سلام. نوروز، سال نو و همچنین ایام الله میلاد خیرالبشر(ص) را به تمام دوستان عزیزم، تبریک میگم.
قرار نبود به این زودیها به نقد بهائیت بپردازم اما توهینهای پیاپی یک بهائی تندرو به نام آرمان ،که پیش از این با نام «شادی»(!!) کامنت میگذاشت، من را بر آن داشت که ضعفهای بی پایان بهائیت را به این موجود بیفکر یادآوری کنم.
بهائیت را میتونیم یک فرقۀ ضاله، بنامیم چرا که هیچ شباهتی به یک مکتب الهی ندارد. این مکتب تمام ابعادش را با حرفهای روز تطبیق داده است و سعی دارد تمام سخنانش را با حقوق بشر و امثال آن یکسان جلوه دهد. خدایی که بهائیت معرفی میکند خداییست که به قول خودشان ارتداد را برداشته است! البته آنها نیز خدا را با لفظ جلالۀ «الله» صدا میزنند ولی اللّهی که آنها از آن دم میزنند یک الله دیگر است! در این مورد در آینده بسیار مفصل توضیح میدهم.
از سویی بهائیان سعی دارند با حسن خلق و اینطور ادا و اطوار فرقۀ خود را تبلیغ کنند. به کار گرفتن دخترهای خوشگلشان را نیز از مبلغین مسیحی آموختهاند و دخترهایشان را چه در ایران و چه در خارج از ایران برای تبلیغ پیش میفرستند! مظلوم نماییهای آنچنانی هم میکنند ولی هر کس کامنتهای این آرمان(شادی) را دیده باشد به خوبی میفهمد که این اراذل نه تنها مظلوم نیستند بلکه بسیار ظالم هستند به راحتی به اسلام اهانت میکنند. چنانکه همین آقا(خانم) مسلمانان را وحشی نامید!
ریشه های بهائیت
همه میدانیم که بهائیت از مکتبی منحرف به نام بابیت برخواست. ولی ریشۀ اصلی بهائیت در یک فرقۀ ضاله به نام شیخیه است که بابیت خود از آن برخواسته است. پس به شیخیگری میپردازیم:
شیخیگری را شیخ احمد احسائی به وجود آورد. وی در زمان فتحعلیشاه قاجار در کربلا میزیست. فردی بود زاهد، باهوش و زباندار.در ایران، عراق و عربستان(به جغرافیای امروزی) معروفیت داشت. او از علمای بزرگ عصر خود بود، به طوری که وقتی به ایران آمد، فتحعلیشاه و پسرانش به استقبالش شتافتند.
شیخ احمد احسائی از یک سو شیعۀ بسیار متعصبی بود و از سوی دیگر به فلاسفۀ یونانی دلبستگی داشت و لذا مانند تمام پیروان فلسفۀ یونانی سخنان ارسطو و افلاطون را بدون هیچ حرفی، میپذیرفت. شیخ سرانجام دگرگونیهایی در تشیع پدید آورد و آنرا گاه در لفافه و گاه به کنایه بیان کرد.
برای توضیح آنچه شیخ ادعا کرد باید پیشاپیش بگوییم که در فلسفه بحثی هست به نام «علل چهارگانه». افلاطون و ارسطو و سایر فلاسفه گفتهاند برای پدید آمدن یک چیز چهار علت لازم است(برای مثال برای ساختن یک صندلی به علل زیر نیاز داریم):
۱) «علت فاعلی» یا وجود کسی که صندلی را بسازد
۲)«علت مادی» یا چوبی که صندلی با آن ساخته میشود
۳)«علت صوری» یا شیوه و شکلی که صندلی با آن ساخته میشود.
۴)«علت غایی» یا هدف از ساختن صندلی که میتواند نشستن بر روی آن باشد.
حال شیخ احمد احسائی با توجه به این بحث میگوید:
«علل چهارگانه، همان آفریده شدن امامان ما میباشند»! و در تفسیر آن میفزاید:
«آفریننده این امامان بودهاند، روزیدهنده و گرداننده نیز آنها هستند، خدا رشتۀ کارها را به دست آنها سپرده است»!!
با توجه به سخنان بالا به نظر میرسد که خداوند که تا پیش از محمد(ص) خودش سکاندار(!) جهان بود با ولادت ائمۀ معصومین، کار را به دست انها سپرد و خود به استراحت پرداخت!
جالب اینکه شیخ ادعا نموده است که ائمه آفریننده هم بودهاند، جالب اینکه با این ادعا، با توجه به برهان نظم، ائمه نیز، خود خدا بودهاند!!
او در ادامۀ این خزعبلات، بدنهای ما(شیعیان یا کل انسانها؟!) را نیز از امامان خواند! و گفت هرگاه امامی بخواهد میتواند در بدن یک نفر حلول کند. او برهان خود را نیز برخی روایات غیرعقلانی قرار داد، از جمله اینکه که علی(ع) در یک شب در چهل محل مختلف میهمان شد!
البته هر عاقلی میفهمد که این حدیث جعلیست. براستی علی چرا باید دعوت چهل نفر را با هم اجابت کند تا مجبور شود جسم این و آن حلول کند؟! و مگر در شهرهای کوچک آن زمان شهرها چند نفر جمعیت داشتند که در یک شب چهل میهمانی برگذار میشده است؟ آیا میزبانان نمیتوانستند زمان میهمانیشان را هماهنگ کنند؟ در ضمن این عمل در صورت وقوع یک معجزه است، غیر از اینستکه معجزه فقط به اذن الله و برای هدایت مردم و نشان دادن قوای فراطبیعی پیامبران صورت میگیرد؟ چگونه است طبق این حدیث امام برای رسیدن به تمام مهمانیها، معجزه میکند؟!!
وی در مورد معراج پیامبر با توجه به نظر غلط آنروز در مورد عناصر اصلی(خاک، آب، باد و آتش) گفت:
پیامبر ما چون به معراج می رفت، در گذشتن از کرۀ آب عنصر آبی خود را و در گذشتن از کرۀ باد عنصر هوائی و در گذشتن از کرۀ آتش عنصر آتشی خود را انداخت تا بتواند از تن و چهارچوب مادی به در آید و رها گردد سپس قادر باشد از کرههای آسمانی بگذرد.
در واقع میخواهد بگوید که روان پیامبر به معراج رفته است و معراج غیرجسمانیست.
شیعیان دو دسته بودند. یک گروه اصولیون بودند که معتقد بودند که برای درک صحت احکام فرعی باید مبنائی فقهی داشت و چنین احکامی را الزاماً باید بر مبنای قرآن، اخبار، اجماع، عقل و اجتهاد برآورد نمود. گروه دیگر اخباریون بودند که میگفتند مبنای استنباط و پذیریششان احادیث نقل شده از ائمه، بدون توجه به میزان سندیت حدیث است! شیخ احمد احسائی هم از اخباریون بود.
البته کاملاً واضح است که مبنای تفکرات اخباریون سست است، چرا که صرف اینکه یک حدیثی از امامی نقل شده باشد اصلاً دلیل نمیشود که واقعاً آن امام آن سخن را بر زبان آورده باشد و بدون طی مراحلی که احادیث جعلی آشکار میشوند، ما با کوهی از احادیث روبرو هستیم که گاهاً با یکدیگر و در مواردی با خود قرآن نیز در تناقضند!
شیخیگری نیز بر اساس یکی دو حدیث غیرمستدل و پس از آن با چند تجزیه و تحلیل بر مبنای فلسفۀ یونانیان(ترکیب فلسفه و مذهب) توسط شیخ احمد احسائی ایجاد شد. شیخ پس از محکوم شدن از سوی علما، مانند صوفیان و اسماعیلیان، به تفسیربرأی و تأویل قرآن و احادیث نیز پرداخت:
هر شیء علاوه بر شکل ظاهری دارای باطنی نیز هست و «تأویل» پل صراط که معنی ظاهری آن پل جسمانی است معنی باطنی آن «ولایت» میباشد، اینگونه برداشت و تفسیر را «تأویل» گویند.
این بحث را در واقع مدتها قبل اسماعیلیان مطرح کرده بودند. شیخ احمد با این تأویلات چند چیز را در تفکرات تغییر داد و بدین طریق از شیخیگری از شیعه جدا شد. یکی از آنها بحث معراج بود که در بالا آمد. دومین تغییر در مورد معاد بود:
انسان در معاد با جسم و عنصر ظاهر نمیشود بلکه در قالب «هورقلیائی» است که انسان دوباره جان میگیرد.
واژۀ «هورقلیائی» را شیخ از صائبیها، در خلال اقماتش در بصره فراگرفته بود! وی در تشریح این سخن میگوید:
هورقلیائی لغت سریانی است که در این زبان صاحب آن را «صبی یا صائب» مینامند و اکنون در بصره و اطراف آن زیاد هستند.
شیخ احمد معتقد بود که در معاد و قیامت انسان با جسم هورقلیائی زنده میشود و چون حقیقت انسان روح است معاد هم روحانیست.وی پس از روحانی خواندن معاد، اصل معاد را حذف کرد و ادعا کرد که معاد لازمۀ اعتقاد به خدا و قرآن و نبوت، نیست و لزومی ندارد معاد را اصلی از اصول دین بشماریم. البته وی در ادامه اصل عدالت را نیز از اصول شیعه برداشت و گفت لزومی ندارد به آن نیز به چشم یک اصل بنگریم.
پس از تغییرات فوق شیخ احمد احسائی به سراغ اصل امامت آمد و ادعا کرد که امام به مفهوم «حجت» که از خاندان پیغمبر است، امام به معنی پیشوا، و دیگر امام به معنای پیشنماز و در پارهای از مواقع منظور از امام کسیستکه در اموری از او تأسی میکنند. بدین ترتیب بحث خالی نبودن زمین از حجت خدا و حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه...» را اینطور توجیه کرد که منظور از امام بزرگان شیعه یا به عبارت دقیقتر «شیعیان کامل» در زمانهای مختلفند!
شیخ احمد احسائی ادعا میکند که امام غایب در قالب «هورقلیائی» میباشد و زندگی روحانی دارد! و هر کس که به مقام شیعۀ کامل رسید امام در وجود او حلول میکند!
مشکل طرز فکر شیخ این بود که با این نگرش هر ننه قمری میتوانست بیاید بگوئید که امام در وجودش حلول کرده است! چنانکه جناب باب هم همینکار را کرد.
واقعاً قابل توجه است که با پذیرش طرز فکر شیخیه باید بپذیریم که هزار و صد سال، را تمام مسلمین در گمراهی کامل به سر میبردهاند و در حدود بیش از هزار سال حتی یک مؤمن واقعی هم یافت نمیشود! زیرا تمام امت اسلامی خلاف این نظر میاندیشیدند!!
اگر واقعاً این همه سال مردم به خطا میرفتند خداوند حکیم چرا هیچ حجتی را برای هدایت بشر نفرستاد؟ چرا باید این گوهر راهنما(شیخ احمد احسائی!!) با بیش از هزار سال تأخیر سر و کلهاش پیدا میشد؟ اگر زمین خدا از حجت خالی نیمشود(همانطور که شیخیها نیز مثل ما قبول دارند) چرا حجت خدا نیامد و این گمراهی را بنمایاند؟
از سوی دیگر چنین نتیجه گیریهایی به صورت فلسفی و با قیاس بین چند روایت غیرمعتبر ممکن نیست و باید در صورتی که هورقالیائی در کار باشد به صورت مستقیم در قرآن و روایات سخنی در مورد آن آمده باشد. یک چهارم قرآن در مورد معاد است. پس چه دلیلی دارد،که چیزی که شیخی ها ادعا میکنند، در قرآن و روایات معتبر نباشد؟؟
هرکس متن بالا را بخواند درک میکند که تفکرات شیخیه تا چه حد بی پایه است. این مکتب سست و ضعیف خود بعدها پایۀ ایجاد بابیت شد که در پستهای بعد آنرا نیز بررسی میکنیم.
اگر منوی نظرت باز نشد اینجا کلیک کنید
سفسطه و مغلطه
این روش نیز یک روش همیشگی برای دین ستیزان است و از آن مانند سلاحی قدرتمند استفاده میکنند.
سفسطه به نوعی متضاد فلسفه است و به معنای زبان بازی است. در واقع فرد سعی میکند با استفاده از روده درازی و با کمک گرفتن از بی دقتی مخاطب، ادعای گزاف خود را اثبات کند.به یک مثال ریاضی دقت کنید:
مثال:ثابت کنید 2=1!
پاسخ:
بصورت پیشفرض x را برابر با عدد 1 میگیریم:
x=1
پس رابطه زیر هم صحیح است:
x²-1= x²-x
حالا از (x-1) فاکتور میگیریم:
(x-1)(x+1)=x(x-1)
و (x-1) را از دو طرف ساده میکنیم:
x+1=x
حالا مقدار x را به آن میدهیم:
x=1 , x+1=x ---> 2=1
میتوانید تشخیص دهید در کجا از بی دقتی مخاطب سوءاستفاده میشود؟ با استدلالات مشابهی میتوان ثابت کرد هر مثلثی متساوی الساقین است و ...
حالا یک سفسطه را در حوزۀ شبهه افکنی و اسلام ستیزی ببینیم:
شبهه: پیامبر اسلام معصوم بود یا نه؟
اگر بگویید معصوم بوده است جنایات او به اسم اسلام تمام میشود پس اسلام، دین صحیحی نیست!
اگر بگویید معصوم نبوده است پس جنایات او به اسم خودش خواهد بود و کسی که از خود چنین جنایاتی را انجام دهد لیاقت عنوان پیامبری را ندارد پس باز هم دینی که او ادعا میکند(اسلام) یک دین واقعی نیست زیرا پیامبرش پیامبر واقعی نیست!
پاسخ:
این شبهه منرا به یاد این آیه از قرآن می اندازد:
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ عنکبوت ۴۱
حرفهای این شبهه افکنها هم درست مثل خانۀ یک عنکبوت سست و ناپایدار است!
شبهه افکن سعی دارد با پرسیدن یک سؤال ما را در شرایطی قرار دهد که هر جوابی دهیم به این نتیجه برسیم که دین اسلام، به حق نیست!
بله، شبهه افکن در اینجا از سفسطه بهره جسته است و در بین سخنان خود کلمه ای را گنجانده که ممکن است اگر دقت نکنیم واقعا" حرفش را باور کنیم!میتوانید نکتۀ انحرافی حرف او را تشخیص دهید؟
شبهه افکن در هر دو بند نتیجه گیریش از «جنایات پیامبر» سخن میراند! و این همان بخش انحرافی این شبهۀ سفسطه گونه است. پیامبر اسلام در طول زندگی خود مرتکب هیچ جرمی نشده است چه رسد به «جنایت»!
شبهه افکن بصورت پیشفرض پیامبر را جنایتکار فرض میکند و بعد این سؤال را میپرسد حال آنکه این پیشفرض یک تهمت است. البته وقتی به شبهه افکن بگوییم دلیلت چیست فورا" سراغ جعل سند میرود و یک حقیقت تاریخی را بصورت وارونه برای ما جلوه میدهد!
حال سراغ مثال دیگری برویم:
شبهه: به آیه زیر توجه کنید:
سوره نور آیه ۳۳
... وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَن یُکْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدإِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِیمٌ
ترجمه آیت الله مکارم شیرازی:
...و کنیزان خود را برای دستیابی متاع ناپایدار زندگی دنیا مجبور به خود فروشی نکنید اگر خودشان میخواهند پاک بمانند! و هر کس آنها را (بر این کار) اجبار کند، (سپس پشیمان گردد،) خداوند بعد از این اجبار آنها غفور و رحیم است! (توبه کنید و بازگردید، تا خدا شما را ببخشد!)
عزیزان دلبند اگر توجه کنید این آیه میگوید:کنیزانتان را اگر خودشان میخواهند پاک بمانند به زنا مجبور نکنید.این جمله دارای یک قید و شرط است، شرط آن این است که کنیز خودش بخواهد پاک بماند، استنباط منطقی این است که اگر خودش نمیخواهد پاک بماند (مایل به تن فروشی است) اجبار وی به تن فروشی مجاز است، یا دستکم منع نشده است!
شبهه افکن این آیه را یک جواز برای ایجاد خانۀ فساد میداند!!!
پاسخ:
دوستان عزیز مستحضرید که شبهه افکن در این مطلب با یک استدلال به ظاهر درست سعی کرده است به قرآن مجید، تهمتی بزرگ بزند. حال نکتۀ انحرافی کجاست؟ کمی فکر کنید.
نکتۀ انحرافی اینجاست که عبارت "إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا" (اگر میخواهند پاکدامن باشند) یک عبارت شرطی نیست بلکه برای تأکید آمده است. بهترین گواه این ادعا ادامۀ آیه است:"عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا" (برای زندگی دنیا) سخن قرآن کاملا" مشخص است: کنیزانتان را برای متاع دنیا وادار به خودفروشی نکنید،آنهم در شرایطی که خود میخواهند پاکدامن بمانند.از سوی دیگر فرمان حد زنا نیز مؤید این امر است چه قرآن وقتی فرمان به حد زنا میدهد هرگز نمیگوید که این حد از کنیزان برداشته شده است:
الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ سورۀ نور آیۀ ۲
حال شبهه افکن باید توضیح دهد که چگونه فردی اگر مایل بود میتواند تن به فحشا دهد ولی حد زنا هم باید بر او جاری شود؟!!!! فرض بگیریم اسلام به جرم این دلالی کردن به ارباب حد نزند(که البته میزند)، آیا کنیز دیوانه است که در شرایطی که میداند صد ضربۀ تازیانه انتظارش را میکشد تن به خودفروشی بدهد؟!(توجه دارید که آیۀ دوم سورۀ نور که حد زنا را مشخص کرده است پیش از آیۀ ۳۳ سورۀ نور نازل شده است پس زمانی که آیه ۳۳ نازل شده بود مسلما" مجازات خودفروشی هم مشخص بوده است.)
در ادامۀ شبهه افکنی، شبهه افکن میگوید:
ادامۀ شبهه: جالب اینجاست که اگر هم مجبور کردید خوب حالا بعد از این اجبار غفور و رحیم است و میبخشه!
ادامۀ پاسخ: اینجا نیز شبهه افکن مغلطه میکند. عبارت " وَمَن یُکْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدإِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِیمٌ " چنانکه آیت الله مکارم میفرمایند: «بعضى از مفسران در شان نزول این جمله گفتهاند:" عبد اللَّه بن ابى" شش کنیز داشت که آنها را مجبور به کسب در آمد براى او از طریق خودفروشى مىکرد! هنگامى که حکم اسلام درباره مبارزه با اعمال منافى با عفت (در این سوره) صادر شد آنها به خدمت پیامبر ص آمدند و از این ماجرا شکایت کردند آیه فوق نازل شد و از این کار نهى کرد"»(" مجمع البیان" ذیل آیه مورد بحث و" تفسیر قرطبى" [با مختصر تفاوت].)
«...تعبیر این آیه براى این است که اگر صاحبان این کنیزان مختصر غیرتى داشته باشند به غیرت آنها بر خورد مفهوم آیه این است این کنیزان که ظاهرا در سطح پائینترى قرار دارند مایل به این آلودگى نیستند شما که آن همه ادعا دارید چرا تن به چنین پستى در مىدهید؟! در پایان آیه- چنان که روش قرآن است- براى اینکه راه بازگشت را به روى گنهکاران نبندد بلکه آنها را تشویق به توبه و اصلاح کند مىگوید:" و هر کس آنها را بر این کار اکراه کند (سپس پشیمان گردد) خداوند بعد از اکراه آنها غفور و رحیم است" (وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ).
این جمله چنان که گفتیم ممکن است اشاره به وضع صاحبان آن کنیزان باشد که از گذشته تاریک و ننگین خود پشیمان و آماده توبه و اصلاح خویشتن هستند، و یا اشاره به آن زنانى است که تحت فشار و اجبار تن به این کار مىدادند.»
پس میبینیم که منظور قرآن در اینجا این نبوده است که بگوید آنها را وادار به اینکار بکنید و بعد توبه کنید تا خدا ببخشد!! اگر منظور از بخشش صاحبان باشند هم منظور اینستکه کسانی که پیش از این، مرتکب این عمل میشدند را خدا میبخشد و همانطور که گفتیم بنا بر آیات سورۀ نور اساسا" اسلام اینکار را مجاز نمیداند که صاحبان بخواهند بدان ادامه دهند. از این گذشته برخی هم معتقدند بخشی از آیه که سخن از بخشش میراند کنیزانی که اکراه داشتند را مد نظر قرار داده است.
پیش از این از حکومت یزید و احوالات دوران حکومت او سخن گفتیم و اکنون. به وضع امرپراتوری اموی بعد مرگ یزید میپردازیم.
ادامۀ وقایع سال ۶۴ هجری
با مرگ یزید اهل شام، در نیمۀ اول ماه ربیع الاوّل، با پسرش که معاویه نام داشت بیعت نمودند. معاویة بن یزید، پس از چهل روز یا سه ماه خلافت، بزرگان کشوری را جمع کرد و بدانها گفت که از عهدۀ خلافت برنمیاید و سپس گفت:
«من خواستم که از برای شما خلیفهای تعیین کنم، چنانچه ابوبکر عمر را نصب کرد، امّا مثل عمر هیچ کس نیافتم. باز گفتم که این کار را به شورا حواله کنم، چنانچه عمر حواله کرد. این معنی نیز بنابر عدم صلاحیت خلق در حیز تأخیر و تعویق افتاد. اکنون شما اختیار دارید. هر که را خواهید به خلافت تعیین کنید.»
شامیان گفتند: هر که را تو به خلافت تعیین کنی ما از او اطاعت میگنیم. معاویه گفت: من شیرینی خلافت شما را دیدهام، چگونه متقلّد وزر و گناه آن گردم؟ و به روایتی گفت: من تلخی ترک خلافت درک کرده، شیرینی آن را به بنیامیه رها میکنم.
پس از این سخنان معاویة بن یزید، خانهنشینی اختیار کرد تا اینکه در همین سال جان سپرد. برخی نیز میگویند وی را زهر خوراندند. مدت عمر معاویه بیست و سه سال بود. کنیۀ معاویةبنیزید، ابوزید بود و بعد از آنکه خود را از خلافت خلع کرد او را ابولیلی میخواندند،زیرا اعراب مستضعفان را با این کنیه میخوانند.
البته طبری این ماجراها را بیان نمیکند و میگوید که وی بعد از چهل روز یا سه ماه خلافت بمرد. سن وی را نیز در زمان مرگ ۳۰ سال و هجده روز میداند.
عبیداللّه بنزیاد و ادعای خلافت
وقتی خبر مرگ یزید به عبیدالله رسید، او که حاکم بصره بود، اهل بصره را جمع کرد برایشان خطبهای بدین مضمون، ایراد کرد:
«منشاء و مولد من این شهر است و من در میان شما بزرگ شدهام. در آن روز که والی شما شدم جنگاوران شما هیجده هزار(طبری گوید: هفتادهزار) بودند، امروز عدد ایشان به هشتاد هزار رسیده. هر کس را که از وی ترسی بود در میان شما نگذاشتم. اکنون بدانید که یزید وفات یافته و خلافی در میان اهل اسلام پدید آمده و حالا از ارباب اسلام هیچ طایفهای به قوت و شوکت شما نیست. هر که را میخواهید به خلافت تعیین نمایید.»
بصریان گفتند کسی را بهتر از تو نمیدانیم. عبیدالله ابتدا امنتاع نمود، ولی بصریها با او بیعت کردند ولی وقتی از پیش او بیرون آمدند، دستهایی که با آنها بیعت نموده بودند را به دیوار کشیدند و گفتند: ابنمرجانه (ابنزیاد) میپندارد که ما راست میگوییم و او را خلیفۀ خود میدانیم.[به خدا خطا میکند-طبری]
عبیدالله، دو فرستاده را نیز به کوفه فرستاد و از آنها بیعت خواست ولی کوفیان فرستادگان عبیدالله را با پرتاب ریگ از خود راندند و در این امر سخنان دو تن از بزرگان کوفه نقشی اساسی داشت.
در پی این ماجرا، بصریان نیز سر از اطاعت عبیدالله برداشتند. عبیدالله نیز بخشی از بیت المال را برداشته به قبیلۀ ازد پناهنده شد. مردم بصره نیز با عبدالله بن نوفل، بیعت کردند و گفتند تو از شهر در برابر اهل غوغا حفاظت کن تا خلیفه مشخص شود. کوفیان نیز عامر بنمسعود بنامیه عمی را به امارت برگزیدند.
شورش ری
دیدیم که در دوران اوج قیامها بر ضد امویان، ایران در آرامش به سر میبرد ولی وقتی خبر مرگ یزید به مردم ری رسید، فرخان رازی سر به شورش برداشت و گماشتۀ یزید را اخراج کرد. والی کوفه سپاهی به فرماندهی محمّدبن عُمَیْربن عطارد بن حاجب تمیمی دارمی را به جنگ فرخان رازی تعیین نمود. زمانی که محمد بن عمیر به نزدیکی ری رسید فرخان نیز با سپاهش بیرون امد و جنگ بزرگی روی داد و محمد بن عمیر مجبور به عقب نشینی شد. والی کوفه اینبار، عتاب بن ورقاء ریاحی تمیمی را برای جنگ با فرخان فرستاد. بین فرخان و عتاب کارزاری مردانه شد که منجر به مرگ فرخان گردید و عتاب با شکوه و جلال شهر ری را تسخیر کرد.
اینکه علت این شورش چه بود را نمیدانیم. شاید در جهت برای کسب استقلال بوده باشد و شاید هم بخاطر فرار از مالیات سنگین امویان و شاید هم بخاطر رفتار تحقیرآمیز امویان با مردم ایران. البته ممکن است تمام این مسائل در پشت پرده بوده باشد.
خلیفۀ دیگری در خراسان
وقتی خبر مرگ یزید و معاویه بن یزید به خراسان رسید، سلم بن زیاد که گماشتۀ آندو بر خراسان بود قصیدۀ غرایی در مورد ضعف امویان خواند و به مردم گفت که خلیفه مرده است و شما هر کس را میخواهید به خلافت برگزینید. گویند اهالی خراسان سلم را به خلافت برگزیدند ولی دو ماه بعد او را از این مقام خلع نمودند.
گویند که سلم،وقتی او را به خلافت برگزیدند، قصد دمشق کرد ولی درگیریهای پیاپی در خراسان روی داد و در نهایت این ولایت به دست ابن خازم افتاد.
افزایش قدرت عبدالله بن زبیر
عبدالله که حکومتش با وضع بنی امیه، نیرو گرفته بود دو فرستاده برای امارت و گرفتن خراج به کوفه فرستاد و کسی را به حکومت موصل برگزید. یکی از بزرگان بصره را نیز به حکومت بصره گماشت.
از سوی دیگر، جمعی از بزرگان شام، مثل ضحّاکبن قیس، زفربن حارث و نعمان بن بشیر انصاری با عبدالله بن زبیر بیعت کرده مردم را به مبایعت او دعوت مینمودند و شامیان بجز اهالی اردن، مجموع هواخواه ابنزبیر بودند.
در کامل التواریخ آمده است، که عبیدالله بن زیاد پس از بیعت اهل بصره با فرستادۀ عبدالله بن زبیر، به ازدیها پناهنده شد. هر چند بزرگ ازدیان، مسعود بن عمرو، با پناه دادن به عبیدالله مخالف بود، ولی بنا بر رسوم عرب نمیتوانست او را پناه ندهد(زیرا پیش از اینکه او در جریان باشد، پسر عموی همسرش، حارث بن قیس ازدی، بدو پناه داده بود.)
برخی نیز میگویند، مسعود به واسطۀ همسرش، ام بسطام به عبیدالله پناهد داد.
عبیدالله بن زیاد، توانست ازدیان و قبیلۀ ربیعه را با خود متحد سازد و بر بصره حمله کند ولی این حمله به شکست و مرگ مسعود منجر شد و عبیدالله به شام گریخت.
وقتی ابنزیاد به شام رسید بزرگان دو گروه شده بودند؛ گروهی میگفتند که باید با خالدبن یزید بیعت کرد تا حکومت از دودمان بنیامیّه بیرون نرود و طایفهای میگفتند که عبدالله زبیر، قریشی است و حالا بر اکثر ولایات استیلا یافته، با وی بیعت باید کرد. امّا امیر فلسطین، حسّانبن مالک، چون این اختلاف میان مردم را دید از جانب خود نائبی در فلسطین گذاشته خود به اردن رفت و خالدبن یزید را از دمشق طلب نمود. خالد به اردن پیش حسان رفت و حسّان گفت: من چنان میکنم که جمیع بزرگان شام به حکومت و سلطنت تو اتّفاق نمایند.
در همین اثنا، حصین بن نمیر، به شام رسید و مردم را از بیعت با عبدالله بن زبیر منع کرد و سخن عبدالله مبنی بر کشتن ده تن شامی در عوض هر کشتۀ مدنی را بازگو کرد و پس متنفر کردن مردم از عبدالله، به اردن رفت و به حسان پیوست.
مروان بن حکم
اما مروان بن حکم میگفت: که خالد کودک است و ابن زبیر مردی پیر است و فرزند صحابۀ پیامبر است و کسی از قریش به اندازۀ او استحقاق ندارد و باید او را به خلافت برگزید.
از سوی دیگر ابن زیاد که از ابن زبیر میترسید و به خالد امیدی نداشت، نزد مروان رفت و گفت: شنیده میشود که تو میخواهی با پسر زبیر بیعت کنی. زبیر همان کسی است که اهل کوفه را بر قتل عثمانبن عفّان برانگیخت تا تو را در روز قتل او زخم زدند که اثر آن الان بر گردن تو ظاهر است. از وی چه خیر و نیکی توقع داری؟ مروان گفت: چه کنم که خالدبن یزید خردسال است! اگر زمام حّل و عقد تمام در قبضهٴ اختیار او آید به لهو و لعب مشغول گشته کار عالم را خراب کند.
ابنزیاد گفت: راست میگویی و مرا گمان آن است که چون خالد بن یزید، بزرگ شود، همچو پدرش دروغگویی پیشه کند. نمیدانم میدانی یا نه، که بیش از پنجاه نوشته از یزید نزد من است که در همۀ آنها مبالغت بسیار نموده که ((اگر حسینبن علی از بیعت من امتناع نماید در قتل او تأخیر جایز مدار.)) وقتی به فرمانش عمل کردم از روی نفاق در مجالس و محافل اظهار این معنی میکرد که: من به کشتن حسین راضی نبودم، پسر زیاد بیرخصت من بر چنین امری اقدام نمود و مرا در عالم بدنام ساخت.
سپس ابن زیاد، به مروان گفت که خود او را برای خلافت مناسب میبیند. مروان نیز به طمع افتاده و از او خواست تا با بزرگان شام و بنوامیه سخن بگوید. عبیدالله موفق شد اکثر اهل دمشق را به بیعت با مروان وادارد.
امّا ضحاک بنقیس اظهار مخالفت نموده جماعتی بسیار از هواخواهان ابنزبیر را فراهم آورده قریب به دمشق لشکرگاه ساخت. مروان سپاهی عظیم به تشکیل داده به جنگ ضحّاک رفت. میان هر دو طایفه جنگی سخت واقع شد و ضحّاک در آن معرکه به قتل رسید. در این اثناء نعمانبن بشیر انصاری، والی حمص، که او نیز دم از ولاء ابنزبیر میزد به دست اوباش به قتل رسید و مروان بر تمامی شام مسلّط گشت.
پس از تسلط بر شام مروان به مصر حمله برد و حاکمی که ابن زبیر بر آن دیار گماشته بود گریخت. مروان کسی را به حکومت ان دیار گماشت و به شام بازگشت. وس همچنین خواست حکومت حمص را به خالد بن ولید دهد ولی عبیدالله او را از اینکار بازداشت و گفت که او کودک است و پیشنهاد کرد که مادر خالد را به عقد خود در آورد و مروان چنین کرد. بدین ترتیب مروان خلیفۀ اموی شد و سوریه و مصر را نیز در دست گرفت.
------------------------------------------------
منابع:
تاریخ طبری جلد هفتم
تاریخ الفی جلد اول
تاریخ اسلام کمبریچ
اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید
عملکرد پیروان مذاهب
وقتی به شکلی که در بخش قبلی بحث گفتم، برای اسلامستیزان استدلال میکنیم، عکس العمل آنها دوگونه است اول اینکه دست به تحریف و تفسیربرأی در تاریخ بزنند و جنگهای دفاعی پیامبر و علی(ع) و حسنین(ع) را تهاجمی جلوه دهند که این عمل آنها بیشتر از آنکه اسلام را ضایع کند، خودشان را ضایع میکند؛ چرا که هر کس تحقیق کند پی به دروغگویی و دروغپردازی این افراد میبرد.
دومین واکنش اسلامستیزان به استدلال فوق اینستکه عملکرد مسلمانان را وسط بکشند و لشکرکشیهای سلاطین عرب و ترک که به نام نشر اسلام انجام میشد را بهانه کنند. از سویی هم وضعیت امروز مسلمین را بهانه میکنند و میزان قتل و تروری که در کشورهایی که اسم اسلامی را یدک میکشند، را به رخ میکشند. پاسخ این شبهه را نیز میدهیم.
۱. در مورد لشکرکشیهای سلاطین مسلمان، باید انرا با سلاطین سایر مذاهب مقایسه کنیم و ببینیم که آنها چه کرده اند.
در مورد یهودیان که کاملا بدیهیست که به چه نتیجه ای میرسیم. این گروه که هنوز هم در قرن بیست و یکم دم از برتری نژاد خود میزنند و برای سایر نژادها هیچ ارزشی قائل نیستند هر گاه قدرت را در دست گرفتند درست مانند زنووا در یمن و یهودیان خیبر شروع ظلم و جور و جنایت نمودند. نمونه دیگر آنرا در جنایات پیاپی دولت کثیف اسرائیل در حق مردم مظلوم لبنان و فلسطین میبینیم که یهودیان حمام خون براه انداخته اند. یهودیان حتی وقتی قدرتی در دست نداشتند نیز دست از تلاش برنمیداشتند و سعی میکردند با نزدیکی به جباران و زورمندان به اهداف خود برسند فقط به عنوان یک نمونه اینرا بگویم که در یهودیه قدرت در دست رومیان بود و یهودیان خداپرست با تمام تلاش سعی کردند که عیسی را به صلیب بکشند در حالی که رومیان کافر تلاش چندانی در این راه نمیکردند. همین همنشینی با جباران بود که زمینۀ ایجاد رژیم منحوس صهیونیستی را فراهم کرد.
در مورد زرتشتیان، هم باید بگوییم که در تنها حکومت زرتشتی تاریخ یعنی ساسانیان، زورگویی و قلدرمأبی شاهان ساسانی فراوان یافت میشود که در بحثهای مبارزه با پان ایرانیسم پیرامون ان سخن میرانم ولی در اینجا فقط اشاره میکنم به جنایت شاپور ذوالاکتاف در حق اعراب که در پی تجاوز به خاک عربستان عربها را اسیر کرد و شانه هایشان را با میله به هم دوخت و انوشیروان که با ناجوانمردی تمام مانویان را از سر راه برداشت و جنایات و عملکرد سیاه ساسانیان در سالهای آخر حکومتشان.
اما در مورد مسیحیان که به دروغ دینشان را دین صلح و دوستی مینامند در اینجا میخواهم توضیح مفصلتری بدهم:
برعکس آنچه مسیحیان ادعا میکنند عملکرد پاپها و شاهان قرون وسطایی اروپا نشان میدهد که این گروه در جنایت و بشرستیزی دست سایر مکاتب را بسته است و خود بدون هیچ رقیبی در جایگاه اول قرار دارد. به غیر از آنهمه آدمکشی و انسانسوزی که به اسم دین در داخل اروپای مسیحی هزاران نفر را به کام مرگ کشید، در مقابل یهودیان و مسلمین نیز، مسیحیان اوج وحشیگیری خود را نمایاندند. در زیر فقط به چند مورد از دهها مورد جنایت مسیحیان اشاره میکنم:
- کشتار و نسل کشی وحشیانۀ یهودیان در دوران قرون وسطی تا جایی که یهودیان اروپا به دولت مسلمان عثمانی پناهنده شدند.
-کشتار مسلمین مقیم اسپانیا پس از سقوط دولتهای اسلامی آندلس، آنهم بعد از صدور اجازۀ اقامت برای مسلمین در قرن پانزدهم میلادی! باقیماندۀ این گروه نیز بعد از فاجعۀ انسانی توسط کشتیهای عثمانی نجات یافتند.
-کشتن مردم عادی بیت المقدس، اعم از زن و کودک آنهم در مسجدالاقصی و بعد از امان دادن به آنها! در سال ۱۰۹۹ میلادی و در اولین جنگ صلیبی.
-کشتن اسرای مسلمان سلجوقی و خوردن گوشت تن آنها برای ترساندن جاسوسانی که در بین سپاه صلیبی حضور داشتند در اولین جنگ صلیبی.
-کشتن ۲۰۰ اسیر مسلمان عثمانی، در آخرین محاصرۀ قسطنطنیه، در پاسخ به کشته شدن ۴۰ نفر از نیروهای بیزانسی در حین عملیات پارتیزانی بر ضد عثمانیان در سال ۱۴۵۳ میلادی. بیزانسیها حتی سرهای بریدۀ این اسرا را بر روی باروها قرار دادند تا عثمانیها ببینند!
- در حملۀ روسها به قلعه اسمعیل در ساحل رود دانوب، در سال ۱۷۹۰ میلادی فرمانده روسها بخاطر نداشتن غذا به سربازانش دستور داد از گرفتن اسیر خودداری کنند و روسها تمام مدفعین قلعه را اعم از کسانی که تسلیم شدند یا زخمی شدند را کشتند و حتی یک نفر را زنده نگذاشتند!
-در شورشهای جدایی یونان از دولت عثمانی در سال ۱۸۲۱ میلادی، یونانیان شورشی اقدام به کشتار مسلمین کردند و حتی به زنان و کودکان نیز رحم نکردند به همین خاطر است که الان در یونان تعداد مسلمانان خیلی کم است.
این در حالیست که رفتار مسلمین با ملل مفتوحه خیلی بهتر از مسیحیون بود و برای مثال در آندلس اسپانیا مسلمین به جای ایجاد ویرانی به ایجاد یک مرکز فرهنگی بزرگ پرداختند.یکی از علل پیشرفت عثمانی در خاک اروپا هم رفتار انسانی و عدم تفتیش عقاید مردم اروپا بود.
حتی جزیه ای که عثمانی از مردم نامسلمان اروپا میگرفتند از مالیاتهایی که دولتهای اروپایی از آنها میستاندند، کمتر بود. همچنین سفاکترین سلاطین مسلمان هم کارهای فوق الذکر را با نامسلمانان نکرده اند.
ممکن است برخی بحث درگیریهای بین شیعه و سنی را مطرح کنند ولی در این زمینه هم کارنامۀ کسیحیان اروپا بسیار سیاهتر از کارنامۀ سلاطین مسلمین است. برای مثال به مورد زیر توجه کنید:
در ۲۴ اوت ۱۵۷۲ در شب عید سنبارتلمی کلیساهای پاریس ناقوسهای خود را به صدا در آوردند. کاتولیکها شب هنگام به خانه های پروتستانها ،که قبلا آنها را با صلیب سرخ علامتگذاری کرده بودند، هجوم بردند و نه تنها مردان و زنان پروتستان را کشتند بلکه به کودکانشان نیز رحم نکردند و آنها را نیز از دم تیغ گذراندند!
این کشتار وحشیانه از پاریس به به شهرهای دیگر فرانسه سرایت کرد و در طول دو هفته، ۳۰۰۰۰ نفر از فرانسویها به جرم اعتقاداتشان توسط کاتولیکها کشته شدند.
پاپ، رهبر کاتولیکهای جهان، به مناسبت این کشتار بیرحمانه و ددمنشانه، شهر رم را چراغانی نمود و مدالی را به یادگار این کشتار منتشر کرد.
چنین برخوردهای وحشیانه ای هر چند توسط سلاطین ظالمی مثل شاه اسماعیل و سلطان سلیم نیز روی داده است ولی تفاوتی در این است که ۱.این کشتارها خواستگاه مردمی نداشت بلکه حکومتها برای تثبیت قدرت خود مخالفین را نابود میکردند ۲.این کشتارها در ملل اسلامی، مقطعی و خیلی محدودتر بود ۳.رهبران مذهبی مسلمان تشویقگر این قتلها نبودند یا اقلا برای اینکار مدال صادر نمیکردند.
بنابر آنچه گفته شد بدیهیست که باید بپذیریم که این اسلام است که دین صلح و دوستی است و این مسیحیت است که دین شمشیر و خشونت است.
۲. و اما در مورد قتل و تروری که یک عده به رخ ما میکشند به موارد زیر اشاره میکنم:
۱.قتل و ترور فرمان اسلام نیست و هر مسلمانی که اینکار را بکند گناهکار است. خداوند در قرآن میفرماید هرکس کسی را بکشد، گویی تمام مردم را کشته است:
مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً (مائده آیه 32)
همچنین پیامبرخدا(ص) میفرمایند: مؤمن کسی را با ترور نمیکشد. (طبری، جلدهفتم)
۲. من میپرسم گروههای تروریستی مثل القاعده را چه کسی بوجود آورده است؟ البته مسلم است که گروههای ترورگر در افغانستان و عراق همگی توسط نیروهای اطلاعاتی آمریکایی آموزش دیده و میبینند.
۳.اساسا واژۀ تروریست، عنوانیست که استعمارگرها بر روی نهادهای مردمی مخالف خود میگذارند. آیا عجیب نیست که عملیاتهای نیروهای مقاومت فرانسه بر ضد اشغالگران آلمان نازی، عنوان عملیات پارتیزانی، به خود میگیرد و عملیاتهای مشابه مردم مظلوم فلسطین و لبنان، عملیات تروریستی نامیده میشود؟ آیا هر دو گروه برای آزادی خاک خود تلاش ننموده اند؟ پس چگونه است که حزب الله لبنان تروریست است و پارتیزانهای فرانسه، قهرمانان ملی؟ بله، این سلاح تبلیغات است که تعیین میکند چه چیز خوب است و چه چیز بد! یک نکته جالب اینکه رژیم اشغالگر قدس نیز در سراسر دنیا با عملیاتهای تروریستی مبارزان فلسطینی و لبنانی را میکشد ولی هیچ قطعنامه ای از سوی سازمان ملل صادر نمیشود!
۴. خیلی مضحک است که وقتی یک رزمندۀ فلسطینی با بمب به خود میبندد و همراه با خود چند اشغالگر را که تا دندان مسلح هستند را هلاک میکند نام اینکار او تروریسم است و زمانی که خلبان هواپیمای آمریکایی با فشار یک دکمه، آخرین دستاوردهای بمب سازی کشورش را بر سر مردم غیرمسلح و بیدفاع بصره آزمایش میکند، این جنایت، از عوارض جنگ شمرده میشود!
۵. آنچه امپریالیسم و صهیونیسم جهانی، تروریسمش میخواند در جاهایی مثل فلسطین در واقع حکم دفاع از خود و نجات جان را دارد! اگر شما در یک بازی فوتبال با تیمی روبرو شوید که مدام توپ را به طرف صورت شما شوت میکند و داور را نیز پیشاپیش خریده است، آیا میتوانید بدون پاسخ به این عمل آنها صحیح و سالم از زمین خارج شوید؟ آیا اگر یکی از اوباش، یقۀ شما را در خیابان بگیرد و شروع کند به مشت زدن به صورتتان یا برای افرادی که برای شما محترمند، ایجاد مزاحمت کند، شما با او درگیر نمیشوید و میگویید: دعوا کار بدیست؟؟
در فلسطین، رژیم اشغالگر با آنچه دارد بر سر فلسطینیها میکوبد؛ این حق مسلم فلسطینیهاست که با انچه دارند بر سر اشغالگران بکوبند!
۶. در آخر هم یادآور میشوم که افراد تروریست و قاتل، افرادی که سر انسانها را ببرند و سایرجنایات را مرتکب شوند در همه جای دنیا یافت میشوند و به نظر میرسد در غرب هم تعدادشان بیشتر باشد! اگر جنایات موجود در غرب را بازخوانی کنید پی میبرید که امثال آن در افغانستان و عراق یافت نمیشود.
چرا اسلام محکوم است؟
حتما برای جوانان جای سؤال است که چرا با وجود این همه خشونتی که در سایر دینها دیده میشود، این اسلام است که محکوم به خشونت میشود؟ برای پاسخ به این سؤال توجهتان را به موارد زیر جلب میکنم:
۱. تا چند قرن پیش، مسلمانان تا قلب اروپا پیش رفته بودند و عثمانی تا نزدیک شهر وین پیش رفته بود. کشورهای اروپایی وحشت بسیاری از عثمانی داشتند و این باعث شد که با هم متحد شوند و با قرنها مبارزه عثمانی را که کم کم سلاطین بی لیاقتی زمام امورش را در دست گرفته بودند، در پایان جنگ جهانی اول دچار فروپاشی کنند و تقریبا تمام متصرفات اروپایی او در این سالیان از آن جداشد. پیش از این هم مسلمین در زمان امویان، اسپانیا و جنوب فرانسه، را متصرف شده بودند. غربیها به خوبی با روحیۀ پیشرفتی که اسلام دارد و باعث شد که اقوام ضعیف و ناتوانی چون اعراب و ترکها به این فتوحات برسند، آشنا هستند و نمیخواهند دوباره روزی را ببینند که مسلمین به اوج رسیده باشند.
شاید بگویید، مسلمین که دیگر قدرتی ندارند. اتفاقا غربیها نیز با مطالعۀ تاریخ اسلام میبینند که مسلمین بعد از دو حملۀ وحشتناک مغولها و تیمور، که تمام قوای مسلمین را ،مگر آنچه در مصر و غرب سوریه بود، منهدم کرد؛ دوباره به قدرت دست یافتند و سه حکومت قدرت مند در هند، ایران و عثمانی ایجاد کردند که عثمانی از جنوب تا مصر از غرب تا مراکش و از شمال غرب تا دروازه های وین پیش رفت. البته حال و روز امروز مسلمین خیلی بهتر از وضعیتشان بعد تهاجمات، مغول و تیمور است، پس غربیها بسیار نگرانند که مسلمین دوباره برخیزند.
با این اوصاف غربیها با این تهمتهای ناروا سعی دارند هم جوانان مسلمان را از اسلام منزجر کنند و هم غیرمسلمانها را بر ضد اسلام بسیج کنند.
۲. از سوی دیگر، تبلیغات و رسانه ها و شرکتهای بزرگ، در دست غربیها و یهودیهاست و آنها با تمام قوا بر ضد اسلام مسلمین مطلب مینویسند. غربیها حتی بازیهایی میسازند که در آنها، بچه ها باید به طرف کسانی که به عربی حرف میزنند یا مسلمانند شلیک کنند. جالب اینکه این گونه تبلیغات در ایران هم با استقبال کامل روبرو میشود.
در این شرایط مسلمین قادر نیستند که در برابر این تبلیغات گسنرده، تبلیغ زیادی بکنند، زیرا امکانات کمتری در اختیار دارند.
از سوی دیگر، در این راه، غربیها و صهیونستها دست به تحریف تاریخ و حقایق نیز میزنند و حقایق ناب اسلام را و تاریخ پرشکوه زندگی را خدشه دار جلوه میدهند! واقعا در عجبم که چگونه پیامبر را در ماجرا نبرد با خیبریان و بنی قریظه محکوم جلوه میدهند! در حالی که تمام مدارک موجود حقانیت پیامبر را در این جنگها نشان میدهند.
اکنون با این اوصاف فقط میتوانیم از جوانان بخواهیم که در مورد دینشان تحقیق بیشتری کنند و تاریخ خودشان را به خوبی بشناسند تا در دام انحرافگران نیفتند. یادمان باشد که معیار ما برای هر چیز قرآن است و هر عملی که در تضاد با قرآن بود و از اسلام نقل شد، را باید رد کنیم زیرا عملی که غیرقرآنی باشد ضداسلامیست.
اگرمنوی نظرات باز نشد، اینجا کلیک کنید
جنایات اسرائیل در غزه بدتر از هولوکاست است/غزه صبر پیشه کن
تصاویر جنایات اسرائیل در لبنان
گزارش تصویری از جنایات جنگی اسرائیل در لبنان
تصاویری بسیار وحشتناک از جنایت در لبنان
برده داری در زمان حکومت زرتشتیان