کتاب «اثبات عقائد دینی در تألیفات امام خمینی» کتاب صوتی + pdf

 

نسخۀ pdf کتاب (به زودی...)

 

 

کتاب صوتی:

گوینده: ناشناس

فایل اوّل: ارکان توحید، تفکّر در خدا و معرفت خدا

فایل دوم: نیاز به علّت و شبهۀ اتفاق

فایل سوم: شبهۀ بی نظمی و مرگ اتفاقی

فایل چهارم: معرف الله بالله، سیر الی الله و تفاوت ذات خدا و ذات ما

فایل پنجم: اثبات خدا: صرف الوجود، واجب الوجود است

فایل ششم: اثبات خدا: برهان حقیقت و صرافت وجود. راههای اثبات واجب. وابستگی ممکن به واجب

فایل هفتم: اثبات خدا: برهان استقامت -امتناع تسلسل

ادامه دارد...

 

 

@answeringzeus منبع: کانال تلگرامی

 

آیا عصمت و نسبی بودن با هم سازگار هستند؟

پرسش:

منظور ما از معصوم یعنی <بی گناه مطلق> و هیچ چیز در این دنیامطلق نیست پس: هیچ<بی گناه مطلق>ای وجود ندارد.

 

پاسخ:

 

  ابتدا بد نیست یادآوری کنیم، این تعبیر که «هیچ چیز در این دنیا، مطلق نیست» خودش یک تعبیر مطلق است! پس یا باید بپذیریم که این جمله استثنائاتی دارد و لذا وجود داشتن بی گناه مطلق نیز، می تواند از استثنائات آن باشد، و یا اگر قبول نکنیم که این جمله می تواند استثناء داشته باشد، این جمله خودش، خود را نقض می کند، زیرا خودش در حال بیان یک امر مطلق است.

 

اینکه شما می گویید "هیچ چیز در این دنیا مطلق نیست" به عنوان کبرای دلیل شماست و وقتی برهان شما تمام است که کبری به نحو سالبه کلیه صحیح باشد. ولی کلیت آن با بیان خدای متعال مخدوش است چرا که در آیه (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) با توجه به ظاهر آیه و قرائن متصله و منفصله فراوان موجود در مورد آیه عصمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت او علیهم السلام ثابت می شود. و معنای عصمت با توجه به نکات زیر روشن می شود:

 

- کلمه "الرجس" که "ال" جنس( که مفید عمومیت است) بر سر آن آمده، هر گونه پلیدی را در بر می گیرد.

 

- کلمه" تطهير" که به معنى پاك ساختن و در حقيقت تاكيدى است بر مساله" اذهاب رجس" و نفى همه پليديها، و ذكر آن به صورت" مفعول مطلق" در اينجا نيز تاكيد ديگرى بر اين معنى محسوب مى ‏شود، دلالت بر عصمت (دوری از هر گونه گناه و پلیدی: دوری از گناهان بصورت مطلق) اهل بیت علیهم السلام دارد.

 

بنابراین کلام شما که در این دنیا هیچ چیز مطلق نیست باطل است.و در نهایت نتیجه شما از این کبرای باطل نیز یعنی هیچ<بی گناه مطلق>ای وجود ندارد نیز باطل خواهد بود.

 

سرّ مطرح شدن این شبهات و این مطالب نادرست عدم تمسک به قرآن و اهل بیت علیهم السلام بصورت توامان است که بنابر روایت ثقلین که مورد اتفاق همه مسلمانان است موجب گمراهی می شود(ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا)

 

http://www.askdin.com/thread14535-2.html#post180225

آیا فرشتگان گناه می کنند؟

پرسش:


ما اعتقاد داریم نبی و فرشته معصومند، پس چرا ابلیس گناه کرد؟

پاسخ:

با سلام و احترام

در مورد عصمت فرشتگان خداوند می فرماید:« وَ قَالُواْ اتخََّذَ الرَّحْمَانُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[1] (آنها گفتند: «خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است»! او منزه است (از اين عيب و نقص) آنها [فرشتگان‏] بندگان شايسته اويند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى ‏گيرند و (پيوسته) به فرمان او عمل مى ‏كنند.)


فرشتگان قبل از خداوند هیچ حرفی نمی زنند، هنگامی هم که چیزی می گویند سخن شان تابع فرمایش خداوند است و اراده شان تابع اراده خدا می باشد.[2]


آیا ابلیس از فرشتگان بود؟


شیطان یا همان ابلیس از جنس فرشتگان نبود تا از خود اختیار و اراده ای نداشته باشد و مانند فرشتگان مطیع امر خداوند باشد، بلکه از جنس جن بود« وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»[3] (به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد!» آنها همگى سجده كردند جز ابليس- كه از جن بود- و از فرمان پروردگارش بيرون شد).


شیطان از فرشتگان نبود ولى به خاطر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار در صف فرشتگان جاى گرفت، و حتى شايد معلم آنان بود، اما به خاطر كبر و غرور آن چنان سقوط كرد كه همه سرمايه معنويت خود را از دست، داد و رانده ‏ترين و منفورترين موجود در درگاه خدا شد.[4]

لازم به ذکر است که جنیان نیز مانند انسانها، موجوداتی مختار هستند که می توانند از خدا تبعیت کنند یا نافرمانی نمایند.

 

منبع:


http://www.askdin.com/thread25135.html#post304619

 

پی نوشت:


[1] - سوره انبیاء،آیه26-27.

[2] - الميزان في تفسير القرآن، ج‏14، ص: 275

[3] - سوره کهف،آیه50.

[4] - تفسير نمونه، ج‏12، ص: 462

آیا اینکه معصومین استغفار بطلبند، با معصوم و بی گناه بودنشان سازگار است؟ (2)

پرسش:

اگر پیامبران و ائمه معصوم بودند، چرا استغفار می کردند؟

پاسخ:

 

مرحوم آيت الله بهجت رحمة الله عليه :

 

در مورد اينكه پيامبر و ائمه عليهم السلام استغفارهايي داشته اند - كه شايد براي بعضي افراد سئوال بر انگيز و مايه ترديد در باورهايشان شود – من معتقدم كه استغفار ، اعم از رفع و دفع است، يعني ما استغفار مي كنيم براي رفع گناه و پاك شدن از آنها، اما معصومين عليهم السلام استغفار مي كردند جهت دفع گناه قبل از ارتكاب، يعني ائمه عليهم السلام اگر چه مقامي عالي دارند و به تعبير منقول و فراز دعاي ماه رجب "لا فرق بينك و بينهم الا انهم عبادك و خلقك ...." كه تعبيري بسيار عجيب در مقام و مرتبت آنهاست، اما آنها هم هر چه از كرامات و مقامات دارند، همه باذن الله، و بالله است و اگر اذن تكويني خداوند نباشد، هيچكس چيزي ندارد، حتي ائمه عليهم السلام. آنها گناه هم كه نمي كنند باذن الله و بالله است، و لذا استغفار مي كنند تا اين اذن تكويني در عدم ارتكاب گناه از آنها سلب نشود .

 

[كتاب حضرت آقا ص 44]

 

http://www.askdin.com/thread5574.html#post27127

 

توجه به نکات زیر ما را به درک بیشتر پاسخ پرسش این تاپیک رهنمون می کند؛ توجه فرمایید:

 

1- توبه، یکی از عبادات بزرگ است. خداوند در قرآن مجید، مؤمنان راستین را چنین توصیف می کند:

 

«الصَّابِرينَ وَ الصَّادِقينَ وَ الْقانِتينَ وَ الْمُنْفِقينَ وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِالْأَسْحار (آل عمران/17)»؛

 

«آنان شکیبایند و راست گو؛ همواره اطاعت پیشه اند و انفاق گر و سحرگاهان، به استغفار می پردازند».

 

و در جای دیگر چنین می فرماید:

 

إِنَّ الْمُتَّقينَ في‏ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ

 

آخِذينَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُحْسِنينَ

 

كانُوا قَليلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ

 

وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (ذاریات/15تا18)؛

 

به يقين، پرهيزگاران در باغهاى بهشت و در ميان چشمه ‏ها قرار دارند،

 

و آنچه پروردگارشان به آنها بخشيده دريافت مى ‏دارند، زيرا پيش از آن (در سراى دنيا) از نيكوكاران بودند!

 

آنها كمى از شب را مى خوابيدند،

 

و در سحرگاهان استغفار مى ‏كردند،

 

بنابراین آیات، قرآن مجید توبه را عمل بهترین مؤمنان و شب زنده داران معرفی کرده است.

 

قرآن کریم از سوی دیگر، همه مؤمنان را به توبه فرا خوانده و می فرماید:

 

وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (نور/31)

 

و همگى بسوى خدا بازگرديد اى مؤمنان، تا رستگار شويد!

 

«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ (بقره/222)

 

خداوند، توبه‏ كنندگان را دوست دارد، و پاكان را (نيز) دوست دارد.».

 

از آنچه گذشت، روشن می شود که در نگاه قرآن، اساساً توبه، عمل پارسایان و مؤمنان و عبادتی است که همه ایمان آورندگان، به آن دعوت شده اند و انجام دادن آن، گشاینده درهای رحمت الهی و یکی از مهم ترین عوامل قرب و وصال معبود است.

 

آری، اگر به حقیقت توبه نظر کنیم، آن را زیباترین جلوه خضوع و خشوع و اظهار تذلل و زاری و اعتراف به قصور و تقصیر بنده ای بی نهایت کوچک، در برابر آفریدگاری بی نهایت بزرگ می یابیم.

 

از این رو، شایسته است که اولیای الهی، بهتر و بیشتر از همگان، این دعوت الهی را لبیک گویند و در تمام حالات خود، بر توبه و استغفار مداومت ورزند تا به این وسیله به فیض قرب الهی نایل شوند.

 

2- استغفار و توبه، دارای مراتب و درجاتی متناسب با عاملان آن است. توبه گنه کاران، توبه از گناه می باشد و توبه اولیاء توبه از پرداختن به غیر خدا و توجه به غیر حق است.

 

3- توبه و استغفار اولیای الهی و معصومان، مرتبه ای بالاتر از اینها دارد. آنان چون مستغرق در ذات جمیل الهی اند و توجه به مقام ربوبی (کمال مطلق) دارند، وقتی به خود و اعمال خویش می نگرند، آنها را در برابر عظمت بی منتهای الهی، بسیار کوچک و ناچیز می بینند.

 

4- در حدیث نبوی، چنین آمده است:«انه لیغان علی قلبی و انی أستغفر الله فی کل یوم مائة مره(مستدرک الوسائل/ج5/ص320) ؛ گاهی بر دلم غبار می نشیند و من هر روز، هفتاد بار از خدا آمرزش می خواهم».

 

امام خمینی در شرح این حدیث می نویسد:«اولیای خدا، همواره انقطاع به سوی خدا دارند؛ ولی به جهت مأموریت الهی خود، گاه به ناچار در مرآت عالم کثرات، توجه به حضرت حق می کنند و همین نزد آنان کدورت محسوب شده و برای زدودنش، استغفار می کنند. امام سجاد(ع) است که مناجات هایش را شما می بینید و می بینید چطور از معاصی می ترسد...

 

مسأله غیر از این مسائلی است که در فکر ما یا در عقل عقلا یا در عرفان عرفا بیابد...

 

از گناه خودشان گریه می کردند تا صبح، از پیغمبر گرفته تا امام عصر(عج)، همه از گناه می ترسیدند. گناه آنها، غیر از این است که من و شما داریم؛ آنها یک عظمتی را ادراک می کردند که توجه به کثرت، نزد آنها از گناهان کبیره است...

 

آنان در مقابل عظمت خدا، وقتی که خودشان را حساب می کنند، می بینند که هیچ نیستند و هیچ ندارند. واقع مطلب، همین است؛ جز او کسی نیست و چیزی نیست...

 

و از این که حضور در مقابل حق تعالی دارند و مع ذلک دارند مردم را دعوت می کنند، از همین، کدورت حاصل می شده». (صحیفه امام/ج20/ص268و269)

 

5- استغفار برای اولیای الهی، جنبه دفع و برای ما، جنبه رفع دارد؛ یعنی ما استغفار می کنیم تا لغزش هایمان بخشیده شود و آنان استغفار می کنند تا نلغزند و اصلا گناه به سراغشان نیاید. آن بزرگان با توبه و عبادت و اطاعت، درجات عصمت خویش را شدت می بخشند. از این رو، استغفار و توبه، در بالا رفتن درجات معنوی و پایندگی عصمت آنان، دخالت دارد.

 

6- توبه و استغفار و استغاثه دائمی پیامبر(ص) در پیشگاه خدا، بالاترین نقش عملی را در تربیت امت دارد و به دیگران می آموزد که چگونه در پیشگاه خدا به توبه، تضرع و انابه بپردازند و به جهت پاره ای از اعمال نیک، مغرور نگردند.

 

منبع:

 

http://www.askquran.ir/thread14304.html#post426060

آیا بخشیده شدن گناه حضرت محمّد، با عصمت ایشان سازگار است؟

پرسش: آیا اینکه قرآن به حضرت محمد می فرماید عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ ﴿توبه:43﴾ با عصمت ایشان سازگار است؟

 

پاسخ:

 

پیرامون آیه "عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ" (توبه/43) در تفسیر نمونه آمده است:

انصاف اين است كه در اين آيه هيچگونه دليلى بر صدور گناهى از پيامبر ص وجود ندارد، حتى در ظاهر آيه، زيرا همه قرائن نشان مى‏دهد چه پيامبر ص به آنها اجازه مى‏داد و چه اجازه نمى‏داد اين گروه منافق در ميدان" تبوك" شركت نمى‏جستند، و به فرض كه شركت مى‏كردند نه تنها گرهى از كار مسلمانان نمى‏گشودند بلكه مشكلى بر مشكلات مى‏افزودند، چنان كه در چند آيه بعد مى‏خوانيم:" لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا":" اگر آنها با شما حركت مى‏كردند جز شر و فساد و سعايت و سخن‏چينى و ايجاد نفاق كار ديگرى انجام نمى‏دادند"! بنا بر اين هيچگونه مصلحتى از مسلمانان با اذن پيامبر ص فوت نشد، تنها چيزى كه در اين ميان وجود داشت اين بود كه اگر پيامبر ص به آنها اجازه نمى‏داد مشت آنها زودتر باز مى‏شد و مردم به ماهيتشان زودتر آشنا مى‏شدند ولى اين موضوع چنان نبود كه از دست رفتن آن موجب ارتكاب گناهى باشد، شايد فقط بتوان نام ترك اولى بر آن گذارد به اين معنى كه اذن دادن پيامبر ص در آن شرائط و در برابر سوگندها و اصرارهاى منافقين هر چند كار بدى نبود اما ترك اذن از آنهم بهتر بود تا اين گروه زودتر شناخته شوند.

اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه: عتاب و خطاب مزبور جنبه كنايى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است.

اين موضوع را با ذكر مثالى مى‏توان روشن ساخت فرض كنيد ستمگرى مى‏خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند، يكى از دوستانتان دست او را مى‏گيرد شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى‏شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد، اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مى‏گوئيد:" چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل منافق را بشناسند"؟! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است

ضمنا روایات متعدد تصریح دارند که ائمه(ع) با غیب ارتباط دارند و با فرشتگان صحبت می کنند.در کتاب اصول کافی(54- بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُون‏)روایاتی در این رابطه وجود دارد.

 

منبع:

http://www.askdin.com/thread14535.html

آیا حرام کردن حلال بر خود، با عصمت سازگار است؟

 

پرسش:

آیا اینکه حضرت محمد چیزی که بر ایشان حلال بود را بر خویش حرام کردند، با عصمت ایشان ناسازگار است؟

پاسخ:

به نام یگانه بخش هستی

در مورد آیه شریفه:« يَأَيهُّا النَّبىِ‏ُّ لِمَ تحُرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِى مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيم» (اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده بخاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى‏كنى؟! و خداوند آمرزنده و رحيم است.)
 سوره تحریم،آیه1.

ابتدا باید دید این آیه چه ربطی به بحث عصمت پیامبر اسلام(ص) نسبت به گناه دارد؟

در صورتی می توان گفت این آیه با بحث عصمت منافات دارد که لحن آیه را نسبت به پیامبر(ص)، لحن توبیخی بدانیم. یعنی منظور خداوند این باشد که ای پیامبر(ص) این کاری که انجام دادی بر خلاف رضای ما بود و به خاطر این کار(نعوذ بالله) توبیخ می شوی و یا لااقل مستحق توبیخ هستی!

آیا به راستی مضمون و محتوای آیه مورد نظر این مطلب می باشد؟

احتمال دیگر در مورد آیه مورد اشاره این است که بگوییم، خداوند در صدد بیان این مطلب است که ای پیامبر(ص) لزومی نداشت برای جلب رضایت همسرانت اموری که خداوند بر تو حلال کرد بر خود حرام کنی و خود را از آن محروم سازی. زیرا خداوند مولا و یاور تو می باشد.

حالا باید بررسی کرد کدام یک از این دو احتمال در آیه شریفه صحیح می باشد.
با توجه به ذیل آیه اول، که خداوند می فرماید« وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيم» (و خداوند آمرزنده و رحيم است) معلوم می شود که آیه در صدد توبیخ و تهدید پیامبر(ص) نیست، زیرا هرگاه خداوند بخواهد فرد یا گروهی را توبیخ و تهدید کند، از کلماتی که در آنها شدت و غلظت وجود دارد استفاده می کند. مانند آیه « وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ» (و از فتنه‏اى بپرهيزيد كه تنها به ستمكاران شما نمى‏رسد (بلكه همه را فرا خواهد گرفت چرا كه ديگران سكوت اختيار كردند.) و بدانيد خداوند كيفر شديد دارد). سوره انفال، آیه25. خطاب در این آیه اگرچه در مورد مومنان و مسلمانان می باشد، اما به دلیل جنبه توبیخی و تهدیدی آن، متضمن احتمال مبتلا شدن به عقاب الهی است.

در حالی که در آیه مورد بحث نه تنها صحبتی از عقاب و مجازات به میان نیامده، بلکه خداوند صفات لطف و رحمت خود را ذکر می کند، که بیانگر محبت و توجه خاص خداوند نسبت به پیامبر گرامی اسلام(ص) می باشد.

 

منبع:


http://www.askdin.com/thread14535.html#post156241


آیا اینکه معصومین استغفار بطلبند، با معصوم و بی گناه بودنشان سازگار است؟

پرسش: در آیه ی 19 سوره ی مبارکه ی محمد، آمده است که:"استغفر لذنبک و للمومنین و..."

سوال بنده این است که اگر پیامبر معصوم بوده اند، پس لغت "ذنبک" چرا آمده است؟!

 

پاسخ:

با سلام و عرض ادب خدمت شما دوستان

معمولاً وقتي ما واژه‏هاي استغفار و مغفرت را مي‏شنويم، معناي آمرزش گناهان و ايمني از عذاب الهي به ذهن تداعي مي‏شود؛ در حالي كه اين معنا يكي از مصاديق معناي استغفار است و دايره آن تنگ‏تر و محدودتر از معناياصلي و اصطلاح قرآني آن است (و امروزه همين معنا ميان ما متداول مي‏باشد). اين واژه در قرآن كريم معنايوسيع‏تري دارد كه هم شامل معناي نخست مي‏شود هم موارد ديگري را در بر مي‏گيرد.

 

در كتاب «مفردات راغب» كلمه «غَفْر» اين گونه معنا شده است: اَلْغُفُر: الباسُ ما يصونه عن الدنس؛ يعني، پوشاندن هر چيزي كه فرد يا شي‏ء را از آلودگي‏ها، نقص‏ها، ضررها و كاستي‏ها محافظت نمايد. ازاين‏رو به نوعي زره كه جنگجويان به تن مي‏كردند «غِفاره» گفته مي‏شود؛ زيرا اين پوشش، فرد را از آسيب‏هاي دشمن مصون نگه مي‏دارد.

 

حال اگر كسي از خداوند متعال بخواهد كه به او نيرويي عطا نمايد كه به وسيله آن به هيچ باطلي گرايش پيدا نكند واز تأثير هواي نفس مصون بماند، يا در قضاوت از تبليغات و وسوسه‏هاي طرفين دعوا مصون بماند، اين نيز نوعي استغفار است؛ چون اين نيز نوعي پوشش است كه به فرد مصونيت مي‏بخشد. همه افراد مخصوصا انبيا و اوليا(ع) نيز براي اين كه از لغزش‏ها ايمن باشند نيازمند چنين استغفاري‏اند. اين نوع استغفار با عصمت انبيا منافاتي ندارد. آنچه باعصمت سازگار نيست، اين است كه فرد با اوامر الهي مخالفت كند. بنابراين هميشه لازمه استغفار اين نيست كه فردگناهي انجام داده باشد و براي اين كه از عذاب الهي در امان باشد استغفار نمايد؛ بلكه گاهي مرد با اين كه معصوم است، خود را نيازمند استغفار و استمداد الهي مي‏بيند. در آيه‏اي كه شما به آن اشاره كرده‏ايد، استغفار به معناي دوم آنمي‏باشد.

براي مطالعه بيشتر ر.ك: ترجمه تفسير الميزان، ج 5، ص 115.

 

از زاويه‏اي ديگر گفتني است كه: به هر ميزان كه انسان به خدا نزديك‏تر شود و او را بهتر بشناسد، خود را در مقابلاو كوچك‏تر و عاجزتر مي‏بيند و بيشتر احساس مي‏كند كه در انجام وظايف كوتاهي كرده است، ازاين‏رو براي انجامبرخي از كارها - كه گناه نيست ولي نوعي ترك اولي به شمار مي‏رود - خود را مستحق عذاب الهي مي‏بيند و همه اينهااز مقام شامخ الهي و علو ذات ربوبي و عظمت و جلال دستگاه الهي ناشي مي‏شود.

به تعبير ديگر رابطه فرد با خدا آن قدر ظريف، لطيف، رقيق و عالي مي‏شود كه اموري را كه براي ما گناه نيست، اوبراي خود گناه مي‏داند و با استغفار از خداوند متعال مي‏خواهد كه آنها را بپوشاند و او را از عذاب مصون بدارد.

 

در روابط ميان افراد هم اين امر بسيار محسوس و ملموس است. هر قدر دو فرد به هم نزديك بوده و به هم علاقه بيشتري داشته باشند، نحوه رابطه آنها ظريف‏تر و دقيق‏تر مي‏شود. آن دو به نكاتي توجه ميكنند كه در رابطه با افرادديگر به آنها توجه نمي‏شود.

رابطه انسان با خدا از اين جهت شبيه رابطه انسان و طبيعت است. هر قدر انسان طبيعت را بيشتر بشناسد، براي اومجهولات بيشتري رخ مي‏نمايد و به عجز خود در شناخت راز هستي بيشتر پي مي‏برد و خود را در مقابل آن ناتوان‏ترمي‏ بيند.

 

نكته آخر اين كه ترك اوامر الهي معصيت مي‏باشد اما از آنجايي كه پيامبر اكرم(ص) و ساير معصومين(ع) مانندعموم مسلمانان از جانب خداوند متعال تكاليف و وظايفي دارند، آنان نيز مشمول اوامر و نواهي الهي مي‏شوند وخداوند متعال به آنان نيز امر و نهي مي‏كند و اين خلاف عصمت نيست. آنچه خلاف عصمت مي‏باشد معصيت است؛يعني، فرد بر خلاف اوامر الهي عمل كند. اين كه خداوند متعال به پيامبران امر و نهي مي‏كند، دليل معصوم نبودن آنهانمي‏شود.

 

  پاسخی دیگر:

این ایات

 

فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ استَغْفِرْ لِذَنبِك وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِوَ اللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْوَاشْ

19 محمد

 

لِّيَغْفِرَ لَك اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِك وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْك وَ يهْدِيَك صِرَطاً مُّستَقِيماً

2 فتح

 

در مورد گناه پیامبر صحبت می کند

 

حضرت علامه طباطبایی در تفسیر وزین المیزان در مورد گناه پیامبر می فرماید:

 

جنگهايي كه بعد از هجرت با كفار مشرك به راه انداخت ، عملي بود داراي آثار شوم ، و مصداقي بود براي كلمه ذنب و خلاصه عملي بود حادثه آفرين و مساله ساز ، و معلوم است كه كفار قريش مادام كه شوكت و نيروي خود را محفوظ داشتند

 

 

هرگز او را مشمول مغفرت خود قرار نمي‏دادند ، يعني از ايجاد دردسر براي آن جناب كوتاهي نمي‏كردند ، و هرگز زوال مليت و انهدام سنت و طريقه خود را ، و نيز خون‏هايي كه از بزرگان ايشان ريخته شده ، از ياد نمي‏بردند ،

 

 

و تا از راه انتقام و محو اسم و رسم پيامبر كينه ‏هاي دروني خود را تسكين نمي‏دادند ، دست بردار نبودند .

 

اما خداي سبحان با فتح مكه و يا فتح حديبيه كه آن نيز منتهي به فتح مكه شد ، شوكت و نيروي قريش را از آنان گرفت ، و در نتيجه گناهاني كه رسول خدا (ص‏) در نظر مشركين داشت پوشانيد ، و آنجناب را از شر قريش ايمني داد .

 

 

پس مراد از كلمه ذنب - و خدا داناتر است - تبعات بد ، و آثار خطرناكي است كه دعوت آن جناب از ناحيه كفار و مشركين به بار مي‏آورد ،

 

 

و اين آثار از نظر لغت ذنب است ، ذنبي است كه در نظر كفار وي را در برابر آن مستحق عقوبت مي‏ساخت ، همچنان كه موسي (ع) در جريان كشتن آن جوان قبطي خود را گناه كار قبطيان معرفي نموده مي‏گويد : و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون اين معناي گناهان گذشته رسول خدا (ص‏) است

 

 

گناهاني كه قبل از هجرت كرده بود و اما گناهان آينده‏اش عبارتاست از خونهايي كه بعد از هجرت از صناديد قريش ريخت ،

 

 

و مغفرت خدا نسبت به گناهان آن جناب عبارت است از پوشاندن آنها ، و ابطال عقوبت‏هايي كه به دنبال دارد ، و آن به اين بود كه شوكت و بنيه قريش را از آنان گرفت .

 

 

مؤيد اين معنا جمله و يتم نعمته عليك ... و ينصرك الله نصرا عزيزا است .

 

اين آن معنايي است كه از آيه ، به ضميمه سياق به نظر ما رسيد ، ولي مفسرين مسلك‏هاي مختلف ديگري دارند كه هشت نظريه از آنها را در اينجا مي‏آوريم .

 

 

1- مراد از ذنب رسول خدا گناهاني است كه آن جناب كرد ، و مراد از گناهان گذشته گناهان قبل از بعثت ، و مراد از گناهان آينده گناهان بعد از بعثت آن حضرت است .

 

 

بعضي ديگر گفته‏اند گناهان قبل از فتح مكه و بعد از آن است .

 

 

اين مسلك در صورتي صحيح است كه ما صدور معصيت از انبياء را جائز بدانيم ، و اين خلاف دليل قطعي از كتاب و سنت و عقل است ، چون اين ادله بر عصمت انبياء (عليهم‏السلام‏) دلالت دارند كه بحثش در جلد دوم اين كتاب و جاهايي ديگر گذشت .

 

 

علاوه بر اين ، اشكال نامربوط بودن آمرزش گناهان با فتح مبين به جاي خود باقي است .

 

 

 

 

 

2 - مراد از مغفرت گناهان گذشته و آينده ، مغفرت گناهاني است كه قبلا مرتكب شده و آنچه كه بعدا مرتكب مي‏شود .

 

 

و منظور از مغفرت گناهاني كه هنوز مرتكب نشده ، وعده به آن است ، چون اگر بگوييم خود مغفرت منظور است ، اشكال مي‏شود كه گناه ارتكاب نشده مغفرت بردار نيست .

 

 

اشكال اين وجه همان اشكال وجه قبلي است ، علاوه بر اينكه آمرزش گناهان بعدي مستلزم آن است كه تكليف از آن جناب برداشته شده باشد ، و اين مخالف نص صريح كلام خداي تعالي است ،

 

 

 

آن هم در آياتي بسيار ، مانند آيه انا انزلنا اليك الكتاب بالحق فاعبد الله مخلصا له الدين و آيه فامرت لان اكون اول المسلمين و آياتي ديگر كه سياقشان استثناء نمي‏پذيرد .

 

 

علاوه بر اينكه بعضي از گناهان قابل آمرزش نيست ، مانند شرك به خدا ، افتراء و دروغ بر او ، استهزاء به آيات خدا ، افساد در زمين ، و هتك محارم .

 

 

و آيه مورد بحث بطور مطلق فرموده : گناهان آينده‏ات را آمرزيده ، پس بايد اين گونه گناهان براي آن جناب جائز باشد ، و اين معقول نيست كه خدا بنده‏اي از بندگان خود را براي اقامه دينش و اصلاح زمين مبعوث كند

 

آن وقت اين پيغمبر ، همينكه به نصرت خدا دعوتش ريشه كرد ، و خدا او را بر هر چه كه خواست غلبه داد ، اجازه‏اش دهد تمامي اوامرش را مخالفت نموده ،

 

 

آنچه را كه بنا كرده ويران سازد و آنچه را كه اصلاح كرده تباه كند ، و به او بفرمايد : هر چه بكني من تو را مي‏آمرزم و از هر دروغ و افترائي كه به من ببندي عفو مي‏كنم ، با اينكه عمل آن پيغمبر خود دعوت و تبليغ عملي است ، اين از نظر عقل .

 

 

و اما از نظر قرآن ، آيه شريفه و لو تقول علينا بعض الاقاويل ، لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين صريح در اين است كه چنين ايمني به رسول خدا(ص‏) داده نشده .

 

 

 

 

3- مراد از مغفرت گناهان گذشته آن جناب ، گناهان پدر و مادرش آدم و حوا ، و مراد از مغفرت گناهان آينده‏اش آمرزش گناهان امت و به وسيله دعاي آن جناب است .

 

اشكال اين وجه همان اشكال وجه قبلي است .

 

 

4- اين كلام گفتاري است بر حسب فرض ، هر چند كه از نظر سياق به نظر مي‏رسد كلامي تحقيقي باشد نه فرضي ، و معنايش اين است كه : تا خدا گناهان قديمي و آينده‏ات را اگر گناهي داشته باشي بيامرزد .

 

 

اشكال اين وجه اين است كه خلاف ظاهر آيه است و خلاف ظاهر دليل مي‏خواهد كه ندارد .

 

 

5- اين كلام جنبه تعظيم و حسن خطاب دارد و معناي آن غفر الله لك مي‏باشد همچنان كه چنين خطابي در آيه عفا الله عنك لم أذنت لهم آمده .

 

 

اشكال اين وجه اين است كه در چنين خطابهايي معمولا لفظ دعاء به كار مي‏برند - اينطور گفته‏اند .

 

 

 

6- مراد از ذنب در حق رسول خدا (ص‏) ترك اولي است ، يعني مخالفت اوامر ارشادي ، نه تمرد از امتثال تكاليف مولوي ، چون انبياء با آن درجات قربي كه دارند بر ترك اولي مؤاخذه مي‏شوند ،

 

 

همانطور كه ديگران بر معصيت‏هاي اصطلاحي مؤاخذه مي‏شوند ، همچنانكه معروف است كه حسنات الابرار سيئات المقربين حسنه نيكان نسبت به مقربين گناه شمرده مي‏شود .

 

 

7 - وجهياست كه جمعي از علماي اماميه آن را پسنديده‏اند ، و آن اين است كه مراد از مغفرت گناهان گذشته آن جناب ، گناهان گذشته امت او ،

 

 

و مراد از گناهان آينده‏اش گناهاني است كه امتش بعدها مرتكب مي‏شوند و با شفاعت آن جناب آمرزيده مي‏شود و نسبت دادن گناهان امت به آن جناب عيبي ندارد ، چون شدت اتصال آن جناب با امت اين را تجويز مي‏كند .

 

 

و اين وجه و وجه قبلي‏اش از همه اشكالات گذشته سالم مي‏باشند ، ليكن اشكال بي ربط بودن مغفرت با فتح مكه يا حديبيه به حال خود باقي است .

 

 

 

تفسیر المیزان ج18 ص 380

 

 

پاسخی دیگر:

 

 

با توجه به برخی از آیات، به جواب این سئوال می پردازیم:

«فاصبر إن وعد الله حق و استغفر لذنبک و سبح بحمد ربک بالعشی و الإبکار» (غافر،55)

بعد از آنکه داستان موسى (ع) و ارسال به حق او را به سوى فرعون و قومش بیان کرد، و نیز مجادله به باطل آل فرعون در آیات خدا را، و نیرنگ بازیهایشان را خاطرنشان ساخت، و نیز بیان کرد که چگونه خداى تعالى پیامبر خود را یارى کرد و کید آنان را باطل ساخت، و در آخر به مال کار آنان، یعنى بى ثمر شدن تلاشهایشان و عاقبت شرشان اشاره نمود، در این آیات به عنوان فروع و نتیجه آن بیانات، پیامبر گرامى خود را دستور مى دهد که صبر پیشه خود کند، و هشدار مى دهد که وعده خدا به نصرت او حق، و نیرنگ ها و جدال به باطل مردم و استکبارشان از قبول دعوت او به زودى باطل گشته، تمامى تلاشهایشان جز علیه خودشان، نتیجه نمى دهد. بنا بر این، کفار نمى توانند خدا را عاجز سازند. و به زودى قیامت موعود بپا گشته، با ذلت و خوارى بدرون جهنم در مى آیند.

و در جمله" و استغفر لذنبک" به آن جناب دستور استغفار مى دهد، البته استغفار از عملى که نسبت به ساحت قدس آن جناب گناه باشد، هر چند که گناه به معناى معروف یعنى مخالفت امر مولوى (الزامی) نباشد، چون ایشان داراى عصمت هستند.

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: رسول خدا در شبانه روز صد بار توبه و استغفار مى کرد، بدون آنکه گناهى کرده باشد. به درستى که خدا مصیبتها را به دوستانش اختصاص مى دهد بدون آنکه گناهى کرده باشند تا آنها را بدان سبب پاداش دهد.

منظور این است که گناهانى مثل گناهان ما ندارند زیرا گناه هر کس مناسب با قدر و منزلتش در نزد خداست.

گاهى اعمالى که در مورد افراد عادى عبادت و حسنات است در مورد انبیاى بزرگ گناه محسوب مى شود چرا که" حسنات الأبرار سیئات المقربین": اعمال خوب نیکوکاران، برای مقربان درگاه الهی، اعمالی ناپسند به حساب می آید.

 

یک لحظه غفلت و حتى یک ترک اولى در مورد آنها سزاوار نیست، و به خاطر مقام والا و سطح عالى معرفتشان باید از همه این امور برکنار باشند و هر گاه از آنها سر زند از آن استغفار مى کنند.

و این موضوع ممکن است یکی از دلایل اعتراف انبیاء و ائمه (علیهم السلام) به گناه، و سر گریه و زارى ایشان، باشد.

بعضى خیال مى کنند که امام سجاد این سوزوگداز را کرده است، براى این که به دیگران یاد بدهد. بله؛ یاد دادن به دیگران که هست - هم در شکل و هم در مضمون کار - اما اصل قضیه این نیست. اصل قضیه، آن حالت طلب خود این بنده صالح و انسان والا و بزرگوار است. این سوزوگداز، متعلق به خود اوست. این اظهار تضرع پیش پروردگار، متعلق به خود اوست. این ترس از عذاب خدا و میل به تقرب الى الله و رضوان الهى، متعلق به خود اوست. این استغفار و طلب از خدا، واقعا متعلق به خود اوست.

ممکن است مثلا توجه به مباحات در زندگى - لذتهاى مباح، کارهاى مباح - در نظر انسانى که در آن حد از علو درجه است، یک نوع سقوط و انحطاط محسوب شود. دلش مى خواست که در چارچوب ضرورتهاى مادى و جسمانى قرار نمى داشت و همین نیم نگاه را هم به مباحات و به مسائل عادى زندگى نمى کرد و در راه معرفت و در آن وادى بى نهایت به سوى رضوان الهى و بهشت معرفت الهى، بیشتر پیش مى رفت. وقتى چنین چیزى نشده است، پس استغفار مى کند.

البته گناهى که به آن جناب منسوب شود، معناى دیگرى هم دارد که در اول سوره فتح، کلمه «ذنب» (گناه) در آن معنا استعمال شده است:

«لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و یتم نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما»: تا خداوند آثار گناهانى که بدهکار مشرکین بودى (و به خاطر آن تو را مستحق آزار و شکنجه مى دانستند) از دلهاى آنان بزداید، چه گذشته ات و چه آینده ات را، و نعمت خود بر تو تمام نموده به سوى صراط مستقیم رهنمونت شود (فتح،2).

 

 

مراد از کلمه" ذنب" در این آیه شریفه، گناه به معناى معروف کلمه یعنى مخالفت تکلیف مولوى الهى نیست. و نیز مراد از" مغفرت" معناى معروفش که عبارت است از ترک عذاب در مقابل مخالفت نامبرده نیست، چون کلمه" ذنب" در لغت عبارت است از عملى که آثار و تبعات بدى دارد، حال هر چه باشد. و مغفرت هم در لغت عبارت است از پرده افکندن بر روى هر چیز، و استعمال لفظ" ذنب" به معنای مخالفت امر مولوى ای که عقاب در پى بیاورد، و کلمه" مغفرت" به معنای ترک عقاب بر آن مخالفت، معنایى است که نظر عرف مردمان متشرع به آن دو لفظ داده، و گرنه معناى لغوى ذنب همان بود که گفتیم عبارت است از هر عملى که آثار شوم داشته باشد، و معناى لغوى مغفرت هم پوشاندن هر چیز است.

 

حال که معناى لغوى و عرفى این دو کلمه روشن شد، مى گوییم قیام رسول خدا به دعوت مردم، و نهضتش علیه کفر و بت پرستی، از قبل از هجرت و ادامه اش تا بعد از آن، و جنگهایى که بعد از هجرت با کفار مشرک به راه انداخت، عملى بود داراى آثار شوم، و مصداقى بود براى کلمه" ذنب" و خلاصه عملى بود حادثه آفرین و مساله ساز، و معلوم است که کفار قریش ما دام که شوکت و نیروى خود را محفوظ داشتند هرگز او را مشمول مغفرت خود قرار نمى دادند، یعنى از ایجاد دردسر براى آن جناب کوتاهى نمى کردند، و هرگز زوال ملیت و انهدام سنت و طریقه خود را، و نیز خون هایى که از بزرگان ایشان ریخته شده، از یاد نمى بردند، و تا از راه انتقام و محو اسم و رسم پیامبر کینه هاى درونى خود را تسکین نمى دادند، دست بردار نبودند. اما خداى سبحان با فتح مکه و یا فتح حدیبیه که آن نیز منتهى به فتح مکه شد، شوکت و نیروى قریش را از آنان گرفت، و در نتیجه گناهانى که رسول خدا (ص) در نظر مشرکین داشت پوشانید، و آن جناب را از شر قریش ایمنى داد.

 

پس مراد از کلمه" ذنب" تبعات بد، و آثار خطرناکى است که دعوت آن جناب از ناحیه کفار و مشرکین به بار مى آورد، و این آثار از نظر لغت ذنب است، ذنبى است که در نظر کفار وى را در برابر آن مستحق عقوبت مى ساخت، هم چنان که موسى (ع) در جریان کشتن آن جوان قبطى خود را گناه کار قبطیان معرفى نموده مى گوید: " و لهم علی ذنب فأخاف أن یقتلون": فرعونیان خونى به گردن من دارند و بیم دارم که مرا بکشند (شعراء،14).

 

این معناى گناهان گذشته رسول خدا (ص) است گناهانى که قبل از هجرت کرده بود و اما گناهان آینده اش عبارت است از خونهایى که بعد از هجرت از قریش ریخت، و مغفرت خدا نسبت به گناهان آن جناب عبارت است از پوشاندن آنها، و ابطال عقوبت هایى که به دنبال دارد، و آن به این بود که شوکت و بنیه قریش را از آنان گرفت.

 

خداوند به رسول الله (ص) فرمان می دهد که "... و لا تکن للخائنین خصیما * و استغفر الله إن الله کان غفورا رحیما":... طرف خیانتکاران را مگیر و از خدا طلب مغفرت کن که مغفرت و رحمت کار خداست (نساء،105و106).

 

ظاهرا منظور از استغفار در اینجا این است که رسول خدا (ص) از خداى تعالى بخواهد آنچه که در طبع آدمى است که ممکن است احیانا حقوق دیگران را غصب کند و به سوى هواى نفس متمایل شود را بیامرزد، و بپوشاند، و خلاصه کلام معناى استغفار طلب آمرزش گناهانى که از آن جناب سر زده باشد نیست، زیرا آن جناب معصوم از گناه است، بلکه معنایش جلوگیرى از امکانى است که گفتیم. و باید دانست که عفو و مغفرت و استغفار در کلام خداى تعالى در شؤون ی استعمال مى شود که معیاری که شامل همه آنها می شود، عبارت است از دور شدن از حق به وجهى از وجوه.

 

و بنابراین معناى آیات فوق این است که: اى پیامبر طرفدار خائنان مباش و به سوى آنان تمایل مکن، و از خدا بخواه که تو را موفق به همین سفارشاتش بفرماید. و این معنا را بر نفس تو بپوشاند که روزى بخواهى از خیانت خائنان دفاع کنى و یا هواى نفس بر تو غالب شود.

 

در سوره نصر نیز معنایی مشابه بکار رفته است: « فسبح بحمد ربک و استغفره إنه کان توابا»: پس (به شکرانه آن) پروردگارت را حمد و تسبیح گوى و از او طلب آمرزش کن که او بسیار توبه پذیر است (نصر،3).

 

معناى استغفار در مثل رسول خدا (ص) که آمرزیده هست، درخواست ادامه مغفرت است، چون احتیاج به مغفرت از نظر بقاء عینا مثل احتیاج به حدوث مغفرت است، (دقت فرمایید). و این استغفار از ناحیه آن جناب تکمیل شکرگزارى است.

 

جمله " إنه کان توابا" (او بسیار توبه پذیر است) دستور به استغفار را تعلیل مى کند، و در عین حال تشویق و تاکید هم هست. (ترجمه المیزان، ج 20، ص: 651)

 

منبع:

 

http://www.askdin.com/thread11184.html

عصمت حضرت داوود از منظر قرآن

پرسش: آیا آیه 24 سوره ص با عصمت پیامبران در تضاد نیست؟

«قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلىَ‏ نِعَاجِهِ وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الخُلَطَاءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلىَ‏ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ وَ ظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاكِعًا وَ أَنَابَ»

(داوود) گفت: «مسلّماً او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش، بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان (و دوستان) به يكديگر ستم مى ‏كنند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده ‏اند امّا عدّه آنان كم است!» داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموده‏ ايم، از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد. (1)

 

پاسخ:

 

با سلام و درود

 

در مورد ماجرای حضرت داود علیه السلام كه خداوند متعال در آیات 24ـ21 سوره "ص" به آن اشاره فرموده است، باید گفت كه به موجب روایات، حضرت بین دو نفر قضاوت نمود و قضاوت صحیح هم نمود، ولی چون آن دو نفر بی موقع مزاحم شده بودند و در حین عبادت و عرفان حضرت وارد شده بودند، حضرت برای این كه حق مظلوم را سریع به او بدهد و از طرفی سریع به ادامه عبادت خود بپردازد، لذا از طریق علم لدنی كه خداوند به او عطا فرموده بود، و در شرائط و امور عادی هم نباید از آن استفاده می كرد، استفاده نمود.

 

پس در عین حال كه حضرت داود علیه السلام بین آن ها قضاوتی صحیح داشت، ولی چون از علم لدنی استفاده كرده بود، از خداوند طلب استغفار نمود؛ و این از مقوله ترک اولی است، نه ذنب و گناه.

 

بنابر این آن گونه كه برخی مطرح می کنند (که حضرت قضاوتی غلط داشته لذا توبه نموده) نیست، چرا كه یک انسان مؤمن هم قضاوت بی حساب نمی كند، چه برسد به پیامبر الهی؛ آن هم پیامبری كه صددرصد مورد تأیید خداوند متعال است.

 

خداوند در حق حضرت داود می فرماید:

 

«وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّاب‏»؛ و به خاطر بياور بنده ما داوود صاحب قدرت را، كه او بسيار توبه‏ كننده بود. (2)

 

«وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبي‏ مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ»؛ و ما به داوود از سوى خود فضيلتى بزرگ بخشيديم (ما به كوه‏ ها و پرندگان گفتيم:) اى كوه‏ ها و اى پرندگان! با او هم‏ آواز شويد و همراه او تسبيح خدا گوييد! و آهن را براى او نرم كرديم. (3)

 

«وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»؛ ما سليمان را به داوود بخشيديم چه بنده خوبى! زيرا همواره به سوى خدا بازگشت مى‏ كرد (و به ياد او بود)! (4)


 

___________________

[1] ص، 24.

[2] ص، 17.

[3] سبأ، 10.

[4] ص، 30.

 

 منبع:

http://www.askdin.com/thread37027.html#post485078

عصمت حضرت يونس از منظر قرآن

پرسش

خطای حضرت یونس چه بود؟ پس چگونه پیامبران از اشتباه مصون‌اند؟

پاسخ اجمالی

حضرت یونس(ع) سال­ها در میان قومش در سرزمین نینوا در عراق، به دعوت و تبلیغ مشغول بود، اما هرچه تلاش و کوشش نمود، تبلیغ و ارشادهایش در دل مردم مؤثر نیفتاد، فقط دو نفر به او ایمان آوردند؛ چون آن­حضرت از دعوت قومش خسته و مأیوس شده بود -به جهت تبلیغ طولانی مدت- بر آنها غضبناک و خشمگین گردید و از میان آنها بیرون رفت، وی با آن­که مأمور نبود از آنها اعراض کند و از آن­جا هجرت نماید، این کار را کرد؛ زیرا یقین داشت که خداوند بر او تنگ نمی­گیرد. خروج حضرت یونس(ع) از منطقه مأموریتش ترک اولى بود که از او سر زده؛ مانند برخی از انبیا که ترک اولى نمودند.

پاسخ تفصیلی

حضرت یونس بن متى(ع) سال­ها[1] در میان قومش در سرزمین نینوا در عراق، به دعوت و تبلیغ مشغول بود، اما هرچه کوشش کرد، ارشادهایش در دل امتش مؤثر نیفتاد، فقط دو نفر به او ایمان آوردند؛ یکى ملیخا بود و دیگر روبیل، یکى عابد بود و دیگرى عالم؛[2] چون آن­حضرت از دعوت قومش خسته و مأیوس شده بود -به جهت تبلیغ طولانی مدت- بر آنها غضبناک و خشمگین گردید و از میان آنها بیرون رفت، وی با آن­که مأمور نبود از آنها اعراض کند و از آن­جا هجرت نماید، این کار را کرد؛ چون تصوّر می­کرد خداوند بر او تنگ نمی­گیرد؛ مانعى ندارد که خروج حضرت یونس از منطقه مأموریتش ترک اولى باشد که از او سر زده؛ مانند برخی از انبیا که ترک اولى نمودند.[3]       

بنابر این، از نظر این­که یونس (ع) در باره قوم متمرد خود نفرین کرد و بدون کسب دستور از مقام کبریائى، از قوم خود اعراض نموده و هنگام اجراى عقوبت آنان را رها نمود و به سوى آنان باز نگشت، با این­که تمرد نبوده، ولى یونس پیامبر آن­را در باره خود لغزش شناخت در مقام توبه و عذر خواهى بر آمد در صورتى که مقام پیامبران منزه از خطور لغزش است.[4]

شایان توجه است که «لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» در جمله «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ»، به معنای تنگ گرفتن است.

امام رضا(ع) «فَظَنَّ» را به «یقین» و «لَنْ نَقْدِرَ» را به «ضیق» و «تنگنا» معنا نموده است.[5] آن‌حضرت با استناد به قول خداوند متعال در آیه «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ»؛[6] و چون پروردگارش او را بیازماید و روزى‏اش را بر او تنگ گیرد... . فرمود «قدر» در روزی در این آیه به معنای تنگی و مضیقه روزی است.

با توجه به این معنا، وجهی برای این توجیه باقی نمی‌ماند که این جمله در مقام تمثیل باشد، چنان‌که برخی از مفسران گفته‌اند جمله «إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ»

در مقام تمثیل است -و معنایش این است که رفتن یونس و جدایى او از قومش مانند رفتن کسى بود که از مولایش قهر کرده باشد و پنداشته باشد که مولایش بر او دست نمى‏یابد و او مى‏تواند با دور شدن از چنگ وى بگریزد- چون یونس مقامش بالاتر از این است که حقیقتاً و واقعاً از مولایش قهر کند و به راستى بپندارد که خدا بر او قادر نیست و او مى‏تواند با سفر کردن از مولایش بگریزد؛ زیرا ساحت پیامبران منزه از چنین پندارها است، آنان به عصمت خدا معصوم از خطا هستند. بنابر این، آیه شریفه از باب تمثیل است نه حکایت یک واقعیت خارجى.[7]

به هر حال، یونس یقین ‏کرد که خداوند بر او تنگ نخواهد گرفت. او گمان مى‏کرد تمام رسالت خویش را در میان قوم نافرمانش انجام داده است و حتى ترک اولایى در این زمینه نکرده، و اکنون که آنها را به حال خود رها کرده و بیرون مى‏رود چیزى بر او نیست، در حالى‌که اولى این بود که بیش از این در میان آنها بماند و صبر و استقامت بخرج دهد، شاید بیدار شوند و به سوى خدا آیند. سرانجام برای همین ترک اولى خداوند او را در فشار و تنگنا قرار داد، نهنگ عظیمى او را بلعید.[8]

 

 [1]. میبدی از عبد الله مسعود نقل می­کند که حضرت یونس 33 ساله بود که به پیامبری مبعوث شد و 33 قومش را دعوت کرد، در این مدت جز دو مرد کسی دیگر به وى ایمان نیاورد. میبدی، رشیدالدین احمد بن ابى سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج ‏6، ص 299، امیر کبیر، تهران، چاپ پنجم، 1371ش.

[2]. طیب، سید عبد الحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج ‏9، ص 232، انتشارات اسلام، تهران، چاپ دوم، 1378ش.

[3]. ثقفى تهرانى، محمد، تفسیر روان جاوید، ج‏3، ص 572- 573، برهان، تهران، 1398 ق.

[4]. حسینى همدانى، سید محمد حسین، انوار درخشان، ج‏11، ص 93- 94  کتابفروشى لطفى، تهران، 1404ق.

[5]. «قَالَ الرِّضَا (ع) ذَاکَ یُونُسُ بْنُ مَتَّى ع ذَهَبَ مُغاضِباً لِقَوْمِهِ فَظَنَّ بِمَعْنَى اسْتَیْقَنَ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ أَنْ لَنْ نُضَیِّقَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ وَ مِنْهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ أَیْ ضَیَّقَ وَ قَتَر»؛ امام رضا (ع) فرمود: ذا النّون یونس بن متى بود که از روى غضب از قوم خود روى پنهان نمود، و یقین نمود که ما رزق او را در هر مکان و محلّ که باشد مضیق نخواهیم کرد. لفظ ظنّ این­جا به معناى استیقن است و از این­جا است قول خداى عزّ و جلّ‏ «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ»، یعنى رزق او را مضیّق و مقتر گردانید.

[6]. فجر، 16.

[7]. طباطبایى، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، ج ‏14، ص 314، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1417ق.

[8]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۱۳، ص ۴۸۵، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1374ش.

 

منبع:

 

http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa23247

عصمت حضرت یونس از منظر قرآن

پرسش:

 

آیا  اینکه طبق داستان حضرت یونس (علیه السلام)، خداوند به خاطر گناهی که کرده بود  او را در شکم نهنگ گرفتار کرد، با عصمت ایشان منافات ندارد؟

 

پاسخ:

 

حضرت يونس نیز مرتكب حرام و ترك تكليف مولوى نشد، بلكه ايشان ترك اولى نمود و آن «عجله كردن در ترك قوم خود بود که سالها ایشان را به حق هدایت کرد ولی قومش نمیپذیرفتند» در حالی که شایسته بود حضرت یونس صبوری بیشتری به خرج دهد زیرا درجه والاتر از آن کسانی است که صبوری بیشتری داشته باشند هر چند بطور معمول در انجام وظیفه خود کوتاهی نکرده باشند.

 

در آیه 98 سوره یونس می خوانیم: چرا هيچ يك از شهرها و آباديها ايمان نياوردند كه به حالشان مفيد افتد؟! مگر قوم يونس، هنگامى كه آنها ايمان آوردند، عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنان برطرف ساختيم و تا مدّت معيّنى [پايان زندگى و اجلشان‏] آنها را بهره‏مند ساختيم.

 

و در آیات 87 و 88 سوره انبیا می خوانیم: و ذا النون [يونس‏] را (به ياد آور) در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت و چنين مى‏پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت (امّا موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت،) در آن ظلمتها (ى متراكم) صدا زد: « (خداوندا!) جز تو معبودى نيست! منزّهى تو! من از ستمكاران بودم!» ما دعاى او را به اجابت رسانديم و از آن اندوه نجاتش بخشيديم و اين گونه مؤمنان را نجات مى‏دهيم!

 

طبق این آیات حضرت یونس وظیفه خود را انجام داد و آمدن عذاب بر آن قوم طبیعی بود از اینرو حضرت یونس آنها را با خشم ترک کرد. در حالیکه شایسته تر بود نه خشم گیرد و نه در رفتن عجله کند. اين ترك اولى از پيامبر سبب شد تا خداوند برنامه تربیتی و رشد صبر و تحمل بیشتر و افزونتر در ایشان را اجرا کند.

 

منبع:

 

http://www.askdin.com/thread35961.html