اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

ناسازگاری سکولاریسم خردگرائی و اخلاق

سلام. امروز میخواهیم به بخشی از شبهات بیدینها بپردازیم، که در دفاع از خود و بیان جایگزینی برای دین مطرح مینمایند.

 یکی از سفسطه‌های معمول بیدینها و بیخدایان این است که میگویند که ما به جای دینگرائی سراغ انسانگرایی و خردگرایی میرویم. اما آیا این ادعا درست است؟

 خب بیایید به بررسی ابعاد خردگرایی این افراد، بپردازیم. من در زیر چند مثال از یکی از سردمداران بیخدایی و اسلامستیزی را برایتان میاورم:  

خردگرائی و انصاف

 

 یک انسان خردگرا باید دارای انصاف باشد و در ضدیتهای و طرفداریهایش با عدالت و بیطرفانه برخورد کند. مثلا این افراد بیدین اگر واقعا بیدین هستند چرا فقط با اسلام به جنگ میپردازند؟

در یکی از سایتهای بیخدا و اسلامستیز که مدام سعی میکند مسلمانان را جنایتکار جلوه دهد در پاسخ به این سؤال که چرا به جنایات پیروان دینهای دیگر نمیپردازید؟ اینگونه پاسخ داده شده است: 

ما بیطرف و بیغرض نیستیم و کاملا مغرض و هدفمند عمل میکنیم. این تارنما برای نشان دادن چهره زشت و خوی بربریت و توحش وافر اسلام و اسلامگرایان و نشان دادن خرافی و باطل بودن باورهای آنان تلاش میکند اهداف این تارنما را میتوانید در برگبطور کامل بررسی کنید، بنابر این تارنمای ما بسیار مغرض و هدفمند است.

مبارزه با اسلامگرایی یک حرکت جهانی است و بطوری سازمانیافته و دقیق برنامه ریزی میشود

خب حالا بیایید همین جملات را بررسی کنیم:

- آیا یک موجود خردمند از سر غرض سخن میگوید؟

- آیا یک انسان خردمند گروهی از انسانها را بخاطر طرز فکرشان وحشی مینامد؟

- آیا این انسان خردمند نمیداند که اسلام کمتر از هر دین دیگری در خرافات فرورفته است که حال بین خرافات این همه دین تحریف نشده آمده گریبان خرافات موجود در اسلام(!) را گرفته است؟

- آیا یک انسان خردگرا نمیداند که تجزیه و تحلیلی که فاقد بیطرفی لازم باشد ارزشی ندارد؟  

خردگرایی و تحمل مخالف  

 جالبه که همین نویسندۀ فوق الذکر وقتی یکی از مخاطبینش با رنگ سبز برایش پیام گذاشته بود به او گفته بود دیگر اینکار را نکن وگرنه از گفتگوداتکام اخراجت میکنم!!! اینهمه نفرت از رنگ سبز برای چیست: 

 یه بار دیگر هم بهت گفتم با این سایز و این رنگ ننویس، این دیگه خیلی چیز ساده ایه، چجوری بایت برایت توضیح بدم که اینرو قشنگ متوجه بشی؟ این آخرین هشدارت هست، من میدونم هدفت چیه، دوست داری یکجوری رفتار کنی که از تارنما اخراج شی، بعد به دلیل عقده های روانی و کمبودهای درونیت بهت احساس شهید شدن دست میده فکر میکنی در راه اسلام جانت رو از دست دادی و شاد میشی، این مسئله رو هم با روانپزشکت در میون بگذار.( 02-14-2007, 07:44 PM

 میبینید که استفاده از رنگ سبز در یک پیام آن هم در یک سایت گفتگو(!) چگونه خشم این آقا را که هر جا میرود فقط دم از خرد میزند را برمینگیزد و بخاطر یک رنگ چقدر به این شخص توهین میکند.

همچنین ساعتها بحث و گفتگو با این افراد، به من نشان داده است که این افراد به هیچ وجه قادر به تحمل افراد مؤمن نیستند و معمولا با تمسخر و توهین سعی در راندن دینداران از تالارهای بحث و گفتگو دارند.

 از سوی دیگر اگر روزی در بین این گروه از افراد نکته‌ای مثبت و نیکو از اسلام یا دینداری را مطرح کنیم فوری سعی میکنند با تمسخر یا بیان شبهات سخن ما را بی‌اثر کنند. 

خردگرائی و ادب 

 یکی از نشانه های خردمندی مؤدب بودن است. در همین دو مثال که از این آقای بیخدا زدم عدم وجود ادب و تربیت در این فرد را میبینیم. متأسفانه بخاطر حفظ حرمت وبلاگ نمیتوانم نمونه‌های بیشتری از فحشهای جنسی و ناموسی این افراد را به مسلمانان و پیامبران و معصومین و حتی خدا(!)، برای روشن شدن ذهن مخاطبین مثال بزنم، ولی فقط اینرا بگویم که این افراد آنقدر در این وبلاگ فحش دادند و توهین کردند که مجبور شدم نظرات وبلاگ را ببندم. 

خردگرایی و منطق 

 یکی دیگر از نشانه‌های خردگرا بودن اینستکه فرد خردگرا، سفسطه نمیکند و جعل سند و دروغ در کارش پیدا نمیشود، حال آنکه هر کسی این وبلاگ را خوانده باشد در بین شبهات اسلامستیزان میتواند دهها مورد دروغ، سفسطه و جعل سند را ببیند.

 

جمع بندی

 

با توجه به آنچه گذشت باید بپذیریم که افراد بی‌دین و بی‌خدا برعکس ادعایشان نه تنها خردگرا نیستند بلکه به علت اینکه رفتارهای بی‌ادبانه و به دور از انصاف و سفسطه‌گرانه برخلاف انسانیت است، باید بگوییم که انسانگرا هم نیستند. 

پاسخ به سفسطه‌ها 

 به هر روی بی‌خدایان در سفسطه‌های خود سعی میکنند، با هزار دوز و کلک، بگویند که سکولاریسم با اخلاقیات در تعارض نیست و حتی دینداران را محکوم میکنند که اگر دستور دین نبود اینها اخلاقیات را رعایت نمیکردند!!!

 در پاسخ به این سفسطه‌ها، میگوییم که سخن این افراد مثل اینستکه در روشنایی روز ادعا کنند که شب است. در حالی که افراد سکولار، بی‌دین و بی‌خدا تا خرخره در بی‌اخلاقی و فساد فرو رفته‌اند، این ادعای پوچ هیچ اثری در ما ندارد، ما چیزی که هویدا و اظهر من الشمس است را بخاطر این سفسطه‌ها رد نمیکنیم. 

در پایان به این افراد میگویم که اگر شما خردمند بودید دین را رها نمیکردید. 

پاسخ به جوابیه:

از سوی سایتی که دو بند از مطالب آن را آوردیم، جوابی به ما داده شده است که بنده جواب نویسنده را به اختصار آورده و  پاسخ میگویم. 

ایشان میفرمایند که بیشتر مردم ایران مسلمانند و لذا باید بر ضد اسلام سخن بگوییم و انرژیمان را صرف سایر مکاتب نمیکنیم!

پاسخ: نخیر دوست عزیز، دروغ میگویید. دشمنی شما با اسلام یخاطر دشمنی با جمهوری اسلامی است. از این گذشته ما این همه هم میهن مسیحی، کلیمی و زرتشتی داریم. چرا به فکر آگاه کردن(!) آنها نیستید؟ از این گذشته شما اگر هدفتان فرار از خرافات بود این مکاتب و همچنین مکتب خودتان(سکولاریسم و آتئیسم) سرشار کژفکری و خرافات است. شما خود را یخاطر فرار از دین خردگرا مینامید در حالی که جهان را فاقد خالق میدانید و این با عرض پوزش، کاملا احمقانه است. من استدلالات شما و دوستانتان را در سایتهای ز، د، س و ا خوانده ام و فقط میتوانم بگویم غیرعقلانی است. شما اگر قصد مبارزه با خرافه را دارید تفکر خود در مورد منشأ جهان را اصلاح بفرمایید. 

ایشان در ادامه نقد غرای خود میفرمایند خردمند هم مغرضانه سخن میگوید و بعد هم منرا محکوم میکند که در مورد اسلام بیطرف نیستم!

پاسخ: نخیر دوست عزیز، من کاملا بیطرف هستم وگرنه چه نیازی بود سخنان غیرمنطقی شما را مطالعه کنم. شما از سوی ما احساس خطر میکنید من که از سوی شما احساس خطر نمیکنم. من فقط برای این سخنان شما را میخوانم که با نظر مخالفین آشنا شوم. گاهی هم تحت تأثیر قرار میگیرم ولی افسوس که خرد و اندیشه به سرعت مشت شما و سفسطه‌هایتان را برایم میگشایند. نخیر دوست عزیز من کاملا بیطرف هستم و اگر روزی به عدم حقانیت اسلام پی ببرم در همین وبلاگ آنرا اعلان خواهم کرد. 

ایشان سپس دست به دامن سفسطه میشوند و در مورد سؤال من که: آیا یک انسان خردمند گروهی از انسانها را بخاطر طرز فکرشان وحشی مینامد؟ میفرمایند ایا شما به تفکرات ادمخواران احترام میگذارید؟!!

پاسخ: دوست سفسطه‌گر، آدمخواران بر مبنای ایدئولوژی به خوردن انسانها نمیپردازند آنها به این عمل خو گرفته‌اند. هر چند کاهنانشان هم این عمل را تأیید میکنند ولی بیشک آنها به حکم یک ایدئولوژی به خوردن انسانها نمیپردازند و اینکار را از والدینشان میاموزند.(در واقع آنها گوشت هر چیزی را میخورند و برای خوردن انسان ممنوعیتی ندارند و این هم در بین آنها یک عرف است نه یک مسئلۀ شرعی!) شما فراموش کردید که آنها برای غیر خود هیچ حقی قائل نیستند ولی اسلام حقوق زیادی برای اهل کتاب قائل است و حتی اگر از آنها جزیه میگرفت به جای خمس و زکاتشان بود و از این گذشته این جزیه از مالیاتی که آنها به حکومتهایشان میدادند کمتر بود. در ضمن حکومتهای مسلمان به آنها حق تبلیغ کیش خود را داده بودند.

کاملا آشکار است که اگر شماها در ایران سر کار بیایید همان بلایی را به سر مسلمانان میاورید که اتاترک به سر مسلمین ترکیه اورد و بلکه بدتر؛ پس خواهشا ادعای مفت نفرمایید. اینکه شما هنوز مجالی برای وحشیگری نیافته‌اید دلیل بر درستکاری شما نیست. راستی چرا از حکومت بیخداها در شوروی یادی نمیکنید؟رهبر فقیدتان(!) استالین را که دین را تریاک میدانست و وحشیگریهایش را چرا ذکر نمیکنید؟

از این گذشته مگر ایدئولوژی اسلام چه میگوید؟ وحدانیت خدا، اعتقاد به قیامت و نبوت پیامبر خدا. اینها اصول است ما این اصول را با دلایل محکم میپذیریم و شبهات شما را نیز پاسخ میگوییم. سپس با توجه به حقانیت اصول فوق احکام اسلام را میپذیریم. در مورد تاریخ اسلام هم بیشتر آنچه شما میگویید سفسطه و تحریف تاریخ است و ما به همگی دیر یا زود پاسخهای دندانشکن خواهیم داد.

 از این گذشته سخنان اسلام به یهودیت و مسیحیت بسیار نزدیک است چرا یکبار برای نمونه آنها را وحشی ننامیدید؟ 

ایشان در ادامه منرا محکوم میکنند که به جای نقد نوشته ها اشخاص را نقد میکنم.

پاسخ: اول اینکه تهمت است.دوم هم اینکه در آرشیو موضوعی روی «پاسخ به شبهات» کلیک کنید تا پاسخ نوشته هایتان را هم ببینید. پاسخ بقیه را نیز به زودی میدهم.ان شاء الله. 

ایشان سپس بحث رنگ سبز که در بالا امد را وسط کشیده میفرمایند: بحث  سر رنگ سبز نبوده و همه باید از رنگ مشکل استفاده کنند و به هر کس خلاف این عمل کند تذکر میگیرد.

پاسخ: نخیر دروغ میگویید. اول اینکه رنگ و فونتی که در سایتتان ممنوع است قرمز زخیم است که مخصوص مدیران سایتتان است و در مورد بقیه ممنوعیتی نیست. دوم اینکه چرا الان به کسانی که از رنگهای مختلف استفاده میکنند تذکر نمیدهید. سوم اینکه شما به آن نوشته نگاه کنید تا ببینید این یک تذکر است یا یک فحشنامه! 

پس از این سخنان ایشان میفرمایند که چرا قایم شدی(چرا در سایت گفتگوی ما مطلب مینویسی ولی خودت را نشان نمیدهی)

پاسخ: قرار نیست هر کاربری خودش را معرفی کند. دیدید که دوستی به نام سعید از جولای 2006 در سایت شما ثبت نام کرده بود و پریروز اولین پست خود را در سایت قرار داد. از این گذشته شما با امثال آقای فاتح که با شما بحث میکردند چه کردید؟ همین الان با مسلمانان فعال چگونه رفتار میکنید؟ نخیر شما اگر قصد گفتگو دارید منرا در جای دیگری ببینید و با هم بحث کنیم. شما در سایتتان  برای مسلمین هیچ حرمتی قائل نیستید و توهین به عقاید و مقدسات آنها را آزاد میدانید در یک کلام شما ارزش بحث و گفتگو را ندارید  

در مورد این سخن من که گفتم: یخاطر فحاشی کامنتها را بستم ایشان با کنایه منرا محکوم به ترس میکنند!

پاسخ: خود شما چرا کاربرانی که فحاشی میکنند(آنهم با فحشهای بسیار مؤدبانه‌تر!!) را اخراج میکنید؟ از این گدشته من تازه دوهفته است که کامنتها را بسته‌ام چرا قبلش برایم کامنت نمیگذاشتید ... اصلا بگذارید ببینم، نکنه اون کسی که مدام با اسمهای مختلف فحش میداد شما بودی؟! 

ایشان در ادامه میگویند این که کسانی به اسم ما در سایت شما فحش میدهند دلیل بر بی‌ادب بودن ما نیست. از این گذشته برخی مسلمانان هم به ما فحش میدهند.

پاسخ: سفسطه میکنید شما خود شخصا بارها به اسلام و مسلمین فحش دادید ولی چون این فحاشیها برایتان عادیست و کسی هم حق اعتراض ندارد برایتان بیانشان عادیست. سایت شما مملو از توهین است. شما چگونه اینقدر راحت حاشا میکنید؟؟

 در مورد مسلمانانی که توهین میکنند هم اولا خیلی غلط میکنند(اگر خودم هم باشم همینطور!) طرز فکر ما توهین را مردود میداند ولی طرز فکر شما تأییدش میکند. از این گذشته حق دارند زیرا شما بیشتر به آنها توهین میکنید تا انها به شما. ضمن اینکه فحشهای آنها با فحشهای جنسی و ناموسی شما قابل مقایسه نیست. از این گذشته هم دروغ میگویید زیرا شما آنها را فوری اخراج میکنید فقط یک مسلمان در سایت شما فحش داده و آنهم آقای ز بود که تمام پستهایش را پاک کردید و دو پستی هم که با آن تاپیک را آغاز کرده بود و قابل حذف نبود را نیز خالی کردید آنهم فقط بخواطر یک پست حاوی فحش! اینقدر وحشت از یک کاربر برای چیست؟ 

ایشان در ادامه سخن من در مورد فحاشی دوستانشان به خدا را دروغ پنداشته و میگویند فحش جنسی به خدا خیلی باید جالب باشد

پاسخ: خب همفکران شما هستند و ادعای خرد میکنند دیگر! چکارشان میتوان کرد؟ وقتی فحش به خدا میدهند من هم بازگو میکنم. 

ایشان در نهایت در پاسخ به جمله آخر من میفرمایند شما اگر خرد داشتید بیدین میشدید!!

پاسخ: باشد! پس با این حساب معلوم شد که منظور شما از خرد، حماقت است!! مگر میشود این جهان به این عظمت را بیهدف بدانم که بیدین شوم؟ 

به هر حال از آنجا که این وبلاگ، محل مناظره نیست به شبهات بعدی این فرد در مورد این پست، پاسخ نمیگویم. از ایشان دعوت میکنم که یک آیدی معرفی کند تا با هم بحث کنیم(در یاهو)

 

خب لازم میدانم به آخرین پاسخهای این مخاطب سکولار و خردگرا(!!!) خیلی گذرا پاسخ دهم: 

فرموده‌اند مخاطبین من گوسفندند، پس لابد خودشان هم گرگ تشریف دارند!

فرموده‌اند من چوب لای چرخ خردگراییشون میکنم که باید اصلاح کنم که من چوب لای چرخ بیخردی آنها میکنم

فرموده‌اند یکی از خرافات موجود در آتئیسم را بگو! چه خرافه ای احمقانه تر از فاقد ناظم و خالق دانستن این جهان عظیم؟ اصلا چه کسی به شما فکر و قوای تعقل داده تا بخواهی راهی را برگزینی و راهی را رها کنی؟ چه خرافه ای بالاتر از اینکه شما ابتدا منافع پست دنیوی خودتان را هدف میگیرید و سپس بر مبنای آن ایدئولوژی مناسب که همان مکتب کثیف سکولاریسم است را برمیگزینید؟

فرموده‌اند از دمی تفکر میترسم که باید عرض کنم ماجرا برعکس است، شما وجود تفکر را ندارید.

فرموده‌اند ما همگی روزی مثل شما شیعه بودیم! من هم عرض میکنم گویا بیخدایان مقطوع النسل هستند زیرا ما با هر بیخدا و بیدینی که حرف میزنیم خودش مسلمانزاده بوده، روزی حافظ قرآن بوده و یک مشت از این خالیبندیها. میپرسم ماتریالیستها از آنهمه سال پیش تا به حال حتی یک بچه هم نداشته اند؟ میگویید اونهایی که در ایران بودند را حکومت میگرفت آنها که در خارج بودند چطور؟

فرموده‌اند منظورم از آدمخوار این بود که شما هم حیوانات را برای خدا سر میبرید! باید عرض کنم که این سخن از عدم آگاهی دائمی شماها برمیخیزد وگرنه هر کسی میداند که این گوشتها بین فقرا و یتمیان تقسیم میشوند.

فرموده‌اند شما بیخدایان را کمونیست میدانید(در مورد شوروی) من هم باید بگم که شما بهتر است جای مغلطه و سفسطه تسلیم حقیقت شوید، همه میدانند که گردانندگان کمونیست شوروی، بیخدا بودند.

فرموده‌اند در مورد رنگ سبز برو فلان پست را ببین من هم میگویم یک پست برایم دلیل نیست. خودتان را گول میزنید نه من را! شما به رنگ نوشته ها اهمیت نمیدهید. اون کسی هم که این گیرو داده بود شما نبودی بلکه همونی بود که پیشنهاد کرده به من جواب بدید.

فرموده‌اند توهینهای ما به خدا را بیاورید من هم عرض میکنم که به بخش دفتر سایت منحوستان بروید و توهین و حتی فحش جنسی به خدا را ببینید. باید حتما نام ببرم؟ خب من مثل شما دهن دریده نیستم که هر چیزی را بگویم یا در این وبلاگ بنویسم.

فرموده‌اند نه من وقت دارم پاسخت را بدهم نه اصلا اهمیتی دارد من هم میگویم پس شما بیخود کردید که شروع به پاسخگویی به من نمودید.

فرموده‌اند یاهو ناامن است(!!) بیایید پالتاک! اول اینکه یاهو اگر خطرناک باشد برای کسانی خطرناک است که مقیم ایرانند نه امثال تو که در آنسوی جهان قرار داری دوم اینکه پالتاک را هم به روی ایرانیان بسته اند.

خب فکر میکنم تا همینجا هم پاسخ به این بیخدای کوچولو شأن ما را پایین آورده. از این به بعد جواب ایشان خاموشیست.(قصد توهین ندارم ولی ایشان در پاسخهای ثانویۀ خود نشان داده است که ادب بحث و گفتگو را ندارد)

قیامهای سال ۶۴ هجری

قیام توابین

 تّوابین(برای اطّلاع از اخبار و کیفیت خروج توّابین‌؛ رک  الکامل‌، ج 4، ص 158 از متن عربی‌)‌، گروهی از اهل کوفه بودند که با نامه های آنها امام حسین‌، علیه‌السّلام‌، به سوی کوفه آمده بود و چون به آنجا رسید آن‌ گروه از یاری امام‌ خودداری کردند، بلکه بیشترشان در زیر پرچم عمرسعد به کربلا رفته امام حسین و اهل بیت او، علیهم‌السّلام‌، را به قتل‌ رسانیدند.

  این افراد بعد از مدتی پشیمان شده انگشت حسرت به دندان گرفته برخود نفرین‌ می‌کردند و می‌گفتند: زیان دنیا و آخرت نصیب ما شد که ما امام حسین‌، علیه‌السّلام‌، را دعوت کردیم و بر روی او تیغ کشیدیم تا از بیوفایی ما فرزند رسول‌اللّه با جمعی از اهل بیت و موالیان و شیعیان کشته شد. و رؤسای این جماعت‌ِ پشیمان، پنج نفر بودند: سلیمان بن صُرَد خُزاعی‌، مسیّب‌بن نَجْبةالفزاری‌، عبداللّه‌بن وال التَمیمی‌، و رفاعةبن شداد بجلی‌.

 
 این پنج نفر از اصحاب‌ امیرالمؤمنین علی‌، علیه‌السّلام‌، بودند و این هر پنج کس بر طلب خون امام‌حسین‌، علیه‌السّلام‌، مصمّم شدند و جمعی کثیر از شیعیان اهل بیت در این راه با ایشان اتّفاق کردند و در خانه‌ٴ سلیمان بن صُرَد خزاعی جمع‌ آمدند. پس مسّیب‌بن نجبه‌، که با عمرسعد در کربلا بود، آغاز سخن کرد و گفت‌: خدای، سبحانه‌ و تعالی ما را به طول عمر در دنیا مبتلا گردانید تا در انواع فتنه‌ها افتادیم و به امور ناشایسته‌ مبتلا گشتیم‌. اکنون از اعمال قبیحۀ خود نادم گشته می‌خواهیم که دست در دامن توبه و انابه‌ زنیم‌، شاید که حق، سبحانه و تعالی توبۀ ما را قبول کند.
پس هر کس از آن جمع که به کربلا رفته بود عذری می‌گفتند. بعد سلیمان بن صُرَد گفت‌: این عذرها از شما شنیدنی نیست و توبۀ شما مقبول نیست و حیلۀ خلاصی شما از عذاب الهی و قهر نامتناهی جز آن نیست که خویشتن را در معرض تیغ آرید، چنانچه بسیاری از بنی‌اسرائیل به حکم آیه‌ٴ وافی هدایۀ
اًنًکُم‌ْ ظَلَمْتُم‌ْ اءَنْفُسَکْم‌ْ بِاتّخٰاذِکُم‌ْ الْعِجْل‌َ فَتُوبُوا اًلٰی بَارئکُم‌ْ فَاقْتُلُوا اَنْفُسَکُم‌ْ
(بقره آیۀ 54) خود را در معرض‌ تیغ آورده یکدیگر را به قتل رسانیدند. و حاصل معنی این آیه آن است که حق‌ّ سبحانه و تعالی می‌فرماید که به درستی که شما ای بنی‌اسرائیل ظلم کردید بر نفسهای خود که گوسالۀ سامری را معبود خود گرفتید، پس باز گردید به جانب خالق خود و بکشید یکدیگر را.
وقتی شیعیان این سخن از سلیمان بن صُرَد شنیدند همگی به زانوی استغفار افتاده‌ گفتند: مصلحت آن است که شمشیرها از نیام انتقام بیرون آریم و سنانها بر گوش اسبان راست‌ کرده جهان را از لوث وجود دشمنان آل محمّد پاک گردانیم‌. پس همه بر این معنی یک جهت‌ و یکدل شده گفتند: بعد از این باید که قتله‌ٴ امام حسین‌، علیه‌السّلام‌، را و هر که در کشتن او فرمان داده و هر که در قتل وی سعی نموده و هر کسی که به قتل او خوشحال شده در هر جا که‌ یابیم بکشیم تا توبۀ ما به درجۀ قبول افتد.

 چون نظر ایشان بر این قرار گرفت‌، گفتند: ما را امیری باید که هیچ کس از امر و نهی او تجاوز نتواند نمود. بعد از مشاوره همه به امارت سلیمان‌بن صُرَد قرار دادند و با یکدیگر چنین قرار گذاشتند که بعد از فتح و ظفر، امام زین‌العابدین علّی‌بن‌الحسین را بر سریر خلافت نشانند. و در این باب به اطراف و اقطار ولایات رسولان فرستاده نامه‌ها نوشتند، بدین مضمون‌: بر آل محمّد چنین ظلمی رفته که جهانیان را معلوم است‌. دوستان‌ خاندان نبوت باید اسباب جنگ را آماده ساخته در فلان وقت به کوفه مجتمع شوند تا به‌ انتقام اعدای اهل بیت از روی بصیرت و یقین شروع نماییم‌.
از جمله کسانی که سلیمان بن صُرَد در این باب به او نامه نوشته سعیدبن حُذَیفةالیمانی‌ بود. و این سعید در مداین بود و از مشاهیر شیعیان امیرالمؤمنین علی‌، علیه‌السّلام‌، بود. و چون‌ نامه به سعید رسید، سعید جمیع محبّان و شیعیان علی را جمع کرده مکتوب سلیمان بر ایشان خواند. همه از روی طوع و رغبت قبول نموده جوابی به سلیمان نوشتند و او را در این باب تحسین بسیار نموده و تحریض بلیغ کردند.

و نیز نامۀ دیگری به مثنّی بن مخزمةعبدی‌، که از رؤسای شیعیان بصره بود، نوشت‌. او نیز شیعیان را جمع کرده و از همه در این باب بیعت گرفته به سلیمان نوشت که‌: ما گروه‌ شیعیان علی‌، علیه‌السّلام‌، را هرگاه اشاره کنید با همگی در مقام خدمت و اطاعت ایستاده‌ایم‌:

در کامل‌التواریخ مسطور است که ابتدای اتّفاق این جماعت توّابین بر طلب خون امام‌ حسین‌، علیه‌السّلام‌، در سال قتل امام حسین‌، علیه‌السّلام‌، بود که سال شصت و یکم است‌، امّا ظهور ایشان بعد از موت یزیدبن معاویه در سال شصت و چهارم‌ شد. و در این مدّت به فرموده‌ٴ سلیمان بن صُرَد از جمیع شیعیان مال زکات می‌گرفتند و پیش‌ عبداللّه بن وال‌التمیمی جمع می‌کردند تا در وقت کار در مصالح لشکر خرج کنند. و در این سال که یزید بن معاویه به مستقر خود رفت و ابن‌زیاد از عراق متوجّه شام گشت شیعیان علی‌ به اطلاع سلیمان رساندند که در این زمان که عراق از گماشتگان یزید خالی است، باید شروع به گرفتن انتقام کرد که بهتر از این فرصت به دست نمی‌آید.
سلیمان گفت‌: هنوز مصلحت نیست‌؛ زیرا اکثر معارف کوفه در قتل امام‌ حسین‌، علیه‌السّلام‌، شریکند و چون ما طلب خون آن حضرت بکنیم ایشان با ما جنگ خواهند کرد. و حالا با ما آن مقدار سپاه نیست که ما به مدد ایشان با این‌ جماعت مقاومت توانیم کرد و این زمان که یزید مرده مردم بیشتر از پیشتر به ما اتّفاق خواهند کرد. پس مصلحت در آن است که جمعی از مردم دانا به اطراف و جوانب ولایات فرستاده‌ شود تا به تجدید مراسم بیعت پرداخته نوعی نماید که ما را قوّتی و شوکتی تمام حاصل شود.

و در این اثنا از طرف ابن زبیر(که در مکه شورش کرده بود)، عبداللّه‌بن یزید و ابراهیم بن محمّد طلحه به ضبط کوفه در رسیدند؛( عبداللّه بن‌یزید برای نمازگزاردن و ابراهیم بن محمّد برای جمع‌آوری خراج به کوفه آمده بودند؛ رک  الکامل‌، ج 5، ص 317) حال آنکه مردم کوفه پیش از آمدن ایشان عمروبن حریث را که گماشتۀ ابن‌زیاد بود از شهر بیرون کرده بودند.

* * *

قیام مختار

و از جمله وقایع این سال آمدن مختار است به کوفه و دعوت نمودن مردم را بر طلب خون‌ شهید مظلوم ابی‌عبداللّه الحسین‌. تفصیل این قضیّه [را] در کامل‌التواریخ ابن‌اثیر چنین ایراد نموده که شیعیان امیرالمؤمنین علی‌، علیه‌السّلام‌، دائماً سب‌ّ مختار می‌کردند و از جمله دشمنان‌ اهل بیتش می‌شمردند. سبب این آن بود که در وقتی که امام حسن جهت جنگ معاویةبن‌ ابی‌سفیان به مداین آمد و معاویه به مکر و حیله لشکر آن حضرت را چنان بفریفت که جمعی‌ اوباش از ایشان بر سراپرده‌ٴ امام حسن ریخته بر آن حضرت طعن زدند، بنابراین امام‌حسن از آنجا کوچ کرده به قصر ابیض مداین درآمد و حاکم آنجا در آن وقت سعید بن مسعود ثقفی‌ بود عموی مختار، و مختار در آن زمان جوان بود. چون دید که مردم از امام حسن‌، علیه‌السّلام‌، برگشته‌اند و برتری حکومت معاویه آشکار است به عم‌وی خود گفت‌: اگر جاه و حکومت میخواهی‌ حسن‌بن علی را گرفته پیش معاویه فرست‌. سعید گفت‌: لعنت خدا بر تو باد که به واسطه‌ٴ جاه‌ دنیوی فرزند رسول خدا ، جَل‌ً جَلاله‌، را که پناه به منزل من آورده می‌خواهی بگیرم و به دشمن‌ بسپارم‌! به هر روی از آن وقت مختار مورد طعن شیعیان امیرالمؤمنین علی بود تا آنکه در زمان حکومت یزید امام حسین‌، علیه‌السّلام‌، مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد. چون مسلم به کوفه رسید اوّل کسی‌ که با او بیعت کرد مختار بود و مسلم را به سرای خود فرود آورده، یاری بسیار می‌نمود. اتّفاقاً در وقتی که مسلم‌بن عقیل در کوفه ظهور کرد مختار در کوفه نبود و به جهت امر مهمی به دهی‌ از دهات خود که او را لُقْفٰا میگفتند(هر سه نسخه‌: لعفا. این محل‌ّ در تاریخ طبری و معجم‌البلدان ((لقف‌)) ثبت شده است‌. مجموعه‌ٴ چاههایی که دارای‌ آب شیرین و در بالای منطقه‌ٴ قوران قرار دارد و مزرعه و نخلستان هم ندارد.) رفته بود. چون خبر بیرون آمدن مسلم‌بن عقیل به او رسید همان لحظه بی‌توقّف با جمعی از موالیان سوار شده خود را به باب‌الفیل کوفه رسانید. چون مختار به آنجا رسید نماز شام بود. دید که از جانب عبیداللّه زیاد، عمروبن حُرَیْث با جمعی کثیر با رایت ابن زیاد در آنجا ایستاده‌. مختار متحیّر بماند. چون خبر آمدن مختار به‌ عمروبن حریث رسید او را امان داده طلبید. امّا علی‌الصباح عمارةبن ولید(مراد، عمارةبن ولید بن عُقبه است‌) به ابن‌زیاد رسانید که امشب مختار با جمعی کثیر به مدد ابن عقیل آمده بود و چون دید که کار او از پیش نرفت‌ پناه به عمروبن حُرَیْث برده والحال با اوست‌. پس ابن زیاد کس فرستاد و مختار را طلبیده‌ گفت‌: شنیده‌ام که با جمعی کثیر به نصرت ابن عقیل آمدی‌. مختار گفت‌: من این کار نکردم‌، بلکه من با رایت عمروبن حریث بودم‌. عمرو نیز گواهی داد که مختار با من بود. پس ابن‌زیاد قضیبی که بر دست داشت بر روی مختار زد چنانچه یک چشمش کور شد و گفت‌: اگر عمرو گواهی نمی‌داد تو را به ابن‌عقیل می‌رسانیدم‌. و بعد از آن دستور داد مختار را به زندان بردند. القصّه‌؛ مختار در زندان ابن‌زیاد بود تا آنکه امام‌حسین‌، علیه‌السّلام‌، شهید شد. بعد از آن‌ عبداللّه‌بن عمر به واسطۀ آنکه خواهر مختار زن او بود پیش یزید شفاعت کرده مختار را از بند ابن‌زیاد خلاص کرد. امّا ابن‌زیاد او را از کوفه اخراج نمود. پس مختار به جانب حجاز آمد و در وقت خروج عبداللّه بن‌زبیر با او بیعت کرد،( مختار با این شرط با ابن‌زبیر بیعت کرده بود که از اوامر و نواهی او بیرون نرود.) چنانچه در حین محاصره حصین‌بن نمیر با ابن‌زبیر بود، راضی از وضع او نبود، بنابراین در رمضان سال شصت و چهارم از مکّه بیرون‌ آمده خود را به کوفه رسانیده و آنجا شروع در دعوت مردم کرد و ایشان را بر طلب خون امام‌ حسین تحریض می‌نمود. و جمعی از شیعیان به او بیعت کردند و طایفه‌ای دیگر گفتند: ما سلیمان بن صُرَد را بر خود امیر ساخته‌ایم و او در مقام آن آمده که انتقام از اعداء آل محمّد بستاند. پس مختار با سلیمان ملاقات کرده گفت‌: هرگز فرصتی به از این نخواهیم یافت که یزید مرده و پسرش ترک حکومت کرده و احوال بنی‌امیّه در کمال آشفتگی و سقوط است‌، باید که‌ ظاهر شوی و کار خود را انجام دهی‌. سلیمان گفت‌: هنوز وقت آن نیست‌. مختار چون این کلمه از سلیمان شنید از او مأیوس گشته بیرون آمد و گفت‌: این مرد خرف‌ شده و فرتوت‌. جنگ کار او نیست‌؛ چه‌، فرصتی چنین از دست می‌دهد و اهمال می‌ورزد. بعد از آن نامه‌ای از محمّد بن حنفیّه بیرون آورده به مردم نموده گفت‌: امام وقت اوست نه علّی‌بن‌ حسین زین‌العابدین‌،( مختار قبل از آمدن به کوفه‌، برای اینکه موقعیت خویش را تثبیت کند، نخست از امام سجّاد(ع‌) اجازه خواست تا مردم را به حمایت از وی بخواند و قیام خود را به نام او آغاز کند. امّا امام زین‌العابدین دعوت او را نپذیرفت‌. مختار چون از جانب امام سجّاد مأیوس شد، دعوت خود را به نام محمّد حنفیّه آغاز کرد.)  زیرا که او به علم زیاده است و به علی‌ّبن‌ابی‌طالب نزدیکتر و به کتاب‌ خدا و سنّت مصطفی اعلم‌، و وصی‌ّ پیغمبر است‌. و مضمون نامه آن بود که‌: چون‌ سلیمان بن صُرَد در طلب خون امام حسین‌، علیه‌السّلام‌، تقصیر می‌نماید و در قتل قاتلان آن‌ جناب تاٴخیر می‌ورزد، باید که تو به کوفه روی و شیعه‌ٴ پدرم را جمع نموده بگویی که بیرون‌ آیند و خون امام حسین را طلب کنند. و باید که بیعت مرا از کوفیان گرفته در میان ایشان باشی‌ تا از این جانب کس فرستاده شود. چون شیعیان این نامه بدیدند بسیاری از سلیمان بن صُرَد رویگردان شدند و به مختار پیوستند و مختار با شیعه گفت‌: اگر سلیمان بعد از اخراج گماشتۀ ابن‌زیاد شهر را ضبط کرده بودی‌ هرگز ابن‌زبیر را مجال آن نبودی که عمّال خود را به کوفه فرستد. و مختار، محمّد حنفیه را مهدی‌ خواند و مردمان را گفت‌: سلیمان کار را تباه گردانید و من نزد وی می‌نویسم‌، تا چه فرماید.
امّا چون سلیمان شنید که مختار در مقام مخالفت است و اهل شام به مروان حکم بیعت‌ کرده‌اند و او ابن‌زیاد را به کوفه خواهد فرستاد، بسیار اندیشه‌ناک شده تبعه‌ٴ خود را طلبید و گفت‌: اگر مختار می‌خواهد که از قِبَل‌ِ محمّدحنفیه بیرون آید هیچ مضایفه نیست‌، و امام‌زمان‌ علی‌ّبن‌الحسین است‌. ما تا آن زمان که به مردم مقررّ کرده‌ام نرسد از قِبَل‌ِ امام علی‌ّبن‌الحسین‌ بیرون نخواهیم آمد، چرا که پیش از آنکه ما جمعیت و استعداد به هم رسانیم اگر به دعوی‌ خون امام حسین بیرون آییم‌، بقیّةالسیف شیعۀ اهل بیت که مانده نیز کشته شود.

 در این اثناء شخصی از اهل شام که در کوفه می‌بود نزد عبداللّه‌بن‌یزید،(در روضةالصفا به صورت عبداللّه‌بن زید آمده است‌.) که از جانب ابن‌زبیر والی کوفه بود، رفت و گفت‌: ای امیر از خود غافل مباش که خوارج بسیار در این شهر جمع شده طایفه‌ای از ایشان به مختار پیوسته‌اند و جمعی به سلیمان بن صُرَد. و می‌خواهند که بی‌خبر به سرای تو درآیند و تو را هلاک کنند. مصلحت آن است که بی‌خبر جمعی را به خانه‌ٴ مختار و سرای سلیمان فرستی تا هر دو را گرفته به زندان برند. و اگر می‌دانی‌ که این معنی بی‌جنگ میسّر نخواهد شد استعداد جنگ باید کرد. عبداللّه‌بن یزید پرسید: این جماعت چه مذهب دارند؟ گفت‌: ایشان دعوی تشیّع می‌کنند و خون حسین‌بن علی را طلب می‌نمایند. عبداللّه گفت‌: من حسین را نکشته‌ام که ایشان قصد من‌ کنند. آن کس که حسین را کشته از جانب شام می‌آید، سزاوار آن است که شیعیان با او محاربه‌ نمایند نه با من‌. بعد از آن فرمان داد که تامردم به مسجد حاضر شوند. چون خلایق به مسجد حاضر شدند عبداللّه‌بن یزید به منبر رفته بعد از حمد و ثنای الهی و درود پبامبرگفت‌: "ای مردمان‌، بدانید چنین می‌شنوم که طایفه‌ای از شیعۀ علی اتّفاق نموده‌اند که خون امام‌ حسین‌، علیه‌السّلام‌، از من طلب دارند. به خدا سوگند که من حسین‌بن علی را نکشته‌ام و نگفته‌ام که او را بکشند و به کشتن او راضی هم نبوده‌ام‌. من می‌دانم [آنان‌] که بر حرب آن‌ جماعت اتّفاق نموده‌اند چه کسانند، لیکن من با مسلمانان پیش از آنکه ایشان در مقام حرب‌ برآیند نمی‌خواهم که حرب کنم یا ایشان را برنجانم‌. همه کس را معلوم است که قاتل حسین‌بن‌ علی، پسر زیاد است . خون آن جناب از او باید طلبید. مرا ابن‌زبیر ــ که او نیز طالب خون‌ حسین است ــ جهت ضبط کوفه فرستاده‌." بعد از ادای این کلمات از منبر فرود آمده و به دستور سابق به حکومت مشغول شد و مختار و سلیمان‌بن صُرَد هر روز جدا جدا به سلام می‌رفتند.

طبری گوید که چون عبدالله بن یزید این سخنان را گفت، ابراهیم بن محمد بن طلحه او را ضعیف آرامش جوی خواند و گفت اگر کسی بر علیه ما قیام کند او را میکشیم و پدر را به جای پسر و پسر را به جای پدر و دوست را به جای دوست میگیریم و سردسته را به جای کسانش تا تسلیم حق شوند و به اطاعت گردن نهند. مسیب بن نجبه سخنش را برید و گفت پسر پیمانکشن ما را از خشونت و شمشیرت میترسانی و او را سب کرد و سخن امیر را تأیید نمود عبدالله بن وال تیمی نیز برخواست او را مذمت کرد. جمعی از عمال ابراهیم بن محمد و گروهی از همراهانش خشمگین شدند و به دفاع از او ناسزا گفتند و مردم نیز آنها ناسزا گفتند و مجادله کردند وقتی عبدالله بن یزید این وضع را دید فرود آمد و به خانه رفت. ابراهیم هم در حالی که میگفت سستی عبدالله بن یزید را به ابن زبیر گزارش خواهد کرد رفت.

آیا بخشی از قرآن بر اساس اشعار دوران جاهلی نوشته شده است؟

  با سلام. پیش از این  گفتیم که اسلامستیزان گاهی سعی میکنند بگویند قرآن را سلمان فارسی به پیامبر خدا آموخته است و پاسخش را نیز دادیم. اسلامستیزان باز در جاهایی دیگر ادعا میکنند که قرآن را خود محمّد(ص) سروده(!) است و به عنوان دلیل میگویند شعرهایی در عصر جاهلیت پیش از اسلام بوده است که نمونه ای از یکی از این دروغها را میبینیم:

شبهه:

یکی از این منابع ، اشعار دوران موصوف به جاهلیت تازیان است. "امروالقیس" امیر الشعرای دوران جاهلیت تازیان بوده است. این امروالقیس "، نامش، جندح یا سلیمان بن حجر کندی بوده است حدود 540 تا 556 میلادی درگذشته است. او در واقع بزرگترین شاعر دوران جاهلی و صاحب یکی از بهترین "معلقات سبعه" یا آویزه های هفتگانه - یا هفت قصیده ی مشهوری-  بوده که در پیش از آشکارگی ی اسلام ، بر در کعبه به نشانه ی فصاحت تازیان، آویخته شده بودند.

پیامبر اسلام، حوالی570میلادی به دنیا می آید؛ پس پر واضح است که امروالقیس، سال های متمادی، پیش از زایش وی، در خاک خفته بوده است. در کتاب" فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، تالیف الامام عبدالرووف المناوی،باب همزه"، قطعاتی از اشعار این شاعر نقل شده است که به پیش از پیدایی اسلام تعلق دارند. علمای مسلمان، برای توجیه این مشکل عظیم که باعث زیر سوال رفتن آسمانی بودن قرآن شده است، قطعات مزبور را به بعد از آشکارگی ی اسلام و به امروالقیس دیگری نسبت داده اند که در دوران بعد از رحلت پیامبر محترم اسلام می زیسته است اما با توجه به این که رد شعر تازی جاهلی را می توان در بسیاری از آیات و سیاق جمله پردازی های قرآن یافت، وجود این جاپاها، در مجموع ، در کنار این قطعات،علمای مسلمان را در کشورهای تازی به دردسر انداخته است. البته در کشور خودمان، کمتر در این خصوص اطلاعی در دسترس هست و احتمالا دوستان ، کمتر از این قضایا بی خبرند.در خاتمه مروی است که پیامبر اسلام در خصوص وی گفته است:

" هو قائد الشعراء الی النار"( او پیشوای شاعران به سوی جهنم است)

در ذیل عین متن فیض القدیر را تایپ می کنم:

______________________________________

" وقد تکلم امرؤ القیس بالقرآن قبل أن ینزل‏.‏ فقال‏:‏

یتمنى المرء فی الصیف الشتاء * حتى إذا جاء الشتاء أنکره

فهو لا یرضى بحال واحد * قتل الإنسان ما أکفره

وقال‏:‏

اقتربت الساعة وانشق القمر * من غزال صاد قلبی ونفر

وقال‏:‏

إذا زلزلت الأرض زلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها

تقوم الأنام على رسلها * لیوم الحساب ترى حالها

یحاسبها ملک عادل * فإما علیها وإما لها "

_________________________

امروالقیس: قتل الانسان ما اکفره

قرآن: قتل الانسان ما اکفره سوره عبس. آیه 17

امروالقیس: اقتربت الساعة وانشق القمر

قرآن: اقتربت الساعة وانشق القمر سوره قمر. آیه 1

امروالقیس: إذا زلزلت الأرض زلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها

قرآن: إذا زلزلت الأرض زلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها  سوره زلزال. آیه 1 و 2

همین طور که مشاهده می شود، شباهت ها عجیب و شگفتند .اگر غیر از قرآن، بحث از کتاب دیگری بود، بی شک، پژوهشگران مسلمان نیز در اقتباس آن کتاب از شعر امیر الشعرای عرب ،متفق می شدند اما قرآن این کتاب آسمانی مسلمانان و اقتباس از شعر جاهلی تازی!

امروالقیس: دنت الساعه و انشق القمر

قرآن: اقتربت الساعه و انشق القمر

 القمر، آیه ی 1

امروالقیس: ناعس الطرف بعینیه

قرآن: قاصرات الطرف عین الصافات، آیه ی 48

امروالقیس: فتعاطی فعقر

قرآن: فتعاطی فعقر القمر، آیه ی 29

امروالقیس: فرمانی کهشیم المحتظر

قرآن: فکانوا کهشیم المحتظر القمر، آیه ی 31

 

منابع :

فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، تالیف الامام عبدالرووف

المناوی،باب همزه .

الاعلام، زرکلی .

الشعر و الشعرا ، دینوری .

المنجد فی الاعلام ، لویس معلوف.

لغت نامه ، دهخدا.

ینابیع الاسلام ، رفاه عام پریس لاهور ، 1899 میلادی

الذریعه ، آقا بزرگ تهرانی .

القرآن فی شعر الجاهلی ، ناهد متولی.

پاسخ:

همانطور که در منابع میبینید هیچ کتاب معتبری به غیر از لغتنامه دهخدا که در آنهم بر اساس همین اسناد حرفهای ذکر شده است، به چشم نمیخورد. حال ما با دلایل و مستدلات تاریخی نشان میدهیم که این شعرها همگی بعد از آمدن قرآن و بر اساس آیات قرآن ساخته شده اند، نیز ثابت میکنیم چنین شخصیتی اساسا" خیالی و ناموجود است:

۱. در اخبار زندگی امرؤالقیس، هیچ موضوعی یافت نمی‌شود که بتوان بر آن اعتماد کرد. در اشعارش هیچ بیتی نیست که بتوان قاطعانه بر صحت آن، به همان شکل نقل شده اطمینان یافت. در عصر حاضر، بحث درباره صحت یا ساختگی بودن شعر جاهلی از جمله اشعار امرؤالقیس به شدت بالا گرفته است. انبوه گزارش‌هایی که دربارۀ امرؤالقیس آمده، شامل چندین مجلد است(که نویسندۀ شبهۀ بالا انچه به نفعش بوده است را آورده است!)، اما در آنها همه چیز در هاله‌ای از ابهام فرو رفته و رنگ افسانه بر همه آنها غالب است.

 ۲. کلمۀ امرؤالقیس، خود اندکی مبهم است. آیا مراد ازآن «خدمتگذار بت‌قیس» است یا «امیر قبیله قیس»؟ ادیبان عرب برآنند که این لفظ باید نوعی لقب باشد، به همین سبب به دنبال نام واقعی او می‌گردند و این نام‌ها را مطرح می‌کنند: «حُندُج، عَدیّ و مُلَیکه».

۳. در میان دانشمندان عرب، دکتر طه حسین نخستین بار خطّ بطلان بر همۀ اشعار جاهلی کشید. وی در کتاب «فی الشعر الجاهلی» بخش نسبتاً مفصلی را به امرؤالقیس اختصاص داده،‌ در صحت و اصالت ماجراها و اشعار او از نظر زبان، روایت تاریخی، راوی، سبک شعر و خلاصه خود شاعر تردید کرده است. او بر این باور است که زندگی امرؤالقیس در حقیقت چیزی نیست جز ماجرای عبدالرحمان ابن اشعث، نوادة اشعث بن قیس کندی (از اقوام امرؤالقیس) که بر ضد حجاج قیام کرد و کشته شد.(لذا آشکار است که کسی که این شعرها را بدو منصوب میدانند خود در زمان امویان میزیسته که سالها بعد از رحلت پیامبر(ص) حکومت میکردند)  به عقیده طه حسین، کندیان خواسته‌اند با جعل داستان‌های امرؤالقیس خاطرۀ عبدالرحمان ابن اشعث را جاودان سازند. طه حسین، مشهورترین شعر او، یعنی «معلقه» را نیز آکنده از جعلیات می‌داند. او آویختن معلقات به دیوار کعبه را افسانه می‌داند، زیرا این افسانه در زمان‌های متأخر (قرن چهارم) پدیدار شده است.(اینجا آشکار میشود که معلقات همگی بعد از اسلام آنهم با فاصلۀ تاریخی چهار قرن ساخته شده اند)  باید گفت درون این قصیده «معلقه» ترتیب ابیات سخت بی‌سامان است، به همین سبب، خاورشناسان این شعر را فاقد وحدت موضوعی می‌دانند.(گویا شاعرانی که شعر را میساختند برای تهمت به قرآن عجله داشته اند!) به عقیده طه حسین، قصیده «معلقه» و سایر قصائد امرؤالقیس بی‌ترید مربوط به دوران اسلامی‌اند و تحت تأثیر اشعار عمر بن ابی ربیعه ساخته شده‌اند.

۴. طه حسین بر این عقیده است که اشعار منسوب به امرؤالقیس، به سبب جعلی بودن روایات، خود به خود جعلی می‌نماید، به خصوص که قدما به این نقص پی‌برده بودند، چنان که ابوالفرج قصیدۀ او را در مدح «سموأل» را جعلی می‌داند. این شعر و نیز ستایش بزرگی‌های «سموأل» را یکی از نوادگان او به نام «دارِم» ساخته است، وی سپس ادامه می‌دهد که اصولاً «بر اساس عقیده کسانی که امرؤالقیس را شخصیتی واقعی می‌پندارند» امرؤالقیس یمنی بوده، در حالی که زبان شعری که از اون نقل میکنند، بیشتر قریشی است و این دو زبان با هم تفاوت فاحش داشته‌اند، حتى اگر بپذیریم که زبان قریش، در قرن ششم میلادی سیادت داشته و فراگیر بوده است، چگونه امرؤالقیس می‌توانسته به زبانی شعر بسراید که هنوز رسمیت یا رواج کافی نیافته است؟! به علاوه در زمان امرؤالقیس (پیش از اسلام) حوادث عظیم و گسترده‌ای رخ داده است. جنگ «بسوس» حدود چهل سال ادامه یافته، دایی شاعر به نام «کُلَیب» در همان جنگ کشته شده است. همچنین بدبختی‌ها و گرفتاری‌های دایی دیگرش «مهلهل» بسیار شهرت دارد، اما او به هیچ یک از این پدیده‌ها در اشعار خود، اشاره نکرده است.(توجه دارید که همان اسنادی که از وجود چنین انسانی حرف میزنند از این دو دایی سخن گفته اند ولی شاعر در غم انها شعری نسروده و این خود بر ضد مرام شعراست.)

۵. امرؤالقیس دیگری در تاریخ مطرح است که به نام «امرؤالقیس بن اصبغ» شناخته شده، برخی او را به نام «امرؤالقیس بن عدی» ذکر کرده‌اند. گروهی این دو نام را مربوط به دو شخص به حساب آورده‌ و گویند: امرؤالقیس فرزند عدی، جد حضرت سکینه دختر امام حسین(ع) است. علامه مرتضى عسکری، هر دو تن را مجعول می‌داند.(یعنی جعلی بودن خود را در کتابش اثبات میکند) اخبار مربوط به ابن اصبغ نیز، در قرن چهارم پدیدار می‌گردد که طی زمان، وسعت می‌گیرند، در حالی که روایت در اصل بسیار کوتاه بوده که آن را هم سیف بن عمر، جعل کرده است. با توجه به تحقیقات مستند می‌توان گفت: اشعاری که منسوب به «امرؤالقیس» است مربوط به دوران پس از اسلام است و کسانی که این اشعار را سروده و به امرؤالقیس نسبت داده‌اند، متأثر از فرهنگ و کلمات و جملات قرآن بوده‌‌اند و اشعار وی برگرفته از قرآن است، نه اینکه برخی آیات نشأت گرفته از شعر او باشد، چنانکه طه حسین به صورت قطعی اشعار وی را مربوط به دورۀ بعد از اسلام می‌داند.۱ همچنین روشن شد که دیدگاه عبدالرؤف المناوی، در کتاب «قیض القدیر» که در پرسش به آن اشاره شده، پایه و اساسی ندارد. برای آگاهی از اعجاز قرآن و جنبه‌های گوناگون آن به کتاب‌های پیام قرآن، ج ۸، از آیت الله مکارم شیرازی؛ شناخت قرآن، از استاد علی کمالی دزفولی، مراجعه نمایید

۶. پاسخ دیگری که جالب مینماید پاسخ شهید مطهری است۲:

  یکی از این شعرها شعری بود شاعر شبهه افکن ادعا کرده که سورۀ قمر بر اساس آن سروده شده است! اگر بگوییم اینها شعر بوده است باید شعری باشد که در مدح یک «پسر» سروده شده است زیرا ضمائر مذکرند، اما میدانیم که اولین شعر عربی که در مدح یک «پسر» سروده شده است، مروبط به زمان هارون الرشید خلیفۀ عباسی میباشد!! لذا این شعر نمیتوانسته پیش از هارون سروده شده باشد!!

۷. جای سؤال است که اگر به فرض محال، این شاعر پیش از وجود داشته و این شعرها را میسروده و به کعبه آویزان میکرده است، چگونه ممکن بوده از بین مردم فقط محمّد(ص) این شعرها را شنیده باشد؟ مسلم است که خیلی از مردم یا شاید بتوان گفت بیشتر مردم این اشعار را شنیده بودند چراکه همه  هرساله جهت حج و تجارت به مکه میامدند. حال جای سؤال است که چگونه کسانی که این اشعار را قبلا شنیده بودند، و حالا میدیدند در قرآن از آنها استفاده شده است باور میکردند که این قرآن، سخن خداست؟؟

۸. باز جای سؤال است که اگر به فرض محال محمّد(ص) قرآن را بر اساس اشعار جاهلی سروده است و از خدا دریافت نکرده است، معجزات علمی قرآن را از کجا آورده است؟ چگونه توانسته شکست ایران از روم را پیشگویی کند؟ چگونه فهمیده که در اعماق آب طیفهای نور سفید یکی پس از دیگری خاموش میشوند تا به تاریکی میرسند؟ از کجا فهمیده که اشیاء خارجی نمیتوانند وارد جو شوند؟ و هزار معجزۀ علمی دیگر.

۹. و نیز جای سؤال است که اگر محمّد(ص) قرآن را از نزد و آنهم بر اساس اشعار عرب اورده است چگونه اعراب را به مسابقه طلبیده و گفته است اگر میتوانید یک آیه مثل قرآن بیاورید؟

همانطور که میبنید با توجه به دلایلی که ذکر شد محال است چنین ادعای پوچی درست باشد و این شعرها بعد از قرآن و برای محکوم کردن آن سروده شده است. اما یک شبهه باقی ماند:

شبهه:

 آیا همین شعرها را سروده اند و به قرآن نسبت میدهند، آیاتی مثل قرآن نیستند؟

پاسخ:

 البته که نه! این آیات به تقلید از قرآنند و نه مثل قرآن. آمدن بخشی از آیه در یک مصرع این شعرها، آرایۀ ادبی تضمین و تلمیح است و آوردن عبارت از قرآن یا براساس قرآن نمیتواند به منزلۀ آوردن چیزی مثل قرآن باشد. چیزی که بخواهد مثل قرآن باشد باید اقلا شروط زیر را داشته باشد:

۱.اگر دقت کنید. قرآن در آیاتی که این ادعا را میکند میگوید مخلوقات قادر به نوشتن چیزی مثل قرآن نیستند نه خدا و مخلوقات!! شاید عجیب باشد ولی وقتی کسی آیۀ اول سورۀ مؤمنون(قد افلح المؤمنون) را به شکل «قد افلح الصالحون» تغییر دهد. نمیتوان اینرا آیه ای مثل قرآن دانست زیرا کاملا" مشهود است که از آیات خود خدا استفاده کرده است و این قابل قبول نیست ؛ زیرا خداوند فرموده:«اگر جن و انس جمع شوند نمیتوانند مثل قرآن بیاورند.» نه اینکه ما از حرف خود خدا استفاده کنیم.اگر از آیات قرآن استفاده کنیم اسمش نمیشود آیه ای مثل قرآن میشود تقلیدی از قرآن.

۲.قرآن کتابیست که سعادت دنیا و آخرت انسانهای صالح را تضمین میکند(درست بودن این ادعای قرآن را در بحث نبوت و معجزه بودن قرآن اثبات میکنیم.)پس هر کس بخواهد چیزی مثل قرآن بیاورد باید چیزی بیاورد که سعادت اخروی فرد نیز تضمین شود واینجاست که همان نقص مطلق دانش بشر مطرح میشود.

۳.قرآن یک اثر ادبی فوق العادۀ جهان عرب است. ابتدا آنرا شعر نامیدند و شعرای عرب سعی در رقابت با آن کردند و نتوانستند لذا آنرا جادو خواندند! این امر در میان عرب که در شعر و شاعری سری بلند در بین ملل داشت ، نشانگر معجزه بودن قرآن است. اکنون هم اگر کسی بخواهد مثل قرآن بیاورد باید جملاتی را نقل کند که به لحاظ ادبی اقلا" کم نظیر باشد.

۴.سخنان قرآن سخنان خداست. این سخنان را یا خدا برای اولین بار آورده است یا اینکه قبلا" خودش در کتب آسمانی پیشین آنها را بیان داشته است.اگر کسی بخواهد مثل قرآن بیاورد باید هر چه میگوید از خود بگوید ، نه اینکه از افراد دیگر یا بحثهای فلسفی و حقوقی روز استفاده کند.

۵.حرفهای خدا در هر زمانی کاربرد دارد و به غیر از یک گروه که به دنبال فساد هستند و برای رسیدنم به این هدف وجود خدا را نفی میکنند این را قبول دارند. سخنان قرآن هرگز به لحاظ علمی و کلامی قابل رد کردن نیست. پس هر کس بخواهد مثل قرآن بیاورد باید سخنانی «منطقی» و خلل ناپذیر بیاورد.

۶.قرآن به زبان «عربی» نازل شده است و گنجایش بالای زبان عربی خود باعث این شده است که کلام خدا در بهترین وجه به دست ما برسد. خداوند نیز بر «عربی» نازل کردن قرآن تأکید دارد. پس هر کس که بخواهد مثل قرآن بیاورد باید متنی عربی بیاورد. این شرط برای مردم غیر عرب خیلی سحت است! چنانکه وقتی یکبار اسرائیل سعی کرد قرآن را تحریف کند فقط در یک صفحه پنجاه غلط املایی پیدا شد! راجع به تحریف ناپذیری قرآن هم بعدا" سخن میرانیم.

منبع تحقیقات تاریخی: http://www.pasokhgoo.ir/fa

 پی‌نوشت‌ها:

۱. دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۲۰۸ ـ۲۱۲.

۲. کتابسوزی اسکندریه، شهید مطهری

خشایارشا، شاه هخامنشی و عشق او به برادرزاده اش!

گروهی از پان ایرانیستها از سر تعصب احمقانه خشیارشا چهارمین یا شاید بتوان گفت پنجمین شاه هخامنشی را «خشایارشای بزرگ» مینامند!! هر چند فساد این شاه خیلی زیادتر از این حرفهاست ولی در اینجا یک نمونه از فساد موجود در دربار هخامنشیان را ببینید:



«هرودوت» در کتاب نهمش گوید:

 خشیارشا از زمانی که از یونان برگشت در سارد اقامت داشت و در اینجا عاشق زن زیبای «ماسیس تس» برادر خود شد، ولی هر چند در مهرورزی خود پای فشرد، زن روی مساعدی نشان نداد و خشیارشا هم به ملاحظه برادر به زور متوسل نشد.بالاخره به نظر خشیارشا چنین رسید که اگر دختر برادر را برای پسرش داریوش بگیرد به زن برادر خود نزدیکتر و مورد توجه او واقع خواهد شد. پس چنین کرد و پس از جشن عروسی به شوش بازگشت و در آنجا دختر برادرش را به قصر خود احضار کرد زیرا در این زمان از مادر وی منصرف و عاشق خود او (یعنی دختر برادرش) شده بود!

 روزی ملکه ،آمس تریس، همسر خشیارشا پارچه هایی رنگارنگ به دست خود بافته لباس گرانبهایی برای شاه تهیه کرد و خشیارشا آن را پوشیده نزد آرتااینت،عروس و برادرزاده اش، رفت. سپس موقعی که فریفته دلرباییهای این زن بود ، بدو گفت از من چیزی بخواه تا هر چه خواهی بدهم. زن هم ابتدا از شاه قسم گرفت که آنچه بخواهد بدهد و سپس لباس شاه را طلب کرد!  شاه در موقعیت بدی قرار میگرفت چون ممکن بود ملکه که قبلا هم به رفتار او مظنون شده بود پی به ماجرا برد. پس از زن خواهش کرد که چیز دیگری از جواهرات یا سرداری لشکری بخواهد ولی هیچیک از این وعده ها آن زن را راضی نکرد! پس شاه مجبور شد به قول خود عمل کند!

 بزودی ملکه آگاه شد که لباس را آرتااینت میپوشد و فکر کرد که این مسئله را مادر آرتااینت بوجود آورده است. پس صبر کرد تا موقع جشن تیکتا ،یعنی جشن تولد شاه، شد ؛که در این روز شاه سر خود را با عطریات میسایید و عطایای زیاد به پارسیها میداد و شاه در این روز نمیتوانست خواهش پارسیان را رد کند. ملکه آمس تریس از شاه، زن برادرش ماسیس تس، را خواست تا به او تسلیمش کند. البته اینبار هم تلاش خشیارشا برای تغییر دادن نظر ملکه بیفایده بود! خشیارشا زن برادر را به ملکه سپرد و از برادر خواست که آن زن را فراموش کند و در عوض دختر شاه را بگیرد.برادرش قبول نکرد و شاه به خشم آمده گفت: حالا نه دختر من را داری نه زنت را.

 در زمانی که خشیارشا با با برادر در بحث بود ملکه قراولان شاهی را خواسته امر کرد زن ماسیس تس را گرفته ، سینه هایش را بریده پیش سگ بیندازند و بعد گوش و بینی و لبان او را بریده به خانه بازگرداندند.

  نتیجه این ماجرا قیام ماسیس تس شد که خشیارشا لشکری را برای دستگیری او پسرانش راهی کرد و آنها را کشت.

 

آیا چنین پادشاهی لایق احترام است؟

جنگ روانی چیست؟(۱)

  «جنگ روانی» که در منابع به عنوان شگفت انگیزترین پدیدۀ اجتماعی از آن یاد میشود، ریشه در اعماق حیات انسانی و اعصار گذشته دارد. دنیا، دنیای تبلیغات است؛ هر رفتار سیاسی میتواند یک حرکت تبلیغاتی باشد که به منظور اغوای دیگران طراحی شده است. بسیاری از صاحب نظران و استراتژیستهای جنگ، جنگ روانی را خطرناکترین نوع جنگ تلقی مینمایند؛ زیرا دشمن برای تضعیف روحیۀ مردم و تسلیم و شکست نیروهای رزمنده، عقاید و احساسات و تمایلات آنان را نشانه میگیرد. از این رو، جنگ روانی در عصر حاضر در رأس مسائل نظامی قرار گرفته است. 

  در جنگ جهانی اوّل، فرانسوی ها و انگلیسیها با پخش اوراق تبلیغاتی و روزنامه از هواپیما، به جنگ روانی با متحدین پرداختند. در خلال جنگ جهانی دوّم نیز نیروهای متخاصم براساس نظرات رهبران خود از جنگ روانی استفاده نمودند. چرچیل در این رابطه میگوید:«بسیار اتفاق افتاده که جنگ روانی مسیر تاریخ را تغییر داده است و در تاریخ جنگها مثالهای افزون بر شمارش یافت میشود. پیروزیهایی که ماشین جنگی را از کار انداخته اما نتوانسته روحیۀ معنوی نیروهایش را از پای در آورد؛ به همین دلیل این پیروزیهای ناقص مدت کمی دوام آورده و پس از آن نیروی غالب، شکست خورده و جناح مقابل پیروزی خود را تثبیت کرده است.»(جنگ روانی، ترجمه گروه انسانی دفتر مرکزی جهاد دانشگاهی،ص۱۷

  جنگ روانی بنا به نگرشهای مختلف تعاریف مختلفی دارد: 

۱.مجموعه اقدامات یک کشور به منظور اثرگذاری و نفوذ در عقاید و رفتار دولتها و مردم خارجی در جهت مطلوب که با ابزارهایی غیر از ابزارهای نظامی، سیاسی، اقتصادی انجام میشود. در این میان جنگ تبلیغاتی رکن اساسی جنگ روانی است. 

۲.طیف وسیعی از فعالیتها نظیر ترور و خشونت نمادین را که به منظور ارعاب یا ترغیب مخالفین طراحی میشوند، در برمیگیرد. 

۳.شکل دادن به نگرشهای عمومی ملت است و آنرا طیف وسیعی از فعالیتها و اقدامات سیاسی، نظامی و حتی جنگ و گریز چریکی و دیگر اقدامات شبه نظامی در مناطق پشت جبهه دشمن تشکیل میدهد. 

۴.فعالیتهایی که به طور مشخص در قلمروی نیروهای مسلح انجام میگیرد؛ بنابراین، جنگ روانی تلاشی است که بر پخش تبلیغات برای مخاطبانی خاص و به منظور پشتیبانی از مأموریت نظامی متمرکز میشود. 

  از جمعبندی نظریه های فوق میتوان، جنگ روانی را به این شکل تعریف کرد: «استفادۀ برنامه ریزی شده از تبلیغات به وسیلۀ عوامل آشکاری همچون رادیو، تلویزیون، مطبوعات و...و عوامل پنهانی مانند شایعه، به منظور تحریف عقاید، تضعیف روحیۀ مردم یا ارتش دشمن و بی اعتبار کردن انگیزه ها و کاستن از اقتدار حکومت مخالف» 

فرق جنگ روانی با عملیات روانی و جنگ سرد

 

  فرق جنگ روانی با عملیات روانی این است در این است که عملیات روانی وسیعتر از جنگ روانی و در واقع دربرگیرندۀ جنگ روانی میباشد.

  اما تفاوت جنگ روانی با جنگ سرد در این است که جنگ سرد یک سری عملیات است که در  ارتباط با متحدین، بیطرفها و افراد داخل کشور صورت میپذیرد ولی جنگ روانی شامل تبلیغاتی میشود که هدف آن دشمن است، ضمن اینکه جنگ روانی از قوای ارتش نیز استفاده میکند تا بیشترین تأثیر را بر ارادۀ دشمن بگذارد و کمترین خسارت را تحمل نماید ولی در جنگ سرد از قوای نظامی استفاده نمیشود. تفاوتهای دیگری هم ذکر شده است. 

دیدگاه ها و دکترینهای موجود دربارۀ جنگ روانی

 

  دیدگاه اول: جنگ روانی به اقداماتی گفته میشود که برای تأثیرگذاری بر عقاید و عواطف دشمن جهت تغییر،  تخریب و تضعیف روحیۀ او طراحی میشود تا هدفهایی که از طریق عملیات نظامی تعقیب میشود، پشتیبانی نماید. طرفداران این نگرش تبلیغات را جزء اصلی و اساسی جنگ روانی میدانند.

 

  دیدگاه دوم: جنگ روانی پدیده ای است که تمام افراد جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد و طیف وسیعی از فعالیتها نظیر ترور شخصیت و جاسوسی، براندازی و آدمکشی، تروریسم و سانسور را در بر میگیرد و با دامن زدن به تنشها و ناهنجاریهای اجتماعی و  بحرانهای متوالی، جامعه را به سمت خاص سوق میدهد و با شناخت کافی از انگیزه و تفکرات مردم با امکانات و تکنیکها و ابزار مناسب تلاش میکند تا تعارضات روانی و اجتماعی را تشدید کرده و از تنشهای ایجاد شده نهایت برده برداری سیاسی، اقتصادی و نظامی را کرده باشد.

 

  دیدگاه سوم: این گروه جنگ روانی را طیفی از فعالیتهای سیاسی، نظامی، جنگهای چریکی و اقدامات شبه نظامی میدانند و معتقدند که هدف جنگ روانی چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح، حمایت و پشتیبانی از عملکردهای سیاسی و نظامی دولتها بوده است.

 

عوامل مؤثر در جنگ روانی 

۱.عوامل ذهنی:

الف.شناخت ذهنی افراد مخاطب: شناخت ویژگیهای فکری، روانی و اعتقاد شخصی وی

ب.شناخت محیط پیرامون مخاطب: شناخت فضای زندگی جوامع

ج.ویژگیهای مجریان جنگ روانی: داشتن مهارتها و تخصص کافی 

۲.عوامل عینی و محیطی

الف.اختلافات مذهبی: مثل اختلافات بین شیعه و سنی

ب.اختلافات قومی: مثل تحریک قومیتهای ترک و کرد

ج.اختلافات نژادی: مثل بحثهای نژادی از قبیل پان ایرانیسم و پان عربیسم و ...

د.اختلافات طبقاتی: تحریک طبقات مختلف جامعه علیه حکومت 

۳.سایر شرایط مؤثر در جنگ روانی

الف.خودداری از سخنان انتزاعی و کلی

ب.ادغام عملیات روانی در طرحهای کلی عملیات نظامی

ج.گفتن حقیقت: هر چند در همه جا و به همه کس حقیقت به طور کامل گفته نمیشود

د.وجود شرایط لازم برای پیام در عملیات روانی: جذاب و قابل درک و برانگیزندۀ احساسات روانی و در صدد پاسخگویی به نیازهای مخاطب باشد و فاقد تاخت و تاز به عقاید و عواطف مخاطب باشد

 

اهداف جنگ روانی

 

۱.القای غم: بزرگنمایی نقاط ضعف و کوچکنمایی نقاط قوت در کنار بزرگنمایی آرزوها و درخواستها و کوچکنمایی امکانات و دستاوردها از روشهای القای غم و یأس است. نقش وسایل ارتباطی و خبری در این مورد خیلی زیاد است. 

۲.القای یأس و ناامیدی: با تکرار سخن در مورد محرومیت، خرابیها، شکست در جنگ، خونریزی و ...و با استفاده از عوامل اقتصادی، سیاسی و روانی حالت سرخوردگی را در آنان به وجود میاورند و در زمان مناسب سرخوردگی را به ناامیدی بدل میکنند. 

۳.ایجاد رعب و وحشت: با خبرهایی که ایجاد رعب و وحشت میکند سعی در تخریب فکری و روانی مردم میکنند.

 

منبع: کتاب جنگ روانی، پژوهشکده تحقیقات اسلامی

جملات و سخنان زیبا که کوروش نقل می کنند (بررسی سرقتهای ادبی وطن پرستهای باستانگرا)




متاسفانه این روزها در هر محفلی از این نقل قولها زیاد شنیده میشود که منتسب به کوروش شاه است !

 

 

1. دستهایی که از دستهایی که دعا می کنند، مقدّسترند

 

الف: دست هایی که یاری می رسانند مقدس تر از دست هایی هستند که تسبیح میگردانند. کوروش کبیر

 

ب: دستانی که کمک می کنند پاکترند از دستانی که رو به آسمان دعا می کنند ، کوروش کبیر

 

جمله اصلی به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله از یک وکیل سرشناس آمریکائی به نام Robert Green Ingersoll است و در فرم اصلی خود به این صورت بوده است:

 

The hands that help are holier than the lips that pray

 

 

 

2. فرمان دادم بدنم را مومیایی نکنند و در تاپوت قرار ندهند

 

فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد ! کوروش کبیر

 

اقتباسی شده از:

 

الف. این جمله برداشتی از وصیت نامه برتراند راسل است که در نود و هشت سالگی بر اثر بیماری آنفلوآنزا جان سپرد و وصیت کرده بود خاکسترش را در کوه های ولز پخش کنند تا تاریخ این کشور شکوهمند گردد .

 

در ویکیپدیا در همین زمینه میخوانیم:

 

Russell died of influenza on 2 February 1970 at his home, Plas Penrhyn, in Penrhyndeudraeth, Merionethshire, Wales. His body was cremated in Colwyn Bay on 5 February 1970. In accordance with his will there was no religious ceremony; his ashes were scattered over the Welsh mountains later that year

 

 

ب. فقر تاریخی و بیسوادی سازندگان این جمله دروغین اینگونه بر ملا می شود که در تاریخ مورخین یونانی و رومی می خوانیم که چون الکساندر بزرگ به پاسارگاد می رسد "تابوت کوروش را به همراه تجملات" در آنجا می بیند، پس اینکه "کوروش بدون تابوت و مومیایی دفن شد تا پیکرش خاک ایران شود" چیزی "کمتر" از یک "ناآگاهی بزرگ" نیست و کوروش نه تنها پس از شکست در جنگ و کشته شدن و انتقالش به ایران در تابوت گذاشته شده بلکه کتیبه ای بر فراز پاسارگاد و تابوت وی وجود داشته که بر آن نوشته شده بوده: «ای رهگذر من کوروش هستم ، به این قبر رشک مبر»

 

یعنی نه تنها فرمان نداده اجزای بدنش را در خاکهای ایران بگسترانند بلکه دلنگران پس از مرگش هم بوده و به رهگذران با حال ضعف و نزار پیشنهاد میکرده که با دستگاه تابوت و قبر و جواهراتش کاری نداشته باشند.

 

 

 

3. ایستاده بمیرید

 

ایستاده بمیرید بهتر است تا بر روی زانو هایتان زندگی کنید. کوروش بزرگ

 

جمله اصلی به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله از Dolores Ibárruri یکی از شخصیتهای سیاسی اسپانیا در قرن 20 است و در اصل بدین صورت بوده:

Better to die standing up than to live kneeling down!

 

 

 

4. دشوارترین قدم

 

دشوارترین قدم همان قدم اول است. کوروش کبیر

 

جمله اصلی به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله از کنفسیوس است و در یک روایت چنین بوده است:

 

A journey of a thousand miles begins with a single step

 

یا

 

A journey of a thousand miles begins with a single step. by Confucius

 

در یک روایت دیگر یک ضرب المثل آمریکایی/انگلیسی است:

 

The first step is (always) the hardest

 

 

5. سختکوشی

 

سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی است که انسان را از بین می برد. کوروش بزرگ

 

جمله اصلی به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله را Ronald Reagan رئیس جمهور معروف آمریکا در 22 آپریل 1987 گفته است و در اصل بدین صورت بوده است:

 

It's true hard work never killed anybody, but I figure, why take the chance

 

 

 

6. کاری که همیشه انجام داده اید

 

اگر همان کاری را انجام دهید که انجام می دادید همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید. کوروش بزرگ

 

جمله به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله از Anthony Robbins نویسنده آمریکائی است و در اصل بدین صورت بوده است:

 

If you do what you've always done, you'll get what you've always gotten

 

 

 

7. تنها راهی که به شکست می انجامد

 

تنها راهی که به شکست می انجامد تلاش نکردن است. کوروش بزرگ

 

جمله به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله از شطرنج باز شهیر Garry Kasparov است و در اصل بدین صورت بوده است:

 

I think our chances are not looking great today but the only way to fail for me is just not to try

 

 

 

8. راه تنبیه دشمنان

 

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. کوروش کبیر

 

جمله و صاحب اصلی:

 

سعدی جمله ای دارد بدین مضمون:

 

«دل دوستان آزردن مراد دشمنان برآوردن است.»

 

جملۀ فوق تغییری در جمله سعدی است.

 

 

 

9. دعای کوروش

 

خداوندا ... یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن. کوروش کبیر

 

جمله و صاحب اصلی:

 

ظاهراً این جمله از جمله معروفی که وبلاگهای فارسی آنرا به شکسپیر نسبت داده اند برداشت شده است:

 

«یا به اندازه آرزوهایت تلاش کن، یا به اندازه تلاشت آرزو»[انتساب این جمله به William Shakespeare محل تردید است.]

 

 

 

10. همانی که فکر می کنیم

 

انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند. کوروش کبیر

 

جمله و صاحب اصلی:

 

این جمله ازرساله "As a Man Thinketh" اثر James Allen برداشت شده است و در اصل چنین بوده است:

 

A man is literally what he thinks

 

این گزاره از آلن مشابه هایی نیز دارد ؛ از جمله:

 

“You become what you think about”

Earl Nightingale

 

“A man's life is what his thoughts make of it”

Emperor Marcus Aurelius

 

“A man is what he thinks about all day long”

Ralph Waldo Emerson

 

 

“If thou canst believe, all things are possible to him that believeth”

Bible, Mark 9:23

 

 

 

11. بخشیدن مردم

 

مردم اغلب بی انصاف ٬بی منطق و خود محورند٬ولی آنان را ببخش .

 

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ٬ولی مهربان باش .

 

اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت٬ولی موفق باش.

 

اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند ٬ولی شریف و درستکار باش .

 

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ٬ولی سازنده باش .

 

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ٬ولی شادمان باش .

 

نیکی های درونت را فراموش می کنند ٬ولی نیکوکار باش .

 

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

 

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم.

 

کوروش کبیر

 

جمله به همراه صاحب اصلی:

 

این جملات به دکتر شریعتی و مادر ترزا Mother Teresa نیز منتسب شده ولی در اصل متعلق به فردی به نام کنت کیت Kent M. Keith است که در ١٩ سالگی زمانی که دانشجوی هاروارد بود آن را سروده است. این شعر برای اولین بار توسط انجمن دانشجویی هاروارد منتشر گردید:

 

People are illogical, unreasonable, and self-centered.

Love them anyway.

 

If you do good, people will accuse you of selfish ulterior motives.

Do good anyway.

 

If you are successful, you will win false friends and true enemies.

Succeed anyway.

 

The good you do today will be forgotten tomorrow.

Do good anyway.

 

Honesty and frankness make you vulnerable.

Be honest and frank anyway.

 

The biggest men and women with the biggest ideas can be shot down by the smallest men and women with the smallest minds.

Think big anyway.

 

People favor underdogs but follow only top dogs.

Fight for a few underdogs anyway.

 

What you spend years building may be destroyed overnight.

Build anyway.

 

People really need help but may attack you if you do help them.

Help people anyway.

 

Give the world the best you have and you'll get kicked in the teeth.

Give the world the best you have anyway.

 

 

 

12. ادعای خانم شیرین عبادی!

 

من یک زن ایرانی هستم، از نواده کوروش بزرگ، همان فرمانروایی که بیان داشت که نمی خواهد بر مردمی حکومت کند که او را نمی خواهند. شیرین عبادی

 

جمله به همراه صاحب اصلی:

 

خانم شیرین عبادی مدعی شده اند که این مسئله که «نمی خواهم بر مردمی حکومت کنم که مرا نمی خواهند» توسط کوروش کبیر بیان شده است ولی صاحب اصلی این جمله نه کوروش که خود شیرین عبادی است!(مثل سایر جملاتی که به کوروش نسبت می دهند، این جمله نیز در هیچ سندی به راستی از کوروش نقل نشده است)

 

  البته این جمله شباهت زیادی به یکی از جملات کتاب مقدّس یهود دارد، در کتاب اوّل سموئیل، در باب 8، می بینیم که در آیۀ 5 می بینیم که بزرگان قوم نزد سموئیل می آیند می گویند: «اینک تو پیر شده ای و پسرانت به راه تو رفتار نمی نمایند. پس الآن برای ما پادشاهی نصب نما تا مثل سایر امتها بر ما حکومت نماید.» سموئیل این سخن را نپسندید و نزد خداوند دعا کرد. در آیۀ 7 می بینیم که خدا اینگونه جواب می دهد:

 

Listen to all that the people are saying to you; it is not you they have rejected, but they have rejected me as their king

(1 Samuel 8:7 ;New International Version)

 

به چنین بیانی، به نظر می رسد که خداوند می خواسته به قوم بفهماند که اگر پادشاهی او را رد کنند، او نیز بر آنها پادشاهی نکرده، پادشاهی بر آنها تعیین نخواهد نمود.

 

 

 

13. مقابله با تاریکی

 

به جای لعنت فرستادن بر تاریکی شمعی بیفروزید. کوروش کبیر

 

جمله به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله به کنفوسیوس و همینطور یک دیپلمات آمریکائی به نام Eleanor Roosevelt نسبت داده شده است و چنین بوده است:

 

It is better to light one small candle than to curse the darkness

 

 

 

14. هر کسی برا چیز که نداشته می جنگد!

 

امپراتور یونان به کورش بزرگ گفت: ما برای شرف می جنگیم و شما برای ثروت.

کورش بزرگ جواب داد: هر کس برای نداشته هایش می جنگد.

 

بررسی:

 

این گفتگو میان "کوروش و امپراطور یونان" ، "کوروش و امپراطور روم" و گاهی تحت عنوان "نامه هیتلر به ناپلئون" ؛ بوفور در فضای سایبر پارسی زبان یاد شده است. در حالی که یونان باستانی از نبرد تروا تا آغاز شکوه جمهوری روم هیچگاه یک امپراطور نداشته است و اگر منظور از "امپراطور یونان" الکساندر باشد، میان زادروز او (356 ق.م) تا مرگ کوروش 174 سال فاصله و میان مرگ کوروش (530 ق.م) تا زادروز نخستین امپراطوران روم (63 ق.م) 467 سال فاصله و میان مرگ نپلئون (1822) تا زادروز هیتلر (1889) ، 67 سال فاصله است!

 

لازم به یادآوری است که بحث با چنین درونمایه اخلاقی یک مقدار جزئی میان "کرزوس و سولون " بوده است منتها ذکری از شرف کوروش نیست!

 

 

 

15. هفت راز خوشبختی

 

هفت راز خوشبختی از کوروش بزرگ: متنفر نباش , عصبانی نشو , ساده زندگی کن کم توقع باش , همیشه لبخند بزن , زیاد ببخش یه دوست خوب داشته باش !

 

جمله و صاحب اصلی:

 

«خشم را با مهربانی فرو بنشانیم، بدی را با خوبی، آزار را با بخشش و دروغ را با راستی.» "آئین بودائی"

 

 

تذکر: متن اصلی این مقاله مربوط به وبلاگ http://organon.blogfa.com است، ولی ما آنرا با اندک اطلاحات و اضافاتی قرار دادیم.

 

ترفندهای شبهه افکنها(۶)

سفسطه و مغلطه

این روش نیز یک روش همیشگی برای دین ستیزان است و از آن مانند سلاحی قدرتمند استفاده میکنند.

سفسطه به نوعی متضاد فلسفه است و به معنای زبان بازی است. در واقع فرد سعی میکند با استفاده از روده درازی و با کمک گرفتن از بی دقتی مخاطب، ادعای گزاف خود را اثبات کند.به یک مثال ریاضی دقت کنید:

مثال:ثابت کنید 2=1!

پاسخ:

بصورت پیشفرض x را برابر با عدد 1 میگیریم:

x=1

پس رابطه زیر هم صحیح است:

x²-1= x²-x

حالا از (x-1) فاکتور میگیریم:

(x-1)(x+1)=x(x-1)

و (x-1) را از دو طرف ساده میکنیم:

x+1=x

حالا مقدار x را به آن میدهیم:

x=1 , x+1=x ---> 2=1

میتوانید تشخیص دهید در کجا از بی دقتی مخاطب سوءاستفاده میشود؟ با استدلالات مشابهی میتوان ثابت کرد هر مثلثی متساوی الساقین است و ...

حالا یک سفسطه را در حوزۀ شبهه افکنی و اسلام ستیزی ببینیم:

شبهه: پیامبر اسلام معصوم بود یا نه؟

اگر بگویید معصوم بوده است جنایات او به اسم اسلام تمام میشود پس اسلام، دین صحیحی نیست!

اگر بگویید معصوم نبوده است پس جنایات او به اسم خودش خواهد بود و کسی که از خود چنین جنایاتی را انجام دهد لیاقت عنوان پیامبری را ندارد پس باز هم دینی که او ادعا میکند(اسلام) یک دین واقعی نیست زیرا پیامبرش پیامبر واقعی نیست!

پاسخ:

این شبهه منرا به یاد این آیه از قرآن می اندازد:

مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ عنکبوت ۴۱

حرفهای این شبهه افکنها هم درست مثل خانۀ یک عنکبوت سست و ناپایدار است!

شبهه افکن سعی دارد با پرسیدن یک سؤال ما را در شرایطی قرار دهد که هر جوابی دهیم به این نتیجه برسیم که دین اسلام، به حق نیست!

بله، شبهه افکن در اینجا از سفسطه بهره جسته است و در بین سخنان خود کلمه ای را گنجانده که ممکن است اگر دقت نکنیم واقعا" حرفش را باور کنیم!میتوانید نکتۀ انحرافی حرف او را تشخیص دهید؟

شبهه افکن در هر دو بند نتیجه گیریش از «جنایات پیامبر» سخن میراند! و این همان بخش انحرافی این شبهۀ سفسطه گونه است. پیامبر اسلام در طول زندگی خود مرتکب هیچ جرمی نشده است چه رسد به «جنایت»!

شبهه افکن بصورت پیشفرض پیامبر را جنایتکار فرض میکند و بعد این سؤال را میپرسد حال آنکه این پیشفرض یک تهمت است. البته وقتی به شبهه افکن بگوییم دلیلت چیست فورا" سراغ جعل سند میرود و یک حقیقت تاریخی را بصورت وارونه برای ما جلوه میدهد!

حال سراغ مثال دیگری برویم:

شبهه: به آیه زیر توجه کنید:

سوره نور آیه ۳۳


... وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَن یُکْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدإِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِیمٌ

ترجمه آیت الله مکارم شیرازی:


...و کنیزان خود را برای دستیابی متاع ناپایدار زندگی دنیا مجبور به خود فروشی نکنید اگر خودشان میخواهند پاک بمانند! و هر کس آنها را (بر این کار) اجبار کند، (سپس پشیمان گردد،) خداوند بعد از این اجبار آنها غفور و رحیم است! (توبه کنید و بازگردید، تا خدا شما را ببخشد!)


عزیزان دلبند اگر توجه کنید این آیه میگوید:کنیزانتان را اگر خودشان میخواهند پاک بمانند به زنا مجبور نکنید. این جمله دارای یک قید و شرط است، شرط آن این است که کنیز خودش بخواهد پاک بماند، استنباط منطقی این است که اگر خودش نمیخواهد پاک بماند (مایل به تن فروشی است) اجبار وی به تن فروشی مجاز است، یا دستکم منع نشده است!

شبهه افکن این آیه را یک جواز برای ایجاد خانۀ فساد میداند!!!

پاسخ:

دوستان عزیز مستحضرید که شبهه افکن در این مطلب با یک استدلال به ظاهر درست سعی کرده است به قرآن مجید، تهمتی بزرگ بزند. حال نکتۀ انحرافی کجاست؟ کمی فکر کنید.

نکتۀ انحرافی اینجاست که عبارت "إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا" (اگر میخواهند پاکدامن باشند) یک عبارت شرطی نیست بلکه برای تأکید آمده است. بهترین گواه این ادعا ادامۀ آیه است:"عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا" (برای زندگی دنیا) سخن قرآن کاملا" مشخص است: کنیزانتان را برای متاع دنیا وادار به خودفروشی نکنید،آنهم در شرایطی که خود میخواهند پاکدامن بمانند.از سوی دیگر فرمان حد زنا نیز که پیش از این آیه نازل شده است، مؤید این امر است چراکه قرآن وقتی فرمان به حد زنا میدهد هرگز نمیگوید که این حد از کنیزان برداشته شده است:

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ سورۀ نور آیۀ ۲

حال شبهه افکن باید توضیح دهد که چگونه فردی اگر مایل بود میتواند تن به فحشا دهد ولی حد زنا هم باید بر او جاری شود؟!!!! فرض بگیریم اسلام به جرم این دلالی کردن به ارباب حد نزند(که البته میزند)، آیا کنیز دیوانه است که در شرایطی که میداند صد ضربۀ تازیانه انتظارش را میکشد تن به خودفروشی بدهد؟!(توجه دارید که آیۀ دوم سورۀ نور که حد زنا را مشخص کرده است پیش از آیۀ ۳۳ سورۀ نور نازل شده است پس زمانی که آیه ۳۳ نازل شده بود مسلما" مجازات خودفروشی هم مشخص بوده است.)

در ادامۀ شبهه افکنی، شبهه افکن میگوید:

ادامۀ شبهه: جالب اینجاست که اگر هم مجبور کردید خوب حالا بعد از این اجبار غفور و رحیم است و میبخشه!

ادامۀ پاسخ: اینجا نیز شبهه افکن مغلطه میکند. عبارت "وَمَن یُکْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدإِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِیمٌ " چنانکه آیت الله مکارم میفرمایند: «بعضى از مفسران در شأن نزول این جمله گفته‏اند:" عبد اللَّه بن ابى" شش کنیز داشت که آنها را مجبور به کسب در آمد براى او از طریق خودفروشى مى‏کرد! هنگامى که حکم اسلام درباره مبارزه با اعمال منافى با عفت (در این سوره) صادر شد آنها به خدمت پیامبر(ص) آمدند و از این ماجرا شکایت کردند، آیه فوق نازل شد و از این کار نهى کرد"»(" مجمع البیان" ذیل آیه مورد بحث و" تفسیر قرطبى" [با مختصر تفاوت].)

«...تعبیر این آیه براى این است که اگر صاحبان این کنیزان مختصر غیرتى داشته باشند به غیرت آنها بر خورد مفهوم آیه این است این کنیزان که ظاهرا در سطح پائینترى قرار دارند مایل به این آلودگى نیستند شما که آن همه ادعا دارید چرا تن به چنین پستى در مى‏دهید؟! در پایان آیه- چنان که روش قرآن است- براى اینکه راه بازگشت را به روى گنهکاران نبندد بلکه آنها را تشویق به توبه و اصلاح کند مى‏گوید:" و هر کس آنها را بر این کار اکراه کند (سپس پشیمان گردد) خداوند بعد از اکراه آنها غفور و رحیم است" (وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ).


این جمله چنان که گفتیم ممکن است اشاره به وضع صاحبان آن کنیزان باشد که از گذشته تاریک و ننگین خود پشیمان و آماده توبه و اصلاح خویشتن هستند، و یا اشاره به آن زنانى است که تحت فشار و اجبار تن به این کار مى‏دادند.»

پس میبینیم که منظور قرآن در اینجا این نبوده است که بگوید آنها را وادار به اینکار بکنید و بعد توبه کنید تا خدا ببخشد!! اگر منظور از بخشش صاحبان باشند هم منظور اینستکه کسانی که پیش از این، مرتکب این عمل میشدند را خدا میبخشد و همانطور که گفتیم بنا بر آیات سورۀ نور اساسا" اسلام اینکار را مجاز نمیداند که صاحبان بخواهند بدان ادامه دهند. از این گذشته برخی هم معتقدند بخشی از آیه که سخن از بخشش میراند، کنیزانی که اکراه داشتند را مد نظر قرار داده است.

پاسخ به ادعای تناقض و دشواری در قرآن

با سلام. لینک زیر برای دانلود یک فایل ورد است که به شبهات اسلامستیزان در مورد قرآن و آنچه آنها تناقض و اشتباه در قرآن(!!) مینامند، پاسخ میدهد:

 

لینک دانلود

پاسخ به مقایسۀ پیامبر اعظم(ص) با کوروش هخامنشی(۱)

این مقالات پاسخهایی دندان شکن به کتاب یکی از اسلامستیزان است که در اقدامی ناشایست، پیامبر خدا(ص) را با کوروش هخامنشی مقایسه نموده است!! و سعی کرده با تحریف شخصیتها پیامبر را تحقیر و کوروش را تعظیم کند.

بخش اول: تولد، کودکی و نوجوانی

قسمت اول: پیامبر(ص)

 نویسنده ضمن این نوشته ادعا میکند که از آنجا که پدر و مادر پیامبر خیلی زود مردند نشاندهندۀ این است که بدنهای ضعیفی داشتند و میخواهد تلقین کند که فرزندی ناقص یا ضعیف به دنیا آورده‌اند!! نویسنده فراموش کرده است که در آن زمان امکانات پزشکی چندان پیشرفتی ننموده بود و اینکه فرد تا چه حد عمر کند بیشتر به شانس بستگی داشته است تا میزان ضعف و قوت بدن! از این گذشته اگر واقعا" بدن آمنه و عبدالله ،پدرو مادر پیامبر، ضعیف بود، هرگز نمیتوانستند کودکی را، آن هم در شرایط بهداشتی آنروز و آب و هوای آن دیار، پشت سر بگذارند. لازم میدانم ذکر کنم که طبق تاریخ پدر پیامبر ،عبدالله، به لحاظ قوای جسمانی و شمشیرزنی و تیراندازی از قهرمانان زمان خویش بود پس این ادعای نویسنده بسیار غیرعقلانی است.در عین حال باید یادآور شویم که طبق تاریخ پیامبر دارای قوای جسمانی بالایی بود چنانکه بسیار کم بیمار میشدند و وقتی با زهری مهلک، مسموم شدند بدنشان ماهها در برابر این سم مقاومت کرد.

 در واقع به این نویسنده باید گفت که خواست خدا بود که محمّد(ص) یتیم باشد و در فقر زندگی کند تا حال مسکینان و یتیمان را درک کند و مانند شاهان نباشد که در زمانی که حاکمیت را به دست میاورند فقرا را فراموش میکنند!!

 نویسنده ضمن نوشتجاتی بسیار توهین آمیز در مورد پیامبر اسلام بدون هیچ سندی ادعا میکند که دایۀ پیامبر،حلیمه، وقتی پیامبر را بزرگ میکرد متوجه نشانه‌هایی از غش و ضعف در او شد و به همین خاطر قصد داشت او را به مادرش باز پس دهد!! این ادعای دروغین که این فرد اسلامستیز میاورد در هیچ کجای تاریخ نیامده است. برعکس آنچه این فرد مغرض میگوید طبق تواریخ حلیمه نقل میکند که زمانی محمّد(ص) را از مادرش گرفته است که سرزمینش دچار خشکسالی و خود و همسرش دچار فقر شدید بودند؛ اما به محض اینکه محمّد(ص) را از مادرش گرفتند سیل برکات بر آنها فرود آمد و حتی وقتی شیر دادن محمّد(ص) تمام شد و او را نزد مادرش برد از او خواهش کرد که او را به میان قبیله خود بازگرداند و محمّد(ص) را تا سن پنج سالگی نزد خود نگاه داشت.

 قصّه‌ای که نویسنده،به نقل از حلیمه، برای صحت سخن خود میاورد خیلی مضحک است بیایید آنرا ببینیم:

«روزی هنگامی که محمّد(ص) به همراه برادر رضاعیش مشغول مراقبت از گاوها بودند برادر رضاعی محمّد(ص) نزد من(حلیمه) و شوهرم آمد و گفت: دو مرد سفید پوش برادر قریشی من را گرفتند و بدنش را باز کردند و در داخل بدنش به جستجو پرداختند. من و شوهرم با شتاب به سوی محلی که محمّد(ص) در آن قرار داشت رفتیم و از او پرسیدیم چه اتفاقی افتاده؟» در ادامۀ ماجرا محمّد(ص) سخنان برادر رضاعیش را تأیید میکند و میگوید آن افراد سیاهی های قلبش را بیرون کشیده‌اند...

 نویسنده از این ماجرا نتیجه میگیرد که پیامبر از زمان کودکی دچار بیماری روانی هیستریکی بوده است!! اما در پاسخش باید بگوییم:

۱. هر داستانی که در تاریخ بیاید صحیح نیست بسیاری از وقایعی که در تاریخ نقل میشوند مانند همین داستان افسانه‌ای هستند. در غیر عقلانی بودن این داستان همین بس که بگوییم که مگر در قلب کودک خردسال سیاهی و ناپاکی وجود دارد که کسی بخواهد انرا بیرون بیاورد؟؟ در ضمن اگر نویسنده به هر سخنی که در تاریخ آمده ایمان دارد، چرا نبوّت پیامبر(ص) که به تواتر در تمام تواریخ آمده است را قبول نمیکند؟

۲.نویسنده فراموش کرده است که این ماجرا را محمّد(ص) نقل نکرده است که او را محکوم به توهم میکند. این ماجرا را ابتدا برادر رضاعیش نقل کرده و بعد محمّد(ص)(طبق داستانی که آمده) آنرا تأیید کرده است. پس باید سؤال کردکه آیا برادر رضاعی محمّد(ص) هم هیستریک داشته؟ و آیا هر دو در عالم غش یک چیز را دیده‌اند؟ واقعا" کسی که باید در عقلش شک کرد خود این نویسنده است!!

۳. حتی اگر این ماجرا واقعا" اتفاق افتاده بود هم نمیشد چنین نتیجه‌گیری ناجوانمردانه‌ای کرد؛ چرا که عالم ماوراءالطبیعه وجود دارد و ما وجود آنرا ثابت میکنیم. نویسنده میخواهد هر کسی را که از وجود عالم ماوراءطبیعه سخن میگوید را به بیماری روانی محکوم کند. در حالی که این خود نویسنده است که فکر و روحی بیمار دارد و فکر میکند هر کس برعکس خودش به ماوراءالطبیعه معتقد است بیماری روانی دارد!!!

۴.باید توجه داشت که این ماجرا هر چند در برخی کتب آمده ولی این نمیتواند قابل قبول باشد و بدیهیست که از اسرائیلیات است چرا که تأییدگر ادعای مسیحیون مبنی بر این است که شیطان در وجود هر کسی اثر داشته مگر عیسی مسیح!!

۵.اگر این ماجرا واقعیت میداشت هم نشانگر اعجاز بود و دلیلی محکم برا نبوت پیامبر محسوب میشد.

 قسمت دوم: کوروش نامه

 حالا باید یک تودهنی محکم هم به نویسنده و تمام پان ایرانیستها بزنم تا یاد بگیرند که کوروش هخامنشی کسی نیست که بخواهد با پیامبر خدا مقایسه شود. میدانم از این نوشته‌ام تعدادی افراد تاریخپرست ناراحت میشوند طبق معمول به فحاشی میپردازند ولی برایم مهم نیست. این افراد بی‌غیرت که حاضرند برای بالا بردن مقام تاریخ کشور مقام پیامبر خاتم(ص) را پایین بیاورند بهتر است بروند و بمیرند. جای طرز فکر این افراد در اعماق چاههای فاضلاب است و من راهم را ادامه میدهم و فحاشی این افراد برایم مهم نیست.

 برویم سر اصل مطلب: نویسنده در جایی که دارد از کوروش سخن میگوید برعکس آنچه که در مورد پیامبر میاورد ،که سعی دارد فقط سخنان عجیب و غیر قابل قبول مورخین را بیاورد، با تمام قدرت سعی دارد روی آنچه کوروش بوده است، سرپوش بگذارد و فقط جاهای مثبت را بیان کند.

 در مورد کودکی کوروش کتزیاس سخنان زیادی نگفته است. کزنفون و هرودوت منابع مختلف ما در مورد کودکی کوروش هستند.

  کزنفون در مورد کودکی کوروش میگوید که رابطۀ او با پدربزرگش ،پادشاه ماد، خیلی خوب بود و این باعث شد که در ناز نعمت بزرگ شود (نگاه کنید به تاریخ ایران باستان،حسن پیرنیا، صفحات۲۲۸ تا ۲۳۲) پدر کوروش هم پادشاه پارس و دست نشاندۀ شاه ماد بود و او را در سیستم مدارس افسانه‌ای پارس قرار داد که کوروش در آنها اصول جنگیدن و شکار کردن و ... را فراگرفت. مسلم است که چنین کودکی در زمان بزرگی خود نه به فکر فقرا است و نه به چیزی جز فتح و فتوح و مقهور کردن ملل میاندیشد. البته در بحثهای آینده میبینیم که چنین شد.

 در نوشته های هرودوت آمده که هر چند کوروش نوۀ پادشاه ماد بود ولی او بخاطر خوابی که دید، قصد کشتنش را داشت و وزیر شاه ماد که مأمور کشتن او بود او را به چوپانی سپرد و چوپان او را به جای کودک مردۀ خود نگاه داشت و زن چوپان که سپاکو نام داشت به او شیر داد. به هر حال چند سال بعد در یک ماجرای جالب پادشاه ماد به هویت این کودک پی برد:

«چون طفل به سن ده سالگی رسید، همبازی امیرزادگان شد. پس از آن روزی اتفاق افتاد که همسالگان او، در موقع بازی، متفق شدند که شاهی انتخاب کنند و کوروش  را که به او "پسر چوپان" میگفتند،شاه کردند ... بعد در حین بازی یکی از رفقایش نخواست حکم او را اجرا کند و کوروش امر کرد او را به سختی تنبیه کنند» وقتی شاه ماد ماجرا را شنید کوروش را خواسته از او پرسید که تو چگونه جرأت کردی با پسر مرد اول من چنین کنی؟ کوروش پاسخ داد: من را به شاهی برگزیده بودند و و حق با من بود!!(تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا صفحه ۲۱۱) در اینجا شاه ماد مشکوک میشود و به زودی هویت کوروش لو میرود!

 واقعا" چقدر سخت است فکرش را بکنیم که کسی که در سن کودکی در یک بازی ساده دستور میدهد کسی را به جرم نافرمانی به شدت بزنند وقتی به شاهی واقعی برسد چه میکند؟ البته در مقالات بعدی معلوم میشود!! فقط اینرا هم به کسانی که فحش دادند بگویم تا پیشاپیش پاسخشان را دیده باشند:

هرودوت میگوید از آنجا که  معنی اسم سپاکو،که به کوروش شیر داده بود،  در زبان مادی سگ ماده است وقتی کوروش به پارس بزگشت مردم پارس میگفتند: «کوروش را یک سگ ماده بزرگ کرده و شیر داده است!»(تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا صفحه ۲۱۳)


برخی افراد نادان که گویا اصلا از اصل ماجرا خبر ندارند به من میگویند:«مگر لازمۀ مسلمانی توهین به شاهان پیشین(به قول خودشان نیاکانمان!!) است؟» در پاسخ به این افراد نادان باید عرض کنم که نخیر لازمۀ آن این نیست بلکه این پان ایرانیستهای بیشعوری مثل نویسندۀ آن مطلب هستند که فکر میکنند برای رسیدن به آرمانهای باستانیشان پیامبر را تحقیر کنند. من هم فقط جواب این حماقت را دادم. در ضمن من از اینکه از شخصیتهای پوچی مثل کوروش حقیر بخواهند بت بسازند متنفرم، پس با این بتسازی مبارزه میکنم و این نقد تند بر کوروش که اگر خدا بخواهد ادامه هم خواهد داشت، را عرضه کردم. ببخشید اگر به بتهای مسخرتون توهینی شده!! من به کوروش به عنوان یک پادشاه که مثل کریمخان زند از کشتن دشمنان خودداری میکرده، احترام میگذارم ولی نه تنها استعمارگریها و جنگطلبیهایش را فراموش نمیکنم بلکه با روال بتسازی از او نیز به شدت مبارزه مینمایم.


 

این مقالات به به مرور زمان ادامه خواهند داشت