اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

دین اسلام کاملتر است یا دین زرتشت؟

  با سلام. در یکی از پیامها، از من چنین پرسیده شده است:


«مبحثی دراینجا بودکه دین زرتشت یااسلام کدام کاملترهستندولی توضیحی داده نشده است. خواهشمندم بفرمائیدکدام کاملتراست. الکس»


 من البته نمی دانم کدام مبحث مورد نظر پرسشگر هست، ولی خب در مقایسه بین اسلام و زرتشت، اسلام را باید دین کاملتری دانست و این را دلایل زیادی می توانند نشان بدهند:


  اوّل از همه اینکه کیش زرتشت حداقل به شکل امروزی هیچ برنامه خاصی را در بر ندارد، ولی اسلام یک برنامه کامل برای زندگی است. در نوشتجاتی که از زرتشت به دست ما رسیده است، هیچ دستور خاصی جز امر به گفتار و کردار و اندیشه نیک و خودداری از دروغ یافت نمی شود، که خب ما برای اینها اساساً نیازی به پیامبر نداریم، عقل سلیم هم اینها را می گوید! البته کیش زرتشت هم احکامی دارد ولی خب هیچیک از این احکام به صورت مستند به زرتشت نسبت داده نمی شوند، و بیشتر دستورات موبدان بزرگ زرتشتی در اعصار بعد از زرتشت هستند.


  دومین بحث مستندات است، ما دلایل زیادی برای نسبت دادن قرآن به حضرت محمّد(ص) داریم، هم تاریخی و هم منطقی، ولی زرتشتیان با چه دلیلی گاتاهای اوستا را به زرتشت نسبت می دهند؟ به قول یکی از پژوهشگران، عملاً نویسنده گاتاها را زرتشت می نامند و نه اینکه شخصیتی مجزا به زرتشت باشد که گاتاها را بشود به او نسبت داد. ضمن اینکه کهنترین نسخه قرآن، مربوط به نیمه اوّل قرن اوّل هجری است و لذا فقط چند دهه با زمان وفات پیامبر فاصله دارد، ولی کهنترین نسخه اوستا و گاتاها، مربوط همین چند قرن پیش می باشد، و چند هزار سال با زرتشت فاصله دارد. به راستی از کجا بدانیم گاتاها همانگونه که نوشته شده اند به دست ما رسیده اند؟


 سومین و آخرین بحثی که می خواهم بدان اشاره کنم، برتری الهیات اسلامی است. بنده وارد بحث توحید و معاد نمی شود و فقط به بحث نبوّت در کیش زرتشت می پردازم. نبوّت، در زرتشتیت با یک پیامبر شروع و با همان پیامبر تمام می شود، بدون اینکه توضیح مناسبی در دست باشد که چرا پیش از زرتشت پیامبری نیامده یا پس از او پیامبری نمی آید، و یا اگر گروهی از زرتشتیان پلورالیست می پذیرند که پیامبرانی مثل موسی و عیسی و محمّد(ع) انبیاء الهی هستند، چرا بدانها ایمان و اعتقادی ندارند؟ در مقابل در دین اسلام، نبوّت از ابتدای حیات بشر شروع می شود، و حتی وقتی پس از قرنها نیازی به وحی جدید نیست و لذا نبوّت ختم می شود، زمین از حجّت خدا خالی نمی ماند، و هر زمانی امامی دارد، تا جایی که حتی در اسناد اهل سنّت مثل صحیح بخاری داریم که هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است(صحیح بخاری، ج 5، ص 13، صحیح مسلم ج6، ص 21 و 22. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 155)


  لذا به نظر من دین اسلام، کاملتر از دین زرتشت است. البته بنده زیاد به کاملتر بودن توجه ندارم، و برتری اسلام در این است که تنها دین صحیح است.

افسانه اورینب

سلام به تمام دوستان. حتما" شنیدید که بعد از کشتن امام سوم، اجساد مطهر حسین(ع) و یارانشو روی خاک رها کردند و جنازه های کشتگان خود را به خاک سپردند و حتی وقتی اجساد دفن شدند هم به دستور خلفای جور قبرهای آن امام و یارانش را شخم زدند و بر آنها آب جاری کردند. چه گریه ها که شیعیان بر سر این مسئله نمیکنند. 


  اما خبر ندارید که امروز نیز انسانهای رذل دیگری هستند که هر دم با تهمتی و اهانتی بر ضد مکتب حسین، تبلیغات میکنند و عملا" همان شخم زدن را بار دیگر از سر گرفته اند اما اینبار نه بر سر قبر حسین(ع) بلکه در ذهن جوانان. این اراذل گاهی میگویند حسین بخواطر جاه طلبی کشته شد و گاهی میگویند ... . باور کنید چند روز پیش یکی از این اراذل و اوباش به وبلاگم آمد و کامنتی گذاشت که در آن شمر را یک قهرمان خوانده بود و از قتل حسین(ع) ابراز خشنودی نموده بود. اکنون و با خواندن این مقاله بهتر معنای جملات زیارت عاشورا را درک خواهیم کرد.


  متن زیر هم یکی از آن مقالات است که اتفاقا" مورد تأیید «شجاع الدین شفا»ی زرتشتی قرار گرفته و نویسنده در ابتدای متنش هم با کمال افتخار نامۀ تشکرآمیز آقای «شفا» را هم آورده که در مارس 2004 میلادی ارسال شده الست. این هم خلاصه آنچه اینها میگویند:


"سالهاست مردم ما برای حسین بر سر و سینه میزنند در حالی که نمیدانند او را برای چه کشتند: یکی از سرداران یزید زنی زیبا به نام اورینب داشت و یزید عاشق وی شد و شعرهای فراوان در مدح او خواند. از سویی با نامه های کوفیان، حسین مصمم میشود که به کوفه برود. در دمشق یزید با راهنمایی معاویه سردار را به سفر میفرستد و وقتی سردار برمیگردد شهر را از این شایعه پر میکنند که اورینب در غیاب شوهر زنا کرده است. شوهر هم فورا" زن را طلاق میدهد و حسین فورا" زن را، عقد میکند. یزید به حسین پیغام داد که اگر سرت را میخواهی زن را طلاق بده. حسین زن را پس نفرستاد و بخاطر نامۀ هانی به سوی کوفه رفت و در کربلا کشته شد. او حتی در روز عاشورا هم می توانست اورینب را پس بدهد و زنده بماند!" 


حالا بیایید این مقاله را نقد کنیم.


نکته خیلی مهم اینستکه اسلامستیز از شدت دشمنی با اهل بیت اساسا داستان را وارونه نقل کرده است. در اسناد تاریخی هرگز اینطور گفته نشده است بلکه آنچه در اسناد تاریخی، آنهم فقط در چند سند و نه به صورت متواتر،آمده است به طور خلاصه این است: 


"یزید عاشق «ارینب» دختر اسحق می‌شود. ارینب در زیبایی و ادب و کمالات، شهرتی درخور داشت. معاویه از جریان آگاه شد و به یزید وعده داد که او را به مقصود برساند. «ارینب» با پسر عمویش «عبدالله بن سلام» که از شخصیت‌های معروف بود، ازدواج کرد و در عراق با همسر خود زندگی می‌کرد. عبدالله از سوی معاویه در عراق مسئولیتی داشت. معاویه او را از عراق به شام احضار کرد و توسط ابو هریره و ابو درداء به وی گفت: دوست دارد دختر خود را به ازدواج تو درآورم،‌چون از جهات مختلف شایستگی داری داماد خلیفه باشی. عبدالله پذیرفت، آن دو جریان را به معاویه گزارش کردند. معاویه پیش از این، به دختر خود گفته بود که اگر آن دو نزد تو آمدند که تو را برای عبدالله خواستگاری نمایند، موافقت کن،‌ ولی به آنان بگو: در صورتی موافقت می‌کنم که عبدالله، همسر خود را طلاق دهد. عبدالله که فریب معاویه را خورده بود، همسر خود را طلاق داد و از معاویه درخواست کرد به وعدة خود وفا کند، معاویه پاسخ داد: اگر دخترم رضایت دهد، می‌پذیرم. آن دو نزد دختر معاویه رفتند و جریان طلاق «ارینب» را به او گفتند دختر معاویه پاسخ داد: باید درباره این موضوع اندیشه و مشورت نمایم. جریان میان مردم پخش شد و مردم معاویه را به خدعه و مکر یاد کردند! مدتی گذشت تا عِدّه «ارینب» سپری شد. مجدداً آن دو نزد دختر معاویه رفتند اما پاسخ منفی داد و گفت: این ازدواج به مصلحت من نمی‌باشد! سپس معاویه، ابو درداء را به عراق فرستاد تا «ارینب» را برای یزید خواستگاری نماید. چون وی وارد عراق (کوفه) شد، فهمید که امام حسین(ع) هم در عراق است. تصمیم گرفت در آغاز خدمت امام برسد، بعد مأموریت خود را انجام دهد. چون خدمت امام رسید، حضرت فرمود: برای چه به عراق آمده‌ای؟ ابو درداء موضوع را به امام گفت، امام فرمود: من هم تصمیم داشتم کسی را نزد «ارینب» برای خواستگاری بفرستم. اکنون که نزد او می‌روی، پیام مرا نیز به او برسان. ابو درداء چون نزد ارینب رفت او را برای امام و یزید خواستگاری نمود. «ارینب» با وی مشورت کرد که کدام خواستگار بهتر است، ابو درداء پاسخ داد: امام برای همسری با تو شایسته‌تر است. امام با همان مهریه‌ای که بنا بود یزید بدهد، «ارینب» را به عقد خود درآورد. عبدالله همسر سابق که در شام بود، مورد بی مهری معاویه واقع شد و حقوق او را قطع کرد. عبدالله به سبب اموالی که نزد همسر خود به امانت گذاشته بود،‌ رهسپار عراق شد و موضوع امانت را با امام حسین مطرح کرد. آن گاه برای گرفتن اموال خود نزد همسر سابقش رفت و اموال خود را دریافت کرد. آن دو چون به یاد گذشته افتادند، متأثر شدند و هر دو به گریه افتادند. امام با دیدن آن صحنه نسبت به آن دو ترحم کرد و فرمود: باش که او را سه طلاقه کردم. خدایا! آگاهی که او را به جهت مال و زیبایی، به عقد خود درنیاوردم، بلکه به جهت اینکه او را برای شوهرش نگه دارم، با او ازدواج کردم. سپس دستور داد تمام مهریه او را بدهند. آن دو خواستند به عنوان تشکر اموالی را به امام بدهند، که حضرت نپذیرفت و فرمود: پاداشی که امید است به من داده شود، بهتر از اموال است، سپس آن دو دوباره با یکدیگر زندگی کردند. بر اساس آنچه در داستان آمده،‌ این جریان بعد از ولایتعهدی یزید رخ داد."(الامامه و السیاسه، صفحات 166 تا 173)


پس میبینیم که اصلا آنچه در برخی اسناد تاریخی آمده است اصلا به این شکلی که این دشمن غرضورز امام حسین نقل کرده است نیست بلکه ماجرا چیز دیگری است. امام حسین طبق این نقل تاریخی این زن را از یزید نجات میدهد و به شوهرش باز میگرداند. حتی روایت تأکید دارد که امام حسین فرمودند «. خدایا! آگاهی که او را به جهت مال و زیبایی، به عقد خود درنیاوردم» و به محض آگاهی از دلبستگی مجدد این زن به شوهر سابقش او را طلاق دادند. 


نکته دیگر اینکه به غیر از اینکه شبهه افکن، در نقل تاریخ مرتکب تحریف شده است خود این روایت که او نقل کرده است نیز جای بررسی بیشتر دارد و به نظر میرسد ماجرای اورینب به کل دروغ باشد:



اول:  


بیایید داستان را به لحاظ روایی نقد کنیم: 


روایت فوق مرسل است و هیچ‌گونه سندی برای آن ذکر نشده تا بتوان آن را مورد بررسی قرار داد. چون ابن قتیبه(نویسنده کتاب الامامه و السیاسه) داستان را این چنین آغاز می کند:ما حاول معاویة من تزویج یزید قال: وذکروا أن یزید بن معاویة سهر لیلة من اللیالی، وعنده وصیف لمعاویة یقال له رفیق، ... او که خود همعصر این ماجرا نبوده است نمیگوید این ماجرا را از چه کسی شنیده است تا ما بتوانیم سلسلۀ راویان را بررسی کنیم. چه بسا فرد دروغگویی این ماجرا را به او گفته باشد.


از سوی دیگر ابودرداء که در این داستان میبنیم بنا به نظر معروف در زمان حکومت عثمان مرده است. برخی هم مرگ او را 39 یا 38 هجری درگذشته است(ابن اثیر الکامل، ج 3، ص 129؛ابن عبدالبرّ،‌الاستیعاب، ج 3، ص 1229 ـ 1230؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 4، ص 622.) پس او چگونه میتواند در این ماجرا که در اواخر حکمرانی معاویه و زمان ولایتعهدی یزید روی داده است حضور داشته باشد؟ پس این داستان دارد از شخصیتی در ماجرا نام میبرد که در آن زمان سالها از مرگش گذشته بوده است!!


از سوی دیگر از این داستان در اسناد دسته اول و مشهور هیچ خبری نیست. مشهورترین کتابی که این داستان را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه است که برخی در این که نویسنده آن ابن قتیبه باشد شک دارند.( دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص 459) از این گذشته اسناد معدودی هم که این ماجرا را نقل میکنند انقدر آشفته هستند که در برخی از آنان این ماجرا را به فرد دیگری نسبت میدهند ولی روایت آنها در مورد ازدواج ان فرد با اورینب نیز قابل قبول نیست و تضاد کامل با عقل دارد ولی به علت عدم ارتباط با بحث از آوردنش خودداری میکنیم.


باز جای توجه دارد که هیچ سندی به آمدن امام حسین به عراق پس از شهادت حضرت علی و رفتن به مدینه اشاره ندارد، مگر در حماسۀ عاشورا که روایت فوق ماجرای اورینب را پیش از آن میداند و در واقع میگوید ماجرا اورینب باعث شد که یزید اینقدر به امام حسین برای بیعت فشار بیاورد و بگوید از حسین یا بیعت بگیرید و یا سرش را؛ و در نتیجه امام حسین از مدینه خارج میشوند و ابتدا به مکه و بعد از نامه نگاری کوفیان به عراق میروند.



دوم:  


در داستان فوق آمده که حضرت امام حسین علیه السلام‌ ارینب را در یک مجلس سه طلاقه کرد و فرمود: فقال : أشهد الله أنها طالق ثلاثا، (فرمود: خدا را شاهد میگیرم که او را سه طلاقه نمودم) و این با فرهنگ اهل بیت علیهم السلام‌ هیچگونه سازگاری ندارد، بلکه خلاف ضرورت احادیث اهل بیت و فقه شیعه است که در فقه شیعه کاملاً و مبسوط بحث شده است. 

عن علی بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن حماد ، عن الحلبی ، عن أبی عبد الله علیه السلام قال : من طلق امرأته ثلاثا فی مجلس وهی حائض فلیس بشئ.(ابا عبدالله(ع) فرمودند: کسی که در یک مجلس همسرش را سه طلاقه کند و نیز حائض باشد هیچ ارزشی ندارد. (طلاق باطل است))وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 21 . 


بنا به حدیث فوق از امام صادق(ع) سه طلاقه در تشیّع عملی قبیح است و بعید از که یکی از پیشوایان شیعه چون امام حسین، این کار را بکند؟



سوم:  


یکی از شرائط طلاق حضور دو شاهد عادل می باشد که در داستان فوق این امر رعایت نشده است.


قرآن می‌فرماید:


وأشهدوا ذوی عدل منکم.(دو عادل از بین خودتان به شهادت بگیرید) (طلاق/2) 


تلک حدود الله ومن یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه.(این حدود الهی است و هر کس از آن تعدی کند بر خودش ظلم نموده است) (طلاق/1) 


و نیز امام صادق علیه السلام می‌فرماید‌:


ولا یجوز الطلاق إلا بشاهدین ...(طلاق جایز نمی‌باشد مگر با حضور دو شاهد.)وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 25 . 

چهارم:  


در داستان فوق امام حسین علیه السلام‌ به عبدالله سلام می فرماید: بل أدخله علیک حتى تبرئی إلیه منه کما دفعه إلیک.(تو داخل منزل من شده و با ارینب ملاقات کن و با تحویل اموال خود ذمه او را بری کن.) و این نیز با سیره اهل بیت علیهم السلام‌ و غیرت مردانگی عرب سازگاری ندارد که یک مرد اجنبی و نامحرم را به اندرون خویش راهنمایی کنند.گذشته از این که بری شدن ذمه نیازی به خلوت با نامحرم ندارد.



پنجم:  


گذشته از بطلان قطعی روایت فوق به اندازه کافی در اسباب و عوامل زمینه ساز واقعه کربلا در کتب شیعه و سنّی بحث شده است که هیچ جای شک و شبهه باقی نمی‌گذارد تا نوبت به طرح این شبهه سست و بی اساس برسد.



ششم:  


با صرف نظر از تمامی اشکالات موجود که ذکر شد اگر چنان‌چه این داستان بدون مواردی که با مقام عصمت و سیره اهل بیت منافات دارد صحت می‌داشت و اتّفاق افتاده می‌بود، در حقیقت امام علیه السلام‌ با این کار خود، از طرفی جنایات معاویه و یزید را برای مردم اثبات می‌کند که این ها برای رسیدن باامیال شوم وشیطانی خود به هرکاری دست می زدند.و از طرفی دیگر با این کار از پاشیده شدن یک زندگی موفق وگرم جلوگیری کرده است.


  البته یادآوری این نکته نیز خالی از لطف نیست که به اتّفاق تمامی تواریخ از تواریخ اهل سنّت تا تواریخ شیعه، یزید برای اینکه برای خودش بیعت بگیرد، امام حسین را کشت، و دستور این بود که امام حسین یا بیعت کند یا سر از تنش جدا کنید. می توانید به دلخواه خود به یکی از کتب تاریخ رجوع کنید، و ملاحظه نمایید!!


حال برای این افراد مغرض سخن امام حسین را تکرار میکنم: اگر دین ندارید و باوری به معاد ندارید اقلا در این دنیا آزاده باشید.

آیا معجزات عددی قرآن واقعا معجزه هستند؟

با سلام و خسته نباشید.

 

مقدمه:

در همین ابتدا باید یادآوری کنم که دفاع ضعیف از یک حقیقت از حملۀ مخالفین حقیقت هم خطرناکتر است. وقتی شما یک استدلال غلط را در ذهن مخاطب جای میدهید در او این ذهنیت را به وجود میاورید که حقیقت قابل دفاع از راه منطقی نیست.

 

امروز میخواهیم یکی از این استدلات غلط را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم

.

 

شرح استدلالات غلط:

 

در برخی از سایتها مطالب غلطی در مورد اعجاز عددی قرآن آمده که با هم دو مورد از آنها را میبینیم:

 

مورد اول: در قرآن برخی کلمات به تعداد خاصی آمده اند مثلا یوم(=روز) ۳۶۵ بار و شهر(=ماه) ۱۲ مرتبه تکرار شده است و ...

 

نخست باید بگوییم که این ادعاها غلط هستند برای مثال واژۀ شهر که به معنای ماه است در قرآن بیش از ۱۲ بار تکرار شده است و از این گذشته کسی که این ادعا را کرده بود بعد از فاش شدن غلط بودن ادعاهایش ادعا کرد که ایراد از اعجاز من نیست بلکه ایراد از قرآنهای تحریف شدۀ شماست!!! یعنی خودش قرآن را زیر سؤال برد! البته وی نگفته است که اگر این قرآنی که در دست ماست تحریف شده است خودش از روی چه قرآنی این معجزات را یافته است؟؟

 

مورد دوم: در قرآن رمزی عجیب بر مبنای عدد ۱۹ وجود دارد. بسم الله الرحمن الرحیم دارای ۱۹ حرف است و میدانیم که این عبارت ۱۱۴ بار در قرآن آمده است و ۱۱۴ نیز بر ۱۹ بخش پذیر است! و ...

 

ابتدا عرض میکنم که این معجزه اصلا درست نیست. تعداد حروف «ب س م ا ل ل ا ه ا ل ر ح ا م ن ا ل ر ح ی م» نوزده نیست بلکه بیست و یک است. نویسنده الف روی لام کلمۀ الله و الف در واژۀ رحمان را حساب نکرده است!(البته اگر مشدّد بودن "ر" را در رحمان و رحیم در نظر بگیریم تعداد حروف ۲۳ است!!!!) از این گذشته عدد ۱۹ عدد مقدس بهائیان است و در واقع سازندۀ این معجزه فردی بهائی بوده که خواسته پس از پذیرش این معجزه بگوید که حالا ببینید که عدد ۱۹ در بهائیت چقدر اهمیت دارد و مصداقی در ادعای خویش بیابد.

 

لطفا وقتتان را برای دفاع از معجزات فوق تلف نکنید زیرا حرف من چیز دیگری است. صحت ادعاهای فوق هم کمکی بدانها نمیکند. بند بعد را بخوانید:

 

آیا این ادعاها اگر درست بودند،معجزه محسوب میشدند؟؟

 

ابتدا باید دید که به چه چیز معجزه میگویند. معجزه یعنی کاری که افراد عادی از انجام آن عاجزند.

 

آیا ما از ایجاد چنین نظمی در یک کتاب عاجز هستیم؟

 

پاسخ سؤال فوق منفی است. امروزه با کمک جستجوگرهایی که روی سیستمهای تایپ کامپیوتری نصب شده است شما هم میتوانید چنین نظمی را در یک نوشته ایجاد کنید.

 

مثال:

 

۱.یک نوشتۀ هزار صفحه ای (مثلا یک کتاب قصه) را روی محیط word قرار دهید.

 

۲.تعداد واژۀ "روز" را با ابزار جستجوگر(Ctrl+F) در آن جستجو کنید. اگر تعداد این واژه در کل متن از ۳۶۵ کمتر بود در چند جا به صورت زائد از آن استفاده کنید یا چند جمله حاوی این واژه به جاهای مختلف نوشته اضافه کنید. اگر تعداد این واژه از ۳۶۵ بیشتر بود، سعی کنید تا جایی که تعداد این واژه در متن به ۳۶۵ برسد، این واژه را در بخشهای مختلف متن حذف کنید و به جایش از لغات مشابه استفاده کنید. مثلا جملۀ "او روز بعد آمد." را به "او فردا صبح آمد." تغییر دهید؛ همچنین جملاتی که احساس میکنید حاوی این واژه هستند و قابل حذف میباشند، را حذف کنید تا تعداد واژۀ "روز" در متن به ۳۶۵ برسد. اکنون در متن شما واژۀ "روز" دقیقا ۳۶۵ بار تکرار شده است که برابر با تعداد روزهای سال است!

 

۳.اکنون واژه های دیگر که میشود عدد خاصی را بدانها نسبت داد مثل "ماه"، "ساعت"، "دقیقه"و ... را در متن جستجو کنید و تعدادشان را بدست آورید و آنقدر از آنها کم و زیاد کنید تا تعدادشان همان عدد خاصی باشد که میشود بدانها نسبت داد. اکنون برخی واژه ها به تعدادی ویژه در متن شما دیده میشوند!!

 

۴.برای اینکه متنتان یک رمز عددی خوب هم داشته باشد، تعداد حروف نام قهرمان داستان را بشمارید. اگر نام قهرمان داستان برای مثال "حسینعلی" باشد؛ نظر به اینکه تعداد حروف آن هفت است، طبق روش بالا کاری کنید که تعداد این واژه در متن ضریبی از هفت باشد مثلا ۷۷ بار نام قهرمان داستان تکرار شده باشد. اگر دوست دارید نظمتان خیلی ویژه بشود با صرف وقت بیشتر کاری کنید که تعداد هر یک از حروف نام "حسینعلی" در کل متن نیز ضریبی از عدد هفت باشد. با اتصال برخی بندها به همدیگر کاری کنید که تعداد بندهای هر فصل از متن نیز ضریبی از ۷ باشد. مثلا اگر در یک فصل از این متنتان ۱۷ بند دارد، به هر سختی که هست ۳ تا از بندها را به بندهای دیگر بچسبانید تا تعداد بندها به ۱۴ کاهش یابد یا اگر تعدا بندها ۱۹ بود با تفکیک دو تا از بندها تعداد بندها را به ۲۱ برسانید؛ سپس در حوزۀ بزرگتر تعداد فصلهای متن را نیز بررسی کنید و سعی کنید با اتصال یا تفکیک تعداد فصلهای لازم به یکدیگر تعداد فصلها نیز ضریبی از عدد هفت باشد. اکنون در متن شما رمز عدد هفت که رمز بامفهومی هم هست(تعداد حروف نام قهرمان داستان)، وجود دارد.

 

نتیجه: 

 

شما میتوانید یک نظم عددی پیچیده، مثل همان چیزی که دو مورد فوق ادعا میکردند و صحت نداشت در متنتان ایجاد کنید. پس وجودچنان نظمهای عددی در یک کتاب نمیتواند دلیلی بر اعجاز و آسمانی بودن آن کتاب باشد زیرا افراد عادی هم قادر به ایجاد آن هستند.



 

سخن آخر: 

 

دوستان گرامی، بیایید به جای ساختن معجزات خیالی برای قرآن از جنبه های واقعی اعجاز قرآن دفاع کنیم. ساختن این گونه معجزات غلط و فاقداساس تنها حقانیت قرآن را زیر سؤال میبرد. آنچه قرآن را یک معجزه میکند اینگونه نظمهای خیالی نیست. حقانیت قرآن در هدایتگر بودن و تحدی و جنبه های ادبی و سایر موارد مورد تأیید دانشمندان اسلامی است.


البته برخی از این نظمهای عددی برای بشر محال هستند،مثل نظم تعداد زیادتر حروف مقطعه در سوره های مربوطه که خود سوره های دارای حروف مقطعه نیز بسته به حروف مقطعه خودشان موضوعات مخصوصی دارند، که این نظمها را اعجاز میدانیم

پاسخ به یک پرسش در مورد صلح دوستی کوروش

دوستی به نام ارس، نامه ای با فرنام "کوروش" برای ما نگاشته اند که در زیر آنرا می خوانید:



تاریخ ارسال دوشنبه 6 شهریور ماه سال 1391 ساعت 17:37
ارسال کننده ارس
عنوان نامه کوروش
متن نامه سلام
امیدوارم پرسیدن سوال از این طریق اشکال نداشته باشه:
در مورد کوروش و کشتن سربازهاو زنده گذاشتن پادشاهان میشه اینطور توجیه کرد:؟
مرگ سربازا اجتناب ناپذیر بوده ولی پادشاهان رو بعد از شکستشون، به ظاهر در کنار خودش قرار میداد تا امکان خیانت و  شورش رو ازشون بگیره و از نیرو و تجربشون در راه خدمت به مردم همون کشور استفاده کنه.
واینکه اگه او رو با سایر حاکمان هم دورش مقایسه کنیم  نمیشه گفت که در عصرخودش متمدن ترین بوده و برای اعمال روشهای خودش که به نفع ملتها بوده راهی جز جنگیدن با اونها نداشته؟
اصلا وضعیت تمدنهای دیگر اون زمان در مقایسه با ایران چطور بود؟
------------------------
منتظر راهنماییتون هستم هرچند میدونم ممکنه به هر دلیلی این اتفاق نیفته
ضمنا،وبلاگ بی نظیری دارید حیفه که خیلی ها از وجودش بی خبرن . از لینکای مفیدی هم که گذاشتید بینهایت ممنونم


پاسخ:


دوست عزیز، با این توجیه شما که «پادشاهان رو بعد از شکستشون، به ظاهر در کنار خودش قرار میداد تا امکان خیانت و  شورش رو ازشون بگیره» موافقم، با این کار در عین حال مانع ایجاد میل انتقامجویی در مردم نیز می شد. ولی می شود بفرمایید چرا و روی چه حسابی می فرمایید: «از نیرو و تجربشون در راه خدمت به مردم همون کشور استفاده کنه» و نیز می فرمایید: «مرگ سربازا اجتناب ناپذیر بوده»؟


  وقتی در مقام یک قاضی به قضاوت در مورد تاریخ می نشینیم، آیا می توانیم به این راحتی، انسانهایی را که تنها گناهشان، دفاع از تمامیت ارضی کشورشان بوده است را، محکوم به مرگ کنیم و بگوییم: مرگشان اجتناب ناپذیر بوده است؟ شما که اینقدر به وطنتان و هر چه مربوط به آن است، علاقه دارید، چرا دمی نمی اندیشید که آن سربازان نگونبخت نیز مملکتشان را دوست داشتند؟ چرا نمی اندیشید که وقتی از دید ما اسکندر، "گجستک" است، مللی که کوروش مغلوبشان می کرد نیز همین حس را نسبت به او داشتند؟ این همه تعریف و تمجید از آریوبرزن برای چیست؟ او هم سربازی بود، مثل همین سربازهایی که از دید شما، مرگشان اجتناب ناپذیر بود. به راستی اگر وطن آنقدر عزیز است که مرگ در راهش، بزرگ شدن شخص در انظار مردم را در پی دارد، چرا ما دقت نمی کنیم که دیگران نیز مثل ما وطنشان را دوست دارند. دوست عزیز، یک لحظه چشمتان را باز کنید و با دقّت ببینید: کوروش یک جهانخوار است، او هیچ حرمتی برای استقلال و امیال وطن دوستانۀ سایر ملل قائل نیست. شما فقط چون یک ایرانی هستید، او را دوست دارید، غربیها هم اگر از او تعریف می کنند، درست مثل تعریف و تمجیداتشان از مصر عصر فراعنه، به این خاطر است که می خواهند ملل اسلامی را به فرهنگ پیش از اسلامشان سوق بدهند.


  امّا شما چگونه می فرمایید که قصد کوروش از نکشتن شاهان آن سرزمینها این بوده است که «از نیرو و تجربشون در راه خدمت به مردم همون کشور استفاده کنه.» چنین رفتاری را اکثر ابرقدرتها در قبال سران مخالف دارند. همین شاه خونخوار خودمان، اجازه داد کسی که قصد ترورش را داشت به حضورش شرفیاب شود و حتی او را عفو نمود! امّا کجا بود این عفو و بزرگواری وقتی دژخیمانش مردم را در خرداد 42 و سال 57 به خاک و خون می کشیدند؟ انگلیس نمونۀ روشن و شناخته شدۀ این رفتار است. ولی البته بله، همیشه "خدمت به مردم" بهانه ای برای تجاوز بوده است، البته در اعصار بعد اسمی زیباتر یافت: استعمار، یعنی ما خواهان ساختن کشور شما و سر و سامان گرفتن آن هستیم! همان توجیهی که هجوم دژخیمان انگلیس و فرانسه و آمریکا را به کشورهای دیگر معقول نشان می داد. دوست عزیز، آیا هیتلر، وقتی فرانسه را گرفت، رهبر فرانسه را اعدام کرد؟ او را زندانی کرد؟ البته او در نهایت اعدام و کشته شد، ولی نه به دست هیتلر، بلکه در دادگاه نورنبرگ و به دست متفقین. حال باید با این حساب، جنایات هیتلر در لهستان و سایر کشورهای اروپایی را فراموش کنیم؟ متفقین وقتی به ایران یورش آوردند، شاه ایران را نکشتند! او خودش استعفا کرد و برای گذراندن ایام بازنشستگی عازم موریس شد[توجیهات مضحک رژیم پهلوی در مورد ذلّت بزرگی که نصیبشان شده بود!] آنها حتی حسن نیت خود را با روی کار آوردن فرزند ارشدِ همان شاه، نشان دادند!! آیا باید فراموش کنیم که این متفقین در همین ایران خودمان چه جنایتها در حقّ مردم ما کردند؟ آیا باید تجاوزشان به خاکمان را تلاشی برای خدمت به مردم و مرگ سربازانی مثل بایندر را امری اجتناب ناپذیر بخوانیم؟ آیا باید فراموش کنیم که غلات کشور را مصادره کردند و قحطی ایجاد شد و چه انسانهای فراوانی فقط در همین ایران، در اثر فعالیتهای متفقین مردند؟ حال شمایی که اینها را به عنوان یک ایرانی می فهمید، باید درک کنید که بهانۀ خدمت به مردم و زنده نگاه داشتن سران ملل مغلوب، دستان خونین کوروش را پاک نخواهد نمود.


  البته یادآوری این نکته نیز بد نیست، که طبق کتیبه های بابلی معاصر کوروش[که پیش از تازش کوروش به بابل نگاشته شده اند]، کوروش به سرزمینی که نامش مورد بحث است و برخی آنرا لیدی می دانند، حمله کرد و فرمانروایش را نیز کشت.



  امّا اینکه می پرسید: «اگه او رو با سایر حاکمان هم دورش مقایسه کنیم  نمیشه گفت که در عصرخودش متمدن ترین بوده و برای اعمال روشهای خودش که به نفع ملتها بوده راهی جز جنگیدن با اونها نداشته؟» خب مشکل اساسی این هست که شما جهانخوارگی کوروش را عملی به نفع ملّتها تلقّی می کنید! عملی که بعدها سلاطین و جباران بسیاری و از جمله هیتلر و محمد رضا پهلوی و پدرش[و البته ایندو در ابعاد میهنی و نه جهانی]، مدّعی آن بودند. یک نظم نوین جهانی، زیر حکومت آریایی هیتلر، چیزی که مردم کلّه پوک لهستان به راستی قادر به فهم آن نبودند، و این نفهمی چگونه اصلاح شد؟ مردم لهستان هم، مثل مردم ماد و لیدی و بابل و ارمنستان و سکائیه، کشته دادند، همانطور که بعد هم که نظم نوین زیر لوای حکومت مردمی و کمونیستی را برنتافتند، باز کشته دادند! توضیحات بیشتری در بالا دادم که نیازی به تکرارشان نمی بینم.


  البته کوروش نسبت به همدورگانش، ابداً متمدن ترین نیست، که متمدّنترینهای آن دوره، این گونه جهان متمدّن خود را به جنگ و آشوب نمی کشاندند. شاهان بسیاری بر سریر قدرت آمدند و رفتند، و اینگونه اندیشه های مخرّب و جهانخوارانه در سر نداشتند و یا اگر داشتند آنرا عملی نکردند. جهان متمدّنی که ما در عصر پس از تاریخ می شناسیم، تا زمان کوروش، این همه جنگ را در یک پریود زمانی کوتاه، تجربه ننموده بود.


  کوروش نسبت به همدورگانش، متمدّنتر نیست، ولی موذی تر، فریبکارتر، و سیاستمدارتر است. او با پنبه سر می برد. غرور ملّی ملل را در هم می شکند، و بعد طوری رفتار می کند که گویی کسی از خودشان بر آنها حکومت یافته است. درست رفتاری که انگلیس با مستعمراتش داشت: ناراحت نباشید ای مردم مغلوب! شما شهروندان ایران هستید!! ولی آیا یک بابلی دوست دارد یک بابلی باشد یا یک ایرانی؟ یک لیدیایی دوست دارد لیدیایی باشد یا ایرانی؟ اگر صدّام ایران را می گرفت و شما را یک شهروند محترم عراقی به حساب می آورد، آیا به راستی شما از این مسئله شاد بودید؟



می پرسید: «اصلا وضعیت تمدنهای دیگر اون زمان در مقایسه با ایران چطور بود؟» وضعیت دقیق آن تمدّنها برای ما روشن نیست. ولی سیستم حاکمۀ ایران، یعنی دولت ماد و سایر این تمدّنها، نشان داده اند که تا پیش از روی کار آمدن کوروش، توانسته اند با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند، و حتی با یک اتحاد بزرگ، تمدّن متجاوز آشور[یا آسور] را نیز منقرض نمایند.


  اینکه این کشورها غرق در ظلم بودند، بیشتر ادعای کوروش پرستان عصر حاضر و قرنهای اخیر است، آنها مجبورند توجیهی قرن بیستمی و بیست و یکمی برای تجاوزات کوروش به خاک سایر ملل پیدا کنند. تاریخ صراحت چندانی به این مسئله ندارد. تاریخ بیشتر سعی در نشان دادن جنگها دارد تا توجیه آنها. آن عصر، عصر تبلیغات نیست که بخواهند ملل را برای هجومشان تحمیق کنند، ولی با این وجود رگه هایی از تحمیق ملل را در اسناد تاریخی هم می توان دید و به خصوص در آن گلنوشتۀ معروف کوروش: منشور حقوق بشر!! نمی دانم چرا هر وقت می خواهند سر بشر را با پنبه ببرند، از حقوقش سخن می گویند!!


  من نمی گویم که کوروش الزاماً آدم بدی بوده است! شاید تاریخ در موردش دروغ گفته است! شاید منشور منسوب به او جعلی است! شاید... ولی کوروش پرستان بر اساس همین تاریخ، می گویند که او خیلی مرد خوبی بوده است! من نگاه سیاه و سفیدی ندارم. کوروش را مردی با رنگ خاکستری تیره می بینم. به وطنم عشق می ورزم، ولی از دروغسازی در مورد وطنم، بیزارم. بگذارید، دیگران وطن فروشمان بخوانند. ولی یک پرسش اساسی دارم:


اگر کوروش هدفش ریشه کن کردن ظلم بود، چرا سران ظلم را زنده نگاه می داشت و حتی زندانی هم نمی کرد؟ آیا شهنشهان «ظالم» این کشورها بیشتر از سربازانی که در جنگ با کوروش کشته می شدند، لیاقت مرگ را نداشتند؟!


با تشکّر از پرسش شما.


نقد ماتیاس شولتس بر منشور حقوق بشر کوروش

مترجم: نویدار
هفته نامه "اشپیگل" چاپ آلمان در شماره 28 سال 2008 نوشته ای به نام "فرمانروای قلابی صلح"به قلم ماتیاس شولتس Matthias Schulz منتشر کرده است. در این نوشته نویسنده می گوید که کوروش پیام آور صلح و حقوق بشر نبوده است و یکی چون دیگر دیکتاتورهای زمان خویش بوده است و در این راستا منشور حقوق بشر کوروش را یک "سند تبلیغاتی" می خواند.
این نوشته که در هفته نامه معتبر "اشپیگل" چاپ شده است، کم کم دارد توجه همگان را جلب می کند. ایرانیان آلمانی زبان چند واکنش به این نوشته نشان داده اند. تا آنجا که در اینترنت دیدم، واکنش ها تاکنون بیشتر عصبی و غیرمنطقی بوده اند.
در اینجا برگردان نوشته "اشپیگل" را می آورم تا هر کس درک مستقل خود را از نوشته اصلی به دست آورد و چون بسیار مورد های مشابه دیگر تفسیرهای دست چندم به وجود نیاید. خود نیز زمان برای پژوهش بیشتر پیرامون استدلال های این نوشته نیاز دارم؛ هر چند که نوشته از دید من چندان پخته به نظر نمی آید و دارای چند اشکال ساختاری است و به جای کاربرد روش های علمی کمی نیز از فرهنگ پلمیک یاری جسته است. با وجودی که هیچ گونه تعصبی به این گونه مورد ها ندارم، کمی نیز بوی فرهنگ از گونه روزنامه کیهان می آید. اما دارای چند نمونه و استدلال تاریخی است که نیاز به تامل دارد.در تاریخ ایران نکته های مبهم بسیاری وجود دارند که تاکنون کسی به آنها نپرداخته است. این نکته یکی از آنهاست.
دیدگاه های خود را در اینجا بنویسید تا یک تبادل سازنده دیدگاه ها را داشته باشیم.
نویدار
============ ========= ========= ===
فرمانروای قلابی صلح
ماتیاس شولتس
در سازمان ملل متحد در نیویورک در ویترینی شیشه ای لوح 2500 ساله به خط میخی نام "منشور باستانی حقوق بشر"وجود دارد که به آن احترام فراوان می گذارند. اکنون آشکار می گردد: این لوح را یک دیکتاتور باستانی نوشته است که مخالفان خود را شکنجه می کرده است.
قرار بود آن چه که محمد رضا شاه پهلوی در نظر داشت، جشن رکوردها گردد. او نخست "انقلاب سفید" (اصلاحات ارضی) را اعلام کرد و خود را "آریامهر" خواند. حال، در سال 1971 نیاز آن را حس کرد که "2500 سال پادشاهی ایران" را جشن بگیرد و این گونه بود که اجرای "بزرگترین نمایش جهان" اعلام گشت.
او دستور داد که پنجاه خیمه باشکوه بر ویرانه های تخت جمشید (پرسپولیس) برپا سازند. 69 نفر از سران کشورها و پادشاهان و در میان انها پادشاه ژاپن به آنجا رفتند. در آنجا 20،000 لیتر شراب نوشیده شد به همراه خوراک بلدرچین، طاووس و خاویار در ظرف طلا. بر روی میزها نیز بطری های شراب "شاتو لافیت" Château Lafite گردانده می شد.
در نقطه اوج جشن شاه به سوی آرامگاه کوروش دوم گام نهاد که در سده ششم پیش از میلاد در یک جنگ درازمدت خونین بیش از پنج میلیونکیلومتر مربع را تسخیر کرده بود.
"منشور باستانی حقوق بشر" مورد ستایش همگان
با بیش از صد میلیون دلار هزینه، ستایش از پادشاه باستانی ایرانیان امری پرهزینه و مورد انتقاد بود. شاه در پاسخ با این انتقادها گلایه وار گفته بود: "یعنی با نان و تربچه از سران کشورها پذیرایی کنم؟"
حتی رهبر مذهبی آیت الله خمینی نیز از تبعیدگاه خود نفرت خود را از این کار ابراز داشت: "جنایت های شاهان ایرانی صفحات تاریخ را سیاه ساخته است." با این وجود شاه معتقد بود که بهتر می داند. او بیان داشت که کوروش انسانی ویژه بوده است با اندیشه انسانی، سرشار از محبت و مهربانی. او نخستین انسانی بوده است که حق "آزادی اندیشه" را بنیان نهاده است. شاه این دید خود را به اطلاع سازمان ملل متحد نیز رسانید. در روز 14 اکتبر که جشن در تخت جمشید در اوج خود بود، خواهر دوقلوی او (اشرف پهلوی) گام به بنای سازمان ملل متحد در نیویورک نهاد. در آنجا او کپی لوح منشور حقوق بشر را به "سیتو اوتانت"، دبیر کل سازمان ملل هدیه داد. او نیز برای این هدیه تشکر کرد و آن را به عنوان "منشور باستانی حقوق بشر" مورد ستایش
قرار داد.
اکنون این دبیر کل سازمان ملل بود که می گفت: پادشاه پارسی این "هوشمندی را در احترام به تمدن های دیگر نشان داد." سپس اوتانت دستور داد این لوح گلی را که بیانیه این کوروش دوم به اصطلاح انسان دوست سال 539 پیش از میلاد را در بر دارد، در یک ویترین شیشه ای در بنای اصلی سازمان ملل به نمایش بگذارند. این لوح هنوز آنجاست، در کنار قدیمی ترین قرارداد صلح جهان.
تعارفات بزرگ، سخنان بزرگ، یاوه بزرگ
به نظر می رسد که سازمان ملل متحد قربانی یک حقه بازی شده است. بر خلاف ادعای شاه، جوزف ویزهوفر (Josef Wiesehofer) شرق شناس پرسابقه از شهر کیل می گوید که این لوح خط میخی بیش از یک "پروپاگاند" (تبلیغ) نیست. او می گوید: "این که نخستین بار کوروش اندیشه های حقوق بشر را طرح کرده است، سخنی پوچ است."
هانس پتر شاودیگ (Hanspeter Schaudig)، آشورشناس از هایدلبرگ نیز در این فرمانروای باستانی، مبارز پیشاهنگ برابری و احترام نمی بیند. زیردستان او باید پاهای او را می بوسیدند.
نزدیک به سی سال این فرمانروا شرق را به جنگ کشید و میلیون ها انسان را در بند مالیاتی خود اسیر ساخت. به دستور او بینی و گوش نافرمایان را می بریدند. محکومان به مرگ را تا سر در خاک می کردند و خورشید کار را به پایان می رساند.
آیا سازمان ملل این دروغ تاریخی ساخته و پرداخته شده توسط شاه را بدون تحقیق پذیرفته است؟
"سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است."
این کلاوس گالاس (Klaus Gallas) متخصص تاریخ هنر که در شهر وایمار گرم تدارک فستیوال فرهنگی آلمان و ایران ("دیوان غربی-شرقی، تابستان 2009″) است، بود که این بحث را به افکار عمومی کشاند. در تدارک این فستیوال بود که او متوجه ناهمخوانی هایی در این منشور شد. او می گوید: "سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است."
با وجود درخواست های فراوان "اشپیگل" سازمان ملل حاضر به ابراز نظر در این مورد نیست. "سرویس اطلاعات سازمان ملل" در وین کماکان بیان می دارد که این سنگ نبشته شرقی توسط بسیاری به عنوان "نخستین سند حقوق بشر" پذیرفته شده است.
پیامد های این کار بسیار سنگین است. در این میان حتی در کتاب های درسی مدرسه های آلمان نیز این ایرانی باستانی (کوروش) به عنوان پیشاهنگ سیاست بشردوستی تدریس می شود. در اینتر نت نیز یک ترجمه جعلی پخش شده است که در آن کوروش حتی حداقل دستمزد و حق پناهندگی را نیز تدوین کرده است. "برده داری باید در تمام جهان برچیده شود. هر کشوری می تواند آزادانه تصمیم بگیرد که آیا رهبری مرا می خواهد یا نه." اینها سخنانی هستند که در آنجا گفته شده اند.
حتی شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل در سال 2003 نیز در این دام افتاده است. او در سخنرانی خود در اسلو گفت: "من یک زن ایرانی هستم، از نواده کوروش بزرگ، همان فرمانروایی که بیان داشت که نمی خواهد بر مردمی حکومت کند که او را نمی خواهند."
دانشمندان حیرت زده مانده اند که یک شایعه چگونه خود به خود گسترش می یابد. تا این میزان روشن است که در مرکز این بلوف بزرگ چهره ای ایستاده است که شرق باستان را بیش ار هر

کس دیگری به لرزه درآورد. "نبوغ نظامی" (ویزهوفر) کوروش او را تا هند و به مرزهای مصر رساند. او آفریننده کشوری با ابعاد عظیم نوین بود. در اوج قدرت خویش، او صاحب امپراطوری افسانه ای بود که به ثروت خود می بالید. اگرچه در ابتدا همه چیز بسیار ناچیز آغاز گشت. این مرد جوان که فرزند یک پادشاه کوچک بی اهمیت در پارس در جنوب غربی ایران بود، در سال 599 پیش از میلاد بر تخت سلطنت نشست.
یک عمل گرا با شلاق و شیرینی و نه یک بشردوست
حتی در دوران باستان نیز حماسه های عجیب و غریب پیرامون سلسله های حکومتی ساخته و پرداخته می شدند. یکی از آنها می گوید که کوروش در بیابان بزرگ شد و یک سگ به او شیر می داد. از او هیچ تصویر یا تندیس واقعی وجود ندارد.
غرب بسیار زود اراده نیرومند او را حس کرد. او نخست بر ایلامی ها، ملت همسایه خود چیره شد. سپس در سال 550 پیش از میلاد با ماشین جنگی سریع و سربازان خود در زره های برنز بر مادها حمله برد. پس از آن بر آسیای کوچک پیروز شد که در آن صدها هزار یونانی در جوامع کوچک می زیستند. اشراف زاده های "پرینه" به بردگی گرفته شدند.
سردار جنگی برای استراحت از جنگ، به کاخ خود در پاسارگاد باز می گشت، جایی که گرداگرد از باغ های آبیاری شده "پارادایسوس" (پردیس-مترجم) بود. در کاخ نیز او حرم بزرگی داشت. البته او زمان زیادی در آنجا نماند و به زودی دوباره روانه جبهه شد، این بار در افغانستان. در 71 سالگی بود که کارش در جایی در ازبکستان به پایان رسید. نیزه ای به ران او خورد و او سه روز پس از آن درگذشت.
"ویزهوفر" این پادشاه را "عمل گرا" (پراگماتیست) و زیرک در جنگ و هوشمند در سیاست داخلی می خواند که با "سیاست شلاق و شیرینی" به هدف های خود می رسید. او بشردوست (اومانیست) نبود.
البته برخی از هلنی ها از این سردار پیروز خوششان می آمد. هرودوت و اشولس (که هر دو در سال های بعد می زیستند) این رهبر شرقی را به عنوان بخشنده و مهربان می ستودند. در کتاب مقدس نیز او قدیس نام برده می شود چون او گویا به یهودیان اسیر اجازه داده است که به اسراییل بازگردند.
اما تاریخ شناسان مدرن گزارش های این گونه را به عنوان تملق و چاپلوسی افشا ساخته اند. "ویزهوفر" می گوید: "در دوران باستان یک تصویر درخشان از کوروش ساخته شد." اما در حقیقت او یک حاکم خشن چون دیگران بوده است. ارتش او مناطق مسکونی و مکان های مقدس را غارت می کرد و اشراف شهری را به اسارت می برد.
این که این مرد را بنیان گذار حقوق بشر جا بزنند، تنها می توانست به فکر شاه برسد که خود در سال های 60 دچار دشواری بود. با وجودی که ساواک، پلیس مخفی او، وحشیانه شکنجه می کرد، همه جا در کشور مقاومت شکل می گرفت. گروه های مارکسیستی بمب پرتاب می کردند و ملاها مردم را به مقاومت فرا می خواندند.

این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه کرده است
از این رو فرمانروا (شاه) تلاش داشت که خود را به گذشتگان باستانی بچسباند. آن گونه که کوروش در آن زمان پدر ملت بود، "من نیز امروز هستم." شاه ادعا می کند که "تاریخ پادشاهی ما با بیانیه مشهور کوروش آغاز می شود. این یکی از درخشانی ترین سندهایی است که در باره روح آزادی و برابری در تاریخ بشری یافت می شود."
اما حقیقت این است: این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه ساخته است. آن زمانی که این نوشته در سال 539 پیش از میلاد تدوین می شد، کوروش درگیر دراماتیک ترین بخش زندگی خود بود. او جرات آن را یافته بود که بر امپراطوری جدید بابل، رقیب نیرومند برای تسلط بر خاورمیانه، حمله برد. گستره این دولت تا فلسطین بود و مرکز آن بابل باشکوه بود با برج 91 متری، که تاج آن بود و مرکز دانش و هنر. افزون بر آن این سرزمین پر از سلاح نیز بود. با این وجود این پارسی جرات حمله را یافت. نیروهای او مسیر دجله را پیمودند و نخست اوپیس (Opis) را تسخیر کرده و تمام اسیران را کشتند. سپس به سوی بابل سرازیر شدند. آنجا نبونید، پادشاه پیر 80 ساله پشت دیوار 18 کیلومتری پیرامون شهر سنگر گرفته بود.
در همین زمان روحانیون خدای مردوک در بابل طرح خیانت به سرزمین خود را می ریزند. آنها که از این که پادشاه شان قدرت روحانیون را محدود ساخته بود، عصبانی بودند، به گونه ای نهانی دروازه های شهر را گشودند و نمایندگان پارسیان دشمن را به شهر راه دادند. نبونید به تبعید فرستاده شد و پسرش کشته شد.
سپس تبانی بر سر تسلیم بدون جنگ شهر صورت گرفت. کوروش آزادی همه هموطنان خود را که در جنگ های پیشین به اسارت گرفته شده بودند را خواستار شد . او همچنین تندیس های خدایان را که دزدیده شده بودند را بازپس گرفت.
این بخش ها بودند که از سوی شاه به گونه ای دیگر به عنوان رد عمومی برده داری بازتفسیر شدند. اما در حقیقت کوروش تنها زنجیرهای هم وطنان خود را گشوده بود.
روحانیون برای این خدمت خیانت کارانه پول و زمین دریافت کردند. در پاسخ آنها کوروش را "کبیر" و "عادل" و در اساس او به عنوان کسی که همه جهان را "از نیاز و دشواری رها می سازد"،

خواندند.
تنها پس از آن که همه چیز روشن گشته بود، کوروش خود وارد شهر شد. او با اسب خویش از میان دروازه درخشان آبی رنگ "ایشتار" گذشت. زیر پای او شاخه های نی گسترده بودند. سرانجام، آن گونه که در سطر 19 نوشته شده است، مردم اجازه یافتند که "پای او را ببوسند."
در این لوح به خط میخی هیچ چیز در باره رفرم های عمومی، اخلاقی یا توصیه های بشردوستانه وجود ندارد. "شاودیگ" محقق آن را "قطعه ای پروپاگاند درخشان" می نامد.
اما این شایعه فرمانروای صلح طلب به برکت روحانیون حقه باز ایجاد شد و اکنون پس از ستایش از سوی سازمان ملل متحد این حباب کماکان بزرگتر می شود.
 
 
 در ماه زوئن موزه بریتانیا (British Museum) در لندن خبر داد که لوح گران بهای اصلی را به تهران امانت می دهد. این لوح اکنون نماد غرور ملی ایرانیان شده اشت.
"گالاس" فاش ساخت که: "حتی چندی پیش از پارلمان آلمان درخواست شده بود که نمونه این لوح را در یک ویترین شیشه ای در پارلمان به نمایش گذارند. این درخواست البته بازپس گرفته شده است. اما خدشه سازی تاریخ متوقف نشده است. با این ستایش منحوس از سوی سازمان ملل متحد، شایعه ای متولد شده است که کماکان تغذیه جدید می یابد.
یک ضرب المثل شرقی می گوید: "یک نادان سنگی را در چاه می اندازد که ده عاقل نمی توانند آن را بیرون آورند."
* * *
این نوشته را به انگلیسی یا آلمانی بخوانید.

مراجع:
(2): http://www.spiegel. de/international /world/0, 1518,566027, 00.html
 

آیا کوروش یک پیامبر است؟ آیا کوروش ذوالقرنین قرآن است؟

سلام بر شما. خوانندۀ گرامی ضمن تشکر از توجه شما به این وبلاگ، در کنار این مطلب چندمطلب دیگر را نیز، برای مطالعه به شما پیشنهاد می کنیم:



آیا کوروش بنیانگذار حقوق بشر است؟


به کوروش چه خواهیم گفت اگر سر برآرد ز خاک؟


پاسخ به یک پرسش در مورد صلح دوستی کوروش


جملات و سخنان زیبا که کوروش نقل می کنند (بررسی سرقتهای ادبی وطن پرستهای باستانگرا)


نقد ماتیاس شولتس بر منشور حقوق بشر کوروش



تذکر مهم:  در این پست تنها بر آنیم، که به تحلیلی تاریخی از یک ادعا در مورد تاریخ بپردازیم. ما نمی گوییم که کوروش هخامنشی نسبت به شاهان معاصر خود، مهربانتر نبوده است، بلکه می گوییم نباید از او بت ساخت یا او را مانند یک قدیس بالا برد. ما قبول داریم که کوروش بر اساس آنچه تاریخ نشان می دهد نسبت به سایر شاهان مهربانتر بود، ولی نباید فراموش کرد همین کوروش با جنگ افروزیهایش، استقلال بسیاری از ملل را گرفت و تمدنهای متعدّدی را منقرض کرد، و انسانهای بسیاری در جنگهایی که کوروش هخامنشی به راه انداخت کشته شدند، در حالی که تا آن زمان، چنان جنگ افروزیهای عظیمی را در تاریخ سراغ نداریم. حرف ما این است که از شخصیتهای بزرگ تاریخ، نباید بت ساخت و باید عیوبشان را در کنار خوبیهایشان دید. برخی افراد به ما تهمت می زنند که با کوروش و ایران باستان دشمنی داریم، ولی این سخن تهمتی بی پایه و اساس است و ما هیچ دشمنی با کوروش و تاریخ باستان نداریم، بلکه با بت سازی مخالفیم.






فهرست مطالب به قرار ذیل خواهد بود:


آیا اساساً ذو القرنین، یک پیامبر است؟


آیا کوروش هخامنشی، آنطور که تاریخ ذکر کرده است، انسان صالحی بوده است؟

  • نظرات مورخین عهد باستان
  • کوروش اجازه غارت لیدیه را می دهد و سربازان خود را می فریبد
  • آیا کوروش پادشاهان دشمن را نمی کشت؟
  • کوروش و آزادسازی یهودیان؛ کوروش: نجات بخش یا امپراتور؟
  • کوروش چرا به ارمنستان حمله کرد؟
  • آیا در نبرد بابل کوروش مورد تهاجم قرار گرفته بود؟
  • آیا در فتح ماد کوروش آغازگر جنگ بود؟
  • در نبرد شمال شرق ایران آغازگر جنگ چه کسی بود؟
  • ***در کدام جنگ کوروش آغازگر جنگ نبود؟


آیا کوروش موحد بوده است؟


پاسخ به چند شبهه:

  1. نیکیهای کوروش را چه می گویید؟
  2. اینکه کوروش برده داری را در ایران منتفی کرد چه می گویید؟
  3. سد معروف کوروش را چه می گویید؟
  4. اگر کوروش ذوالقرنین نیست، پس ذو القرنین کیست و سدش کجاست؟

آیا کوروش در منابع یهودی هم ذوالقرنین نامیده شده است؟


روز کوروش بزرگ


 

 


  پیش از آغاز بحث باید خدمت دوستان عزیزم عرض کنم که نظرات علامه طباطبایی و سایر مفسرین بزرگوار برای ما در زمینه تفسیر قرآن بسیار معتبر است و اگر با سایر تفسیرها در تعارض نباشد قبولش الزامی است، اما مرحوم علامه طباطبایی نه یک مورخ بودند و نه معصوم که بخواهیم تحقیق تاریخی ایشان را از بیخ و بن صحیح بدانیم. باید تمام برداشتهای تاریخی از اسناد دسته اول تاریخی و نه نوشتجات جناب ابوکلام که قرنها با ماجرا فاصله داشته اند بیان شود؛ که مرحوم علامه احتمالا بخاطر عدم دسترسی موفق به این کار نشده اند. ما در ادامه بحثمان بر اساس اسناد دسته اول و کهنترین نوشتجات در مورد کوروش به بررسی خواهیم پرداخت. بنده از اصلی ترین اسناد یعنی تواریخ هرودوت، کتزیاس و کزنفون برای شما مطلب میاورم که نزدیکترین افراد به اصل ماجرا هستند و همچنین کتیبه های به دست آمده.

  

استدلال کسانی که میگویند کوروش پیامبر است اینچنین است:

  • کوروش همان ذوالقرنین است
  • ذوالقرنین یک پیامبر الهی است.
  • پس کوروش یک پیامبر است.

اینها نقدهای من است بر استدلال این دوستان عرض میکنم:

 

 

آیا اساسا" ذوالقرنین یک پیامبر بوده است؟

 

 

باید توجه شما را به این مسئله جلب کنم که در بشر بودن و پیامبری ذوالقرنین اختلاف نظر است. توجه شما را به بخشی از مقاله سایت درگاه در این مورد جلب میکنم:

 

مفسران نظرات مختلفی ابراز داشته‏اند، طبق بیان علامه طباطبایی (در تفسیرالمیزان، ج 13، ص 398) در برخی از روایات وی از جنس بشرمعرفی شده و دربعضی دیگر که فرشته‏ای آسمانی دانسته شده است، (ر.ک: سیوطی، تفسیر درالمنثور، ج 4، ص 265 و ابن کثیر، بدایه و نهایه، ج 2، ص 103)

جاحظمینویسد: «مادر وی از جنس بشر و پدرش از ملائکه بوده است»، (الحیوان). بههر حال عموم مفسران بر این عقیده‏اند که او از جنس بشر است.

در بسیاری از روایات آمده که او پیامبر نبود، بلکه بنده صالحی بود، (ر.ک: تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 294 و 295)؛ گرچه در بعضی دیگر آمده که محدث بوده است؛یعنی، ملائکه با او گفت و گو میکرده‏اند، (ر.ک:سیوطی، تفسیر در المنثور، ج 4، ص 264)

برخی از مفسران نیز از تعبیر «قلنا» (ما گفتیم) نبوت او رااستفاده کرده‏اند (فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 21، ص 167؛ آلوسی، تفسیر روحالمعانی، ج 16، ص 34)

امّا چنان که علامه طباطبایی به آن اشاره کرده،احتمال بیان شده درست نیست؛ زیرا این احتمال نیز وجود دارد که منظور ازاین جمله، الهام قلبی باشد که در مورد غیر پیغمبران نیز وجود داشته، و یامکالمه خدا با ذوالقرنین به وسیله پیغمبری صورت گرفته است؛ زیرا قول خداونه اعمّ از وحی مختص به نبوت است، (المیزان، ج 13، ص 388)

 

 

فرمایش علامه طباطبایی که سند اصلی دوستانی است که فکر میکنند ذوالقرنین پیامبر است در ترجمه المیزان، ج13 صفحه 500 چنین است:

 

جمله" قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ ..." دلالت ندارد بر اینکه ذى القرنین پیغمبرى بوده که به وى وحى مى‏شده، چون همانطورى که گفتیم قول خدا اعم از وحى مختص به نبوت است. جمله" ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ ..." از آنجا که نسبت به خداى تعالى در سیاق غیبت آمده خالى از اشعار به این معنا نیست که مکالمه خدا با ذو القرنین به توسط پیغمبرى که همراه وى بوده صورت گرفته، و در حقیقت سلطنت از او نظیر سلطنت طالوت در بنى اسرائیل بوده که با اشاره پیغمبر معاصرش و هدایت او کار مى‏کرده.

 

پس تا اینجای کار پیامبر بودن ذوالقرنین امری ضعیف و بعید به نظر میرسد و اکثر روایات و نظر مرحوم علامه طباطبایی نیز همین است که ایشان عبدی صالح بوده اند. پس این نظر که کوروش پیامبر بوده است حتی از دیدگاه علامه طباطبایی که ادعا میفرمایند که ذوالقرنین همان کوروش است مردود است.

 

 

آیا کوروش هخامنشی، آنطور که تاریخ ذکر کرده است، انسانی صالح بوده است؟

 

 

مرحوم علامه طباطبایی ادعا میفرمایند که ذوالقرنین که از دید ایشان فردی صالح نیز بوده است، همان کوروش است. نظر به اینکه علامه یک مورخ نبوده اند و به اسناد دسته اول نیز دسترسی نداشته اند باید عرض کنم که به نظر من ایشان در این برداشت خود دچار خطا شده اند.



نظرات مورخین عهد باستان

 

کتزیاس تأکید بر رذالت کوروش دارد و هرودوت او را میستاید. ما از سخنان هرودوت نیز چیزهایی برایتان نقل میکنیم که صالح بودن کوروش را زیر سؤال ببرد ولی عجالتا سخنان کتزیاس را بنگرید:

 

کتزیاس در کتاب فوتیوس میگوید:

 

کوروش پسر چوپانی بود از ایل «مردها» که از شدت احتیاج مجبور گردید راهزنی پیش گیرد. کوروش در ایام جوانی به کارهای پست اشتغال ورزید و از این جهت مکرر تازیانه خورد. او با آستیگاس، آخرین پادشاه ماد، هیچگونه قرابتی نداشت و از راه حیله و تزویر به مقام سلطنت رسید. دوست او «اوبارس» هم از حیث تقلب و نامردی معروف بود. در ابتدا آستیگاس نسبت به کوروش فاتح شد و حتی در پارس در آمده او را تعقیب کرد ولی کوروش به واسطه دخالت زنان نجات یافت و پس از آن پادشاه ماد با پدر کوروش به مسالمت رفتار کرده آزاری به وی نرسانید. بعد کوروش باز بر ضد آستیگاس قیام کرده فائق آمد. در این حال پادشاه ماد فرار کرده به همدان پناه برد و دخترش آمی تیس و دامادش «سپی تاماس» او را پنهان کردند.کوروش در حال در رسید و گفت دختر و داماد آستیگاس را با اطفال آنان و دو نفر درباری موسوم به «سپی تاسس» و مگابرن شکنجه کنند تا بروز دهند آستیگاس کجاست. پادشاه ماد چون نمیخواست اولاد او را زجر کنند خود نزد کوروش رفت و ابارس او را در زنجیر کرده به محبس انداخت ولی کوروش به زودی پشیمان شده او را رها کرد و نسبت به او احترامات پدر را به جا آورد،درباره آمی تیس نیز همان احترامات را مرعی داشت. اما سپی تاماس را از جهت اینکه گفته بود، نمیداند آستیگاس کجاست و این حرف دروغ بود امر کرد کشتند و آمی تیس را ازدواج کرد...

(اصل متن را در کتاب ایران باستان مرحوم پیرنیا جلد1 صفحه 215 به بعد ببینید)

 

 

هرودوت و کزنفون همچون سنگنوشته های به دست آمده برعکس کتزیاس، کوروش را پسر شاه پارس و نوۀ پادشاه ماد می دانند. هرودوت ماجرایی مثل ماجرای ضحاک و فریدون را برای پادشاهی کوروش نقل میکند با این تفاوت که کوروش نوه پادشاه ظالم عصر خود بوده است. برعکس کزنفون هم پادشاه ماد را فردی عادل میداند و هم کوروش را، و معتقد است کوروش بدون جنگ پادشاهی را از دایی خود به ارث برد.(از آنجا که این سخنان مورد نظر شماست و من هم قبولشان دارم متنهای طولانی را که مؤید این سخن باشند را نقل نمیکنم.)

امروزه میدانیم که سخنان کزنفون در این مورد افسانه سازی بوده و کوروش از طریق جنگ مادها را سرنگون کرد و خود پادشاه شد زیرا کتیبه های معاصر کوروش این مسئله را گوشزد میکنند. بدبختانه کتیبه ها خیلی خلاصه بوده و در مورد شخصیت و اخلاق کوروش به خوبی سخن نمیگویند.


 

نظر کتزیاس صحیحتر است یا هرودوت؟سؤال مهم این است که با توجه به این تضاد بین سخن این دو، سخن کدامیک ارجح است؟

 

برتری های نظر هرودوت بر نظر کتزیاس:


1. هرودوت از کتزیاس به زمان کوروش نزدیکتر بوده است(هر چند به میزان خیلی کم)


2. گزارشات هرودوت به کتیبه های کشف شده از هخامنشیان خیلی نزدیک است. پس ممکن است گزارشاتش در مورد اخلاق و منش کوروش هم صحیحتر باشد.

 

ضعف های نظر هرودوت بر نظر کتزیاس:


1.هرودوت هرگز در ایران نبوده است و هر آنچه شنیده سخنانی بوده که در یونان از کوروش گفته میشده است، در حالی که کتزیاس در ایران نیز به سر برده و قادر بوده است روایات خود ایرانیان را که خیلی نزدیکتر است را نیز دریافت کند.


2.قرابت گزاراشات هرودوت به کتیبه های هخامنشیان، این احتمال را بالا میبرد که نظر به اینکه او هرگز در ایران نبوده که این کتیبه ها را بخواند و از روی آنها بنویسد، هرودوت از طرف دولت هخامنشی و اردشیر درازدست مأمور به نوشتن تاریخ خود به این نحو بوده است. همچنین کتیبه های بابلی معاصر کوروش تا پیش از سقوط بابل، که آنها هم کوروش را شاهزاده می دانند، شاید در زمینه جنگهای جهانی کوروش، مفید باشند، ولی آیا برای شناخت اجداد کوروش کفایت می کنند؟



  اینجا منظور ما ابداً این نیست که بگوییم کتزیاس از هرودوت و کتیبه ها درستتر گفته است، بلکه بنده هم گمانم این است که کوروش پسر یک چوپان نبوده است، و نظر هرودوت را به واقع نزدیکتر می دانم، ولی قصدم این است که بگویم که در مورد کوروش احتمالات تاریخی فراوانی وجود دارد، چنانکه معتبرتر بودن نظر هرودوت، به معنای غلط بودن نظر کتزیاس نیست، و نظر او نیز، یک احتمال برای بازشناسی کوروش است.


 

کوروش اجازه غارت لیدیه را می دهد و سربازان خود را می فریبد.

 

هرودوت در کتاب اول خود ضمن گزارش نبرد کوروش با کرزوس(شاه لیدی)، ضمن اینکه گزارش میدهد کوروش ابتدا تصمیم به اعدام کرزوس میگیرد ولی بعدا پشیمان میشود، در بند 87-95 میگوید:

 

کرزوس ... چون دید که پارسیها خانه های مردم را غارت میکنند، رو به کوروش کرده گفت:«شاها آیا اجازه دارم بگویم در چه باب فکر میکنم یا باید خاموش بنشینم؟» کوروش جواب داد:«هر چه خواهی بگو»کرزوس پرسید این جمعیت با این جد چه میکنند؟ کوروش:«شهر تو را غارت میکنند و خزانۀ تو را میربایند» کرزوس:«نه شهر مرا غارت نمیکنند و نه خزاین مرا میربایند، من دارای چیزی نیستم، آنچه میکنند با مال و منال توست» کوروش از این جواب متنبه شد و اطرافیان خود را دور کرده به کرزوس گفت:«عقیده تو در باب این اوضاع چیست؟»... [در ادامه کرزوس پیشنهاد میکند که عشر اموال غارت شده را به بهانه نیاز خدا بگیرند وجالب اینکه کوروش نیز این فریبکاری را میپذیرد!!]

(اصل متن در کتاب ایران باستان مرحوم پیرنیا صفحه 250)

 

حالا جای سؤال است که آیا چنین اعمالی از یک انسان صالح سر می زند؟ البته برخی ممکن است، این مسئله را با رفتار پیامبر اسلام در فتح مکه مقایسه کنند، بگویند پیامبر پس از فتح مکه برای تازه مسلمانان و کفار مکه [که مسلمان شده بودند] سهمی بیشتر از غنایم در نظر گرفت! در پاسخ باید بگوییم:


اولاً این فرافکنی است، و با انداختن توپ به زمین تاریخ اسلام، مشکلات شما، حل نخواهد شد.


ثانیاً ابتدا باید اعتبار این ادعا در مورد رفتار رسول خدا ثابت بشود، و آنگاه می تواند مبنای مقایسه قرار بگیرد.


ثالثاً گیریم که رسول خدا این کار را کرده باشند، قرار دادن بسته های تشویقی برای افراد نوایمان کجا و تحمیق مردمی که استقلالشان را گرفته و تمدنشان را منقرض کرده ایم کجا؟ مگر رسول خدا برای فتح و کشور گشایی، مکه را فتح فرموده بود؟ مگر رسول خدا، مثل کوروش جهان متمدن را در جنگ فرو برده بود؟ برعکس، تاریخ نشان می دهد که ایشان تا چه حد مخالف جنگ بودند و صلح را می پسندیدند، ولی خوی اعراب به شکلی بود که جنگهای متعددی را به وجود آورد؛ این را مقایسه کنید با جهانی که تا پیش از کوروش در آرامشی نسبی به سر می برد و با برخاستن کوروش، غرق در جنگهای بزرگ شد. بله، همۀ ما وقتی کسی را ببینیم که به تازگی به دین ما در آمده است، سعی می کنیم به او یاری کنیم تا از فضای دودلی پیش از انتخاب، فاصله بگیرد. هر وقت معترضین ثابت کردند که رسول خدا برای فرونشاندن استقلال طلبی دیگران، این کار را روا داشته اند، آنگاه می توانند این کار کوروش را با کاری که به پیامبر نسبت می دهند مقایسه کنند.

 



آیا کوروش پادشاهان دشمن را نمی کشت؟

 

یکی از سخنان خیلی معروفی که دهان به دهان در مورد کوروش می گردد بحث نکشتن پادشاهان دشمن است. در این مورد دو بحث وجود دارد:

 

1. این سخن که در تواریخ هرودوت و کتزیاس و کزنفون ذکر شده چقدر صحت دارد؟

 

پاسخ این سؤال این است که اسناد کهنتر از این تواریخ یعنی کتیبه های موجود این ادعا را نقض می کنند. مثلا در مورد کرزوس شاه لیدیه که مورخین فوق ادعا می کنند که کوروش او را نکشت، ولی در اسناد بابلی سال نهم سلطنت نبونید بابلی نوشته شده است:


«در ماه نیسان، کوروش شاه در نزدیکی آربل از دجله عبور کرده در ماه ایار به طرف مملکت لودی رفت و پادشاه آن را کشت، ثروت او را ربود و ساخلوی در آنجا گذاشت»

 

 مرحوم پیرنیا در مورد این بخش می فرمایند که وقایع نگاران بابلی اشتباه کرده اند زیرا یونانیها خلاف این را می گویند ولی معلوم نیست که چرا ایشان نظر مورخین یونانی که سالها با زمان کوروش فاصله داشته اند را بر اسناد معاصر کوروش برتری می دهد، حال آنکه روش مورخین این است که معمولا سند کهنتر و معاصر واقعه بیشترین اعتبار را دارد.

 

  بعلاوه، اسم شهر مورد نظر در کتیبه، لیدی نیست؛ و مورخین امروزی، مانند پروفسور پی یر برایان، معتقد هستند که منظور از لودی در این کتیه، همان شهر لیدی نیست، پس اساساً تعارضی بین گزارش این کتیبه با گزارشهای یونانیان در مورد حفظ جان پادشاه لیدیه نیست.


  البته اینجا هم قصد ما این نیست که بگوییم کوروش حتماً شاهی از شاهان دشمن را کشته است، بلکه مراد این است که بگوییم که اینکه کوروش هیچگاه، پادشاهان دشمن را نکشت، یک امر بدیهی تاریخی نیست.



 

2.آیا با فرض صحت، این سخن چیز مثبتی از کوروش را بیان میکند؟

 

پاسخ این سؤال منفی است. با فرض اینکه کوروش یک مرد صالح باشد(فرض خلف) جنگهای او نیز جنگهای عادی نبوده وبرای سرکوبی مستکبرین زمان خویش بوده است. در این جنگها افراد زیادی کشته میشدند تا این فرد مستکبر سرنگون شود و بعد افرادی مثل پادشاه ماد را که به قول هرودوت فرد ظالمی بوده است را بنا به اتفاق نظر اسناد(به غیر از نظر کتزیاس که کتزیاس هم شاه ماد را فرد خوبی میداند) نمیکشد. خب چرا کوروش این جنگ را به راه میندازد ولی ام الفساد را نابود نمیکند؟

 

شاید برخی بخواهند این ماجرا را به ماجرای فتح مکه تشبیه کنند که منزل ابوسفیان مکان امن اعلام شد ولی در ماجرای فتح مکه برعکس فتوحات کوروش در ماد و لیدی، فتح از طریق جنگ به دست نیامد و ابوسفیان نیز اظهار اسلام کرد؛ باید فتوحات کوروش را به روالی که هردودت نقل میکند و میگوید این لیدیه بود که آغازگر جنگ بود، و با فرض خلف که کوروش صالح بوده به نبرد بنی قریضه تشبیه کرد که در آن نیز دشمن تا آخرین دم جنگید و پس از تسلیم سران دشمن به قضاوت سعد بن معاذ اعدام شدند. پس این عمل کوروش نشان میدهد که:

 

کوروش برای کشورگشائی میجنگید و سران دشمن را زنده میگذاشت تا شورشی، برای انتقامگیری، بر علیه خودش نشود زیرا اگر بخاطر ظلمشان با آنها میجنگید آنها تا آخرین دم سر جای خود ایستاده بودند و لایق این نبودند که رها شوند.

 

باز اگر کوروش این شاهان را زندانی میکرد هم جای این عمل قابل قبول بود ولی کوروش بنا به نظر مورخین این افراد را به حال خود را رها می کرد(مثل شاه ماد) یا به مشاوران خود تبدیل میکرد(مثل کرزوس)


  اما اگر کسی بگوید که رسول خدا نیز بنی قینقاع و بنی نضیر را به حال خود واگذاشت و فقط امر به هجرت کرد، عرض می کنیم که اولاً به حال خود واگذاشتن با امر به هجرت کردن، کمی ناسازگار است! درست این است که بگویید حضرت در مجازاتشان تخفیف قائل شدند. ثانیاً این مقایسه نامربوط است، زیرا وقتی حضرت بنی قینقاع و بنی نضیر را به جرم پیمانشکنی و قصد جان رسول خدا را نمودن، اخراج فرمود، آنها تنها و بی یار و یاور بودند، و اگر هم پیامبر دستور به اعدامشان می دادند، چه کسی می خواست مانع شود؟ اگر سران منافقین قدرت داشتند مانع اعدام بشوند، که مانع اخراج آنها نیز می شدند؛ مگر روزی که طبق اکثر تواریخ مردان بنی قریظه به دلیل توطئه گری و پیمانشکنی در شرایط جنگی و به خطر انداختن جان پیامبر و تمامی مسلمین در یکی از حساسترین ادوار تاریخی حیات اسلام، به اعدام محکوم شدند، کسی توانست مانع شود؟ در واقع بنی نضیر و بنی قینقاع، چون هیچ یاوری نیافتند، تن به تبعیدی دادند که خود باعث آن شدند، و این لطف رسول خدا بود که مجازات سختتری بر آنها نگرفت، ولی سران کشورهایی که کوروش استقلالشان را سلب می کرد، مردمانی را در کنار خود داشتند که تا چند روز قبل، به آنها به چشم پادشاه نگاه می کردند و به خصوص به دلیل از دست رفتن استقلالشان و شکستشان در جنگ، بسیار ناراحت بودند، و سیاستمداری چون کوروش، نمی توانست به همین راحتی، عاملی برای ناراحتی بیشتر به آنها بدهد. او به سرعت سرزمینها را در می نوردید، و باید مطمئن می شد که پشت سرش انسانهای خشمگینی قرار ندارند، که هر لحظه احتمال شورششان برود.


  البته باز هم من نمی خواهم بگویم که کوروش حتماً قصد کشورگشایی داشته است، ولی به راستی اگر کوروش اینقدر برای جان انسانها ارزش قائل بود، آیا این همه جنگ به راه می انداخت تا این همه انسان در جنگها بمیرند؟

 



کوروش و آزادسازی یهودیان؛ کوروش: نجات بخش یا امپراتور؟

 

مورخین اتفاق نظر دارند که کوروش یهودیان را از زندگی سخت و اسارت بابلیان نجات داد و به آنها حق این را داد که به سرزمین خویش بازگردند و یهودیان در عهد عتیقشان خیلی از او تعریف میکنند و او را دست خدا میدانند.

 

دو مسئله پیش میاید:

 


1. اگر کوروش مرد صالحی بود و هدفش کشورگشائی نبود، چرا یهودیان را در به حال خود وا نگذاشت و فلسطین را ضمیمۀ پادشاهی خویش کرد؟


البته ممکن است گفته شود سرزمین یهودیان جزء خاک بابل بود، و با فتح بابل، جزء خاک کوروش شد، و هیچ اشکالی ندارد که در ضمن خدمت به خلق، به گسترۀ عدالت کشوری هخامنشی افزوده شود. در پاسخ عرض می کنیم که اوّلاً ادعای «عدالت کشوری هخامنشی» چیزی نیست که صرفاً با مطالب تبلیغی هخامنشی در برخی استوانه ها و کتیبه ها ثابت شود. بدون شک اسناد بیشتری نیاز است؛ کدام ماست فروشی را پیدا می کنید که ماست خود را ترش بداند؟ آیا این گسترش عدالت کشوری هخامنشی، احساس ملّی و وطنخواهانۀ سایر ملل را سرکوب نمی کرد؟ آیا باعث انقراض سایر تمدنها نمی شد؟ آیا باعث مرگ هزاران سربازی که جرمشان دفاع از تمامیت ارزی تمدنشان بود، نمی شد؟ آیا هزاران سرباز ایرانی را به خاطر فتوحات کوروش به کام مرگ نمی کشاند؟! ثانیاً جواب ما این است که فتح بابل یک تجاوز بود، پس انضمام خاک یهودیان به امپراتوری کوروش نیز که در پی آن رخ داد، یک تجاوز است.

 


2. نظر به تحریفات فراوان عهد عتیق، آیا نباید در صحت این سخنان شک کنیم و بپذیریم که ممکن بوده که یهودیان این ستایشها را به سفارش حکومت مرکزی در کتاب خویش آورده باشند؟


  اگر اعتراض بشود که باید به صورت موردی تحریف را در این موارد ثابت کنید، عرض می کنیم وقتی تحریف در یک بخش از یک سند ثابت شد، سندیت کل سند را زیر سؤال خواهد برد. اگر بگویند چرا یهودیان از بابلیها و مصریها تعریف نکرده اند، پاسخ می دهیم که ابتدا ثابت کنید که نوشتارهای عهد عتیق در آن ادوار نوشته شده بودند، تا بعد جای این سؤال ایجاد شود که چرا به سفارش حکومت مصریها وبابلیها، چیزی در مدح آنها ننوشته اند؛ بعلاوه هر وقت این را ثابت کردید، ثابت کنید که حکومت بابل از آنها چنین چیزی را خواسته و آنها خودداری کرده اند.





 

کوروش چرا به ارمنستان حمله کرد؟

 

از بین مورخین تنها کزنفون ادعا کرده که کوروش به فرمان کیاکسار به ارمنستان لشکر کشید، اما علت چه بود؟ آیا ارمنستان هم به کوروش اعلان جنگ داده بود؟

 

طبق فرمایشات این مورخ، در فصل 4 از کتاب 2 کوروش بدان جهت حمله به ارمنستان را به کیاکسار پیشنهاد میکند که وی از دادن خراج به موقع خودداری کرده است:«چندی قبل تو میگفتی که پادشاه ارمنستان، از وقتی شنیده دشمنانت به تو حمله میکنند، اعتنایی به تو ندارد: نه قشون میفرستد و نه باج خود را میفرستد»

 

در ادامه این ماجرا کوروش به ارمنستان حمله میکند و پس از تسلیم شاه ارمنستان پسر او را (به عنوان گروگان) با خود به ایران میاورد. البته کزنفون تأکید دارد که پسر شاه با خواست خود آمد. البته ممکن است برخی بگویند در اصل هیچ جنگی رخ نداد، ولی خب ما هم نگفتیم جنگی رخ داد، آنچه رخ داد، حمله ای بود که از سوی کوروش برای باجگیری رخ داد. بله شاه ارمنستان به سرعت تسلیم شد و کوروش در حق او لطف کرد و فقط پسرش را به عنوان گروگان با خود برد.



 

آیا در نبرد بابل، کوروش مورد تهاجم قرار گرفته بود؟

 

در اسناد تاریخی هیچ جا نمیبینیم که از سوی شاه بابل به کوروش حمله شده باشد. بلکه این کوروش است که به بابل حمله میکند. به نظر مرحوم پیرنیا «شاهی مانند کوروش نمیتوانست در همسایگی خود دولت مستقلی را مانند بابل تحمل کند»(ایران باستان، ص333)

 

پس باز هم بحث آغازگر نبودن کوروش در جنگها زیر سؤال میرود. برخی میگویند بابل بدون جنگ فتح شد ولی این مهم نیست مهم این است که آغازگر جنگ کوروش بود.



 

آیا در فتح ماد کوروش آغازگر جنگ بود؟

 

به غیر از کزنفون که معتقد به وراثتی بودن پادشاهی کوروش است، کتیبه های بابلی ادعای هجوم شاه ماد را به پارس دارند، و این خلاف کتزیاس و هرودوت است که تأکید دارند که این کوروش بود که به ماد حمله کرد و آغازگر جنگ بود. پس در جنگ کوروش با ماد نیز حداقل باید بگوییم که مطمئن نیستیم که کوروش فقط در حال دفاع از خود بود.



 

در نبرد شمال شرق ایران آغازگر چه کسی بود؟

 

تمام مورخینی که از جنگ کوروش در شمال شرق خبر می دهند معتقدند که این کوروش بود که نبرد را شروع کرد.



 

***در کدام جنگها کوروش آغازگر جنگ نبود؟


  الان در پی سؤالات فوق به یکی از اشتباهات مرحوم علامه در مورد شخصیت تاریخی کوروش میرسیم. ایشان میفرمایند که کوروش در جنگهایش آغازگر نبوده و مورد تهاجم قرار می گرفته است ولی حقیقت این است که کوروش تنها در جنگ با لیدیها یقیناً مورد تهاجم قرار گرفت، و در فتح ماد به صورت محتمل، و در فتح بابل و ارمنستان و هجوم به سکاهای شمالشرق بر اساس تمام اسناد موجود، خود او آغازگر نبرد بوده است. البته برخی رفتن کوروش به ارمنستان را یک وارسی می دانند، که خب این یک تفسیر عقلایی از مسئله نیست، و چنانکه در بالا گفتیم، کوروش به ارمنستان رفت تا شاه آنجا را بر سر جایش بنشاند. 



 

آیا کوروش موحد بوده است؟

 

اینجا ببینید که کوروش در گلنوشتۀ معروفش که منشور حقوق بشر نیز نامیده میشود چه میگوید:

 

منم کوروش پادشاه افواج، پادشاه عظیم الشأن، پادشاه مقتدر، پادشاه بابل، پادشاه سومر و اکد، پادشاه چهار اقلیم، پسر کامبوزیا پادشاه سوزیان نتیجه سیسپیر پادشاه عظیم الشأن پادشاه سوزیان که سلسله اش مورد محبت «بعل» و «بنو» است و حکمرانیش به قلب اینها نزدیک که من بی جنگ و جدال وارد شهر بابل شدم با مسرت و شادمانی مردم در قصر پادشاهان بر سریر سلطنت نشستم. مردوک آقای بزرگ نجیب اهالی بابل را به طرف من متوجه کرد، زیرا من همه روزه در فکر پرستش او بودم...

 

میبینیم که جناب کوروش در لوحه خود دو بت را محبتگر سلسله خانوادگیش و نیز عامل پیروزی بدون نبردش بر بابل میداند. باز میبینیم که کوروش توجه مردم بابل به خودش را حاصل این میداند که هر روز در فکر پرستش مردوک رب النوع دیگر عهد باستان بوده است.

 

پس نمیشود کوروش را یک بنده برای خدای یگانه دانست. در تورایخ هم مواردی از قربانی کردن کوروش برای زئوس بود که پیدایش نکردم.

 

ممکن است دوستانی بفرمایند که شاید توحید در آن موقع به حد کنونی نرسیده بوده است که فورا این سؤال پیش میاید که پس قوم نوح چرا عذاب شد؟ چرا حضرت نوح 950 سال از قومش خواست دست از پرستش بتها بردارند؟ آیا نوح پیشتر از کوروش نبوده است؟


  از سوی دیگر حضرت ابراهیم، مدت کمی در برابر معبود این اقوام به عبادت پرداخت و به محض غروب گفت من خدایی که غروب میکند را نمیپرستم و برخواست. پس کل این زمان نیم روزی بیش نبوده است و با این کار مردم را بر ضعف خدای مورد پرستششان آگاه میکرده است ولی کوروش در لوح مشهور خود که به دست ما نیز رسیده است این ادعا را کرده است و میگوید همیشه در فکر پرستش مردوک بوده است و در هیچ جای این لوح هم از سخنان پیشین بازگشت نمیکند و نکته آخر اینکه عمل حضرت ابراهیم بدان خاطر بود که قدرت مقابله و به هم زدن بساط شرک را نداشت و گرنه مثل ماجرای فتح مکه یا مانند زمانی که بتخانه را خالی دید، بساط این فسق و فجور را به هم میزد؛ کوروش که مقتدرترین شاه زمان خود بود چرا با این اعمال مشرکانه مقابله نمیکرد؟ 

 


ممکن است کسی بگوید که این عمل کوروش مثل این است که حضرت ابراهیم برای تنبیه قوم خود به عبادت ستاره و خورشید پرداخت؛ باید عرض کنم که خب با این حساب باید در کافر بودن فرعون هم شک بکنیم و بگوییم فرعون میخواسته مردم غرق شدنش را ببینند تا به صورت مستدل بفهمند که او خدا نیست! 


از سوی دیگر حضرت ابراهیم، مدت کمی در برابر معبود این اقوام به عبادت پرداخت و به محض غروب گفت من خدایی که غروب میکند را نمیپرستم و برخواست. پس کل این زمان نیم روزی بیش نبوده است و با این کار مردم را بر ضعف خدای مورد پرستششان آگاه میکرده است ولی کوروش در لوح مشهور خود که به دست ما نیز رسیده است این ادعا را کرده است و میگوید همیشه در فکر پرستش مردوک بوده است و در هیچ جای این لوح هم از سخنان پیشین بازگشت نمیکند و نکته آخر اینکه عمل حضرت ابراهیم بدان خاطر بود که قدرت مقابله و به هم زدن بساط شرک را نداشت و گرنه مثل ماجرای فتح مکه یا مانند زمانی که بتخانه را خالی دید، بساط این فسق و فجور را به هم میزد؛ کوروش که مقتدرترین شاه زمان خود بود چرا با این اعمال مشرکانه مقابله نمیکرد؟


  اما از سوی دیگر، برخی ممکن است این را به پای سیاست تساهل دینی کوروش و احترام او به عقاید ملل دیگر بگذارند! در پاسخ عرض می کنیم که آیا اگر یک انسان آزادیخواه، به عقاید یک انسان فاشیست احترام بگذارد، کار زیبایی کرده است؟ هیچ عاقلی در دنیا نمی پذیرد که یک انسان آزادیخواه باشد، و به عقاید فاشیستی احترام بگذارد. به همین شکل، کسی که موحد است، شرک را عین خرافه و جهل می داند، پس چگونه می تواند به آن احترام بگذارد؟ بعلاوه، گاهی این احترام به عقاید همگان، منجر به تناقضات بزرگتری می شود، مثلا کوروش به خدای یهود هم احترام می گذارد و خدای یهود، طبق تورات دستور به مجازات سنگسار برای پرستش خدایان دیگر داده است، خب اینجا کوروش اگر برای خدای یهود احترام قائل است، چگونه به خدایان شرک احترام می گذارد، در حالی که خدای یهود اینقدر از پرستش آنها متنفر است؟ پس کوروش به راستی از یک تعامل دینی منطقی برخوردار نیست، و با احترام ظاهری به عقاید ملل قصد پیش بردن هدفش را دارد. بله می شود قبول کرد که کوروش در اصل موحد بوده، ولی دیگر نمی توانسته به این عقاید شرک آلود سایر ملل احترامی بگذارد، پس احترامی اگر گذاشته است، از سر دورویی و دروغگویی بوده، و لذا باز هم نمی توان او را فرد صالحی دانست.

 

  با توجه به مطالب فوق صالح و موحد بودن کوروش هخامنشی به شدت زیر سؤال میرود و در نتیجه با توجه به نظر مفسرین که ذوالقرنین یا پیامبر و یا عبدی صالح بوده است در تناقض است. همچنین در نبوت ذوالقرنین شک زیادی وجود دارد و لذا بنده این ادعا که کوروش ذوالقرنین قرآن است و از این گذشته پیامبر است را قبول ندارم.

 

 

پاسخ به چند شبهه:

 

 

1. نیکیهای کوروش را چه میگویید؟

 

باید عرض کنم که هر کس نیکوییهایی دارد و بدیهایی. ما منکر نیکیهای کوروش نیستیم ولی چنانکه گذشت عمل کوروش و به خصوص ابراز ارادتش به بتهای زمان خیلی دور از عمل یک عبد صالح است.

 

2.اینکه کوروش برده داری را در ایران متنفی کرد را چه میگویید؟

 

این مسئله هم از مواردی است که جزء موارد مثبت محسوب میشود البته فورا این سؤال به وجود میاورد که کوروش با اسرای جنگی چه میکرد؟ در آن زمان کمپی برای نگهداری اسرا نبود و بدون شک رها کردن دشمن خلاف عقل بود، پس دو راه باقی میماند: یا اسرا کشته شوند و یا برده شوند. آیا گزینه بهتری به ذهن شما میرسد؟

 

در عین حال باید عرض کنم که در برابر این عمل، اعمال بد دیگری هم هست که از ایشان سر زده مثل این همه جنگ طلبی که مانند آن در عصر باستان تا زمان کوروش یافت نمیشود. این آقا دمی از جنگ و تجاوز به خاک همسایگان باز نمی ایستد.

 

3.سد معروف کوروش را چه میگویید؟

 

اما سد کوروش، اولا این روایت فقط از سوی کزنفون ذکر شده است که به روایاتش نمیشود اعتماد چندانی کرد. ثانیا اگر این سد با این عظمت ساخته شده است این مسئله باید در تاریخهای دیگر یعنی هرودوت و کتزیاس و کتیبه ها ذکر میشد درست مثل دیوار چین؛ چگونه است که کتزیاس که معاصر کزنفون است و ایران را نیز از نزدیک دیده است از این ماجرا خبر ندارد؟ نظر به اینکه کزنفون در مورد کوروش افسانه های زیادی ساخته است بعید نیست این هم یک افسانه باشد.


این را نیز اضافه میکنم که اگر دقت کنید ماجرای سد ذوالقرنین و سدی که کزنفون ادعا میکند خیلی با هم فرق دارند. سدی که کزنفون ادعا میکند به خواست دو قوم که مدام با هم در جنگ بودند و از کوروش درخواست کمک برای صلح کردند بین آنها ساخته شد ولی ذوالقرنین این سد را در برای قومی ساخت که از سوی دو قوم جنگجو مورد تاخت و تاز بود و با این سد راه حمله مجدد آنها بسته شد.


  البته ممکن است برخی بگویند که گزارش کزنفون در کلیات صحیح است، ما هم نمی گوییم که گزارش کزنفون در کلیات باطل است، ولی ساختن یک سد، یک امر جزئی در دوران حیات کوروش است، خیلی جزئیتر از داستانهای افسانه گونه ای که کزنفون از روش تربیت شدن کوروش نقل می کند، و همین مسئله در مورد داستان تربیت کوروش و پسرهای پارسی، نشانگر افسانه بودن گزارشهای اوست.


  البته کوروش مطابق گزارشهای هرودوت، فتحهای زیادی داشته که مقدار کمی از آنها ذکر شده است، ولی خب تا ما مطمئن نباشیم که از دید هرودوت، او سدی نیز ساخته است، نمی توانیم روی هوا بگوییم هرودوت موافق سدسازی او بوده است. همچنین برخی بهانه می آورند که هرودوت مطالبش را کلی نوشته است، یا از کتاب کتزیاس بخشی از آن به ما رسیده است، ما از عدم گزارش هرودوت و کتزیاس نتیجه ای نگرفته ایم که حال چنین پاسخی به ما بدهند. مهم این است که ما سند معتبر و کافی برای سدسازی کوروش نداریم، منظور ما از عدم اشارۀ هرودوت و کتزیاس، نبودن سندی دال بر اعتقاد آنها به این مسئله بود، ولی از نبودن چنین سندی نتیجه نگرفتیم که کوروش هیچ سدی نساخته است.


  البته باز باید یادآور شوم که شمس الدین مقدسی(قرن چهارم هجری)، مدعی است که سدی به نام سد ذوالقرنین را در ارمنستان یافته است، ولی جای سؤال است: اولاً از کجا می توان مطمئن بود که این سد به راستی همان است که ذوالقرنین ساخت؟ و ثانیاً گیریم که ذوالقرنین سدی در ارمنستان ساخته باشد، از کجا فهمیدید که این همان است که کوروش ساخت(اگر به راستی کوروش سدی ساخته باشد)؟ شمس الدین مقدسی که چنین ادعایی ندارد.


  همچنین ادعا می شود که رابی بنیامین در قرنهای پنج و شش هجری به سرزمینهای مسلمین سفر کرده است و چنین سدی یافته و آنرا سد اسکندر نامیده است، و من باز نمی دانم این ادعا چگونه اثباتگر سد سازی کوروش است؟ مگر به محض یافتن یک سد محکم در ارمنستان، ثابت می شود که کوروش در ارمنستان سدی ساخته است؟ به راستی با کدام عقلانیت و منطق؟

 

4.اگر کوروش ذوالقرنین نیست، پس ذوالقرنین کیست و سدش کجاست؟

 

اینکه ذوالقرنین کیست و سدش کجاست را شاید ندانیم ولی دلایل کافی آوردیم که بگوییم که اقلا با اطمینان نمیتوان گفت کوروش همان ذوالقرنین است. 


آیا کوروش در منابع یهودی هم ذوالقرنین نامیده شده است؟


  یکی از شبهاتی که در مورد ذو القرنین بودن کوروش مطرح می کنند این است که اساساً یهودیان بودند که از پیامبر پیرامون ذو القرنین سؤال کردند و باید دید که در منابع یهودی، به چه کسی ذوالقرنین گفته شده است.


  از سوی دیگر در ترجمه عربی عهد عتیق یا همان تنخ یهود، می بینیم که وقتی از کوروش صحبت می شود، ترجمۀ عبری در زبان عربی به صورت ذا القرنین ترجمه می شود:


ترجمه ون دایک: أَمَّا الْکَبْشُ الَّذِی رَأَیْتَهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ فَهُوَ مُلُوکُ مَادِی وَفَارِسَ


در پاسخ باید به چند نکته توجه داشت:


این ترجمه ی عربی از عهد عتیق، بعد از قرآن صورت گرفته. اولین ترجمه به عربی از کتاب مقدس، مربوط به قرن هفدهم میلادی بوده است. بعید نیست مسیحیانی که متن را به عربی ترجمه کرده اند، طبق معمول همیشه با ترجمهای مغرضانه، سعی کرده باشند شخصیتهای کتاب مقدسشان را با شخصیتهای قرآن، تطبیق بدهند تا بعد بگویند که قرآن از روی دست آنها نوشته شده است. آنچه در متن عبری عهد عتیق آمده است، به معنای «دارای دو شاخ است»، ولی بر سر اینکه ذوالقرنین که قرآن از آن صحبت کرده است نیز به معنای دارای دو شاخ است، توافقی نیست.

همین مسیحیان، هر جا عهد قدیم میگه الوهیم، ترجمه می کنند به "خدا" تا بگویند تجسم خدا در کتب مقدسۀ یهود ریشه دارد. پس نمی شود به ترجمه های متعصبانه ی مسیحیان اعتماد کرد.

  شما ثابت کنید که یهودیان و مسیحیان زمان پیامبر هم، این واژه رو از متن عبری به ذالقرنین ترجمه می کردن.



  از تمام اینها که بگذریم بحث ما این است که ذو القرنین قرآن، مردی است صالح و موحد و کوروشی که تاریخ معرفی می کند، به راستی باید در صالح و موحد بودنش شک کرد. ما نمی گوییم کوروش حتماً ذوالقرنین نیست، ولی این کوروشی که تاریخ معرفی می کند، از دید ما قابل تطبیق با ذو القرنین نیست. شاید تاریخ در مورد کوروش اشتباه نقل کرده است، ولی مشکل اینجاست که ما بر اساس همین تاریخ است که کوروش را می شناسیم و ممکن است بر ذوالقرنین تطبیق بدهیم!




روز کوروش بزرگ


  متأسفانه چندی است که ادعا می شود که روز هفتم آبان «روز جهانی کوروش بزرگ» است! این روز را مؤسسه ای که نام «مؤسسۀ بین المللی پاسارگاد» را بر خود نهاده است، به عنوان روز کوروش برگزیده است، و گویا بر اساس محاسباتِ بدون سند این افراد، این روز، سالگرد فتح بابل توسط کوروش است. ولی آیا چون یک مؤسسۀ ایرانی هفتم آبان را روز «جهانی» کوروش بزرگ دانسته است، باید بگوییم که در سطح جهانی این روز، روز کوروش بزرگ است؟! جالب اینکه گروهی از این افراد به دروغ ادعا می کنند که در تمام تقویمهای جهان به جز تقویمهای ایران، هفتم آبان به عنوان روز جهانی کوروش دانسته شده است!


  برای اینکه روزی از سال روزی جهانی دانسته شود، باید کلّ جهان این روز را به عنوان روزی جهانی بپذیرند، در حالی که هفتم آبان، تنها از سوی برخی باستان گرایان ایرانی، به عنوان روز کوروش بزرگ شناخته شده است و نه سایر مردم جهان. لازم به ذکر است که در تقویمهای خارجی نیز، روز هفتم آبان، روز کوروش بزرگ دانسته نشده است.



شباهتهای هخامنشیان و حکومت استعمارگر انگلیس


  جای تعجب است که گروهی را تمایلات میهن پرستانه وامیدارد که چشم به روی حقایقی آشکار ببندند. بدبختانه مردم ما همیشه به چیزی تعصب دارند خواه به مذهبشان خواه به تاریخشان خواه به هر چیز دیگر. واقعا چرا برخی نمیخواهند قبول کنند که هر چیز صحیحی اگر صحیح باشد، تجزیه و تحلیلش باید ما را به صحتش برساند و در نتیجه نباید از نقد موشکافانه بترسیم؟ همین اسلام خودمان، باور کنید من اگر روزی بفهمم اسلام دینی خطاست آنرا رها خواهم کرد و هیچ تعصبی هم ندارم. من همه چیز را با عقل سلیم میپذیرم.

 

  یکی از مواردی که بدبختانه گروهی از مردم ما نمی خواهند بفهمند، حقیقت ایران باستان است. اینها نمی توانند بپذیرند که ایران پیش از اسلام هم، همان ایران پس اسلام بوده است. در ذهن بسیاری از مردم تصاویری رؤیایی از ایران پیش از اسلام قرار گرفته است. این تصویر آنقدر متعصبانه در ذهن این افراد ترسیم شده است که قادر نیستند به هیچ وجه ایرادهای ایران باستان را ببینند.

 

  برای مثال میخواهم حکومت هخامنشی و در رأس آن کوروش را برایتان مثال بزنم. هرکس تاریخ را خوانده باشد می داند کوروش هخامنشی تا آخرین لحظه در حال منقرض نمودن تمدنهای مختلف بود. تمدنهای ماد، لیدی، بابل و فینیقیه توسط کوروش منقرض شدند و به تاریخ پیوستند. لازم به ذکر است که در حمله به بابل و ماد آغازگر جنگ کوروش بود. کوروش بنا به روایت کزنفون به ارمنستان هم لشکر کشید، و بنا به روایت هرودوت در زمان تجاوز به خاک سکاها در شمال شرق ایران کشته شد. بقیۀ شاهان هخامنشی نیز تا آنجا که می توانستند برای جهانگشایی تلاش نمودند.

 

  اما نکتۀ جالب این است که شاهان هخامنشی و در رأسشان کوروش بیشتر فتوحات خود را به روشی که برای کشورهای استعمارگر مرسوم بود، انجام میدادند و به اصطلاح سر مردم را با پنبه میبریدند.


 

۱. هر دو به مردم آزادی دینی میدادند. علیرغم بی اعتقادی به مقدسات مردمانی که تحت سلطۀ آنها بودند، برای مقدسات آنها کمال احترام را قائل بودند.

 

۲.هر دو از کشتن سران دشمن خودداری میکردند.

 

۳.پایتختهای کشورهای تحت سلطه همچنان نام پایتخت را یدک میکشیدند!

 

۴.مردمان تحت سلطه را از مردمان خود محسوب میکردند.

 

۵.استقلال تمام کشورها توسط آنها در خطر بود.

 

۶.هر دو سعی میکنند از رفتاری که باعث نارضایتی مردم مغلوب که استقلالشان را غصب کرده اند، خودداری کنند.

 

۷.هر دو تفرقه می انداختند و حکومت میکردند!!

 

۸.هر دو خود اصلاحگر وضع سایر ملل جا میزنند.

 

در واقع هخامنشیان استعمارگران کهن تاریخ هستند. کوروش هخامنشی نیز یکی از بزرگترین استعمارگرانست!

 

آیا کوروش ذوالقرنین بود؟

 

  برخی از علما میفرمایند که کوروش ذوالقرنین قرآن است. با این حساب شاید بتوانند جهانخوارگی کوروش را به حساب مبارزات یک پیامبر با ظلم و گسترش دین خدا(!!) جلوه دهند! اما این سخن غلط است. اگر کوروش قصدش مبارزه با ظلم بود و کشورهایی که میگرفت تحت ستم ظالمین بودند، پس چرا سران آنها را زنده میگذاشت و حتی آنها را همراه و مشاور خویش قرار میداد؟ چطور آنهمه سرباز مادی، فینیقی، بابلی، لیدیایی و سکایی یا ارمنی باید کشته میشدند ولی سرانشان که ادعای این افراد هدف کوروش بودند، کشته نمیشدند؟ باز نمیتوانند این ماجرا را با عمل پیامبر در مقابل ابوسفیان یکی بدانند زیرا ابوسفیان پیش از آنکه جنگ مسلمین برای فتح مکه صورت بگیرد، مسلمان شد و از مقاومت در برابر سپاه اسلام باز ایستاد ولی سران این کشورها چنین نکردند. در ضمن در هیچیک از اسناد تاریخی صحبتی از اینکه کوروش برای دین خدا میجنگیده یا خودش را فردی از سوی خدا میدانسته است دیده نمیشود. در واقع کوروش همیشه سعی کرده است به دینهای دیگر کمال احترام را بگذارد و دین جدیدی را تعریف نکند.

 

  از سوی دیگر، اگر بگوییم کوروش پیامبر بوده است، نتیجه میشود که کوروش موحد بوده است و در نتیجه روایاتی که به ادای احترام او به بتهای کشورهای مفتوح(که در اصل برای به دست آوردن دل مردمان مغلوب صورت میگرفت) نمونۀ بارز نفاق(دورویی) است و عمل نفاق از انبیاء و اولیاء خدا سر نمیزند.

 

پس اقلا باید گفت که کوروشی که روایات تاریخی به ما نشان می دهند نمیتواند ذوالقرنین باشد.



 

آیا باید از کوروش تقدیر کرد؟

 

  با سخنان فوق نتیجه این میشود که کوروش نه تنها یک جهانخوار بوده است که برای تمدنها اطرافش هیچگونه حق استقلالی قائل نبوده و آنها را یکی پس از دیگری به امپراتوریش ضمیمه میکرده است؛ بلکه یک استعمارگر هم بوده است. برخی لوحۀ کوروش را به رخ ما میکشند غافل از اینکه این لوحه را نیز مثل سایر رفتارهای نیکوی کوروش میتوان به پای سیاستش گذاشت.

 

  باز جای تأسف است که گروهی از مردم باستانگرا و تاریخپرست، چشم خود را به این حقایق میبندند و امروز(هفتم آبان) را روز کوروش بزرگ(!) اعلام مینمایند. البته این روز از سوی محافل جهانی نیز روز کوروش نامیده شده است که از جهان غرق در امپریالیسم بعید نیست که امروز هم تحت تأثیر سیاستهای دیروز او قرار گیرد و او را فرد بزرگی بداند، ولی من امروز را روز استعمارگر مینامم.

 

  این که کوروش در جنگهایش مردم را قتل عام نمیکرده کار خوبی است ولی دلیل نمیشود که جهانخوارگی و استعمارش را در نظر نگیریم. این مثل اینستکه یک سارق مسلح، کیف پول شما را بدزدد و شما از او سپاسگذار باشید زیرا شما را نکشته است!!




نژاد پاک آریایی

سلام. پیش از این نیز عرض کردم، که نوشتن مطالب بر ضد باستانگرایی را به زمانهای خاصی موکول میکنم که خود آنها بیش از حد به پر و پایم بپیچند و الان همان زمان است و به خاطر توهیناتشان به امام علی النّقی، من هم تاریخ باستانیشان را نقد می کنم:

 


 

نژاد آریایی

 

نژاد آریایی چیست؟ چرا اینقدر اسم این نژاد را میشنویم؟ این نژاد نیز مانند نامهایی چون کوروش و داریوش و ... چند صباحی است که بر زبانها افتاده و برای هم میهنان غربزده تنها کور سوی امید محسوب میشه که من آنچنانم که اجدادم در دوهزار و پانصد سال پیش امپراتوری راه انداختند! امپراتوری اجدادت چه سود برای امروزت دارد؟ آیا میدانید که 150 سال پیش نه کسی کوروش را میشناخت و نه کسی خود را آریایی میخواند؟

 

آریایی را به معنای جوانمرد ترجمه میکنند. از روی کدام منبع معتبر؟ الله اعلم! ایران را نیز سرزمین آریاییان مینامند و اسمش از روی اوستا و کتیبۀ داریوش برداشته شده است. از واژۀ «ایران وجا» به معنای سرزمینم ایران یا مملکت آریاییها. البته عجیب نیست زیرا وقتی آریاییها این سرزمین را غصب کردند، اسم خود را بر آن گذاشتند:ایران.

 

آریاییها قومی بودند ساکن نوارهای شمالی آسیا و احتمالا شمال شرقی آسیا. از چه راهی وارد ایران شدند؟ روایتها مختلف است: از شرق(افغانستان)، از شمال شرقی، از شرق دریای خزر، از غرب دریای مازندران. از همه قوی تر همان راه شمال شرق است.

 

در آسیای مرکزی و نوارهای شمالی به علت سرما و کوهستانها و استپهای غیر قابل زراعت زندگی بسیار سخت است. نتیجۀ این امر دو چیز است:1. ساکنان این سرزمینها سعی میکردند به نوارهای جنوبی و سرسبزتر کوچ(حمله) کنند و 2.مردمان این نواحی به واسطۀ شرایط سخت خود آمادگی زیادی برای جنگ داشتند. عامل سرازیر شدن آریاییها هم همین شرایط بد زندگی بود و به قول همنژادشان آدولف هیتلر برای به دست آوردن فضای بیشتر برای زندگی به هند، ایران و اروپا سرازیر شدند.

 

ایران پیش از تهاجم آریاییها

 

 ایران پیش از آمدن آریاییها کشوری بس پیشرفته بود و شهر سوخته و هزاران اثر باستانی بجای مانده از اثر آنان این نظر را تأیید میکند. به نظر میرسد کشف برخی فلزات نیز توسط ایرانیان صورت گرفته است.

 

مردمان خاورمیانه پیش از هجوم آریاییان، زندگی باشکوهی داشتند. گلنوشتۀ «اوروک» از جمع آوری مالیات در 5500 سال پیش سخن میگوید و از 4500 سال پیش سندی هست که از سنگینی مالیات و انقلاب مردم برای تعویض حکمران خبرمیدهد. در لوح سنگی دیگری از 4100 سال پیش در شهر «اور» سخن از برابری اجتماعی و حقوق جزایی رفته است، لوحۀ بابلی «تل حرمل» 4000 سال پیش به نرخ اجناس اشاره کرده است و در 3800 سال پیش به سنگنوشتۀ حمورابی برمیخوریم که در آن به احتکار، نرخ بهره، سقط جنین، تصادف وسایل نقلیه و روابط طبیب و بیمار اشاره شده است.پس میبینیم که خاورمیانه تمدن خود را مدیون آریاییها نبوده و پیش از هجوم آنها نیز بسیار متمدن بوده است. بعدها خواهیم دید که این آریاییها بودند که حتی در امور عبادی نیز از آنها پیروی کردند.

 

در مورد ایران کهن و پیش از هجوم آریاییها، لویی واندنبرگ در صفحۀ 124 کتاب «باستانشانسی ایران باستان» مینویسد:

 

"اگر دورانهای مختلف تمدن ایران را از نظر بگذرانیم، از اهمیت تمدن پیش از تاریخ این سرزمین،در حیرت فرو میرویم."

 

همین نویسنده در صفحۀ 134 کتابش میگوید:

 

"قبلا ذکرگردید که ساکنین باستانی فلات ایران مردم صلح دوستی بودند.در این مورد و در جهات دیگر، آنها شباهتهای زیادی به معاصرین و همسایگان خود در درۀ سند، داشته اند."

 

جان کرتیس در کتاب ایران کهن از سفالینه های منقوش مربوط به هزارۀ ششم تا سوّم پیش از میلاد در ایران پیش از آریاییها خبر میدهد که نشانگر هنرمندی والای ایشان است.

 

پس ملاحظه میگردد که ساکنین اصلی ایران، پیش از هجوم آریاییها برعکس آنچه نژادپرستان آریاپرست میگویند، مردمی وحشی و فاقد فرهنگ نبودند بلکه فرهنگ و تمدن والایی داشتند و مردمی صلحدوست بودند.

 

آیا آریاییان قومی متمدن بودند؟

 

تعصب کور تاریخپرستان و پان ایرانیستها، باعث شده است که همصدا با مستشرقین یهود که میخواهند کل فرهنگ خاورمیانه را به پیش از اسلام مربوط سازند، آریاییها را در بدو تجاوز به خاک ایران متمدن جلوه دهند.

 

در اوستا آمده که مملکت آریاییها جایی بوده به نام «ایران واج» که هیچ محلی در سراسر دنیا که بتوان این مملکت خیالی را بدان نسبت داد یافت نشده است. این هم از دروغها و تحریفات پارسیان در اوستا محسوب میشود. حقیقت اینستکه آریاییها قومی بیابانگرد و صحرانشین بودند. یک قوم متمدن هرگز کاشانۀ خود را بخاطر بدی آب و هوا رها نمیکند و راهی صحرا شود. اینها از اول ساکن صحرا بودند.

 

یک حقیقت مهم تاریخی این است که مردمانی که در صحرا زندگی میکردند بخاطر شرایط بد زندگی مردمانی خشن، جنگجو، متجاوز و بیرحم میشدند. نمونه های آن دهها بار در تاریخ دیده شده است. این اقوام برای کسب غذا و چراگاههای بهتر به کشورهای خوش آب و غلفتری مثل ایران میتاختند. سکاها، ترکها، ترکمنها، مغولها، تاتارها و ازبکها همگی در حمله به ایران اوج خشونت و بیرحمی را از خود نشان دادند. اعراب صحراگرد نیز مردمی خشن بودند و به همین جهت پیامبر خدا(ص) را بسیار آزردند و ایشان را در اجرای پیام الهی رنج زیاد دادند و دیدیم که حتی پس از اینکه اسلام آنها را آرامتر کرد، در زمان حمله به ایران خیلی خشونتها از ایشان سر زد.

 

قوم آریایی هم که قومی مقیم صحرا بود درست از همان راهی که بعدها سکاها، ترکها، ترکمنها، مغولها، تاتارها و ازبکها به ایران تاختند به ایران تاخت و بدون شک مثل آنها خشونت زیادی به کار برده است و مردم صلحدوست ایران را مغلوب ساخته است. شواهد تاریخی هم مؤید این نظر است. خشونت و جنگ طلبی آریاییها به حدی بود که به سرعت ایران را گرفتند و این در حالی است که برای مثال سکاها هرگز موفق به اینکار نشدند.

 

تجاوز آریاییها به ایران

 

در مورد هجوم آریاییها به ایران حسن پیرنیا چنین مینویسد:

 

"وقتی آریانها به فلات ایران در آمدند، در اینجا جا مردمانی را یافته اند که زشت و از حیث نژاد، عادات، اخلاق، و مذهب از آنها پستتر بوده اند؛ زیرا آریانها مردمان بومی را «دیو» یا «تور» نامیده اند. علاوه بر این در مازندران آثاری به دست آمده، که خیلی قدیم است و دلالت بر صحت این استنباط میکند(!!!) رفتار آریانها با این مردمان بومی مانند رفتار غالب با مغلوب بود، بخصوص که آریانها آنها را از خود پستتر میدانسته اند. بنابراین در ابتدا هیچ نوع حقی برای ایشان قائل نبودند، بلکه با اینها دائما جنگ میکردند، و هر جا آنها را میافتند میکشتند، ولی بعدها که خطر بومیها برای آریانها رفع شد و آریانها کارهای پرزحمت را از قبیل زراعت، تربیت حشم، خدمت در خانواده ها از دوش خود برداشته به آنها محول کردند. بومیان طرف احتیاج شدید واقع شده دارای حقی گردیدند مانند حق غلام و کنیز ..." (تاریخ ایران باستان،جلد اول، صفحۀ 157)

 

میبنیم که آریاییها پس از تجاوز به خاک این سرزمین نه تنها مردمان بافرهنگ آنرا پست و دیو خطاب کردند، بلکه تا جایی که خیالشان راحت شود که از سوی آنها خطری متوجه خودشان نیست از ایشان کشتند و بعد هم باقیمانده را مانند برده در بین خود نگهداشتند.

 

پان ایرانیستها برای دشمنی با اسلام مدام در گوش مردم از تجاوز اعراب به ایران میخوانند حال آنکه اولین تجاوز بزرگ به این سرزمین از سوی قومی بیگانه توسط آریاییها صورت گرفت که خود را با کمال بیرحمی در این سرزمین جا دادند و بعد هم قرنها با تکیه بر نیزۀ خود بر مناطق مختلف حکم راندند.

 

پان ایرانیستها با کمال وقاحت میگویند، اعراب مقیم ایران به جرم زبان عربیشان، غیرایرانی هستند و حتی مسلمانان ایران را نیز عرب و در نتیجه غیر ایرانی میدانند و میگویند: «هیچ ایرانی مسلمان و هیچ مسلمانی، ایرانی نیست»!!!! بیایید فرض کنیم اجداد ما هم جزء اعرابی بودند که از عربستان به ایران آمدند(!!!) و پیش از آمدن اسلام به ایران مقیم ایران نبودند و از ایرانیانی که مسلمان شدند محسوب نمیشوند(!!)؛ اگر قرنها سکونت اجداد ما باعث نمیشود که ما ایرانی محسوب شویم پس آریاییها نیز در این سرزمین بیگانه هستند زیرا آنها هم فقط چند قرن پیشتر از اعراب به این خاک تاختند.

 

پان ایرانیستها از ویرانیهای حاصل از تهاجم عرب و مغول سخن میگویند ولی نمیگویند که آریاییها نیز تمدن ایرانیان بومی را نابود کردند.



ضمیمه ای بر مطلب(9 آبان 92):


  امروز که به تارنگار سر زدم، دیدم که این مطلب به شدت مورد توجه قرار گرفته و پیامهایی خصوصی یا عمومی برایم ارسال کرده اند، پیرامون این مطلب! برایم جالب شد و به آمارگیر سر زدم، و متوجه شدم که لینک مطلب را در سایت بالاترین قرار داده اند. نمی دانم چقدر با سایت بالاترین آشنا هستید، ولی عموم افرادی که در این سایت می نگارند، افرادی بی ادب، بی چاک دهن و فحاش هستند و از عقده های شدید روحی رنج برده، هر چقدر فاقد منطق هستند، در مقابل تعصبات کور و آهنین بی اساسی دارند. خب بدیهی است که باید به سرعت منتظر فحش باران شدن در بخش کامنتها باشم، لذا، به خاطر شخصیت بالا و ادب مثال زدنی کاربران نه چندان محترم سایت بالاترین، مجبورم بخش نظرات را ببندم.(به راستی از خود بپرسند، خانوادۀ بنده چه جرمی مرتکب شده است که باید به خاطر اینکه نظرم با نظرات این اوباش همسو نیست، فحش نثارشان بشود؟) لطفاً پیام هم نگذارید، زیرا در این حالت خاص، تارنگار ممکن است پیام را دریافت کند، ولی برای من نشان نخواهد داد، و در واقع پیامتان به دست هیچکس نخواهد رسید.


  از تک و توک کاربران محترم و مسلمان سایت بالاترین نیز، عذر میخواهم که به آتش این اوباش می سوزانمشان، و دو خواهش دارم: اوّل اینکه سعی کنید در سایت بالاترین فعالیت نکنید و به جای آن سایتهای اسلامی را رونق دهید، و دوم اینکه اگر هم آنجا فعال هستید، لینکهای بنده را، به خصوص اینگونه مطالب بنده را، بر روی سایت بالاترین، نشر ندهید، زیرا این افراد، منطقی ندارند و فقط بلاهت می کنند و فحاشی می نمایند.


  بنده فقط به منطقی ترین حرفی که از کاربران بالاترین دریافت کرده ام، پاسخی کوتاه می دهم:


فردی با نام Bahman برای من پیام گذاشته است که:


یا توجه به مطلب شما پس بیراه نیست که خود را از نژاد آریایی بدانیم چون گفتید"وقتی آریانها به فلات ایران در آمدند، در اینجا جا مردمانی را یافته اند که ...... و هر جا آنها را میافتند میکشتند" و درنتیجه ما از نسل مردمان یومی نیستیم.

از طرفی گفتید "امپراتوری اجدادت چه سود برای امروزت دارد؟" پس قساوت آنان چه ربطی یه امرور مان دارد . بهر حال پس از استقرار در این خطه متمدن شدند و کشوری واجد تشکیل دادند. کاری که بومیان نتواتستند بکنند. 


تفاوت اینست که آریاییها ایران را بوجود آوردند و شکوفا نمودند اما اعراب ایران را تاراج و ضمیمه خاک خود کردند.


در پاسخ به این منطقی ترین حرفی که پیش از بسته شدن بخش نظرات برایم ارسال شده است، عرض می کنم:


1.  حالا مگه من گفتم خودتان را آریایی ندانید؟! و البته خوب اعترافی کردید: آریاییها، از نسل مردمان بومی ایران نیستند.


2.قساوت آنها ربطی به امروز ما ندارد، بنده کی گفتم که به امروز ما ربطی دارد؟ امّا همانطور که در متن نیز ذکر کردیم، بومیان ایران پیش از آریاییها هم در حدّ زمان خود بسیار متمدن بودند، ضمن اینکه اگر تاریخ را بخوانی، تا پایان عصر باستانی ایران هم، قساوت و اعمال غیرمتمدنانه از این اجداد متمدن ما، زیاد سر زده است.


3.تفاوتی در کار نیست! آریاییها هم مثل اعراب ایران را ضمیمه خاک خود، و اموال مردمان بومی آنرا، تاراج نمودند. آریاییها ایران را به وجود نیاورند، آنها فقط نام ایران را بر این کشور نهادند! سندی هم که نشان بدهد آنها باعث نوعی شکوفایی مانند شکوفایی که عصر طلایی اسلام، ایجاد کرد، شدند، در دست نیست. از خودتان تاریخ نسازید گرامی!


استقلال اقتصادی زن در اسلام

چرا در اسلام  زنان مانند مردان استقلال اقتصادی ندارند؟


 اصل استقلال مالى زوجین و حق اداره و تصرف آنها بر اموالشان از اصول مسلم فقه شیعه است و هیچ تردید و اختلافى در آن وجود ندارد. قانون مدنى هم در ماده 1118 (1) خود آن را پذیرفته است و مطابق آن:


«زن در مسائل مالى و اقتصادى، استقلال و آزادى کامل دارد و می تواند در اموال شخصى خود هر گونه دخل و تصرفى نماید; بدون آن که موافقت‏ شوهر لازم باشد. اعم از این که آن اموال قبل از ازدواج به دست آمده باشد و یا بعد از آن‏» . (2)


براى اثبات این اصل در فقه شیعه، به دو دلیل از منابع فقهى می توان استناد نمود.


1- آیه «للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن‏» (3)


یعنى: مردان را از آنچه کسب می کنند و نیز زنان را از آنچه به دست می آورند بهره‏اى است.


کلمه اکتساب به معنى به دست آوردن است اما فرقى که راغب اصفهانى بین معناى کسب و اکتساب متذکر می شود بسیار قابل توجه و دلیل بر مدعاست; وى می گوید: کلمه اکتساب در به دست آوردن فایده‏اى استعمال می شود که انسان می خواهد خودش از آن استفاده کند و بهره‏ بردارى اختصاصى از آن نماید و کسب، هم آنچه را که خود می خواهد استفاده کند شامل می شود و هم آن چیزى را که براى دیگران به دست می آورد. (4) از این جهت معناى کلمه کسب از معناى اکتساب عامتر است. مطابق این معنى، زن و مرد چیزى را که به دست می آورند، خودشان مستقلا حق تصرف و بهره‏بردارى از آن را خواهند داشت.


از این رو، مفاد آیه چنین خواهد بود که هر یک از زن و مرد، آن چیزى را که به دست می آورند - خواه اختیارى باشد; مانند کسب درآمد یا غیراختیارى; مانند ارث و غیره - به خودشان اختصاص دارد و حق استفاده و بهره‏بردارى را به طور مستقل خواهند داشت. مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر این آیه می گوید:


«اگر مرد و یا زن از راه عمل چیزى به دست می آورد خاص خود اوست و خداى تعالى نمی خواهد به بندگان خود ستم کند .از اینجا روشن می شود که مراد از اکتساب در آیه نوعى حیازت و اختصاص دادن به خویش است; اعم از این که این اختصاص دادن به وسیله عمل اختیارى باشد نظیر اکتساب از راه صنعت و یا حرفه یا به غیر عمل اختیارى. لیکن بالاخره منتهى می شود به صفتى که داشتن آن صفت‏باعث این اختصاص شده باشد... و معلوم است که هر کس، هر چیزى را کسب کند از آن بهره‏اى خواهد داشت و هر کسى هر بهره‏اى دارد، به خاطر اکتسابى است که کرده است‏» . (5)


یکى از مفسرین با برداشت وسیعترى از این آیه، نسبت‏به آزادى زنان در اشتغال و تجارت، می گوید:


«خداوند در کسب و تجارت نسبت‏به سعى و کوشش هر کسى از مرد و یا زن از نعم خود عطا می فرماید... آیه شریفه دلیل است که زنان هم می توانند به تجارت مشغول شوند و همچنین نسبت‏به سعى و کوشش خود از نعم الهى بهره‏مند شوند» . (6)


2- عموم قاعده «الناس مسلطون على اموالهم‏»


این قاعده که به نام قاعده «تسلیط‏» معروف است از قواعد پذیرفته شده، نزد فقهاى شیعه است و در فقه، بدان بسیار استناد می شود.


مفاد قاعده مزبور چنین است که همه مردم اعم از زن و مرد نسبت‏به اموال خودشان حق هر گونه تصرفى را دارند و استثنایى هم در مورد این که زن یا زوجه نتواند در اموال خودش تصرف نماید، وارد نشده است، به علاوه روایت «لایحل مال امرء مسلم الا بطیب نفسه‏» (7) بدین معنى است که تصرف در مال شخص مسلمان بدون رضایت او جایز نیست و نیز عمومات متعدد دیگرى که در آیات و روایات به این مضمون وارد شده است دلالت‏بر این مدعا دارد و هیچ تخصیص و استثنایى که شوهر را مجاز نماید در اموال همسر خود تصرف کند، وجود ندارد; بر پایه این استدلال، دست مرد از اموال زن کوتاه شده و حق هر گونه مداخله در اموال زن از شوهر سلب گردیده است.


از این رو در مورد استقلال زن از مرد در مالکیت، اداره، تصرف و بهره‏بردارى از اموال، مطابق منابع فقهى شیعه بلکه بسیارى از منابع اهل سنت جاى هیچ تردیدى نیست.


در حقوق ایران نیز به تبعیت از فقه شیعه نظام مالى زوجین از زمان تدوین قانون مدنى در سال 1307، از یک ثبات نسبى برخوردار بوده است. این ثبات را باید ناشى از منشا و مبناى محکم آن دانست. ریشه مذهبى و الهى داشتن قواعد حاکم بر این روابط که مانع از بی عدالتى در روابط بین زن و شوهر است را باید علت این ثبات قلمداد نمود. فلسفه این امر نیز بسیار روشن است; زیرا از ابتدا، اسلام به جاى تشابه‏سازى به «اصل عدالت‏» توجه نموده است و همانگونه که برخى از صاحب‏نظران دینى اظهار نموده‏ اند:


«اصل عدل که یکى از ارکان کلام و فقه اسلامى است، همان اصلى است که قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است; یعنى از نظر فقه اسلامى - و لااقل فقه شیعه - اگر ثابت‏بشود که عدل ایجاب می کند فلان قانون باید چنین باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خلاف عدالت است ناچار باید بگوییم حکم شرع هم همین است; زیرا شرع اسلام طبق اصلى که خود تعلیم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطرى و طبیعى خارج نمی شود. علماى اسلام با تبیین و توضیح اصل عدل، پایه فلسفه حقوق را بنا نهادند» (8)


علاوه بر پایه‏ گذارى قوانین اسلامى براساس عدالت، اسلام حتى به زوجین اجازه نداد که توافقى نمایند تا منجر به بی عدالتى شود.


ازامام باقر علیه السلام سؤال شد که آیا مرد می تواند با زن خود شرط کند که نفقه را به طور کامل و مساوى با زن دیگر به او ندهد و خود آن زن هم از اول این شرط را بپذیرد؟ امام باقر علیه السلام فرمود:


«خیر چنین شرطهایى صحیح نیست، هر زنى به موجب عقد ازدواج خواه ناخواه حقوق کامل یک زن را پیدا می کند ...» . (9)


باید توجه داشت که مطالب یاد شده هرگز به این معنا نیست که تمام اصول مترقى اسلام پیاده شده است و یا ثباتى که مطرح کردیم بدین معناست که اصلاحاتى در طول قانونگذارى حقوق ایران انجام نگرفته یا نباید بگیرد; بالعکس مقتضیات زمان و تحولات اجتماعى ایجاب می کند هر از چند گاهى راه کارهاى مناسب جهت اجراى هر چه بهتر قوانین اسلامى، ارائه شود و اساسا اجتهاد در فقه و پویایى آن به همین معنا است، که فقه باید جوابگوى نیازهاى زمان خود باشد. بلکه منظور این است که اصول کلى حاکم بر روابط زوجین از ثبات نسبى برخوردار بوده است.


شایان ذکر است که وقتى این اصول و قوانین مترقى، چهارده قرن قبل در حقوق اسلام بنیان نهاده شده بود و به زن در تصرف اموال خود استقلال کامل اعطا نمود، در کشورهاى اروپایى تا قبل از قرن بیستم، از جمله حقوق فرانسه که یکى از مدرنترین و مفصلترین حقوق مدون آنهاست، زنان از حداقل حقوق انسانى هم برخوردار نبودند و اصلا اهلیت تصرف در اموال خود را هم نداشتند.


به همین سبب با مقایسه اجمالى بین قانون اسلام و قوانین دنیاى متمدن غرب که شاید مفصلترین و کاملترین آنها، قانون مدنى فرانسه باشد می توان گفت‏بر خلاف تصور عده‏اى، حدود اختیارات زن و آزادى و استقلال او در انجام امور مالى و روابط حقوقى و اقتصادى در شریعت و نظام حقوقى اسلام، به مراتب وسیعتر و بیشتر از آن مرزهایى است که در نظام‏هاى حقوقى کشورهاى مدعى تمدن براى زن شناخته شده است. (10)




پاورقی

1- ماده 1118 قانون مدنى: «زن مستقلا می تواند در دارایى خود هر تصرفى را می خواهد بکند.»
2. سید مصطفى، محقق داماد، بررسى فقهى حقوق خانواده نکاح و انحلال آن، نشر علوم اسلامى، تهران، چاپ پنجم 1374، ص 317.
3. نساء/32.
4. حسین بن محمد، الراغب الاصفهانى، مفردات غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، 1404ق، ص 431.
5. سید محمد حسین، طباطبایى، ترجمه سید محمد باقر همدانى، تفسیر المیزان، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1363 ج 4، ص 534.
6. محمد کریم، علوى حسینى موسوى، کشف الحقایق عن نکت الآیات و الدقائق، حاج عبدالمجید - صادق نوبرى، تهران، چاپ سوم، 1396ق، ج 1، ص 352.
7. محمد بن على ابن بابویه، قمى (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، موسسه نشر اسلامى، قم، چاپ دوم، ج‏4، ص 93; محمد بن حسن، حر عاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، دار احیاء التراث العربى، بیروت، ج 10، ص 449.

8. مرتضى، مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، تهران، چاپ بیست و یکم، زمستان‏1374، صص 156-. 155
9- ر. ک. همان، ص 450

10- سید مصطفى، محقق داماد، پیشین، ص 317.

فلسفه تعدّد زوجات در اسلام


پرسش: فلسفه تعدد زوجات چیست ؟ آیااین مسئله باعث بروز اختلافات بین زنان نمی شود؟چرا زن نمی تواند چند شوهر داشته باشد؟          

جواب: اسلام تعدد زوجات را بدون قید و شرط و نامحدود قبول ندارد. با بررسى وضع محیطهاى مختلف قبل از اسلام به این نتیجه مى ‏رسیم که تعدد زوجات به طور نامحدود، امر عادى بوده و قبل از اسلام جریان داشته؛ تعدد زوجات از ابتکارات اسلام نیست، بلکه دین اسلام آن را در چارچوب ضرورت‏هاى زندگى انسان محدود ساخته و براى آن قید و شرایط سنگین قرار داده است.


  قوانین اسلام براساس نیازهاى واقعى بشراست، نه احساسات، زیرا ممکن است هر زنى از آمدن رقیب در زندگى ناراحت بشود، ولى وقتى مصلحت تمام جامعه در نظر گرفته شود و احساسات را به کنار بگذاریم، فلسفه تعدد زوجات روشن مى‏ شود. هیچ کس نمى‏ تواند انکار کند که مردان در حوادث گوناگون زندگى، بیش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگ‏ها و حوادث دیگر، قربانیان اصلى را آن‏ها تشکیل مى‏ دهند.


  نیز نمى‏ توان انکار کرد که بقاى غریزه جنسى مردان از زنان طولانى‏ تر است، زیرا زنان در سن معینى، آمادگى جنسى خود را از دست مى‏ دهند، در حالى که در مردان چنین نیست.


  هم چنین زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتى از دوران حاملگى، عملاً ممنوعیت آمیزش دارند، در حالى که در مردان این ممنوعیت وجود ندارد.


از همه گذشته زنانى هستند که به علل گوناگونى همسران خود را از دست مى‏ دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آن‏ها باید براى همیشه بدون همسر باقى بمانند.


با درنظر گرفتن این واقعیت‏ها در این گونه موارد(که تعادل میان مرد و زن به هم مى‏ خورد) ناچاریم یکى از سه راه ذیل را انتخاب کنیم:


أ) مردان تنها به یک همسر در همه موارد قناعت کنند و زنان بیوه تا پایان عمر بدون همسر باقى بمانند و تمام نیازهاى فطرى و خواسته‏ هاى درونى و احساسى خود را سرکوب کنند.


ب) مردان فقط داراى یک همسر قانونى باشند، ولى روابط آزاد و نامشروع جنسى را با زنانى که بى شوهر مانده‏ اند، به شکل معشوقه برقرار سازند.


ج) کسانى که قدرت دارند بیش از یک همسر را اداره کنندو از نظر جسمى و مالى و اخلاقى مشکلى براى آن‏ها ایجاد نمى‏شود، نیز قدرت بر اجراى کامل عدالت میان همسران و فرزندان دارند، به آن‏ها اجازه داده شود که بیش از یک همسر انتخاب کنند.


  حال اگر بخواهیم راه اول را انتخاب کنیم، باید گذشته از مشکلات اجتماعى که به وجود مى ‏آید، با فطرت و غرائز و نیازهاى روحى و جسمى بشر به مبارزه برخیزیم. هم چنین عواطف و احساسات این گونه زنان را نادیده بگیریم اما این مبارزه‏اى است که پیروزى در آن نیست. به فرض که این طرح عملى بشود، جنبه‏ هاى غیر انسانى آن بر هیچ کس پوشیده نیست.


تعدد همسر را در موارد ضرورت نباید تنها از دریچه چشم همسر اول مورد بررسى قرار داد، بلکه از دریچه چشم همسر دوم و مصالح و مقتضیات اجتماعى باید مورد مطالعه قرار داد. آن‏ها که مشکلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان مى‏ کنند، کسانى هستند که یک مسئله سه زاویه‏ اى را تنها از یک زاویه نگاه مى‏ کنند، زیرا تعدد همسر هم از زاویه دید مرد و هم از زاویه دید همسر اول، نیز از زاویه دید همسر دوم باید مطالعه شود، آنگاه با توجه به مصلحت مجموع در این باره قضاوت کنیم.


اگر راه دوم را انتخاب کنیم، باید فحشا را به رسمیت بشناسیم. تازه زنانى که به عنوان معشوقه مورد بهره بردارى جنسى قرار مى‏گیرند، نه تأمین دارند و نه آینده‏اى. چنان که شخصیت آن‏ها پایمال شده است. این‏ها امورى نیست که انسان آگاه آن را تجویز کند.
بنابراین تنها راه سوم مى‏ماند که هم به خواسته‏هاى فطرى و نیازهاى غریزى زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابسامانى زندگى این دسته از زنان برکنار ماند و جامعه را از گرداب گناه بیرون برد.



در پایان چند نکته را ذکر مى‏ کنیم:


1 - جواز تعدد زوجات با این که در بعضى موارد یک ضرورت اجتماعى است و از احکام مسلم اسلام محسوب مى‏ شود، اما شرایط آن با گذشته تفاوت بسیار کرده است، زیرا زندگى درگذشته، یک شکل ساده داشت و رعایت عدالت بین زنان آسان بود و از عهده غالب افراد برمى‏ آمد، ولى در زمان ما باید کسانى که مى‏ خواهند از این قانون استفاده کنند، مراقب عدالت همه جانبه باشند. اگر قدرت بر این کار دارند، چنین اقدامى بنمایند. اساساً اقدام به این کار از روى هوى و هوس نباید باشد.


2 - تمایل پاره‏اى از مردان را به تعدد همسر نمى‏ توان انکار کرد. این تمایل اگر جنبه هوس داشته باشد، مورد تأیید نیست، اما گاه عقیم بودن زن و علاقه شدید مرد به داشتن فرزند، این تمایل را منطقى مى‏ کند، یا گاهى بر اثر تمایلات شدید جنسى و عدم توانایى همسر اول براى برآوردن خواسته عزیزى، مرد خود را ناچار به ازدواج دوم مى‏ بیند. حتى اگر از طریق مشروع انجام نشود، از طریق نامشروع اقدام مى‏ کند. در این گونه موارد نمى‏ توان منطقى بودن خواسته مرد را انکار کرد.(1)

گاهی مسئله تعدد زوج در یک خانه موجب کینه و دشمنی می شود اما این اشکال برافراد وارد است که دشمنی می ورزند، نه بر اسلام و تعالیمش، زیرا دین قانون تعدد زوجات را به طور وجوبی وضع نکرده است. در واقع تعدد زوجات در اسلام یک قاعده نیست، بلکه یک استثنا است و تنها حکم به جواز داده شده، نه الزام؛ یعنى براى برخى که مشکلاتى پیش آمده و مجبور به ازدواج مجدد هستند، اجازه داده شده است، چنان که براى آن شرطى گذاشته شده و آن اطمینان مرد به این است که مى‏تواند میان زنان به عدالت عمل کند، اما اگر مردانى باشند که بدون توجه به این شرط و بدون توجه به سعادت خود و خانواده و فرزندان، در پى ازدواج مجدد باشند ازدواج دوم روا نیست، مثلاً هدفشان شهوت باشد و زن در نظرشان مفهومى جز موجودى که براى لذت و شهوت آفریده شده نباشد. اسلام با این افراد کارى ندارد و ازدواج بیش از یک زن را به آن‏ها اجازه نمى‏دهد.(2)


اما سؤال از این که چرا اسلام این حق را نسبت به زنان قائل نشده و چرا اسلام چند شوهری را اجازه نداده ، زیرا در این نوع زناشویی رابطه پدر با فرزند عملاٌ نا مشخص است، هم چنان که در کمونیسم (اشتراک) جنسی رابطه پدر با فرزندان نامشخص است.


همان طور که کمونیسم نتوانست برای خود جا باز کند، چند شوهری نیز نتوانست مورد پذیرش باشد، زیرا زندگی خانوادگی و ایجاد آشیانه برای نسل آینده و ارتباط قطعی میان نسل گذشته و آینده، خواسته غریزه و طبیعت بشر است. چند شوهری نه تنها با طبیعت انحصار طلبی و فرزند دوستی مرد نا موافق است، که با طبیعت زن نیز مخالفت دارد. تحقیقات روانشناسی ثابت کرده است که زن بیش از مرد خواهان تک همسری است. (3) 


از جهت دیگر زن از مرد فقط عاملی برای ارضای غریزه جنسی خود نمی خواهد که گفته شود هرچه بیشتر، برای زن بهتر. زن از مرد موجودی می خواهد که قلب او را در اختیار داشته باشد ؛ حامی و مدافع او باشد؛ برای او فداکاری نماید و غمخوار او باشد.
زن در چند شوهری هرگز نمی توانسته حمایت و محبت و عواطف خالصانه و فداکاری یک مرد را نسبت به خود جلب کند، از این رو چند شوهری نظیر روسپی گری همواره مورد تنفر زن بوده است. چند شوهر داشتن نه با تمایلات و خواسته های مرد موافقت داشته است و نه با خواسته ها و گرایش های زنان.(4) علاوه بر این ، یکی دیگر از مشکلاتی که در صورت چند همسری برای زنان ذکر شده، مشخص نبودن پدر برای فرزند می باشد.


مسئله تعلق فرزند و معین شدن پدر فرزند، اگر چه تحقیقات امروزی و آزمایش های پزشکی آن را مشخص می کند، اما از نظر روانی همچنان مسئله حل نشدنی است؛ زیرا


اولاٌ: همان گونه که دانشمندان می گویند: نتایج آزمایشهای تجربی صد در صد نیست و احتمال خطای اشتباه انسانی یا ... وجود دارد.

ثانیاٌ: مسئله اقناع روحی و روانی پدر و مادر و فرزند چیزی نیست که با آزمایش قابل حل باشد. فرزند می خواهد اطمینان قلبی و درونی یابد که پدر و مادر او واقعی هستند و همین طور پدر و مادر. تا زمانی که اقناع و اطمینان قلبی و درونی صورت نگیرد ، به همان نسبت رابطه و پیوند عاطفی بین پدر و مادر و فرزند متزلزل خواهد بود.



  پى‏ نوشت‏ها:
1 - تفسیر نمونه، ج‏3، ص 256 - 260؛ مجموعه آثار، مطهرى، ج‏19، ص 357 - 361.
2 - المیزان، ج‏4، ص 319.    3
مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج19، ص 302.
4
همان ، ص 311.

چراحجاب بر زن واجب هست و بر مرد واجب نیست؟


 به چه علت حجاب برای زنان واجب شده است در حالی که برای مردان واجب نشده است؟ فلسفه حجاب در اسلام برای چیست؟


براى روشن شدن فلسفه حجاب زن و راز تفاوت آن با پوشش مردان، توجه به مطالب ذیل لازم است:

1- توجه به رابطه پوشش با فرهنگ دینى‏

بر اساس فرهنگ اسلامى، انسان موجودى است که براى رسیدن به کمال و معنویّت خلق گردیده است. اسلام با تنظیم و تعدیل غرایز به ویژه غریزه جنسى و توجه به هر یک از آن‏ها در حدّ نیاز طبیعى، سبب شکوفایى همه استعدادهاى انسان شده و او را به سوى کمال سوق داده است.
پوشش مناسب براى زن و مرد عامل مهمى در تعدیل و تنظیم این غریزه است.


2- توجه به ساختار فیزیولوژى انسان‏

نوع پوشش زن و تفاوت آن با لباس مرد رابطه‏ اى مستقیم با تفاوت‏هاى جسمى و روحى زن و مرد دارد.


در تحقیقات علمى در مورد فیزیولوژى و نیز روان‏شناسى زن و مرد ثابت شده که مردان نسبت به محرّک‏هاى چشمىِ شهوت‏ انگیز حساس ترند و چون تأثیر حس بینایى زیادتر است و چشم از فاصله دور و میدان وسیعى قادر به دیدن است، از سوى دیگر ترشّح هورمون‏ها در مرد صورتى یکنواخت و بدون انقطاع دارد، مردان به صورتى گسترده تحت تأثیر محرّک‏هاى شهوانى قرار مى‏ گیرند اما زنان نسبت به حس لمس و درد حساس ترند و به محرّک‏هاى حسى پاسخ مى‏ دهند. حس لامسه بروز زیادى ندارد و فعالیتش محدود به تماس نزدیک است.

از این گذشته چون هورمون‏هاى جنسى زن به صورت دوره‏اى ترشخ مى‏ شوند و به طور متفاوت عمل مى‏ کنند، تأثیر محرّک‏هاى شهوانى بر زن صورتى بسیار محدود دارد و نسبت به مردان بسیار کمتر است.

با توجه به مطالب فوق مى‏ توان گفت: حجاب در اسلام از یک مسئله کلّى و اساسى ریشه گرفته است. اسلام مى‏ خواهد انواع التذاذهاى جنسى (چه بصرى و لمسى و چه نوع دیگر) به محیط خانواده و در چهارچوب شرع و قانون اختصاص یابد و اجتماع تنها براى کار و فعالیت باشد، بر خلاف سیستم غربى که حضور در جامعه را با لذت جویى جنسى به هم مى‏ آمیزد و تعدیل و تنظیم امور جنسى را به هم مى‏ ریزد.

اسلام قائل به تفکیک میان این دو محیط است و براى تأمین این هدف، پوشش و حجاب را توصیه نموده است، زیرا بى بند و بارى در پوشش به معناى عدم ظابطه در تحریک غریزه و عدم محدودیت در رابطه جنسى است که آثار شوم آن بر کسى پوشیده نیست.

آثار و فواید رعایت حجاب و پوشش دینى‏

1- بهداشت روانى اجتماع و کاهش هیجان‏ها و التهاب جنسى که سبب کاهش عطش سیرى ناپذیرى شهوت است.

2- تحکیم روابط خانوادگى و برقرارى صمیمیت کامل زوجین.

با رواج بى حجابى و جلوه گرى زن، جوانان مجرد، ازدواج را نوعى محدودیت و پایان آزادى‏ هاى جنسی خود تلقّى مى‏ کنند وافراد متأهل هر روز در مقایسه‏ اى خطرناک میان آن چه دارند و ندارند، قرار مى‏ گیرند. این مقایسه‏ ها، هوس را دامن زده و ریشه زندگى را مى‏ سوزاند.

3- استوارى اجتماعى و استیفاى نیروى کار و فعالیّت‏

دختر و پسرى که در محیط کار و دانشگاه تحریک شهوانى شوند، از تمرکز و کارآیى آن‏ها کاسته مى‏ شود و حکومت شهوت بر اجتماع سبب هدر رفتن نیروى فکرى و کارى است.

4- بالارفتن ارزش واقعیت زن و جبران ضعف جسمانى او

حیا، عفاف و حجاب زن مى‏ تواند در نقش عاطفى او و تأثیرگذارى بر مرد مؤثر باشد. لباس زن سبب تقویت تخیّل و عشق در مرد است و حریم نگه داشتن یکى از وسائل مرموز براى حفظ مقام و موقعیّت زن در برابر مرد است.

اسلام حجاب را براى محدودیّت و حبس زن نیاورده، بلکه براى مصونیّت او توصیه کرده است، زیرا اسلام راضى به حبس، رکود و سرکوبى استعدادهاى زن نیست، بلکه با رعایت عفاف و حفظ حریم، اجازه حضور زن را در اجتماع داده است، امّا از سوء استفاده شهوانى و تجارى منع کرده است.
در واقع حجاب موجب محدودیت، مردان هرزه مى‏ باشد که در صدد کام جویى‏ هاى آزاد و بى حد و حصر هستند و مصونیت زنان از دست این گروه از مردان منظور است.

علاوه بر مطالب فوق استاد مطهری در بیان این که چرا حجاب به زنان اختصاص یافتهمی گوید:

  اما علت این که در اسلام دستور پوشش، اختصاص به زنان یافته، این است که میل به خود نمایى و خودآرایى مخصوص زنان است. از نظر تصاحب قلب‏ها و دل‏ها مرد شکار است و زن شکارچى، همچنان که از نظر تصاحب جسم و تن، زن شکار است و مرد شکارچى. میل زن به خود آرایى از حس شکارچى‏ گرى او ناشى مى‏ شود. در هیچ جاى دنیا سابقه ندارد که مردان لباس‏هاى بدن نما و آرایش‏هاى تحریک کننده به کار برند. این زن است که به حکم طبیعت خاص خود مى‏ خواهد دلبرى کند و مرد را دلباخته و در دام علاقه خود اسیر سازد. بنابراین انحراف تبرّج و برهنگى، از انحراف‏هاى مخصوص زنان است و دستور پوشش هم براى آنان مقرر گردیده است».(1) به عبارت دیگر: جاذبه و کشش جنسى و زیبایى خاص زنانه و تحریک پذیرى جنس مردانه، یکى از علت‏هاى این حکم است. توصیه و دستور الهى به پوشش و حجاب براى زنان، به منظور ایجاد محدودیت و محرومیت و چیزهایى از این قبیل که تنها فریب شیطانى‏ اند نمى‏ باشد، بلکه در واقع براى آگاهى دادن به گوهر ارزشمند در وجود زنان است که باید از آن مراقبت و شده و حفظ شود و به تاراج نرود. این کاملاً معقول است که هر چیزى ارزشمندتر باشد، مراقبت و محافظت بیشترى را مى‏ طلبد تا از دست راهزنان در امان باشد و به شکل یک ابزار براى مطامع سودپرستان در نیاید. 

 به یاد داشته باشیم که  غریزه جنسى، نیرومند و عمیق است. هر چه بیشتر اطاعت شود، سرکش‏ تر مى‏ گردد، همچون آتش که هر چه به آن بیشتر هیزم بدهند، شعله ورتر مى‏ شود، و شهوت خود را به صورت یک عطش روحى و خواست اشباع نشدنى در مى‏ آورد.(2) و وضعیت جهان معاصر و کشانده شدن عده‏ اى به همجنسبازى نشانه آشکارى از این حالت است.

بنابراین رعایت نکردن پوشش اسلامى توسط زنان نه تنها از بین رفتن حساسیت مردان را به دنبال ندارد، بلکه موجب طغیان غریزه جنسى آنان نیز مى‏ گردد و پس از مدتى باعث دلزدگى و بى معنایى آن خواهد شد.

در مورد مردان نیز این گونه نیست که بتوانند با هر نوع لباسی از خانه بیرون آیند و نوع پوشش آنها می تواند به هر صورتی باشد بلکه مردان نیز در این جهت با محدودیت های خاص خود نسبت به پوشش مواجه هستند اما محدوده پوشش آنان به جهت حضور بیشتر در اجتماع و کارهای سخت و به جهاتی که در بالا ذکر شد با زنان متفاوت است.


پى نوشت‏ها:


1. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 19، ص 436، با تلخیص.


2. همان، ص 434.