که «هر که زودتر نزد من آید، فرمانروایی جهان را بدو میسپارم.»هرمزد اهریمن را از اندیشۀ پدر آگاه کرد و اهریمن ،از آنجا که هرمزد به دهانۀ زهدان نزدیکتر بود، زهدان را درید و خود زودتر بیرون آمد!(گویا زروان حساب اینجای کار را نکرده بود!)

 زروان چنان فرزندی را که سراسر تیرگی و گند و ستیز بود،نپسندید(پس آشکار میشود که اهریمن خود گناهی ندارد و خباثت او ذاتی است!) در همین هنگام هرمزد زاده شد که روشن و خوش بوی بود و زروان دانست که پسر آرمانی اوست. زروان به واسطۀ سوگندش ناگزیر شد جهان را به اهریمن بسپارد! اما گفت که اهریمن تا نه‌هزار سال فرمان روایی خواهد کرد ولی هرمزد را چنان آفریده است که بر او چیرگی یابد و پس از این دورۀ نه‌هزار ساله بر جهان شهریار خواهد شد.

 

زروان خدای زمان است که در اوستا اهمیت چندانی ندارد، اما از نوشته های روزگار ساسانیان بر می‌آید که در آن دوران، سخت و مورد ستایش و پرستش مردم بوده است.

 

 سال کیهانی زروانی که نههزار سال درازا دارد، در برابر سال کیهانی مزدایی قرار میگیرد که دوازده‌هزار سال است.

 

 برخی معتقدند که زروانیه به احتمال قوی قبل از زرتشت وجود داشته و دین تودۀ مردم بوده است و ظهور آن به ساسانیان ربطی ندارد. البته ما هم ادعا نکردیم ظهور آن در زمان ساسانیان بوده است بلکه گفتیم در اواخر هخامنشیان. در واقع زرتشتیانی با این حساب گروهی از زردشتیان در بخشی از احکام دینهای خرافی پیشین را وام گرفته بودند!

 

 پس بنا به نوشتۀ فوق یکی از انحرافات عجیبی که در زرتشتیت وجود داشته زروانیه بوده است که ادعاهایی عجیب و غریب میکند: خدا، خدایی دیگر خلق میکند! از سویی خدای مخلوق را از زهدان خود بیرون میاورد و نمیتواند او را مستقیم خلق کند بلکه کاری شبیه به زایش میکند! و برای ایجاد آن نیاز به هزار سال زمان دارد، باز میبنیم که خدا دلش بچه میخواهد!! که همگی اینها نقاط ضعف برای یک خدا است و حال آنکه در وجود خدا ضعف رسوخ نخواهد کرد. ضمن اینکه زروان در ابتدا در کار خود شک میکند!

 

اهریمن در اوستای نو

 در اوستای نو و ادبیات دینی مزداپرستان، اهریمن سرکرده و سالار کماله دیوان و دیگر دیوان و جادوان و پریان و برترین دشمنان هرمزد(اورمزد) است در گاتها فقط یکبار از او نام برده شده است ولی در اوستای نو نام او بارها آمده و تمام بدیها و سختیها و ناخوشیها و بیماریها حاصل از اوست.

 

 بنابراین در اوستای نو با دو خالق روبرو هستیم: یکی خالق خوبیها، یکی خالق بدیها. پس ادعای ثنویت و دوگانه‌پرستی در اوستای نو صحیح است.

 

انسان نخستین

 گیومرت(در اوستا «گَیَََه مَرِتَن» و در پهلوی «گیومرد» به معنای زندۀ میرا یا جان نیستی‌پذیر) که در فارسی امروز به شکل کیومرث در آمده است، نام اولین بشر آفریدۀ اورمزد است. آفرینش او هفتاد روزوقت میبرد.

 

گیومرت نخستین کسی است که اندیشید و آموزش و منش اورمزد را دریافت و از این رو با صفت «نخست‌اندیش» از او یاد شده است.

 

 در بندهشن(بخش۳، بندهای ۲۳-۱۹ و بخش ۱۵) آمده است:«کیومرث، نخستین بشر را، اهورامزدا بیافرید ... در هنگام مرگ از صلب او نطفه‌ای خارج شده، بواسطۀ اشعۀ خورشید تصفیه گردید و در جوف خاک محفوظ بماند. پس از چهل سال از نطفه گیاهی به شکل دو شاخۀ ریباس به هم پیچیده در مهرماه ومهر روز(هنگام جشن مهرگان) از زمین روییدند. پس از آن از شکل نباتی به صورت دو انسان تبدیل یافتند که در قامت و چهره شبیه به همدیگر بودند، یکی نر موسوم به مشیه و دیگری ماده موسوم به مشیانه. پس از پنجسال آن دو با هم ازدواج نمودند...»

 

در این داستان دو نکته جالب است:

 

یکی غیرعقلانی بودن داستان بخصوص تبدیل شدن نطفه به گیاه و تبدیل گیاه به انسان. از آن مضحکتر به دنیا آمدن انسان از مرد!!

 

دوم اینکه در این داستان به راحتی ادعا میشود که تمام انسانها حاصل ازدواج یک خواهر و برادرند که از یک پدر هستند و مادر هم ندارند.

 

-------------------------------------------------------------

منابع:

۱.اوستا، کهنترین سرودهای ایرانیان، جلیل دوستخواه

۲.ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن

نقد بهائیت(۱)

سلام. نوروز، سال نو و همچنین ایام الله میلاد خیرالبشر(ص) را به تمام دوستان عزیزم، تبریک میگم.

قرار نبود به این زودیها به نقد بهائیت بپردازم اما توهینهای پیاپی یک بهائی تندرو به نام آرمان ،که پیش از این با نام «شادی»(!!) کامنت میگذاشت، من را بر آن داشت که ضعفهای بی پایان بهائیت را به این موجود بیفکر یادآوری کنم.

بهائیت را میتونیم یک فرقۀ ضاله، بنامیم چرا که هیچ شباهتی به یک مکتب الهی ندارد. این مکتب تمام ابعادش را با حرفهای روز تطبیق داده است و سعی دارد تمام سخنانش را با حقوق بشر و امثال آن یکسان جلوه دهد. خدایی که بهائیت معرفی میکند خداییست که به قول خودشان ارتداد را برداشته است! البته آنها نیز خدا را با لفظ جلالۀ «الله» صدا میزنند ولی اللّهی که آنها از آن دم میزنند یک الله دیگر است! در این مورد در آینده بسیار مفصل توضیح میدهم.

از سویی بهائیان سعی دارند با حسن خلق و اینطور ادا و اطوار فرقۀ خود را تبلیغ کنند. به کار گرفتن دخترهای خوشگلشان را نیز از مبلغین مسیحی آموخته‌اند و دخترهایشان را چه در ایران و چه در خارج از ایران برای تبلیغ پیش میفرستند! مظلوم نماییهای آنچنانی هم میکنند ولی هر کس کامنتهای این آرمان(شادی) را دیده باشد به خوبی میفهمد که این اراذل نه تنها مظلوم نیستند بلکه بسیار ظالم هستند به راحتی به اسلام اهانت میکنند. چنانکه همین آقا(خانم) مسلمانان را وحشی نامید!

ریشه های بهائیت

همه میدانیم که بهائیت از مکتبی منحرف به نام بابیت برخواست. ولی ریشۀ اصلی بهائیت در یک فرقۀ ضاله به نام شیخیه است که بابیت خود از آن برخواسته است. پس به شیخیگری میپردازیم:

شیخیگری را شیخ احمد احسائی به وجود آورد. وی در زمان فتحعلیشاه قاجار در کربلا میزیست. فردی بود زاهد، باهوش و زباندار.در ایران، عراق و عربستان(به جغرافیای امروزی) معروفیت داشت. او از علمای بزرگ عصر خود بود، به طوری که وقتی به ایران آمد، فتحعلیشاه و پسرانش به استقبالش شتافتند.

شیخ احمد احسائی از یک سو شیعۀ بسیار متعصبی بود و از سوی دیگر به فلاسفۀ یونانی دلبستگی داشت و لذا مانند تمام پیروان فلسفۀ یونانی سخنان ارسطو و افلاطون را بدون هیچ حرفی، میپذیرفت. شیخ سرانجام دگرگونیهایی در تشیع پدید آورد و آنرا گاه در لفافه و گاه به کنایه بیان کرد.

برای توضیح آنچه شیخ ادعا کرد باید پیشاپیش بگوییم که در فلسفه بحثی هست به نام «علل چهارگانه». افلاطون و ارسطو و سایر فلاسفه گفته‌اند برای پدید آمدن یک چیز چهار علت لازم است(برای مثال برای ساختن یک صندلی به علل زیر نیاز داریم):

۱) «علت فاعلی» یا وجود کسی که صندلی را بسازد

۲)«علت مادی» یا چوبی که صندلی با آن ساخته میشود

۳)«علت صوری» یا شیوه و شکلی که صندلی با آن ساخته میشود.

۴)«علت غایی» یا هدف از ساختن صندلی که میتواند نشستن بر روی آن باشد.

حال شیخ احمد احسائی با توجه به این بحث میگوید:

«علل چهارگانه، همان آفریده شدن امامان ما میباشند»! و در تفسیر آن میفزاید:

«آفریننده این امامان بوده‌اند، روزی‌دهنده و گرداننده نیز آنها هستند، خدا رشتۀ کارها را به دست آنها سپرده است»!!

با توجه به سخنان بالا به نظر میرسد که خداوند که تا پیش از محمد(ص) خودش سکاندار(!) جهان بود با ولادت ائمۀ معصومین، کار را به دست انها سپرد و خود به استراحت پرداخت!

جالب اینکه شیخ ادعا نموده است که ائمه آفریننده هم بوده‌اند، جالب اینکه با این ادعا، با توجه به برهان نظم، ائمه نیز، خود خدا بوده‌اند!!

او در ادامۀ این خزعبلات، بدنهای ما(شیعیان یا کل انسانها؟!) را نیز از امامان خواند! و گفت هرگاه امامی بخواهد میتواند در بدن یک نفر حلول کند. او برهان خود را نیز برخی روایات غیرعقلانی قرار داد، از جمله اینکه که علی(ع) در یک شب در چهل محل مختلف میهمان شد!

البته هر عاقلی میفهمد که این حدیث جعلیست. براستی علی چرا باید دعوت چهل نفر را با هم اجابت کند تا مجبور شود جسم این و آن حلول کند؟! و مگر در شهرهای کوچک آن زمان شهرها چند نفر جمعیت داشتند که در یک شب چهل میهمانی برگذار میشده است؟ آیا میزبانان نمیتوانستند زمان میهمانیشان را هماهنگ کنند؟ در ضمن این عمل در صورت وقوع یک معجزه است، غیر از اینستکه معجزه فقط به اذن الله و برای هدایت مردم و نشان دادن قوای فراطبیعی پیامبران صورت میگیرد؟ چگونه است طبق این حدیث امام برای رسیدن به تمام مهمانیها، معجزه میکند؟!!

وی در مورد معراج پیامبر با توجه به نظر غلط آنروز در مورد عناصر اصلی(خاک، آب، باد و آتش) گفت:

پیامبر ما چون به معراج می رفت، در گذشتن از کرۀ آب عنصر آبی خود را و در گذشتن از کرۀ باد عنصر هوائی و در گذشتن از کرۀ آتش عنصر آتشی خود را انداخت تا بتواند از تن و چهارچوب مادی به در آید و رها گردد سپس قادر باشد از کره‌های آسمانی بگذرد.

در واقع میخواهد بگوید که روان پیامبر به معراج رفته است و معراج غیرجسمانیست.

شیعیان دو دسته بودند. یک گروه اصولیون بودند که معتقد بودند که برای درک صحت احکام فرعی باید مبنائی فقهی داشت و چنین احکامی را الزاماً باید بر مبنای قرآن، اخبار، اجماع، عقل و اجتهاد برآورد نمود. گروه دیگر اخباریون بودند که میگفتند مبنای استنباط و پذیریششان احادیث نقل شده از ائمه، بدون توجه به میزان سندیت حدیث است! شیخ احمد احسائی هم از اخباریون بود.

البته کاملاً واضح است که مبنای تفکرات اخباریون سست است، چرا که صرف اینکه یک حدیثی از امامی نقل شده باشد اصلاً دلیل نمیشود که واقعاً آن امام آن سخن را بر زبان آورده باشد و بدون طی مراحلی که احادیث جعلی آشکار میشوند، ما با کوهی از احادیث روبرو هستیم که گاهاً با یکدیگر و در مواردی با خود قرآن نیز در تناقضند!

شیخیگری نیز بر اساس یکی دو حدیث غیرمستدل و پس از آن با چند تجزیه و تحلیل بر مبنای فلسفۀ یونانیان(ترکیب فلسفه و مذهب) توسط شیخ احمد احسائی ایجاد شد. شیخ پس از محکوم شدن از سوی علما، مانند صوفیان و اسماعیلیان، به تفسیربرأی و تأویل قرآن و احادیث نیز پرداخت:

هر شیء علاوه بر شکل ظاهری دارای باطنی نیز هست و «تأویل» پل صراط که معنی ظاهری آن پل جسمانی است معنی باطنی آن «ولایت» میباشد، اینگونه برداشت و تفسیر را «تأویل» گویند.

این بحث را در واقع مدتها قبل اسماعیلیان مطرح کرده بودند. شیخ احمد با این تأویلات چند چیز را در تفکرات تغییر داد و بدین طریق از شیخیگری از شیعه جدا شد. یکی از آنها بحث معراج بود که در بالا آمد. دومین تغییر در مورد معاد بود:

انسان در معاد با جسم و عنصر ظاهر نمیشود بلکه در قالب «هورقلیائی» است که انسان دوباره جان میگیرد.

واژۀ «هورقلیائی» را شیخ از صائبیها، در خلال اقماتش در بصره فراگرفته بود! وی در تشریح این سخن میگوید:

هورقلیائی لغت سریانی است که در این زبان صاحب آن را «صبی یا صائب» مینامند و اکنون در بصره و اطراف آن زیاد هستند.

شیخ احمد معتقد بود که در معاد و قیامت انسان با جسم هورقلیائی زنده میشود و چون حقیقت انسان روح است معاد هم روحانیست.وی پس از روحانی خواندن معاد، اصل معاد را حذف کرد و ادعا کرد که معاد لازمۀ اعتقاد به خدا و قرآن و نبوت، نیست و لزومی ندارد معاد را اصلی از اصول دین بشماریم. البته وی در ادامه اصل عدالت را نیز از اصول شیعه برداشت و گفت لزومی ندارد به آن نیز به چشم یک اصل بنگریم.

پس از تغییرات فوق شیخ احمد احسائی به سراغ اصل امامت آمد و ادعا کرد که امام به مفهوم «حجت» که از خاندان پیغمبر است، امام به معنی پیشوا، و دیگر امام به معنای پیشنماز و در پاره‌ای از مواقع منظور از امام کسیستکه در اموری از او تأسی میکنند. بدین ترتیب بحث خالی نبودن زمین از حجت خدا و حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه...» را اینطور توجیه کرد که منظور از امام بزرگان شیعه یا به عبارت دقیقتر «شیعیان کامل» در زمانهای مختلفند!

شیخ احمد احسائی ادعا میکند که امام غایب در قالب «هورقلیائی» میباشد و زندگی روحانی دارد! و هر کس که به مقام شیعۀ کامل رسید امام در وجود او حلول میکند!

مشکل طرز فکر شیخ این بود که با این نگرش هر ننه قمری میتوانست بیاید بگوئید که امام در وجودش حلول کرده است! چنانکه جناب باب هم همینکار را کرد.

واقعاً قابل توجه است که با پذیرش طرز فکر شیخیه باید بپذیریم که هزار و صد سال، را تمام مسلمین در گمراهی کامل به سر میبرده‌اند و در حدود بیش از هزار سال حتی یک مؤمن واقعی هم یافت نمیشود! زیرا تمام امت اسلامی خلاف این نظر میاندیشیدند!!

اگر واقعاً این همه سال مردم به خطا میرفتند خداوند حکیم چرا هیچ حجتی را برای هدایت بشر نفرستاد؟ چرا باید این گوهر راهنما(شیخ احمد احسائی!!) با بیش از هزار سال تأخیر سر و کله‌اش پیدا میشد؟ اگر زمین خدا از حجت خالی نیمشود(همانطور که شیخیها نیز مثل ما قبول دارند) چرا حجت خدا نیامد و این گمراهی را بنمایاند؟

از سوی دیگر چنین نتیجه گیریهایی به صورت فلسفی و با قیاس بین چند روایت غیرمعتبر ممکن نیست و باید در صورتی که هورقالیائی در کار باشد به صورت مستقیم در قرآن و روایات سخنی در مورد آن آمده باشد. یک چهارم قرآن در مورد معاد است. پس چه دلیلی دارد،که چیزی که شیخی ها ادعا میکنند، در قرآن و روایات معتبر نباشد؟؟

هرکس متن بالا را بخواند درک میکند که تفکرات شیخیه تا چه حد بی پایه است. این مکتب سست و ضعیف خود بعدها پایۀ ایجاد بابیت شد که در پستهای بعد آنرا نیز بررسی میکنیم.

اگر منوی نظرت باز نشد اینجا کلیک کنید

نقد دین زرتشت(۲):زرتشت کیست؟(بخش دوم)

زرتشت کیست؟(۲)

 

کتاب آسمانی

 

 کتاب آسمانی یک دین معمولا باید به بیان اصول ایدئولوژِی مکتب خویش بپردازد حال آنکه بیشتر اوستا به مناجات یا بیان احکام مبارزه با دیو پرداخته است. حتی مناجاتهای این کتاب با مناجات نامۀ خواجه عبدالله انصاری قابل مقایسه نیست! بخش احکام را هم که زرتشتیان امروزی سعی دارند بگویند از آن زرتشت نیست و از احکام مغهاست! جالب است که دین را مغها به اینها نشان میدادند پس اگر وندیداد را خودشان نوشته اند از کجا معلوم میشود که گاتها را تحریف نکرده اند؟ البته زرتشتیان، ادعا میکنند که زبان گاتها زبان کهنی است و با زبان بخشهای دیگر اوستا فرق دارد پس سراینده اش فرد دیگری و در اصل زرتشت است ولی این شانس تحریف گاتها را به صفر نمیرساند زیرا اگر میشود زبان گاتها را خواند پس میتوان به زبان آن هم نوشت!

 

باز به لحاظ آموزشهای اخلاقی نیز اوستا با کتابی چون قرآن که هیچ بلکه به اعتقاد این حقیر با گلستان سعدی نیز قابل مقایسه نمیباشد.

 

 از سوی دیگر زرتشت در هیچ کجای کتابش سعی در اثبات وجود خدا، زندگی پس از مرگ یا نبوت خویش ندارد. حال آنکه قرآن مجید بخشهای فراوانی را به این امر اختصاص داده است. اگر زرتشتیان بگویند این کتاب فرمایشات پیامبرشان است و نه سخنان خدا بیشتر در مخمصه میفتند چرا که پیامبران ابراهیمی(ع) همگی در سخنانشان مدام در حال بحث پیرامون اثبات خدا و معاد و نبوت خویش بودند. آیا عصر زرتشت عصر ایدئولوژی نبوده است که بخواهد به اثبات بپردازد؟ آیا مغها یا اسکندر بخشهایی که مربوط به این سخنان بوده است را نابود نموده اند؟ اگر اینطور است آیا نمیتوان ادعا کرد دین بدون اثبات معتقداتش مانند تن بدون سر است؟ و باز اگر این دین آسمانی بود چرا خداوند مهمترین بخشهای کتابش را نجات نداد و بخشهایی که به مناجات میپردازند را باقی گذاشت؟ (اراده و نقش خدا را که در کارها قبول دارید؟)

 

اصول دین

 

 اصول یک دین بیانگر بخشهای اصلی و مهم آن دین است و در یک کلام اگر کسی به آنها معتقد نباشد پیرو آن دین محسوب نمیشود. اصول دین زرتشت گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک است و زرتشتیان تأکید دارند که اگر کسی به آنها عمل نکند زرتشتی نیست. باید پرسید که کجای این اصول به یک دین آسمانی انحصار دارد؟ آیا یک فرد غیرمذهبی نمیتواند گفتار، کردار و پندار نیک داشته باشد؟ شاید باور نکنید که برخی از بیخداها در بخش نظرات وبهایشان مخاطبین را به گفتار نیک فرامیخوانند!

 

 پس اینجا هم میبینیم که اصول این دین به اصول سایر مکاتب آسمانی شباهت ندارد و چیزهایی را اصول مینامد که در مکاتب ابراهیمی جزء واجبات هستند!

 

سخن سایر پیامبران

 

 یکی دیگر از نقاط ابهام اینستکه چرا هیچیک از انبیای الهی دیگر، از این پیامبر سخنی نگفته اند؟ آیا ایران در زمان پیامبر اعظم(ص) سراسر زرتشتی نبود؟ چرا پیامبر خدا از پیامبری به نام زرتشت سخن نگفته است؟(در حدود روایات مشهوری که میشناسیم) از این گذشته معصومین بحثهایی نیز پیرامون نبوت زرتشت با زرتشتیها کرده اند که حاکی از عدم موفقیت زرتشتیان در پاسخگویی بوده است. که در مقالات بعدی اشاره میشود.

 

 

اکنون از زرتشتیان میخواهم که با لحنی منطقی و بدور از احساسات از نبوت پیامبر خود دفاع کنند و ما را در درک نبوت یا عدم نبوت پیامبرشان یاری کنند.

 

از دوستانی که با تاریخ آشنایی دارند نیز دعوت میکنم که اگر در متن من ایرادی میبینند بگویند.

 

آیا زرتشت یک فیلسوف بود؟

 

 در کنار زرتشتیان اصیل گروه دیگری نیز ادعای زرتشتیت دارند و با عنوان نوزرتشتی میشناسیمشان. این افراد در واقع سکولار هستند و اهل دین نمیباشند و برای همین ادعا میکنند که زرتشت یک فلسفه بیان کرده است و یک فیلسوف است و از این جهت میخواهند او را با فیلسوفانی که ادعای پیامبری میکردند یکی کنند!

 

 این افراد باید بگویند فلسفۀ زرتشت چیست؟ آیا گفتار، پندار و کردار نیک که در تمام مکاتب آمده است را میتوان فلسفۀ زرتشت نامید؟ آیا مکتبی را سراغ دارید که به فحاشی یا مکر و حیله امر کرده باشد؟ من که بعید میدانم! پس با این حساب ادعای فیلسوف بودن زرتشت منتفیست در عین حال باید بگوییم که سخنان زرتشت به هیچوجه به یک فیلسوف سکولار شباهتی ندارد که این افراد قصد دارند زرتشت را به خود بچسبانند.

نقد دین زرتشت(۲):زرتشت کیست؟(بخش اول)

زرتشت کیست؟(۱)

 

 سلام. در این پست قصد داریم به بررسی نبوت زرتشت بپردازیم. اینکه آیا واقعا این فرد پیامبر خدا بوده است یا نه. حاصل این بحث البته دلخوری عده ای خواهد بود که فکر میکنند ما اگر ایرانی هستیم باید به هر چیزی که مربوط به ایران است نیز تعظیم کنیم. (به این افراد توصیه میکنم که طبق معمول به بخش نظرات بروند با چندتا فحش آبدار دلخوریهای خود را جبران کنند.) حال آنکه این راه خطاست. ما به بیان آنچه حقیقت است میپردازیم و ابهاماتی که بر نبوت زرتشت وجود دارد را بیان میکنیم. به هر روی اینجا محل نقد مکاتب است و ما شبهات وارد بر اسلام را نیز به صورت مستقیم بیان میداریم.

 

مکان و زمان ولادت زرتشت

 

 یکی از ابهامات مهم در مورد زرتشت مکان و زمان میلاد اوست. در مورد محل میلاد او آنگونه که برخی صراحتا آنرا آذربایجان میدانند اطمینان وجود ندارد بلکه از شمال شرق ایران تا فلسطین، محلهای مختلفی را محل تولد ایشان میدانند. در مورد زمان ولادت ایشان هم اختلاف نظر بسیار است از ۶۵۰۰ سال پیش از میلاد تا برخی نسخ که زرتشت را معاصر داریوش اول هخامنشی میدانند! نگاهی بیندازید به «دینهای ایران باستان» تألیف هنریک ساموئل نیبرگ صفحۀ ۲۷ و  «تحول اندیشه سیاسی در شرق باستان» تألیف فرهنگ رجایی صفحۀ ۶۹ و «تاریخ ادیان» تألیف عبدالعظیم رضائی جلد اول.

 

این مسئله مسلما روی تحقیق پیرامون زرتشت اثر منفی میگذارد.

 

زرتشت در کتیبه های باستانی

 یکی دیگر از ابهامات اینستکه از زرتشت در آنچه که در کتیبه ها و اسناد به جا مانده از ایرانیان باستان داریم سخنی نیست. جای سؤال است که اگر دین زرتشتیت دین اصلی مملکت بود و در ایران گسترش مهمی داشت چرا در کتیبه های هخامنشیان و حتی امم مجاور سخنی از او نیست؟ 

 

 پس یا باید مثل گروهی بپذیریم که زرتشت اصلا شخصیتی واقعی نیست و حاصل خیال مردم است که البته این نظر خیلی بعید است زیرا در اینصورت باید پرسید بوجود آورندۀ زرتشتیت کیست و اوستا(و در اصل گاتها) را چه کسی سروده؟ یا باید در حالت دوم بپذیریم که:

 

 دین زرتشت تا زمان روی کار آمدن ساسانیان، در ایران به طور کامل جا نیفتاده است و همانطور که در مقدمه گفتیم انواع دیگر مزداپرستی در ایران رواج داشته است.

 

 ممکن است گروهی بگویند این علائم فروهر و اهورامزدا در تخت جمشید را چه میگویید؟ باید در پاسخ به این دوستان عرض کنیم که 

 ۱.این علائم ویژۀ دین زرتشت نبوده است و احتمالا سایر مزداپرستان نیز بدان اعتقاد داشته اند. بحث روی درستی یا نادرستی این ادعایم را به دوستان تاریخ دوست وامیگذارم. 

 ۲.اگر این علائم ویژۀ زرتشتیت بودند چرا در تخت جمشید با این همه علامت مربوط به زرتشتیت حرفی از زرتشت در کتیبه ها نیست؟ 

 ۳.اینرا هم باید یادآوری کنم که چهرۀ اهورامزدای ایرانیان در برخی کتیبه ها شباهت زیادی خدای آشوریان دارد که بعدا در بحث مبارزه با پان ایرانیسم بدان میپردازیم.

 

البته زرتشتیان این شبهه را با بحث تهاجم اسکندر پاسخ میدهند ولی هنوز جای بحث است که چرا در کتیبه ها یادی از زرتشت نیست؟ اگر اسکندر تمام مدارک مربوط به زرتشت را نابود کرده است چرا زرتشت فراموش نشد. زرتشتی که اشکانیان میشناختند را چرا در هیچ کتاب و کتیبه نمیبینیم؟

 

خدشه ای بر عمل زرتشت

  همانطور که گفته شد در بین اسناد معتبر و دولتی ایرانیان یادی از زرتشت نیست و ما در بین اسطوره ها باید او را جستجو کنیم که بلافاصله به دوران گشتاسب میرسیم.

 

 خدشه ای که میخواهم مطرح کنم اینستکه در این اساطیر میبینیم که زرتشت به شاهزادۀ جسور و زورگوی ایرانی، اسفندیار، قوایی میدهد که در نتیجه او نه تنها خود را تباه میکند بلکه قهرمان آزادگی اساطیر ایران یعنی رستم را به نابودی میکشد. از یک پیامبر بعید است که قوایی خارق العاده را به فردی چون اسفندیار بدهد که برایش فرمان شاه و یزدان یکیست!(نگاه کنید به ماجرای رزم رستم و اسفندیار در شاهنامه)

 

در مقالۀ بعدی به جنبه های آموزشی مکتب زرتشت میپردازیم.

 

 

ادامه دارد

خطریهود

«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا» مائده ۸۲

 

 از آغاز کارم، خیلی از دوستان از من خواسته اند که به بیان خطر یهودیت، بهائیت و نیز وهابیت بپردازم و در مورد آنها افشاگری نمایم. البته باید خاطرنشان کنم در برابر یهودیت، بهائیت و وهابیت اساسا" چیز خطرناکی نیستند. از دیدگاه این حقیر این دو مکتب اساسا" ناشی از خطاهای بشری بوده و با خطر دهشتناک یهودیت اساسا" قابل مقایسه نیستند.

 

 با کمال تأسف مردم ما، اصلا توجهی به خطر یهود، ندارند و این مسئله خیلی ناگوار است و مانند خواب بودن در زمان تهاجم دشمن است. آیا یهود به ما حمله کرده است؟ در این مقاله پاسخی به این سؤال خواهید یافت.

 

علت کم توجهی مردم به خطر ناشی از یهود چیست؟

 

۱.گروهی تحت تأثیر سیستم تبلیغاتی مخوف یهودیها قرار دارند که پایینتر از آن نیز سخن میگوییم.

 

۲.گروهی به خاطر لجبازی با نظام جمهوری اسلامی، با هر چیزی هم که نظام از آن سخن بگوید دشمنی میکنند لذا بخاطر اینکه حکومت از دسیسۀ یهود سخن میراند آنها مثل دیو وارونه کار برعکس سعی در دفاع از حقوق از دست رفتۀ یهودیها دارند!!

 

۳.گروهی نیز به علت تمایلات نژادپرستانه و ضدعربی، با هر چه که با عرب بجنگد موافقند و رژیم صهیونیستی نیز از این دسته است!!

 

البته این مقاله، چندان خطاب به این افراد نیست، بلکه من سعی دارم حقایق را برای مسلمانان بنگارم و در این راه از خدا، یاری میطلبم.

 

آیا یهودیت و یهودیان همه خطرناکند؟

 

البته پاسخ به این سؤال منفیست. ما مثل مسیحیان قرون وسطایی نمیندیشیم که بخواهیم یهودیان را دشمن محض بدانیم.

 

 اما خاصیتهای عجیبی در بین یهودیان وجود دارد. یهودیها خاصیتهای اخلاقی خاصی دارند که آنها را از دیگران متمایز میکند:

 

۱. مظلوم نمایی: یهودیها در این زمینه بسیار استاد هستند این مظلوم نمایی هم در خود آنها احساس مسئولیت بیشتری ایجاد میکند و هم نظر ترحم آمیز افکار عمومی را به سویشان جلب میکند تا جایی که امروزه همه معتقدند: یهودیها باید جایی داشته باشدند تا بتوانند در آن زندگی کنند!

 

 همین مظلوم نمایی هاست که چشم جهانیان را به کشتارهای فلسطین بسته است بخصوص که در وسایل ارتباط جمعی و شرکتهای سینمایی نفوذی عمیق دارند.

 

۲.حس قومیت گرایی: این قومیت گرایی تا به جایی پیش رفته است که یهودیت را به مکاتب نژادپرستانه شبیه کرده است. یهودیها فکر میکنند به واسطۀ یهودی بودن و این که از نسل یعقوب(ع) هستند از یک برتری اساسی نسبت به سایر اقوام برخوردارند و باید بر بقیه سروری کنند! هزاران سال آوارگی هم خودشان ادعایش را دارند، نتوانسته است آنها را از این نظر برگرداند!

 

 این حس قومیت گرایی یکی از نقاط قوت رژیم صهیونیستی است. ویکتور استروفسکی،مأمور سابق موساد، در کتاب «راه نیرنگ» میگوید که روش اجرای عملیاتهای موساد در کشورهای عربی (که سفارتی در اختیار حکومتشان قرار نمیدهند تا در آن دفتری برای موساد داشته باشند) اینطور است که از یهودیان مقیم این کشورها استفاده میکنند. برخی از این یهودیان به صورت داوطلبانه منزل یا مغازۀ خود را برای پوشش برخی عملیاتها در اختیار موساد قرار میدهند.(استروفسکی از ابتدای دهۀ نود بخاطر این کتاب در زندان صهیونیستها به سر میبرد)

 

۳.تمایل فراوان به تحریف حقایق: این مسئله،اصل بحث ما است. فعلا فقط اینرا بگویم که به قول شهید مطهری،در بحث انحرافات در واقعه تاریخی عاشورا، یهود قهرمان تحریف است در قرآن:

 

فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ بقره ۷۵

 

 

مقابلۀ یهودیت با اسلام

 با وجود اینکه به گواهی تاریخ(سیرۀ ابن هشام) تا پیش از بعثت پیامبر(ص)، یهودیان، کفار یثرب را تهدید میکردند که به مدد پیامبری که از مکه برمیخیزد، شما را شکست میدهیم؛ به محض شنیدن خبر ظهور پیامبری که وعده اش را میدادند، به مقابله با او پرداخته، قریش را در پرسیدن سؤالات به ظاهر سخت از پیامبر یاری نمودند.

 

 پس از اینکه پیامبر اعظم(ص) به مدینه هجرت فرمودند نیز یهودیان مدینه، علیرغم اینکه با پیامبر خدا پیمان بسته بودند بارها از پشت سر، بر اسلام و مسلمین خنجر زدند(تمسخر اسلام و پیامبر، توطئه های پیاپی، درگیریهای پیاپی با مسلمین، حمایت مالی از قریش و تحریک آنان به جنگ با مسلمین،توطئه در جنگ خندق، تلاش برای کشتن پیامبر و حتی یکبار مسموم کردن پیامبر و...) و لذا طبق مفاد پیمان از مدینه اخراج شدند.

 

اما این اخراج نتوانست خطر وحشتناک یهود را، از میان بردارد. یهودیان تازه مسلمان مانند زهری که همراه غذا به درون بدن راه میابد، به درون مسلمین راه یافتند و از همۀ آنها معروفتر،کعبالاحبار، است. این آقا که متأسفانه در زمان جناب عثمان،خلیفۀ سوم، به سخنگوی دینی در مرکز حکومت تبدیل شده بود، دهها افسانه و حدیث دروغین به اسلام افزود. همین است که ما در کتب تاریخ و حدیث مسلمین حرفهای گزاف و گاها" توهین آمیز در مورد پیامبر و بزرگان اسلام میبینیم.

 

دوران نوین مقابلۀ یهودیت با اسلام

 یهودیها فقط با مسلمین مشکل نداشتند و هر جا که قدرتی میافتند همان کاری را با دیگران میکردند که با مسلمین کرده بودند. اما از شانس بدشان، در اروپا مسیحیت قدرت زیادی داشت ودوران تفتیش عقاید یکی از سیاهترین دورانها را برای آنها رقم زد. مسیحیان متعصب به نسل کشی از آنان پرداختند و در کنار آن به کشتار بقایای مسلمین در اسپانیا نیز ادامه دادند. دولت عثمانی کشتیهایی را برای نجات جان مسلمین به اسپانیا فرستاد که یهودیان نیز همراه با مسلمانها سوار کشتیها شدند و به عثمانی پناهنده گردیدند. چه بسا اگر عثمانی نبود، اروپا از وجود یهود پاکسازی میشد.

 در یکی دو قرن اخیر بار دیگر یهودیان، به فکر بازسازی شرایط خویش افتادند و از همان حس مظلوم نمایی نیز برای جلب عواطف همکیشان و مردم سکولار مدد جستند که در اواخر تلاشهایشان روی کار آمدن فردی چون هیتلر نیز به آنها یاری رساند! افسانۀ هولوکاست بدون هیتلر، غیرقابل آفرینش بود! با آنهمه مظلوم نمایی تلاشهای فراوان یهود برای تأسیس کشوری در «سرزمین موعود» توانست موافقت جهانیان را نیز برانگیزد. لذا سازمان ملل(!) رأی به ایجاد کشوری به نام اسرائیل داد!

 

با ایجاد این کشور جدید، یهودیان که اصلیترین دشمن خود را مسلمینی میدیدند که میخواهند خاکشان را از آنها پس بگیرند با تمام قدرت به مقابله با اسلام پرداختند. یهودیان که اساسا علاقه خاصی به قرار گرفتن بر رأس هرمهای جنگهای تبلیغاتی دارند، توانستند اینکار را به خوبی انجام دهند.

 

کرسی های شرق شناسی دانشگاههای جهان، بسیاری از شبکه های معتبر خبری و بسیاری از شرکتهای بزرگ فیلمسازی دنیا، در دست یهودیان است.

 

 یهودیان مستشرق، در کتب به ظاهر علمی خود، بزرگترین دروغها و تهمتها و توهینها را در مورد اسلام به چاپ میرسانند و به خورد مردم دنیا میدهند. بسیاری از مطالبی که در کتب و سایتهای اسلامستیزان میبینید ترجمۀ آثار این مستشرقین تحریفگر است.علت اینکه نمیتوانید در اینترنت سایتهای لامذهب فقط بر ضد اسلام مینویسند این است که یهودیان بر ضد اسلام مینویسند و اینها هم که از آنها کپی میکنند فقط مطالب ضداسلامی میابند! متأسفانه برخی دانشجویان ناآگاه ما نیز با خواندن این مطالب سراسر تحریف به واسطه اینکه نویسندۀ آن یک مستشرق معروف است این تهمتها را جزء حقایق میپندارند! لازم به ذکر است که مستشرقین یهود، از افسانه سازیهای پیشینیان خود همچون کعبالاحبار و ابنالندیم، که در تاریخ اسلام همچون داستانهای واقعی ثبت شده است، نیز کمال استفاده را بردهاند.

 

 از سوی دیگر در واحدهای خبررسانی،که معروفترینهایشان توسط یهودیان اداره میشوند، نیز سعی میکنند، اخبار مربوط به مسلمین را طوری منعکس کنند که آنها را در دید مردم دنیا گروهی وحشی، تروریست و ضدبشر جلوه دهند.

 

 محصولات سینمایی یهودیان که همه ساله بر ضد مسلمین و در تلاش برای تحقیرشان ساخته میشود؛ سعی میکند آنچه را که، سرویسهای خبری ادعا میکنند و مستشرقین یهود مینویسند، بر روی پردۀ سینما به خورد مخاطب بدهند.

 

در همچو روزی وای بر کسانی که در خواب غفلت به سر میبرند.

آخر تا به کی باید در خواب باشیم؟

 

 

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید.

نقد دین زرتشت(۱)

مقدمه

با سلام. اخیرا" به این نتیجه رسیده ام که باید به جوانان این مرز و بوم نشان دهیم که سایر مکاتب، از تحریفات و انحرافات فراوانی برخوردارند.چراکه امثال افشا، جوانان را به بیدینی دعوت میکنند و چه بسا جوانان پس از انحراف صلاح را در دینداری مجدد ببینند؛ اما در مقابل کسان دیگری هم هستند که با کپی کردن مطالب سایت افشا در وبسایتهایشان و سپس تبلیغ مکاتب دیگر سعی در انحراف ایشان به سوی سایر مذاهب دارند.لذا تصمیمم بر آن شد که نقدی هم بر سایر مذاهب بیاوریم و فعلا" از دین زرتشت شروع میکنیم.

 

توضیح:علل اینکه در این پست بر نگارشات آرتور کریستینسن تکیه نمودم اینستکه:

 

1.این فرد،حدود سی سال مشغول تحقیق در مورد حکومت ساسانی(که حکومتی مذهبی_زرتشتی بود)، بوده است.از آنجا که این حکومت بسیار مذهبی بوده است لذا توضیحات این مورخ در مورد دین زرتشت بسیار مهم و معتبر است.

 

2.نویسندۀ مورد نظر نویسنده ای بی طرف یا حتی شاید بتوان گفت که طرفدار ساسانیان است، چنانکه سربازان مسلمان را که ساسانیان را سرنگون کردند،در کتابش قومی وحشی،مینامد.

 

پیشاپیش به کسانی که از عنوان کتاب کریستینسن ایراد میگرند که این کتاب مربوط به ساسانیان است و بین زمان ایشان و زرتشت(ع) فاصلۀ زیادیست، عرض میکنم که این نویسنده به علت اینکه ساسانیان حکومتی مذهبی بودند تحقیقات زیادی هم در مورد زرتشت کرده است که اگر کتاب را بخوانند متوجه میشوند.

 

 

 

آرتور کریستینسن مؤلف کتاب "ایران در زمان ساسانیان" میگوید:

« اکثر دانشمندان بر آنند که مزدای ایرانیان که به معنای دانا و بزرگترین اهورا میباشد، همان ورونه قدیم است، که نام اصلیش در نزد اقوام ایرانی فراموش شده است.از لحظۀ ورود ایرانیان به عرصۀ تاریخ، ما به دو شکل مختلف از مذهب ابتدایی آنها برخورد میکنیم.یک دسته به پرستش میترا(در متون ایرانی:میثره miθra) مشغولند،که در این هنگام در رأس دیوها قرار دارد و دستۀ دیگر، که خدای بزرگ آنها مزدا است...

 زردشت پیامبر نیز از میان این دسته در نقطه ای از ایران شرقی ظهور کرد(نیبرگ،دین،ص 260 به بعد) زردشت در گاتاهای خود که نوعی موعظات نبوی به شعر بود، آیین پرستش مزدا را اصلاح و آنرا بر پایۀ محکمی استوار کرد.»(ایران در زمان ساسانیان، ص 14)

 

 لذا معلوم میشود که زرتشت(ع) اولین کسی نبوده است که (در بین ایرانیان) سخن از پرستش مزدا زده است و مانند هر پیامبر دیگری برای اصلاح در مکتب توحید آمده است.

 

آیا آئین زرتشت امروزی به یک خدا اعتقاد دارد؟

 

 

باز هم پاسخ منفی است:

 

 «در بین یاوران مزدا با شش ایزد برخورد میکنیم، که بعد از زردشت بر آنها نام مشترک "امشاسپند" نهاده اند. و آنها از این قرارند: وهومنه(بهمن،اندیشۀ نیک)، اشه(نظم نیکو یا حقیقت)، خشثره(تسلط)، آرمیتی(تقریبا":پاکی روح)، هوروتات(خرداد،کمال یا صحت)و امرتات(امرداد،بی مرگی)،در رأس این شش امشاسپند باید سپنتامینو(گوهر یا خرد توانا،که نوعی تجلی ذات مزدا میباشد) را قرار داد و بدین ترتیب تعداد امشاسپندان هفت است.در گاتاها هنوز این شش یا هفت امشاسپند دستۀ بخصوصی نیستند و همچنین در آنجا دو ایزد،سروش و اشی، را باز میابیم که سابقا" در گرد مهر بودند(یعنی جزء ایزدهای میترا پرستان محسوب میشدند!!)در گاتاها هنوز تا اندازه ای روابط بین ایزدان و قوای طبیعت و عناصر دیده میشود،مثلا" آرمیتی الهۀ زمین است»(ایران در زمان ساسانیان،ص 15)

 

دوستان عزیز برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این ایزدها(!) میتوانند به بخش پیوست کتاب اوستا(به گردآوری جلیل دوستخواه) مراجعه کنند.

 

با توجه به این تفصیلات، راهی نداریم جز اینکه که یا بگوییم که دین زرتشت هم مثل بسیاری از مذاهب ساختگی مکتبی کفرآلود بوده است یا اینکه بگوییم دین زرتشت هم مثل مثل آئین یکتاپرستی که در بین اعراب جاهلی به شرک گرایید،دچار تحریف شده است.چنانکه آرتور کریستینسن میگوید:

« دین زردشت،یکتاپرستی ناقص است:در این دین ایزدان بسیار وجود دارند، ولی میتوان گفت که آنها تجلیات ذات مزدا و در عین حال مجریان ارادۀ اویند، که یگانه خواست خداییست. »(ایران در زمان ساسانیان،ص16) چنانچه میبینید نویسنده قصد دارد چند خدای موجود در آیین زردشت را با توجیهات مسیحیان توجیه کند.اگر این توجیه را نیز بپذیریم مشخص میشود که از نظر آئین زرتشت توحید مثل توحید مسیحیون مخدوش شده است.در واقع این مکتب نیز چون دین مسیح دستخوش تحریفاتی شده است.(در مورد اینکه خدا در چیزهای دیگر تجلی نمیکند بعدا" سخن میگوییم)

 

آیا اوستا تحریف شده است؟

 

پاسخ به این سؤال مثبت است:

 

"بین اوستای معروف به «قدیم»، که گاتاها هسته و مغز آنرا تشکیل میدهد و «اوستای جدید» چه از لحاظ افکار دینی و چه از لحاظ مقام خدایان و ایزدان فرق بارزی وجود دارد.چون پس از زردشت نتوانسته اند خدایان و ایزدانی که مقبول عامۀ مردم بودند،به کلی از میان ببرند،ناچار این ایزدان را در ردیف ایزدان مخصوص گاتاها قرار دادند(!) یشتهای قدیم،در ستایش ایزدانی چون میثره(میترا) و اردوی سورا آناهیتا و ستارۀ تیشتریهtištrya(تشتر که آنرا با شعرای یمانیsirius یکی میدانند)،ورثرغنه(بهرام) و خورنه(فر،خره) و فروشیها(فروهرها،فرشته های حافظ مؤمنان) و غیره با افکار و عقاید زردشتی تطبیق شد و علاوه بر آن یشتهای جدیدی طبق آئین زردشت سرودند.

 

 این عمل زمانی انجام شد که کیش زردشت هنوز محدود به نواحی شرقی ایران بود.بعدها این جنبش دینی ماد را فراگرفت و طبقۀ روحانیون آنجا یعنی «مغان» عاملان غیور و سرسخت و متعصب این کیش شدند.تاریخ زردشتی شدن ماد بدرستی معلوم نیست،همینقدر میدانیم که در زمان داریوش و خشیارشا، قوم ماد زردشتی بود،درحالی که پارسها از یک نوع مزداپرستی غیر زردشتی پیروی میکردند.از این پس سرزمین ماد مرکز دین زردشت به شمار آمد و این دین در تحولات بعدی خود تحت تأثیر افکار طبقۀ مغ قرار گرفت و در نتیجه طراوت خویش را از دست داد و در قالب اصول فقهی خشک و خسته کننده ای درآمد.دستورات دینی جدید برای تنظیم جزئیات زندگی مؤمنان وضع شد و اینان ناگزیر بایستی خود را از شر حملات عدۀ کثیر از شیاطین و عفریتهای گوناگون،که دیو نام گرفتند،حفظ کنند.به داستان رستاخیز و روز شمار، تفاصیل و شاخ و برگ زیادی افزودند،که طبق آنها از نطفۀ مخفی زردشت تا سه هزار سال در هر هزاره یک منجی خواهد آمد و با ظهور آخرین منجی یعنی استوت ارته،که سوشیانت یا منجی اصلی و اخص است،این دنیا پایان میپذیرد...

 

 کتاب موسوم به وندیداد(وی دیوه داته یعنی «قانون ضددیو») در چنین محیطی نوشته شده است.این کتاب به زبان اوستایی است،که هر چند زبان مادها نبود،در آنجا هم همچنان برای تألیفات دینی به کار میرفت."(ایران در زمان ساسانیان،ص17)

 

پس بنا بر شواهد تاریخی دین زردشت و سرودهای او(اوستا) پس از مدت کوتاهی دچار تحریف شده است.البته آنچه باور به سوشیانت است را ما قبول داریم ولی اینکه هر هزار سال یکبار یک منجی بیاید و در سومین هزاره سوشیانت چیزیست که اشتباه بودن آن بدیهیست چه نه تنها بیش از سه هزار سال از زرتشت گذشته و سوشیانتی رؤیت نشده بلکه جای سؤال است که منجی هزارۀ قبلی که بوده است؟

 

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید

گفتار نیک

سلام. این پست نتیجۀ اعتراضات پی در پی برخی دوستان و برخی مخالفین وبلاگ است و آن اینکه حرف زدن منرا در مورد زرتشتیها و یا تاریخ ایران گزاف میدانند.برای مثال برخی دوستان بعضا" در نظرات و حتی یک نفر هم در وبلاگ خودش، مراتب اعتراض خود را به وب من اعلام داشته اند و من هم پاسخهایی به ایشان داده ام.

 

 

در مورد تاریخ: من نه تاریخ باستان را محکوم میکنم نه آنرا مثل بعضیها مایۀ افتخار قرار میدهم. دوستان تاریخ برای افتخار نیست؛ تاریخ برای پند و عبرت است.اینهمه اصرار برای بالا بردن تاریخ باستان برای چیست؟

 

آیا دقت کرده اید خارجیها سعی دارند تمام تمدن ایران و مصر و کلا" ملل اسلامی را به زمان پیش از اسلام جلوه دهند؟(ایران باستان،مصر فراعنه و سوریه و فلسطینی که جزء خاک روم بوده است.) آیا میدانید همین عربستانی که اینها چنین جلوه اش میدهند تا پیش از اسلام ده سلسلۀ حکومتی به خود دیده است؟

 

اگر در تاریخ باستان جناب شاپور ساسانی پس به بند کشیدن قیصر روم او را به بیگاری میکشد و هرگز آزاد نمیکند؛الب ارسلان سلجوقی بعد از در بند کردن قیصر روم در نبرد ملازگرد او را در ازای جریمه ای که آنرا با جواهری که همراهش بود پرداخت،آزاد میکند! خب کدامیک متمدنانه ترست؟

 

 

 من نمیگم ما در تاریخ باستان بزرگانی نداریم ولی باید گوشه های تاریک تاریخمان را هم ببینیم: شهبانو پروشات را، اردشیر سوم را،کشتار مزدکیان را و ...

 

 چرا نباید دگر اندیشان حق اظهار نظر در مورد تاریخ را داشته باشند؟ چرا اگر کسی از دین بد بگوید روشنفکر است ولی اگر از تخت جمشید بد بگوید دشمن این میهن است؟

 

 چرا حق داریم از منشور کوروش هخامنشی سخن بگوییم ولی حق نداریم از اینکه همین آقا به نقل از تاریخ برای هیچ تمدنی حق استقلال قائل نبوده استحرف بزنیم؟ چرا حق داریم از دلاوریهای داریوش هخامنشی بگوییم ولی حق نداریم جایی از اینکه در کتیبۀ بیستون با افتخار از بریدن گوش و بینی و در آوردن چشم یک شورشی و قرار دادن او در انظار عموم و سپس بدار کشیدنش در در همدان میگوید؛ سخن بگوییم؟آیا آغامحمدخان قاجار با لطفعلیخان زند چنین کرد که داریوش با این شورشی کرده است؟

 

دوستان عزیز! تاریخ برای عبرت آموزیست.

 

در مورد زرتشتیها: من دیگر مانده ام که به چه زبانی بگویم که من با زرتشت و آئینش کاری ندارم؟ هر چند نکات انحرافی زیادی در این آئین هست ولی باید بگویم که من به این آئین اهمیتی نمیدهم که بخواهم بر علیه آن حرف بزنم. این پیروان این دین هستند که میخواهند بر علیه اسلام حرف بزنند.

 

 دوستانی هستند که از احترام زرتشتیها به اسلام و حتی شرکتشان در مراسم زنجیرزنی محرم سخن میگویند(راست و دروغش پای خودشان) خب مگر من با این قشر طرف شده ام؟ مگر من به مراسم و اعیاد آنها کوچکترین بی حرمتی کرده ام؟بعد هم اینکه آنها در بین مسلمانان احترام را نگه میدارند که دلیل بر عدم دشمنیشان با مسلمین نیست؛ شما بروید وبهایشان را ببینید و بعد بیایید و چنین ادعایی کنید.

 

 دوستانی دیگر از اینکه این گروه بسیار نیکو رفتار میکنند و هرگز کردار و پندار و گفتار نانیکویی ندارند سخن میرانند.خب اینیکی را خودم از نزدیک دیده ام که این دوستان عزیز هم دروغ میگویند و هم فحش میدهند و هم پندار خیلی از این افراد به هیچ وجه نیکو نیست که پایینتر از نمونه هایش برایتان میگویم.چیزی را هم که خوب یاد گرفته اند اینکه کسی که گفتار و پندار و کردار نیکو نداشته باشد زرتشتی نیست! پس هر کس به اسم ما به شما فحش داد خیالتان راحت که از ما نیست!!!! خب اگر اینطوریست تمام خلافکارها و دروغگوها و گناهکاران هم چون ایمان حقیقی به خدا ندارند از اسلام خارجند!! آخر این هم شد دلیل؟

 

ما به زرتشتیها کاری نداریم؛ تا جایی که آنها هم به ما کاری نداشته باشند ولی وقتی شروع میکنند به تهمت زدن،شروع میکنند به اهانت کردن باید پاسخ بشنوند.

 

 حالا میخواهم برایتان از نگارندۀ وبلاگ «زرتشت اسطوره نیست» بنویسم. نگارنده این وب خانم آرزو یا مهتاب است که به قول خودش از هر دو اسمش خوشش میاید و البته با عنوان «دختر زرتشتی» مطلب مینویسد. ایشان،که در وب خودش کمال ادب و احترام به اسلام و مسلمین را نگه میدارد(!!)، وقتی من در مطلب « ترفندهای شبهه افکنها(۲)» که من از کتاب آیین اوستا  که تألیف سیاوش اوستا، پان ایرانی کثیف است، بد گفته بودم، به خیال اینکه منظورم کتاب مقدس زرتشتیان است در بخش نظرات اعتراضات تندی به من نموده بود ولی خندوار است که من قبلا" نظرات او را در سایر وبها دیده بودم:

 

نظرات ایشان در وبلاگ « نا گفته های تاریخ »:

 

نویسنده: مهتاب

چهارشنبه 24 مرداد1386 ساعت: 22:43

درود
پس محمد نمیدانسته که ایرانیان خداپرستند؟
نمیدانسته که راه در جهان یکی است و آن راه راستی است؟
خوب شد که او به ایرانیان دروغگویی آموخت.

وب سایت(البته آدرسی که از خود گذاشته اند غلط است و وجود خارجی دارد!!صداقت را میبینید؟؟)

 

 

نویسنده: مهتاب

یکشنبه 28 مرداد1386 ساعت: 16:41

درود
نمیدانم چگونه زبان و فرهنگ خود را به پیامبری تازی فروختیم؟!
بدرود

 

این هم از گفتار نیک خانم!!

 

جالب اینکه ایشان وبلاگ «منطق» را هم که در حال حاضر اسلامستیزترین وب بلاگفاست را نیز لینک کرده و مخاطبین وبش را هم به خواندن این وبلاگ کرده است و این هم نظر ایشان در وب منطق:

 

ایشان در مورد متن سراسر تهمت و دروغ جناب منطق میفرمایند:

 

 

نویسنده: آرزو

یکشنبه 22 مهر1386 ساعت: 17:26

درود
جالب و حقیقتی روشن بود.

در ضمن واقعا هیچ دلیل تاریخی وجود ندارد که ابراهیم کعبه را ساخته باشد(!!!!!!).این دیگر یک بیان روشنتر است.

نشانی جدید تارنگارتان در پیوندهایم خواهم گذاشت.

بدرود

 

و اینجا هم میبینیم که ایشان علیرغم اینکه انتظار احترام به دینش را دارد،باز هم از اراجیفی که به دروغ در مورد اسلام گفته میشود تحت عنوان «حقیقت روشن» یاد میکند.خب اینهم از پندار نیک این عزیزان!!!!

 

برخی از دوستان معتقدند که آقای «منطق» که در وبش اینهمه با اسلام میستیزد و آنهمه اهانت میکند هم «زرتشتیست»

 

اکنون هم به دو مورد از شبهاتی که اقلیتهای مذهبی رواج داده اند میپردازم:

 

شبهه:تعداد خلافکارها و زندانیان ما در مقابل خلافکاران و زندانیان مسلمان ناچیز و عملا" صفر است!!!

 

پاسخ:این مسئله به هیچ وجه نشان دهندۀ برتری سایر مذاهب نیست.اگر این آماری که ادعا میکنید واقعا" حقیقت داشته باشد علت آن اینستکه:

 

۱.شمار و تعداد شما نسبت به مسلمانان ایران حتی یک در صد هم نیست پس در امارها به چشم نمیایید.

 

۲.شما از آنجا که در اقلیت هستید در موضع انفعالی قرار دارید و به هر خلافی به چشم آبروبردن از دینتان نگاه میکنید پس تا آنجا که ممکن است از کاری که در برابر دیگران آبروی دینتان را ببرد خودداری میکنید.(هر چند در بالا ثابت کردم که در این دعوی هم صادق نیستید)

 

 ما هم میتوانیم در مقابل ممالکی را مثال بزنیم که مسلمین در آنها در اقلیتند مثل یک خانم عرب که مقیم استرالیا بود که به من میگفت:من همیشه سعی میکنم به مردم اطرافم بفهمانم که ما تروریست نیستیم. بله مسلمین هم در در کشورهایی که در اقلیتند دست به خلاف نمیزنند. شما اگر راست میگویید تخلفات یهودیها و مسیحیها را در فلسطین و اروپا نام ببرید و تخلفات موبدان زرتشتی را در عصر ساسانی تا معلوم شود که اهل خلاف در بین شما هست یا نه.

 

شبهه:ما به مسلمانان احترام میگذاریم ولی آنها ما را نجس میخوانند!!

 

 البته من به نوبۀ خودم از این دوستان که ما را با احکام اسلامی آشنا میکنند متشکرم!!! ولی میشود بفرمایید شما کدام قسم از نجاسات هستید؟؟؟ تا آنجا که اطلاع داریم در هیچ یک از اقسام نجاسات اهل کتاب جای نمیگیرند البته اگر اینقدر علاقه دارید از این دسته باشید ما هم مخالفتی نداریم!

 

از نظر اسلام اهل کتاب هرگز نجس نبوده اند و من نمیدانم شما از سر چه دشمنی به ما این افترا میزنید.

 

همین شبهه نمونه ای از دروغهای شماست!

 

دوستان عزیزم تذکر این نکته را الزامی میدانم که اقلیتهای مذهبی با اینگونه مظلوم نماییها و خود را پاک جلوه دادنها سعی در انحراف جوانان ما دارند.مراقب باشید تا به اسم دین باستان و دین صلح و این دروغها فریبتان ندهند.

گفتگو پیرامون متن