در تجزیه و تحلیل برده داری در اسلام یکی از حادترین بحثها بحث کنیزان است. اسلامستیزان با تمام قوا سعی دارند این مسئله را بزرگ جلوه دهند و از کاه، کوه بسازند. پس این بحث را به سه شبهه تقسیم کرده و پاسخ مربوطه را میگوییم:
شبهه: چرا مسلمانان در جنگها زنان را اسیر میکردند؟
پاسخ:
۱. برای ما رفتار و کردار فرمانروایان مسلمان در طول قرنها ملاک نیست. ملاک ما پیامبر خدا(ص) و معصومین(ع) هستند و اینکه فرمانروایان و جبارانی که بر مسلمین حکومت میکردند چگونه با اسرا رفتار مینمودند برای ما به هیچ وجه ملاک نیست. در بین معصومین هم تنها پیامبر(ص) و امام علی(ع) فتحی داشتند که ایندو نیز تقریبا هرگز اقدام به گرفتن اسیر از بین مردم نکردند مگر در یکی یا دو مورد. بیایید یکی از این موارد را که خیلی هم از سوی اسلامستیزان روی آن مانور داده میشود را بررسی کنیم. این مورد چیزی نیست جز ماجرای غزوۀ بنی قریظه:
خطرناکترین جنگی که برای نابودی مسلمانان به وجود آمد جنگ خندق بود و این جنگ توسط سران یهودی طراحی شده بود و داستانش این است که یهودیان بنی قینقاع و بنی نضیر و بنی قریظه که در داخل مدینه به همراه مسلمانان زندگی می کردند، با پیامبر پیمان بسته بودند که با پیامبر زندگی مسالمت آمیز داشته باشند و با دشمنان پیامبر همکاری نداشته باشند ولی بنی قینقاع پیمان خودرا شکستند و پیامبر آنهارا از مدینه اخراج کرد .پس از مدتی یهودان بنی نضیر هم پیمان شکنی کردند و پیامبر آنهاراهم از مدینه اخراج کرد .سران یهودان بنی نضیر باسران مکه تماس گرفتند و آنهارا برای جنگ با پیامبر تحریک کردند و در نتیجه تلاشهای آنان سران مکه با ده هزار نفر نیرو به مدینه حمله کردند. اگر کافران در این حمله پیروز می شدند، پیامبر و مسلمانان همه نابود می شدند و خدا میداند چه کشتاری راه می انداختند. دشمنان آمدند و با خندق مواجه شدند و نتوانستند به داخل مدینه نفوذ کنند.در حدود یک ماه شهر را محاصره کردند ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند.تنها راه موفقیت آنان این بود که یهودان بنی قریظه را با خود همراه کنند و این خطرناکترین توطئه بود.آنان یهودان بنی قریظه را با خود همراه کردند و این یهودان که همپیمان پیامبربودند پیمان خودرا شکستند و قول همکاری به دشمن دادند.پیامبر توسط عوامل خود از توطئه بنی قریظه آگاه شد و پس از اینکه دشمن از مدینه رفت به بنی قریظه حمله کرد.بنی قریظه نخست قصد جنگ داشتند ولی پس از مدتی تسلیم شدند.همه آنان خلع سلاح شدندو خود پیامبر درباره آنان کاری نکرد بلکه خود آنان خواستار داوری سعد بن معاذ شدند .آنان چنین گمان می کردند که در باره آنان هم مانند بنی نضیر داوری خواهد شد ولی سعد بن معاذ به این صورت داوری کرد که جنگ آورانشان کشته شوند و زنهایشان و بچه هایشان اسیر شوند . یهودان بنی قریظه هم به این داوری گردن نهادند.در این جنگ است که زنها و بچه ها اسیر می شوند نه هر جنگی .پیامبر هم این داوری را تنفیذ کرد و این داوری مطابق کتاب مقس یهودان هم بود .(فروغ ابدیت ,ج دوم ,غزوه احزاب .تاریخ سیاسی اسلام ,جعفریان ,جنگ احزاب.حیاه محمد ,محمد حسین هیکل ,غزوه احزاب.)
پیامبر دو بار با یهودان مدینه به مهر و محبت رفتار کرد ولی این بار دیگر نمی توان چنین کرد چون این کار صد در صد خلاف احتیاط و خلاف عقل است و هیچ فرماندهی چنین نمی کند.در این جنگ زنها هم اسیر می شوند چون آنان کسی ندارند تا از آنان سرپرستی بکند و بهترین راه برای آنان همین اسارت است تا هم زندگیشان اداره شود و هم اسلام را می توانند بشناسند.
اساسا از سیرۀ نبوی آشکار است که ایشان فردی بودند اهل عفو و بخشش چنانکه بعد از فتح مکه که در هنگام هجرت از هر قبیله کسی برای قتل ان حضرت برگزیده شده بود، هم از اسیر کردن مردم و حتی سران دشمن خودداری فرمودند. پس کاملا آشکار است که این مورد واقعا موردی بوده که راهی جز این وجود نداشته است. بدون شک عملکرد پیامبر برای ما نشانگر ملاک اسلام است.
۲. از طرف دیگر در مورد سایر فرمانروایان مسلمان که معصوم نبودند و اجرای مو به موی احکام اسلام را وظیفۀ خود نمیدانستند نیز باید پرسیده شود اگر دشمنان بر مسلمین پیروز میشدند با زنانشان چه میکردند؟ پاسخ واضح است. به غیر از مواردی مثل جنگهای صلیبی که حتی زنان را نیز از دم تیغ گذراندند، آنها را اسیر میکردند و به عنوان کنیز میفروختند. پس فرمانروایان مسلمانان هم این حق را به خود میدادند که مقابله به مثل کنند.
۳.باز باید دقت کنیم که این مسئله برای کفار محارب مطرح بوده است که بر ضد اسلام شمشیر میکشیدند.
۴.اسیر گرفتن آنها باعث میشد هم بی سرپرست نمانند و هم با فرهنگ اسلامی تربیت شوند. بخصوص که حقوق برده در اسلام بسیار بالاتر از حقوق برده در سایر مکاتب است.
سؤالی که اینجا پیش میاید این است که اگر اینگونه بوده است پس چرا بین مسلمانان این همه کنیز وجود داشته است؟
پاسخ اینستکه این کنیزان در جریان خرید و فروش بردگان بین مسلمانان فروخته میشدند. البته بعد از اینکه حکومت به دست افراد غیرمعصوم افتاد در برخی جنگها مردم شهرها را اسیر میکردند و بین مسلمانان میفروختند.
شبهه: قرآن به مسلمانان اجازه میدهد بدون عقد با کنیزان نزدیکی کنند و این یعنی دادن حق تجاوز به کنیزان
پاسخ:
رابطۀ زن و شوهر بودن یک رابطۀ اعتباری است و نه یک امر حقیقی. در اسلام یکی از راههای برقراری این رابطه، خواندن «صیغۀ عقد» است. یکی دیگر از سببهای برقراری این رابطه مالکیت است ولی دارای شروط زیر است:
۱. مالک، کنیزش را به ازدواج شخص دیگر درنیاورده باشد.
۲. مالک، کنیز را به دیگرى نبخشیده باشد.
۳.اگر کنیز با شخصِ دیگرى ازدواج کرده باشد یا او را به دیگرى بخشیده باشند، پس از سپرى شدن مدّت زمان عدهى طلاق با شوهرش یا تمام شدنِ زمان بخشش، مجدداً کنیز بر مالکش حلال مىشود.
۴. کنیز در حالِ گذراندن ایّام عدّه (عدّهى طلاق از شوهر قبلىاش) یا ایام استبراء (در آنجا که محلّل واقع شده)، نباشد.
۵. قبلًا پدر مالک کنیز با کنیز، نزدیکى نکرده باشد.
۶. کنیز، بین چند صاحب مشترک نباشد.
۷. قبلًا فرزند مالک کنیز با او نزدیکى نکرده باشد.
۸. کنیز با مولایش قرارداد نبسته باشد که پول خود را بدهد تا آزاد شود (در اصطلاح مُکاتَب نباشد).
۹. کنیز، کاملًا تحت تصرّف مالک باشد.
نظر به اینکه اسلام علیرغم برداشتن بسیاری از احکام سنگین بردگی برخی از آنها را سر جایشان باقی گذاشت، کنیز و برده حق این را نداشتند که بدون اذن مالک ازدواج کنند و این فرمان بدون شک برای کنیزان مفیدتر بود زیرا اگر صاحب بدانها نظر داشت نمیگذاشت با کسی هم ازدواج کنند و این باعث آزار بیشتر آنان میشد ولی چنانکه در بالا آمد اگر کنیز با کسی ازدواج میکرد صاحبش دیگر حق نزدیکی با وی را نداشت. ضمن اینکه اگر کنیز برای صاحبش بچه میاورد آزاد بود پس این حق نزدیکی برای خود کنیز هم عواقب مثبتی داشت.
در ضمن کنیز مجبور نبود حتما به نزدیکی با صاحب خود تن در دهد بلکه میتوانست طبق بند(۸) که در قرآن آمده است برای آزادی با صاحب خود قرارداد ببندد و حق آزادی خویش را با کار کردن بپردازد.
شبهه: چرا در آیۀ ۲۴ از سورۀ نساء صاحبان بردگان حق اینرا پیدا میکنند که حتی با کنیزکان شوهردار نیز نزدیکی کنند؟
«وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَاء ذَلِکُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِکُم مُّحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً». (نساء،۲۴)
پاسخ:
اینطور نیست. پیوند زناشویی کنیزان بعد از کنیز شدن منقطع میشد و این کنیز شدن مثل طلاق بود. پس کنیز دیگر شوهردار محسوب نمیشد وگرنه طبق بند(۶) در متن بالا، بیش از یک مرد حق نزدیکی با یک کنیز را(درست مثل هر زن آزاد) نداشت. پس بعد از ایام عده بعد از کنیزی، کنیز بر صاحب جدید خود حلال میشد و میتوانست به طرق بالا برای آزادی خود تلاش کند.
یکی دیگر از جنبه های احکام اسلامی که خیلی زیاد از سوی اسلامستیزان مورد توجه قرار دارد، مخالفت شدید اسلام با همجنسگرایی است. آنها احکام شدید اسلام در مورد همجنسگرایی را غیرانسانی میدانند و بر ضد آزادی میشمرند!(البته گویا تشخیص تفاوت آزادی و فساد برایشان سخت است.)
پیش از ورود به بحث باید موارد زیر را تکرار کنم:
نکتۀ مهم: این احکام برای مسلمین طرح شده اند و برای نامسلمانان نیستند پس باید با دید یک مسلمان به این احکام نگریست نه با دید یک نامسلمان و این کاریست که اسلامستیزان وارونۀ آن عمل میکنند.
از دید اسلام در اثر گناه فطرت خداجوی انسان آسیب میبیند و مجازات یک درمان برای این آسیب است. بسته به اینکه این آسیب چقدر عمیق باشد مجازاتهای مختلفی برای درمان این آسیب مطرح میشوند. همچنین با وجود مجازات از گناه فرد و فساد جامعه جلوگیری میشود؛ در واقع وجود مجازات بهترین مانع سر راه جرم است.
خب پس حالا باید با دیدی خداباورانه و با اعتقاد به اینکه ما رد معاد باید برای اعمال و رفتار خود پاسخگو باشیم و اینکه خدا از طریق انبیاء درست و غلط بودن اعمال و میزان زشتیشان و مجازات دنیوی و اخرویشان را آشکار نموده است و باز باید دقت کنیم که خداوندی که خود شهوت را به انسان داده، حق دارد نوع استفاده از آن را تعیین نماید.
چرا اسلام با همجنسگرایی مخالف است؟
اساسا خداوند در قرآن میفرماید: کسانى که براى اقناع غریزه جنسى خود راهی غیر از ازدواج طلب کنند, تجاوزگرند(مؤمنون:۷)
مرحوم علامه محمدتقی جعفری (ره) درجواب فیلسوف شهیر اروپایی برتراند راسل که پرسیده بود چرا اسلام این قدر به ازدواج بها داده و برایش قانون وضع کرده است، نوشت: «با ازدواج میخواهد انسان به وجود آید، مساله تولد انسان مطرح است.» ارضای غریزه جنسی و تامین نیازهای فیزیولوژیک انسان از آثار مثبت ازدواج است؛ ولی میتوان فلسفه و حقیقت ازدواج از نظر اسلام را در سه امر جست و جو کرد: تکمیل، تسکین و تولید.
۱.تکمیل
هیچ انسانی به تنهایی کامل نیست و پیوسته در جهت جبران کمبود خویش تلاش میکند. جوان در پی رسیدن به استقلال فکری است؛ برای جبران نواقص و تامین نیازهای بی شمار خود به سوی ازدواج سوق داده میشود و با گزینش همسری مناسب و شایسته موجبات رشد و تکامل خویش را فراهم میکند. شهید مطهری در این باره میفرماید: «تشکیل خانواده یعنی یک نوع علاقهمند شدن به سرنوشت دیگران.... و یکی از علل این که در اسلام ازدواج یک امر مقدس و عبادت تلقی شده است همین است... ازدواج اولین مرحله خروج از خود طبیعی فردی و توسعه پیدا کردن شخصیت انسان است... پختگی که در پرتو ازدواج و تشکیل خانواده ایجاد میشود، در هیچ جای دیگر نمیتوان به آن رسید. و آن را فقط در ازدواج و تشکیل خانواده باید بدست آورد.»( تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهری. ص ۲۵۲)
بنابراین، میتوان ازدواج را مایه رشد و کمال یافتن انسان دانست. در واقع خداوند انسان را به گونهای آفریده که بدون جنس مخالف ناقص است و با جنس مخالف کامل میشود. مرد به زن نیازمند است و زن به مرد. هر کدام از دو جنس از نظر روحی و جسمی به هم وابستهاند و با قرار گرفتن در کنار هم یکدیگر را تکمیل میکنند.
۲.تسکین
مهمترین نیازی که بر اثر ازدواج تامین میشود، نیاز به آرامش و احساس امنیت و آسودگی است این نیاز که در سرشت آدمی ریشه دارد، چنان مهم است که خداوند در بیان فلسفه ازدواج میفرماید: «از آیات و نشانههای خداوند این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی قرار دادیم تا در کنار آنان آرامش یابید».(سوره روم آیه ۲۱)
بنابراین، همسر موجب آرامش و امنیتخاطر و محیط خانه وسیله آرامش روحی زن و مرد قرار داده شده است. در اوایل جوانی احساس تنهایی، بیهودگی و نداشتن پناهگاه انسان را فرا میگیرد. ازدواج و قرار گرفتن در کنار همسری شایسته و دلسوز این احساس را از بین میبرد و او را به آرامش روحی میرساند. این احساس آرامش به ثبات فکری و روحی، وقار، احساس ارزشمند بودن و لذت میانجامد. در واقع دست آفرینش نوعی کشش درونی میان زن و مرد به ودیعت نهاده تا هر کدام در سنین خاص خواهان یکدیگر شوند و اضطراب وپریشانیشان از طریق ازدواج به سکونت و آرامش تبدیل گردد. دانشمندان علوم تجربی و انسانی نیز ارضای صحیح و به موقع غریزه جنسی و ترشح معتدل غدد جنسی را برای سلامت جسم و روان آدمی لازم دانسته، عدم آن را سبب پارهای از بیماریهای روانی و گاه جسمانی شمردهاند.
۳.تولید
یکی از ثمرات بزرگ ازدواج وجود فرزند و بقای نسل آدمی است. تولید و تکثیر نسل را نباید کوچک و بی اهمیتشمرد؛ زیرا هدف آفرینش جهان وجود انسان و پرورش و تکامل او است. تولید و پرورش انسانهای خدا پرست و موحد و نیکوکار و صالح، مطلوب خدای جهان آفرین است. از دیدگاه اسلام، وجود فرزند صالح برای پدر و مادر یک عمل صالح شمرده میشود و در سعادت دنیا و آخرت آنها مؤثر استبه همین جهت، معصومان تولید و تکثیر نسل را از اهداف ازدواج خواندهاند. پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «چه مانع دارد که مؤمن برای خودش همسری برگزیند. شاید خدا فرزندی به او عطا کند که با گفتن لااله الاالله زمین را سنگین سازد.» در حقیقت زوجها از طریق فرزندان خود رشته پیوند میان اعضای یک نسل را به وجود میآورند. این امر از اهداف اساسی ازدواج است؛ وجود فرزندان به گرمی، پویایی و صفای کانون خانواده میانجامد و انگیزه ادامه زندگی را در انسان تقویت میکند.البته روشن است که در پرتو ازدواج یکی از نیازها و غرایز مهم انسان (غریزه جنسی) تامین و به روشی درست ارضا میشود.
با تأمین این نیاز جسمانی، فرد از نظر روانی، ذهنی و اخلاقی به آرامش میرسد و مسیر بسیاری از انحرافات جنسی و اخلاقی و اجتماعی بسته میشود. بنابراین ازدواج، پیمودن یک مسیر صحیح و عقلانی و فطری است. مطمئناً مواردی که ذکر شد، در ازدواج دو پسر یا دختر با هم تأمین نمیشود، بلکه به آن اهداف آسیب میرساند، پس ازدواج هم جنس در اسلام و در ادیان آسمانی مردود و ممنوع اعلام شده است.(هر چند برخی کلیساها آنرا جایز میدانند!)
از نگاه کلی تر هم جنس بازی و بخصوص لواط، عملی بر خلاف فطرت است و هر چه با فطرت هم خوانی نداشت، تأثیر سوء دارد و بر تحیر و سرگردانی و پریشانی آنها افزوده میشود. به همین دلیل روایات زیادی درباره مذمت هم جنس بازی نقل شده که بسیار تکان دهنده است. با مطالعه آن روایات، میتوان به زشت بودن این عمل پی برد. قطعاً روایات برای افراد مؤمن در جلوگیری از این عادت ناپسند مؤثر است. در مذمّت لواط در قرآن از قول حضرت لوط به قومش آمده است: «أتأتون الذکران من العالمین؛ آیا در میان جهانیان شما به سراغ جنس مرد میروید و همسرانی را که خدا برای شما آفریده است رها میکنید؟! شما قوم تجاوزگری هستید».(شعراء:۱۶۵) این رابطه از نظر شرعی کاملا مردود است و هرگز نباید انجام گیرد کما اینکه امام صادق (ع) در بیان فلسفه حرمت لواط میفرماید: اگر آمیزش با پسران حلال بود، مردان از زنان بی نیاز میشدند و این موجب قطع نسل بشر میشد و مفاسد زیاد اخلاقی و اجتماعی به بار میآورد.( وسائل الشیعه، ج۴، ص۲۵۲)
از نظر پزشکی نیز ثابت شده که رابطه همجنس با همجنس یک رابطه پرخطر است. هیچ پزشکی چنین رابطه ای را توصیه نمیکند و مسلما هیچ نظریه مبنی بر سالم بودن و بی ضرر بودن این رابطه ارائه نگردیده، بر عکس، این رابطه همیشه از نظر پزشکی نقض گردیده است. از طرف دیگر سایر بیمارهای عفونی، ویروسی همانند هپاتیت، ایدز، سفلیس و سایر بیماریهای مقاربتی از طریق مقعد (پشت) ،در مورد لواط، راحتتر منتقل میشوند. خیلی از افراد تصور میکنند که در رابطه مقعدی هیچ خطری آنها را تهدید نمیکند، در حالی که چون مقعد در درون خود باکتریهای زیادی دارد، انتقال ویروسهای نظیر ایدز و... راحتتر انجام میگیرد این باکتریها با شستشو از بین نمیروند. از آن گذشته دریچه مقعد یک دربچه خروجی است، پس وارد شدن هر چیزی از این دریچه علاوه بر آسیب به دریچه و موارد ذکر شده همراه با درد است و به مرور باعث باز شدن هر چه بیشتر دریچه مقعد و پیدایش عوارض ذکر شده میشود.
از سوی دیگر طبق روایات، همجنسگرایی را اولین بار شیطان به مردم قوم لوط یاد داد و این عملی شیطانی است.
چرا اسلام برای همجنسگرایی مجازاتی سنگین قرار داده است؟
برای اینکه بدانیم، چرا اسلام برای همجنسگرایی مجازات شلاق و برای لواط مردها و سومین مرتبه از مساحقۀ زنان، حکم اعدام، صادر کرده است، باید یکبار دیگر بحث نظام جزایی اسلام را تکرار کنیم:
سیاست کیفری اسلام دارای دو نوع درمان برای دو مرحله ویژه از وضعیت جامعه است:
الف) پیش بینی مجازاتهای خفیف با شرایط اجرای آسانتر.جرائمی که حاکی از وخامت شدید اوضاع اجتماعی نبوده و در شرایط عادی جامعه رخ میدهد، در این دسته قرار میگیرد. این دسته از مجازاتها، جرائمی است که اختیارات قضات در این نوع جرائم وسیعتر بوده و میتوانند با در نظر گرفتن شخصیت مجرم و اوضاع واحوال ارتکاب جرم، تصمیم مقتضی را در برخورد با وی اتّخاذ نمایند.( کتاب نقد، ش۱۵ - ۱۴،ص۱۴۳ - ۱۴۰)
ب) پیش بینی مجازاتهای شدید: اعمال این مجازاتها منوط به شرایط و قیدهای فراوان است، به نحوی که گاه به ندرت فراهم میشود. این نوع مجازاتها از نوع درمان های سخت است که تنها در شرایط خاص به کار گرفته می شوند.این نوع درمان در جائی تجویز میشود که بزهکاری در آن به وضع حادّ و بغرنجی رسیده، پردههای عفت دریده شده و ارتکاب جرائم در ملأ عام قبحی ندارد. در کدام جامعه زنا واقع میشود، در حالی که چهار نفر مرد عادل شاهد وقوع آن باشند؟ چنین جامعهای قطعاً دچار بیماری چنان شدیدی شده که مداوای آن از راههای عادی ممکن نیست و نیاز به شوک دارد. در جامعهای که خون بی گناهی را به ناحق بر زمین میریزند، کدام اهرم قوی میتواند از وقوع مجدد این بیماری خطرناک جلوگیری کند؟
گرفتن اموال مجرم، سلب آزادی او، اصلاح و درمان مجرم، یا سازگار کردن او با جامعه، همه این امور در جای خود لازم و مفید هستند، اما برای حفظ امنیت و حیات جامعه کافی نیست.
اسلام، سلب زندگی و آزادی مجرم را هدف قرار نداده است. سیاست کیفری اسلام بیشتر تهدید به مجازات است، تا اجرای آن، از این رو مثلا برای اجرای حد سرقت، شرایط فراوانی گذاشته که جمع شدن همه آنها بسیار بعید است. همین طور در زنا، لواط و جرایم عفافی، شرایطی را بیان میکند که مشخص میکند هدف اسلام بیشتر جلوگیری از اشاعه فحشا و علنی شدن بزهکاری در جامعه است تا اجرای مجازات.
همجنسگرایی نیز از دسته دوم است.
پاسخ به یک شبهه
یکی از شبهات پیرامون همجنسگرایی اینستکه این میل در برخی انسانها بیشتر است و به صورت ژنتیک اینگونه میباشد، در واقع به شکلی این افراد نمیتوانند جلوی خود را بگیرند.
پاسخ:
اولین نکته اینکه از دیدگاه علم روز، همچنان نظریۀ قویتر اینستکه، همجنسگرایی آموختنی است و نه ژنتیک.
دوم اینکه حتی اگر چنین بود این مسئله دلیل نمیشود که فرد به گناه دست بزند. به صورت مشابه برخی افراد نیز به صورت ژنتیک تمایل زیادی به خشونت و قتل دارند. آیا این دلیل میشود که این افراد دست به جنایت و قتل بزنند؟
سوم اینکه این افراد میتوانند شهوات خود را با جنس مخالف ارضا کنند تا مجبور نباشند که به همجنس گرایش کنند یا میتوانند با داروهایی به کاهش این میل انحراف یافته بپردازند.
یک نکته: این نکته را نیز اضافه میکنم که همجنسگرایان افراد متجاوزی هستند و حتی در صورت آزادی این عمل زشت، باز هم دست به تجاوز به عنف میزنند تا جایی طبق مستند آمریکایی "she stolen my voice" میبینیم که در آمریکا ۳۰٪ از زنان تنها مورد تجاوز زنان همجنسگرا قرار میگیرند و در مورد مردها که این گرایش بیشتر است خود شما حساب کنید که وضع چگونه است(چنین آماری را به طور رسمی نمیتوان مطرح کرد چون بیشتر اوقات مردهایی که مورد تجاوز قرار میگیرند از اینکه این مسئله را مطرح کنند، شرم دارند.)
سلام. در ادامه بحث برده داری به شبهات اسلامستیزان میپردازیم:
امضایی و نه تاسیسی بودن برده داری در اسلام
شبهه:امضای پیامبر اسلام بر مسئله برده داری آنرا از رسمی غلط و منطقه ای به حقی الهی، جهانشمول و ابدی تبدیل کرده است، لذا تاسیسی نبودن برده داری در آیین اسلام دردی را دوا نمیکند، و همچنان بخاطر امضایی بودن برده داری میتوان اسلام را به همین سبب به ضد بشر بودن محکوم کرد. پیامبر اسلام شایستگی پیامبر و پیشوا و الگوی رفتاری بودن و مورد تبعیت قرار گرفتن را ندارد. او به دلیل اینکه ادعای پیامبری دارد باید برای تمامی زمانهای تاریخ نمونه اخلاقی خوبی باشد، حال آنکه بنابر اخلاقیات امروز ما او هرگز چنین نیست. اگر برده داری محکوم است باید پیامبر اسلام را محکوم کرد و اگر پیامبر اسلام محکوم نیست، برده داری نیز محکوم نیست و باید برده داری را تایید کرد.
اگر رفتار پیامبر اسلام و برده داری او امروز برای ما اخلاقی و مناسب نیست، پس او هرگز نمیتواند الگویی مطلقاً خوب برای ما باشد و یک انسان خردگرا و انسانگرا هرگز دچار این خطا نمیشود که الگوی اخلاقی بد اخلاق تری از خود را دنبال کند.
پاسخ: شبهه افکن سفسطه میکند. اینکه پیامبر مخالف بردگی انسانها بود را بیش از هر کس بردگانی چون بلال درک کردند که در برابر مولاهایشان شوریدند. اگر برده داری در اسلام به صورت ناگهانی مردود نشد بخاطر این بود که
۱)کفار حربی،یعنی کفاری که با اسلام میجنگیدند، که اسیر میشدند را نمیشد رها کرد زیرا اگر آزاد میشدند باز به اردوگاههای خود بازمیگشتند.
۲) بردگان از خود مال منالی نداشتند و اگر ناگهان آزاد میشدند، توده ای فقیر و ندار در جامعه رها میشد و در اثر فقر گروهی از آنها میمردند و گروهی دیگر برای سیر کردن شکم به جرم و جنایت میپرداختند. نگاهی به وضعیت سیاهپوستان در آمریکا مؤید این سخن است که اکنون وضع زندگی اکثر آنها بد و نامطلوب است و در محلات فقیرنشین ساکنند، حال آنکه با مبارزه تدریجی و آزادی تدریجی بردگان چنین حادثه ای هرگز در ملل اسلامی نیفتاد که بردگان آزاد شده به چنان شکلی در آیند.
۳) اینکه پیامبر خدا(ص) اجازه داد برده داری ادامه یابد و در عوض با قوانینی چند مقدمات آزادی تدریجی بردگان را ایجاد کرد نشانگر اینستکه او صلاحیت این امر را داشته زیرا مانند امثال این نویسنده عمل نکرده است که به فکر آزادی ناگهانی صدها برده باشد ولی به فکر اسکان و تغذیۀ آنها نباشد. با برنامه پیامبر برده داری به بهترین شکل دچار انحلال شد.
۴)نویسنده ادعا میکند برده داری دیروز با اخلاقیات امروز همخوانی ندارد که ادعایی گزاف است. اخلاقیات و خرد هم میپذیرند که کل بردگان را نمیشود ناگهان آزاد کرد تا چنانکه در بالا گفتیم تودۀ فقیری ایجاد شود که سربار جامعه است.
۵) باز هم نویسنده محکوم به سفسطه است زیرا بردگی اسلامی را با بردگی عادی یکی محسوب میکند حال آنکه برده در اسلام حقوق فراوانی داشت.
آزاد کردن برده به بهانه های مختلف
شبهه:یکی از ادعاهایی که اسلامگرایان برای دفاع از اسلام مطرح میکنند این است که اسلام بطور تدریجی و با وضع قوانینی که به آزادی برده می انجامد برده داری را به تدریج منسوخ کرده است.
برای اینکه به این ادعا پرداخته شود لازم است "بهانه" هایی که بواسطه آنها باید برده را آزاد کرد را بر شمریم. در قرآن به سه بهانه توصیه شده است که برده ای بعنوان کفاره آزاد شود. قتل غیر عمدی (سوره نساء آیه ۹۲)، شکستن سوگند (سوره مائده آیه ۸۹) و همچنین کفاره ظهار (سوره مجادله آیه ۳) گذشته از اینکه "کفاره سه گناه" با "کفاره بسیاری از گناهان" هرگز برابری نمیکند، این "بهانه های مختلف" که اسلامگرایان از آن یاد میکنند تنها سه مورد است، و این سه مورد آنقدر بعید است که اگر کسی ادعا کند به این سه بهانه اسلام در ۱۴۰۰ سال گذشته به الغای برده داری کمک کرده است واقعا انصاف را رعایت نکرده است.
پاسخ: شبهه افکن باز هم سفسطه میکند:
۱) منبع استخراج احکام فقط قرآن نیست که او به سه آیه گیر داده است! یادمان باشد که قراردهندۀ احکام از سوی خدا بین مردم پیامبر است و او برای بسیاری از موارد این آزادی بردگی را به جای کافره های سنگین قرار داده است تا مردم به جای ترغیب به دادن کفارۀ سنگین به آزادی برده رضایت دهند همچنین مواردی مثل قتل غیر عمد و سوگند دروغ هم به هیچ وجه بعید نیست که در قرآن آمده اند.
۲) شبهه افکن میگوید این موارد خیلی بعیدند! این امر نشانگر عدم آشنایی این فرد با اسلام است. آیا به نظر شما کفارۀ روزۀ واجب ماه رمضان امری بعید است؟ در ضمن همانطور که در بالا گفته شد قتل غیرعمد و سوگند دروغ هم به وفور یافت میشود که ساده ترین کفارۀ آنها رها کردن برده بوده است.
۳)شبهه افکن در مورد، بحث آیۀ ۸۹ سورۀ مائده دروغ میگوید و قرآن در این آیه برای سوگند لغو کفاره قرار نداده بلکه برای سوگندهایی که به قصد گفته میشوند یا تنبیه را قرار داده است.
۴) شبهه افکن میگوید:« "کفاره سه گناه" با "کفاره بسیاری از گناهان" هرگز برابری نمیکند» گویا شبهه افکن نمیداند که تشخیص میزان بدی یک گناه به عهدۀ خداست نه افراد مغرضی چون او!!
ادعای مبارزه تدریجی اسلام با برده داری
شبهه:ادعای رایج دیگری که اسلامگرایان در دفاع از اسلام پیرامون مسئله برده داری مطرح میکنند ای است که اسلام به تدریج با برده داری مبارزه کرده است
چگونه است که پیامبر اسلام چیزهای دیگری را همچون شراب و ازدواج با والدین و غیره را که بین اعراب و مسلمانان نخستین رایج بوده است را حرام اعلام کرده است و اتفاقی نیافتاده است، اما اگر برده داری را نیز حرام اعلام میکرد آسمان به زمین می آمد؟ آیا خرید و فروش شراب در میان اعراب وجود نداشته است؟
پاسخ: همانطور که در بالا آمد برای ممنوعیت شرب خمر و زنا و غیره مشکلات ثانوی وجود نداشت ولی اگر قرار میشد بردگان را یکباره آزاد کنند این افراد نه پول داشتند و نه کار و نه مسکن، با این فرمان فقط این افراد در کوچه و خیابان سرگردان میشدند و به علت کمبود غذا و نداشتن مسکن، یا از گرسنگی میمردند یا مجبور به جرم و جنایت برای سیر کردن خود میشدند و فقط گروه قلیلی از آنها قادر به پیشرفت در جامعه میشدند درست مثل بردگان سیاه پوست آمریکا.
شبهه:از این گذشته مبارزه تدریجی اسلام با برده داری قرار بود چند هزار سال طول بکشد؟ اگر اسلام واقعا قصد مبارزه تدریجی با برده داری را داشته است چگونه است که به این هدف نائل نمیشود و برده داری در نهایت به دست اسلام ستیزان و کفار الغا میشود، اما هنوز در میان برخی از مسلمانان رواج دارد؟
پاسخ: شبهه افکن باز هم سعی در استفاده از عدم آگاهی مخاطب دارد:
۱)شیوۀ آزادی بردگان در اسلام، باعث آزادی تدریجی بردگان میشد ولی آنچه باعث شد وجود بردگان چندین قرن ادامه پیدا کند، این بود که به علت جنگهای پیاپی اسیران جدیدی گرفته میشدند که بنا به همان دلایلی که در قسمت قبل گفتیم، به بردگی گرفته میشدند. البته لازم به ذکر است بسیاری از این جنگها بنا به دستور فقهی اسلام انجام نمیشد و حکام برای کشورگشایی انجامش میدادند و حال آنکه جنگی که جنبۀ دفاعی نداشته باشد، باید با فرمان معصوم انجام شود؛ پس نباید گناه را به گردن اسلام انداخت.
۲)شبهه افکن با کمال وقاحت ادعا میکند که برده داری در اسلام ادامه دارد و در بین کفار(!) الغا شده است!! این هم از همان دروغهای مسخره است که دشمنان به خورد ما میدهند. به احتمال زیاد منظور شبهه افکن از این سخن وجود «سیستم ترانزیت خرید و فروش خانم!» در برخی کشورهای به ظاهر اسلامیست!! در پاسخ باید بگویم: اول اینکه برده به کسی گفته میشود که بدون میل باطنی خود وادار به کارهایی میشود نه کسی که خود را برای مقداری پول بفروشد! دوم اینکه هر کس آیات سورۀ نور و سایر احکام را خوانده باشد میداند که اسلام ۱۰۰٪ با این مسئله مخالف است و سوم اینکه این سیستم به هیچ وجه مخصوص این کشورها نیست و در سراسر دنیا وجود دارد. حال دشمنان پاسخ دهند که در برابر این همه مبارزه و نفرتی که در ملل اسلامی بر ضد این مسئله وجود دارد ملل غربی و سکولار که حتی به زن شوهردار و مرد متأهل حق زنا میدهند برای مبارزه با این خودفروشی چه غلطی کرده اند ؟؟؟؟
اگر هم منظور شبهه افکن خرید فروش کودکان است که این مسئله هم به شدت مورد مخالفت اسلام و قوانین جاری در ملل اسلامیست و در عین حال در کشورهای غربی نیز ادامه دارد.
گویا شبهه افکن فقر فکری برخی مسلمانان را میخواهد به اسم اسلام و کل مسلمین تمام کند!
۳) غربیها یا به قول این نویسنده که همه را به کیش خود میپندارد، کفار، چه نوع بردگی را ملغی کردند؟ این بردگی که غربیها آنرا الغا کردند را اسلام از همان روز اول الغا کرده بود.
برده داری، مهمترین انگیزه مسلمانان برای جهاد ابتدائی
شبهه: در باور اسلامی دو نوع جهاد وجود دارد، یکی جهاد ابتدائی و دیگری جهاد دفاعی. جهاد ابتدائی هنگامی شکل میگیرد که مسلمانان برای گسترش دین اسلام دست به جهاد میزنند و به سرزمین های همسایه حمله میکنند و در مقابل آنها سه امکان قرار میدهند. نخست اینکه مسلمان شوند، دوم اینکه به آیین خود بمانند و جزیه (گزیت) که نوعی مالیات است را از درآمد خود به مسلمانان بپردازند و یا اینکه با مسلمانان بجنگند و به عبارت دیگر بمیرند. این سه شرط در سوره توبه آیه 5 ام که به آیه سیف (آیه شمشیر) معروف است و بسیاری از مفسرین قرآن معتقدند این آیه تمام آیات پیشین را که در مورد رفتار مسالمت آمیز با نامسلمانان آمده است منسوخ میکند دیده میشود.
سورهُ توبه آیه ۵ صفحه ۱۸۸
فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ.
پس چون ماههای حرام به سر آمد آنگاه مشرکان را هر جا یافتید به قتل رسانید. و آنها را دستگیر و محاصره کنید . و هر سو در کمین آنها باشید. چنانچه توبه کردند و نماز به پای داشتند و زکات دادند پس از آنها دست بدارید. که خدا آمرزنده و مهربان است
پاسخ:
۱) شبهه افکن برای تحریک احساسات مخاطبین آیۀ ۵ سورۀ توبه را مطرح میکند حال آنکه این آیه در پاسخ به شکسته شدن پیمان صلح ده سالۀ میان مسلمین و کفار نازل شد و در پاسخ به قتل مسلمین توسط آنها خداوند نیز فرمان داد تا بعد از ماههای حرام مقابله به مثل کنند. نکتۀ مهم اینکه از مفاد آیه برمیاید که آنها در ماههای حرام که نزد خودشان هم جنگ ممنوع بود این قتلها را مرتکب شدند. با توجه به پیمانشکنی این افراد کافر حربی محسوب میشدند و اینکه فرمان به اسیر کردنشان داده شود چنانکه گفتیم امری عقلانیست زیرا اگر رهایشان میکردند دوباره به کار خود ادامه میدادند. ضمن اینکه قرآن میفرماید که اگر توبه کردند رهایشان کنید. لازم به ذکر است که پیامبر(ص) پس از فتح مکه، مردم مکه مورد عفو قرار دادند.
در ضمن قرآن در این آیه نگفته است که بجنگید تا برده بدست آورید و این نشانگر دورغگویی شبهه افکن است.
۲) در مورد جهاد هم شبهه افکن دروغ میگوید. مسلمین فقط در مورد دفاع باید جنگ کنند و نیاز به فرمان معصوم نیست حال آنکه جهادی که جنبۀ حمله داشته باشد باید به فرمان معصوم باشد. آیا در زندگی معصوم هرگز دیده شده است که آنها بگویند برای گرفتن برده بجنگید؟؟ البته که نه. هرچند با این نوع برداشت شبهه افکن از آیات قرآن، بعید نیست چنان برداشتهایی را از جنگهای پیامبر نیز به عمل آورد!!
یکی دیگر از بحثهای مهم در بحث احکام، بحث
ارتداد است. اسلامستیزان ادعا میکنند که هیچ مسمانی حق خارج شدن از دین اسلام را
ندارد و اگر اینکار را بکند اعدام میشود:
شبهه: اگر در دین اجباری نیست(لا اکراه فی
الدین) چرا اگر کسی بخواهد از دین اسلام خارج شود، اعدامش
میکنید؟
پاسخ:
۱)این ادعا یک تهمت است. اسلام هرگز نگفته است هر کس که از اسلام خارج شد
مرتد است و باید اعدام شود.
۲) اگر مسلمانی از روى تحقیق (نه هوا و هوس و فرار از تکالیف) به این
نتیجه رسید که دین دیگرى حق
است، امکان خارج شدن از دین برای او وجود دارد ، اما اگر بخواهد در مقابل
اسلام موضع گیری و مقابله نماید ، مرتد محسوب شده و جامعه اسلامی با وجود
شرایطی با او برخورد خواهد نمود. البته این برخورد الزاما اعدام
نیست.
۳) مرتد از نظر اسلام کسی است که به مبارزه با عقیده و ایمان و باور مردم
در جامعه روی آورده و
به این جهت یک مجرم اجتماعی شناخته می شود ، نه مجرم اعتقادی. زیرا
اعتقاد ، جرم نیست و این که آیا در باور خود صداقت دارد یا نه و از روی
تحقیق از دین خارج شده ، یا از روی هوا و هوس و با انگیزه های دیگر، تنها
خداوند می داند و پاداش و جزای او نیز در آخرت خواهد بود ، اما از این جهت که
قصد تخریب و تزلزل باور انسان ها را در جامعه داشته باشد و به مقابله
با آن برخیزد ، مربوط به جنبه اجتماعی می شود و حکومت دینی با آن برخورد
خواهد کرد.
۴) تا آن جا که اطلاعات دینی ما اجازه می دهد،امنیت جانى در
قرآن بسیار مورد توجه قرار گرفته است. برخى از احکام جزایى قرآن با هدف
تأمین امنیت جانى فرود آمده است. براى نمونه بعضى آیات از خودکشى و دیگر
کشى و صدمه رساندن به دیگران منع مىکند. این آیات براى آنان که دیگران را
مصدوم مىسازند و به قتل مىرسانند، مجازات سنگین قرار مىدهد و این
مجازاتها را عامل مهم تأمین امنیت دیگران مىخواند(بقره:۱۹۵ و
نساء:۲۹) امنیت شناسان،
امنیت جانى را بسیار درخور اهمیت مىدانند و ناامنى جانى و احساس ناامنى را
زمینه آسیب پذیرى اجتماعى مىدانند. در قرآن امنیت جانى بسیار اهمیت دارد و
کشتن یک فرد مانند کشتن تمام انسانها دانسته شده است. (مائده:۳۲)
۵)هر چند امنیت جانى در قرآن بسیار پر اهمیت گفته شده است اما این
امنیت مطلق نیست. امنیت
جانى تا زمانى حق هر شهروند است که امنیت دیگران را محترم شمارد و از
تجاوز به حقوق دیگران خوددارى کند.
۶)در مورد امنیت عقیده باید گفت که تمامى انسانها از جهت باورها
و اندیشهها داراى
امنیت هستند و نمىتوان ایشان را به سبب باورهایى که دارند، تهدید کرد و
در ناامنى قرار داد، چه این که باورها و اندیشهها خاستگاه زندگى
اجتماعى است و بیشترین نقش را در بروز رفتارهاى فردى و اجتماعى دارد.
براین اساس در اسلام باورها و عقاید بسیار با ارزش است و صاحبان عقیده در
امنیت کامل به سر مىبرند و نمىتوان ایشان را به پذیرش باورى جدید و
وانهادن عقیده خود وادار ساخت. آیات جهاد درباره مخالفانى است که براى
مسلمانان ناامنى ایجاد مىکنند. قرآن، تهدید و ارعاب صاحبان عقیده را برنمىتابد
و با هر شکل تهدید مخالفت مىکند، چه این
که
اول: از انسان رهایى از تقلید (به عنوان یک عامل درونى بر اکراه) را
مىطلبد و تقلید کنندگان را نکوهش مىکند،(بقره:۱۷۰)
دوم: انسان را به بهرهگیرى از
عقل فرا مىخواند و از ایشان تأمل و تدبر در آفرینش و آفریدگار را خواسته
است.
سوم: عقیده را امرى درونى و اختیارى و جبرناپذیر معرفى
مىکند.(بقره:۲۵۶ ، یوسف ۱۰۸ ، انسان:۳ و کهف:۲۹)
چهارم: ناسازگارىهاى عقیدتى و دینى را خواست خداوند مىداند: «و لو
شاء ربک لامن من فى
الارض کلّهم؛ اگر پروردگار تو مىخواست همه کسانى که روى زمین هستند، (به
اجبار) ایمان مىآوردند»(یوسف:۹۹ و انعام: ۱۴۹ و ۳۵)
پنجم: وظیفه پیامبران را تبلیغ، بیم و بشارت مىشناسد و اجبار مردم
بر پذیرش دین را وظیفه
ایشان نمىخواند.(آل عمران:۲۰ و مائده:۹۲ و یونس:۴۱)
ششم: مسلمانان را به مدارا با مخالفان دعوت مىکند و ایشان را از
درگیرى با کافران باز
مىدارد و مخالفان را (به شرط عدم تعرض به مسلمانان و اعلام بى طرفى) در امنیت
مىداند.(انفال:۶۱)
بنابراین بر طبق آیات قرآن هیچ کس را نمىتوان بر پذیرش عقیدهاى
اجبار کرد و یا فردى را
از باورهایش جدا نمود، زیرا عقیده (دین، مذهبى، سیاسى و...) امرى اختیارى
و قلبى است و به هیچ روى اجبار و اکراه نمىپذیرد. شاید اگر مطالب
بالا را به خوبی مطالعه کرده باشید متوجه شده باشید که در اسلام کاملا آزادی
عقیده وجود دارد زیرا دین اسلام فطرى است. اگر فردى به اصول و فروع اسلام
آشنا باشد و حالت انکار نداشته باشد، به صورت طبیعى و معمولى به آن ایمان
مىآورد.
۷)قرآن
مىگوید: «لا اکراه فى الدین؛ در پذیرش عقیده اکراه نیست». اصولاً
عقیده با اکراه سازگار نیست. این سخن درستى است، ولى نباید از این گزاره،
تفسیر ناروا نمود و گفت: هر که هرگونه دلش بخواهد، آزاد است تا عقاید
دیگران را به بازى بگیرد، بلکه قرآن به دنبال سخن مذکور مىگوید: «قد تبیین
الرشد من الغى؛ راه راست از راههاى انحرافى و نادرست روشن
است».(بقره:۲۵۶) یعنى وقتى راه رشد و حقیقت آشکار است، دلیلى براى اکراه و اجبار وجود ندارد،
زیرا عقل سلیم بدون داشتن انکار و عناد آن را پذیرا
است.
حال اگر فردى در خانواده مسلمان تشخیص داد که دین
اسلام بر حق نیست، مىتواند دین
دیگر را انتخاب کند و در قانون اسلام یا جمهوری اسلامی هیچ حکمی برای آن
تعیین نشده تا زمانی که به صورت مقابله با اسلام در نیاید . بدیهی است
در جامعهاى که براساس اعتقادات و باورهاى دینى، قوانین، رفتارهاى
اجتماعى و فردى، امیال و آرزوهاى انسانها ارزشهاى اخلاقى شکل گرفته
که هر یک از این موارد کارکردهاى بسیارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد، کسی
حق ندارد به مقابله با دین و اعتقادات دیگران بپردازد و در برابر دین و
اعتقادات موضعگیرى نموده و درصدد تخریب آنها باشد، زیرا آثار نامطلوب در
زندگى فردى و ا جتماعى ایجاد خواهد کرد و باعث تزلزل ارکان اجتماعى
خواهد شد، بنابراین ارتداد از این جهت که افکار عمومى و ایمان مردم را
متزلزل مىکند، اظهار آن روا و شایسته نیست، و با وجود یک سرى شرایط اسلام با
مرتد برخورد مىکند. اما اگر باور خود
را رواج نداد و به امنیت فکرى و
فرهنگى جامعه آسیبى وارد نکرد، به او کارى ندارند و حکم ارتداد نداشته و
عقیدهاش نزد خودش محترم است. این که خدا با او چگونه برخورد مىکند،
تنها خدا مىداند که وى صداقت دارد یا از روى عناد و لجاجت به این عقیده روى
آورده است. خداوند فرداى قیامت بر پایه عدل و حکمت، با او رفتار خواهد
کرد. همو فرموده است: «اگر حجت بر کسى تمام نشده باشد، مؤاخذهاش
نمىکند.»(اسراء:۱۵) در عین حال که منکران حقیقت و رفتارهای ناشایست را مجازات خواهد
نمود.
منبع پاسخ: http://www.pasokhgoo.net/fa
اگر اسلام دین آزادیست چرا بردهداری در اسلام ممنوع
نشد؟
یکی از
شبهات رایج در مورد احکام اسلامی اینست:
شبهه: چرا اسلام که ادعا میکند انسانها با هم برابرند و
نژاد، مایۀ برتری نیست، جلوی بردهداری را
نگرفت؟
پاسخ: شبهه افکن سفسطه میکند.
این که اسلام به صورت یکجا جلوی بردهداری را نگرفت نشانگر
این نیست که اسلام با بردهداری موافق است. اکنون
به صورت واضح به بررسی بردهداری در اسلام
میپردازیم:
چه کسانی برده میشدند؟
اولین نکته اینستکه مسلمانان، کسی را به خاطر رنگ پوست یا نژاد یا حتی دینش برده نمیکردند. مسلمین مانند برخی از ملل دیگر برای به چنگ آوردن برده به این سو و ان سو حمله نمینمودند. اسلام تنها به گرفتن برده در جنگ با کفار حربی رضایت داده است که علتش را خواهیم گفت. پس اسلام فقط به اسیر کردن کفاری که با اسلام میجنگند رضایت داده است و برده کردن کفار ذمی که به زندگی مسالمتآمیزدر کنار مسلمین میپردازند ممنوع است. پس نوع برده گرفتن در اسلام با سایر مکاتب تفاوت اساسی دارد.
البته گاهی هم فرمان به برده کردن خانوادۀ کفار نیز داده میشد که این عمل جنبۀ مقابله به مثل دارد زیرا اگر آنها هم مسلمین را شکست میدادند همین معامله را با خانوادۀ آنها میکردند یادمان باشد که اسلام قصاص را تأیید میکند و این نیز نوعی قصاص است(در این مورد در پستهای دیگر سخن میگوییم)
در کنار موارد فوق اسلام حق خرید و فروش کسانی که برده میشدند را نیز داده است ولی این هم به معنای موافقت اسلام با برده کردن انسانها نیست زیرا این عمل باعث نمیشد افراد بیشتری برده شوند و در مورد کسانی که برده بودند صورت میگرفت.
آنچه دستمایۀ اسلامستیزان قرار گرفته است اینستکه در کتب فقهی راههای برده شدن انسانها را میخوانند مانند احکام اصیل اسلامی مطرحشان میکنند حال انکه استخراج احکام کار مجتهدین و مراجع است آنها میگویند که تنها راه برده شدن در گذشته(و نه امروز که دیگر بردگی منسوخ است) همان اسیر شدن در جنگ کفار حربی با مسلمین بوده است.
حال به مهمترین بخش از بحث برده داری میپردازیم و سپس به شرایط آزادی و حقوق بردگان در اسلام میپردازیم:
چرا اسلام اجازه داده است که اسرای کفار حربی برده
شوند؟
اساسا به اسرای جنگی سه کار میتوان
کرد:
اول اینکه رهایشان کنیم که در این صورت
باز به سپاه دشمنان اسلام،خواهند پیوست.
دوم اینکه اعدامشان کنیم که بین بسیاری از
ملل مرسوم بود و فقط برای تبادل اسرا آنها را زنده نگه میداشتند وگرنه آنها را
میشکتند یا به بردگی میگرفتند. اسلام با این کار موافق نبود، بخصوص که بسیاری از
اسرایی که از لشکر دشمن گرفته میشدند هرگز فرصت آشنایی با اسلام را نداشتند و در
اثر تبلیغات سوء به جنگ اسلام میامدند.
سوم اینکه از اسرا نگهداری کنیم. در این حالت دو کار
میتوان کرد: بردهداری و نگهداری در کمپها و اردوگاهها. حالت اول در گذشته مرسوم بوده است و
حالت دوم امروزه مرسوم است.
از راههای فوق اسلام با راه سوم که
عقلانیتر و انسانیتر است موافق است.
چرا در صدر اسلام اسیران کافر حربی به جای نگهداری در کمپ،
برده میشدند؟
اولین دلیل اینستکه در آن زمان تفکر بشر نگهداری اینگونۀ اسرا
را نمیپذیرفت. مردم نمیپذیرفتند که دشمنشان را اسکان دهند و غذا و آب و لوازم
زندگیش را تأمین نمایند
دوم اینکه با برده شدن این افراد به پیشبرد و چرخۀ جامعه کمک
میکردند و خود نیز با فرهنگ اسلامی آشنا میشدند و از همه مهمتر این افراد شانس
اینرا پیدا میکردند که به واسطۀ کفاره و شرایط دیگر آزاد شوند.(میدانیم که آزاد
کردن یک برده با شصت روزۀ کفاره برابر است یا پیامبر به مردی که در جاهلیت سیزده
دختر خود را زنده به گور کرده بود فرمود برای بخشش گناهانش سیزده برده آزاد کند)
حتی اگر این شرایط هم نبود بردگان به فرمان قرآن(سورۀ نور، آیۀ ۳۳) حق
داشتند برای آزادی خود با صاحبشان قرارداد ببندند و بردگیشان مادام العمر نبود.
این نکته هم لازم به ذکر است که اگر اسیر مسلمان میشد ممکن
بود آزاد شود
سوم اینکه این افراد به کفر خود اکتفا نکرده بودند بلکه به جنگ با اسلام پرداخته بودند، لذا این بردگی هرچند موقتی بود، برای آنها مجازات این عمل زشت و این مبارزه با کلمۀ حق محسوب میشد.
چهارم اینکه برای حکومت نوپای پیامبر(ص) که ملاک ما برای برخورد با بردگان است، امکانات نگهداری اسرا در کمپ وجود نداشت.
حقوق برده در اسلام
اما از تمام این حرفها گذشته، بردهداری در اسلام اساسا با بردهداری مرسوم در سایر مناطق و سایر دورانها تفاوتی فراوان دارد. برده در اسلام مفهومی غیر از برده در سایر فرهنگها دارد.در پیش از اسلام صاحب حق داشت با برده هر معامله ای بکند ولی در اسلام برده یکی از اعضای خانواده محسوب میشد و مانند فرزندان خانواده با آنها رفتار میشد. اسلام برای بردهدار حق این را قائل نبود که به برده ظلم کند و ...
اسلام صاحب برده را
ملزم میدانسته تا به برده خرجی دهد و حتی پیامبر فرموده است: « کاری که برده تاب
آن را ندارد، به او تحمیل نکنید و هر چه خودتان میخورید، به او بدهید »
آزادی بردگان
حالا میتوانیم به راحتی به شبهه ای که در بالا ذکر شد پاسخ بگوییم. درست است که اسلام به یکباره جلوی بردهداری را نگرفت ولی با فرامین خود باعث شد که بردگان به تدریج آزاد شوند. اسلام به کوچکترین بهانه زمینۀ آزادی برده را ایجاد مینمود:
۱.پیامبر در یکی از جنگها هر اسیری که ده مسلمان را باسواد کرد را آزاد نمود.
۲.اسلام آزادی برده را از عبادات بزرگ قرار داد.
۳.کفارۀ واجب برخی گناهان، آزادی برده قرار گرفت.
۴.کنیزانی که برای مالک خود فرزند میافتند خودبخود آزاد میشدند.
۵.به بردگان حق آن داده شد تا با صاحبان بر سر آزادی خود قرارداد ببندند و طبق نص صریح قرآن ماکان نیز حق نداشتند که از بستن قرارداد سرباز بزنند.
در ضمن آزاد کردن ناگهانی بردگان امری محال بود زیرا در این صورت بسیاری از آنها که هیچ مایملکی نداشتند، یا از گرسنگی و فقر میمردند و یا مجبور میشدند برای سیر کردن شکمشان دست به دزدی و جنایت بزنند.(با فرض اینکه به دشمنان اسلام نمیپیوستند):
۱-۱. نظم اقتصادى مردم آن روز به هم مىخورد و زندگى از هم مىپاشید. از این جهت، اسلام راه دیگرى را پیش گرفت که در ضمن آن، بردگى به تدریج از بین مىرفت؛ بدون آنکه نظام اجتماعى و اقتصادى جامعه، از هم گسسته شود. از این رو در مرحله نخست، همگان را ترغیب به کار و کوشش و دورى از تنبلى، بىکارى و عیاشى نمود تا جامعه از وضعیت سابق - که همه کارها بر دوش بردگان بود - فاصله گیرد. سپس راههاى زیادى براى رهایى بردگان قرار داد تا به تدریج، هم بردگى لغو گردد و هم مردم به زندگى فعال و به دور از عیاشى، عادت کنند.
۱-۲. برخى از اندیشمندان، آزادى دفعى بردگان را خطرآفرین مىدانند. منتسکیو درباره رها ساختن دسته جمعى بردگان در یک زمان، چنین مىنویسد: «آزاد کردن عده بى شمارى از غلامان به وسیله وضع یک قانون مخصوص، صلاح نیست؛ زیرا موجب اختلال نظم اقتصادى جامعه مىگردد و حتى معایب اجتماعى و سیاسى دارد. براى مثال در ولسینى چون غلامان آزاد شده حق رأى دادن در انتخابات را پیدا کرده بودند، حائز اکثریت گردیده و قانونى وضع کردند که به موجب آن، هر کس از افراد آزاد عروسى کند، یکى از غلامان آزاد شده باید در شب اول عروسى با دختر تازه عروس بخوابد و شب دوم او را تسلیم داماد کند! بنابراین آزاد کردن غلامان، باید تدریجى و همراه با فرهنگ سازىهاى لازم و مناسب باشد. براى مثال قانون گذار ممکن است اجازه دهد، غلامان از عواید کارهایشان خود را از ارباب خویش خریدارى نموده، و یا دوره غلامى را محدود کنند»منتسکیو، روح القوانین، ص ۴۲۸، (تهران: امیر کبیر، چاپ هفتم، ۱۳۵۵).. به این کار مکاتبه مىگویند که قرنها قبل از مونتسکیو، در قوانین اسلامى وضع شده و جزئیات آن در کتابهاى فقهى آمده است.
۱-۳. گوستاولوبون مىگوید: «از آنجایى
که بردگان از دیرزمان، تحت رقیت زیست کرده و در اثر زندگى طفیلى خود، بىتجربه و
بىاستعداد بار آمدهاند. از این جهت اگر اسلام، همه آنها را یکباره از قید بردگى
آزاد مىساخت، ممکن بود در اثر نداشتن تجربه کافى و لیاقت، قادر به تشکیل زندگى
مستقل و اداره آن نباشند. در نتیجه مانند غلامان قدیم آمریکا - که بعد از آزاد شدن
بر اثر علت یاد شده، به کلى نیست و نابوده شدهاند - از بین مىرفتند».گوستاولوبون،
تمدن اسلام و عرب، ص ۴۸۲.
پیشتازی اسلام در منع برده داری
اسلام تمام راههایى که براى برده ساختن دیگران، در دورانهاى گذشته رواج داشت - به جز جنگ - نامشروع دانست. برخى از این راهها عبارت بود از:
۲-۱. یورش ناگهانى به منظور گرفتن اسیر و بنده.
۲-۲. در مواردى که مدیون از پرداخت دین خود عاجز بود، صاحب دین او را در عوض آن، برده خود مىساخت.
۲-۳. فروختن افراد آزاد و یا فرزندان خود به دیگران.
اسلام هیچ راهى براى بردهسازى افراد را جایز نمىداند؛ جز آنکه شخص کافر در جنگ علیه اسلام و مسلمین به اسارت درآمده باشد. از طرف دیگر این مسئله هم تابع شرایط زمان و مکان و با صلاحدید پیشواى مسلمانان است و اگر او برده ساختن اسیران جنگى را مصلحت ندانست، مىتواند وجهى به عنوان فدیه بگیرد و آزادشان کند و یا آنان را مورد عفو قرار دهد.ر.ک: المیزان، ج ۶؛ زین العابدین قربانى، اسلام و حقوق بشر.
حال آیا به رسمیت شناختن حق حیات براى کسانى که به خداوند رحمان کفر مىورزند و با دین حق مبارزه مىکنند؛ جز از روى تفضل الهى است؟! اسلام حق حیات اینان را تضمین کرده و کشتن اسیر را جز در شدت درگیرى و معرکه جنگ روا ندانسته است؛ لیکن باید دایره فعالیت و آزادى چنین افرادى - که از آزادى خود سوء استفاده نموده و در نبرد علیه دین خدا و مؤمنان شرکت جستهاند - به گونهاى محدود گردد. در عین حال آموزههاى بسیارى در اسلام براى رهایى آنان وجود دارد که به برخى از آنها اشاره خواهد شد.ایرجى، صادق، بردگى در اسلام.
سلام. همانطور که گفته شد از شبهه افکنها بسیار مایلند تا با وسط کشیدن احکام، اسلام را محکوم جلوه دهند و وسط کشیدن احکام جزایی هم در رأس برنامه های آنها قرار دارد. حال میخواهیم نگاهی به این احکام بیندازیم:
نکتۀ مهم: این احکام برای مسلمین طرح شده اند و برای نامسلمانان نیستند پس باید با دید یک مسلمان به این احکام نگریست نه با دید یک نامسلمان و این کاریست که اسلامستیزان وارونۀ آن عمل میکنند.
از دید اسلام در اثر گناه فطرت خداجوی انسان آسیب میبیند و مجازات یک درمان برای این آسیب است. بسته به اینکه این آسیب چقدر عمیق باشد مجازاتهای مختلفی برای درمان این آسیب مطرح میشوند. همچنین با وجود مجازات از گناه فرد و فساد جامعه جلوگیری میشود؛ در واقع وجود مجازات بهترین مانع سر راه جرم است.
سیاست کیفری اسلام
سیاست کیفری اسلام دارای دو نوع درمان برای دو مرحله ویژه از وضعیت جامعه است:
الف) پیش بینی مجازاتهای خفیف با شرایط اجرای آسانتر.جرائمی که حاکی از وخامت شدید اوضاع اجتماعی نبوده و در شرایط عادی جامعه رخ میدهد، در این دسته قرار میگیرد. این دسته از مجازاتها، جرائمی است که اختیارات قضات در این نوع جرائم وسیعتر بوده و میتوانند با در نظر گرفتن شخصیت مجرم و اوضاع واحوال ارتکاب جرم، تصمیم مقتضی را در برخورد با وی اتّخاذ نمایند.( کتاب نقد، ش۱۵ - ۱۴،ص۱۴۳ -۱۴۰)
گرفتن اموال مجرم، سلب آزادی او، اصلاح و درمان مجرم، یا سازگار کردن او با جامعه، همه این امور در جای خود لازم و مفید هستند، اما برای حفظ امنیت و حیات جامعه کافی نیست.
اسلام، سلب زندگی مجرم را هدف قرار نداده است. سیاست کیفری اسلام بیشتر تهدید به مجازات است، تا اجرای آن، از این رو مثلا برای اجرای حد سرقت، شرایط فراوانی گذاشته که جمع شدن همه آنها بسیار بعید است. همین طور در زنا، لواط و جرایم عفافی، شرایطی را بیان میکند که مشخص میکند هدف اسلام بیشتر جلوگیری از اشاعه فحشا و علنی شدن بزهکاری در جامعه است تا اجرای مجازات.
حد و شلاق
یکی از احکامی که بسیار توسط اسلامستیزان، دستمایه شده است، حکم شلاق یا همان حد شرعی است. اسلامستیزان با دید یک نامسلمان به قضیه مینگرند و به همین خاطر این احکام را محکوم میخوانند. اما همانگونه که گفتیم این حکم برای افراد مسلمان مطرح شده است و آنها به نکتۀ بالا باورمندند. حکم شلاق هم برای پیشگیری از گناه مفید است و هم در بعد روحانی باعث درمان آسیب ناشی از گناههای زنا، شرب خمر و امثالهم میشود.
بریدن دست دزد
یکی دیگر از دستمایه های اسلامستیزان، حکم بریدن دست دزد است که از آن تحت عنوان بریدن اعضای بدن(!!) یاد میکنند که یک تهمت به اسلام است. در اینجا به چند نکته اشاره میکنم:
۱)در فقه شیعه بریدن دست مطرح نیست بلکه چهار انگشت سارق را میبرند.
۲)این حکم هر سارقی را شامل نمیشود و شرایط زیادی لازم است تا انگشتان دزد قطع شود.
۳)این حکم برای کسی جاری میشود که مشخص است که شغلش دزدیست. پس خیلی بهتر از حکم زندان خواهد بود تا دزد با مخارج دولت مدتی را در زندان بماند و بدون زحمت و کار بخورد و بخوابد، بعد هم آزاد شود و به کار قبلیش ادامه دهد. با بریدن انگشتان دزد، آلت جرم از سارق گرفته میشود و این به امنیت جامعه کمک بیشتری میکند تا اینکه او را جهت مفتخوری به زندان روانه کنیم.
قصاص و اعدام
مخالفین میفرمایند که اعدام فرد قاتل، خشونت است!!! و با حقوق بشر در تعارض میباشد! این سخن سخنی کودکانه و غیرقابل قبول است و حتی بحث پیرامون آن نیز ارزشی ندارد. مدافعین حقوق بشر اگر راست میگویند، از حقوق مقتول دفاع کنند. با این حساب اگر شما کسی را کشتید بهتر از افراد دیگری را هم بکشید؛ زیرا در هر حال حکم شما زندان ابد خواهد بود!! از سویی هر کس از دست کسی عصبانی باشد میگوید میروم او را میکشم و حبسش را میکشم! حال آنکه با وجود حکم اعدام افراد از ترس حکم اعدام اقدام به قتل نمیکنند.
وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (بقره آیۀ ۱۷۹)
ضمن اینکه به لحاظ روحانی بخاطر قتل یک انسان، دیگر لکۀ سیاهی بر روح قاتل مینشیند که جز با قصاص پاک نمیشود. البته اسلام در این مرحله تخفیف قائل شده است و اجازه داده است تا صاحبان خون قصاص را ببخشند یا به خون بها رضایت دهند.
مَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (بقره آیۀ ۱۷۸)
سنگسار
آنچه خیلی توسط اسلامستیزان مورد توجه است و بسیار روی آن تأکید میورزند حکم سنگسار است. این افراد میگویند مسلمانان با این روش فرد را با شکنجه میکشند. خب حال به چند نکته میپردازیم:
۱)این حکم حکمیست بعید و برای مفسد فی الارض صادر میشود. فرد باید شرایط خاصی داشته باشد که چنین حکمی برایش صادر شود. مثلا کسی که همسر داشته باشد و امکان نزدیکی با همسرش را نیز داشته باشد و باز هم دست به زنا بزند، ممکن است حکم سنگسار برایش صادر شود. چنانکه میبینیم این حکم برای کسی است که راه ارضای میل جنسی از راه شرعی را بدون زحمت دارد و باز سراغ راه غیرشرعی و فساد میرود، پس فردی پست و آلوده است که ممکن است برایش حکم اعدام صادر شود. پس این حکمی نیست که هر کسی به آن دست بزند. همچنین شرط شهادت چهار شاهد عادل (سورۀ نساء آیۀ ۱۵) این حکم را خیلی بعید میکند.
۲) مخالفین حکم سنگسار فراموش نموده اند که این حکم نه تنها غیرانسانی نیست بلکه با حمایت محکم و بدون تعارف از خانواده و مبارزه با فساد، امنیت خانواده و در نتیجه امنیت جامعه را تأمین مینماید. خیلیها هوسبازند و اگر چنین حکمی نباشد که از ترس آن به فساد تن ندهند، علیرغم داشتن همسر، به دنبال هوا و هوس برود و حتی فرزندان خود را نیز رها کند. چنانکه در جامعۀ غرب چنین شرایطی هست، زن یا مرد ناگهان عاشق کسی میشود و همسر و فرزندانش را رها میکند و خانوادۀ خود را از هم میپاشد تا بتواند به معشوق خود برسد! جالب اینکه آزادی غرب اینرا میپذیرد!
۳) در عمل هم شارع مقدس در حد امکان از اجرای چنین مجازاتی خودداری می کند، چون معمولا شرایط تحقق آن به وجود نمی آید مگر این که جامعه به وضع حادی رسیده باشد که در این صورت چاره ای جز انجام حدود و مجازاتهای اسلامی نیست. مانند بریدن دست یا پای عفونی یا شیمی درمانی سخت برای مریضی که راههای سبک تر را طی کرده ، اما نتیجه ای نداده است . روشن است که بریدن یک عضو از بدن اگرچه بسیار سخت است ، اما برای سلامت کل بدن و عدم سرایت عفونت به بخش های دیگر بدن، لازم و ضروری است. چنین افرادی هم، اعضای فاسد جامعه هستند که حضورشان باعث فساد سایرین و اختلال در جامعه میشود، پس بهتر است از میان برداشته شوند تا دیگران را به فساد نکشانند و جامعه را به تباهی نکشانند.
۴) اما کسانی که این حکم را شکنجه میدانند، باید بدانند که این حکم برای مسلمانان است و از دید یک مسلمان اثر روحانی گناه خیلی مهم است، گناهانی که حکم سنگسار برایشان صادر شده است، اثر خیلی بیشتری در روح دارند و باید با مجازات شدیدتری درمان شوند.
در واقع مشکل مخالفین احکام جزائی اسلامی اینستکه، بعد روحانی انسان و اثر فساد در جامعه را نمیبینند
با سلام. پیش از این گفتیم که اسلامستیزان گاهی سعی میکنند بگویند قرآن را سلمان فارسی به پیامبر خدا آموخته است و پاسخش را نیز دادیم. اسلامستیزان باز در جاهایی دیگر ادعا میکنند که قرآن را خود محمّد(ص) سروده(!) است و به عنوان دلیل میگویند شعرهایی در عصر جاهلیت پیش از اسلام بوده است که نمونه ای از یکی از این دروغها را میبینیم:
شبهه:
یکی از این منابع ، اشعار دوران موصوف به جاهلیت تازیان است. "امروالقیس" امیر الشعرای دوران جاهلیت تازیان بوده است. این امروالقیس "، نامش، جندح یا سلیمان بن حجر کندی بوده است حدود 540 تا 556 میلادی درگذشته است. او در واقع بزرگترین شاعر دوران جاهلی و صاحب یکی از بهترین "معلقات سبعه" یا آویزه های هفتگانه - یا هفت قصیده ی مشهوری- بوده که در پیش از آشکارگی ی اسلام ، بر در کعبه به نشانه ی فصاحت تازیان، آویخته شده بودند.
پیامبر اسلام، حوالی570میلادی به دنیا می آید؛ پس پر واضح است که امروالقیس، سال های متمادی، پیش از زایش وی، در خاک خفته بوده است. در کتاب" فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، تالیف الامام عبدالرووف المناوی،باب همزه"، قطعاتی از اشعار این شاعر نقل شده است که به پیش از پیدایی اسلام تعلق دارند. علمای مسلمان، برای توجیه این مشکل عظیم که باعث زیر سوال رفتن آسمانی بودن قرآن شده است، قطعات مزبور را به بعد از آشکارگی ی اسلام و به امروالقیس دیگری نسبت داده اند که در دوران بعد از رحلت پیامبر محترم اسلام می زیسته است اما با توجه به این که رد شعر تازی جاهلی را می توان در بسیاری از آیات و سیاق جمله پردازی های قرآن یافت، وجود این جاپاها، در مجموع ، در کنار این قطعات،علمای مسلمان را در کشورهای تازی به دردسر انداخته است. البته در کشور خودمان، کمتر در این خصوص اطلاعی در دسترس هست و احتمالا دوستان ، کمتر از این قضایا بی خبرند.در خاتمه مروی است که پیامبر اسلام در خصوص وی گفته است:
" هو قائد الشعراء الی النار"( او پیشوای شاعران به سوی جهنم است)
در ذیل عین متن فیض القدیر را تایپ می کنم:
______________________________________
" وقد تکلم امرؤ القیس بالقرآن قبل أن ینزل. فقال:
یتمنى المرء فی الصیف الشتاء * حتى إذا جاء الشتاء أنکره
فهو لا یرضى بحال واحد * قتل الإنسان ما أکفره
وقال:
اقتربت الساعة وانشق القمر * من غزال صاد قلبی ونفر
وقال:
إذا زلزلت الأرض زلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها
تقوم الأنام على رسلها * لیوم الحساب ترى حالها
یحاسبها ملک عادل * فإما علیها وإما لها "
_________________________
امروالقیس: قتل الانسان ما اکفره
قرآن: قتل الانسان ما اکفره سوره عبس. آیه 17
امروالقیس: اقتربت الساعة وانشق القمر
قرآن: اقتربت الساعة وانشق القمر سوره قمر. آیه 1
امروالقیس: إذا زلزلت الأرض زلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها
قرآن: إذا زلزلت الأرض زلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها سوره زلزال. آیه 1 و 2
همین طور که مشاهده می شود، شباهت ها عجیب و شگفتند .اگر غیر از قرآن، بحث از کتاب دیگری بود، بی شک، پژوهشگران مسلمان نیز در اقتباس آن کتاب از شعر امیر الشعرای عرب ،متفق می شدند اما قرآن این کتاب آسمانی مسلمانان و اقتباس از شعر جاهلی تازی!
امروالقیس: دنت الساعه و انشق القمر
قرآن: اقتربت الساعه و انشق القمر
القمر، آیه ی 1
امروالقیس: ناعس الطرف بعینیه
قرآن: قاصرات الطرف عین الصافات، آیه ی 48
امروالقیس: فتعاطی فعقر
قرآن: فتعاطی فعقر القمر، آیه ی 29
امروالقیس: فرمانی کهشیم المحتظر
قرآن: فکانوا کهشیم المحتظر القمر، آیه ی 31
منابع :
فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، تالیف الامام عبدالرووف
المناوی،باب همزه .
الاعلام، زرکلی .
الشعر و الشعرا ، دینوری .
المنجد فی الاعلام ، لویس معلوف.
لغت نامه ، دهخدا.
ینابیع الاسلام ، رفاه عام پریس لاهور ، 1899 میلادی
الذریعه ، آقا بزرگ تهرانی .
القرآن فی شعر الجاهلی ، ناهد متولی.
پاسخ:
همانطور که در منابع میبینید هیچ کتاب معتبری به غیر از لغتنامه دهخدا که در آنهم بر اساس همین اسناد حرفهای ذکر شده است، به چشم نمیخورد. حال ما با دلایل و مستدلات تاریخی نشان میدهیم که این شعرها همگی بعد از آمدن قرآن و بر اساس آیات قرآن ساخته شده اند، نیز ثابت میکنیم چنین شخصیتی اساسا" خیالی و ناموجود است:
۱. در اخبار زندگی امرؤالقیس، هیچ موضوعی یافت نمیشود که بتوان بر آن اعتماد کرد. در اشعارش هیچ بیتی نیست که بتوان قاطعانه بر صحت آن، به همان شکل نقل شده اطمینان یافت. در عصر حاضر، بحث درباره صحت یا ساختگی بودن شعر جاهلی از جمله اشعار امرؤالقیس به شدت بالا گرفته است. انبوه گزارشهایی که دربارۀ امرؤالقیس آمده، شامل چندین مجلد است(که نویسندۀ شبهۀ بالا انچه به نفعش بوده است را آورده است!)، اما در آنها همه چیز در هالهای از ابهام فرو رفته و رنگ افسانه بر همه آنها غالب است.
۲. کلمۀ امرؤالقیس، خود اندکی مبهم است. آیا مراد ازآن «خدمتگذار بتقیس» است یا «امیر قبیله قیس»؟ ادیبان عرب برآنند که این لفظ باید نوعی لقب باشد، به همین سبب به دنبال نام واقعی او میگردند و این نامها را مطرح میکنند: «حُندُج، عَدیّ و مُلَیکه».
۳. در میان دانشمندان عرب، دکتر طه حسین نخستین بار خطّ بطلان بر همۀ اشعار جاهلی کشید. وی در کتاب «فی الشعر الجاهلی» بخش نسبتاً مفصلی را به امرؤالقیس اختصاص داده، در صحت و اصالت ماجراها و اشعار او از نظر زبان، روایت تاریخی، راوی، سبک شعر و خلاصه خود شاعر تردید کرده است. او بر این باور است که زندگی امرؤالقیس در حقیقت چیزی نیست جز ماجرای عبدالرحمان ابن اشعث، نوادة اشعث بن قیس کندی (از اقوام امرؤالقیس) که بر ضد حجاج قیام کرد و کشته شد.(لذا آشکار است که کسی که این شعرها را بدو منصوب میدانند خود در زمان امویان میزیسته که سالها بعد از رحلت پیامبر(ص) حکومت میکردند) به عقیده طه حسین، کندیان خواستهاند با جعل داستانهای امرؤالقیس خاطرۀ عبدالرحمان ابن اشعث را جاودان سازند. طه حسین، مشهورترین شعر او، یعنی «معلقه» را نیز آکنده از جعلیات میداند. او آویختن معلقات به دیوار کعبه را افسانه میداند، زیرا این افسانه در زمانهای متأخر (قرن چهارم) پدیدار شده است.(اینجا آشکار میشود که معلقات همگی بعد از اسلام آنهم با فاصلۀ تاریخی چهار قرن ساخته شده اند) باید گفت درون این قصیده «معلقه» ترتیب ابیات سخت بیسامان است، به همین سبب، خاورشناسان این شعر را فاقد وحدت موضوعی میدانند.(گویا شاعرانی که شعر را میساختند برای تهمت به قرآن عجله داشته اند!) به عقیده طه حسین، قصیده «معلقه» و سایر قصائد امرؤالقیس بیترید مربوط به دوران اسلامیاند و تحت تأثیر اشعار عمر بن ابی ربیعه ساخته شدهاند.
۴. طه حسین بر این عقیده است که اشعار منسوب به امرؤالقیس، به سبب جعلی بودن روایات، خود به خود جعلی مینماید، به خصوص که قدما به این نقص پیبرده بودند، چنان که ابوالفرج قصیدۀ او را در مدح «سموأل» را جعلی میداند. این شعر و نیز ستایش بزرگیهای «سموأل» را یکی از نوادگان او به نام «دارِم» ساخته است، وی سپس ادامه میدهد که اصولاً «بر اساس عقیده کسانی که امرؤالقیس را شخصیتی واقعی میپندارند» امرؤالقیس یمنی بوده، در حالی که زبان شعری که از اون نقل میکنند، بیشتر قریشی است و این دو زبان با هم تفاوت فاحش داشتهاند، حتى اگر بپذیریم که زبان قریش، در قرن ششم میلادی سیادت داشته و فراگیر بوده است، چگونه امرؤالقیس میتوانسته به زبانی شعر بسراید که هنوز رسمیت یا رواج کافی نیافته است؟! به علاوه در زمان امرؤالقیس (پیش از اسلام) حوادث عظیم و گستردهای رخ داده است. جنگ «بسوس» حدود چهل سال ادامه یافته، دایی شاعر به نام «کُلَیب» در همان جنگ کشته شده است. همچنین بدبختیها و گرفتاریهای دایی دیگرش «مهلهل» بسیار شهرت دارد، اما او به هیچ یک از این پدیدهها در اشعار خود، اشاره نکرده است.(توجه دارید که همان اسنادی که از وجود چنین انسانی حرف میزنند از این دو دایی سخن گفته اند ولی شاعر در غم انها شعری نسروده و این خود بر ضد مرام شعراست.)
۵. امرؤالقیس دیگری در تاریخ مطرح است که به نام «امرؤالقیس بن اصبغ» شناخته شده، برخی او را به نام «امرؤالقیس بن عدی» ذکر کردهاند. گروهی این دو نام را مربوط به دو شخص به حساب آورده و گویند: امرؤالقیس فرزند عدی، جد حضرت سکینه دختر امام حسین(ع) است. علامه مرتضى عسکری، هر دو تن را مجعول میداند.(یعنی جعلی بودن خود را در کتابش اثبات میکند) اخبار مربوط به ابن اصبغ نیز، در قرن چهارم پدیدار میگردد که طی زمان، وسعت میگیرند، در حالی که روایت در اصل بسیار کوتاه بوده که آن را هم سیف بن عمر، جعل کرده است. با توجه به تحقیقات مستند میتوان گفت: اشعاری که منسوب به «امرؤالقیس» است مربوط به دوران پس از اسلام است و کسانی که این اشعار را سروده و به امرؤالقیس نسبت دادهاند، متأثر از فرهنگ و کلمات و جملات قرآن بودهاند و اشعار وی برگرفته از قرآن است، نه اینکه برخی آیات نشأت گرفته از شعر او باشد، چنانکه طه حسین به صورت قطعی اشعار وی را مربوط به دورۀ بعد از اسلام میداند.۱ همچنین روشن شد که دیدگاه عبدالرؤف المناوی، در کتاب «قیض القدیر» که در پرسش به آن اشاره شده، پایه و اساسی ندارد. برای آگاهی از اعجاز قرآن و جنبههای گوناگون آن به کتابهای پیام قرآن، ج ۸، از آیت الله مکارم شیرازی؛ شناخت قرآن، از استاد علی کمالی دزفولی، مراجعه نمایید
۶. پاسخ دیگری که جالب مینماید پاسخ شهید مطهری است۲:
یکی از این شعرها شعری بود شاعر شبهه افکن ادعا کرده که سورۀ قمر بر اساس آن سروده شده است! اگر بگوییم اینها شعر بوده است باید شعری باشد که در مدح یک «پسر» سروده شده است زیرا ضمائر مذکرند، اما میدانیم که اولین شعر عربی که در مدح یک «پسر» سروده شده است، مروبط به زمان هارون الرشید خلیفۀ عباسی میباشد!! لذا این شعر نمیتوانسته پیش از هارون سروده شده باشد!!
۷. جای سؤال است که اگر به فرض محال، این شاعر پیش از وجود داشته و این شعرها را میسروده و به کعبه آویزان میکرده است، چگونه ممکن بوده از بین مردم فقط محمّد(ص) این شعرها را شنیده باشد؟ مسلم است که خیلی از مردم یا شاید بتوان گفت بیشتر مردم این اشعار را شنیده بودند چراکه همه هرساله جهت حج و تجارت به مکه میامدند. حال جای سؤال است که چگونه کسانی که این اشعار را قبلا شنیده بودند، و حالا میدیدند در قرآن از آنها استفاده شده است باور میکردند که این قرآن، سخن خداست؟؟
۸. باز جای سؤال است که اگر به فرض محال محمّد(ص) قرآن را بر اساس اشعار جاهلی سروده است و از خدا دریافت نکرده است، معجزات علمی قرآن را از کجا آورده است؟ چگونه توانسته شکست ایران از روم را پیشگویی کند؟ چگونه فهمیده که در اعماق آب طیفهای نور سفید یکی پس از دیگری خاموش میشوند تا به تاریکی میرسند؟ از کجا فهمیده که اشیاء خارجی نمیتوانند وارد جو شوند؟ و هزار معجزۀ علمی دیگر.
۹. و نیز جای سؤال است که اگر محمّد(ص) قرآن را از نزد و آنهم بر اساس اشعار عرب اورده است چگونه اعراب را به مسابقه طلبیده و گفته است اگر میتوانید یک آیه مثل قرآن بیاورید؟
همانطور که میبنید با توجه به دلایلی که ذکر شد محال است چنین ادعای پوچی درست باشد و این شعرها بعد از قرآن و برای محکوم کردن آن سروده شده است. اما یک شبهه باقی ماند:
شبهه:
آیا همین شعرها را سروده اند و به قرآن نسبت میدهند، آیاتی مثل قرآن نیستند؟
پاسخ:
البته که نه! این آیات به تقلید از قرآنند و نه مثل قرآن. آمدن بخشی از آیه در یک مصرع این شعرها، آرایۀ ادبی تضمین و تلمیح است و آوردن عبارت از قرآن یا براساس قرآن نمیتواند به منزلۀ آوردن چیزی مثل قرآن باشد. چیزی که بخواهد مثل قرآن باشد باید اقلا شروط زیر را داشته باشد:
۱.اگر دقت کنید. قرآن در آیاتی که این ادعا را میکند میگوید مخلوقات قادر به نوشتن چیزی مثل قرآن نیستند نه خدا و مخلوقات!! شاید عجیب باشد ولی وقتی کسی آیۀ اول سورۀ مؤمنون(قد افلح المؤمنون) را به شکل «قد افلح الصالحون» تغییر دهد. نمیتوان اینرا آیه ای مثل قرآن دانست زیرا کاملا" مشهود است که از آیات خود خدا استفاده کرده است و این قابل قبول نیست ؛ زیرا خداوند فرموده:«اگر جن و انس جمع شوند نمیتوانند مثل قرآن بیاورند.» نه اینکه ما از حرف خود خدا استفاده کنیم.اگر از آیات قرآن استفاده کنیم اسمش نمیشود آیه ای مثل قرآن میشود تقلیدی از قرآن.
۲.قرآن کتابیست که سعادت دنیا و آخرت انسانهای صالح را تضمین میکند(درست بودن این ادعای قرآن را در بحث نبوت و معجزه بودن قرآن اثبات میکنیم.)پس هر کس بخواهد چیزی مثل قرآن بیاورد باید چیزی بیاورد که سعادت اخروی فرد نیز تضمین شود واینجاست که همان نقص مطلق دانش بشر مطرح میشود.
۳.قرآن یک اثر ادبی فوق العادۀ جهان عرب است. ابتدا آنرا شعر نامیدند و شعرای عرب سعی در رقابت با آن کردند و نتوانستند لذا آنرا جادو خواندند! این امر در میان عرب که در شعر و شاعری سری بلند در بین ملل داشت ، نشانگر معجزه بودن قرآن است. اکنون هم اگر کسی بخواهد مثل قرآن بیاورد باید جملاتی را نقل کند که به لحاظ ادبی اقلا" کم نظیر باشد.
۴.سخنان قرآن سخنان خداست. این سخنان را یا خدا برای اولین بار آورده است یا اینکه قبلا" خودش در کتب آسمانی پیشین آنها را بیان داشته است.اگر کسی بخواهد مثل قرآن بیاورد باید هر چه میگوید از خود بگوید ، نه اینکه از افراد دیگر یا بحثهای فلسفی و حقوقی روز استفاده کند.
۵.حرفهای خدا در هر زمانی کاربرد دارد و به غیر از یک گروه که به دنبال فساد هستند و برای رسیدنم به این هدف وجود خدا را نفی میکنند این را قبول دارند. سخنان قرآن هرگز به لحاظ علمی و کلامی قابل رد کردن نیست. پس هر کس بخواهد مثل قرآن بیاورد باید سخنانی «منطقی» و خلل ناپذیر بیاورد.
۶.قرآن به زبان «عربی» نازل شده است و گنجایش بالای زبان عربی خود باعث این شده است که کلام خدا در بهترین وجه به دست ما برسد. خداوند نیز بر «عربی» نازل کردن قرآن تأکید دارد. پس هر کس که بخواهد مثل قرآن بیاورد باید متنی عربی بیاورد. این شرط برای مردم غیر عرب خیلی سحت است! چنانکه وقتی یکبار اسرائیل سعی کرد قرآن را تحریف کند فقط در یک صفحه پنجاه غلط املایی پیدا شد! راجع به تحریف ناپذیری قرآن هم بعدا" سخن میرانیم.
منبع تحقیقات تاریخی: http://www.pasokhgoo.ir/fa
پینوشتها:
۱. دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۲۰۸ ـ۲۱۲.
۲. کتابسوزی اسکندریه، شهید مطهری
با سلام. لینک زیر برای دانلود یک فایل ورد است که به شبهات اسلامستیزان در مورد قرآن و آنچه آنها تناقض و اشتباه در قرآن(!!) مینامند، پاسخ میدهد:
این مقالات پاسخهایی دندان شکن به کتاب یکی از اسلامستیزان است که در اقدامی ناشایست، پیامبر خدا(ص) را با کوروش هخامنشی مقایسه نموده است!! و سعی کرده با تحریف شخصیتها پیامبر را تحقیر و کوروش را تعظیم کند.
بخش اول: تولد، کودکی و نوجوانی
قسمت اول: پیامبر(ص)
نویسنده ضمن این نوشته ادعا میکند که از آنجا که پدر و مادر پیامبر خیلی زود مردند نشاندهندۀ این است که بدنهای ضعیفی داشتند و میخواهد تلقین کند که فرزندی ناقص یا ضعیف به دنیا آوردهاند!! نویسنده فراموش کرده است که در آن زمان امکانات پزشکی چندان پیشرفتی ننموده بود و اینکه فرد تا چه حد عمر کند بیشتر به شانس بستگی داشته است تا میزان ضعف و قوت بدن! از این گذشته اگر واقعا" بدن آمنه و عبدالله ،پدرو مادر پیامبر، ضعیف بود، هرگز نمیتوانستند کودکی را، آن هم در شرایط بهداشتی آنروز و آب و هوای آن دیار، پشت سر بگذارند. لازم میدانم ذکر کنم که طبق تاریخ پدر پیامبر ،عبدالله، به لحاظ قوای جسمانی و شمشیرزنی و تیراندازی از قهرمانان زمان خویش بود پس این ادعای نویسنده بسیار غیرعقلانی است.در عین حال باید یادآور شویم که طبق تاریخ پیامبر دارای قوای جسمانی بالایی بود چنانکه بسیار کم بیمار میشدند و وقتی با زهری مهلک، مسموم شدند بدنشان ماهها در برابر این سم مقاومت کرد.
در واقع به این نویسنده باید گفت که خواست خدا بود که محمّد(ص) یتیم باشد و در فقر زندگی کند تا حال مسکینان و یتیمان را درک کند و مانند شاهان نباشد که در زمانی که حاکمیت را به دست میاورند فقرا را فراموش میکنند!!
نویسنده ضمن نوشتجاتی بسیار توهین آمیز در مورد پیامبر اسلام بدون هیچ سندی ادعا میکند که دایۀ پیامبر،حلیمه، وقتی پیامبر را بزرگ میکرد متوجه نشانههایی از غش و ضعف در او شد و به همین خاطر قصد داشت او را به مادرش باز پس دهد!! این ادعای دروغین که این فرد اسلامستیز میاورد در هیچ کجای تاریخ نیامده است. برعکس آنچه این فرد مغرض میگوید طبق تواریخ حلیمه نقل میکند که زمانی محمّد(ص) را از مادرش گرفته است که سرزمینش دچار خشکسالی و خود و همسرش دچار فقر شدید بودند؛ اما به محض اینکه محمّد(ص) را از مادرش گرفتند سیل برکات بر آنها فرود آمد و حتی وقتی شیر دادن محمّد(ص) تمام شد و او را نزد مادرش برد از او خواهش کرد که او را به میان قبیله خود بازگرداند و محمّد(ص) را تا سن پنج سالگی نزد خود نگاه داشت.
قصّهای که نویسنده،به نقل از حلیمه، برای صحت سخن خود میاورد خیلی مضحک است بیایید آنرا ببینیم:
«روزی هنگامی که محمّد(ص) به همراه برادر رضاعیش مشغول مراقبت از گاوها بودند برادر رضاعی محمّد(ص) نزد من(حلیمه) و شوهرم آمد و گفت: دو مرد سفید پوش برادر قریشی من را گرفتند و بدنش را باز کردند و در داخل بدنش به جستجو پرداختند. من و شوهرم با شتاب به سوی محلی که محمّد(ص) در آن قرار داشت رفتیم و از او پرسیدیم چه اتفاقی افتاده؟» در ادامۀ ماجرا محمّد(ص) سخنان برادر رضاعیش را تأیید میکند و میگوید آن افراد سیاهی های قلبش را بیرون کشیدهاند...
نویسنده از این ماجرا نتیجه میگیرد که پیامبر از زمان کودکی دچار بیماری روانی هیستریکی بوده است!! اما در پاسخش باید بگوییم:
۱. هر داستانی که در تاریخ بیاید صحیح نیست بسیاری از وقایعی که در تاریخ نقل میشوند مانند همین داستان افسانهای هستند. در غیر عقلانی بودن این داستان همین بس که بگوییم که مگر در قلب کودک خردسال سیاهی و ناپاکی وجود دارد که کسی بخواهد انرا بیرون بیاورد؟؟ در ضمن اگر نویسنده به هر سخنی که در تاریخ آمده ایمان دارد، چرا نبوّت پیامبر(ص) که به تواتر در تمام تواریخ آمده است را قبول نمیکند؟
۲.نویسنده فراموش کرده است که این ماجرا را محمّد(ص) نقل نکرده است که او را محکوم به توهم میکند. این ماجرا را ابتدا برادر رضاعیش نقل کرده و بعد محمّد(ص)(طبق داستانی که آمده) آنرا تأیید کرده است. پس باید سؤال کردکه آیا برادر رضاعی محمّد(ص) هم هیستریک داشته؟ و آیا هر دو در عالم غش یک چیز را دیدهاند؟ واقعا" کسی که باید در عقلش شک کرد خود این نویسنده است!!
۳. حتی اگر این ماجرا واقعا" اتفاق افتاده بود هم نمیشد چنین نتیجهگیری ناجوانمردانهای کرد؛ چرا که عالم ماوراءالطبیعه وجود دارد و ما وجود آنرا ثابت میکنیم. نویسنده میخواهد هر کسی را که از وجود عالم ماوراءطبیعه سخن میگوید را به بیماری روانی محکوم کند. در حالی که این خود نویسنده است که فکر و روحی بیمار دارد و فکر میکند هر کس برعکس خودش به ماوراءالطبیعه معتقد است بیماری روانی دارد!!!
۴.باید توجه داشت که این ماجرا هر چند در برخی کتب آمده ولی این نمیتواند قابل قبول باشد و بدیهیست که از اسرائیلیات است چرا که تأییدگر ادعای مسیحیون مبنی بر این است که شیطان در وجود هر کسی اثر داشته مگر عیسی مسیح!!
۵.اگر این ماجرا واقعیت میداشت هم نشانگر اعجاز بود و دلیلی محکم برا نبوت پیامبر محسوب میشد.
قسمت دوم: کوروش نامه
حالا باید یک تودهنی محکم هم به نویسنده و تمام پان ایرانیستها بزنم تا یاد بگیرند که کوروش هخامنشی کسی نیست که بخواهد با پیامبر خدا مقایسه شود. میدانم از این نوشتهام تعدادی افراد تاریخپرست ناراحت میشوند طبق معمول به فحاشی میپردازند ولی برایم مهم نیست. این افراد بیغیرت که حاضرند برای بالا بردن مقام تاریخ کشور مقام پیامبر خاتم(ص) را پایین بیاورند بهتر است بروند و بمیرند. جای طرز فکر این افراد در اعماق چاههای فاضلاب است و من راهم را ادامه میدهم و فحاشی این افراد برایم مهم نیست.
برویم سر اصل مطلب: نویسنده در جایی که دارد از کوروش سخن میگوید برعکس آنچه که در مورد پیامبر میاورد ،که سعی دارد فقط سخنان عجیب و غیر قابل قبول مورخین را بیاورد، با تمام قدرت سعی دارد روی آنچه کوروش بوده است، سرپوش بگذارد و فقط جاهای مثبت را بیان کند.
در مورد کودکی کوروش کتزیاس سخنان زیادی نگفته است. کزنفون و هرودوت منابع مختلف ما در مورد کودکی کوروش هستند.
کزنفون در مورد کودکی کوروش میگوید که رابطۀ او با پدربزرگش ،پادشاه ماد، خیلی خوب بود و این باعث شد که در ناز نعمت بزرگ شود (نگاه کنید به تاریخ ایران باستان،حسن پیرنیا، صفحات۲۲۸ تا ۲۳۲) پدر کوروش هم پادشاه پارس و دست نشاندۀ شاه ماد بود و او را در سیستم مدارس افسانهای پارس قرار داد که کوروش در آنها اصول جنگیدن و شکار کردن و ... را فراگرفت. مسلم است که چنین کودکی در زمان بزرگی خود نه به فکر فقرا است و نه به چیزی جز فتح و فتوح و مقهور کردن ملل میاندیشد. البته در بحثهای آینده میبینیم که چنین شد.
در نوشته های هرودوت آمده که هر چند کوروش نوۀ پادشاه ماد بود ولی او بخاطر خوابی که دید، قصد کشتنش را داشت و وزیر شاه ماد که مأمور کشتن او بود او را به چوپانی سپرد و چوپان او را به جای کودک مردۀ خود نگاه داشت و زن چوپان که سپاکو نام داشت به او شیر داد. به هر حال چند سال بعد در یک ماجرای جالب پادشاه ماد به هویت این کودک پی برد:
«چون طفل به سن ده سالگی رسید، همبازی امیرزادگان شد. پس از آن روزی اتفاق افتاد که همسالگان او، در موقع بازی، متفق شدند که شاهی انتخاب کنند و کوروش را که به او "پسر چوپان" میگفتند،شاه کردند ... بعد در حین بازی یکی از رفقایش نخواست حکم او را اجرا کند و کوروش امر کرد او را به سختی تنبیه کنند» وقتی شاه ماد ماجرا را شنید کوروش را خواسته از او پرسید که تو چگونه جرأت کردی با پسر مرد اول من چنین کنی؟ کوروش پاسخ داد: من را به شاهی برگزیده بودند و و حق با من بود!!(تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا صفحه ۲۱۱) در اینجا شاه ماد مشکوک میشود و به زودی هویت کوروش لو میرود!
واقعا" چقدر سخت است فکرش را بکنیم که کسی که در سن کودکی در یک بازی ساده دستور میدهد کسی را به جرم نافرمانی به شدت بزنند وقتی به شاهی واقعی برسد چه میکند؟ البته در مقالات بعدی معلوم میشود!! فقط اینرا هم به کسانی که فحش دادند بگویم تا پیشاپیش پاسخشان را دیده باشند:
هرودوت میگوید از آنجا که معنی اسم سپاکو،که به کوروش شیر داده بود، در زبان مادی سگ ماده است وقتی کوروش به پارس بزگشت مردم پارس میگفتند: «کوروش را یک سگ ماده بزرگ کرده و شیر داده است!»(تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا صفحه ۲۱۳)
برخی افراد نادان که گویا اصلا از اصل ماجرا خبر ندارند به من میگویند:«مگر لازمۀ مسلمانی توهین به شاهان پیشین(به قول خودشان نیاکانمان!!) است؟» در پاسخ به این افراد نادان باید عرض کنم که نخیر لازمۀ آن این نیست بلکه این پان ایرانیستهای بیشعوری مثل نویسندۀ آن مطلب هستند که فکر میکنند برای رسیدن به آرمانهای باستانیشان پیامبر را تحقیر کنند. من هم فقط جواب این حماقت را دادم. در ضمن من از اینکه از شخصیتهای پوچی مثل کوروش حقیر بخواهند بت بسازند متنفرم، پس با این بتسازی مبارزه میکنم و این نقد تند بر کوروش که اگر خدا بخواهد ادامه هم خواهد داشت، را عرضه کردم. ببخشید اگر به بتهای مسخرتون توهینی شده!! من به کوروش به عنوان یک پادشاه که مثل کریمخان زند از کشتن دشمنان خودداری میکرده، احترام میگذارم ولی نه تنها استعمارگریها و جنگطلبیهایش را فراموش نمیکنم بلکه با روال بتسازی از او نیز به شدت مبارزه مینمایم.
این مقالات به به مرور زمان ادامه خواهند داشت
سلام به تمام دوستان. حتما" شنیدید که بعد از کشتن امام سوم، اجساد مطهر حسین(ع) و یارانشو روی خاک رها کردند و جنازه های کشتگان خود را به خاک سپردند و حتی وقتی اجساد دفن شدند هم به دستور خلفای جور قبرهای آن امام و یارانش را شخم زدند و بر آنها آب جاری کردند. چه گریه ها که شیعیان بر سر این مسئله نمیکنند.
اما خبر ندارید که امروز نیز انسانهای رذل دیگری هستند که هر دم با تهمتی و اهانتی بر ضد مکتب حسین، تبلیغات میکنند و عملا" همان شخم زدن را بار دیگر از سر گرفته اند اما اینبار نه بر سر قبر حسین(ع) بلکه در ذهن جوانان. این اراذل گاهی میگویند حسین بخواطر جاه طلبی کشته شد و گاهی میگویند ... . باور کنید چند روز پیش یکی از این اراذل و اوباش به وبلاگم آمد و کامنتی گذاشت که در آن شمر را یک قهرمان خوانده بود و از قتل حسین(ع) ابراز خشنودی نموده بود. اکنون و با خواندن این مقاله بهتر معنای جملات زیارت عاشورا را درک خواهیم کرد.
متن زیر هم یکی از آن مقالات است که اتفاقا" مورد تأیید «شجاع الدین شفا»ی زرتشتی قرار گرفته و نویسنده در ابتدای متنش هم با کمال افتخار نامۀ تشکرآمیز آقای «شفا» را هم آورده که در مارس 2004 میلادی ارسال شده الست. این هعم خلاصه آنچه اینها میگویند:
"سالهاست مردم ما برای حسین بر سر و سینه میزنند در حالی که نمیدانند او را برای چه کشتند: یکی از سرداران یزید زنی زیبا به نام اورینب داشت و یزید عاشق وی شد و شعرهای فراوان در مدح او خواند. از سویی با نامه های کوفیان، حسین مصمم میشود که به کوفه برود. در دمشق یزید با راهنمایی معاویه سردار را به سفر میفرستد و وقتی سردار برمیگردد شهر را از این شایعه پر میکنند که اورینب در غیاب شوهر زنا کرده است. شوهر هم فورا" زن را طلاق میدهد و حسین فورا" زن را ربوده، عقد میکند. یزید به حسین پیغام داد که اگر سرت را میخواهی زن را طلاق بده. حسین زن را پس نفرستاد و بخواطر نامۀ هانی به سوی کوفه رفت و در کربلا کشته شد."
حالا بیایید این مقاله را نقد کنیم.
نکته خیلی مهم اینستکه اسلامستیز از شدت دشمنی با اهل بیت اساسا داستان را وارونه نقل کرده است. در اسناد تاریخی هرگز اینطور گفته نشده است بلکه آنچه در اسناد تاریخی، آنهم فقط در چند سند و نه به صورت متواتر،آمده است به طور خلاصه این است:
"یزید عاشق «ارینب» دختر اسحق میشود. ارینب در زیبایی و ادب و کمالات، شهرتی درخور داشت. معاویه از جریان آگاه شد و به یزید وعده داد که او را به مقصود برساند. «ارینب» با پسر عمویش «عبدالله بن سلام» که از شخصیتهای معروف بود، ازدواج کرد و در عراق با همسر خود زندگی میکرد. عبدالله از سوی معاویه در عراق مسئولیتی داشت. معاویه او را از عراق به شام احضار کرد و توسط ابو هریره و ابو درداء به وی گفت: دوست دارد دختر خود را به ازدواج تو درآورم،چون از جهات مختلف شایستگی داری داماد خلیفه باشی. عبدالله پذیرفت، آن دو جریان را به معاویه گزارش کردند. معاویه پیش از این، به دختر خود گفته بود که اگر آن دو نزد تو آمدند که تو را برای عبدالله خواستگاری نمایند، موافقت کن، ولی به آنان بگو: در صورتی موافقت میکنم که عبدالله، همسر خود را طلاق دهد. عبدالله که فریب معاویه را خورده بود، همسر خود را طلاق داد و از معاویه درخواست کرد به وعدة خود وفا کند، معاویه پاسخ داد: اگر دخترم رضایت دهد، میپذیرم. آن دو نزد دختر معاویه رفتند و جریان طلاق «ارینب» را به او گفتند دختر معاویه پاسخ داد: باید درباره این موضوع اندیشه و مشورت نمایم. جریان میان مردم پخش شد و مردم معاویه را به خدعه و مکر یاد کردند! مدتی گذشت تا عِدّه «ارینب» سپری شد. مجدداً آن دو نزد دختر معاویه رفتند اما پاسخ منفی داد و گفت: این ازدواج به مصلحت من نمیباشد! سپس معاویه، ابو درداء را به عراق فرستاد تا «ارینب» را برای یزید خواستگاری نماید. چون وی وارد عراق (کوفه) شد، فهمید که امام حسین(ع) هم در عراق است. تصمیم گرفت در آغاز خدمت امام برسد، بعد مأموریت خود را انجام دهد. چون خدمت امام رسید، حضرت فرمود: برای چه به عراق آمدهای؟ ابو درداء موضوع را به امام گفت، امام فرمود: من هم تصمیم داشتم کسی را نزد «ارینب» برای خواستگاری بفرستم. اکنون که نزد او میروی، پیام مرا نیز به او برسان. ابو درداء چون نزد ارینب رفت او را برای امام و یزید خواستگاری نمود. «ارینب» با وی مشورت کرد که کدام خواستگار بهتر است، ابو درداء پاسخ داد: امام برای همسری با تو شایستهتر است. امام با همان مهریهای که بنا بود یزید بدهد، «ارینب» را به عقد خود درآورد. عبدالله همسر سابق که در شام بود، مورد بی مهری معاویه واقع شد و حقوق او را قطع کرد. عبدالله به سبب اموالی که نزد همسر خود به امانت گذاشته بود، رهسپار عراق شد و موضوع امانت را با امام حسین مطرح کرد. آن گاه برای گرفتن اموال خود نزد همسر سابقش رفت و اموال خود را دریافت کرد. آن دو چون به یاد گذشته افتادند، متأثر شدند و هر دو به گریه افتادند. امام با دیدن آن صحنه نسبت به آن دو ترحم کرد و فرمود: باش که او را سه طلاقه کردم. خدایا! آگاهی که او را به جهت مال و زیبایی، به عقد خود درنیاوردم، بلکه به جهت اینکه او را برای شوهرش نگه دارم، با او ازدواج کردم. سپس دستور داد تمام مهریه او را بدهند. آن دو خواستند به عنوان تشکر اموالی را به امام بدهند، که حضرت نپذیرفت و فرمود: پاداشی که امید است به من داده شود، بهتر از اموال است، سپس آن دو دوباره با یکدیگر زندگی کردند. بر اساس آنچه در داستان آمده، این جریان بعد از ولایتعهدی یزید رخ داد."(الامامه و السیاسه، صفحات 166 تا 173)
پس میبینیم که اصلا آنچه در برخی اسناد تاریخی آمده است اصلا به این شکلی که این دشمن غرضورز امام حسین نقل کرده است نیست بلکه ماجرا چیز دیگری است. امام حسین طبق این نقل تاریخی این زن را از یزید نجات میدهد و به شوهرش باز میگرداند. حتی روایت تأکید دارد که امام حسین فرمودند «. خدایا! آگاهی که او را به جهت مال و زیبایی، به عقد خود درنیاوردم» و به محض آگاهی از دلبستگی مجدد این زن به شوهر سابقش او را طلاق دادند.
نکته دیگر اینکه به غیر از اینکه شبهه افکن، در نقل تاریخ مرتکب تحریف شده است خود این روایت که او نقل کرده است نیز جای بررسی بیشتر دارد و به نظر میرسد ماجرای اورینب به کل دروغ باشد:
اول:
بیایید داستان را به لحاظ روایی نقد کنیم:
روایت فوق مرسل است و هیچگونه سندی برای آن ذکر نشده تا بتوان آن را مورد بررسی قرار داد. چون ابن قتیبه(نویسنده کتاب الامامه و السیاسه) داستان را این چنین آغاز می کند:ما حاول معاویة من تزویج یزید قال: وذکروا أن یزید بن معاویة سهر لیلة من اللیالی، وعنده وصیف لمعاویة یقال له رفیق، ... او که خود همعصر این ماجرا نبوده است نمیگوید این ماجرا را از چه کسی شنیده است تا ما بتوانیم سلسلۀ راویان را بررسی کنیم. چه بسا فرد دروغگویی این ماجرا را به او گفته باشد.
از سوی دیگر ابودرداء که در این داستان میبنیم بنا به نظر معروف در زمان حکومت عثمان مرده است. برخی هم مرگ او را 39 یا 38 هجری درگذشته است(ابن اثیر الکامل، ج 3، ص 129؛ابن عبدالبرّ،الاستیعاب، ج 3، ص 1229 ـ 1230؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 4، ص 622.) پس او چگونه میتواند در این ماجرا که در اواخر حکمرانی معاویه و زمان ولایتعهدی یزید روی داده است حضور داشته باشد؟ پس این داستان دارد از شخصیتی در ماجرا نام میبرد که در آن زمان سالها از مرگش گذشته بوده است!!
از سوی دیگر از این داستان در اسناد دسته اول و مشهور هیچ خبری نیست. مشهورترین کتابی که این داستان را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه است که برخی در این که نویسنده آن ابن قتیبه باشد شک دارند.( دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص 459) از این گذشته اسناد معدودی هم که این ماجرا را نقل میکنند انقدر آشفته هستند که در برخی از آنان این ماجرا را به فرد دیگری نسبت میدهند ولی روایت آنها در مورد ازدواج ان فرد با اورینب نیز قابل قبول نیست و تضاد کامل با عقل دارد ولی به علت عدم ارتباط با بحث از آوردنش خودداری میکنیم.
باز جای توجه دارد که هیچ سندی به آمدن امام حسین به عراق پس از شهادت حضرت علی و رفتن به مدینه اشاره ندارد، مگر در حماسۀ عاشورا که روایت فوق ماجرای اورینب را پیش از آن میداند و در واقع میگوید ماجرا اورینب باعث شد که یزید اینقدر به امام حسین برای بیعت فشار بیاورد و بگوید از حسین یا بیعت بگیرید و یا سرش را؛ و در نتیجه امام حسین از مدینه خارج میشوند و ابتدا به مکه و بعد از نامه نگاری کوفیان به عراق میروند.
دوم:
در داستان فوق آمده که حضرت امام حسین علیه السلام ارینب را در یک مجلس سه طلاقه کرد و فرمود: فقال : أشهد الله أنها طالق ثلاثا، (فرمود: خدا را شاهد میگیرم که او را سه طلاقه نمودم) و این با فرهنگ اهل بیت علیهم السلام هیچگونه سازگاری ندارد، بلکه خلاف ضرورت احادیث اهل بیت و فقه شیعه است که در فقه شیعه کاملاً و مبسوط بحث شده است.
عن علی بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن حماد ، عن الحلبی ، عن أبی عبد الله علیه السلام قال : من طلق امرأته ثلاثا فی مجلس وهی حائض فلیس بشئ.(ابا عبدالله(ع) فرمودند: کسی که در یک مجلس همسرش را سه طلاقه کند و نیز حائض باشد هیچ ارزشی ندارد. (طلاق باطل است))وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 21 .
بنا به حدیث فوق از امام صادق(ع) سه طلاقه در تشیّع عملی قبیح است و بعید از که یکی از پیشوایان شیعه چون امام حسین، این کار را بکند؟
سوم:
یکی از شرائط طلاق حضور دو شاهد عادل می باشد که در داستان فوق این امر رعایت نشده است.
قرآن میفرماید:
وأشهدوا ذوی عدل منکم.(دو عادل از بین خودتان به شهادت بگیرید) (طلاق/2)
تلک حدود الله ومن یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه.(این حدود الهی است و هر کس از آن تعدی کند بر خودش ظلم نموده است) (طلاق/1)
و نیز امام صادق علیه السلام میفرماید:
ولا یجوز الطلاق إلا بشاهدین ...(طلاق جایز نمیباشد مگر با حضور دو شاهد.)وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 25 .
چهارم:
در داستان فوق امام حسین علیه السلام به عبدالله سلام می فرماید: بل أدخله علیک حتى تبرئی إلیه منه کما دفعه إلیک.(تو داخل منزل من شده و با ارینب ملاقات کن و با تحویل اموال خود ذمه او را بری کن.) و این نیز با سیره اهل بیت علیهم السلام و غیرت مردانگی عرب سازگاری ندارد که یک مرد اجنبی و نامحرم را به اندرون خویش راهنمایی کنند.گذشته از این که بری شدن ذمه نیازی به خلوت با نامحرم ندارد.
پنجم:
گذشته از بطلان قطعی روایت فوق به اندازه کافی در اسباب و عوامل زمینه ساز واقعه کربلا در کتب شیعه و سنّی بحث شده است که هیچ جای شک و شبهه باقی نمیگذارد تا نوبت به طرح این شبهه سست و بی اساس برسد.
ششم:
با صرف نظر از تمامی اشکالات موجود که ذکر شد اگر چنانچه این داستان بدون مواردی که با مقام عصمت و سیره اهل بیت منافات دارد صحت میداشت و اتّفاق افتاده میبود، در حقیقت امام علیه السلام با این کار خود، از طرفی جنایات معاویه و یزید را برای مردم اثبات میکند که این ها برای رسیدن باامیال شوم وشیطانی خود به هرکاری دست می زدند.و از طرفی دیگر با این کار از پاشیده شدن یک زندگی موفق وگرم جلوگیری کرده است.
حال برای این افراد مغرض سخن امام حسین را تکرار میکنم: اگر دین ندارید و باوری به معاد ندارید اقلا در این دنیا آزاده باشید.