اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

چرا حضرت علی (ع) می‌فرمایند: زن ناقص العقل و الایمان است‌؟

پرسش:
 با توجه به خطبه هشتاد نهج البلاغه مبنى بر نقصان عقل زنان، چگونه مى‏توان آن را پذیرفت، در حالى از نظر ارزش انسانى با مرد برابر است؟ اگر ناقص العقل است، چگونه مى‏تواند مردان عاقل را پرورش دهد؟

جواب:

 آرى زن و مرد از نظر ارزش انسانى برابرند، لیکن یک سرى تفاوت هایى دارند که در ذیل به آن اشاره خواهد شد.

قبل پاسخ  به بیان دو نکته می پردازیم:

نکته اول: روایاتى که در مورد مذمت برخى از زنان وارد شده، همه آن‏ها، یا اکثر و عمده آن‏ها از امام على‏علیه‏السلام نقل شده است. دقت در این امر به ما کمک می کند که به اوضاع زمان امام على‏علیه‏السلام بیاندیشیم، زیرا همان گونه که آیات قرآن شأن نزول دارد و دانستن اسباب نزول در فهم و درک مراد خداوند به ما کمک می کند، روایات هم شأن صدور دارند و پى بردن به اسباب صدور در پى بردن به معنا و مراد معصومان‏ علیهم‏ السلام به ما کمک شایانى می کند.
خطبه هتشاد نهج البلاغه را حضرت امیرعلیه‏السلام بعد از فراغ از جنگ جمل بیان نمودند. از جمله محمد بن على، معروف به ابوطالب مکى متوفاى سال 386 ه' ق این نکته را متذکر شده است. بعد از او سید رضى‏(قوت القلوب، ج 1، ص 282.)

گردآورنده نهج البلاغه در آغاز به این نکته اشاره نموده است.

حال به یاد داشته باشیم که اولین عامل درگیرى و ناامنى در حکومت علوى، یک زن بود به نام ام المؤمنین عایشه. وى از مقام ام المؤمنین بر ضد امام علی علیه‏ السلام بهره گرفت. او نسبت به على دلى پرکینه داشت که این حقد و کینه او باعث آتش افروزى در جنگ جمل شد و حرمت‏ها را شکست و خون ده‏ها هزار انسان را در راه احساسات زنانه‏اش به هدر داد و جنگ‏هاى صفین و نهروان را به وجود آورد. خود حضرت در خطبه دیگرى به مذمت مردانى پرداخته است که فریب عایشه را خوردند و به خونریزى و جنگ رو آوردند: «کنتم جند المرأة و اتباع البهیمة».( نهج البلاغه، خ 13.)

نکته دوم: اگر در این خطبه از نقص عقل زنان یاد شده، در موارد دیگر از مردان نیز یاد شده است. نه کمال عقل در انحصار مردان است، و نه نقص عقل در انحصار زنان. هم بین زنان عده‏اى به کمال عقل راه یافته‏اند و هم میان مردان برخى به ضعف و نقص عقل مبتلا شده‏ اند. امام على‏ علیه‏ السلام فرمود: «اعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله؛ مردى که خودپسند است، عقلش ناقص و ضعیف است»(غرر الحکم، آمدى، ج 2، 109.)

و نیز فرمود: «اعجاب المرءبنفسه حمق؛ خودپسندى مرد دلیل حماقت و بى خردى او است». (همان، ج 1، ص 311.)

حضرت در مذمت کوفیان فرمود: «فأنتم لا تعقلون؛ شما مردان کوفه عاقل نیستید». (همان، ج 14.)

نیز در مذمت مردم‏ بصره فرمود: «خفت عقولکم؛ عقل‏هاى شما سست است».(نهج البلاغه، صبحى صالح، خ 34.)



اینک پاسخ  سؤال را در پنج بخش بیان مى‏ داریم:

1 - از نظر سند و انتساب این روایت به امام معصوم:
برخى در سند و انتساب خطبه یا روایت نقصان عقل به امام معصوم تردید جدى به خرج داده و گفته‏ اند: از این که مضمون این روایت با بسیارى از آیات و روایات دیگر، نیز با عقل مخالفت دارد، صدور آن از معصوم قابل مناقشه، بلکه مردود است.(کتاب نقد، جمعى از نویسندگان، ج 12، ص 268.)

2 - از جهت عمومیت گفته‏ اند:

 این سخن از جهت دلالت منطقى به صورت قضیه موجبه کلیه نیست؛ یعنى مراد تمامى زنان نیستند، بلکه اشاره به برخى زنان دارد.

یکى از نویسندگان در توضیح و شرح خطبه مذکور مى‏ نویسد:

«شک نیست که خطبه بالا یک قانون کلى و همگانى درباره عموم زنان نیست؛ بلکه با توجه به این که این خطبه بعد از جنگ جمل و آن همه خونریزى‏ هایى که توسط «عایشه» رخ داد، از امام صادر شده، درباره دسته خاصى از زنان است که در این گونه مسیرها گام بر مى‏ دارند وگرنه چه کسى مى‏ تواند انکار کند که در پیشرفت اسلام زنان بزرگ و با شخصیتى همچون خدیجه بانوى اسلام، فاطمه زهرا و زینب کبرى و جمعى از زنان مبارز و دانشمند مانند سوده همدانیه شرکت داشته‏ اند و براى پیشرفت اسلام و اجراى حق و عدالت بزرگ‏ترین فداکارى را به خرج داده‏ اند، و با ایمانى محکم و تفکرى عالى، مردان خود را با تمام وجود در این مسیر حمایت مى‏ کردند».
(محمد جعفر امامى و محمد رضا آشتیانى، ترجمه گویا و شرح فشرده‏اى بر نهج البلاغه، زیر نظر ناصر مکارم شیرازى، ج 1، ص 389 - 390.)

3 - از نظر برداشت و پیام:

خداوند حکیم در خلقت جهان موجودات را حکیمانه آفریده؛ یعنى هر موجودى را به تناسب موقعیت و مسئولیتى که باید عهده‏ دار آن باشد، آفریده است، مثلاً چشم را ظریف اما استخوان‏هاى اطراف آن را سخت و محکم آفریده است. در سیستم بدن هر عضوى به تناسب با وظیفه‏اش آفریده شده است تا این مجموعه اعضا با این تناسب و دقت حکیمانه بتوانند در کنار یکدیگر در سیستمى واحد، هر کدام وظیفه خود را به انجام برسانند.

  این مربوط به یک سیستم اندام واره‏ اى چون بدن است، حال در سیستم اندام واره بزرگ‏ترى به نام اجتماع بشرى نیز همین حکمت و ظرافت لحاظ شده است. واقعیت این است که در نظام آفرینش براى هر یک از مردان و زنان وظایف و مسئولیت‏هاى تکوین ویژه‏ اى در نظر گرفته شده و خداوند حکیم با تناسب همان وظایف، خصائص و قوت و ضعف هایى در خلقت هر یک لحاظ کرده است. به همین جهت است که خصوصیات روانى و جسمى زنان با مردان متفاوت است. زن با توجه به زن بودنش وظایفى را برعهده دارد، و خداوند خصوصیات روحى و عاطفى و توان جسمانیش را در راستاى آن آفریده است. براى مرد با توجه به مرد بودنش وظایف قرار داده و خصوصیات روانى و جسمى او متناسب با همین وظایف آفریده شده است. این سخن روشن و عقل پسند است و در آن تردیدى نیست. امام على‏ علیه‏ السلام در خطبه مذکور مى‏ خواهد این پیام را به گوش جهانیان برساند که از جنس مادینه توقع و انتظار انجام وظایف نرینه را داشتن خطا است و برعکس از جنس نرنیه توقع انجام وظایف مادینه نیز نارواست. سخن حضرت در مقام گوشزد کردن به وظایف هر یک است.

4 - از نظر شیوه استدلال:

برخى سخن و شیوه استدلال امام على‏ علیه‏ السلام را در خطبه مذکور، از نوع «جدل» دانسته‏ اند. شایان ذکر است که جدل آن نوع استدلالى است که مقدمات آن از مسلّمات است و آن را مخاطب قبول دارد. در این سخن امام على‏ علیه‏ السلام خواسته است از اعتقاد و دانسته مردم آن زمان مبنى بر وجود برخى از نقص‏ها در وجود زنان بهره بگیرد و به آنان متذکر بشود: این که خود مى‏ دانید و قبول دارید که زنان از نقص هایى بهره مندند، پس چرا تابع فلان زن شده و شعله‏ هاى آتش جنگ جمل را با همکارى خودتان تقویت نموده‏ اید!
(کتاب نقد، همان، ص 268 و 269.)

این سخن تقویت مى‏ شود با جمله‏ اى که از حضرت در ذیل خطبه نقل شده است که اشاره دارد به زنى همانند عایشه که نزد آنان خیلى محترم و نیکوکار شمرده مى‏ شد. حضرت مى‏ فرماید: حتى اگر زنى را «همانند عایشه» نیکوکار پنداشته‏ اید، مواظب و برحذر باشید مبادا همانند اطاعت از او در جنگ جمل، دنیا و آخرت خویش را تباه نمایید.

نیز تقویت مى‏ شود با عنایت به این که این خطبه بعد از جنگ جمل و با توجه به مسائل بوجود آمده بعد از جنگ‏افروزى عایشه بیان شده است.

5 - از واقعیت:

واقعیت این است که بین جنس نرینه و مادینه:
الف.از نظر اعضاء و جوارح؛
ب.از نظر احساسات و عواطف و تمایلات و اخلاق؛
ج.از نظر فعالیت‏هاى خردمندانه و تفکر، تفاوت هایى وجود دارد.
 

اولاً: این سخن در پى بیان یک قضیه موجبه کلیه‏ اى که استثنا نداشته باشد، نیست.  نه تمامى مردان از نظر عقل بر تمامى زنان برترى دارند و نه نقص عقل در انحصار زن مى‏ باشد و کمال عقل در انحصار مرد است، بلکه این سخن درصدد بیان یک واقعیت است و آن این که: وجه غالب در کنش‏هاى مردان رفتارهاى حسابگرانه و وجه غالب در کنش‏هاى زنان رفتارهاى مهرانگیز و عاطفى و احساسى است. این مطلق نیست، بلکه نسبى است.

ثانیاً: هر یک از این دو نیروى عاطفه و عقل حسابگرایانه در جاى خویش نیکو، پسندیده و ضرورى است. قوت هر یک از این دو در یک فرد نه دلیل بر خوبى او است و نه دلیل بر بدى. نیز ضعف هر یک از این دو نه دلیل بر خوبى و نه دلیل بر بدى او است. در واقع قوت و ضعف این دو در دو جنس نرنیه و مادنیه نوعى تقسیم کار و تقسیم وظایف و مسؤولیت‏هاى تکوین و طبیعى است. به هیچ وجه مرد نمى‏ تواند از عهده وظایف مهرانگیز و عاطفى زن برآید و برعکس، زن نمى‏ تواند از عهده وظایف حسابگرایانه مرد برآید. موفقیت اصلى زن در وظایف خویش است که در راستاى ودیعه تکوین وى قرار دارد و موفقیت اصلى مرد نیز در امورى است که همگون با قواى تکوین اش مى‏ باشد. در طبیعت و قوانین تکوین بین مردان و زنان کارها تقسیم شده است.
  چرا ما در نظام تشریع آن را نپذیریم؟

 سخن امام على‏ علیه‏ السلام درباره زنان هشدار دهنده است که نباید از آنان انتظار حرکتى مردگونه داشت، چون که زنان سراپاشور و احساس و عاطفه‏ اند؛ در برخورد با آنان نباید انتظار حسابگرانه‏ هاى مردانه را داشت، بلکه مى‏ بایست دقیقاً همگام با وظایف تکوین تقسیم کار را پذیرفت و روانشناسى زنان را در نظر داشت.

ثالثاً: عقل مورد بحث، عقل ارزشى نیست، بلکه عقل سنجش است. توضیح اینکه عقل یک وقت عقل سنجش یا نظرى است که مایه تکلیف است و هر انسان مکلفى مى‏ بایست بهره‏ اى از آن داشته باشد تا مشمول تکلیف گردد. این در دختران زودتر از پسران شکوفا مى‏ شود، بدین جهت دختران سن تکلیفشان چند سال قبل از پسران است.

معناى دیگر عقل، عقل عملى یا ارزشى است. این عقل است که در روایات از آن تمجید شده است. این عقل آدمى را به عبادت خدا وا مى‏ دارد و مایه تحصیل بهشت است. «العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان» این عقل به منزله عقال (زانو بند شتر) هواهاى نفسانى را کنترل مى‏کند. (کلینى، اصول کافى، ج اول، کتاب عقل و جهل.)

  در چنین عقلى مردان بر زنان برترى ندارند، بلکه از پاره‏ اى روایات برترى فهمیده مى‏ شود.(وسائل الشیعه، ج 20، ص 168؛ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 468)

در عقل نظرى یا سنجشى به عقیده برخى روانشناسان، پسران از یک سن خاصى بر دختران سبقت مى‏گیرند. (روانشناسى رشد، جج 1، ص 331.)

نقد دین زرتشت(۵):تأثیرگذاری میترائیسم و خورشیدپرستی

زرتشتیت نیز مانند برخی ادیان دیگر از مهرپرستی تأثیر گرفته است و این امر در زمان ساسانیان نمود یافته است.

 

در مطالعه روایاتی که از منابع نصرانی در دست است، بیش از هر چیز یک نکته جلب توجه میکند و آن مقام قائمی است که خورشید در آئین مزدیسنی ساسانیان دارا بوده است. یزدگرد دوم به این عبارت سوگند یاد میکند:

«قسم آفتاب،خدای بزرگ، که در پرتو خویش جهان را منور و از حرارت خویش تمام کائنات را گرم کرده است» و این پادشاه سه چهار بار سوگند آفتاب را تکرار میکند(الیزه، لانگلوا، ج2، ص 197 و 198)

 

وقتی روحانیان عیسوی را به ترک آئین خود واداشتند، شرط کردند که به جای معبود سابق خورشید را بپرستند و این نکته در رسائل شهدای سریانی به کرات تصریح شده است.

 

شاپور دوم، به شمعون برصبعی قول داد، که بر جان او ببخشاید، به شرط آنکه خورشید را ستایش کند.(لابور، ص65)

 

در زمانی که به امر یزدگر دوم، عیسویان ارمنی تعقیب میشدند، لئونس کشیش عیسوی ، به «تن شاپور» رئیس محاکمۀ مذهبی گفت:«در ابتدا ستایش خورشید را بر ما تحمیل کردی و حال مدعی هستی که این تحمیل بنابر فرمان شاه بوده است و تو به بانگ بلند خورشید را خواندی و او را بدین طریق ستایش کردی»(الیزه، لانگلوا، ج2، ص237 ) و در موقع دیگر«خورشید را به این ترتیب ستایش کردند، که چند قربانی با اجرای مراسم مجوسی تقدیم نمودند.»(همان منبع، ص199)

 

بنابر روایت پروکیپوس(جنگ ایران، کتاب اول، بند3) از احکام مغان این بود که شمس طالع را باید ستایش کرد.

 

حالا ببینیم این خدای خورشید کیست؟ در کتابهای اوستایی یکی از ایزدان هوَرHvar(هور،خور)، یا هوره خشیته Hvare-XaŠêta (خورشید، که به معنای خور قادر و قاهر است) نام دارد، ولی گویا هیچوقت مقام چندان مهمی نداشته است. پس در حقیقت مغان عهد ساسانی، اگر آفتاب را میپرستیدند، مرادشان هور نبوده، بلکه مهر را ستایش میکردند و این مهر همان میثره است، که در یشتهای عتیق ذکر شده است و همان است که بابلیان آنرا با شمس، خدای آفتاب خودشان، یکی دانسته اندو مهرپرستانمغرباز آن سل اینویکتوسsol invictus ساخته بودند.(کومون، اسرار میترا، چاپ سوم،ص 11 و 86)

الیزه عبارت ذیل را از زبان رئیس خلوت پادشاه ایران نقل میکند: «شما نمیتوانید از پرستش خورشید امتناع ورزید، زیرا که خورشید از پرتو خود عالم را روشن میکند و با گرمی خویش غذای انسان و حیوان را میرساند و به سبب خوان نعمت بیدریغی که گسترده و سخای شاملی که دارد،او را خدای مهر نام داده اند. زیرا که او نه مکر و تزویر است و نه جهل و غفلت(لانگلوا،ج2،ص237)مهر خدایی قادر و پسر خدا و یاور دلیر خدایان هفتگانه (امشاسپندان) است»(الیزه،لانگلو،ج2،ص194. در باب نسبت مهر با آفتاب رک نیبرگ،دین،385به بعد)

تاجگذاری اردشیر دوم ساسانی در طاق بستان

 

  در نقش اردشیر دوم ساسانی، که در طاق بستان است، اهورامزدا حلقۀ سلطنت به پادشاه عطا میکند(نمونۀ بارز از تجسم خدا در بین زرتشتیان) در پشت سر شاه، مهر ایستاده است و از انوار اشعه، که برگرد سرش هاله بسته، شناخته میشود؛ یک مهر ساسانی هم در موزۀ برلین موجود است.(هرتسفلد،سالنامه مجموعه های آثار هنری پروس، ج41،جزوه2،ص108) که روی آن اسم صاحب مهر به خط پهلوی نقر شده است. نام او هومهر(نوشته شده: هومیتر) است و به مناسبت این نام هیکل نیم تنۀ مهر را با هالۀ نورانی در گرد سر نقش کرده و ارادۀ آفتاب را،دو اسب بالدار میشکند طرح ریخته است.

منبع مقاله: ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن

ترفندهای شبهه افکنها(9): سوء استفاده از احساسات بانوان

سوء استفاده از احساسات بانوان

 

  یکی از کاراترین ترفندهای شبهه افکنها سوء استفاده از  احساسات بانوان است؛ بدین شکل که سعی میکنند به بانوان اینگونه تلقین نمایند که اسلام در حقّ آنها جفا کرده است!

 

 این ترفند از آنجایی روی بانوان مؤثرتر است که بانوان موجوداتی حسّاسترند. بسیاری از بانوان به لحاظ روانی از اینکه خود را در شرایطی ببینند که بدانها ظلم شده است احساس آرامش پیدا میکنند و حس میکنند که موجوداتی بی‌آزار و در نیتیجه نیکویی هستند. در مقابل جنس مرد نیز در این زمینه حساسیت مشابهی دارد؛ یعنی در شرایطی که یک زن را مظلوم ببیند نسبت به او احساس ترحّم شدیدتری پیدا میکند تا شرایطی که یک مرد را مظلوم ببیند(جالب اینکه بانوان هم از دیدن ظلم به یک زن بیشتر متأثر میشوند تا دیدن ظلم به یک مرد!!!) پس بدیهی است که نگرش انسانها به زن با نگرششان به یک مرد فرق دارد. از همین رو است که اسلامستیزان به بیان بخشی از احکام زنان یا سخنان قرآن و سخنان معصومین که گاها جعلی یا نقل قول ناقص است، شرایط را طوری نشان میدهند که گویی در اسلام به زن ظلم میشود و این مظلوم نشان دادن زن روی مخاطبینشان اثر فراوان دارد. خب بیایید قضیه را موشکافی کنیم:

 

۱) اسلامستیزان به بانوان تلقین میکنند که در احکام نسبت بدانها ظلم شده است و اسلام مساوات را رعایت نکرده است. این زبانبازی است! ظلم مخالف مساوات نیست بلکه مخالف عدالت است. اسلام طرفدار عدالت است و نه مساوات. مساوات زمانی عادلانه خواهد بود که نیازهای و خواستهای زن و مرد با هم فرقی نداشته باشد؛ حال آنکه زن و مرد با هم تفاوتهایی جسمی و روحی دارند و نیازها و خواستهایشان هم متفاوت است. احکام اسلام هم تعادل را بین آنها برقرار کرده است. همانطور که برخی احکام بر زن فشار بیشتری میاورد، برخی احکام هم بر مرد فشاری طاقت فرسا میاورد. به موارد زیر توجه کنید:

 

- از دیدگاه اسلام، زن هیچ وظیفه‌ای در قبال دفاع از مملکت اسلامی ندارد. برعکس مرد موظف است که اگر عذر موجّهی(یعنی نقص عضو اساسی) نداشته باشد، در جنگ شرکت کند و اگر شرکت نکند وعدۀ عذاب اخروی به او داده شده است. اینجا زن کاملا مصونیت دارد و مرد باید جان خود را به خطر بیندازد.

 

- از دیدگاه اسلام، مرد موظف است که مهریۀ زنش را بپردازد. حتی اگر قصدش این باشد که مهریه را بپذیرد ولی نپردازد، عقد باطل است. در مقابل زن به هیچ وجه موظف نیست که برای اثبات عشق خود یا هر چیز دیگر مبلغی را به شوهر بپردازد.

 

- از دیدگاه اسلام، زن در خانواده هیچ وظیفه‌ای در مورد پختن غذا، شستن ظرفها و لباسها و خانه، کسب درآمد و حتی بچه‌داری ندارد. زن حتی موظف نیست که به کودک خود شیر بدهد. در مقابل مرد موظف است که برای زنش به تهیۀ مسکن بپردازد و به او خرجی بدهد؛ بدیهی است که کمکاری مرد در این زمینه برخورد محکم قانون و همچنین مجازات اخروی را در پی خواهد داشت.

 

این مرد است که باید از خواب و استراحت بزند و برای دادن خرج زن و کودکش عرق بریزد. خانمها اگر در محل کار نامناسبی قرار بگیرد از آنجا که موظف به انجام کار و کسب درآمد نیستند به راحتی میتوانند کارشان را رها کنند ولی مرد از آنجا که موظف به کسب درآمد است مجبور است که بسوزد و بسازد(فکر نمیکنم لازم به توضیح باشد که تغییر دادن شغل با چه مصائبی همراه است.)

 

- از دیدگاه اسلام، اگر طلاق صورت بگیرد زن نه تنها حق مهریه را از دست نمیدهد، بلکه در ایام عده هم مرد موظف به پرداختن خرجی به زنش میباشد و همچنین زن جهیزیه را با خود میبرد.

 

خب چنانکه در بالا میبینید بسیاری از فشارها در احکام به مرد میاید. اسلام با توجه به شرایطی که انسان در آن قرار دارد برایش احکام را تعریف میکند.

 

۲) شبهه افکن معمولا به راحتی حقایق را تحریف میکند. شاید باور نکنید که در وبلاگی دیدم که میگفت این «مهریه» که حق عندالمطالبۀ زن است، را به منزلۀ پولی میدانست که برای خریدن کنیزان داده میشد!!!! این سخن آنقدر مضحک است که ارزش پاسخ را ندارد، فقط همینقدر میگویم که هرگز پول خرید کنیزان به خودشان داده نمیشد ولی زن مهریه را خودش دریافت میکند!

 

  از این دست تحریفات به میزان فراوان توسط اسلامستیزان نشر میابد.

 

۳) بسیاری از سخنان اسلامستیزان برمبنای احادیث جعلی است. برای مثال این حدیث را ببینید:

 

"رسول خدا بر گروهی از زنان عبور کرد. فرمود: ای زنان صدقه بدهید، بدرستی که بسیاری از اهل دوزخ زن هستند. پرسیدند: چرا ای پیامبر خدا؟ فرمود: زیرا دین زنان ناقص است. پرسیدند: چرا ای پیامبر خدا؟ فرمود: بخاطر ایام حیض "!!!

 

اسلامستیزان سعی میکنند با نمایش این حدیث تلقین کنند که از دید اسلام زن ذاتا دین کاملی ندارد! اما آیا واقعا این سخن از دهان رسول خدا(ص) خارج شده است؟ میدانیم که احادیث جعلی را از راههای مختلف میتوان تشخیص داد. یکی از این راهها تضاد حدیث با قرآن است؛ این حدیث با قرآن در تعارض است، زیرا اگر دین زنان ، ناقص است، چگونه قران برای مؤمنین یک زن را مثال میزند؟(تحریم:11) همچنین قرآن میفرماید که هر کس را به اندازه وسعش مکلّف میکند(بقره 286) پس اگر زنان ذاتا دین ناقصی داشته باشند هم باید تکالیف کمتری داشته باشند تا اکثرشان جهنمی نباشند. نکته دیگر سخن غیرعقلانی آخر حدیث است یعنی اینکه دلیل نقص دین زنان بخاطر ایام حیض است؛ حال آنکه حیض یکی از مسائل زنان است که خدا در آنها ایجاد کرده است و به هیچوجه نمیتواند باعث نقص دین شود!

 

  به لحاظ سلسله روایان نیز، این حدیث را ابوهریره از پیامبر نقل کرده است که از دیدگاه شیعه ،بنا به دلایلی، این فرد یک مسلمان واقعی نبوده است و به احادیث او هم نمیتوان اعتماد کرد.

 

پس این حدیث جعلی است

 

۴)اسلامستیزان سعی میکنند بسیاری از حقایق اسلام را تفسیربرأی کنند. در مورد ارث، شهادت، احکام عبادی زن و ... هم مرتکب همین عمل میشوند و مسئله را طوری تفسیر میکنند که به اهداف خودشان برسند. بر خردمندان واجب است که با تحقیق در سخنان این افراد پی به حقیقت ببرند.

 

۵)اسلامستیزان سعی میکنند، مقام زن در اسلام را پایین بیاورند تا بدانها بگویند که اسلام برایشان هیچ ارزشی قائل نیست. باعث تأسف است که زنانی هم پیدا میشوند که با سخنان این افراد منحرف میشوند. در این مورد هم بد نیست که به تحقیقات بیشتری بپردازیم تا به مقام زن در اسلام پی ببریم.

 

دروغپردازی مستشرق یهودی

مقالۀ زیر پاسخی به سخن یک مستشرق نامسلمان است که به دروغ ادعا کرده که زهرا(س) زشت بوده است!!

 

 مسلّم است که فاطمه(ع) خواهان بسیاری(جهت ازدواج) داشته است. در این باره نیازی بذکر روایات نداریم.(ماجرای خواستگاری شیخین از مصداقهای آنست).

 

برای روایتهای مربوط به این مسئله تنها سند ممکن کتب تاریخ اسلامی مانند یعقوبی،طبری و... است که به آن تاریخ مربوط است و سایر کتب متأخر فقط از روی این کتب قابل نگارش بوده اند. شیعه یا سنی،شرقی یا غربی،هر کس بخواهد راجع به حوادث قرن اول و دوم کتابی بنویسد یا تحقیقی کند،باید به همین کتابها مراجعه کند و این کاری است که نویسنده ی این کتاب (دکتر شهیدی) کرده است.اگر مطلبی در کتب یکی از شرق شناسان دیده شود که در هیچیک از این کتب نیامده باشد نباید آنرا پذیرفت و یا لااقل در درستی آن شک کرد، نه آنکه بگوییم:«آنها مدرکی داشته اند که در اختیار ما نیست!!!» کدام مدرک؟ آنها این مدرکها را از کجا اورده اند؟ نوشتن تاریخ صدر اسلام مانند تحقیق درباره تمدن سبا و حمیر و یا خواندن سنگ نوشته های هخامنشیان نیست که بگوییم غربیان وسیله هایی در اختیار دارند که ما نداریم.اینگونه تصدیقهای یک جانبه و تسلیم کورکورانه ناشی از عقده حقارت و یا بعهده گرفتن مأموریت و یا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارک گوناگون است.

 

 البته انکار نمیکنم که در مواردی روش غربیان در تحلیل مسائل تاریخی، دقیقتر از روش مورخان گذشته مشرق زمین است اما آنجا که اصل حادثه در سندهای دست اول بروشنی موجود باشد،اجتهاد در برابر نص معنی نخواهد داشت.

 

 ما از برخی شرق شناسان که به خود اجازه میدهند حقیقت را دگرگون یا طوری تفسیر کنند که با عقیده خودشان(یهودی یا مسیحی) منطبق باشد گله ای نداریم چون معذورند. از دوستان تاریخدان خود گله داریم .که چگونه در بست تسلیم گفته ایشان میشوند و آنچه را آنان مینویسند حقیقت مسلم و غیر قابل جرح میدانند و چون خطاهای این پژوهندگان نشان داده میشود به عذر اینکه آنها بر ما حق استادی دارند(!)خطاها را نادیده میگیرند . نتیجۀ این بی همتی یا سهل انگاری یا ناآگاهی است که امروز بیشتر کرسیهای تاریخ اسلام را شرق شناسان «یهودی» در تصرف دارند و آنچه میخواهند مینویسند و به زبانهای عربی و فارسی ترجمه میشود و مایه تحقیق تاریخنویسان مسلمان میگردد!!!

 

 این نوشته هاست که مایه معلومات گروهی میگردد که آنطور که باید از تاریخ صدر اسلام آگاهی ندارند:

 

 «فاطمه چون زشت بود تا سن هفده سالگی در خانه پدر ماند و کسی برای خواستگاری او نمی آمد.روزی که پدرش به او گفت علی تو را میخواهد یکه خورد که مگر چنین چیزی میشود .»

 

 اینها دانشمندانی هستند که میخواهند حوادث تاریخی را در پرتو دانش جدید تجزیه و تحلیل کنند،اما این دانش را چگونه و از کدام منبع اندوخته اند؟ اگر دختر پیغمبر به روایت شیعه در سال پنجم بعثت متولد شده باشد بهنگام ازدواج نه یا ده سال بیشتر نداشته و اگر به روایت اهل سنت پنج سال پیش از بعثت متولد شده و تا سن هجده سالگی به خانه شوهر نرفته است دلیل آن: وضع اجتماعی مسلمانان، بیم آزار و شکنجه در مکه،نابسامانی کارها،محاصره بنی هاشم از یکسو،حوادثی که در زندگی او اثر میگذاشت مانند مرگ خدیجه که مجالی برای ازدواج به او نمیدادند،بود.

 

 از سوی دیگر عموم تاریخ نویسان و نویسندگان سیره،محمّد(ص) را به زیبایی چهره و تناسب اندام ستوده اند.خدیجه نیز تا آنجا که میدانیم زنی زیبا بوده است: طبیعی است که فرزندان پدر مادر زیبا ، نیکو صورتند،سه خواهر فاطمه(س) ، زینب،رقیه و ام کلثوم بخانه شوهرانی جوان،مالدار و سرشناس رفتند.در آنروز پدر آنان ریاست یا پولی نداشت که بگوییم جوانان قریش دختران زشت چهرۀ او را بخاطر پول یا مقام پدرشان خواستگاری کردند.حالا چه شد که آن سه خواهر زیبا و این یکی زشت شد؟!!!

 از آن بالاتر دلیل شرق شناس محقق چیست؟نویسندگان سیره عموما دختران هاشمی را تا نسل دوم و سوم بزیبایی چهره وصف کرده اند:وقتی حسن بن حسن(ع) نزد عمویش امام حسین(ع) برای خواستگاری یکی از دو دختر او رفت،حسین(ع) به او گفت: هر یک از دو دختر را که میخواهی خواستگاری کن! او شرمگین خاموش ماند و پاسخ نداد. امام حسین(ع) فرمود:من فاطمه را برای تو انتخاب میکنم که به مادرم شبیه تر است(منبع: مقاتل الطالبین ص۱۸۰ و ر.ک ۱ غانی ج۱ ص۱۴۲و ارشاد شیخ مفید ج ۲ ص ۲۲ نسب قریش ص ۵۱) همچنین در نسب قریش فاطمه بنت حسین را دارای زیبایی خاص و ارشاد شیخ مفید همچون زنان بهشتی توصیف میکنند.

 حال کشف این شرق شناس بزرگوار(!) که میخواهد هر داستانی را با روشنایی علم بررسی کند براساس چه مأخذی است که آنرا بر اکثر کتب اسلامی ترجیح داده است؟اجتهادی است مقابل نص؟! یا تخلیطی در متن تاریخ؟ به عمد یا از روی ضعف در زبان عربیست؟ اما از آنجا که دروغگو کم حافظه است، نویسندۀ کتاب ،ردپایی از جعل و افترا یا اشتباه خود به جا میگذارد . او مدرک خود را نوشته بلاذری میشناساند که قاعدتا کتاب معروف انصاب الاشراف است(پس سندی که ایشان داشته را ما هم داریم و جزء کتب گمشده نیست!)این کتاب را من هم اکنون پیش چشم دارم:

 « پیغمبر(ص) به زهراء(س) فرمود: تو زودتر از همه افراد خانواده من به من خواهی پیوست. فاطمه یکه خورد. پیغمبر فرمود تمیخواهی سیده زنان بهشت باشی؟ فاطمه(س) تبسم کرد » انصاب الاشراف ص ۴۰۵

 نمیدانم شرق شناس متعهد در نتیجه تحقیق علمی این دو روایت را(روایتی که در پاراگراف قبل آمد و روایت ازدواج حضرت در سن هفده سالگی به اعتقاد اهل سنت) به هم ریخته؟ یا آنطور که نوشتم نقصان عربیت او موجب ارتکاب چنین اشتباهی گردیده یا مانند بیشتر شرق شناسان امین رسالتی خاص(تحقیر شخصیتهای بزرگ اسلام) بعهده داشته است؟ ما از اینگونه رعایت امانتها در کتابهای آنان و شرقیان شرق شناس تر از غربیان فراوان میبینیم.

 ترجمه نوشته های لامنس،گلد ز یهر،دورمنگام ، لویی ماسینیون ، برنارد لویس ، پتروشفسکی ، ردینسن ،گپب و دهها شرق شناس دیگر را در کتابفروشیهای تهران و شهرستانها میتوان خرید. بیشتر اینان امانت علمی ندارند. دانشمندی چون بلاشر که سالهای عمر خود را در برگرداندن قرآن از عربی به فرانسه و تحقیق در باره ترتیب نزول آیات صرف کرده است، در ترجمه خود بی هیچ اظهار نظر دو آیه به سوره پنجاه دوم(بحث افسانه غرانیق) می افزاید(البته تحریفی از قرآن محسوب نمیشود زیرا هیچ خدشه ای به نص اصلی که به عربیست وارد نشده و نخواهد شد)

 

منبع: زندگانی حضرت زهراء(س) نوشته سید جعفر شهیدی

بیخدا یا مزدور صهیونیسم؟

سلام. از حدود ده سال پیش در سطح اینترنت سایتهایی ایجاد شدند که به زبان فارسی با نام بیخدایی به تبلیغ بر ضد اسلام پرداختند. این افراد از هر حربۀ ممکن برای محکوم کردن اسلام استفاده میکردند ولی برای اینکه معلوم نشود که از کجا تغذیه میشوند، اینگونه شعار میدادند:

"ما مخالف هر دینی، به خصوص ادیان ابراهیمی و در رأی آنها اسلام هستیم. ما خدا را یکی از توهمات بشر میدانیم و به جای پرستش خدا شما را به خردگرایی دعوت میکنیم"

این شعار که سعی داشت منشأ این تلاش ضداسلام این سایتها را مخفی کند، چندان هم خوب به بار ننشست و به مرور زمان مدارکی دال بر تغذیۀ فکری و حمایت مالی آنها از سوی رژیم اشغالگر قدس برملا شد. هر چند تلاشهای آنها برای محکوم کردن این ادعا همچنان ادامه دارد ولی حمایتهای همیشگی آنها از رژیم صهیونیستی(که طبق تفکر سکولاریستی خود، باید مخالف آن نیز باشند، زیرا این رژیم، حکومتی دینی است) و آمریکا، این حقیقت را بصورت کامل آشکار کرده است که آنها به هیچوجه قصد محکوم کردن یهودیت را ندارند.

نویسندۀ آنها در توجیه جنایات بیشمار رژیم صهیونیستی در جنگ ۳۳روزه، میگوید:«لبنانیها از روی خانه هایی که مردم در آنها زندگی میکردند بر سر اسرائیلیها موشک میریختند انها هم مجبور میشدند(!) خانه ها را منهدم کنند»!!! ضمن گزاف و دروغ بودن این ادعای این مزدور خودفروخته باید بگویم: نخست اینکه حتی اگر هم چنین بود برای یهودیان این حق ایجاد نمیشد که بر سر مردم غیرمسلح مشوک بریزند. انها قصد گرفتن شهرها را داشتند و در جنگ شهری برای کشتن مبارزین خانه ها را ویران میکردند دوم اینکه مردم روستایی که هواپیماهای صهیونیست آنرا با خاک یکسان کردند چه گناهی داشتند؟ آیا از روی سقف آن منازل هم بر سر یهودیان موشک میریختند؟

 

گوشه ای از جنایات یهود

در حالی که در تورات و کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان از کشتارهای دسته جمعی توسط انبیاء سخن رفته است، آنهم کشتاری که در آن زنان و کودکان را نیز از دم تیغ میگذرانند، این افراد به آیات جهاد در قرآن ایراد میگیرند! در کل این سایتها حتی یک کلمه در محکومیت مسیحیت و یهودیت یافت نمیشود.

 

از سویی مدارکی نیز در دست هست که آشکار میکند که بیخدایان مزدور صهیونیسم برا مبارزه با اسلام هستند.

 

اما چیزی که اخیرا پیش آمد ماجرای رسول دارامروئی، یکی از دوستان ناآگاه این افراد بود که در سایت گفتگویشان با آنها صحبت میکرد و با بسیاری از آنان دوست بود. رسول بعداز مدتها توهین به مقدسات اسلام بخاطر مسائل و مشکلات شخصی و خانودگیش پی برد که کسی را جز خدا ندارد و به همین خاطر به ایران بازگشت و دوباره مسلمان شد و حتی به شهر قم رفت که عکسهای او نیز در انجا موجود است؛ جالب اینکه مزدوران سایت بیخدایان ادعا کردند که این عکسها کار فوتوشاپ است!! اما این دروغی بیش نیست زیرا پیش از مسلمان شدن رسول فقط یک عکس تمام رخ کوچک از او روی آن سایت بود و ساختن عکسهای بزرگ و نیمرخ از او با فوتوشاپ و هیچ نرم افزاری ممکن نیست.

رسول در افشاگریهای تکان دهندۀ خود گفت که ارتباط او با بیخدایان از طریق سفارت اسرائیل در ترکیه برقرار میشده است و نیز گفت که آنها از سوی اسرائیل تأمین میشوند.

 

به نوکران اسرائیل میگوییم که دستتان برای ما رو شده است، پس خودتان را بیدلیل خسته نکنید.

بیماری محمّد(ص)!!

سلام.پیش از این پاسخ به مقاله ای که ادعای دیوانگی پیامبر را داشت را دیدیم مقاله زیر هم تلاشی مشابه است تا پیامبر را بیمار جلوه دهد: 

شبهه: قسم به نون و قسم به قلم و آنچه خواهد نگاشت که تو به لطف و رحمت پروردگارت هرگز دیوانه نیستی. البته تو را در مقابل خدمت رسالت، پاداشی نامحدود است و در حقیقت تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای و بزودی تو و مخالفانت مشاهده می کنید که کدام یک از شما مفتون و دیوانه اند. (مثل اینکه محمد به سلامت خودش شک داشته است) آنچه در اینجا خواندید ترجمه فارسی آیه یک تا شش سوره القلم بود.

آنچه از محتوی این آیه بر می آید این است که مردم دوران محمد نسبت به سلامت روانی محمد شک داشته اند .و این آیه برای مبری ساختن محمد از دیوانگی و جنون نازل شده است. در قسمت پایین تر آیه می گوید پیرو کسانی که وقتی آیات ما بر آنها تلاوت می شود می گویند اینها افسانه پیشینیان است نباش. این آیه بیانگر این است که مردم به منشا وحی بودن آیات نیز شک داشتند.

پاسخ:

نویسنده تلاشی کودکانه میکند تا با استدلالی مضحک بگوید مردم زمان محمّد(ص) او را روانی میدانستند پس سخن جمع صحیح است!!

نخست اینکه از آیات قرآن معلوم است که مردم فقط همین تهمت را به پیامبر نمیزدند. بلکه قرآن را آموخته شده توسط فردی خارجی(نحل ۱۰۳) یا افسانۀ پیشینیان(انعام ۲۵)نامیده اند. در مورد پیامبر هم گاهی او را ساحر(یونس: ۲) یا شاعر(طور:۳۰ و حاقة:۴۱) نامیدند. البته روش انسانهای ضعیف همین است که راه توهین و فحاشی را پیش بگیرند و به جای نقد طرز فکر به جنگ با متفکر بپردازند؛ درست مثل نویسندۀ این مقاله.

دوم اینکه برخوردهای مشرکین کاملا آشکار میکند که آنها به هیچ وجه خود را با روبرو با یک موجود روانی نمیدانستند و این توهینات فقط جنبۀ جنگ شخصی با پیامبر را داشت. در واقع نمیتوانستند پاسخش را بدهند پس دشنامش میدادند. آیا آنها از ترس یک موجود روانی گوش کردن به تلاوت قرآن را ممنوع میکردند و مسافرینی را که از خارج از مکه میامدند را وادار میکردند که در گوش خود چوب-پنبه بکنند تا صدای قرآن را نشنوند؟

سوم اینکه سخنان ولید بن مغیرة المخزومی که بین کفار به حسن تدبیر معروف بود و پس از شنیدن قرآن گفت که گویندۀ این کلام نه کاهن است نه مجنون(سیرۀ ابن هشام، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، جلد۱، صفحۀ ۱۷۴) و نیز ماجرای گوش دادن پنهانی سران قریش برای پی بردن به راز قرآن(همان، صفحۀ ۲۰۷) نشان میدهد که آنها هرگز خود را با یک موجود روانی روبرو نمیدانستند

چهارم هم اینکه تشخیص یک بیماری روانی یا غیر روانی در یک فرد باید توسط پزشکان صورت گیرد نه به سخن مردمان. 

شبهه: در سوره الکوثر نیز خدا به پیامبرش میگوید محققا" دشمن بدگوی تو ابتر است.

عایشه می گوید هر گاه وحی به پیامبر نازل میشد دچار تقلا می شد و ما ردای او را بر رویش می کشیدیم. وقتی نزول وحی تمام میشد. حضرت خیس عرق شده بود. 

پاسخ:

نویسنده در اینجا فقط بخشی از حقایق را مطرح میکند.

نخست اینکه قرآن کلامی ثقیل بوده چنانکه میفرماید اگر بر کوه نازل شود آن کوه از هم میپاشد(حشر:۲۱) پس عجیب نیست که نزول آن بر پیامبر باعث عرق کردن یا حالت غش شود.

دوم اینکه این ادعا اگر هم میخواست درست باشد در صورتی بود که پیامبر همیشه در حین نزول وحی بیهوش میشدند یا به قول نویسنده تقلا مینمودند، حال آنکه فقط گاهی این حادثه رخ میداده است و برخی زمانها نیز عرق بر پیشانیشان مینشسته است. در ضمن گاهی که بحث نزول قرآن نبود است و جبرئیل فقط خبری را میاورد معمولا در چهرۀ پیامبر هیچ تغییری نمودار نمیشد؛ مثل ماجرای آن زن یهودی که خواست پیامبر را سم دهد پیامبر و یکی از اصحاب دست به غذا برده بودند، جبرئیل به پیامبر خبر داد و پیامبر دست از غذا کشید ولی آن صحابی که بر پیامبر پیشی گرفته بود، مسموم شد. اینجا طبق نقل تاریخ نه پیامبر بیهوش میشود و نه عرق بر جبینش مینشیند

شبهه: در حدیث ها حضرت محمد را با ابرویی به هم ریخته ، پاهایی بزرگ و کف دستی که حالت خمیری شکل داشت توصیف کرده اند. همچنین گفته شده که حضرت محمد زیاد عرق می کرد. از سن 40 سالگی به بعد هم صاحب فرزند نشد. میگویند از ماریه صاحب فرزندی شد به اسم قاسم و از آنجا که داشتن پسر برای عربها افتخار بود عربها برای خود کنیه ای انتخاب می کردند که کنیه همان نام پسر بزرگ بود. از این رو به محمد ابوالقاسم (یعنی پدر قاسم) می گفتند.  

پاسخ:

نشانه هایی که نویسنده از ظاهر پیامبر میدهد نشانه هایی عجیب است که بدون ذکر هیچ سندی آنها را بیان میدارد. آیا چیزی که فاقد سند است را میشود قبول کرد؟ اگر این سخن سندی هم داشته باشد آنقدر ضعیف است که نویسنده از اوردنش وحشت داشته است!!

بد نیست بدانید که برعکس دروغها و تهمتهای نویسنده در مورد چهرۀ پیامبر هرگز چنین سخنانی به میان نرفته است و ایشان را بسیار خوش سیما و فاقد هرگونه عیب و ایراد در چهره و ظاهر(و باطن) توصیف کرده اند. برای اینکه مخالفین نگویند سندی که خودم میخواستم را معرفی نموده ام، تحقیق را به مخاطب میسپارم تا به هر سند دسته اولی که دوست داشت نگاه کند تا ببیند که این سخنان در مورد ابرو و دست و پای پیامبر دروغ و تهمت است.

باز خیلی جالب است که عرق کردن پیامبر در زمان نزول قرآن را به عرق کردن زیاد پیامبر در تمام طول عمرشان نسبت میدهد!

از این گذشته این سنت خدا است که پیامبرانش از هیچگونه ایرادی نداشته باشند تا بهانه به دست مخالفین نیفتد. حتی در مورد سخنان حضرت موسی که فرمود "خدایا گره از بانم بگشای" نیز گفته شده است که زبان موسی(ع)، دارای گرفتگی نبود بلکه درخواست سعۀ صدر و کلامی شیوا از خدا بود و نیز مقدمه بود بر درخواست موسی(ع) برای انتخاب هارون که در سخنگویی بهتر بود. پس محال است چنین سخنانی در مورد پیامبر خدا صحت داشته باشد.

و اما در مورد بچه دار نشدن بعد از چهل سالگی

نخست اینکه خیلیها ممکن است از سنی به بعد بچه دار نشوند و این نشان بیماری آنها نیست.

دوم اینکه ولادت حضرت زهرا(س) و قاسم که بعد از بعثت بود(در مورد قاسم بعد از هجرت) صورت گرفت که همین امر نقیض سخنان این افراد است 

شبهه: در حدیث است که روزی محمد ، قاسم را بغل کرده و به اتاق عایشه میرود. به عایشه می گوید نگاه کن ببین چقدر این پسر به من شباهت دارد. عایشه در جواب می گوید من هیچگونه شباهتی بین تو و این پسر نمی بینم. در عربستان شایعه شده بود که ماریه با یکی از برده ها که با او در یک مکان زندگی می کرد روابط نامشروع داشته است و این پسر به احتمال زیاد حاصل همان روابط نامشروع است. حضرت محمد به علی دستور می دهد تا سراغ برده مورد نظر برود و از قضیه سر در بیاورد. اما وقتی حضرت علی به خانه ماریه می رود آن برده بالای درخت خرما بوده است و از آنجا که لباس عربها گشاد است. و شورت نیز نمی پوشند وقتی که برده شروع به پایین آمدن از درخت می کند، حضرت علی متوجه می شود که این برده اخته هست .بنابر این نمی تواند بچه دار شود. و ماریه از این تهمت رهایی می یابد. همه این قضیه غیر منطقی است. زیرا کسی که از درخت پایین می آید قسمت جلو بدنش به سمت درخت قرار می گیرد و قسمت پشت اوست که در معرض دید بیننده قرار می گیرد. بنابراین حضرت علی نمی توانست آلت تناسلی آن برده را در حالی که از درخت پایین می آمد ببیند.  

پاسخ:

استدلالی فوق العاده مسخره است! اگر کسی پای درخت بایستد دیگر فرقی نمیکند کسی که بالای درخت است رو به کدام طرف ایستاده است!

از این گذشته اگر بر این بخش روایت خدشه ای وارد باشد کل روایت مخدوش است زیرا ما به روایتی اعتماد میکنیم که هیچ ایرادی بر آن وارد نباشد پس با این حساب باید گفت که ماجرای آن برده با ماریه نیز یک دروغ مضحک است.

در سلامت جنسی پیامبر همین بس که پیش از بعثت فرزندانی چون سه فرزند قبل از ۴۰ سالگی(قاسم، زینب و رقیه) و پس از چهل سالگی صاحب فرزند دیگر(عبدالله، فاطمه و ابراهیم) شدند هر چند، پسرهای آن حضرت بنا به مشیت الهی عمر کوتاهی داشتند ولی فاطمۀ زهرا(س) به سن ازدواج رسیدند و صاحب چندین فرزند شدند و در یاری حضرت علی(ع) تلاشهای بسیار نمودند و در نهایت هم بخاطر صدمات جسمی فراوانی که از سوی برخی افراد بر ایشان وارد و به شکستن پهلو و سقط جنین منجر شد، به بستر بیماری افتاده و به شهادت رسیدند. لابد این افراد میخواهند بگویند مرگ حضرت زهرا(س) هم بخاطر زخمها نبوده و کلا فرزندان پیامبر عمری کوتاه داشتند!!! 

شبهه: از آنچه ذکر شد مشخص است که پیامبر از سن 40 سالگی به بعد دچار یک بیماری شده که منجر به کاهش اسپرم و در نتیجه عقیمی ، بزرگ شدن دست و پا ، توهم، عرق ریزی زیاد شده است. 

پاسخ:

نویسنده دارد بر مبنای سخنانی که تمامشان را رد کردیم این نتایج مضحک را میگیرد که این نتیجه بخاطر غلط بودن فرضیاتش اشتباه مضحکی بیش نیست. چگونه چنین چیزی ممکن است وقتی پیامبر در سن ۶۱ سالگی صاحب فرزند میشوند؟ 

شبهه: راهبی به نام تئوفان (817-752) در کتاب تاریخی خود از بیماری محمد به عنوان صرع یاد می کند. اما علائم یاد شده حاکی از بیماری آکرومگالی است که گاهی این بیماران آکرومگالی، رفتار های پارانوئیدی دارند. 

پاسخ:

نخست اینکه این راهب با این اختلاف زمانی دویست ساله با عصر پیامبر(ص) چگونه این امر را تشخیص داده است؟

دوم اینکه مگر این راهب پزشک بوده است که بخواهد یک بیماری را تشخیص دهد؟

سوم اینکه غرضورز بودن مسیحیان برای اهانت به پیامبر امری واضح است و نمیشود نظر این فرد را سند قرار داد.

ادعای بیماری آکرومگالی نیز که توسط نویسنده مطرح میشود بسیار احمقانه است زیرا باید یک بیماری را بعد از معاینه تشخیص داد نه بر اساس سخنانی که ما تمامشان را رد کردیم. 

شبهه: علت مبتلا شدن به بیماری آکرومگالی این است که در سنین بلوغ اگر هورمون سوماتروپ(هرمون رشد) بیش از اندازه در بدن ترشح شود، از آنجا که استخوانهای فرد به بلوغ رسیده نمی تواند از طول رشد کند بنا بر این از طرف عرض شروع به رشد میکند. بیماران آکرومگالی به دلیل اینکه ترشح هورمون رشد توسط هیپوفیز انجام می شود، دچار اختلالات روانی نظیر توهم و گاهی حرکاتی نظیر صرع می شوند. این افراد مرتب فکر می کنند کسی با آنها در حال گفتگوست. بزگ شدن پاها و نامرتب بودن ابروها و عرق ریزی زیاد از جمله علائم دیگر این بیماری هستند. طبیعی است که در هوای گرمی مثل عربستان عرق ریزی باعث بوجود آمدن بوی نامطبوع می شود. از این روست که در احادیث آمده است که پیامبر عطر و بوی خوش را بسیار دوست می داشت. و همیشه از کافور استفاده می کرد. وی به این وسیله قصد داشت بوی نامطبوع عرق را از خود دور کند. 

پاسخ:

باز هم نویسنده بر مبنای نتیجه گیریهای مغرضانه دارد سعی در اثبات حرفش میکند. همه میدانیم که نمیتوان یک بیماری را از روی روایاتی که معلوم نیست صحیح هستند یا خیر تشخیص داد. از این گذشته نویسنده برای سخنان خود هیچ سندی را معرفی نمیکند که این هم خود یک ردیۀ دیگر بر سخنانش میفزاید زیرا سخنانش فاقد سند است. 

شبهه: در احادیث آمده است که محمد از یک بیماری مزمن رنج می برد. اشتهای زیادی برای غذا داشت. رنگ پوست او یک حالت بخصوص داشت. نه سفید بود و نه برنزه ، تقریبا یک حالت گلگون داشت. سر درد زیاد می گرفت . و گاهی صدای زنگ در گوش خود احساس می کرد. برای رفع بیماری خود گاهی اوقات حجامت می کرد.حالت افسردگی داشت و از جمع کناره گیری می نمود. گاهی میل به خود کشی در او بوجود می آمد. در احادیث آمده است که در ابتدای رسالت سه بار تصمیم به خود کشی گرفت که هر بار با نزول وحی از اقدام خود منصرف می شد.


پاسخ:


باز هم دروغ! نویسنده چرا سند سخنش را نمیاورد؟ کجای تاریخ اسلام آمده است که پیامبر بیماری مزمن داشته است؟ کجای تاریخ از حالت خاص رنگ پوست یا افسردگی پیامبر سخنی آمده است؟ آیا غیر از این است که پیامبر را همیشه شاداب و سرزنده توصیف کرده اند؟

در مورد سه بار در اقدام به خودکشی هم دروغ میگوید در تاریخ فقط یک بار ادعا شده است که ضعف سندی آن آشکار است و در اینجا به صورت مفصل در موردش بحث شد. ما فقط یک خلاصه از بحث را میاوریم:

توضیحاتی پیرامون حدیث عایشه در مورد اقدام به خود کشی رسول الله(ص) :









در هر دو سند أحمد بن حنبل هم شنونده از عروة ، زهری است ( محمّد بن مسلم همان زهری است) با اینحال در یکی از آنها اقدام به خودکشی ذکر شده است و در دیگری ذکر نشده است .حاکم نیز این حدیث را از زهری نقل کرده است و باز هم در آن صحبتی از اقدام به خودکشی نشده است . حاکم پس از نقل این حدیث می نویسد : « این حدیث طبق شرط مسلم و بخاری ، صحیح است ولی آنها آن را ذکر نکرده اند.»

ضمنا طبق آنچه بنده شنیده ام ، گویا طبق نظر ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» ، در اینکه زهری از عروة حدیث شنیده باشد ،شک و تردید وجود دارد. ضمنا علاوه بر همه ی این موضوع ها ، چیز دیگری که باعث می شود این حدیث قابل استناد نباشد این است که عایشه این حدیث را از پیامبر(ص) نشنیده است و نظر خود را اعلام داشته است. همچنین این حدیث از شخص دیگری به جز عایشه نقل نشده است . بنابراین طبق بررسی های انجام شده، این حدیث مردود می باشد .

بنده با جستجو در کتبی همچون « الإصابة » نوشته ی ابن حجر عسقلانی به نکتۀ جالبی دست یافتم

«إبن شهاب» که بخاری و مسلم از طریق او حدیث عایشه را در صحیح خود نقل کرده اند ، همان «الزهری» است. یعنی حاکم ، بخاری ، مسلم و أحمد بن حنبل همگی احادیث خود را از « الزهری » نقل نموده اند . با این وجود ، موضوع جالب تر می نماید . زیرا حاکم ، بخاری ، مسلم و أحمد بن حنبل(در یک سند) ، با اینکه احادیث خود را از الزهری نقل کرده اند ولی در آن صحبتی از اقدام به خودکشی وجود ندارد . آیا حاکم و بخاری و مسلم ادامه ی آنرا انداخته اند؟ خیر! چرا بخاری در کتب دیگر خود همچون «التعبیر» ادامۀ آن را نقل کرده است ولی در صحیح خود نه ؟ چرا مسلم آن را در صحیح خود وارد نکرده است؟ چرا در یکی از اسناد أحمد بن حنبل ادامه اش وجود دارد ولی در سند دیگری وجود ندارد ؟ چرا این حدیث تنها از طریق الزهری از عروة ابن زبیر نقل شده است ؟ ابن أبی الحدید از استاد خویش أبو جعفر اسکافی نقل می کند که « معاویة گروهی از صحابه و گروهی از تابعین را قرار داده بود تا در مذمت علی ( ع ) حدیث جعل کنند ، به ویژه در طعن و بیزاری از او ، و برای آنها برای این کار جایزه و پاداشی تعیین کرد ( وجعل لهم على ذلک جعلا ) ... که از تابعین ، « عروة بن الزبیر » در میان آنها قرار داشت ( شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ، جلد ۴ ، صفحه ی ۶۳)

یا در همان ادامه ی حدیث ، هر چند که بخاری و مسلم آن را در صحیح خود نقل نکرده اند و حاکم نیز آن را در مستدرک نقل نکرده است، نیز نباید شک کرد و آنرا غیر قابل استناد و حتّی مردود شمرد؟ ضمنا عایشه که در زمان بعثت به دنیا نیامده بوده است، چگونه به اجتهاد و اظهار نظر در مورد شروع وحی آنهم از خودش (و نه از قول پیامبر) پرداخته است؟ چرا این حدیث در مورد شروع نزول وحی بر پیامبر اسلام(ص) ، با احادیث ابن عبّاس و ... تناقض دارد؟ مخصوصا حدیث إبن جریر که در جزئی ترین مسائل نیز مخالف تاریخ و روایات مشهور است .


شبهه: بیماران آکرومگالی، بیشتر از شصت سال و اندی عمر نمی کنند. رنگ پوست آنان به دلیل ترشح بیش از حد ملانین که از هیپوفیز ترشح می شود حالت کاهی دارد . گوشه گیر هستند . و میل به خودکشی در آنان زیاد است. اشتهای جنسی آنها کم و اشتها به غذا در آنها زیاد می شود، فشار خون آنان نیز بالا می رود. شاید بعضی با خود بگویند محمد اشتهای سیری ناپذیری برای زنان داشته است. اما علت ازدواجهای متعدد او میل جنسی نبوده بلکه او می خواست از طریق ازدواجهای متعدد صاحب فرزند مخصوصا صاحب پسر بشود .هر بار که از یکی از زنانش نا امید می شد به ازدواج دیگری اقدام می کرد . اما همه آنها بی نتیجه بود.شاید علت حجامت کردن هم که در احادیث به آنها اشاره شده برای رهایی از فشار خون بوده است.


پاسخ:


باز هم نتیجه گیری بر اساس فرضیات مضحک!

-آیا هر کس در سن شصت سالگی بمیرد، بیمار آکرومگالی است؟

-در مورد رنگ پوست، گوشه گیر بودن، میل به خودکشی، اشتهای جنسی کم و اشتهای غذای زیاد در محمّد(ص)، همگی دروغهای متعفن این عملۀ جهل است که برای اثبات تهمت خود به هر نیرنگی دست میزند.

-در مورد ازدواج برای ایجاد فرزند هم اول اینکه بسیارند افرادی که در تاریخ ازدواجهای فراوان میکردند. این ادعا هیچ ارتباطی با شهوت زیاد یا میل به بچه دار شدن ندارد.

پس آشکار است که استدلالات مضحک نویسنده همگی نقش بر آب است و به هیچ وجه نمیتوان از آنها نتیجه گرفت که محمد(ص) بیمار بوده است.

نویسندۀ این مقاله که فردی ملحد است برای اثبات سخنان پوچ خود به جای استفاده از اسناد معتبر و دسته اول از سخنان مستشرقین یهود استفاده کرده است که همۀ کتبشان را با تحریف ذر اسناد واقعی نوشته اند به همین خاطر هم هست که هیچ سندی برای سخنش نمیتواند بیاورد.

نویسنده آنقدر نادان است که نمیفهمد که مردم هرگز پیروی یک بیمار روانی را نمیکنند، آنهم به عنوان پیامبر خدا!!

سؤال مهمتر دیگر : چرا جناب نویسنده این حدیث را با تمام اشکالاتی که بر آن وارد است ، در مقالۀ خویش وارد و بر اساس آن تهمتی بدین بزرگی را بر حضرت محمّد(ص) وارد ساخته اند؟ چرا قبل از اینکه آن را نقل کنند، در مورد آن در کتب دیگر تحقیقی نکرده اند؟ ایشان که اینهمه تهمت به شیعیان و کتب آنها می زنند، چرا حداقل کتب اهل سنّت را مطالعه نکرده اند؟ آیا غیر از این بوده است که ایشان با مشاهده ی این حدیث در تاریخ طبری، آن را موافق رأی و نظر خود یافته، سایر روایات و احادیث را کنار گذاشته، بررسی بیشتر را جایز نشمرده و با شادی و نشاط تمام آن را در مقاله ی خویش وارد ساخته است؟ 
چیزی که مسلّم است این است که تمام این احادیث به نقل از «عروة بن الزبیر» بوده است. امّا در مورد فردی که حدیث را از عروة شنیده است تفاوت وجود دارد . در سند بخاری و مسلم شنونده از عروة ، «ابن شهاب» می باشد(و در هیچ کدام ، صحبتی از اقدام به خودکشی نشده است.)
۵.سند حاکم : على بن حمشاذ العدل ثنا یزید بن الهیثم الدقاق عن محمد بن اسحاق المسیبى ثنا عبد الله بن معاذ الصنعانی عن معمر بن راشد عن الزهری عن عروة بن الزبیر عن عائشة(بدون ذکر اقدام به خودکشی)
۴.سند أحمد بن حنبل: عبد الله عن أبى ثنا عبد الرزاق ثنا معمر عن الزهری عن عروة عن عائشة (با ذکر اقدام به خودکشی(
۳.سند أحمد بن حنبل : عبد الله عن أبى ثنا حجاج أنا لیث بن سعد عن عقیل بن خالد عن محمد بن مسلم عن عروة بن الزبیر عن عائشة) بدون ذکر اقدام به خودکشی(
۲. سند مسلم : أبو الطاهر احمد بن عمرو بن عبد الله بن عمرو بن سرح اخبرنا ابن وهب قال اخبرنی یونس عن ابن شهاب قال حدثنى عروة بن الزبیر عن عائشة(بدون ذکر اقدام به خودکشی)
۱.سند بخاری : یحیى بن بکیر عن اللیث عن عقیل عن ابن شهاب عن عروة بن الزبیر عن عائشة (بدون ذکر اقدام به خودکشی(
سند احادیث بزرگان مذکور بدین شرح است :
با نگاهی به اسناد روایات عایشه که بزرگان حدیث اهل سنّت همچون بخاری ، مسلم ، أحمد بن حنبل و همچنین حاکم که احادیثش در میان اهل سنّت حجّت است و در زمان خود از پیشگامان حدیث بوده است ، مشاهده می کنیم که تنها احادیثی که از «زهری» نقل شده است ، حاوی موضوع اقدام به خودکشی رسول الله ( ص ) است .

تبادل نفرات بین اسلام و الحاد

 سلام. همیشه گروهی مسلمانزاده هستند که به الحاد کشیده میشوند و در مقابل گروه دیگری از افراد نامسلمان هستند که به اسلام گرایش میابند.

البته اکثر مخالفین اسلام،بخصوص در بین افرادی که در یک کشور اسلامی تولد یافته اند، ادعا میکنند که زمانی مسلمانی دوآتشه بوده اند و بعد از تحقیق(!) به کفر رسیده اند!!! گویی بیخدایان و بیدینان پیشین همگی مقطوع النسل بودند تا اقلا در این دوران یکی دوتا بیدین داشته باشیم که پدرشان هم بیدین بوده است!!! و این نشانگر دروغگو بودن این افراد است ولی باز هم گروهی از آنها هستند که واقعا در خانواده هایی مذهبی متولد شده اند. اما دلیل اینکه کسی با پدر و مادری مؤمن گمراه میشود چیست؟؟

 گاهی خانواده اثری مستقیم در این امر دارد:

۱. خانواده هایی که علیرغم مذهبی بودن فرزندان را تربیت اسلامی نمیکنند و میگذارند تا خودشان راهشان را انتخاب کنند، حال انکه پیمودن راه بدون راهنما کاریست دشوار. خب مسلم است که چنین فرزندی تحت تأثیر محیط و رفیقان ناباب ممکن است گمراه شود.

۲. خانواده هایی هستند، که مذهبی هستند ولی آموزش مذهبی را از حد میگذرانند و با سختگیری و فشارهای نابخردانه، فرزندان را از دین خسته میکنند. البته دسته دوم خیلی بدتر از دسته اول است.


باری هیچیک از عوامل بالا بر اراده، اعمال و تفکرات خود فرد نمیچربد. بسیارند افرادی که از خانواده هایی چون محیطهای بالا نیز با تربیت بالای دینی بیرون آمدند؛ ولی وقتی فرد خود نمیخواهد تسلیم حق و حقیقت شود، حتی اگر پسر نوح باشد، تربیت پیامبری چون نوح هم در وی اثر نمیکند.

 باری در جبهۀ مخالف یعنی در سوی کفر نیز خیلی افراد تحت تأثیر آموزشهای اسلامی قرار میگیرند و با وجود تمام تبلیغات، راه حقیقت را میابند. علت این هدایت میتواند یکی از موارد زیر باشد:

۱. شرایطی ایجاد میشود که فرد میفهمد جز خدا فریادرسی ندارد. درست مثل جریان دوستمان رسول عزیز.

۲. فرد بلأخره پی به حقانیت اسلام میبرد. درک مفاهیمی چون برابری و برادری و مبارزه با تبعیضات نژادی شاید یکی از مهمترین این عوامل در غرب باشد. همچنین درک حقیقت و حقانیت شخصیتهای بزرگ اسلامی میتواند اثری شگرف داشته باشد. لحظه ای را فرض کنید که فرد با شخصیت والای محمّد(ص) یا عدالت علی یا جانبازی عباس یا با قیام حسین آشنا میشود؛ آنهم با نگاهی باز و عمیق و بدور از تمام غرضورزیها، آیا میتوان در این شرایط تسلیم حق نشد؟؟ باز زمانی را ببینید که فردی با حقایق، مفاهیم و اعجاز قرآن آشنا بشود.
این آشنایی ممکن است از طریق یک دوست واقعی یا تحقیقات شخصی بدست آید.

۳.شرایطی ایجاد میشود که فرد پس از سالها ماندن در جبهۀ کفر پی به پوچ بودن عقیدۀ خویش میبرد. درک میکند که تمام شعارها و سخنان ایدئولوژیش دروغ و فریب بوده است و برای او بیشتر به صورت خودفریبی جلوه کرده است! وقتی که فرد میفهمد که ایدئولوژیش فقط به او اجازه میدهد که تا خرخره در شهوات و فساد فرو برود. دم از عقلگرایی زده میشود در حالی که سخنانشان با عقل خودشان هم همخوان نیست و تماما بخاطر دشمنی و غرضورزیست!

باری در تبادل بین اینددو خط میبینیم که

کسانی که از کفر به سوی اسلام میایند افرادی اهل تحقیق، مسئولیتگرا و منطقیترند

و

کسانی که از اسلام به سوی کفر میروند افرادی غرضورز، لاابالی و عیاشند. چه میتوان در مورد کسی گفت که بخاطر اینکه نمیتواند احکام اسلام را اجرا کند به سوی کفر میرود؟

باری در تربیت فرزندان بیدین، خانواده ها نیز اثری مهم دارند. خانواده ای که در آن کودک حتی یکبار نماز خواندن پدر و مادر را ندیده است و گاها با پدر و مادر که مسئول تربیتش هستند سر از مجالس عیش و نوش در میاورد و چه و چه ... بعید است از آن فرزندی مؤمن در آید ولی باز هم بسیاری از مؤمنان ما نیز دستپروردۀ همین خانواده ها هستند!! اما چگونه؟

 با وجود غیرمذهبی بودن یا ضدمذهب بودن خانواده ممکن است باز هم به دلایلی چند فرزندانی مؤمن تربیت شوند:

۱. یکی از شرایط سه گانه که در بالا عرض کردم پیش میاید. یعنی ماجرایی پیش میاید که او را متنبه میکند یا از رفتار مفسدانۀ اطرافیانش به ستوه میاید یا با تحقیقاتی به پی به حقانیت اسلام میبرد

۲. دورانی از زندگی فرزند با افرادی مؤمن میگذرد و آنها او را تحت تأثیر قرار میدهند و در واقع تربیت فرزند بین این افراد صورت میگیرد. ولی این مورد، موردی بعید است زیرا معمولا خانوادۀ غیرمذهبی به چنین اطرافیانی واکنش نشان داده به هر شکل که شده سعی در دوری فرزند از آنها میکند زیرا همانقدر که ایمان از کفر بیزار است کفر هم از ایمان بیزار است.(عین این جریان را من خودم دورادور دیده ام) در این شرایط فرزند در یک برزخ قرار میگیرد که باز هم ارادۀ خودش آخر و عاقبتش را مشخص میکند.

باری در این هدایت هم ارادۀ فرد و تلاش برای دستیابی به حقیقت حرف اول و آخر را میزند.

 

خب، زیاد حرف زدم. بگذارید یک خاطره هم که مرتبط با بحث است برایتان بگویم تا شاید التیام سردرد ناشی از پرحرفی من باشد:

شب تاسوعای سال ۱۳۸۱ که در اسفندماه وشبی بسیار بارانی بود، من برای مراسم به امامزاده صالح رفته بودم و در برگشت به علت اینکه شب تاسوعا بود اتوبوس نیامد(ساعت هم ۲۱:۲۰ بود!) من هم پول کافی همراهم نداشتم. در ایستگاه اتوبوس بعد از مدتی انتظار با دوستی که او هم پول تاکسی همراه نداشت(!) تصمیم گرفتیم که از تجریش تا میدان رسالت را زیر آن باران شدید پیاده بیاییم!!(گدامنزل ما در آن زمان در آن حوالی بود) وقتی به خانه رسیدم ساعت ۰:۱۵ بامداد بود!! قابل توجه اینکه با وجود کاپشنی که به تن داشتم تمام بدنم خیس شده بود. نکته: چتر هم نداشتیم!!!

باری در این پیاده روی سه ساعته زیر باد و باران و رعد و برق، و گپ وگفتگوهای فراوان، این دوست تازه برایم ماجرایی را تعریف کرد که من نقل به مضمون میکنم:

«دوستی دارم که در یک خانواده غیرمذهبی و پولدار به دنیا اومده. اما این دوستم خیلی مؤمن و هیئتی هست. خونواده اش خیلی تلاش کردن که پای اون رو از این مجالس ببرند، تا جایی که خواهرش با ظاهری ... در مقابلش ظاهر میشد که (به قول این دوستمان) گمراهش کند. در نهایت و پس از شکست تمام این تلاشها، پدرش به او گفت "ببین من چند میلیون تومن پول بهت میدم، یه پژو برات میخرم، فقط دور این مسجد و نمازو خط بکش" ولی دوستم قبول نکرد و از اون خونه بیرون اومد و الان داره با مادربزرگش زندگی میکنه.»

لازم به ذکر است، اون شب و اون پیاده روی یکی از زیباترین شبهای زندگی من بود.

 

 ببخشید بخاطر طولانی شدن سخن.

محمّد(ص) دیوانه نیست!؟

پاسخ شبهات از آقای حسام.ع

بسم الله الرحمن الرحیم

و أفضل الصلاة علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

سلام. گفته شد که یکی از ترفندهای شبهه افکنان توهین و تحقیر است و  گفته شد گاهی برای این توهینات خود به استدلال هم دست میزنند!!

در مقالۀ زیر نویسندۀ مقاله سعی دارد با استدلالاتی(!) اثبات کند که محمّد(ص) دیوانه بوده است!! با هم این شبهه افکنی را میبینیم.

تذکرمهم: ممکن است گروهی از افراد مغرض بگویند که بحثهای تاریخی این پست همه از تاریخ اسلام است و لذا قابل استناد نیست. اول اینکه تمام منابع دسته اول که در مورد پیامبر و ظهور اسلام چیزی نوشته اند اسلامی هستند و سایر منابع از روی آنها نوشته شده است، دوم اینکه نویسندۀ مقاله زیر هم از همین منابع برای ادعای پوچ خود استدلال آورده است!!


شبهه افکن: آنرا که عقل است، دین نیست و آنرا که دین است، عقل نیست!: ابوالعلی معری

 پاسخ: آنانکه به الحاد گراییده اند و آنانکه بر هدایت دست یافته اند ، و آنانکه از راه اعتدال به انحراف رفته اند و آنانکه ( از راه یافتگان ) پیروی کردند ، همگی اتّفاق نظر دارند این کتاب که محمّد آنرا آورده با اعجاز خود همه را مغلوب کرده است . و یک آیه از آن یا بخشی از آن هر گاه در میان فصیح ترین سخنان که آفریدگان بر آن توانایی دارند قرار گیرد مانند شهاب درخشنده ای است در پاره ای از ظلمت شب !:ابوالعلاء معری

(منبع :رسالة الغفران ، احمد بن عبد الله بن سلیمان القضایی التنوخی المعری ( ابوالعلاء معری ، چاپ مصر ، صفحات 472 و 473)

این سخن از همان کسی است که شما به گفتار او استناد کردید

ضمنا « ولید بن مغیرة » هم ملحد بود . ولی در مورد کلام قرآن گفت : « ما هو من کلام الإنس، ولا من کلام الجن، وإن له لحلاوة، وإن علیه لطلاوة، وإن أعلاه لمثر، وإن أسفله لمغدق ، وإنه لیعلو وما یعلى علیه : نه از کلام انسان است و نه از کلام جن ، شیرینی خاص و زیبایی مخصوصی دارد ، شاخه هایش پر ثمر و ریشه هایش پرمایه است ، سخنی است که بر هر چیزی پیروز خواهد شد و چیزی بر آن پیروز نخواهد شد . » ( سیرة النبی ( ص ) ، ابن هشام ، مکتبة محمد على صبیح وأولاده ، جلد 1 ، صفحه ی 175 و همچنین : مجمع البیان لعلوم القرآن ، الامام أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی ، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات ، جلد دهم ، صفحه ی 178 (

ملحد عقل و شعورش را از دست نمی دهد .


فکر کنم بهتر است حاشیه را کنار بگذاریم و به اصل موضوع بپردازیم .

 شبهه افکن:  اطرافیان محمد بجز کسانی که او را شناختند مانند عبد الله ابن ابی سرح واقعا انسانهای نادان و خنگی بودند، البته برخی از آنها محمد را برای شرکت در غارتهای او همراهی میکردند، یا مانند کسانی که در تاریخ اسلام از آنها با فرنام "منافق" یاد میشد، جرات نداشتند اسلام را کنار بگذارند و مجبور بودند بگویند ما مسلمانیم.

پاسخ: در ابتدا نام از عبدالله بن ابی سرح برده شده است که در مورد آن در جای دیگر بحث شده است.

کسانی هم که جناب نویسنده آنها را « غارتگر » می نامد همان کسانی هستند که به پیامبر اسلام(ص) ایمان آوردند . کسانی بودند که قبل از آن کاهی از اموال مردم را جا به جا نکرده بودند . همه کسانی بودند که جزء بازرگانان و تجّار مکّه بودند و در جریان هجرت اموال آنها توسّط کفّار مکّه ضبط شده بود . بله! تعجّب نکنید . جناب نویسنده همان ها را « غارتگر » می نامد . همان غارتگرانی که در جریان فتح مکّه ناگهان منقلب شدند و نمی دانیم چه شد که یک شهر را رها کردند و به اموال مردم دست نزدند . طبق عهد و پیمان آنها با کفّار مکّه (حدیبیّه) ، پیامبر (ص) حق داشت که تمامی مردان مکّه را غلام یا اسیر نماید و زنان را به کنیزی بگیرد و اموال آنها را مصادره کند . این مطلب چیزی است که هیچ کس حتّی جناب نویسنده از آن بی خبر نیست . اباسفیان هم برای آگاهی از همین قانون بود که بلافاصله وارد مدینه شد و در صدد عذرخواهی و اظهار ندامت بر آمد . آنقدر به این در و آن در زد تا بوسیله ی یاران پیامبر ( ص ) از جمله امیر المؤمنین ( ع ) با ایشان رابطه پیدا کند و بتواند به مقصود خویش برسد . همین قانون بود که نگرانی را در میان قریش انداخت و آنها را به چاره جویی وادار کرد . اصلا به خاطر همین است که اهل مکّه را « طلقاء » به معنای « آزاد شدگان » نامیدند و جمله ی «اذهبوا فأنتم الطلقاء » یکی از مشهور ترین جملات تاریخ اسلام گردید . غارتگران و پیامبرشان را چه شد که در روز فتح مکّه ناگهان اینچنین منقلب شدند؟ پیامبر غارتگران را چه شد که که در جریان جنگ بدر « أبو عزّة » را به دلیل اینکه حاجتمند و فقیر بود ، بدون پرداخت فدیه آزاد کرد ؟ آیا آن پیامبر ، همان پیامبر نبود که هنگامی که سعد در جریان فتح مکّه گفت : « الیوم یوم الملحمة ، الیوم تسبی الحرمة :امروز روز کشت و کشتار است . امروز حرمت از بین رفت» ، فرمود : «لیس ممّا قال سعد شیء» و خطاب به حضرت علی ( ع ) فرمود : « أدرکه فخذ الرایة منه و کن أنت الذی یدخل بها » ؟ ( سیرة النبی ( ص ) ، ابن هشام ، مکتبة محمد على صبیح وأولاده ، جلد 4 ، ذکر فتح مکة ، صفحه ی 865 و همچنین : بحار الأنوار ، العلّامة الشیخ محمّد باقر المجلسی ، بیروت : مؤسسة الوفاء ، الطبعة الثانیة 1403 ﻫ ، الجزء الحادی و العشرون ( 21 ) ، الباب 21 فی ذکر فتح مکة ، ص 105 (


کسانی هم که جناب نویسنده آنها را تحت عنوان « منافق» می خواند و می گویند «جرات نداشتند اسلام را کنار بگذارند» همان کسانی هستند که حدود 20 سال در مقابل پیامبر جنگیدند و از هیچ اذیّت و آزار و توطئه و خونریزی ای دریغ نکردند . آری ! جرأت نداشتند اسلام را کنار بگذارند ولی جرأت داشتند که 20 سال بر علیه پیامبر بجنگند و خون به غیر حق بریزند و عهد بشکنند . بله! همان ها هستند. مجبور بودند بگویند ما مسلمانیم. نه به خاطر اینکه می ترسیدند که کشته شوند، بلکه چون منافعشان در مسلمان بودن بود . وقتی کسی ببیند شهرش فتح شده است و دیگر هیچ قدرتی ندارد ، منافعش ایجاب می کند که طرفدار قدرتمندان شود. اینها همانهایی هستند که امروزه آنها را «حزب باد» می خوانند . هر جا قدرت باشد همان جا هستند . تا زمانی که پیامبر (ص) قدرت نداشت ، قصد کشتن او را داشتند ولی تا به مدد خداوند منان قدرتمند شدند، به او پیوستند .

شبهه افکن:  اما همانطور که در قبل نیز گفته شد در این آیات(که اشاره میکنند که گروهی محمد را دیوانه مینامیدند و قرآن میگوید او دیوانه نیست) معلوم میشود که مخالفان محمد او را به دلیل دیوانگی و عدم تعادل روانی اش رد میکردند و او بر خلاف آنچیزی که مسلمانان میگویند، یعنی به اینکه به امین و راستگو معروف باشد، بیشتر به دیوانه و خل بودن شهرت داشته است، البته بسیاری از دیوانه ها آدمهای راستگویی نیز هستند.

پاسخ: توجّه شما را جلب می کنم به ماجرایی در تاریخ اسلام :

«ولید بن مغیرة مخزومی» از ثروتمندان و بزرگان مکّه بود و به حسن تدبیر شهرت داشت . عرب برای مشکلاتش از او کمک و چاره طلب می کرد و گره ی بسیاری از کار ها به دست او گشوده می شد . گروهی از قریش برای چاره جویی و قضاوت در مورد قرآن و آیات نازل شده نزد او رفتند و خواستند که نظرش را در مورد آیات قرآن بیان کند.

او پس از شنیدن آیات قرآن از پیامبر اسلام ( ص ) و پس از ماجراهایی که برای او پیش آمد و منقلب شدن او ، نزد قریش جملاتی را گفت که ما عینا اینجا می آوریم :«قالوا: فأنت یا أبا عبد شمس ، فقل وأقم لنا رأیاً نقول به؛ قال : بل أنتم فقولوا أسمع ؛قالوا: نقول کاهن؛ قال :لا والله ما هو بکاهن ، لقد رأینا الکهان فما هو بَزَمْزَمة الکاهن ولا سَجْعه ؛ قالوا: فنقول : مجنون ؛ قال : ما هو بمجنون ، لقد رأینا الجنون وعرفناه ...گفتند : پس تو ای أبا عبد الشمس [ولید بن مغیره]! پس بگو و برای ما رأیی را اقامه دار که بر آن باشیم و بر اساس آن عمل کنیم. پس ولید به آنها گفت : شما بگویید و من می شنوم . پس قریش گفتند : می گوییم او کاهن است . ولید گفت : نه به خدا قسم او کاهن نیست.(در مورد سوگند ولید به خدا فکر کنم لازم نباشد توضیح دهیم که مشکرین به خدای دین ابراهیم اعتقاد داشتند ولی بتها را شریک او میدانستند و این نوعی کفر است) چون ما کاهن را می شناسیم و او ویژگی های او را ندارد. قریش گفت : پس می گوییم او دیوانه است . ولید گفت: او دیوانه نیست. ما دیوانگی را می بینیم و می شناسیم ...» (ر.ک. سیرة النبی ( ص ) ، ابن هشام ، مکتبة محمد على صبیح وأولاده ، جلد 1 ، صفحه ی 174)


از ماجرای نقل شده کاملا مشخّص است که قریش نه به خاطر مشاهدۀ آثار دیوانگی در محمّد(ص) ، بلکه به خاطر اینکه تنها انگی به ایشان بچسبانند تا بتوانند مردم را از اطراف او پراکنده کنند ، این نسبت را به ایشان می دادند . ما در این ماجرا می بینیم که قریش به دنبال یافتن انگی مناسب برای پیامبر(ص) می گردد و از ولید نیز داوری می طلبد و می بینید که ولید نیز آنها را رد میکند. وگرنه اگر نعوذ بالله نشانه های دیوانگی در پیامبر اسلام(ص)وجود داشت ، پس این جمله چیست: «لقد رأینا الجنون وعرفناه »؟

بنابراین قسمت آبی رنگ در اظهار نظرات جناب نویسنده ، کاملا بی اساس و تنها یک تهمت ناروا است که کاملا هم از ماجراهای تاریخی آن مشخّص است . گویا جناب نویسنده هم راه ناعادلانه و بی پایه و اساس قریش را پیش گرفته اند . ببینید جناب نویسنده چه می گوید :

شبهه افکن:  عاقلان آن دوران که در صف کافران بودند خیلی زود به این دیوانگی محمد پی بردند زیرا محمد نمیتوانست پیامبر بودن خود را به آنها اثبات کند، محمد خود در قرآن نشان میدهد که تمام پیامبران معجزاتی داشته اند اما وقتی مردم از او معجزه میخواستند او نمیتوانست معجزه ای نشانشان دهد.


پاسخ:   طبق قول تمامی کسانی که تاریخ اسلام را مطالعه کرده اند ، ولید بن مغیرة مخرومی از حکیمان و عاقلان سرشناس میان قریش بوده است . در بالا خواندیم که او چه گفت و چگونه نسبت دادن دیوانگی به پیامبر اسلام ( ص ) را رد کرد . اتّفاقا سبک و سیاق جمله ی «لقد رأینا الجنون وعرفناه» که ولید آن را به کار برده است ، نشان از بعید بودن این نسبت و رد کامل آن دارد. اظهار نظر او نیز در مورد قرآن مشهور و در تاریخ ثبت است. به طوری که حتی در وصف ولید بن مغیرة پس از شنیدن آیات قرآن نوشته اند: «قامت کلّ شعرة فی بدنه» یعنی موهای تنش سیخ شد. حال مشخّص نیست جناب نویسنده در مورد چه کسانی می گوید : « خیلی زود به این دیوانگی محمد پی بردند»؟! به احتمال زیاد منظور ایشان از «کافران آن زمان که به دیوانگی پیامبر اسلام ( ص ) پی برده اند» خودشان می باشد...

 
اما بشنوید از أبوجهل (یا أبا حکم) که به قول جناب نویسنده به مکر و جنون رسول الله ( ص ) پی برده بوده است :


در سیرة النبویة ابن هشام ماجرایی تحت عنوان «قصة استماع قریش إلى قراءة النبى صلى الله علیه وسلم» وارد شده است که بسیار جالب توجّه است .أباسفیان ، أبوجهل و اخنس بن شریق برای شنیدن کلام آهنگین و جذّاب قرآن که پیامبر (ص) آن را در میان نماز با صدایی دلنشین می خواندند، شبها خارج می شدند و هر کدام در مکانی کمین می کردند و گوش فرا می دادند. جالب اینکه هر کدام از آنها تصوّر میکردند که تنها هستند و حال آنکه افراد دیگری هم در جاهای دیگر کمین کرده و مشغول استماع هستند . خورشید که طلوع کرد هر کدام راه بازگشت پیش گرفتند ولی در راه با یکدیگر برخورد کردند . آنها با هم قرار گذاشتند که دیگر این کار را تکرار نکنند . چون همین افراد بودند که شنیدن قرآن را ممنوع کرده بودند و حتی پنبه در گوش مردم فرو می کردند تا صدای پیامبر ( ص ) را نشنوند . اگر آنها ببینند که رهبرانشان مشغول استماع قرآنند، چه خواهند گفت؟ آن ها پس از قرنویسندهان باز گشتند . اما شب دوّم نیز همین موضوع تکرار شد و شب سوم نیز . یعنی این معجزۀ خالده باعث شده بود که اینان 2 بار پیمان خود را بشکنند و خطر دیده شدن توسّط فرمانبرداران خود را بخرند تا بتوانند کلام قرآن را استماع کنند. اما شب سوم دیگر پیمانی بستند که هرگز و هرگز این کار را تکرار نکنند (سیرة النبی ( ص ) ، ابن هشام ، مکتبة محمد على صبیح وأولاده ، جلد 1 ، صفحات 207 و 208)


بنابراین می بینید فردی که جناب نویسنده او را خردگرا توصیف می کند و از عاقلان آن دوران می خواند و می گوید که به جنون پیامبر اسلام(ص) پی برده بوده است ، نیمۀ شب خواب را کنار می گذاشته، برای شنیدن قرآن از خانه خارج می شده، راه خانۀ پیامبر(ص) را پیش می گرفته ، خطر دیده شدن را بجان میخریده، تا صبح در کمین می نشسته و استماع قرآن می کرده است. ضمنا اظهار نظر ولید بن مغیرة را نیز در مورد قرآن به یاد داشته باشیم .

نکتۀ دیگری که میخواهم به پاسخ دوست گرامی، حسام عزیز،  اضافه کنم این است که نویسنده میگوید کسانی که به محمد(ص) کافر شدند عاقلان دوران خود بودند!!! خیلی جالب است که نویسنده از شدت غرضورزی افرادی را که در برابر سنگ و چوب و مجسمه و هرآنچه خود میساختن ،موسوم به بت، خم و راست میشدند؛ را عاقلان عصر خود میخواند!! اینها چه عقلایی بودند که نمیدانستند که بتی که خودشان آنرا ساخته اند، در سرنوشتشان نقشی ندارد؟

شبهه افکن:  پیامبر اسلام از اینکه او را دیوانه خطاب بکنند بسیار ناراحت بوده است و از افسردگی میخواسته است خودکشی کند، تاریخ طبری در مورد این تلاش برای خودکشی اینگونه نوشته است:

 

میخواستم به بالای کوه بلندی بروم و خود را پایین پرت کنم، و با کشتن خود، خود را آسوده سازم. با این هدف به بالای کوه رفتم، وقتی که به میانه کوه رسیدم صدایی از آسمان شنیدم که میگفت "ای محمد تو رسول الله هستی و من جبرئیل هستم".


پاسخ:   ما در اینجا روایت إبن جریر طبری را از عایشه عینا ذکر می کنیم :

فحدثنى أحمد بن عثمان المعروف بأبى الجوزاء قال حدثنا وهب بن جریر قال حدثنا أبى قال سمعت النعمان بن راشد یحدث عن الزهری عن عروة عن عائشة أنها قالت کان أول ما ابتدئ به رسول صلى الله علیه وسلم من الوحى الرؤیا الصادقة کانت تجئ مثل فلق الصبح ثم حبب إلیه الخلاء فکان بغار بحراء یتحنث فیه اللیالى ذوات العدد قبل أن یرجع إلى أهله ثم یرجع إلى أهله فیتزود لمثلها حتى فجأه الحق فأتاه فقال یا محمد أنت رسول الله قال رسول الله صلى الله علیه وسلم فجثوت لرکبتی وأنا قائم ثم زحفت ترجف بوادرى ثم دخلت على خدیجة فقلت زملونی زملونی حتى ذهب عنى الروع ثم أتانى فقال یا محمد أنت رسول الله قال فلقد هممت أن أطرح نفسی من حالق من جبل فتبدى لى حین هممت بذلک فقال یا محمد أنا جبریل وأنت رسول الله ثم قال اقرأ قلت ما اقرأ قال فأخذنی فغتنى ثلاث مرات حتى بلغ منى الجهد ثم قال اقرأ باسم ربک الذى خلق فقرأت فأتیت خدیجة فقلت لقد أشفقت على نفسی فأخبرتها خبرى فقالت أبشر فوالله لا یخزیک الله أبدا ووالله إنک لتصل الرحم وتصدق الحدیث وتؤدى الامانة وتحمل الکل وتقری الضیف وتعین على نوائب الحق ( تاریخ الأمم و الملوک ، إبن جریر الطبری ، بیروت : مؤسسة الاعلمی للمطبوعات ، جلد 2 ، صفحه 47 (

در اینجا همانطور که پیش روی شماست جناب نویسنده می نویسد: «پیامبر اسلام از اینکه او را دیوانه خطاب بکنند بسیار ناراحت بوده است و ازافسردگی می خواسته است خود کشی کند ، تاریخ طبری در مورد این تلاش برای خودکشی اینگونه نوشته است ... » و می بینید که در اینجا جناب نویسنده جریان خودکشی را به افسردگی و ناراحتی از دیوانه نامیده شدن ارتباط داده است در صورتی که اصلا جریان خودکشی، در نزول قرآن و مشقّتی بوده است که به خاطر نزول قرآن و رو به رو شدن با فرمان الهی و فرشتۀ وحی بر پیامبر اسلام وارد می شده است و اصلا ربطی به افسردگی و یا ناراحتی از دیوانه نامیده شدن نداشته است چرا که اصلا این ماجرای نقل شده متعلّق به آغاز نزول وحی است.(در حالی که آغاز دعوت علنی سه سال بعد بوده است) جناب نویسنده و هر نویسندۀ دیگری در پایگاه افراد زندیق و بیخدا ، تبحّر خاصی در نقل قول های مقطعی و نصفه و نیمه دارند (همانگونه که آیات را نصفه و نیمه نقل می کنند و تفسیر به رأی می کنند) و مکرّرا دیده شده است که مطالب نقل شده به سمت مقاصد و اهداف پایه ای خودشان است. این امر در تحقیق و پژوهش کاری بسیار نکوهیده می باشد و نامش نیز «سوء استفاده» است.(مغلطۀ "نقل قول ناقص") در اینجا هم می بینیم که خواندن نصفه و نیمه ی حدیث، مفاهیم و نکاتی را القا می کند که اصلا در راستای هدف حدیث تمام و کامل نیست. مخصوصا این خطر در مورد فردی صادق است که منبع را در اختیار ندارد و به آن رجوع نمی کند .امّا در مورد حدیث إبن جریر :

این حدیث را بخاری در صحیح خویش به طریقی دیگر از عایشه نقل کرده است بدین صورت (دقّت کنید که حدیث إبن جریر نیز به نقل از عایشه بود):


حدثنا یحیى بن بکیر قال حدثنا اللیث عن عقیل عن ابن شهاب عن عروة بن الزبیر عن عائشة أم المؤمنین أنها قالت أول ما بدئ به رسول الله صلى الله علیه وسلم من الوحى الرؤیا الصالحة فی النوم فکان لا یرى رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح ثم حبب إلیه الخلاء وکان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه وهو التعبد اللیالى ذوات العدد قبل أن ینزع إلى اهله ویتزود لذلک ثم یرجع إلى خدیجة فیتزود لمثلها حتى جاءه الحق وهو فی غار حراء فجاءه الملک فقال اقرأ قال ما انا بقارئ قال فاخذنی فغطنى حتى بلغ منى الجهد ثم أرسلنی فقال اقرأ قلت ما انا بقارئ فاخذنی فغطنى الثانیة حتى بلغ منى الجهد ثم أرسلنی فقال أقرأ فقلت ما أنا بقارئ فاخذنی فغطنى الثالثة ثم أرسلنی فقال أقرأ باسم ربک الذى خلق خلق الانسان من علق اقرأ وربک الاکرم فرجع بها رسول الله صلى الله علیه وسلم یرجف فؤاده فدخل على خدیجة بنت خویلد فقال زملونی زملونی فزملوه حتى ذهب عنه الروع فقال لخدیجة وأخبرها الخبر لقد خشیت على نفسی فقالت خدیجة کلا والله ما یخزیک الله أبدا انک لتصل الرحم وتحمل الکل وتکسب المعدوم وتقری الضیف وتعین على نوائب الحق ( صحیح البخاری ، محمد بن اسماعیل البخاری ، طبعة دار الفکر ، جلد 1 ، صفحه ی 3)

مسلم نیز در صحیح خویش این حدیث را از طریقی به غیر از بخاری و إبن جریر از عائشه نقل کرده است که در زیر می خوانیم :


أبو الطاهر احمد بن عمرو بن عبد الله بن عمرو بن سرح اخبرنا ابن وهب قال اخبرنی یونس عن ابن شهاب قال حدثنى عروة بن الزبیر ان عائشة زوج النبی صلى الله علیه وسلم اخبرته انها قالت کان اول ما بدئ به رسول الله صلى الله علیه وسلم من الوحى الرؤیا الصادقة فی النوم فکان لا یرى رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح ثم حبب إلیه الخلاء فکان یخلو بغار حراء یتحنث فیه وهو التعبد اللیالى اولات العدد قبل ان یرجع إلى اهله ویتزود لذلک ثم یرجع إلى خدیجة فیتزود لمثلها حتى فجئه الحق وهو فی غار حراء فجاءه الملک فقال اقرأ قال ما انا بقارئ قال فاخذنی فغطنى حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنی فقال اقرأ قال قلت ما انا بقارئ قال فاخذنی فغطنى الثانیة حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنی فقال اقرأ فقلت ما انا بقارئ فاخذنی فغطنى الثالثة حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنی فقال اقرأ بسم ربک الذى خلق خلق الانسان من علق اقرأ وربک الاکرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم فرجع بها رسول الله صلى الله علیه وسلم ترجف بوادره حتى دخل على خدیجة فقال زملونی زملونی فزملوه حتى ذهب عنه الروع ثم قال لخدیجة أی خدیجة مالى واخبرها الخبر قال لقد خشیت على نفسی قالت له خدیجة کلا أبشر فوالله لا یخزیک الله ابدا والله انک لتصل الرحم وتصدق الحدیث وتحمل الکل وتکسب المعدوم وتقری الضیف وتعین على نوائب الحق ( صحیح مسلم ، مسلم النیسابوری ، طبعة دار الفکر ، جلد 1 ، صفحه ی 97 )این حدیث طبق سند بخاری در کتاب مشهور « الجمع بین الصحیحین» تألیف «محمّد بن فتوح الحمیدی» ، چاپ بیروت (چاپ نوبت دوم)، جلد چهارم ، حدیث شمارۀ 3175 آمده است و باز هم خبری از اقدام به خودکشی نیست.  بنابراین چیزی که به نظر می رسد این است که حدیث إبن جریر مخدوش می باشد و دچار دخل و تصرف شده است . و حداقل می توان گفت که صحیح نیست.


ضمنا در حدیث إبن جریر ، عبارت « زملونی، زملونی ! » قبل از اینکه پیامبر ( ص ) آیۀ «أقرا بسم ربک» را بخواند ذکر شده است در صورتی که این طبق روایات تاریخی مشهور صحیح نیست و این عبارت اگر گفته شده باشد ، بعد از خوانده شدن آیه ی «أقرا بسم ربک» توسّط پیامبر ( ص ) است .


بنابراین چیزی که بر ما روشن می شود ، غیر قابل استناد بودن این حدیث می باشد .

توضیحاتی پیرامون حدیث عایشه در مورد اقدام به خود کشی رسول الله(ص) :


با نگاهی به اسناد روایات عایشه که بزرگان حدیث اهل سنّت همچون بخاری ، مسلم ، أحمد بن حنبل و همچنین حاکم که احادیثش در میان اهل سنّت حجّت است و در زمان خود از پیشگامان حدیث بوده است ، مشاهده می کنیم که تنها احادیثی که از «زهری» نقل شده است ، حاوی موضوع اقدام به خودکشی رسول الله ( ص ) است .


سند احادیث بزرگان مذکور بدین شرح است :


1.سند بخاری : یحیى بن بکیر عن اللیث عن عقیل عن ابن شهاب عن عروة بن الزبیر عن عائشة (بدون ذکر اقدام به خودکشی(


2. سند مسلم : أبو الطاهر احمد بن عمرو بن عبد الله بن عمرو بن سرح اخبرنا ابن وهب قال اخبرنی یونس عن ابن شهاب قال حدثنى عروة بن الزبیر عن عائشة(بدون ذکر اقدام به خودکشی)

 
3.سند أحمد بن حنبل : عبد الله عن أبى ثنا حجاج أنا لیث بن سعد عن عقیل بن خالد عن محمد بن مسلم عن عروة بن الزبیر عن عائشة) بدون ذکر اقدام به خودکشی(


4.سند أحمد بن حنبل: عبد الله عن أبى ثنا عبد الرزاق ثنا معمر عن الزهری عن عروة عن عائشة (با ذکر اقدام به خودکشی(


5.سند حاکم : على بن حمشاذ العدل ثنا یزید بن الهیثم الدقاق عن محمد بن اسحاق المسیبى ثنا عبد الله بن معاذ الصنعانی عن معمر بن راشد عن الزهری عن عروة بن الزبیر عن عائشة(بدون ذکر اقدام به خودکشی)


چیزی که مسلّم است این است که تمام این احادیث به نقل از «عروة بن الزبیر» بوده است. امّا در مورد فردی که حدیث را از عروة شنیده است تفاوت وجود دارد . در سند بخاری و مسلم شنونده از عروة ، «ابن شهاب» می باشد(و در هیچ کدام ، صحبتی از اقدام به خودکشی نشده است.)

در هر دو سند أحمد بن حنبل هم شنونده از عروة ، زهری است ( محمّد بن مسلم همان زهری است) با اینحال در یکی از آنها اقدام به خودکشی ذکر شده است و در دیگری ذکر نشده است .حاکم نیز این حدیث را از زهری نقل کرده است و باز هم در آن صحبتی از اقدام به خودکشی نشده است . حاکم پس از نقل این حدیث می نویسد : « این حدیث طبق شرط مسلم و بخاری ، صحیح است ولی آنها آن را ذکر نکرده اند.»

  ضمنا طبق آنچه بنده شنیده ام ، گویا طبق نظر ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» ، در اینکه زهری از عروة حدیث شنیده باشد ،شک و تردید وجود دارد. ضمنا علاوه بر همه ی این موضوع ها ، چیز دیگری که باعث می شود این حدیث قابل استناد نباشد این است که عایشه این حدیث را از پیامبر(ص) نشنیده است و نظر خود را اعلام داشته است. همچنین این حدیث از شخص دیگری به جز عایشه نقل نشده است . بنابراین طبق بررسی های انجام شده، این حدیث مردود می باشد .

  بنده با جستجو در کتبی همچون « الإصابة » نوشته ی ابن حجر عسقلانی به نکتۀ جالبی دست یافتم

«إبن شهاب» که بخاری و مسلم از طریق او حدیث عایشه را در صحیح خود نقل کرده اند ، همان «الزهری» است. یعنی حاکم ، بخاری ، مسلم و أحمد بن حنبل همگی احادیث خود را از « الزهری » نقل نموده اند . با این وجود ، موضوع جالب تر می نماید . زیرا حاکم ، بخاری ، مسلم و أحمد بن حنبل(در یک سند) ، با اینکه احادیث خود را از الزهری نقل کرده اند ولی در آن صحبتی از اقدام به خودکشی وجود ندارد . آیا حاکم و بخاری و مسلم ادامه ی آنرا انداخته اند؟ خیر! چرا بخاری در کتب دیگر خود همچون «التعبیر» ادامۀ آن را نقل کرده است ولی در صحیح خود نه ؟ چرا مسلم آن را در صحیح خود وارد نکرده است؟ چرا در یکی از اسناد أحمد بن حنبل ادامه اش وجود دارد ولی در سند دیگری وجود ندارد ؟ چرا این حدیث تنها از طریق الزهری از عروة ابن زبیر نقل شده است ؟ ابن أبی الحدید از استاد خویش أبو جعفر اسکافی نقل می کند که « معاویة گروهی از صحابه و گروهی از تابعین را قرار داده بود تا در مذمت علی ( ع ) حدیث جعل کنند ، به ویژه در طعن و بیزاری از او ، و برای آنها برای این کار جایزه و پاداشی تعیین کرد ( وجعل لهم على ذلک جعلا ) ... که از تابعین ، « عروة بن الزبیر » در میان آنها قرار داشت ( شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ، جلد 4 ، صفحه ی 63)

یا در همان ادامه ی حدیث ، هر چند که بخاری و مسلم آن را در صحیح خود نقل نکرده اند و حاکم نیز آن را در مستدرک نقل نکرده است، نیز نباید شک کرد و آنرا غیر قابل استناد و حتّی مردود شمرد؟ ضمنا عایشه که در زمان بعثت به دنیا نیامده بوده است، چگونه به اجتهاد و اظهار نظر در مورد شروع وحی آنهم از خودش (و نه از قول پیامبر) پرداخته است؟ چرا این حدیث در مورد شروع نزول وحی بر پیامبر اسلام(ص) ، با احادیث ابن عبّاس و ... تناقض دارد؟ مخصوصا حدیث إبن جریر که در جزئی ترین مسائل نیز مخالف تاریخ و روایات مشهور است .

 سؤال مهمتر دیگر : چرا جناب نویسنده این حدیث را با تمام اشکالاتی که بر آن وارد است ، در مقالۀ خویش وارد و بر اساس آن تهمتی بدین بزرگی را بر حضرت محمّد(ص) وارد ساخته اند؟ چرا قبل از اینکه آن را نقل کنند، در مورد آن در کتب دیگر تحقیقی نکرده اند؟ ایشان که اینهمه تهمت به شیعیان و کتب آنها می زنند، چرا حداقل کتب اهل سنّت را مطالعه نکرده اند؟ آیا غیر از این بوده است که ایشان با مشاهده ی این حدیث در تاریخ طبری، آن را موافق رأی و نظر خود یافته، سایر روایات و احادیث را کنار گذاشته، بررسی بیشتر را جایز نشمرده و با شادی و نشاط تمام آن را در مقاله ی خویش وارد ساخته است؟

شبهه افکن:  سایر کتابهای تاریخی همچون سیرت رسول الله نیز این قضیه را گزنویسنده کرده اند، محمد درست بعد از دریافت نخستین وحی قصد خودکشی داشته است، زیرا فکر میکرده است که دیوانه شده است!

پاسخ:   جناب نویسنده! بنده در کتاب سیرة النبی ( ص ) ابن هشام بسیار جستجو کردم ولی چنین چیزی نیافتم. در قسمت «نزول جبریل علیه صلى الله علیه وسلم» در این کتاب هم چنین چیزی نبود. منبع انگلیسی شما در سایتتان جریان خودکشی پیامبر ( ص ) را از کجا نقل کرده است؟ تنها ترجمۀ سیره است یا اضافات هم دارد؟ در کتاب عربی(که نسخۀ اصیل است) بنده هرگز چنین ماجرایی وجود ندارد . با توجّه به اینکه به گفته ی شما در «پانویس شمارۀ 4 ترجمه فارسی قصد خودکشی محمد را نقل نکرده است» به نظر می رسد که اشکال از نسخه ی انگلیسی شما باشد. لطفا در صورت امکان نتیجه را بررسی کنید و گزنویسنده دهید. (اینجا هم مغلطۀ تحریف آشکار است)

جالب اینکه از شروع قسمت داخل پرانتز که شما از ترجمه ی انگلیسی نقل کردید، مشخّص است که مترجم آنرا خودش اضافه کرده است.(مغلطۀ تحریف) جمله ی «حال در میان مخلوقات الله هیچکدام در نزد من از کاهنان و انسان های دیوانه منفورتر نبودند» چه ربطی به جملۀ «من در حال از خواب باز آمدم و سورت اقرا تا آنجا که گفته بود از برداشتم و همچون نقشی بود که بر دل من کرده بودند » دارد؟ آیا چون آیه عینا بر دل پیامبر ( ص ) نقش بسته بود، نتیجه گرفت که دیوانه شده است ؟ جناب نویسنده ! لطفا حتما گزنویسنده بررسی هایتان را ارائه دهید. چون بنده دو نسخه ی عربی را بررسی کردم ولی چنین چیزی نیافتم . خیلی جالب است ...

شبهه افکن:  آیا کسی که قصد خودکشی داشته است و چندین بار تلاش برای خود کشی کرده است دچار مشکلات عمیق روحی روانی نیست؟ دیوانه به چه کسی گفته میشود؟ مگر غیر از این است که دیوانه را عوام در آن دوران به کسانی میگفتند که تعادل روانی نداشتند و چنین حرکت هایی از آنها سر میزده است؟ امروزه کسانی که قصد خودکشی دارند را تحت درمان و مراقبتهای ویژه پزشکی قرار میدهند

پاسخ:   روایت جناب نویسنده از إبن جریر ، صحیح نمی باشد و به احتمال زیاد دستخوش تحریف و دگرگونی شده است( همانطور که مفصّلا توضیح داده شد) و در مورد سیره ی ابن هشام هم خدمتتان توضیح دادم که بنده چنین چیزی در کتاب عربی سیره ی ابن هشام یافت نکردم . مترجم فارسی هم طبق قول شما چنین چیزی را ترجمه نکرده است . نمی دانم این روایت را کتاب جناب نویسنده از کدامین قسمت سیره ی ابن هشام استخراج کرده است .

  نظر به غلط بودن و غیرواقعی بودن ماجرای خودکشی این نتیجه گیریهای شما نیز غلط هستند.

شبهه افکن:  مسئله به قصد خود کشی محمد ختم نمیشود، محمد در هنگام دریافت وحی غش میکرده است، به قدیمی ترین گزنویسنده تاریخی از شکل دیدار نخستین محمد با جبرئیل توجه کنید،

پیغمبر علیه السلام، حکایت کرد و گفت: شب بیست و چهارم از ماه رمضان خفته بودم و چشم من به خواب رفته بود که جبرئیل، علیه السلام در آمد و نامه ای در پاره ای دیباج سبز پیچیده بود و آن نامه بیرون آورد و مرا داد و گفت: بخوان. من گفتم: نمیتوانم خواندن. آنگه دست مرا بگرفت و سخت بفشرد، چنانکه هوش از من برفت، و بعد از آن دست از من بداشت و دیگر مرا گفت: بخوان، این نوبت از ترس گفتم چه بخوانم گفت...

پاسخ:   این ایراد شما به دلیل ناآگاهی شما از پدیده ی وحی و کیفیت و جنبه های آن است .

خداوند در قرآن می فرماید: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا(ما سخنی سنگین را بر تو القا میکنیم. سوره ی مبارکه ی مزمل ، آیۀ 5)


و همچنین می فرماید: لَوْ أَنزَلْنَاهَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْخَشْیَةِ اللَّهِ : اگر ما این قرآن ( عظیم الشأن ) را ( به جای دلهای خلق ) بر کوه نازل می کردیم مشاهده می کردی که کوه از ترس و عظمت خداوند خاشع و ذلیل و متلاشی می گشت(سوره ی مبارکه ی حشر ، آیۀ 21)


ثعالبی در تفسیر خویش در تفسیر آیۀ 5 سوره ی مزمل از قول مفسّرین می نویسد:

« انه کان إذا اوحی إلیه وهو على ناقته برکت به : هنگامی که پیامبر ( ص ) بر روی شترش بود و وحی بر او نازل می شد ، شتر را به زانو در می آورد و مرکب فرو می نشست » (الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن ، عبد الرحمن بن محمد الثعالبی المالکی ، بیروت : دار احیاء التراث العربی ، جزء 5 ، صفحه ی 502 ) . این روایت را قرطبی نیز آورده است) الجامع لأحکام القرآن ، أبی عبد الله محمد بن أحمد الانصاری القرطبی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، جلد 19 ، صفحات 38 و 39 )


خود این تفاسیر و روایات وارد شده نشان دهندۀ سنگین بودن وحی الهی بر پیامبر(ص) است . بنابراین طبیعی است که به علّت چنین ثقلی گاهی حالت بیهوشی و یا ریزش عرق به پیامبر اسلام(ص) دست دهد. بنابراین این ایراد شما نیز باطل است و پاسخ آن بر کسانی که در مورد وحی و اقسام آن مطالعه و تفکّر داشته اند ، اظهر من الشمس است .

  باز این نکته را به پاسخ دوست عزیزم، حسام گرامی، اضافه میکنم که این ادعا اگر هم میخواست درست باشد در صورتی بود که پیامبر همیشه در حین نزول وحی بیهوش میشدند، حال آنکه فقط گاهی این حادثه رخ میداده است و برخی زمانها نیز عرق بر پیشانیشان مینشسته است. در ضمن گاهی که بحث نزول قرآن نبوده است و جبرئیل فقط خبری را آورده است معمولا در چهرۀ پیامبر هیچ تغییری نمودار نمیشد؛ مثل ماجرای آن زن یهودی که خواست پیامبر را سم دهد پیامبر و یکی از اصحاب دست به غذا برده بودند، جبرئیل به پیامبر خبر داد و پیامبر دست از غذا کشید ولی آن صحابی که بر پیامبر پیشی گرفته بود، مسموم شد. اینجا طبق نقل تاریخ نه پیامبر بیهوش میشود و نه عرق بر جبینش مینشیند.

شبهه افکن:  محمد خود نیز همینگونه فکر میکرده است کتاب الطبقات ابن سعد شرح داده است که محمد بعد از رسیدن به خانه اش، به خدیجه گفته است که گمان میکند دیوانه شده باشد،

ای خدیجه، نورهایی را میبینم و صداهایی را میشنوم، میترسم دیوانه شده باشم.
پاسخ:  کنستان ویرژیل گئورگیو می نویسد :« اگر محمّد بعد از احساس وحشت دچار این تردید شده باشد نباید حیرت کرد. اکثر کسانی که صدای خداوند را شنیده اند علاوه بر وحشت دچار تردید شده اند که شاید صدایی که می شنوند صدای خداوند نباشد. سنت ترز که یکی از اولیای دیانت مسیح است می گوید : وقتی که صدای خداوند به گوش آدمی می رسد او یقین حاصل می کند که صدای خداوند می باشد زیرا لحن صدا و سبک بیان تردید در اصالت صدا باقی نمیگذارد ولی وقتی یک روز از آن می گذرد تردید حاصل می شود و مستمع از خود می پرسد که آیا صدایی که شنید صدای خداوند بود یا اینکه از تخیّل او بوجود آمد یا شیطان آن صدا را ایجاد کرد و انسان آرزو دارد که مرتبه ای دیگر آن صدا را بشنود تا اینکه تردیدش راجع به صدا رفع گردد) «محمّد پیغمبری که از نو باید شناخت ، کنستان ویرژیل گئورگیو ، ترجمه ی ذبیح الله منصوری ، تهران : زرین ، چاپ هفدهم 1386 ، صفحه ی 59)


اتّفاقا همین شک پیامبر اسلام(ص)  در مورد صداهایی که شنیده است و چیز هایی که دیده است، نشان از هوشیاری کامل ایشان دارد، چرا که فرد دیوانه هرگز در مورد صداهایی که شنیده است تردید نمی کند و به دیگران نمی گوید : میترسم دیوانه شده باشد. چون این جمله، نشان دهندۀ طرز فکر و بیان یک انسان کاملا هوشیار است. ضمنا یکی از نشانه های بیماران شدید روانی همچون افراد مبتلا به اسکیزوفرنی ، هذیان است نه آیاتی همچون:« اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ » که مو را به تن ولید راست می کند و أباسفیان را نیمه شب از خانه بیرون می کشد تا در کمین بنشیند و تا صبح استماع کند. این چه هذیانی است که ابوالعلاء در موردش گفته است : « این کتاب که محمّد آنرا آورده با اعجاز خود همه را مغلوب کرده است . و یک آیه از آن یا بخشی از آن هر گاه در میان فصیح ترین سخنان که آفریدگان بر آن توانایی دارند قرار گیرد مانند شهاب درخشنده ای است در پاره ای از ظلمت شب » ؟

آیا این همه معجزۀ علمی و پیشگویی شکست ایران از روم حاصل وهم و جنتون است؟؟؟

یکی دیگر از نشانه های جنون ، آشفتگی گفتار است در صورتی که کلام پیامبر(ص) لرزه بر اندام مشرکان می انداخت و آنقدر فصیح و بلیغ و محکم بود که مشرکان مردم را از اطراف ایشان دور می ساختند تا مبادا سخن پیامبر اسلام(ص) به گوش آنها برسد.


ضمنا چگونه است که پیامبر اسلام (ص) یک شبه مبتلا به جنون شد؟ چطور شد که یک شبه سالم به غار حراء رفت و مجنون بازگشت؟ خیلی عجیب است ... !!

باز این نکته را به فرمایشات جناب حسام اضافه میکنم که اینکه برخی نسخ تاریخی خبر از سرگشتی پیامبر و ترس از جنون دارد، دلیل نمیشود که حتما اینطور باشد چراکه بسیاری از اسناد به این موضوع اشاره نکرده اند.

شبهه افکن:  بعد از مطالعات دقیق(در مورد آنچه نویسنده آنرا مطالعات دقیق میخواند این پست را ببینید )، به نظر میرسد ممکن ترین روایت این است که قطع شدن وحی به مدت سه سال و نیم طول کشید، البته برخی از علما با این روایت مخالفت کرده اند اما توضیح بیشتر در اینجا از حوصله خارج است.

پاسخ:  بنده متعجّبم که چگونه جناب نویسنده بعد از مطالعات دقیق(!) بدین نتیجه رسیده است که سه سال و نیم وحی قطع شده است . جالب این است که ایشان صفت «دقیق» را هم به مطالعاتشان داده اند.

گفته اند که چون پیامبر خدا ( ص ) از حراء بازگشت و پس از نخستین وحی تا چندی وحی منقطع گردید . مدّت آن را 3 ، 4 ، 12 ، 15 ، 19 ، 25 ، 40 روز و یا 205 روز و 3 سال نیز گفته اند . ( بنا به نقول فتح الباری و ابن اسحاق و  ) (... تاریخ قرآن ، دکتر محمود رامیار ، تهران : انتشارات امیر کبیر ، چاپ هفتم 1385 ، صفحه ی 72)


همانطور که می بینید روایت 3.5 سال اصلا در کتب تاریخی و روایی وجود ندارد یا شاید هم بنده مشاهده نکرده ام! ضمنا در مورد انقطاع وحی اختلاف عجیبی در روایات و تواریخ وجود دارد . ما در اینجا فرض محال را می گیریم که وحی 3.5 سال قطع شده باشد .


مورّخان و راویان ، نخستین آیه ی نازل شده پس از انقطاع وحی را 2 آیه دانسته اند و بین ایندو روایات اختلاف دارند .



فرض اوّل : اوّلین آیه ی نازل شده پس از انقطاع وحی آیه ی «یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ » ( آیۀ اوّل سوره ی مدثر ) باشد .


بررسی فرض اوّل : اگر انقطاع وحی با آیۀ اوّل سوره ی مدثر پایان یابد و آغاز بعثت در اینجا باشد ، یک اشکال پیش می آید و آن این است که آیه ی دعوت نزدیکان (وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) آیۀ 214 سورۀ شعراء می باشد که در آغار بعثت نازل شده است. حال آنکه طبق ترتیب نزول آیات قرآن سوره ی شعراء 45 یا 46امین سورۀ نازل شده می باشد در صورتی که سورۀ مدثر چهارمین سوره ی نازل شده می باشد ( پژوهشی در  تاریخ قرآن کریم ، دکتر سید محمد باقر حجتی ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، چاپ بیست و دوم 1385 ، صفحات 394 تا 402)


حال این سؤال مطرح می شود که آیاتی از سوره هایی همچون سورۀ اعلی و انشراح چه زمانی بر پیامبر نازل شده اند ؟ حال اگر ما مدّت انقطاع وحی را 3.5 سال در نظر بگیریم ، دیگر 100% می توان چنین ادّعایی را رد کرد و بنابراین این ادّعا باطل است . مفسّران هم در جمع بین روایات و آیات دچار مشکل شده اند.(در مورد فرض اوّل تحقیقات بنده ادامه دارد و فعلا کامل نیست)


فرض دوّم : اوّلین آیه ی نازل شده پس از انقطاع وحی آیه ی «وَالضُّحَى وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى» ( آیات اوّل تا سوم سوره ی الضحی ) باشد .بررسی فرض دوّم : این فرض خود به خود رد است و اصلا نیازی به فرض محال جناب نویسنده هم ندارد. چون سورۀ الضحی دهمین یا یازدهمین سورۀ نازل شده بر پیامبر(ص) است و مشخّص نیست که با درست گرفتن این فرض ، آیات پیشین کی و کجا نازل شده اند .


حال اگر جناب نویسندۀ بیخدا بفرمایند که تحقیقات دقیقشان چه بوده است که ایشان را به سمت پذیرش مدّت انقطاع 3.5 سال سوق داده است ، بنده متشکّر خواهم شد.

شبهه افکن:  عایشه همسر محمد نیز فکر کرده بود که محمد دیوانه شده است، او فکر میکرد با زنانش جماع کرده، در حالی که چنین نکرده بود. عایشه دیوانگی را با جادو و طلسم شدن بیان کرده است.

اخبار عایشه واحد است :

عایشه روایت کرده است که پیامبر الله؛ گاهی اوقات سحر و افسون می شد و فکر می کرد با همسرانش همخوابگی کرده؛ در حالیکه در واقع به چنین عملی دست نزده بود..... او در چنین زمانی زیر اثر سحر و افسون قرار می گرفت.

پاسخ:  این روایت و گفتار را هیچ یک از زنان دیگر پیامبر ( ص ) نه تأیید کرده اند و نه شبیه آن از آنها نقل شده است . اگر واقعا چنین چیزی صحت داشت ، باید توسّط دیگر زنان پیامبر ( ص ) نیز نقل می شد ولی نقل نشده است . بنابراین بیشتر به نظر می رسد که یا اشکال از خود ام المؤمنین عایشه است(!!) یا یکی از راویان سند.

شبهه افکن:  وقتی محمد در بستر مرگ بود و کاغذی خواست تا وصیت کند، عمر گفت به او فشار آمده است و هذیان میگوید، برایش کاغذ نیاورید، این حدیث که به حدیث قرطاس (قرطاس یعنی کاغذ) معروف است در منابع تاریخی زیادی ذکر شده است.

پاسخ:  پیامبر ( ص ) گفته است : « کاغذ بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم تا بعد از آن گمراه نشوید »


عمر بن الخطاب گفته است : « پیامبر هذیان می گوید.»


حال اینکه کجای این سخن پیامبر ( ص ) ربطی به هذیان دارد ، الله اعلم !(و ارتباط هذیان و جنون چیست؟؟؟)


دوست گرامی! جناب نویسنده! این واقعه بی ربطترین واقعه به موضوع مورد بحث ماست . چرا که اگر کمی منابع را مطالعه می کردید متوجّه می شدید که این موضوع موضوعی است که سر دراز دارد و باید توسّط یک تحقیق جامع مشخّص شود. انشاءالله اگر عمری بود بنده حتما در این مورد خواهم نوشت و حتما شما را از آن با خبر خواهم کرد. اتّفاقا تنها برداشتی که از این موضوع نمی توان کرد ، همین موضوعی است که شما از آن برداشت کرده اید. فکر کنم اشکال از مطالعۀ کم یا «یک چیز دیگر» باشد .

شبهه افکن:  به همین دلیل است که مسلمانان چهره پنهان شده محمد در لابلای تاریخ را نمیبینند و از شناخت تاریخی و دقیق پیامبرشان بیم دارند.

واقعا شنیدن این جمله از جناب نویسنده برای بنده شخصا خالی از تفریح نبود ...


راستی ! جناب نویسنده ! لطفا کتاب « نگاهی نو به اسلام » را بگذارید کنار کتاب « 23 سال » و همراه هم بگذارید در کوزه . البته یک Choice دیگر هم دارید و آن این است که جناب علی دشتی را بگذارید کنار مسعود جان و با هم بگذارید در کوزه .


فکر نمی کنم دیگر چیز خاصی مانده باشد که بررسی نکرده باشم .

با تشکّر .


موفّق و مؤید باشید ...


حسام .

ترفندهای شبهه افکنها(۸)

تحقیر و توهین 

 

 وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُواْ کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَـکِن لاَّ یَعْلَمُونَ(بقره: ۱۳) 

 

 طعم این روش را تقریبا هر فرد مؤمن به اسلام، چشیده است. افراد غیرمذهبی که ندای احترام به نظر مخالفشان، گوش فلک را کر کرده است حتی قادر نیستند ظاهر و لباس مذهبیها را تحمل کنند چه رسد به سخنانشان را! خب این عدم تحمل را چگونه باید نشان دهند تا ژست "تمدن"شان خراب نشود؟ بله! تنها راه تمسخر و در صورتی که جا داشته باشد ناسزاگویی است.  

 

توجیهات شبهه افکنها 

 

 این ترفند را که روشی غیرمنطقی است، در بحث با بیخدایان و بی دینان بارها مشاهده نموده ام. جالب اینکه وقتی به آنها میگوییم چرا شما که ادعای منطق و احترام به مخالف دارید توهین میکنید؟ میگویند: قرآن شما هم به ما توهین کرده است!!! اول اینکه یک تهمت است مثل سایر تهمتهایشان و در اینجا پاسخ خوبی به این ادعا دادیم دوم هم اینکه این سخن سفسطه است زیرا آنها ادعای احترام به مخالف آنهم تحت هر شرایطی را دارند پس اینکه مخالف ،به ادعای دروغ خودشان بدانها توهین کند، هم دلیل بر توهین متقابل نمیشود؛ هر چند که این ادعا یک تهمت ناروا به اسلام است. قرآن به ما دستور میدهد که به بتهای مشرکین هم فحش ندهیم تا آنها در مقابل به خدا فحش ندهند و نیز علی از فحاشی به معاویه منع مینماید و میگوید: «دوست ندارم از دشنام دهندگان باشید» پس این سخن، ادعایی مفت بیش نیست. 

 

 باری گاهی این افراد میگویند که ما حقیقت را میگوییم و توهین نیست!! مثلا این که میگوییم «مسلمانان وحشی هستند» یک حقیقت است!! این سخن نیز غلط است. زیرا مصادره به مطلوب است. «مصادره به مطلوب» نوعی سفسطه است که در آن فرد یک سخن غلط را درست فرض میکند و بعد بر مبنای ان سخن میگوید. در اینجا نیز اسلامستیزان تهمت خود را مبنی بر غیرمتمدن بودن ما مسلمانان را سخنی صحیح فرض میکنند و بعد بر مبنای آن به ما توهین میکنند. به همین شکل هم بر اساس تهمتهای خود به اولیاء خدا و قرآن، به آنها دشنام میدهند. در ضمن حتی اینکه تهمتهایشان درست باشد هم ادب حکم میکند که انسان سخنان زشت را بر لب جاری نکند. همچنین تحقیر و تمسخر از عادتهای افراد بیماردل و ضعیف است. 

 

 گروهی دیگر از این افراد هم میگویند، این سخنان توهین نیست بلکه اتهام است!! شما هم اگر راست میگویید عکسش را ثابت کنید!! این سخن سفسطۀ محض است. اول اینکه کسی که میخواهد اتهام را وارد کند باید آنرا ثابت کند نه اینکه ما رد کنیم. دوم اینکه شما نمیتوانید همینطور الکی به یک نفر توهینی بکنید مثلا به کسی بگویید«مادرت فلان است» بعد که به شما اعتراض شد بگویید من فقط اتهام زدم!!!  

 گاهی هم این افراد میگویند خب شما هم اگر ناراحتید برای بزرگان ما کاریکاتور بکشید و بدانها فحش دهید و تمسخرشان کنید!! پاسخ این مغلطه هم اینستکه شما که بزرگی ندارید تا بخواهیم مقابله به مثل کنیم و همه سر و ته یک کرباسید، در واقع به قول خودتان جامعۀ لامذهبان (و نیز مذهبگرایان نامسلمان) رهبر خاصی ندارد. از این گذشته قانون مسلمانی به ما حق فحاشی متقابل را نمیدهد و شما هم از همین امر سود میبرید و توهین میکنید که این مسئله هم بیانگر اوج ناجوانمردی شماست. 

 

 اثر این روش بر روی مسلمین 

 

 حقیقت امر اینستکه این روش روی مسلمین واقعی اثر عکس دارد و باعث محکمتر شدنشان در راهشان میشود، زیرا متوجه میشوند که دشمنانشان سلاحی جز توهین و تحقیر و تمسخر ندارند. اما برعکس روی مسلمانانی که از اسلام فقط اسمش را بدست آورده باشند، اثری شگرف دارد و آنها را از انجام اعمال دینی باز میدارد. بسیاری از این افراد بخاطر ایمان ضعیفشان بخاطر تمسخرهای اطرافیان و خانواده، نیز دست از ایمان خود میکشند!! چه بسیار دخترانی که محجّبه هستند و بخاطر تمسخرهای اطرافیان حجابشان را ناقص میکنند! چه بسیار جوانانی که علاقمند به رفتن به مسجد و فعالیت در مسجد دارند ولی از ترس تمسخر دیگران و توهیناتی که ممکن است بدانها بشود از اینکار دست میشکند. جدا به این افراد توصیه میکنم ایمانشان را راسخ کنند زیرا شیطان دیر یا زود وادارشان خواهد کرد که بین دنیا و آخرت یکی را انتخاب کنند و اگر ایمان نباشد .... یکی از ضعفهای این افراد این است که به دنبال مد میگردند و برای اینکه رسوا نشوند همرنگ جماعت میشوند، حال آنکه این عمل برخلاف ایدئولوژی اسلامی و هر عقلی سلیمی است، اگر قرار بود همرنگ جماعت باشیم انبیاء الهی هرگز نباید بین کفار و مفسدان، سخن خدا را بازگو میکردند. حسین(ع) هم باید مثل سایرین با سگبازی چون یزید بیعت میکرد!! راستی این افراد باید از خود بپرسند که اگر در کوفه بودند و میدیدند همه دارند برای قتل امام حسین میروند همراهشان میشدند تا رسوای جماعت نشوند؟ کسانی که چنین طرز فکری دارند از اسلام چیزی جز اسمش را نخواهند یافت. حال زمانی را ببینید که این افراد ضعیف الایمان با افرادی روبرو میشوند که به جای لباس و ظاهر اسلامی یا نماز و روزه، بزرگانشان را تحقیر میکنند! خب این افراد ضعیف الایمان فوری تسلیم میشوند و همان ته ماندۀ دینشان را هم از دست میدهند و میشوند یکی از همین ملحدهای دوآتشه که به پیامبر و خدا و دین فحشهایی را میدهند که ... در زیر سفسطۀ یکی از این افراد را که سعی دارد با تحقیر طرف مقابل را از اسلام منزجر کند میبینیم: 

 

 شبهه: ما ایرانیان چندین هزار سال پیشینۀ تاریخی و تمدن داریم. چرا باید دین نیاکان آریایی خود را رها کنیم و پیرو دین یک تازی سوسمارخور بشویم؟ 

 

 پاسخ: 

 اول اینکه حقانیت دین به میزان تمدن مردمی که دین بر آنها نازل شده است ربطی ندارد. برای آنکه بفهمیم کدام دین یا مذهب حق است و صحیح، باید آموزه‏هایش دست کم دارای خصایص ذیل باشد: ۱. از سوی خدا بودن یا وحی بودن [استناد به خدا] ۲.پاسخ معقول، منطقی و موجه دادن به نیازهای اساسی انسان و پاسخ‏دهی به چهار پرسش اساسی: من کیستم؟ از کجا آمده‏ام؟ به کجا می‏روم؟ برای چه آمده‏ام؟ .۳ هدفمند بودن و در راستای این هدف یعنی هدایت و سعادت انسان حرکت کردن.۴ .دارای سه نظام اعتقادی، ارزشی و عبادی بودن. ۵. هماهنگی و انسجام میان این سه نظام و در مجموع همخوان بودن با هدف و غایت اصلی دین. ۶ .هماهنگی با نیاز واقعی جامعه و مطابقت داشتن با سرشت و سیر جوهری انسان. که مسلم است هیچ دینی در این زمینه به پای اسلام نمیرسد. 

 

 دوم اینکه تمدن(زندگی شهری) داشتن یک گروهی باعث برتریشان بر گروهی دیگر که این نوع زندگی را ندارند، نیست. زمانی که پیامبر خدا(ص) فرمود:«هر اسیری، ده مسلمان بیسواد را سواد آموزد، آزاد است» در همین ایران فقرا حق تحصیل نداشتند. 

 

 سوم اینکه مردم عربستان وحشی نبودند. آنها هم دارای سلسله حکومتهای زیادی بودند که در آستانۀ بعثت همگی یا به عذاب الهی یا بدست حکومتهای زورگوی اطراف نابود شده بودند. اگر آنها سنت زشت زنده بگور کردن دختران را داشتند ایرانیان نیز سنت خبیث ازدواج با محارم را داشتند. 

 

 چهارم اینکه اگر قرار باشد شما به اعراب بگویید تازی آنها هم حق داشتند که به شما بگویند مجوس. 

 

   پنجم اینکه به دین نیاکان ماندن احمقانه ترین کار ممکن است. اگر شما خودتان در بین مشرکین متولد میشدید آیا حاضر به پرستش بتها بودید؟  

 

 ششم اینکه دین ارتباطی به سرزمین ندارد ما کاری نداریم چه دینی در سرزمینمان وجود داشته است بلکه با تحقیق راجع به دین، اقدام به انتخاب میکنیم و ضعفهای زرتشتیت را نیز فراموش نمیکنیم.

سال ۶۵:امویان در راه تثبیت دوباره

مروان ولیعهد تعیین میکند

 و از جمله وقایع مهم سال 65 آن است که مروان حکم مردم شام را امر کرد تا به پسران او عبدالملک و عبدالعزیز بیعت کردند و ایشان را ولیعهد خود ساخت‌. علت این بیعت آن بود که چون ابن‌زبیر برادر خود، مصعب بن‌زبیر، را از سوی خود به حکومت فلسطین فرستاد، مروان‌ عمرو بن سعیدالعاص را به جنگ مصعب تعیین نمود. بعد از جنگ بسیار مصعب هزیمت یافته‌ روی به فرار نهاد و عمرو بن سعید فلسطین را به ضبط خود درآورده به جانب شام مراجعت‌ نمود و پنهانی از مردم بیعت می‌گرفت که بعد از مروان ولیعهد منم‌.

 چون این خبر به مروان رسید حسان‌بن ثابت بجدل را طلبیده گفت‌: عمروبن سعید چنین خیالی دارد؛ بنابراین من می‌خواهم که در حیات خود پسران خود عبدالملک و عبدالعزیز را ولیعهد خود گردانم‌. حسان این رأی را پسندید، پس منادی کرد تا مردم‌ جمع شوند. چون مجلس منعقد شد حسان برخاست و گفت‌: به ما چنین رسیده که جماعتی‌ بی‌استحقاق آرزوی خلافت می‌کنند، بنابراین مروان می‌خواهد که عبدالملک و عبدالعزیز را ولیعهد خود گرداند. برخیزید ای مردم و با ایشان مبایعت کنید.
پس جمیع مردم با ایشان بیعت کردند.

مرگ مروان حکم

مروان حکم در ماه رمضان همین سال مرد  و پسرش عبدالملک بر مسند حکومت‌ نشست‌. روایت کامل‌التواریخ در باب اخذ بیعت عبدالملک و عبدالعزیز در حال حیات‌ مروان قلمی گفته شد، امّا در تاریخ روضةالصفا چنین آورده که در آن وقت که مروان بیعت خود را از مردم شام می‌گرفت حسّان بن مالک(دایی یزید بن معاویه) به او گفت‌: من بیعت می‌کنم به تو به شرط آنکه بعد از تو خالدبن یزید بر اهل شام والی باشد و چون مروان بر سریر حکومت نشست، مایل‌ به آن شد که پسرش عبدالملک را ولیعهد خود گرداند، ولی از حسان بیم داشت‌. آخرالامر او را به مال بسیار بفریفت تا به ولایت عبدالملک رضا داد.

و در باب مرگ مروان چنین آورده‌اند که روزی خالدبن یزید، که مادرش در نکاح مروان‌ بود، در مجلس مروان به طریقی می‌رفت که مروان را خوش نیامد. زبان به دشنام او و مادرش‌ گشاد. خالد گریه‌کنان نزد مادر رفت و گفت‌: این مردک مرا از خلافت محروم کرده به پسر خود ارزانی داشت‌، معهذا مرا دشنام می‌دهد و در مجلس مرا فضیحت می‌کند. پس مادر خالد زهر در طعام کرده به مروان داد تا بمرد.
و روایتی آنکه چون مروان به خواب رفت مادر خالد(
این زن دختر ابی‌هشام بن عتبه بود؛ --> تاریخ طبری‌، ج 7، ص 577 و ابن اثیر اگرچه متن خود را کاملاً ازطبری‌ اقتباس کرده نام پدر این زن را ابوهاشم بن عتبه ثبت کرده است‌؛ --> الکامل‌، ج 7، ص 37.) بالشی بر دهان مروان نهاد و بر بالای آن بنشست تا نفس او منقطع شد. و عبدالملک می‌خواست او را به عوض پدر خود بکشد، به او گفتند: اگر تو مادر خالد را به عوض پدر خود به قتل رسانی در عالم شهرت یابد که پدر تو چنان عاجز بود که زنش او را بکشت‌. زمان حکومت مروان حَکَم ده ماه بود و مدّت‌ عمرش شصت و یک سال‌. (ببینید که این مروان برای ده ماه حکومت چه کارها که نکرد!)

* * *

نبرد توابین با امویان

 گفته شد که چون موعد سلیمان بن صرد با شیعه آن بود که در سال‌ شصت و پنجم بیرون آمده خون امام حسین‌، علیه‌السّلام‌، طلب نماید همین که هلال‌ محرّم سال مذکور شد(محرم ابتدای سال قمری است) سلیمان از کوفه بیرون آمده نُخَیْله را لشکرگاه ساخت‌. مردمی که با او بیعت نموده بودند به تدریج می‌آمدند و به وی می‌پیوستند. چون این خبر به گوش عبداللّه بن‌ یزید رسید ــ که والی کوفه بود ــ گفت‌: صبر کنید تا ببینم که از وی چه صادر شود و چون‌ سلیمان بعد از چند روز عرض لشکر خود را دید زیاده از چهار هزار کس نبود، حال آنکه‌ شانزده هزار نفر از کوفه با او بیعت کرده بودند. از این جهت سلیمان دلتنگ شده گفت‌: سبحان‌اللّه‌! این مردم با من همان معامله پیش گرفتند که با مسلم‌بن عقیل‌. این جماعت را نه دین‌ است و نه مروّت‌، نه وقار و نه امانت‌.

 روز دیگر سلیمان در اثناء خطبه‌ای گفت‌: ای مردمان‌، اگر با من جهت تحصیل دنیا می‌آیید بازگردید که در این حرب مال نخواهد بود؛ چه من با هر که حرب کنم غرض من انتقام‌ اهل بیت رسول‌اللّه‌، صلّی‌اللّه علیه‌وآله‌، است نه جمع مال‌. اگر غرض شما نیز انتقام خون اهل‌ بیت نبوّت است مردانه‌وار قدم در راه نهید. چون از این جنس کلمات بسیار گفت و هیچ کس از آن جماعت که جمع شده بودند برنگشت سلیمان نیز دل بر محاربه نهاده رسولان به اطراف و جانب فرستاد تا هر جا که شیعه‌ٴ اهل بیت بود بر وی جمع شده لشکر او به ده هزار مرد رسید.

 سلیمان با اصحاب خود مشورت کرد که اوّل به کجا برویم و با که محاربه نماییم‌؟ بعضی گفتند که عمر سعد و مجموع قتله‌ٴ امام‌حسین‌، علیه‌السّلام‌، در کوفه‌اند، الاّ ابن‌زیاد. باید که ابتدا از ایشان کنیم‌. و طایفه‌ای چنین مناسب دیدند که اوّل به شام روند و به قلع و قمع ماده‌ٴ فتنه و فساد، ابن‌زیاد، بپردازند. سلیمان نظر دوم را پسندیده بر توجّه جانب شام یک‌ جهت گشت‌.

 چون این خبر به گوش عبداللّه‌بن یزید،والی کوفه، رسید به ایشان پیغام فرستاد که شنیدم که شما را داعیه‌ٴ رفتن به شام است‌. حق سبحانه و تعالی نصرت و ظفر ارزانی دارد، امّا چون در شام‌ دویست‌هزار مرد دلاورند که بر حرب شما اقدام خواهند نمود و سپاه شما اندک‌، از خرد دور می‌نماید که جماعتی معدود با خلقی نامحدود در مقام مقاتله و مقابله درآیند. مصلحت آن‌ است که چند روز این عزیمت را تأخیر نموده به کوفه مراجعت نمایبد تا از جانب ابن زبیر مدد طلبیده به اتّفاق روی به حرب دشمنان نهیم و دادِ خویش از ایشان بستانیم‌، و اگر به شهر نمی‌آیید در آنجا [که هستید] اقامت نمایید تا به عبداللّه زبیر نامه‌ای نویسم و از وی التماس‌ کنم که لشکری گران به مدد ما فرستد.

 چون قاصد عبداللّه‌بن یزید نزد سلیمان آمد و ادای رسالت نمود، سلیمان با اصحاب و خواص خود گفت‌: در این باب چه مصلحت می‌بینید؟ ایشان گفتند: رأی رأی‌ِ تست‌. سلیمان‌ گفت‌: عبداللّه می‌خواهد که سلسله‌ٴ جمعیت ما از هم گسیخته گردد و بعد از این، این اجتماع‌ جمع نخواهد شد. وظیفه آنکه توکّل بر فضل آفریدگار کرده توجّه به جانب شام نماییم و جهاد اعداء ملّت او وجهه‌ٴ همّت خود سازیم‌.
پس همگنان سخن سلیمان را پسندیدند، از آنجا کوچ کرده متوجّه صوب شام شدند. چون به قبر امیرالمؤمنین حسین‌، علیه‌السّلام‌، رسیدند با هم گفتند: سزاوار آن است که نخست به‌ زیارت امام‌حسین رویم و دست در دامن توبه و انابه زده از روح مقدّس سیّدالشهدا عذر خواسته روی به مقصد آریم‌. آنگاه متوجّه تربت اقدس آن جناب گشتند. چون چشم ایشان بر مرقد منوّر افتاد از اسبان فرود آمده از روی تضرّع و زاری مراسم زیارت و طواف به جای‌ آورده متوجّه مقصد  گشتند.

رسیدن توابین به قرقیسا

 چون به قرقیسا رسیدند ظاهر آن شهر را منزلگاه ساختند. چون حاکم آنجا، زُفْربن حارث‌، از آمدن ایشان آگاهی یافت فرمود تا در حصار ببستند. پس سلیمان با مسیب بن نجبه گفت‌: چون‌ ابن عم‌ّ تو زفر بن حارث مردی خیّر و مهماندوست است تو را در حصار باید رفت و صورت‌ حال با وی گفت و از او رخصت حاصل کرد تا ساکنان این دیار و مقیمان این حصار جو و کاه و آنچه مایحتاج‌الیه سپاه باشد به نرخی که میان ایشان متعارف است به ما فروشند و خاطر جمیع‌ دارند که ما علی‌الصّباح طبل رحیل کوفته عنان عزیمت به جانب شام منعطف خواهیم ساخت‌.

 چون مسیّب پیغام به زفر رسانید زفر فرمان داد تا مردم حصار مایحتاج‌الیه لشکر را بیرون‌ برده به سودا و معامله مشغول شدند و از خاصّه‌ٴ خود پانصد شتر جو و کاه با اسباب ضیافت بار کرده به لشکرگاه فرستاد. روز دیگر در صبحگاه زفربن حارث به دیدن سلیمان آمد و از روی‌ نصیحت گفت‌: به من چنین رسیده که مردم شام از شما وهم داشتند، امّا چون مروان مرده و عبدالملک بر سریر حکومت نشسته عبیداللّه زیاد را با پنجاه هزار سوار متوجّه شما گردانیده و لشکر ایشان اضعاف مضاعف سپاه شمایَند و غالباً امروز لشکر ایشان به رقّه رسیده باشد. اکنون مصلحت شما آنکه همین جا توقّف نمایید، و علف چهارپایان از این روستا حاصل‌ می‌شود، تا ایشان اینجا آیند و من شما را به مرد و سلاح آن مقدار که مقدور من باشد یاری کنم‌. اگر غلبه شما را باشد فهوالمراد، والاّ در این قلعه متحصّن می‌شوید.

نصایح جنگی زفر

 سلیمان گفت‌: ای زُفر، خدای تعالی تو را جزای خیر دهاد. والی کوفه عبداللّه‌بن یزید نیز امثال این سخنان به ما گفت و وعده‌ٴ مدد ابن زبیر می‌نمود، لیکن ما به پروردگار خود توکّل‌ نموده‌ایم‌. زفر گفت‌: با توکّل زانوی شتر باید بست‌.( اشاره است به حدیث نبوی که فرمود: اِعْقِلْهٰا وَ تَوَکًل‌ْ. و مولانا در دفتر اوّل مثنوی فرماید: با توکّل زانوی اشتر ببند--گفت پیغمبر به آواز بلند . و نیز امام جعفر صادق‌(ع‌) با استفاده از کلام‌رسول‌الله‌(ص‌) فرماید لاٰ تَدْع‌ُ طَلَب‌َ الرًزْق‌ِ مِن‌ْ حِلًه‌ِ وَ اعْقِل‌ْ راٰحِلَتَک‌َ وَ تَوَکًل‌ْ. ) شما هر چند به تدبیر من کار نمی‌کنید امّا من دست از نصیحت شما باز نخواهم داشت که شما مردان غریبید و در جنگ بر مکر شامیان وقوف ندارید. اگر اینجا توقّف نمی‌کنید صواب آن است که به تعجیل روید تا پیش از رسیدن ایشان‌، به عین‌الورد برسید ــ و آن شهری است بزرگ از شهرهای ولایت جزیره و آب و علف بسیار دارد ــ و از شهر گذشته فرود آیید و علوفه‌ٴ اسبان را از روستا در حد امکان جمع نمایید. و از عین‌الورد تا قرقیسا راه نزدیک است‌. اگر علوفه‌ٴ شما کمی کند و احتیاج به مدد داشته باشید به من اعلام نمایید که در یاری شما کوتاهی نخواهم کرد. و نصیحت دیگر آنکه تا توانید با شامیان در صحرا جنگ مکنید، که ایشان بسیارند و شما اندک‌ و خطا باشد که لشکر اندک با سپاه بسیار در صحرا جنگ کند. و در حوالی آن شهر دیواری‌ است‌؛ او را پیش روی خود بگیرید و از میان درختان آن حوالی و دیوار بندان شهر بیرون‌ نروید. و یکی از خطاهای شما آن است که هیچ پیاده همراه نیاورده‌اید؛ چه پیاده سوار را مانند دیواری است در پیش روی شما. چون لشکر شما همه سوارند باید که صف نکشید، زیرا که‌ چون پیاده در صف نَبُوَد سپاه برهنه بُوَد و باید که سپاه را فوج فوج ساخته فوجی را به جنگ‌ فرستی‌. چون ایشان از عهده‌ٴ کار خود بیرون آیند، آن گروه را طلبیده فوجی دیگر به جای‌ ایشان فرستی‌. و باید که همیشه جمعی در کمینگاه بازداری و با مکر و حیله بر جنگ دشمنان‌ اقدام نمایی و به حیف‌ْ سپاه خود را به کشتن ندهی‌.

حرکت سلیمان بن صرد به سوی عین‌الورده

چون زفر بن الحارث از نصایح فارغ شد، سلیمان با او وداع کرده روی به‌ عین‌الورده نهاد و پیش از رسیدن لشکر شام سلیمان آن موضع را لشکرگاه خود ساخت‌. بعد از چند روز خبر به سلیمان رسید که جمعی از اهل شام در یک فرسخی اینجا فرود آمده‌اند. سلیمان خطبه‌ای خواند و مردم را نصایح سودمند کرد و بر جنگ اعداء اهل بیت ایشان را تحریض نمود. در اثناء خطبه خواندن گفت‌: اگر من کشته شوم مسیّب را بر شما خلیفه ساختم و بعد از وی عبداللّه‌بن وال و اگر او درجه‌ٴ شهادت یابد رفاعةبن شدّاد بر شما خلیفه باشد. بعد از تمام شدن وصیت به مسیّب گفت‌: به رسم شبیخون متوجّه این جماعت شو که قریب به ما فرود آمدند، زیرا که ما را با ایشان به مکر و حیله جنگ باید کرد.

جنگ مسیّب با لشکر شرحبیل

  مسیّب با چهار صد سوار از دلاوران کوفه روانه‌ٴ آن جانب شد. اتّفاقاً در اثناء راه آواز اعرابی شنید که بیتی می‌خواند که مشتمل بر کلمه‌ٴ ((البُشر)) بود. مسیّب گفت‌: ما را بشارت فتح‌ آمد. آنگاه فرمود تا اعرابی را بیاوردند. پرسید: چه نام داری‌؟ گفت‌: حمید. گفت‌: عاقبت ما محمود خواهد بود ان‌شاءاللّه تعالی‌. بعد از آن پرسید: از کدام قبیله‌ای‌؟ گفت‌: از بنی تغلب‌. مسیّب گفت‌: غالب خواهیم شد ان‌شاءاللّه تعالی‌. بعد پرسید: از سپاه شام چه خبر داری‌؟ گفت‌: ایشان پنج گروه شده‌اند و از همه به شما نزدیکتر شُرَحبیل ذوالکلاع است که از اینجا تا لشکرگاه او یک فرسخ است‌.
پس مسیب اعرابی را رخصت کرده و مردم خود را به چهار قسمت کرده روان شد. در وقت سحر از چهار جانب لشکر شرحبیل درآمده شمشیر در آن جماعت نهاده اکثر ایشان را به‌ قتل رسانیدند و جمعی قلیل از دست ایشان خلاصی یافته روی به گریز نهادند، و هر چه داشتند از اسب و خیمه و سایر اسباب به دست اهل عراق افتاد. پس سپاه عراق بر اسبان اهل شام سوار شده اسبان خود را کوتل(=یدک) کرده با غنائم بسیار پیش از طلوع آفتاب مراجعت نمودند و بعد از غروب به یاران خود پیوستند.

جنگ حصین بن نمیر با توابین

اما چون این واقعه به سمع ابن‌زیاد رسید حصین بن نمیر را با دوازده هزار نفر به جنگ سلیمان تعیین نمود. چون حصین به حوالی عین‌الورده رسید سلیمان نیز لشکر خود را آراسته‌ کرد و میمنه را به عبداللّه‌بن سعد سپرد و بر میسره مسیّب بن نجبه را قرار داد و خود در قلب‌ سپاه جا گرفت‌. و میمنه‌ٴ لشکر حصین‌بن نمیر به حملةبن عبداللّه تعلّق داشت و میسره‌ٴ او به‌ ربیعةبن المخارق الغنوی متعلق بود.
 چون روز چهارم ماه جمادی الاول هر دو گروه به هم رسیدند حصین سلیمان را به بیعت عبدالملک بن مروان دعوت کرد و سلیمان او را به بیعت امام زین‌العابدین علی‌ّبن‌ حسین دعوت نمود و گفت‌: ای حصین آیا تو نمی‌دانی که عبدالملک پسر حَکَم است و حکم‌ بنابر نفاقی که با پیغمبر آخرالزمان می‌ورزید و انواع بی‌ادبیها[که‌] نسبت به آن حضرت ظاهر می‌کرد حضرت رسالت پناه‌، صلّی‌اللّه علیه‌وآله‌، او را از مدینه اخراج کرده به طایف فرستاد؟ و مروان که پدر عبدالملک است در صغرسن با پدر خود در طایف می‌بود و کمال عداوت‌ محمّدرسول‌اللّه را از پدر خود کسب می‌نمود و در زمان خلافت ابوبکر و عمر نیز یارای‌ مراجعت به مدینه نداشت تا آنکه عثمان در ایّام حکومت خویش ایشان را به مدینه آورد و دو دختر خود را به مروان داد و او را وزیر خود گردانید؟(
از جمله مطاعنی که از طرف مخالفین بر عثمان وارد بود همین اجازه‌ٴ ورود حکم‌بن‌عاص و پسرش مروان به مدینه‌ بود.) و پیغمبر به کرّات و مرّات‌ حکم را و هر که را از صُلب او به وجود آمد لعن می‌کرد چنانچه اکثر اصحاب‌ آن حضرت‌، بلکه جمیع اصحاب آن سرور بر این مطلّع و شاهدند؟
و نیز تو نمی‌دانی که هرگاه معاویه و پسرش یزید مروان را والی ولایتی می‌کردند در محافل و منابر زبان به سَب‌ّ ولی‌ّ خدا امیرالمؤمنین علی‌ّبن ابی‌طالب و اهل بیت او که اهل بیت رسول‌اند می‌گشاد و چون او را عزل می‌کردند ترک آن شیوه می‌کرد؟(
 الکامل‌، ج 6، ص 40.) و نمی‌دانی که مروان و اولاد او را بنوالزرقا می‌گویند؟ و این زرقا زنی بود قَوّاده و مشهور و معروف به صاحب‌الرایات‌، که هر گاه در خانه‌ٴ او فاحشه‌ای آمدی زرقا عَلَمی در هوا کردی تا هر که را میل زنا باشد به منزل وی شتابد.( از رسوم دوره‌ٴ جاهلیت بود که هر یکی از زنان بدکار برای آشکار و علنی کردن کار خویش بر درخانه یا خیمه خود عَلَمی بر می‌افراشت‌.) چون پدر حکم که ابوالعاص بن‌امیّه است او را به‌ نکاح خود درآورد حکم از او متولد شد. غرض از این سخنان آنکه عجب از عقل و کیاست تو ای حصین که ما را به بیعت این چنین‌ خاندانی دعوت می‌کنی‌! و من تو را به بیعت اهل بیت نبوّت که حق‌ّ سبحانه و تعالی‌ٰ دوستی و مودّت ایشان بر ما واجب گردانیده وایشان را از جمیع عیوب ظاهراً و باطناً مبرّا و معرّا ساخته‌ دعوت می‌نمایم‌.

  بعد از مکالمه‌ٴ بسیار قرار به کارزار گرفت و در میان هر دو طایفه جنگ درگرفت‌. آن روز تمام نایره‌ٴ قتال و جدال اشتعال داشت و ظفر از جانب سلیمان بود، امّا چون صبح روز دیگر شد ابن‌زیاد شرحبیل بن ذی‌الکلاع را با هشت هزار نفر به مدد حصین فرستاد. و این‌ روز جمعه بود. از اوّل صبح جنگ در گرفت تا وقت نماز جمعه رسید. پس هر دو  فریق دست از کارزار بازداشته به ادای نماز مشغول شدند. بعد از فراغ از نماز باز شروع در جنگ شد. چون سلیمان کثرت اهل شام مشاهده نمود پیاده شد و جمعی کثیر از سپاه عراق با او پیاده شده دادِ مردی و مردانگی داده، بسیاری از سپاه شام را به قتل رسانیدند. در این اثنا پسر حصین بن نمیر با جمعی پیاده‌ٴ تیرانداز پیش آمده لشکر عراق را تیرباران کردند. ناگاه به تیر یزیدبن حصین‌، سلیمان بن صُرَد به قتل رسید.

بعد از آن مسیب بن نجبه راٴیت برگرفته چندان حرب کرد که او نیز کشته شد. بعد از آن‌ رایت را عبداللّه‌بن سعد در بغل گرفت و این آیه که فَمِنْهُم مَن‌ْ قَضٰی نَحْبَه وَ مِنْهُم‌ْ مَن‌ْ یَنْتَظِر(احزاب‌، 23) یعنی‌: بعضی را اجل موعود فرا رسید و بعضی منتظرند می‌خواند و در کارزار دادِ مردانگی‌ می‌داد. در این اثنا صدسوار به لشکر عراق رسیده خبر دادند که اینک سعدبن حُذَیفه با صدوهفتاد کس از مداین و مُثَنّی بن مَخْرمه‌ٴ عبدی با سیصد کس از بصره به شما می‌رسند.

عبداللّه سعد گفت‌: تا آمدن ایشان ما زنده نخواهیم ماند. و چون آن سواران ضعف سپاه عراق‌ را مشاهده کردند فورا بازگشته روی به یاران خود رفتند و عبداللّه سعد به دست ربیعةبن‌ مخارق به قتل رسیدند. برادر عبداللّه‌، خالدبن سعد چون دید که ربیعه برادرش را کشت بر ربیعه حمله کرده شمشیری بر او زد، ولی چون لشکر شام بسیار بود هجوم آورده ربیعه را از دست خالد خلاص کردند و خالد را نیز به برادرش رسانیدند.
آنگاه رایت‌ْ عبداللّه‌بن وال برگرفت‌. ادهم بن محرز باهلی از سپاه شام حمله آورده او را به‌ قتل رسانید. این عبداللّه وال از فقها و عبّاد زمانه بود. چون ابن وال به قتل رسید رفاعةبن شداد بجلی رایت برگرفت و با یاران خود گفت‌: همه‌ٴ مردم ما کشته شدند و اگر ما در این معرکه ثبات‌ قدم ورزیم آنچه مانده‌اند نیز کشته شوند و این مذهب از جهان برافتد بهتر است که ما راه کوفه پیش گیریم‌. امید است که حق‌ّ سبحانه و تعالی ما را قوّتی دهد که باز خون امام مظلوم را توانیم گرفت‌.عبداللّه‌بن عوف گفت‌: ای رفاعه راست می‌گویی که صلاح در آن است که ما به جانب کوفه‌ مراجعت نماییم‌، امّا اگر این لحظه روی گردانیده متوّجه آن ناحیه شویم دشمنان تعاقب‌ نموده از ما یکی را زنده نگذارند. پس مصلحت در آن است که ما به لشکر خود رویم و چون‌ شب تاریک شد سوار شده و به جانب کوفه روان شویم و تا روز روشن نشود از رفتن ما آگاهی نیابند.

پس دست از جنگ بازداشته هر دو طایفه به لشکرگاه خود قرار گرفتند. چون از شب‌ پاره‌ای بگذشت اهل عراق از رودخانه‌ٴ عین‌الورده گذشته پل را خراب کرده متوجّه راه عراق‌ شدند. چون صبح شد اهل شام فهمیدند که سپاه عراق از آب گذشته‌اند. ایشان نیز بازگشتند.

----------------------------------------

منبع:تاریخ الفی