یکی از راههای اثبات پیامبری حضرت محمّد(ص) به اهل کتاب، بشارتهای موجود در کتابهای خودشان است. اهل کتاب، اگر به درستی در تورات و انجیل خود بنگرند، حضرت محمّد(ص) را به پیامبری خواهند شناخت، چنانکه قرآن کریم می فرماید:
الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ
کسانى که کتاب [آسمانى] به آنان داده ایم همان گونه که پسران خود را مى شناسند او [=پیامبر] را مى شناسند
سورۀ بقره، آیۀ 146 و سورۀ انعام آیۀ 26
از این آیه روشن می شود که عدم ایمان اهل کتاب به حضرت رسول، یا ناشی از تعصب آنهاست، و یا ناشی از غفلت و یا ناشی از تنبلی. اگر یک مسیحی به درستی به بررسی حیات حضرت محمّد(ص) بپردازد، و به بررسی آیات کتب مقدّسۀ خویش نیز بپردازد، بعید است که به دلایل کافی برای ایمان به حضرت محمّد(ص) نرسد.
در اینجا، بر آنیم که دلایلی اساسی بر لزوم پذیرش نبوت حضرت محمّد(ص)، بیاوریم، که به نظر می رسد که برای هر فرد آگاه منصفی از اهل کتاب، دلیلی کافی باشد.
همسانی دلایل اثبات
اینجا لازم است که بدانیم که اهل کتاب، چگونه به پیامبری یک پیامبر پی می برند؟ مسیحیان، یهودیان و حتی زرتشتیان، چگونه ثابت می کنند که یکی از پیامبرانشان، به راستی پیامبر است. حقیقت این است که راه هر سه گروه فوق، اگر بنا باشد دلیلی بیاورند و از زیر دلیل آوردن فرار نکنند و نگویند باورهای دینی ما اثباتی نیست، در وهلۀ اوّل به معجزه، اشاره خواهند کرد. یهودیان و مسیحیان، در عین حال، بشارتهای پیامبرهای دیگری که پیامبری خود آنها ثابت شده باشد، بر پیامبری یک شخص را نیز دلیلی بر پیامبری می دانند. شما اگر به کتاب مقدّس (شامل تورات و انجیل) بنگرید می بینید که دلایل اثباتی عموماً از همین دست هستند. برای مثال، انجیل متی در بین اناجیل چهارگانه، تلاش وافری دارد بر نمایش اینکه حضرت عیسی(ع)، موعود ادیان است، و هم زرتشتیان و هم یهودیان،در انتظار آمدن او بوده اند. از سوی دیگر در تمام کتاب مقدّس، با معجزات پیامبران روبرو می شوید: از مار شدن عصا توسط حضرت موسی تا رستاخیز از مرگ توسط حضرت عیسی. پس در بین اهل کتاب، اگر دلیلی بر نبوت پیامبری آورده می شود، آن دلیل عموماً چیزی جز بشارت سایر انبیاء و معجزات نیست. البته لازم به ذکر است که هر دوی این دلایل برای پیامبر دانستنِ یک پیامبر الزامی نیست، بلکه در صورت بودنِ یکی و نبودنِ دیگری، نبوت ثابت می شود: برای مثال در هیچ جای کتاب مقدس ادعا نشده است که پیامبران پیشین به آمدن حضرت موسی(ع) بشارتی داده باشند، و همچنین حضرت یحیی(ع) طبق کتاب مقدّس معجزه ای نیاورد، ولی توسط حضرت عیسی به عنوان پیامبر معرفی شد: طبق گزارش انجیل متی در باب 11، آیه 9، حضرت عیسی(ع)، در سخنانش در مورد حضرت یحیی(ع)، او را از پیامبر برتر می داند: «پس برای دیدن چه رفتید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما میگویم کسی که از پیامبر نیز برتر است»؛ در حالی که در آیه 41 از باب 10 از انجیل یوحنّا می خوانیم: «بسیاری نزدش(یعنی نزد حضرت عیسی) آمدند. ایشان میگفتند: "هرچند یحیی هیچ معجزه نکرد، امّا هرآنچه دربارۀ این شخص گفت، راست بود."». پس منطقی است که بگوییم فردی که با یکی از این دو نوع دلیل، به پیامبر بودنِ یک پیامبر پی می برد، باید با دیدنِ یکی از این امور در حضرت محمّد(ص)، به پیامبری ایشان نیز ایمان بیاورد.
بحث اوّل: معجزه آوردن
بحث کردن از معجزات حضرت محمّد(ص)، نیاز به بحثی مجزا دارد که در آن، هم توضیح بدهیم که معجزه چگونه بر پیامبر بودنِ یک پیامبر دلالت دارد و هم معجزات ایشان را مورد به مورد به اثبات برسانیم. در اینجا، با توجه به اینکه اهل کتاب، خود بر اساس معجزه به بسیاری از پیامبران، علی الخصوص حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) ایمان پیدا می کنند، و این معجزات را بر اساس روایاتی باور می کنند که تحت نقدهای گستردۀ تاریخی هستند، به نظر می رسد که برای ایمان یافتن به حضرت محمّد(ص) و با توجه به معجزاتی که از ایشان با سندیت تاریخی بسیار عالی، ذکر شده است، دلیل خوبی داشته باشند.
البته ما نیز، قصد نداریم پیامبری حضرت زرتشت، یا حضرت موسی یا حضرت عیسی(ع) را نفی و انکار کنیم، و هر چند ادعاهای اهل کتاب قابل مناقشه است، ولی برای جدال احسن می پذیریم که چنین باشد. اینجا ما می گوییم که اگر اینها دلیل پیامبری است، پس با توجه به اینکه از حضرت محمّد(ص) نیز معجزات بسیاری ذکر شده است، باید پیامبری ایشان را نیز بپذیرید.
بهترین مؤید بر اعجاز حضرت محمّد(ص) کتاب معاصر ایشان، قرآن است، که با تواتر نیز به دست ما رسیده است(منظور از تواتر این است که سند یا گزارشی تاریخی، آنقدر توسط افراد مختلف ذکر شده باشد که نتوان تبانی همگی آنها بر دروغگویی را پذیرفت، در چنین حالتی برای سند، یقین عقلایی ایجاد می شود و پذیرفته می شود) مردم معاصر حضرت محمّد(ص) نیز آیات قرآن را می شنیدند، و اگر ادعای باطلی در آن ذکر می شد، فوراً اعتراض می کردند. قرآن کریم آشکارا می گوید که حضرت محمّد(ص) معجزه می فرمود و کافران، آن معجزات را به اسم سحر و جادو، انکار می کردند(همان کاری که فرعون نیز در برابر حضرت موسی کرد) البته باید دانست که قرآن از کلمۀ معجزه استفاده نفرموده است، بلکه وقتی می خواهد به معجزه اشاره کند، از دو واژۀ «بینة» و «آیة» استفاده می کند.
قرآن معجزه را «آیة» به معنای نشانه می خواند. برای مثال وقتی حضرت موسی(ع) با 9 معجزه، به سوی فرعون فرستاده می شود، قرآن می فرماید که حضرت موسی(ع) با 9 نشانه که ید بیضاء هم یکی از آنها بود، به سوی فرعون فرستاده شد(نمل:12، و همچنین نگاه کنید به اسراء:101). پس در قرآن منظور از «آیة» یا نشانه، همان معجزه است. حال قرآن در آیۀ 2 از سورۀ قمر میفرماید: «هر گاه نشانه را ببینند، روى گردانده، مىگویند: "این سحرى مستمر است"»، و این آیه به خوبی نشان می دهد که معجزاتی از سوی حضرت محمّد(ص) ارائه می شد، ولی آنها روی گردانده، می گفتند این سحری آشکار است، که البته اسناد تاریخی نیز، چنین مواردی را گزارش کرده اند. بدون شک نمی توان منظور قرآن از "آیة" یا نشانه، را در اینجا آیات قرآن دانست، زیرا قرآن به صورت شفاهی به آنها ابلاغ می شد، و آنها آیات قرآن را می شنیدند، و نمی دیدند، ولی اینجا از دیده شدن نشانه و سحر خواندن آن، سخن به میان آمده است. مشابه همین امر در آیات 14 و 15 از سورۀ صافات ارائه شده است.
واژۀ دیگری که در قرآن به معنای معجزه است، "بینة" است که جمع آن میشود "بیّنات"، و معنی آن "نشانۀ روشن" است. قرآن بارها اشاره فرموده است که به پیامبران پیشین بینات داده شده بود(بقره:87، نساء:153، مائده:110، اعراف:101، یونس:13,74، نحل:44، طه:72، غافر:28 و غیره) و در این آیات، بینات به معنای معجزه است، اکنون اگر به آیه 86 از سورۀ آل عمران نگاه کنیم، می بینیم که می فرماید حضرت رسول(ص) با بینات به نزد مردم رفته است. نظر به اینکه قرآن در آیۀ قبل فرموده است که هر کس جز اسلام دینی را برگزیند، از او پذیرفته نمی شود، و در ابتدای این آیه از کسانی سخن می گوید که بعد از ایمانشان کافر شده اند، آشکار است که منظور از رسول، حضرت محمّد(ص) است. نگاهی به آیات 85 و 86 سورۀ آل عمران می اندازیم: «و هر کس جز اسلام، آیینى براى خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت، از زیانکاران است. چگونه خداوند جمعیّتى را هدایت مىکند که بعد از ایمان و گواهى به حقّانیّت رسول و آمدن نشانههاى روشن(بینات) براى آنها، کافر شدند؟!...» پس باز هم روشن است که قرآن به عنوان اثر معاصری که از زمان حضرت محمّد(ص)، به دست ما رسیده است، مدعی است که حضرت محمّد(ص) معجزات متعدّدی را برای مردم ارائه کرده است؛ و با توجه به اینکه این آیات بین مردم زمان ایشان تلاوت می شد، اگر ادعای باطلی را ذکر کرده بود، مورد اعتراض همگان قرار می گرفت و مردم به جای ایمان، از گرد حضرت پراکنده می شدند، لذا مشخص است که مردم معاصر پیامبر، معجزات ایشان را می دیدند که چنین اعتراضی نمی کردند. پس باید قبول کنیم که قرآن در اینجا، به عنوان سندی متواتر، معجزه داشتن را به حضرت محمّد(ص) نسبت داده است.
از سوی دیگر، قرآن یکی از این نشانه هایی که به حضرت محمّد(ص) نسبت داده است، نام برده است: قرآن در آیۀ اوّل سورۀ قمر، از شکافته شدن ماه سخن گفته است و بعد در آیۀ بعد، در مورد کافران می فرماید که «هر گاه نشانه اى را ببینند روى گردانده، مىگویند: "این سحرى مستمر است"» پس با توجه به اینکه این عمل یک نشانه است که از سوی کافران نیز جادو دانسته شده است، مشخص است که شق القمر، یکی از معجزات حضرت محمّد(ص) است، و البته جدای از قرآن، اسناد تاریخی نیز، در حدّ تواتر، این معجزه را به حضرت محمّد(ص) نسبت داده اند.
و باز نباید فراموش کرد که خود قرآن نیز، خودش را معجزه می داند، زیرا از مخالفین دعوت می گند که اگر در حقانیتش شک دارند، یک سوره مثل آن بیاورند، که این یک معجزۀ زنده و جاودان از حضرت محمّد(ص) است، و مخالفین هرگز نتوانسته اند، سوره ای بیاورند که مثل قرآن باشد، هر چند بهانه زیاد آورده اند، که خب البته در برابر معجزات منصوب به حضرت زرتشت و حضرت موسی و حضرت عیسی(ع) نیز بهانه زیاد آورده شده است، مهم این است که این بهانه ها، چقدر قابل قبول باشند. البته در بحثی مجزا در مورد معجزات حضرت محمّد(ص) به این بهانه ها خواهیم پرداخت.
با توجه به صراحت قرآن، به عنوان یک سند معاصر با حضرت محمّد(ص) که سندیت بسیار قدرتمندی دارد، بر معجزه داشتن ایشان، اهل کتاب باید به ایشان ایمان بیاورند، ولی افسوس که تعصبات اجازه نمی دهد و راه را بر بهانه ها می گشاید:
شبهۀ اوّلی که اهل کتاب و بیشتر از همه مسیحیان بر معجزات پیامبر در قرآن وارد می کنند، این است که طبق برخی دیگر از آیات قرآن، حضرت محمّد(ص) معجزه نداشته است!! در پاسخ عرض می کنیم که هیچ آیه ای از قرآن نفرموده است که ایشان معجزه نداشته اند، بلکه چنانکه در بالا نشان دادیم، قرآن، مؤید معجزه داشتن ایشان است و حتی از یکی از این معجزات، نام می برد؛ ولی اینطور نبوده که پیامبر هر کاری که کافران می خواستند، انجام بدهد و لازمۀ پیامبری هم این نیست که هر کاری که مخاطبان پیامبر خواستند انجام بشود، به همین دلیل قرآن گاهی درخواستهای معجزۀ کافران را رد کرده است؛ مثلاً یکی از آیاتی که دستاویز این افراد شده است، آیۀ 183 سورۀ آل عمران است، که گروهی از اهل کتاب، ادعا می کنند که خدا از آنها پیمان گرفته است که به هیچ پیامبرى ایمان نیاورند تا زمانی که براى آنها قربانی ای بیاورد که آتش آن را بسوزاند؛ قرآن کریم در پاسخ فرموده: «بگو قطعا پیش از من پیامبرانى بودند که دلایل آشکار را، با آنچه گفتید، براى شما آوردند، اگر راست مى گویید پس چرا آنان را کشتید؟» اینجا قرآن نفرموده است که پیامبر نمی تواند چنین کاری بکند، و حتی نمی گوید چنین معجزه ای آورده نخواهد شد، بلکه تنها فرموده است که پیامبران پیشین این کارها را کردند و توسط امثال شما، کشته شدند، و از این راه نشان می دهد که این افراد با چنین چیزی ایمان نمی آورند و این درخواست، فقط یک بهانه است. به راستی چگونه می توان از چنین سخنی، برداشت به معجزه نداشتن حضرت محمّد(ص) کرد؟ البته از آیات دیگری نیز به همین شکل، از ردّ درخواست معجزه، نتیجه به معجزه نداشتن گرفته اند، که در این مقال نمی گنجد، و باید در بحث مستقل معجزه، بدان پرداخت.
اما بد نیست بدانید که طبق انجیل مسیحیان نیز، حضرت عیسی درخواستهای معجزۀ بسیاری را انکار کرد، مثلاً در آیات 11 تا 13 از باب 8 انجیل مرقس، می خوانیم: «فَریسیان نزد عیسی آمدند و با او به مباحثه نشستند. آنها برای آزمایش، آیتی آسمانی از او خواستند. امّا عیسی آهی از دل برآورد و گفت: "چرا این نسل خواستار آیت است؟ آمین، به شما میگویم، هیچ آیتی به آنها داده نخواهد شد." سپس ایشان را ترک گفت و باز سوار قایق شده، به آن سوی دریا رفت.» این در حالی است که خود ایشان طبق آیۀ آیات 38 تا 40 باب 12 انجیل متی، معجزۀ رستاخیز از مرگ خود را، یک آیت می نامند، و لذا مشخص است که منظور از آیت، در انجیل نیز، همان معجزه است؛ پس روشن است که حضرت عیسی گفته است که هیچ معجزه ای به آنها داده نخواهد شد، و این، از نگاه خود مسیحیان، با اینکه بعداً در آیات 38 تا 40 باب 12 انجیل متی، گفته شده است که معجزه ای به همین فریسیان نشان داده خواهد شد، ناسازگار نیست.
شبهۀ دومی که از سوی اهل کتاب ذکر می شود، در مورد معجزۀ شق القمر است: این افراد می گویند اگر چنین معجزه ای در آسمان رخ داده بود، باید تمام دنیا آن را می دیدند و در تواریخشان نقل می کردند. در پاسخ می گوییم: گویا این افراد از گرد بودن زمین خبر ندارند! مسلّم است که در بخشهایی از زمین، اساساً ماه قابل رؤیت نبوده است، در نیمی از کرۀ زمین در آن لحظه، روز بوده است و ماه هم فقط در یک سوی کرۀ زمین قابل رؤیت است. امّا در مناطقی که شب بود و ماه قابل رؤیت بود نیز ممکن بوده است که در مناطقی هوا ابری باشد و ماه قابل رؤیت نباشد. در مناطقی که شب بوده است و هوا صاف بوده است، نیز بدون شک اکثر مردم در این زمان خواب بودند، زیرا در اکثر آن مناطق ساعات پس از نیمه شب در حال سپری شدن بود و مردمان قدیم معمولاً از ابتدای شب می خوابیدند. در مناطقی هم که شب بود و مردم بیدار بودند، معمولاً مردمان آن زمان را در خانه و خیمه به سر می بردند، نه اینکه در بیرون از محلّ زندگی خود باشند، پس اکثرشان امکان دیدن آنرا نداشتند و آن کسانی هم که در خانه نبودند، معمولاً مدام به آسمان نگاه نمی کردند و اگر هم گاهی به آسمان نگاه می کردند، وقوع معجزۀ شق القمر، مربوط به زمان کوتاهی بوده است و اقلیتی ناچیز از آنها، شانس دیدن حادثه را داشتند، و لذا افراد بسیار کمی امکان رؤیت آن را داشته اند.
امّا همین افراد قلیلی که ممکن بوده است، حادثه را دیده باشند، بعید بوده است که به یک مورخ دسترسی داشته بوده باشند و اگر دسترسی داشته بوده باشند، بعید بوده است که مورخ یا حتی افراد دیگر حرفشان را باور کنند، زیرا مردمان سایر مناطق نمی دانستند که اصل ماجرا چیست و یک معجزه از سوی یک پیامبر رخ داده است، و در اکثر موارد، فرد به خیالپردازی یا دروغگویی محکوم می شده است و اگر هم مورخی چنین چیزی را نوشته باشد، باید توجه کنیم که از اسناد تاریخی قدیم، میزان بسیار ناچیزی به دست ما رسیده است.
با وجود تمام این موارد، می بینیم که نشانی از رؤیت این معجزه در هند دیده می شود، چنانکه کتاب تاریخ فرشته نقل می کند که در عهد رسول الله اهل میلبار هندوستان شقالقمر را دیدند و در نوشتههای خود ثبت کردند. حاکم آن شهر پس از آن که تحقیقاتی در این زمینه به عمل آورد، برای او ثابت شد که این موضوع در اثر اعجاز پیامبر تحقق یافته است، و دین اسلام را پذیرفت.
شبهۀ سوم اهل کتاب، مجدداً مربوط به شق القمر است، و آن اینکه با توجه به اینکه آیۀ اول سورۀ قمر، پیش از اشاره به شق القمر، فرموده است «اقترب السّاعة» مشخص می شود که منظور حادثه ای در قیامت است و معدودی از تفاسیر اسلامی نیز چنین برداشتی کرده اند. در پاسخ عرض می کنیم:
اولاً حتی اگر منظور قرآن، حادثه ای در قیامت بود، باز هم اسناد تاریخی، در حدّ تواتر، انجام معجزۀ شق القمر را توسط حضرت محمّد(ص) ذکر کرده اند و جای شکی در آن نیست.
ثانیاً یک تفسیر وقتی اهمیت دارد و می تواند یک احتمال باشد، که یک تفسیر منطقی و معقول باشد، در حالی که تفسیر قضیه به وقوع شق القمر در قیامت، یک تفسیر غیرمنطقی است که با متن آیات ابتدایی سورۀ قمر، همخوانی ندارد. در خصوص پاسخ به این عده از مفسّران که اقلّیتی بسیار کوچک از مفسّران هستند، در تفاسیر گوناگون پاسخ های مختلفی ارائه شده که به برخی اشاره می شود: اول: در آیۀ نخستین سورۀ قمر هیچ صحبتی از وقوع قیامت نیست. بله ساعت به معنای روز قیامت است، و تمام مفسّرین این را می پذیرند، ولی آیه از وقوع قیامت سخن نگفته است، بلکه از نزدیک شدن قیامت سخن گفته است. چگونه و با چه منطقی، نزدیک شدن قیامت، به معنای وقوع قیامت دانسته شده است؟ قرآن در آیۀ اوّل سورۀ انبیاء نیز، به نزدیک شدن زمان حساب مردم، صراحت دارد، ولی وقتی در ادامه می فرماید: «آنان در بى خبرى رویگردانند» کدام عاقلی این رویگردانی را مربوط به روز قیامت می داند؟ پس منظور از نزدیک شدن قیامت، همان زمان حضرت محمّد(ص) است. دوم: ذکر این موضوع به صورت "فعل ماضى" (انشق القمر) نشان مىدهد که "شق القمر" در گذشته واقع شده است، همان گونه که نزدیکى رستاخیز(اقتربت الساعه) با ظهور آخرین پیامبر نیز تحقق یافته است. این ادعا که اینجا شکافته شدن ماه پیشگویی شده است، نیاز به اثبات دارد، و ما هیچ دلیلی برای اینکه اینگونه فکر کنیم نداریم، ضمن اینکه انشقاق قمر، هرگز به عنوان یکی از حوادثی که در قیامت رخ خواهد داد، معرفی نشده است، بلکه برعکس روایات تاریخی بسیاری، مؤید این حقیقت هستند که حضرت محمّد(ص) ماه را به عنوان معجزه ای که از ایشان خواسته بودند، شکافت. سوم: اگر در این آیه سخن از معجزه نباشد، تناسبى با نسبت دادنِ سحر به پیامبر که در آیه بعد آمده است ندارد، در آیۀ بعد می خوانیم: «هر گاه نشانه اى ببینند روى بگردانند و گویند "سحرى مستمر است"» چهارم: ذکر "و کذبوا و اتبعوا اهوائهم"(در آیۀ 3) که خبر از تکذیب مشرکان نسبت به این واقعه مىدهد، بیانگر حادثه ای است که قبلاً صورت گرفته است، و نمی تواند مربوط به روز قیامت باشد. پنجم: روایات فراوانى در کتب اسلامى در زمینه وقوع این اعجاز نقل شده که در حد شهرت یا تواتر است و قابل انکار نمىباشد. ششم: نقل تاریخی که اشاره دارد "حذیفه" صحابى مشهور داستان شق القمر را در حضور جمع کثیرى در مسجد مدائن نقل کرد و هیچ کس بر او ایراد نگرفت، با اینکه بسیارى از حاضران عصر پیامبر را درک کرده بودند. این حدیث را درالمنثور و قرطبى در ذیل آیه مورد بحث آوردهاند.(تفسیر نمونه، ج23، ص13)
ثالثاً اگر به تفسیرهای مختلف از یک آیه باشد، گروههای مختلف اهل کتاب هم تفسیرهای مختلفی از کتب خود دارند، و به تفسیرهای متناقض الهیاتی می رسند؛ مثلا بررسیهای متناقض از دلالت انجیل بر تثلیث، که گروههایی از مسیحیان، انجیل را مخالف تثلیث می دانند، ولی سایرین معتقد هستند که انجیل بر تثلیث دلالت دارد. آیا هیچ گروهی از اهل کتاب، به دلیل وجود تفسیرهای متفاوت، دست از الهیات خود بردارد؟
بحث دوم: معرفی سایر پیامبران
دلیل دیگری که اهل کتاب بر پیامبری یک پیامبر، اقامه می کنند، بشارت پیامبری دیگر است. از این جهت مسیحیان، بیشترین افراط را دارند و کمتر پیشگویی در کتب مقدّسۀ یهود هست که به حضرت عیسی نسبت ندهند، در این زمینه حتی در انجیل مسیحیان نیز، تلاش وافری شده است و انجیل متی، احتمالاً بیشترین تلاش را در این زمینه دارد.
ما مدعی هستیم که برای اثباتِ حقانیت حضرت محمّد(ص) نیز در کتب مقدّسۀ یهود و نصاری، آنقدر نشانه های خوب وجود دارد، که انسانهای عاقلی را که به این کتب ایمان و از محتوای آنها اطلاعات دقیق دارند، به یقین کافی برای پذیرش پیامبری ایشان می رساند. این نشانه ها دو دسته هستند: اول معیارهای پیامبرشناسی و دوم بشارتها.
1.معیارهای پیامبرشناسی
الف) میوه های نبوت
حضرت عیسی برای بازشناسی پیامبر حقیقی از پیامبران دروغین، چنین می گوید:
«از پیامبران دروغین برحذر باشید. آنان در لباس گوسفندان نزد شما میآیند، امّا در باطن گرگان درّندهاند. آنها را از میوههایشان خواهید شناخت. آیا انگور را از بوتۀ خار و انجیر را از علف هرز میچینند؟ به همینسان، هر درخت نیکو میوۀ نیکو میدهد، امّا درخت بد میوۀ بد. درخت نیکو نمیتواند میوۀ بد بدهد، و درخت بد نیز نمیتواند میوۀ نیکو آوَرَد. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده میشود. بنابراین، آنان را از میوههایشان خواهید شناخت.» (انجیل متی، باب 7، در آیات 15 تا 20، ترجمه هزارۀ نو)
طبق این معیار، هرگاه کسی ادعای پیامبری می کند، باید میوۀ او را بررسی کنند، و ببینند میوۀ او چگونه است. اگر میوۀ او نیکو باشد، پیامبر راستین است و در صورتی که میوۀ او بد باشد، پیامبر دروغین است.
نکته: طبق آیۀ 18 از آیات فوق، پیامبر دروغین، نمی تواند میوۀ نیکو داشته باشد، پس اگر در یک مدعی پیامبری حتی یک میوۀ نیکو هم یافت شود، بر اساس تعالیم حضرت عیسی، او نمی تواند پیامبر دروغین باشد. حال، باید بررسی کرد که آیا حضرت محمّد(ص) میوۀ نیکویی دارند؟
میوه را به سه معنا می توانیم بگیریم:
1.ثمرۀ نبوّت: در این صورت، حضرت محمّد(ص) میوه های نیکویی دارند، و از آن جمله، نابودی بت پرستی در عربستان و احیای توحید، از بین بردن رسم زنده به گور کردن دختربچگان و اصلاح قانون بردگان در جهت دادن حقوق بیشتر به آنها، را می توان نام برد.
2.آموزه ها: در این معنا نیز، حضرت محمّد(ص) میوه های نیکویی دارند، و فقط یک مورد خیلی ساده و بسیار مهم آن، نفی پرستش غیرخدا و یکتاپرستی، میباشد. البته بر روی نیکویی سایر آموزه های اسلام نیز میتوان بحث کرد، ولی برای ما، همین یک مثال کفایت می کند.
3.اعمال: البته این معنا را نمی توان به کار برد، زیرا تمام پیامبران از دید کتاب مقدّس گناهکار هستند، و با این معیار به خاطر داشتن میوه های بد، همگی از پیامبری برکنار خواهند بود، برای مثال طبق کتاب مقدّس به حضرت داود، نسبت زنا به زن شوهردار(دوم سموئیل، باب 11) و به حضرت سلیمان نسبت پرستش بت، داده شده است(اوّل پادشاهان، باب 11، آیات 1 تا12)؛ ولی حتی در این معنا نیز، پیامبر ما میوه های بسیار نیکویی دارند، و اعمال نیکوی فراوانی از ایشان در کتب سیره ذکر شده است، و از آن جمله: فروتنی فراوان، زندگی در حد فقیرترین مردم برای درک بهتر سختیهای آنان، مهربانی با دشمنان(البته تا جایی که حکم خدا بر مجازاتشان صادر نشده باشد)، بخشیدن زنی که به ایشان سم داده بود و بسیاری موارد دیگر، قابل بیان است.
پس حضرت محمّد(ص)، حداقل یک میوۀ نیکو دارند، و بر اساس آیه 18، از فصل هفتم انجیل متی، نمی توانند پیامبر دروغین باشند. لذا یک مسیحی یا باید بپذیرد که حضرت محمّد(ص)، پیامبر خداست، و یا باید بپذیرد که در انجیلشان سخن اشتباهی نقل شده است، که این امر با ایمان خودشان در تضاد است.
شبهه ای که مسیحیان مطرح می کنند که حضرت محمّد(ص)، آموزه های مهمی مثل تثلیث و فدا شدن مسیح برای گناهان بشر را نفی فرموده اند، لذا نمی توانند مورد تأیید انجیل باشند. در پاسخ میگوییم:
اوّلاً طبق آیه 18، پیامبر دروغین نمی تواند میوۀ نیکو داشته باشد، پیامبر ما میوۀ نیکو دارند، خواه تثلیث و فدا را بپذیرند و خواه رد کنند.
ثانیاً آموزه های باطلی چون تثلیث و فدا، بدعتهایی هستند که مسیحیان ثانویه از ادیان شرک گرفته اند، و ربطی به حضرت عیسی(ع) و انجیل ندارند، ما می گوییم حضرت عیسی نیز در جملات خود، منکر تثلیث هستند و اشاره ای به فدا ندارند. مثلاً در انجیل یوحنا، باب 5، آیۀ 26، می خوانیم: «پدر در خود حیات داشت و پس نیز عطا کرد.» و با توجه به اینکه خدا همه چیز را خودش بالذات دارد، و به قول کتاب مقدّسشان هیچکس به خدا چیزی نداده است(رومیان، باب11، آیۀ 35) مشخص می شود که تثلیث باطل است، زیرا پسر برای داشتن حیات، محتاج پدر است. تعالیم حضرت محمّد(ص)، با تفسیرهای کلیسا از انجیل در تناقض است و نه با متن انجیل و تعالیم حضرت عیسی(ع).
ب) تحقق پیشگوییها
در کتب مقدّسۀ یهود نیز، در جملات منصوب به ارمیای نبی، چنین می خوانیم: «پیامبری که به سلامتی پیشگویی کند، وقتی کلام این پیامبر تحقق یافت، خدا به راستی او را فرستاده است تا شناخته شود.»(مصحف ارمیای نبی، باب 28، آیۀ 9؛ ترجمۀ یهودی شابات)
مطابق این معیار از کتب مقدّسۀ یهود، کسی که خودش را پیامبر بخواند و پیشگوییهایش تحقق یابد، به راستی پیامبر است.
غیبگوئیها و پیشگوییهای حضرت محمّد(ص) بسیار زیاد هستند که در کهنترین اسناد اسلامی، از قرآن که معاصر ایشان است تا اسناد تاریخی موجود در قرن دوم و پس از آن، موجود می باشند.
قرآن که پیام حضرت محمّد(ص) است، شامل چندین پیشگویی است:
یکی از موارد معروف پیشگوییهای قرآن را در سورۀ روم شاهد هستیم. قتل موریکیوس امپراتور روم، به دست فوکاس، در سال 602 میلادی بهانه به دست خسرو پرویز داد تا جنگی را علیه روم شروع کند، این جنگ در سال 619 به شکست شدید روم منجر شد و روم بسیاری از شهرهای خود را از دست داد. پیشگویی قرآن در این سال صورت گرفته است. کریستینسن پس از شرح تصرفات ایران در این جنگ، در این مورد می گوید: «در این تاریخ، یعنی 619 میلادی، قدرت و شوکت خسرو به اوج تعالی رسید.»( ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن، چاپ 1384 از انتشارات معاصر، ص 319.) در این این زمان، قرآن پیشگویی می کند که شکست روم، در «بضع سنین»، یعنی بین 3 تا 9 سال، به پیروزی بدل خواهد شد: «غُلِبَتِ الرُّومُ فىِ أَدْنىَ الْأَرْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیغْلِبُونَ فىِ بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن بَعْدُ وَ یوْمَئذٍ یفْرَحُ الْمُؤْمِنُون»(سورۀ روم، آیات4-2.) یعنی "رومیان مغلوب شدند! در سرزمین نزدیکى رخ داد امّا آنان پس از (این) مغلوبیت بزودى غلبه خواهند کرد، در بضع سنین (یعنی در 3 تا 9 سال) همه کارها از آن خداست چه قبل و چه بعد (از این شکست و پیروزى) و در آن روز، مؤمنان(بخاطر پیروزى دیگرى) خوشحال خواهند شد." در ادامۀ جنگ: عاقبت هراکلیوس موفق شد که از پیشرفت سپاه فاتحان ایران جلوگیری کند. افواج شاهنشاه را بازپس راند. آسیای صغیر و ارمنستان را فتح کرد و به آذربایجان در آمد، و در 623 یا 624 شهر گنزک را تسخیر و آتشکدۀ آذرگشنسب را ویران کرد. قیصر در ادامه در سال 628، کاخ سلطنتی دستگرد را تصرف نموده و تیسفون را محاصره کرد و خسرو پرویز از پایتخت گریخت.(ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن، چاپ 1384 از انتشارات معاصر، ص 320.) پس زمان بین شکست کامل روم و پیروزی کامل روم، نه سال است و پیشگویی قرآن نیز درست از آب در آمده است. توجه کنید که پیشگویی قرآن بسیار دور از ذهن بود و کسی نمی توانست در آن شرایط که بیزانس(روم) بسیاری از سرزمینهایش را از دست داده بود و به قول کریستینسن «در این تاریخ، یعنی 619 میلادی، قدرت و شوکت خسرو به اوج تعالی رسید.»، حدس بزند و گمان کند که بیزانس(روم) به زودی سپاه ایران را از خاک خود خواهد راند و حتی، تیسفون، پایتخت ایران را نیز محاصره خواهد کرد.
قرآن در آیات دیگری نیز، به پیشگویی آینده پرداخته است. به عنوان مثال قرآن در آیات ابتدایی سورۀ آل عمران که از قرار معلوم پس از جنگ احد نازل شده است، می فرماید: «قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلىَ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهَاد»(سورۀ آل عمران، آیۀ 12) یعنی "به آنها که کافر شدند بگو: بزودى مغلوب خواهید شد و به سوى جهنم، محشور خواهید شد. و چه بد جایگاهى است." و چنانکه تاریخ به خوبی نشان می دهد، کافران به سرعت در برابر مؤمنین شکست خوردند و مکّه نیز که مرکزیت کافران در آن بود، بدون خونریزی به دست ایشان فتح گردید.
قرآن بعد از هجرت از مکّه، به حضرت محمّد(ص) وعده داد که ایشان را به مکّه باز خواهد گرداند: «إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَیکَ الْقُرْءَانَ لَرَادُّکَ إِلىَ مَعَادٍ»(سورۀ قصص، آیۀ 85) یعنی "آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد، تو را به جایگاهت [زادگاهت] بازمى گرداند." تاریخ به خوبی وقوع این پیشگویی را نشان می دهد.
در کهنترین اسناد تاریخی مربوط به صدر اسلام نیز پیشگوییهای مختلف پیامبر قابل مشاهده هستند. از جمله اینکه حضرت در حالی که در مدینه، بر منبر بودند، اخبار جنگ مسلمانان در نبرد مؤته در شام با سپاه روم را و شکل جانبازی اصحاب را بیان کردند(المغازی واقدی، ج2، ص581 و سیرت رسول الله ابن هشام، ص534 و...) همچنین در ماجرای کندن خندق به دور شهر مدینه، در جنگ احزاب، اصحاب به سنگ سختی برخورد کردند که هر چه بر آن می کوبیدند، نمی شکست. در این حال حضرت رسول، خود بر آن سنگ سه ضربه زدند که در هر ضربه، برقی از آن برخاست و در اثر ضربۀ سوم شکست. پس از آن حضرت رسول فرمودند: که در این ضربات، فتح کاخهای شام و یمن و ایران را دیده اند و فرمودند اینها علامت فتوحاتی است که پس از من خداوند برای شما خواهد گشود(المغازی واقدی، ج2، ص337-336 و سیرت رسول الله ابن هشام، ص365 و...) و این پیشگویی در آینده رخ داد و سرزمینهای شام و ایران و یمن به دست مسلمانان فتح شد.
پس مطابق این معیار نیز، یهودیان، و همچنین مسیحیان که به کتب مقدّسۀ یهود ایمان دارند، باید به پیامبری حضرت محمّد(ص) ایمان پیدا کنند.
2.بشارتها
الف) پیامبری مثل موسی: موعود تورات
در کتاب تثنیۀ تورات، در باب 18، در آیات 15 تا 18، از قول حضرت موسی(ع) چنین می خوانیم:
«یهوه، خدایت، نبی ای را از میان تو از برادرانت، مثل من برای تو مبعوث خواهد گردانید، او را بشنوید. موافق هر آنچه در حوریب در روز اجتماع از یهوه خدای خود مسئلت نموده، گفت: آواز یهوه خدای خود را دیگر نشنوم، و این آتش عظیم را دیگر نبینم، مبادا بمیرم. و خداوند به من گفت: آنچه گفتند نیکو گفتند. نبی ای را برای ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد، و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهم گفت.»
براساس آیات فوق برای بنی اسرائیل، از بین برادرانشان پیامبری مثل حضرت موسی(ع) خواهد آمد. هیچ پیامبری در طول تاریخ همچون حضرت محمّد(ص) به حضرت موسی(ع) شباهت نداشته است:
هر دو در کوهی به پیامبری خداوند مبعوث شدند و به سوی قومی بت پرست فرستاده شدند
هر دو معجزاتی را عرضه کردند که از سوی سران قوم این معجزات سحر و جادو خوانده شد.
هر دو پس از اینکه سران قوم آنها را تکذیب کردند و پیروانی از بین ضعفای قوم یافتند و مأمور به هجرت شدند و هجرت کردند ولی سران کافر قوم به دنبالشان رفتند تا پیامبر را بکشند و خداوند هر دو را به شکلی معجزه آسا نجات داد
هر دو به همراه پیروان و همراهانشان به مقصد رسیدند و پس از آن احکام و دستورات دینی، به صورت یک شریعت کامل بدانها داده شد.
هر دو در برابر دشمنان مأمور به جهاد و جنگ مسلحانه شدند و خداوند هر دو را در برابر دشمنان یاری کرد
هر دو در نهایت در بین قوم خود در حالی که در مقام رهبری قوم بودند وفات یافتند. همچنین نباید فراموش کنیم که هر دو پیامبران صاحب شریعت بودند.
آیا با وجود این همه شباهت که بین حضرت موسی(ع) و حضرت محمّد(ص) وجود دارد شکی در این امر وجود دارد که موعود حضرت موسی(ع) در این آیات حضرت محمّد(ص) است؟ البته مخالفان نیز شبهاتی را علیه این بشارت به حضرت محمّد(ص) ارائه کرده اند:
شبهۀ اوّل، این است که منظور از برادران در این آیه، خود بنی اسرائیل است، و این پیامبر موعود، باید از بین بنی اسرائیل باشد و خدا به یهودیان گفت نه «مردی بیگانه»، بلکه «از میان برادران خود»، پادشاهی برای خویش انتخاب کنند(تثنیه15:17). در پاسخ به این شبهه می گوییم: در آن زمان تمام بنی اسرائیل در برابر حضرت موسی(ع) حاضر بودند و اگر حضرت موسی می خواستند بفرمایند از میان بنی اسرائیل باید می فرمودند «از میان شما»، نه اینکه بگویند «از میان برادرانت»، و خدا نیز باید می فرمود نبی ای را برای ایشان از میان ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد؛ در حالی که در آیه فرموده است: نبی ای را برای ایشان از میان «برادران ایشان» مثل تو مبعوث خواهم کرد، پس بعید است که پیامبر مورد نظر، از بین بنی اسرائیل باشد. و در ضمن، در تورات بنی اسماعیل که با بنی عیسو هستند نیز برادران بنی اسرائیل خطاب شده اند(پیدایش18:25 و تثنیه2: 5-4)، لذا نظر به اینکه تمام بنی اسرائیل در برابر حضرت موسی حاضر هستند و بنی اسماعیل نیز در تورات برادران بنی اسرائیل خوانده شده اند، موعود مورد نظر می تواند از میان بنی اسماعیل باشد، بلکه به احتمال زیاد، باید از بین بنی اسماعیل باشد. فرض کنید 12 برادر تنی هستند که چند برادر ناتنی هم دارند، وقتی شما هر 12 برادر تنی را جمع می کنید و به آنها می گویید که از بین برادرانتان کسی را نزد شما می فرستم، بدون شک منظور شما ممکن نیست کسی از بین همین 12 نفر باشد، بلکه منظور شما فردی از بین برادران ناتنی خواهد بود.
اما در مورد اینکه بنی اسرائیل باید پادشاهی از میان برادران خود انتخاب کنند و نه مردی بیگانه، وقتی کتاب مقدس، بنی اسماعیل را برادر آنان می داند، چگونه می شود آنها را بیگانه دانست؟ اما در مورد اینکه بنی اسرائیل پادشاهی غیریهودی برنگزیدند، انتخاب پیامبر با انتخاب پادشاه فرق دارد، و به انتخاب قوم ربطی ندارد. پیامبر را خدا انتخاب می کند و از بین برادرانشان هم انتخاب کرده است.
شبهۀ دوم این است که اعراب دشمن بنی اسرائیل بودند و ممکن نیست خدا از بین دشمنان گروهی برایشان پیامبر برگزیند. در پاسخ به این شبهه هم عرض می کنیم که این شبهه سخن بی اساسی است و عربها با بنی اسرائیل هیچگونه دشمنی ندارند، چنانکه امروزه نیز اسرائیلیها که خود را بنی اسرائیل می دانند، دوستان عربی مثل سران مصر و اردن و عربستان دارند و اگر سایر کشورهای عربی با آنها دشمنی دارند، بخاطر تجاوز آنها به خاک فلسطین و کشتار مردم آن سرزمین است. از ابتدای اسلام، تا جایی که در تاریخ دیده ایم، هر وقت جنگی بین اعراب و بنی اسرائیل صورت گرفته است، تجاوزکاری از سوی بنی اسرائیل بوده است و نه اعراب. در عهد عتیق که بخشی از کتاب مقدسشان است نیز از بنی قیدار سخن رفته است که قیدار از اجداد حضرت محمّد(ص) می باشد و از آنها به نیکی یاد شده است(کتاب اشعیا، باب42) و خداوند در تورات(پیدایش20:17) می فرماید که نسل اسماعیل که شامل بنی قیدار و تمام عرب است را برکت داده است، پس آنها را نمی توان دشمن دانست. از این گذشته اگر هم این ادعای دروغین درست بود، آیا برای خدا منعی دارد که از بین دشمنان یک قوم برایشان پیامبری برگزیند؟ البته که نه.
شبهۀ سوم این است که طبق تورات، عهد خود را با اسحاق استوار خواهم کرد(پیدایش21:17) و نه با اسماعیل، پس نباید پیامبری از بین بنی اسماعیل برگزیده شود! در پاسخ به این شبهه هم عرض می کنیم: عهدی که خدا با ابراهیم بست و در نسل او قرار داد که اینجا با اسحاق محکم کرد، عهد بخشیدن سرزمین و پادشاهی بود و نه عهد پیامبری و نبوت.(پیدایش، باب15 وپیدایش17: 8-4) پس این امر نمی تواند بیانگر این باشد که تمام پیامبران خدا باید از بنی اسرائیل باشند، ضمن اینکه با عقل سلیم هم سازگار نیست که خدا فقط برای یک قوم پیامبر بفرستد و سایر اقوام را هدایت نکند.
شبهۀ چهارم این است که خود قرآن اذعان دارد که سلسلۀ نبوت نه از اسماعیل بلکه از اسحاق می آید: «و ما اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در خانه اش مقام نبوت و کتاب آسمانی را برقرار کردیم»(عنکبوت:27) در پاسخ می گوییم: قرآن دارد از کسی سخن می گوید که «اسحاق و یعقوب به او داده شده و مقام نبوت و پیامبری در خانه اش بر قرار شده است». خب اسحاق و یعقوب به چه کسی داده شدند؟ اگر آیات قبل از این آیه را در نظر نگیریم که در مورد حضرت ابراهیم(ع) سخن میگویند، باز هم از اینکه حضرت اسحاق و حضرت یعقوب(ع) فرزند و نوۀ حضرت ابراهیم(ع) بودند، آشکار است که آیه در مورد چنین اعطایی به حضرت ابراهیم(ع) سخن گفته است. آیا سازندۀ این شبهه، از خود نمی پرسد که خدا چگونه اسحاق را به اسحاق عطا می کند؟! پس هم از سیاق آیه و هم از روی آیات پیشین آشکار است که مقام نبوت و کتاب در خانه حضرت ابراهیم(ع) قرار داده شده است، حضرت اسماعیل(ع) نیز اهل همین خانه بود و قرار گرفتن نبوت در خانوادۀ او هیچ استبعادی ندارد. ضمن اینکه حال که مخالفان تمایل پیدا کرده اند از نظر قرآن در مورد پیامبری حضرت اسماعیل(ع) آگاه شوند، بد نیست آیۀ 54 از سورۀ مریم را بنگرند که با کمال صراحت، حضرت اسماعیل(ع) را پیامبر خدا می خواند. این را هم اضافه می کنیم که قرار گرفتن نبوت در خانۀ یک نفر، به معنای این نیست که در سایر خاندانها، هیچ پیامبری وجود نخواهد داشت.
شبهه پنجم این است که یهودیان می گویند، مطابق آیۀ تثنیه10:34 که می گوید: «نبی ای مثل موسی تا بحال در اسرائیل برنخاسته است که خداوند او را روبرو شناخته باشد» پیامبری مثل موسی، هرگز نخواهد آمد. در پاسخ عرض می کنیم که این آیه، آمدن پیامبری مثل حضرت موسی(ع) را، از بین اسرائیل، نفی کرده است و نه از بین همگان. اتفاقاً این آیه مؤید این است که این بشارت تورات، نمی تواند مربوط به پیامبری از بنی اسرائیل باشد.
شبهۀ ششم را مسیحیان مطرح می کنند که موعود این آیه را همان حضرت عیسی می دانند، و این مسئله حتی در کتاب مقدّسشان هم ذکر شده است. دلیل مسیحیان بر این مسئله این است که حضرت عیسی(ع) هم مثل حضرت موسی(ع) که بنی اسرائیل را نجات داد، یک نجاتبخش بود، و از این گذشته، حضرت عیسی(ع) هم مثل حضرت موسی(ع)، بنی اسرائیل را دوست داشت، ولی حضرت محمّد(ص) بنی اسرائیل را دوست نداشت.
در پاسخ به این شبهه عرض می کنیم:
اوّلاً اگر حضرات موسی و عیسی(ع) نجاتبخش بودند، حضرت محمّد(ص) نیز دقیقاً به همان روشی که حضرت موسی(ع) قومش را نجات داد، یعنی از طریق هجرت، مؤمنین را نجات داد، و نه مثل حضرت عیسی(ع) و به شکلی که مسیحیان می گویند، با مرگ بر صلیب و پس از این حیث، شباهت حضرت محمّد(ص) به حضرت موسی(ع)، بیشتر است تا شباهت حضرت عیسی(ع) به ایشان.
ثانیاً نه در کلام حضرت محمّد(ص) سخنی از نفرت از بنی اسرائیل آمده است و نه در کلام حضرت عیسی(ع)، سخنی از عشق به بنی اسرائیل، بلکه آیات انجیل نشانگر بسیاری سخنان حضرت عیسی در سرزنش بنی اسرائیل است. اینکه گروهی از بنی اسرائیل به دلیل خطای خود مجازات شوند، یا توسط پیامبر با آنها جنگیده شود، چیزی از پیامبری یک پیامبر کم نمی کند. این احکام مجازاتهای سخت اعدام و سنگسار را که در شریعت یهود هست، حضرت موسی(ع) برای بنی اسرائیل آورد، و کسانی هم که به حکم این احکام، اعدام و سنگسار می شدند، عموماً یهودی و از بنی اسرائیل بودند. همچنین موارد جنگ دو گروه از بنی اسرائیل که یهودیان بسیاری در آن کشته شوند، در کتب مقدّسۀ یهود دیده می شود، که شاید مهمترین آن، جنگ حضرت داود(ع) و با پسرش آبشالوم باشد که به شکست و مرگ آبشالوم منجر شد(دوم سموئیل، باب 18) ولی هیچکس از این مسئله نتیجه نمی گیرد که حضرت داود(ع) از بنی اسرائیل نفرت داشت. چه شده است که وقتی حضرت محمّد(ص) با گروههای توطئه گر یهود، جنگ می فرمایند و آنها را مجازات می کنند، نام نفرت بر آن می گذارند؟!
ثالثاً گیریم که در این یکی دو زمینه، شباهت حضرت عیسی(ع) به حضرت موسی(ع) بیشتر باشد، که البته اینطور هم نیست، ولی باز هم شباهتهای حضرت محمّد(ص) با حضرت موسی(ع) بسیار بیشتر است، گذشته از مواردی که در بالا ذکر شد، حضرت موسی(ع) بین قوم خود رهبر و عزیز بود، ولی حضرت عیسی(ع) بین قومش مقام و منزلتی نداشت؛ حضرت موسی(ع)، صاحب شریعت بود، ولی کتاب مقدس به هیچ وجه حضرت عیسی(ع) را صاحب شریعت معرفی نمی کند؛ حضرت موسی(ع) به مرگ طبیعی وفات یافت، ولی به زعم مسیحیان، حضرت عیسی(ع) کشته شد؛ حضرت موسی(ع) به میان قومی بت پرست رفت، ولی حضرت عیسی(ع) به سوی قومی یکتاپرست و دیندار رفت؛ حضرت موسی(ع) از میان قوم هجرت کرد ولی حضرت عیسی(ع) بین قوم ماند تا زمانی که توسط خداوند به آسمان رفت؛ حتی حضرت موسی(ع) به شکلی عادی به دنیا آمد ولی حضرت عیسی(ع) به شکلی معجزه آسا، قدم به جهان گذاشتند. همچنین حضرت موسی(ع) یک انسان عادی بود، ولی مسیحیان حضرت عیسی(ع) را خدای کامل و انسان کامل می دانند. با این حساب چگونه حضرت عیسی(ع) مثل حضرت موسی(ع) است که بشود این پیشگویی را به او نسبت داد؟
ب)بندۀ برگزیده، بشارت اشعیای نبی
یکی از مهمترین بشارتهای کتاب مقدّس در مورد پیامبر اسلام بشارت باب ۴۲ از کتاب اشعیای نبی است. در کتاب مقدس دربارۀ اقوام عرب و نسل اسماعیل تعابیر جالبی وجود دارد و وقتی یک خواننده این تعابیر را در کنار هم میگذارد چیزی جز نوید به آمدن پیامبری صاحب شریعت و اقتدار از میان اولاد اسماعیل در نمی یابد ما در این مطلب چند قسمت از این تعابیر را در کنار هم میگذاریم و سپس یک تحلیل مختصری از این بشارتها خواهیم داشت
در کتاب اشعیا در باره قوم عرب میخوانیم:
«اینک بندۀ من که او را دستگیری نمودم و برگزیدۀ من که جانم از او خشنود است من روح خود را بر او می نهم تا انصاف را برای امتها صادر سازد او فریاد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود .....و جزیره ها منتظر شریعت او باشند .....من که یهوه هستم تو را به عدالت خوانده ام و دست تو را گرفته تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امتها خواهم گردانید....من یهوه هستم و اسم من همین است و جلال خود را به کسی دیگر و ستایش خویش را به بتهای تراشیده نخواهم داد ......صحرا و شهر هایش و قریه هایی که اهل قیدار در آنها ساکن باشند آواز خود را بلند نمایند .....خداوند مثل جبار بیرون می آید و مانند مرد جنگی غیرت خویش را بر می انگیزاند ....و بر دشمنان خویش غلبه خواهند نمود ...آنانیکه بر بتهای تراشیده اعتماد دارند و به اصنام ریخته شده میگویند که خدایان ما شمائید به عقب بر گردانیده بسیار خجل خواهند شد.»(مصف اشعیای نبی، باب۴۲، آیه های ۱۷ و ۱۳ و ۱۱ و ۸ و ۶ و ۴ و ۲-۱)
جدای از صفات و خصوصیات فراوانی که در این باب آمده و همگی قابل تطبیق بر رسول اکرم(ص) است، چند ویژگی نیز ذکر شده که برخی از آنها مختص پیامبر است و برخی نیز اگر چه در پیامبران دیگر وجود داشته اما در هیچیک از پیامبران مورد ادعای یهودیان و مسیحیان بطور کامل جمع نشده است. برخی از این صفات و ویژگیها عبارتند از:
1. آن بزرگوار پسندیده و برگزیدۀ خداست و می دانیم که از مشهور ترین القاب پیامبر مصطفی است . که دقیقاً به معنی برگزیده می باشد .
2. صاحب شریعت است و شریعت او هم جهانی است و مخصوص به گروه خاصی نیست پس مراد نمی تواند حضرت موسی باشد زیرا به اعتقاد یهودیان اگر چه دیگران هم می توانند یهودی شوند اما این دین موهبت خاص برای بنی اسرائیل است و لذا می بینیم که یهودیان به هیچ عنوان در صدد تبلیغ دین خود نیستند و شریعت موسی نیز فراگیر و عالمگیر نبوده و نیست.
3. این پیامبر در میان مشرکین و بت پرستان مبعوث می شود که بنابراین نمی تواند مراد از آن حضرت عیسی(ع) باشد، زیرا حضرت عیسی(ع) در بین یهودیان مبعوث شدند که بت پرست نبودند.
4. مأمور به جنگ و جهاد است و بر دشمنان خویش نیز غلبه خواهد نمود که این خصوصیات نیز در حضرت عیسی نیز منتفی است و آن حضرت نه تنها بر دشمنان خویش غالب نشد بلکه بنا به گزارش اناجیل مقهور ایشان گردید و در نهایت تاجی از خار بر سرش نهادند و مسخره اش نمودند و طبق اعتقاد مسیحیان و یهودیان او را به صلیب کشیدند.
5. این بشارت، شادی و خوشحالی را برای اهل قیدار می داند.حال باید بدانیم که قیدار کیست و اهل قیدارچه کسانی هستند. قیدار فرزند دوم حضرت اسماعیل بود (پیدایش۱۳:۲۵) و کشور آنها قیدار خوانده شده (اشعیاء16:21) و پیامبر اکرم نیز از فرزندان قیدار بن اسماعیل است. در کتاب مقدس چاپ لبنان 1993 میلادی در پاورقی اشاره می کند که قیدار از قبایل عرب است و در پاورقی مربوط به اشعیاء16:26 نیز آمده که قیدار قبیله ای است در شمال جزیره العرب. از آنچه گفتیم به روشنی می توان در یافت که بشارت مذکور فقط و فقط بر پیامبر اسلام مطابقت دارد و بر هیچکدام از پیامبران بنی اسرائیل و به خصوص حضرت عیسی(ع) صادق نیست و لازم به ذکر است که در فقرات متعددی از کتاب مقدس بر ظهور پیامبری از میان عربها اشاره شده است که برخی از آنها بسیار واضح است مثل همین بشارت و مراد برخی نیز به کمک سایر بشارتها روشن می شود در این قسمت به برخی از این بشارتها اشاره می کنیم.
مسیحیان پاسخی به این آیات ندارند مگر اینکه ادعا کنند که این آیات در مورد حضرت مسیح(ع) است، که در بندهای 3 و ۴، به خوبی باطل بودن این ادعا ثابت شده است.
همچنین گاهی مسیحیان ادعا می کنند که پیامبر مورد نظر در اشعیا۴۲، یک دین جهانی دارد، ولی دین حضرت محمّد(ص) جهانی نبوده است!! در پاسخ به این ادعایشان نیز عرض میکنیم که برعکس ادعای ایشان، دین حضرت محمّد(ص) از همان ابتدا جهانی بود، خطاب قرآن هرگز با عرب نیست، بلکه با عبارت "یا ایها الناس"(ای مَردم) نشان میدهد که خطابش به تمامی مردم است؛ ضمن اینکه نامه هایی که حضرت محمّد(ص) به سردمداران حکومتهای کشورهای دیگر از جمله ایران و روم شرقی(بیزانس) فرستادند، به خوبی نشان میدهند که دین حضرت محمّد(ص) دینی جهانی بوده است. ضمن اینکه حضور افراد غیر عرب در بین اصحاب پیامبر مثل بلال حبشی و سلمان فارسی و ... به خوبی نشان میدهد که اسلام به مردم خاصی تعلّق ندارد و دینی جهانی میباشد.
ج)پاراکلیتوس، موعود حضرت عیسی مسیح(ع)
حضرت عیسی مسیح(ع) پیش از عروج به آسمان از آمدن فرد دیگری که در متن یونانی «پاراکلیتوس» و در ترجمه سریانی «فارقلیطا» خوانده شده است بشارت می دهد، که پس از او خواهد آمد. این بشارت در انجیل یوحنّا باب 14، در آیه 16، ذکر شده است که به نقل از حضرت عیسی(ع) میگوید:
«و من از پدر خواهم خواست و او مدافع(=پاراکلیتوس) دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد.»
همان طور که می بینید حضرت عیسی مسیح، یاران خود را به آمدن پاراکلیتوسی دیگر، بشارت می دهد که این کلمه در ترجمه های فارسی مسیحیان از انجیل یوحنّا به «تسلی دهنده»، «مدافع» و امثال اینها ترجمه شده است. این آیه و توضیحاتی که حضرت عیسی مسیح در ادامه سخنان خویش در مورد او خواهد داد، نشان میدهد که به احتمال زیاد اینجا حضرت عیسی مسیح(ع) به حضرت محمّد(ص) بشارت داده است.
چنانکه ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن، جلد 3، صفحه 708 می گوید مانی و منتز که پیش از حضرت محمّد(ص) بودند، ادعا کرده اند که همان فارقلیطای موعود هستند و این امر نشان می دهد که مسیحیان تا قرنها منتظر این فارقلیطا بوده اند و بخاطر همین انتظار نیز افرادی مثل مانی و منتز فرصت پیدا کردند که خود را فارقلیطا معرفی کنند. این امر نشان می دهد که مجامع مسیحیت در پیش از اسلام منتظر این فارقلیطا بوده اند و لذا این که فارقلیطا یک پیامبر پس از حضرت عیسی(ع) است، تنها ادعای مسلمانان نیست.
البته چنانکه حضرت عیسی(ع) در ادامه توضیحات در مورد فارقلیطا، به نقل از انجیل یوحنّا باب 16، آیه 7 می فرمایند، تا ایشان نرود، او نمی آید:
«با اینحال، من به شما راست میگویم که رفتنم به سود شماست. زیرا اگر نروم، آن مدافع(پاراکلیتوس) نزد شما نخواهد آمد؛ امّا اگر بروم او را نزد شما میفرستم.»
این آیه نیز نشان می دهد که فارقلیطا یا پاراکلیتوس، بعد از حضرت عیسی(ع) خواهد آمد و لذا این آیه نشان می دهد که مسیحیان حقیقی باید منتظر موعود دیگری پس از حضرت عیسی(ع) باشند.
از سوی دیگر انجیل یوحنّا در آیه 8 از باب 16، به نقل از حضرت عیسی(ع) در مورد فارقلیطا می فرماید:
«و چون او آید، جهان را بر گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود.»
این آیه نیز نشان می دهد که فارقلیطای موعود، حضرت محمّد(ص) است، زیرا بعد از حضرت عیسی(ع) هیچکس به اندازۀ آن حضرت در ملزم کردن به عدالت و داوری و خودداری از گناه تلاش نکرده است و نیز دعوت آن حضرت به این امر جهانی بوده است، چنانکه شاهان کشورها را نیز به راه حق دعوت کرده است و به سویشان نامه فرستاده است و این امر با «ملزم کردن جهانیان» سازگاری کامل دارد. البته اینکه با کمکاری و به بیراهه رفتن گروهی از مسلمانان، این هدف در ابعاد جهانی، تحقق نیافت، بحث دیگری است.
همچنین انجیل یوحنّا در آیه 26 باب 15، به نقل از حضرت عیسی(ع) چنین نقل می کند:
«امّا چون آن مدافع(پاراکلیتوس) که از نزد پدر برای شما میفرستم بیاید، یعنی روحِ راستی که از نزد پدر میآید، او خودْ دربارۀ من شهادت خواهد داد.»
این آیه به شهادت دادن آن فارقلیطا به حقانیت حضرت عیسی(ع) اشاره دارد و ما می دانیم که حضرت محمّد(ص) بارها حضرت عیسی(ع) را تصدیق کردند و بسیاری از تهمتهای مسیحیان به آن حضرت را، از جمله اینکه ایشان خدا بوده و ادعای الوهیت داشته اند، نیز رد فرمودند. پس این آیه نیز نشانۀ دیگری از این امر به ما می دهد که موعود مورد نظر همان حضرت محمّد(ص) است.
ضمن اینکه در آیه 13 باب 16 از انجیل یوحنّا، به نقل از حضرت عیسی مسیح(ع) چنین گفته شده است:
«ولیکن چون او یعنی روح راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلّم نمی کند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد.»
اینکه او از خود سخن نمی گوید، به خوبی نشانگر پیامبر بودن، فارقلیطای موعود است، ضمن اینکه قرآن نیز در مورد حضرت محمّد(ص) می فرماید که او از روی هوا و هوس سخن نمی گوید، بلکه آنچه می گوید، وحی خداست بر او(سوره نجم، آیه های 4و3). در مورد خبر دادن او از اخبار آینده نیز بسیاری از حوادث آینده توسط حضرت محمّد(ص) پیشگویی شده است که این پیشگویی ها در کتب تاریخ و سیره موجود است.
در ادامه حضرت عیسی(ع) به نقل انجیل یوحنّا باب 16، آیه 14، در مورد فارقلیطا می فرمایند:
«او مرا جلال خواهد داد زیرا که از آنچه آن من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد.»
این آیه نیز تا حدود زیادی نشان می دهد که این بشارت مربوط به حضرت محمّد(ص) است، زیرا حضرت محمّد(ص) به راستی حضرت عیسی(ع) را جلال داد و حقایق فراوانی در مورد حضرت عیسی(ع) که به خاطر تحریفات به دست فراموشی سپرده شده بود، را بازگو فرمود. در حالی که قرآن و سخنان پیامبر خدا(ص) شأن و مقام بسیار والایی برای آن حضرت قائل هستند، طبق کتاب مقدس مسیحیان، آن حضرت ملعون شد(غلاطیان13:3) و بر روی صلیب گفت: خدای من، چرا مرا ترک کردی؟(متی46:27 و مرقس34:15) او یهودیان، را "سگ" خطاب می کند (متی6:7و26:15). او همچنین درخواست کمک زن غیر یهودی، را رد کرد(متی15: 25-23) و تنها بعد از توهین به او، کمکش کرد. حضرت عیسی(ع) به روشی خشن به مردم حمله می کند و این حمله به خاطر این است که آنها در روز شنبه کار کرده اند(یوحنا15:2) حضرت عیسی(ع) در مثلی که راجع به خودش بود، گفت: "امّا آن دشمنانِ من که نخواستند من بر ایشان حکمرانی نمایم، در اینجا حاضر ساخته پیش من به قتل رسانید."(لوقا27:19) پس شاید بتوان گفت: حضرت محمّد(ص) کسی بود که این همه توهینی که مسیحیان به حضرت عیسی(ع) نسبت می دهند را نفی کرد و به راستی نام آن حضرت را جلال داد و حقایق فراوانی را در مورد آن حضرت بازگو فرمود.
اما مسیحیان نیز در مقابل ساکت ننشسته، و شبهات زیادی را در مورد این بشارت مطرح می کنند:
اولین شبهه این است که عیسی فرمود: «لیکن تسلی دهنده، یعنی روحالقدس، که پدر او را به اسم من میفرستد، او همهچیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه من به شما گفتم، بهیاد شما خواهد آورد.»(یوحنا26:14) پس منظور از این تسلی دهنده یا مدافع، همان روح القدس است. در پاسخ عرض می کنیم:
اوّلاً در مورد روح القدس خوانده شدن کسی که خواهد آمد، ما با این مشکلی نداریم، زیرا چنانکه جناب مستر هاکس مسیحی نیز در قاموس کتاب مقدّس در ذیل کلمۀ روح القدس اشاره می کند، روح القدس، هم به معنای روح پاک یا روح راستی است و هم به معنای ویژۀ آن چیزی که مسیحیان آنرا «روح القدس» می خوانند(یعنی اقنوم سوّم خدا که حضرت مریم را بدون داشتن شوهر باردار کرد) می باشد. حضرت عیسی(ع) هر چند اینجا کلمۀ روح القدس را به زبان می آورند، ولی در یوحنا13:16، یوحنا17:14 و یوحنا26:15 او را روح راستی می نامد، و به احتمال زیاد، مشخص می فرمایند که منظور معنای اوّل است و آن حضرت در این آیه خواسته اند به پاک بودن روح کسی که می آید، اشاره کنند. این تعابیر در کتاب مقدّس به کار رفته است، مثلاً در مورد حضرت یحیی(ع) گفته شده است که از شکم مادر پر از روح القدس بود(لوقا15:1) پس مشخص است که روح پاک حضرت یحیی(ع)، روح القدس خوانده شده است.
ثانیاً در مورد روح القدس بودن کسی که حضرت عیسی(ع) از آمدنش خبر داده اند، جای شک زیادی وجود دارد: نخست اینکه حضرت عیسی(ع) طبق همین انجیل یوحنا در باب 16، آیه 7، می فرمایند رفتن من برای شما سودمند است، زیرا تا نروم فارقلیطا نزد شما نخواهد آمد! آیا این قابل قبول است که روح القدس از حضرت عیسی مسیح(ع) سودمندتر است؟ مشخص است که پاسخ منفی است. دوم اینکه انجیل یوحنّا در باب 16، آیه 8، به نقل از حضرت عیسی(ع) می گوید او جهانیان را به عدالت و انصاف ملزم خواهد کرد، که چنانکه خود مسیحیان قبول دارند روح القدس نمیتواند کسی را به چیزی ملزم کند، از این گذشته طبق اعتقاد خود مسیحیان، روح القدس تنها به سراغ افراد خاصی می رود و نه تمام جهانیان. سوم اینکه انجیل یوحنا، باب 15، آیه 26، به نقل از حضرت عیسی(ع) می گوید که او در مورد حضرت عیسی(ع) شهادت خواهد داد ولی هیچ کجا نداریم که روح القدس در مورد حضرت مسیح(ع) شهادتی داده باشد و نکتۀ دیگر اینکه طبق کتاب مقدس، شهادت باید حسی باشد، حال آنکه روح القدس قابل حس کردن نیست و او نیز با کسی حرف نمی زند و خود مسیحیان نیز می گویند که روح القدس را به صورت باطنی درک کرده اند، نه اینکه با او حرف زده باشند. چهارم اینکه انجیل یوحنّا، باب 16، آیه 7، نقل کرده است که حضرت عیسی مسیح(ع) می فرماید اگر من نروم او نمی آید، و این سخن حضرت عیسی(ع) نشان می دهد که فارقلیطا نمی تواند روح القدس باشد، زیرا روح القدس در زمان خود حضرت عیسی(ع) هم حضور داشت، برای مثال طبق انجیل متی، باب 3، آیه 17 و 16، وقتی آن حضرت را تعمید دادند، روح القدس(که اینجا روح خدا خوانده شده است) به شکل یک کبوتر آمد و بر آن حضرت قرار گرفت و گفت این است فرزند من که از او خشنودم و چندین جای دیگر در اناجیل هم می بینیم با وجود اینکه حضرت مسیح حضور دارد، روح القدس هم حضور دارد! پنجم اینکه حضرت عیسی(ع) طبق انجیل یوحنّا باب 14، آیه 29، چنین می فرماید: «و الآن قبل از وقوع به شما گفتم تا وقتی که واقع گردد ایمان آورید» و اگر منظور روح القدس بود، این آیه معنی نداشت، زیرا حواریون پیش از این نیز به روح القدس ایمان آورده بودند. ششم اینکه در آیه 13 از باب 16 انجیل یوحنّا، حضرت عیسی(ع) می فرماید که او از خود حرف نمی زند، اینکه روح القدس که از دیدگاه مسیحیان(اعم از کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان) خداست، از خود حرفی نزند، فاقد معنا و مفهوم است، زیرا خدا هر چه بگوید از نزد خود می گوید. ضمن اینکه طبق باور خود مسیحیان روح القدس اصلا حرف نمی زند که بخواهد از نزد خودش سخن بگوید یا از نزد دیگری.
شبهۀ دومی که مطرح می کنند این است که این روح مدافع به شاگردان عیسی داده شد(«شما» در آیۀ 16)، یعنی کسانی که شاهدان او خواهند بود... زیرا از ابتدا با او بوده اند(یوحنا27:15؛ رجوع کنید اعمال22:1؛ لوقا1:1,2). ولی همانطور که همه قبول دارند محمد یکی از حواریون عیسی نبود و از این رو نمی توانسته همان کسی باشد که عیسی او را با عنوان تسلی دهنده(paraclete) معرفی می کند. در پاسخ عرض می کنیم:
با این برداشت باید مدافع مورد نظر یکی از حواریون باشد!! در حالی که حضرت عیسی می فرماید تا من نروم او نمی آید(یوحنا7:16) در حالی که حواریون همه پیش از رفتن عیسی(ع) حاضر بودند. فرد مورد نظر کسی است که بعد از رفتن حضرت عیسی(ع) می آید. حواریون و روح القدس همه پیش از رفتن حضرت عیسی(ع) حضور داشتند. البته اینکه میگوید منظور از شما در آیۀ 16، شاگردان عیسی(ع) است، نیز سخن باطلی است که در پاسخ به شبهات بعدی بطلانش را نشان می دهم.
شبهۀ سوم این است که می گویند: مدافع یا تسلی دهنده ای که عیسی وعده داده بود می بایست «همیشه» با آنها بماند(آیه 16) ولی اکنون سیزده قرن است که محمّد برای همیشه چشم از جهان فروبسته است! بنابراین او به هیچ وجه ویژگی های خاص این تسلی دهنده را نداشت. عیسی به شاگردانش گفت: «...شما او(تسلی دهنده) را می شناسید...»(آیه 17) ولی حواریون عیسی محمد را نمی شناختند و نمی توانستند او را بشناسند زیرا او 6 قرن بعد به دنیا آمد. عیسی هم چنین به حواریونش گفت که تسلی دهنده «در شما» خواهد بود(آیه7). محمد نمی توانست «در» حواریون عیسی مسیح باشد، زیرا آنان 600 سال قبل از او می زیستند و اطلاعی از او نداشتند. همچنین تعلیمات آنان ارتباطی با تعلیمات محمد نداشت، بنابراین او نمی توانست حتی به مفهوم روحانی و تعالیمی «در» عیسی مسیح یا شاگردان او باشد. در پاسخ عرض می کنیم:
ابتدا باید عرض کنیم همانطور که بشارتها همیشه شامل بخشهای رازگونه، گنگ و پیچیده هستند که درک دقیق بشارت را مشکل می کند. این شبهات هم مربوط به بخش رازگونه و محتاج به تفسیر، از این بشارت است. حال با توجه به این مسئله پاسخ این شبهات را مطالعه کنیم:
اوّلاً در مورد اینکه حضرت محمّد سیزده قرن است که چشم از جهان فروبسته اند و این با «همیشه» با ما بودن ایشان در تضاد است، باید عرض کنیم که حضور فیزیکی حضرت محمّد(ص) اهمیت ندارد، مهم دین ایشان است که از زمان خودشان تا به حال با ما بوده است. پس با این حساب آن تسلی دهنده به واسطۀ دین اسلام همیشه با ماست، یا به عبارت دقیقتر حضرت محمّد(ص) در دلهای ما زنده است.
ثانیاً در مورد اینکه حضرت محمّد(ص) شش قرن بعد از حواریون بودند پس آنها نمی توانستند او را بشناسند؛ این مشکل از اینجا ایجاد میشود که مسیحیان خیال می کنند منظور از «شما» الزاماً باید حواریون باشد و حضرت عیسی(ع) همیشه وقتی می گوید «شما» منظورش حواریون یا کسانی که در حضورش بودند است، امّا اینطور نیست. حضرت عیسی(ع) در متی64:26، در مورد بازگشت خود به کسانی که در حال محاکمه اش بودند فرمود: «به شما می گویم بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قوّت نشسته، بر ابرهای آسمان می آید» خب مسلّم است که تمام کسانی که آن زمان بودند، مرده اند و دو هزار سال هم گذشته است و حضرت عیسی(ع) بازنگشته است، پس منظور حضرت عیسی(ع) از «شما»، مخاطبین سخنش در زمانهای بعد است و نه کسانی که آنجا حضور داشتند. به همین شکل منظور حضرت عیسی از «آمدن تسلی دهنده برای شما» آمدن تسلی دهنده برای مخاطبین سخنانشان است.
ثالثاً شناختن حضرت محمّد(ص)، برای حواریون هم ممکن بود، زیرا آنها بخاطر بشارت تورات(تثنیه18:18) و سایر بشارتهای عهد عتیق باید در انتظار پیامبری مثل موسی می بودند که از میان اعراب ظهور خواهد کرد. شناختن او از طریق نشانیهایی که پیامبران و حضرت مسیح(ع) داده بودند، برای حواریون نیز ممکن بود، هر چند حواریون در زمان حضرت محمّد(ص) زنده نبوده باشند.
رابعاً در مورد ناسازگاری تعلیمات حواریون با تعلیمات حضرت محمّد(ص) نیز این ادعای نویسنده است، و ما می توانیم نشان دهیم که نوشتجات حواریون نیز تضادی با تعلیمات حضرت محمّد(ص) ندارد. چیزی که با تعلیمات حضرت محمّد(ص) ناسازگاری دارد، تفسیرهای کلیسا از تعالیم حواریون است.
خامساً در مورد حضور حضرت محمّد(ص) «در» افراد، هم باید عرض کنیم که ایشان به واسطۀ تعالیمشان در درون ما حضور دارند و به اصطلاح حضرت محمّد(ص) در دل ما مسلمانان زنده هستند. لازم به ذکر است که این ادبیات که «او در شما خواهد بود»، امری متواتر در کتاب مقدّس است، و بیشتر به معنای اثر گرفتن است، مثلاً «در مسیح شاد بودن» که مسیحیان زیاد به کار میبرند، معنایش است که در اثر لطف مسیح شاد باشید.
شبهۀ چهارم این است که می گویند: عیسی به صراحت تأکید نمود که آن تسلی دهنده «به نام من» یعنی نام عیسی فرستاده خواهد شد(یوحنا26:14) ولی هیچ مسلمانی این را قبول ندارد که محمد توسط عیسی و به نام عیسی فرستاده شده باشد. در پاسخ عرض می کنیم:
حضرت عیسی(ع) در اینجا نفرموده است که «او توسط من فرستاده خواهد شد»، بلکه طبق متن آیه در ترجمۀ فارسی مسیحیان، چنین آمده است: «پدر(=خدا) او را به نام من می فرستد». پس پیامبر مورد نظر کسی است که «به نام مسیح» می آید و نه توسط ایشان، ولی به نام مسیح آمدن یعنی چه؟
آیا به نام مسیح(ع) آمدن یعنی تأییدگر مسیح(ع) بودن؟ اگر به این مفهوم باشد، حضرت محمّد(ص) نیز تأییدگر مسیح(ع) بود، پس می تواند فرد مورد نظر این بشارت باشد. آیا به نام مسیح(ع) بودن یعنی سخنانش مثل سخنان مسیح(ع) باشد؟ اگر به این معنا باشد نیز حضرت محمّد(ص) سخنانش مثل سخنان حضرت مسیح(ع) بود و لذا میتوان گفت که حضرت محمّد(ص) فرد مورد نظر است.
بعید است «به نام مسیح آمدن» معنای دیگری داشته باشد، مگر اینکه بخواهیم مثل برخی دوستان مسیحی، سخن حضرت مسیح(ع) را تحریف کنیم و بگوییم، حضرت عیسی(ع) فرموده است که این فرد را خودش خواهد فرستاد!!! در حالی که این ادعا اوّلاً با نص صریح آیه که با کمال صراحت میگوید که پدر(=خدا) او را خواهد فرستاد، در تضاد است، و ثانیاً با سخنان دیگر حضرت عیسی(ع) که تأکید می کند هیچ کاری را از خود نمیک ند بلکه به آنچه خدا به او آموخته است، سخن می گوید(یوحنا28:8) در تضاد است؛ چگونه وقتی حضرت عیسی(ع) از خود کاری نمی کند، می تواند فرستندۀ پیامبری به سوی مردم باشد؟ لازم به ذکر است که چنانکه حضرت عیسی(ع) در ابتدای این بشارت می فرماید، او فقط از پدر خواهش خواهد کرد تا پاراکلیتوس دیگری برایشان بفرستد(یوحنا16:14)، عمل حضرت عیسی(ع) فقط در حد یک درخواست است، و فرستنده خود خدا است که در عهد جدید، پدر خوانده میشود. پس اگر هم حضرت عیسی(ع) بگوید می روم و او را می فرستم، طبق فرمایش خودشان، تنها در حد درخواست کردن از خدا، برای وقوع این امر، در فرستاده شدن این پیامبر نقش دارند.
شبهۀ پنجم این است که می گویند: «تسلی دهنده» که عیسی وعده فرستادن او را داد «از خود سخن نمی گوید»(یوحنا13:16) ولی محمد بارها در قرآن به خود شهادت داده است. به عنوان مثال در سوره احزاب آیه 40، محمد در مورد خود می گوید: «محمد رسول الله و خاتم الانبیاء.» در پاسخ عرض می کنیم:
اولاً قرآن نوشتۀ حضرت محمّد(ص) نیست. ما این را فقط به خاطر اینکه ثابت می کنیم قرآن سخن خداست نمی گوییم. هر کس ادبیات احادیث صحیح و متواتر که از پیامبر رسیده است را با ادبیات قرآن مقایسه کند، به راحتی خواهد فهمید که سبک، لحن و ادبیات قرآن، با سبک و لحن و ادبیات موجود در سخنان پیامبر بسیار متفاوت است.
ثانیاً «از خود سخن نمی گوید» یعنی چه؟ یعنی دربارۀ خودش حرف نمی زند؟! این برداشت بدترین برداشت ممکن است و بسیار دور از عقل است، زیرا وقتی از پیامبر می پرسند تو که هستی؟ او باید خودش را معرفی کند و اگر قرار باشد دربارۀ خودش سخنی نگوید چگونه مردم او را بشناسند؟ چگونه به پیامبری ایمان بیاوریم که حتی خودش هم به حقانیت خودش شهادت نداده است؟! پس این برداشت بسیار باطل و به دور از عقل است. برداشت صحیح از سخن جضرت مسیح(ع) این است که بگوییم منظور این است که «او از پیش خودش سخن نمیگوید». این برداشت هم صحیح و هم منطقی است. یک پیامبر نباید حرفهایی که دلش می خواهد، را به مردم بزند، بلکه باید سخن خدا را منتقل کند، حضرت محمّد(ص) چنین بودند. نیازی نیست ما به سخنان حضرت محمّد(ص) اشاره کنیم، زیرا خود قرآن در سورۀ نجم، در آیات 3 و 4 می فرماید که او «از روی هوا و هوس سخن نمی گوید، بلکه هر چه میگوید وحی نازل شده، است.» پس حضرت محمّد(ص) به خوبی با این سخن حضرت عیسی(ع) همخوانی دارند.
شبهۀ ششم این است که می گویند: یکی از رسالتهای تسلی دهنده این است که عیسی مسیح را جلال بدهد(14:16). اما اگر اسلام درست می گوید و محمد برتر از عیسی و آخرین پیامبران و به قول معروف «خاتم الانبیاء» است، در این صورت او عیسی را که پیش از او آمده و به عبارت دیگر در مرتبه پایینتری قرار دارد، جلال نمی دهد. پاسخ می دهیم:
بله، مقام عرفانی پیامبر اسلام برتر از حضرت عیسی(ع) هست، ولی خب این به معنای جلال ندادن به حضرت عیسی(ع) نیست. یک پیامبر می تواند از پیامبر دیگری پیش از خود، برتر باشد، ولی در عین حال او را جلال دهد. آیا غیر از این است که پیامبر اسلام(ص)، حضرت عیسی(ع) را جلال داد و تهمتهای مسیحیان بر او را زدود؟ نسبتهایی که کتاب مقدّس به حضرت عیسی(ع) می دهد را بالا ذکر کردیم، و اکثر مسیحیان میگویند که ایشان ادعای خدایی کرده است، و با این سخن او را تا سر حد یک طاغوت کفرگو، مثل فرعون و نمرود پایین می آورند، و این اسلام و پیامبر بزرگوارش هستند که این تهمتها را از چهرۀ حضرت عیسی(ع) می زدایند. پس به راستی حضرت محمّد(ص) به راستی مسیح را جلال داد. بد نیست آیات قرآن در مورد مسیح را بخوانید.
ضمن اینکه حضرت عیسی(ع) نیز با بیان اینکه رفتنشان سودمند است زیرا تا نروند، تسلی دهنده نمیاید(یوحنا7:16)، به طور غیرمستقیم نشان داده اند که کسی که میاید از ایشان برتر است و این فقط سخن ما نیست. آیا مسیحیان سخنان مسیح را نیز رد میکنند؟
شبهۀ هفتم این است که می گویند: عیسی مسیح به صراحت بیان کرد که تسلی دهنده «بعد از اندک» ایامی خواهد آمد(اعمال5:1) در حالی که تا 600 سال بعد خبری از آمدن محمد نشد. پس «تسلی دهنده»، کسی غیر از روح القدس نیست که بعد از مدت کوتاهی یعنی درست چند روز بعد از عید پنطیکاست آمد(اعمال5:1 و باب2) در پاسخ می گوییم:
حضرت عیسی(ع) در اعمال5:1 در مورد آمدن تسلی دهنده سخن نمی گوید، بلکه در مورد آمدن «روح القدس» سخن می گوید و این ربطی به پیشگویی پاراکلیتوس ندارد، پس اصلاً حضرت عیسی(ع) از آمدن پاراکلیتوس «بعد از اندک ایامی»، سخنی نگفته اند. بلی، حضرت محمّد(ص) 600 سال بعد آمدند و نه چند روز بعد، ولی سخن حضرت عیسی(ع) در مورد «روح القدس» بود که فرمودند که بعد از اندک ایامی خواهد آمد و حواریون را تعمید خواهد داد، و این سخن در مورد پاراکلیتوس نبود.
در مورد اینکه تسلی دهنده در یکی از آیات «روح القدس» خوانده شده است، نیز در بالا توضیح دادیم.
نتیجه گیری
با توجه به توضیحات و تفصیلات فوق، به نظر می رسد که یک مسیحی یا یک یهودی، در صورت منصف بودن، با دلایلی که ذکر شد، می تواند به پیامبری حضرت محمّد(ص)، ایمان پیدا کند.
راههای اثبات وجود خدا سه نوعند: اول راه دل یا راه فطرت که از آن سخن راندیم. دوم راههای حسی یا علمی یا نیمه فلسفی و سوم راههای فلسفی.
اکنون میخواهیم پیرامون راه علمی یا نیمه فلسفی اثبات وجود خدا به بحث بپردازیم.
نظم عالم
نظم و نظام عالم دلالت میکند بر وجود خدا. این همان مطلبیست که در قرآن کریم به با تعبیر «اتقان صنع» آمده است:
تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ کهف 88
معنی نظم و نظامی که می گوییم در جهان خلقت هست، چیست؟
به معنی اینستکه ، این عالم که به وجود آمده است، با تصادف به وجود نیامده است. میخواهیم بگوییم این هستی ناشی از حادثه نیست. یعنی
اولا" این جهان فاقد علت نیست. یعنی وقتی شما یک جمله را بر روی کاغذ ببینید نمیگویید این جمله بصورت خودبخود نوشته شده است بلکه میگویید یک دست و قلم و جوهر و در پس آنها ذهنی که جمله را در نظر داشته است و هدفی که این نویسنده از نوشتن این جمله داشته است؛ جمله را بر روی کاغذ نگاشته است. آیا میتوانیم وقتی که با دیدن یک جمله بر روی کاغذ، میگوییم برای نوشتنش این عوامل نیاز بوده است، جهان را بدون علت بدانیم؟
(لازم به ذکر است که افراد بیخدا تا بدین جای کار را با ما هم عقیده هستند و در قسمت بعد با ما مشکل دارند):
ثانیا" این جهان بی هدف نیست. آیا وقتی ما یک دستگاه منظم، مثلا" رایانه را میبینیم میتوانیم بگوییم سازندۀ آن، بدون هیچ هدفی آنرا ساخته است؟ بدون شک این سازنده هدفهای مختلفی از ساختن کامپیوتر دارد: برنامه-نویسی، ایجاد صفحات وب، طراحیهای گرافیکی، محاسبات پیچیده و ...
پس منظور ما از نظم عالم، وجود نظمی هدف مند و آگاهانه در جهان است.
آیا عاقلانه است که ما بگوییم سازندۀ دستگاه عظیم خلقت، آنرا بدون هیچ هدفی خلق کرده است؟ در یک کلام جهان، آگاهانه است.
اگر یک کودک پنجساله که مدرسه نرفته و فقط شکل ظاهری حروف را، بدون اینکه بداند چه صدایی دارند، بشناسد،حروفی را بصورت اتفاقی کنار هم قرار دهد و اینکار را تا جایی ادامه دهد که یکصد صفحه کاغذ را پر کند. چقدر احتمال دارد که این صد صفحه که از حروف اتفاقی تشکیل شده است، یک کتاب علمی را تشکیل بدهد؟ احتمال این حادثه، صفر است. حتی با دید ریاضیاتی هم احتمال آن چیزی در حد یک اپسیلون است. پس چگونه میشود ادعا کرد که به صورت اتفاقی و ناآگاهانه اجزای این جهان کنار هم قرار گرفته و جهانی بدین عظمت را بنا نهادهاند؟ یا چگونه میتوان ادعا کرد که ایجادکنندۀ این جهان آگاه و علیم نیست؟ چگونه میتونیم بگوییم این جهان را عواملی مادی که فاقد هوش هستند بصورت اتفاقی ایجادنمودهاند؟
از سوی دیگر باز جای سؤال است که با توجه به بدیهی بودن هدفمند و آگاهانه بودن نظم جهان، آیا ممکن است ایجادکننده این جهان، اجزای آن، یعنی ماده، انرژی و طبیعت، باشند؟ البته پاسخ منفیست، چرا که ماده، انرژی و طبیعت و دهر فاقد شعورند که بخواهند جهانی را به صورت آگاهانه و منظم بسازند. لذا باید بپذیریم که منشأ این نظم موجودی فراطبیعیست.
وقتی میگوییم نظم عالم، هدفمند است یعنی در "طبیعت اشیاء" حرکت به سوی هدف وجود دارد. برای مثال یک بذر گندم را در نظر بگیرید که در آن حرکت به سوی یک هدف،یعنی تبدیل شدن به خوشۀ گندم، وجود دارد و این هدفمندی را همان موجود ماوراءطبیعت که در بالا گفتیم (و در آینده میگوییم که خداست)، در بذر به وجود آورده است. حتی موجودات غیر زنده هم به واسطۀ خواص شیمیایی یا فیزیکی خود، نشانگر آگاهانه بود خلقت خویش هستند. مثلا" مولکولهای اکسیژن نه تنها در تنفس موجودات زنده نقش حیاتی دارند بلکه پس از ترکیب با هیدروژن، مولکولهای آب را میسازند و بدین وسیله در جهت تداول چرخۀ حیات یاری میرسانند.
ثابت کردیم که این جهان به واسطۀ نظمی که دارد، باید دارای علت بوده و خالقی آگاه و فراطبیعی داشته باشد، این خالق را «خدا» مینامیم.
شبهه: میگویند این جهان از برخورد ستارۀ ابرنواختر با تودۀ غبار،(بیگ بنگ) به وجود آمده است. اگر این نظریه صحیح باشد آیا نشانگر عدم آگاهانه بودن خلقت این جهان نیست؟
پاسخ:
البته که نه! ااتفاقا اینکه این جهان از برخورد این ستاره با غبار بوجود آمده خود نشانگر وجود هدف و آگاهی در ابتدای خلقت است. توجه کنید که در این غبارها استعداد منفجر شدن و ایجاد بیگ بنگ وجود داشته است. همچنین در جزئی از آن که ما اکنون آنرا میشناسیم، یعنی زمین، امکان حیات و زندگی این همه موجود زنده وجود داشته است. آیا واقعا" اینکه در جزئی از این غبار این استعداد وجود داشته است که در آن اتمسفر(جو) ایجاد شود و در درون آن آب آشامیدنی که تمام موجودات زنده بدان احتیاج دارند، نشانگر وجود هدف در خلقت اولیه نیست؟ همین استعدادهای موجود در آن غبارهای اولیه نشانگر وجود هدف است.
شبهه: در این عالم حوادث و اتفاقات نیز رخ میدهد آیا این امر نشاندهندۀ عدم آگاهانه و هدفمند بودن جهان نیست؟
پاسخ:
خیر، این حوادث و اتفاقات نسبی هستند. در عالم هر چیزی در مسیری قرار میگیرد هدف دارد. جهان علیرغم تمام این حوادث جزئی در مسیر خود قرار گرفته است. این حوادث جزئی اثری بر حرکت کلی جهان ندارند.
همینکه جهان ما غرق در بی نظمی ها نیست نشان دهنده آنستکه این حوادث نقشی در هدف اجزای جهان ندارند.
بیانی دیگر از برهان نظم
در این بیان میگوییم که عظمت هر چیزی نشاندهندۀ عظمت سازندۀ آن چیز است. برای مثال شما وقتی یک نقاشی بسیار زیبا میبینید به اوج مهارت و هنرمندی نقاش پی میبرید. حال این جهان به این عظمت خود نشانه و علامت بزرگی و عظمت خالق خویش است:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ بقره 164
به درستی که در خلقت سماوات و زمین و آمد و شد شب و روز و کشتیها که بر دریا برای بهره مندی مردم در حرکتند و آنچه از آب، خداوند از آسمان فرومیفرستد و زمین را پس از مرگش زنده میکند و انواع جنبندگان را در آن گسترده و در مسیر بادها و ابرها که بین آسمان و زمین مسخرند، نشانه هایی برای مردمی که میندیشند وجود دارد.
بنا بر این بیان، جهانی که این همه عظمت دارد باید خالق حکیمی داشته باشد که خداست.
اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید
ادامه دارد ...
حجاب
یکی از مسائل مهم در اسلام پوشیدگی زن در برابر بیگانگان است که با عنوان حجاب مطرح می شود.
در معنی واژه حجاب در دانشنامه جهان اسلام امده است :معنی مصدر آن پنهان کردن و منع از وارد شدن است و معنی اسمی آن پرده می باشد.
تاریخچه حجاب :
مسئله حجاب محدود به اسلام نمیشود .در ادیان گذشته مسیحی ،یهودی ، زرتشتی و ادیان هندو انواعی از حجاب تعریف شد ه است . در بسیاری موارد هر چه طبقه اجتماعی فرد بالاتر بوده حجاب بیشتری وجود داشته و پوشش به نوعی نشان دهنده منزلت اجتماعی فرد بوده است . در دین اسلام این مسئله کاملتر و ظریفتر مطرح شده است.
مسئله حجاب در قران
در چند سوره از قران کریم مسئله حجاب تصریح شده است که نشان از اهمیت موضوع دارد .در آیاتی از سوره نور ،احزاب و انفال به حجاب و عفت زنان اشاره شده است.لفظ حجاب در آیه ۵۴سوره احزاب اورده شده ."حجاب مخصوص که در قران کریم برای زنان است :یکی خمر(مفرد آن خمار= به کسر "خ" و فتح "م" به معنای روسری است ) در آیه ۳۱ سوره نور است و دیگرجلابیب(مفرد آن جلباب=لباس بلند زنانه)است که در آیه ۵۹سوره احزاب به ان اشاره شده است "(دانشنامه جهان اسلام)
در سوره احزاب آیه ۵۹ میخوانیم : ای پیامبر به زنان خود و دختران و زنان مومن بگو روسریها و مقنعه های خود را بپیچانند این جور به عفیفه بودن و شریف بودن شناخته می شوند ،تا کسی معترض ایشان نشود وایشان را ازار ندهد و خداوند امرزنده و مهربان است.
قرائتی در کتاب گناه شناسی آورده است :در قران با تعبیرات گوناگون از حیا سخن به میان امده است : حیا در زبان (انعام ۱۰۸)،حیا در طرز سخن گفتن (احزاب ۳۲)،حیا در راه رفتن (قصص۲۵)،حیا در شرکت در مجالس میهمانی (احزاب ۵۳)،حیا در نگاه کردن (نور۳۰ و ۳۱)،حیا در امور اقتصادی (بقره۲۷۳)،حیا در ورود به منازل (نور ۵۸و ۵۹)
فلسفه حجاب
در دوره های مختلف تاریخی در مورد فلسفه حجاب دلایل مختلفی ذکر شده که بر هریک اشکالاتی وارد است .شهید مطهری این دلایل غیر صحیح را به چند دسته تقسیم کرده است که دارای ریشه های اقتصادی ،اجتماعی،اخلاقی،فلسفی و روانی است. شهید مطهری در فلسفه حجاب از دید اسلام چند دلیل را مطرح میکند که به اختصار بیان میکنیم:
۱.آرامش روانی: به علت اثری که دیدن یک زن زیبارو در یک مرد میتواند داشته باشد به خصوص پسرهای نوجوان(حتی پیش از بلوغ) که دچار طوفان های شخصیتی و شهوانی میشوند و از آنجا که امکان ارضای این میل برایشان وجود ندارد ممکن است دچار صدمات روحی و یا خودارضایی شوند. در اینجا وجود حجاب باعث میشود که چنین طوفانهایی با تأخیر صورت گیرند و موکول به زمانی میشوند که پسرها به بلوغ فکری و جنسی رسیده اند.
۲_استحکام پیوند خانوادگی: وجود عارضۀ خیانت به همسر(رابطۀ شوهر با زنانی غیر از هسرش) ، در همه جای دنیا از عوامل از هم پاشیدگی خانواده است. جالب است که در این موارد فقط مرد محکوم میشود در حالی که در هر خیانتی زنی دیگر هم بوده که از این مرد متأهل دلبری کرده است. از آنجا که بخش عظیمی از میل جنسی مرد با چشمانش پاسخ داده میشود حکم حجاب برای زن در برابر مرد غریبه و حفظ چشم برای مرد در برابر زن غریبه خود یکی از بهترین عوامل ممانعت از اینگونه خیانتهاست.
۳-استواری اجتماع: اگر نوجوانان و جوانان ما دچار طوفانهای شهوانی شوند(چنانکه در بالا ذکر شد.) بیشتر وقت آزاد خود را به فکر کردن به این موضوع یا متلک پرانی به دخترها یا دوستیابی و خلاصه در یک کلام با جنس مخالف سپری میکنند. از آنجایی هم که تمکن مالی و فکری لازم برای ازدواج ؛ معمولا" در سنین پایین ایجاد نمیشود این فکر از مخیلۀ جوانان خارج ناشدنیست. حتی در ممالک غیر اسلامی که این روابط جنسی آزاد هستند هم میبینیم که نوجوانان و جوانان با هر بار رابطه فقط برای مدت کوتاهی قانع میشوند و دوباره خیلی زود به این موضوع باز میگردند . در یک کلام وقتشان را با این میل میگذرانند. خب شاید بگویید ایرادش چیست؟ ایرادش اینست که جوانان و نوجوانان آینده سازان ما هستند. اگر ما جوانان به فکر ساختن جامعه نباشیم پس چه کسی میخواهد جامعه را بسازد؟ اگر این مدت زمانی را که برخی پسرها به ...چرخ زدن(با عرض معذرت!) میگذارنند و به دخترها متلک میپرانند تا شاید برگردند و در جوابشان چیزی بگویند تا فقط صدایشان را بشنوند!!! زمانی را که برای دلربایی کردن از دوست دخترشان میگذرانند و مدتی را که به دیدن فیلمهای شهوانی(یادش به خیر یه زمانی فقط عکس بود!!) میگذرانند را صرف کسب علم و آموختن صنعت کنند میدانید چه پیشرفتی پیش میاید؟ ولی در صورتی میتوانند چنین کاری کنند که دچار طوفانهای شهوانی نباشند.
از سوی دیگر با وجود حجاب، زنان بهتر و در آرامش بیشتری میتوانند در جامعه حاضر شوند و در ساخت جامعه یاری کنند. زیرا دچار عشق و عاشقیهای بیدلیل مردها آنهم در محل کار نمیشوند.
باز هم گقتنیست اکثر از موارد تجاوز به عنف و مزاحمتهای خیابانی حاصل همان طوفان فوق الذکر است.
۴-ارزش واحترام زن: عجیب است که برخی میگویند حجاب توهین به زن است. حجاب حامل احترام به زن است. بی احترامی به زن اینستکه به برای جذب مشتری برای یک شرکت در بروشور تبلیغاتیش یک عکس آنچنانی از یک زن قرار میدهند. زن میشود وسیلۀ تبلیغ آنهم نه به اسم یک انسان به اسم یک موجود جذاب! این توهین به زن است که او را به جای یک انسان به عنوان یه موجود لطیف و ... بشناسند.
اینکه به جای اینکه به فکر و عقل و هنر زن فکر کنند به اعضا و جوارحش فکر کنند اهانت است و عجب دارم از زنانی که توهین را نادیده گرفته، حجاب را که حامل احترام است را توهین مینامند.
تذکر:دوستان عنایت داسته باشند که علت اصلی اینکه حجاب را بر زنان مسلمان واجب میدانیم دستور خداست. ما با اثبات توحید و نبوت و اثبات الهی و بی تحریف بودن قرآن خود را موظف میدانیم هر دستوری که در قرآن آمده باشد(البته با توجه به آیات ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه) را به مرحلۀ اجرا در آوریم زیرا دستور خداست.
دلایل فوق الذکر، صرفا" برای کسانیست که میخواهند فلسفۀ این فرمان را درک نمایند.
ویژگی ذاتی زن و مرد
زن به طور طبیعی گرایش دارد که خود را زیبا و آراسته جلوه دهد ،هرچند قصد اغوا کردن مرد را نداشته باشد."آنچه مرد را تهییج میکند سه چیز است :زیبایی ،زیور و حرکات اغوا کننده که در قران مجید از آنها به تبرج یاد شده است "(قران و مقام زن).که زنان معمولا از این موضوع غافلند و به چیزی جز زیبایی خود نمی اندیشند.گرایش به زیبا جلوه دادن از طرف زن از یک سو موجب دلپذیر شدن محیط خانواده می شود و از سوی دیگر در صورتیکه مهار نشود بسان سیلی بنیان کن تمامیت حیات معنوی انسان را دست خوش زوال و نابودی قرار میدهد و آنها را در چارچوب دنیای مادی رها میکند .
مسئله پوشش در دنیای امروز
در دنیای امروز غرب پوشش مانعی برای آزادی فردی و اجتماعی تلقی میشود و با این سیاست از زن سوء استفاده های مختلف میشود.حتی در جریان جنبش های فمینیسم در خارج از کشور یکی از مسائلی که به شدت مورد انتقاد قرارمیگیرد موضوع حجاب زنان در کشورهای اسلامی است .این موضوع گریبانگیر جامعه ما نیز شده است .میل به خودنمایی به گونه ی نامطلوب بروز کرده که فقط محدود به خانمها نمیشود .یکی از این معضلات تقلید از انواع گروههای متالیست بدون اطلاع از دلایل ایجاد ان (که عموما اعتراض به جامعه زمان خود بوده است)است. این امر نشان از عدم اگاهی جوان از شخصیت خویش و کمبود معنویات در زندگی است .
شبهه:چرا حجاب فقط بر زن واجب است؟
پاسخ:
۱.حجاب مخصوص زن نیست. مرد هم به غیر از ستر عورت (در برابر همگان جز زنش) آنجا که احساس کند که ظاهرش در جنس مخالف(غیر همسرش) اثری شهوانی میگذارد باید خود را به حدی بپوشاند که این اثر از بین برود. فرمان حفظ چشم هم مخصوص مرد نیست و زن هم هر جا احساس کند نگاه به مردی(غیر از شوهرش) در او اثر شهوانی میگذارد باید از این نگاه خود را حفظ کند.
2.اینکه تأکید بر حجاب زن است علتش اینستکه جلوه کردن و خود را زیبا و جذاب نشان دادن در زن بیشتر است و نگاههای شهوانی در مرد زیادتر است(به نظر من در بیپایان است!) پس با فرمان حجاب و حفظ چشم شهوت را کنترل میکند. یادمان باشد اسلام نه طرفدار منع شهوت است نه طرفدار آزادی آن؛ اسلام شهوت را قانونمند میکند.
شبهه: اسلام با فرمان حجاب زن را محدود و زندانی میکند!
پاسخ:
این ادعا یک سخن کودکانه است. خب شما اگر اینقدر طرفداری نجات از حصارید نباید در خانه زندگی کنید! باید روز و شبتان را در فضای باز بگذرانید تا آزاد باشید!! همانطور که شما به خانه میروید تا از باد و باران و نور خورشید تابستان و تهاجم موجودات وحشی و موذی در امان باشید؛ زن هم با حجاب خود را از عشقهایی که فقط به خاطر زیباییش است و ربطی به شخصیتش ندارد نجات میدهد.
از این گذشته شما چگونه ادعا میکنید که حجاب حصار زندان است؟ مگر حجاب برای زنان بزرگواری چون مریم و زهرا و زینب(سلام الله علیهن) مشکلی ایجاد کرد؟ دیدیم که هر سه در عصر خود تاریخ ساز بودند. همیچنین است حال بانو گوهرشاد که صدها مرد نامحرم را بر ساخت مسجدی برای امام رضا(ع) گماشت و برای اینکه به درستی بر ایشان ریاست کند نیازی به بیحجابی ندید!
حتی زنان مؤمنه ای که در صدر اسلام در کنار مردان برای دفاع در برابر تهاجمات کفّار شمشیر میزدند حجاب را مانع و حصاری برای جهاد ندیدند.
شبهه: در ایران زنان بی حجاب را شلاق میزنند و اعدام میکنند!!
پاسخ:
هر چند دفاع از حکومت جمهوری اسلامی در برنامۀ کار این وبلاگ نیست ولی از آنجا که میخواهند اینرا به اسم اسلام به خورد مردم دهند باید جوابی بدهم. در کل قوانین مجازات اسلامی فقط یکجا راجع به زنان بی حجاب سخن رانده شده است:
تبصرۀ مادۀ ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی:«زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند به حبس از ده روز تا دو ماه و یا پنجاه هزار تا پانصدهزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد.»
چنانکه ملاحظه میکنید حرفی از شلاق و اعدام نزده است و از آنجا که تبصرۀ دیگری برای موارد تکرار عمل بی حجاب بودن نیاورده بدیهیست هر چند بار هم تکرار شود هم حکم همانست که در بالا از نظرتان گذشت.
شبهه: فرمان حجاب باعث میشود خیلی زنان نتوانند در تابستان بخاطر گرما بیرون بیایند!
پاسخ:
به غیر از دروغ بودن این دعا، این حرف مثل اینستکه بگوییم «اینکه اسلام دفاع از وطن اسلامی را فقط وظیفۀ مردها میداند باعث میشود در زمان جنگ خیلی از مردهای مسلمان نتوانند به زندگی خود ادامه دهند» خب اگر شما اینرا هم یک ایراد میدانید باید واقعا جوابی قانع کننده بدهیم!
دختران در ترکیه در فشار برای برداشتن حجاب می گریند.در فرانسه هم دختران محجبه از دانشگاه اخراج میشوند!
--------------------------------------
منابع:
-مسئله حجاب متفکر شهید استاد مرتضی مطهری (برای خواندن کتاب روی لینک کلیک کنید)
-مقام زن.مرتضیمطهری.انتشارات دانشگاه امام صادق(ع)
-جریان شناسی دفاع از حقوق زنان.ابراهیم شفیعی سروستانی.ناشر کتاب طه
-قران ومقام زن.سید علی کمالی.انتشارات هاد
-گناه شناسی . محسن قرائتی.ناشر:مرکز فرهنگی درسهایی از قران
-دانشنامه جهان اسلام
سلام خدمت دوستان.
وقتی میخواهیم جواب شبهه های افراد بیدین را بدهیم ناگزیر باید به دلایل خود بر وجود خدا نیز بپردازیم.
در ابتدا میخواهم وارد بحثهای خاص نشوم و از راهی وارد شوم که به آن برهان فطرت گویند.این راه راهی ساده است ولی پذیرش آن قدری سخت است. به هر حال به زودی روشهای قطعی تری برای اثبات وجود خدا مطرح میکنیم.
تمایلات فطری
انسان در درون خود دو دستگاه برای درک مسائل دارد . یکی دستگاه عقل و حس واندیشه است که با کمک حواس پنجگانۀ خودش حس میکند. دستگاه و کانون دیگری هم در انسان هست به کانون تمایلات و احساسات است. مسلم است که میتوانیم فرق احساسات و حس را بفهمیم: ما نمیتوانیم احساساتی مثل عشق و نفرت را با حواس پنجگانه حس کنیم.
یک سری خواسته ها در وجود انسان هست که در حیوان وجود ندارد(خواسته های عالی- مربوط به بعد انسانی در بحث انسان شناسی) مثل کنجکاوی یا نوع دوستی شناختن این تمایلات زیاد هم سخت نیست زیرا با حسابهای دو دو تا چهارتای خوی حیوانی همخوانی ندارند و نیز مانع از اجرای برخی تمایلات حیوانی میشوند به عنوان مثال میل ایثارگری شما را وادار میکند بر عکس میل حیوانی به خوردن برای غذا خوراندن به یک فقیر از غذای خود بگذرید.
گروهی از این تمایلات وقتی انسان به دنیا می آید در انسان به صورت بالقوه وجود دارند یعنی هنوز نمود پیدا ننموده اند و این خود ما هستیم که این تمایلات را در خود پرورش میدهیم و اگر موفق به این کار بشویم به انسانیت میرسیم و گرنه موجودی به مسخ شده تبدیل میشویم.
علم روانشناسی و تمایلات فطری
گروهی از روانشناسان از جمله فروید شعور باطن را عناصر مطرود از شعور ظاهری میدانند. از همین راه هم هست که این افراد پرستش و دین را ساختۀ دست بشر میشمارند.
گروه دیگر مانند یونگ ، که خود از شاگردان فروید، معتقدند که شعور باطنی را جدا از شعور ظاهری دانسته میگویند که شعور ظاهری در فطرت هر کسی و در خلقت هر کسی قبل از اینکه به دنیا بیاید با خودش وجود دارد.
روانشناس و فیلسوف آمریکایی ،ویلیام جیمز، در کتابی که در ایران با نام «دین و روان» به چاپ رسیده میگوید:
«هر قدر انگیزه و محرک میلهای ما از این عالم طبیعت سرچشمه گرفته باشد ، غالب میلها و آرزوهای ما از عالم ماوراء طبیعت سرچشمه گرفته است.»
این روانشاس میگوید بیشتر آرزوهای ما ریشه اش طبیعی نیست.اگر میل غذا خوردن در ما وجود دارد ، این غذای خارجیست که این میل را در ما به وجود میاورد ولی در ما میلهای عالیتری وجود دارد که منشأش حقایق بالاتر از امور مادیست.چرا که غالب آنها با حسابهای مادی و عقلانی یعنی با حسابهای فکری که آدم روی منافع و حسابگری بخواهد بوجود بیاوردجور در نمی آید.جای دیگری میگوید:
«هر وضع و حالتی را که "مذهبی" بنامیم چیزی از وقار و وجد و لطف محبت وایثار همراه دارد.اگر خوشی به او روی دهد خنده های جلف و سبک از او دیده نمیشود... آنچه من در آزمایشهای خود اصرار دارم وقار و سنگینی است.»
با توجه به نظرات موافقین و مخالفین قضاوت کنید که تمایلات فطری وجود دارند یا نه.
شناخت خدا به صورت فطری
اگر بپذیریم که تمایلات فطری وجود دارند، میتوانیم وجود خدا را در درون خود احساس کنیم. این راهی است که عرفا با استفاده از آن وجود خدا را برای خود اثبات میکنند. آنها میگویند ما در درون خود حس میکنیم که خدایی هست و همین برای پذیرفتن اینکه خدایی هست بس است:
شورش عشق تو در هیچ سری نیست که نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست
حتی عرفا در این زمینه ادعایی کرده اند اعتراض فقها را برانگیخته و آن اینکه آیۀ ۲۳ سورۀ اسراء که میفرماید:«و قضی ربک ان لا تعبدوا الّا ایاه»(=و پروردگارت حکم میدهد که جز او را پرستش نکنید.) قضی را که به معنای حکم کردن است به قضای تکوینی(در بحث قضا و قدر) میگیرند و میگویند بشر نمیتواند کسی جز خدای یگانه را پرستش کند. اگر بت پرست است ؛ اگر مشرک است ؛ اگر بیدین است(که به این واسطه یا خودپرست است یا پول پرست یا دنیا پرست یا شهوت پرست) در تمام این پرستشهای غلط وجود خدا را جستجو میکند ولی از آنجا که گمراه است موجودی غیر از خدا را میپرستد(و پیامبران برای نجات او از این گمراهی آمده اند)
البته این ادعای اخیر را فقها و دانشمندان دینی قبول ندارند ولی به هر حال عرفا از این راه وجود خدا را میپذیرند.(روش فقها و دانشمندان را نیز به زودی مورد برری قرار خواهیم داد.)
اگر ما تمایلات فطری مثل کنجکاوی؛ میل برتری طلبی؛ میل به ستایش موجودی برتر را در خود بنگریم میفهمیم که ما برای خود خدایی را میجوییم.
ما هم اگر در به درون خود بنگریم میبینیم که همیشه به دنبال موجود پاک مقدس؛ همچنین موجودی برتر و بی نیاز و نیز تکیه گاهی برای نیازها میگردیم. خب این موجود کیست؟ موجودی که وقتی درب تمام امیدها بر ما بسته شد به دنبال او میگردیم تا از او یاری بطلبیم کیست؟
او همان خداست.
آیا برهان فطرت مصداق قرآنی و روایی هم دارد؟
پاسخ مثبت است. به آیات زیر از قرآن بنگرید:
خالصانه رو به دین آور ، این فطرتی است که خداوند انسانها را با آن سرشته است.(سورۀ روم آیۀ۳۰)
و زمانی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم فرزندانشان را بر کشید و آنها را بر خودشان گواه گرفت: آیا (من) پرودگار شما نیستم؟ گفتند: آری ، شهادت میدهیم.(سورۀ اعراف آیۀ ۱۷۲)
در آیۀ اخیر رمز و حقیقتی وجود دارد. آیه نمیگوید خدا ذریۀ آدم را از پشت آدم بیرون کشید میگوید ذریۀ فرزندان آدم را یعنی به عبارت ساده این سؤال "آیا پرودگار شما نیستم؟" در عالم ذر از ما پرسیده شده است و همۀ ما در آن عالم بدان پاسخ مثبت داده ایم. و این نشلانگر آنستکه روح ما با وجود خداوند آشناست.
ان شاء الله به زودی راجع به برهانهای دیگر برای اثبات وجود خدا مطالب دیگری میاوریم.
سلام دوستان با یک مطلب دیگر راجع به علمی بودن قرآن در خدمت شما هستم :
پائین ترین سطح خشکی زمین و آمدن آن در قرآن
«غـُلِـبَـتِ الـرُّومُ ـ فی اَدْنـَی الاَرْضِ وَ هُـمْ مِـنْ بَعْـدِ غَـلَـبـِهـِمْ سَـیَـغـْـلِـبـُونَ »! روم ۱-۲
« رومیان مغلوب(فارسیان)شدند - در جنگی که در نزدیک تر زمین واقع شد و انها پس از مغلوب شدن فعلی به زودی بر فارسیان باز غلبه خواهند کرد»!
نکات آیات:1ـــ محل شکست خوردن رومیان پائین ترین سطح زمین است. 2ـــ رومیان در اندک زمانی پس از شکست خود از ایرانیان بر آنها پیروز خواهند شد..
1ـــ محل شکست خوردن رومیان پائین ترین سطح زمین است:
محل جنگ مورد نظر آیه که در سال 619 میلادی میان ایرانیان و رومـیـان رخ داده و منجر به شکست رومیان شـده در منطقه اَغوار دریای مرده در فلسطین قرار دارد. آن نقطه دقیقاً پائین ترین نقطه سطح خشکی زمین است و 392 متر از سطح دریا پائین تر است. این اندازه گیری البته با امکانات ماهواره ای صورت گرفته و از دانش قرن بیستم بشر است.
2ـــ رومیان در اندک زمانی پس از شکست خود از ایرانیان بر آنها پیروز خواهند شد:
در سال 626 میلادی یعنی 7 سال بعد، جنگ دیگری میان ایرانیان و رومیان در گرفته بوده که در آن رومی ها پیروز شده اند. اگـر چـنـین جنگ مجددی میان رومیان و ایرانیان رخ نمی داد یا نتیجه آن چنانکه آیه پیش بینی کرده بود نمی شد، همه دین محمد می سوخت. روشن است که کـسـیکه دیـنی را از خود در می آورد هـیچگاه چنین چیزی راجع به آینده نمی گوید، که در صورت درست درنیامدن همه دین وی بسوزد. و تنها خداوند می تواند این حرفها را بزند.
اگر در تاریخ مشخص شـده مزبور (یعنی در فـاصله سـه تـا نه سـال پس از شکست رومیان از ایرانیان) میان مسلمانان و دشمنان آنها نبردی صورت نمی گرفت و یا نتیجه آن چنانکه قـرآن پـیـش بـیـنی کرده بـود نمی شـد دیـن محـمد می سوخت. روشن است که وقتی کسی دینی را از خود مـی سـازد هـیـچـگـاه هـمه دار و ندار خود را در گرو یک چنین پـیـش بینی ای نمی گذارد. و روشن است که چنین پیشگوئیهائی فـقـط کار خداوند می تواند باشد.