یکی دیگر از جنبه های احکام اسلامی که خیلی زیاد از سوی اسلامستیزان مورد توجه قرار دارد، مخالفت شدید اسلام با همجنسگرایی است. آنها احکام شدید اسلام در مورد همجنسگرایی را غیرانسانی میدانند و بر ضد آزادی میشمرند!(البته گویا تشخیص تفاوت آزادی و فساد برایشان سخت است.)
پیش از ورود به بحث باید موارد زیر را تکرار کنم:
نکتۀ مهم: این احکام برای مسلمین طرح شده اند و برای نامسلمانان نیستند پس باید با دید یک مسلمان به این احکام نگریست نه با دید یک نامسلمان و این کاریست که اسلامستیزان وارونۀ آن عمل میکنند.
از دید اسلام در اثر گناه فطرت خداجوی انسان آسیب میبیند و مجازات یک درمان برای این آسیب است. بسته به اینکه این آسیب چقدر عمیق باشد مجازاتهای مختلفی برای درمان این آسیب مطرح میشوند. همچنین با وجود مجازات از گناه فرد و فساد جامعه جلوگیری میشود؛ در واقع وجود مجازات بهترین مانع سر راه جرم است.
خب پس حالا باید با دیدی خداباورانه و با اعتقاد به اینکه ما رد معاد باید برای اعمال و رفتار خود پاسخگو باشیم و اینکه خدا از طریق انبیاء درست و غلط بودن اعمال و میزان زشتیشان و مجازات دنیوی و اخرویشان را آشکار نموده است و باز باید دقت کنیم که خداوندی که خود شهوت را به انسان داده، حق دارد نوع استفاده از آن را تعیین نماید.
چرا اسلام با همجنسگرایی مخالف است؟
اساسا خداوند در قرآن میفرماید: کسانى که براى اقناع غریزه جنسى خود راهی غیر از ازدواج طلب کنند, تجاوزگرند(مؤمنون:۷)
مرحوم علامه محمدتقی جعفری (ره) درجواب فیلسوف شهیر اروپایی برتراند راسل که پرسیده بود چرا اسلام این قدر به ازدواج بها داده و برایش قانون وضع کرده است، نوشت: «با ازدواج میخواهد انسان به وجود آید، مساله تولد انسان مطرح است.» ارضای غریزه جنسی و تامین نیازهای فیزیولوژیک انسان از آثار مثبت ازدواج است؛ ولی میتوان فلسفه و حقیقت ازدواج از نظر اسلام را در سه امر جست و جو کرد: تکمیل، تسکین و تولید.
۱.تکمیل
هیچ انسانی به تنهایی کامل نیست و پیوسته در جهت جبران کمبود خویش تلاش میکند. جوان در پی رسیدن به استقلال فکری است؛ برای جبران نواقص و تامین نیازهای بی شمار خود به سوی ازدواج سوق داده میشود و با گزینش همسری مناسب و شایسته موجبات رشد و تکامل خویش را فراهم میکند. شهید مطهری در این باره میفرماید: «تشکیل خانواده یعنی یک نوع علاقهمند شدن به سرنوشت دیگران.... و یکی از علل این که در اسلام ازدواج یک امر مقدس و عبادت تلقی شده است همین است... ازدواج اولین مرحله خروج از خود طبیعی فردی و توسعه پیدا کردن شخصیت انسان است... پختگی که در پرتو ازدواج و تشکیل خانواده ایجاد میشود، در هیچ جای دیگر نمیتوان به آن رسید. و آن را فقط در ازدواج و تشکیل خانواده باید بدست آورد.»( تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهری. ص ۲۵۲)
بنابراین، میتوان ازدواج را مایه رشد و کمال یافتن انسان دانست. در واقع خداوند انسان را به گونهای آفریده که بدون جنس مخالف ناقص است و با جنس مخالف کامل میشود. مرد به زن نیازمند است و زن به مرد. هر کدام از دو جنس از نظر روحی و جسمی به هم وابستهاند و با قرار گرفتن در کنار هم یکدیگر را تکمیل میکنند.
۲.تسکین
مهمترین نیازی که بر اثر ازدواج تامین میشود، نیاز به آرامش و احساس امنیت و آسودگی است این نیاز که در سرشت آدمی ریشه دارد، چنان مهم است که خداوند در بیان فلسفه ازدواج میفرماید: «از آیات و نشانههای خداوند این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی قرار دادیم تا در کنار آنان آرامش یابید».(سوره روم آیه ۲۱)
بنابراین، همسر موجب آرامش و امنیتخاطر و محیط خانه وسیله آرامش روحی زن و مرد قرار داده شده است. در اوایل جوانی احساس تنهایی، بیهودگی و نداشتن پناهگاه انسان را فرا میگیرد. ازدواج و قرار گرفتن در کنار همسری شایسته و دلسوز این احساس را از بین میبرد و او را به آرامش روحی میرساند. این احساس آرامش به ثبات فکری و روحی، وقار، احساس ارزشمند بودن و لذت میانجامد. در واقع دست آفرینش نوعی کشش درونی میان زن و مرد به ودیعت نهاده تا هر کدام در سنین خاص خواهان یکدیگر شوند و اضطراب وپریشانیشان از طریق ازدواج به سکونت و آرامش تبدیل گردد. دانشمندان علوم تجربی و انسانی نیز ارضای صحیح و به موقع غریزه جنسی و ترشح معتدل غدد جنسی را برای سلامت جسم و روان آدمی لازم دانسته، عدم آن را سبب پارهای از بیماریهای روانی و گاه جسمانی شمردهاند.
۳.تولید
یکی از ثمرات بزرگ ازدواج وجود فرزند و بقای نسل آدمی است. تولید و تکثیر نسل را نباید کوچک و بی اهمیتشمرد؛ زیرا هدف آفرینش جهان وجود انسان و پرورش و تکامل او است. تولید و پرورش انسانهای خدا پرست و موحد و نیکوکار و صالح، مطلوب خدای جهان آفرین است. از دیدگاه اسلام، وجود فرزند صالح برای پدر و مادر یک عمل صالح شمرده میشود و در سعادت دنیا و آخرت آنها مؤثر استبه همین جهت، معصومان تولید و تکثیر نسل را از اهداف ازدواج خواندهاند. پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «چه مانع دارد که مؤمن برای خودش همسری برگزیند. شاید خدا فرزندی به او عطا کند که با گفتن لااله الاالله زمین را سنگین سازد.» در حقیقت زوجها از طریق فرزندان خود رشته پیوند میان اعضای یک نسل را به وجود میآورند. این امر از اهداف اساسی ازدواج است؛ وجود فرزندان به گرمی، پویایی و صفای کانون خانواده میانجامد و انگیزه ادامه زندگی را در انسان تقویت میکند.البته روشن است که در پرتو ازدواج یکی از نیازها و غرایز مهم انسان (غریزه جنسی) تامین و به روشی درست ارضا میشود.
با تأمین این نیاز جسمانی، فرد از نظر روانی، ذهنی و اخلاقی به آرامش میرسد و مسیر بسیاری از انحرافات جنسی و اخلاقی و اجتماعی بسته میشود. بنابراین ازدواج، پیمودن یک مسیر صحیح و عقلانی و فطری است. مطمئناً مواردی که ذکر شد، در ازدواج دو پسر یا دختر با هم تأمین نمیشود، بلکه به آن اهداف آسیب میرساند، پس ازدواج هم جنس در اسلام و در ادیان آسمانی مردود و ممنوع اعلام شده است.(هر چند برخی کلیساها آنرا جایز میدانند!)
از نگاه کلی تر هم جنس بازی و بخصوص لواط، عملی بر خلاف فطرت است و هر چه با فطرت هم خوانی نداشت، تأثیر سوء دارد و بر تحیر و سرگردانی و پریشانی آنها افزوده میشود. به همین دلیل روایات زیادی درباره مذمت هم جنس بازی نقل شده که بسیار تکان دهنده است. با مطالعه آن روایات، میتوان به زشت بودن این عمل پی برد. قطعاً روایات برای افراد مؤمن در جلوگیری از این عادت ناپسند مؤثر است. در مذمّت لواط در قرآن از قول حضرت لوط به قومش آمده است: «أتأتون الذکران من العالمین؛ آیا در میان جهانیان شما به سراغ جنس مرد میروید و همسرانی را که خدا برای شما آفریده است رها میکنید؟! شما قوم تجاوزگری هستید».(شعراء:۱۶۵) این رابطه از نظر شرعی کاملا مردود است و هرگز نباید انجام گیرد کما اینکه امام صادق (ع) در بیان فلسفه حرمت لواط میفرماید: اگر آمیزش با پسران حلال بود، مردان از زنان بی نیاز میشدند و این موجب قطع نسل بشر میشد و مفاسد زیاد اخلاقی و اجتماعی به بار میآورد.( وسائل الشیعه، ج۴، ص۲۵۲)
از نظر پزشکی نیز ثابت شده که رابطه همجنس با همجنس یک رابطه پرخطر است. هیچ پزشکی چنین رابطه ای را توصیه نمیکند و مسلما هیچ نظریه مبنی بر سالم بودن و بی ضرر بودن این رابطه ارائه نگردیده، بر عکس، این رابطه همیشه از نظر پزشکی نقض گردیده است. از طرف دیگر سایر بیمارهای عفونی، ویروسی همانند هپاتیت، ایدز، سفلیس و سایر بیماریهای مقاربتی از طریق مقعد (پشت) ،در مورد لواط، راحتتر منتقل میشوند. خیلی از افراد تصور میکنند که در رابطه مقعدی هیچ خطری آنها را تهدید نمیکند، در حالی که چون مقعد در درون خود باکتریهای زیادی دارد، انتقال ویروسهای نظیر ایدز و... راحتتر انجام میگیرد این باکتریها با شستشو از بین نمیروند. از آن گذشته دریچه مقعد یک دربچه خروجی است، پس وارد شدن هر چیزی از این دریچه علاوه بر آسیب به دریچه و موارد ذکر شده همراه با درد است و به مرور باعث باز شدن هر چه بیشتر دریچه مقعد و پیدایش عوارض ذکر شده میشود.
از سوی دیگر طبق روایات، همجنسگرایی را اولین بار شیطان به مردم قوم لوط یاد داد و این عملی شیطانی است.
چرا اسلام برای همجنسگرایی مجازاتی سنگین قرار داده است؟
برای اینکه بدانیم، چرا اسلام برای همجنسگرایی مجازات شلاق و برای لواط مردها و سومین مرتبه از مساحقۀ زنان، حکم اعدام، صادر کرده است، باید یکبار دیگر بحث نظام جزایی اسلام را تکرار کنیم:
سیاست کیفری اسلام دارای دو نوع درمان برای دو مرحله ویژه از وضعیت جامعه است:
الف) پیش بینی مجازاتهای خفیف با شرایط اجرای آسانتر.جرائمی که حاکی از وخامت شدید اوضاع اجتماعی نبوده و در شرایط عادی جامعه رخ میدهد، در این دسته قرار میگیرد. این دسته از مجازاتها، جرائمی است که اختیارات قضات در این نوع جرائم وسیعتر بوده و میتوانند با در نظر گرفتن شخصیت مجرم و اوضاع واحوال ارتکاب جرم، تصمیم مقتضی را در برخورد با وی اتّخاذ نمایند.( کتاب نقد، ش۱۵ - ۱۴،ص۱۴۳ - ۱۴۰)
ب) پیش بینی مجازاتهای شدید: اعمال این مجازاتها منوط به شرایط و قیدهای فراوان است، به نحوی که گاه به ندرت فراهم میشود. این نوع مجازاتها از نوع درمان های سخت است که تنها در شرایط خاص به کار گرفته می شوند.این نوع درمان در جائی تجویز میشود که بزهکاری در آن به وضع حادّ و بغرنجی رسیده، پردههای عفت دریده شده و ارتکاب جرائم در ملأ عام قبحی ندارد. در کدام جامعه زنا واقع میشود، در حالی که چهار نفر مرد عادل شاهد وقوع آن باشند؟ چنین جامعهای قطعاً دچار بیماری چنان شدیدی شده که مداوای آن از راههای عادی ممکن نیست و نیاز به شوک دارد. در جامعهای که خون بی گناهی را به ناحق بر زمین میریزند، کدام اهرم قوی میتواند از وقوع مجدد این بیماری خطرناک جلوگیری کند؟
گرفتن اموال مجرم، سلب آزادی او، اصلاح و درمان مجرم، یا سازگار کردن او با جامعه، همه این امور در جای خود لازم و مفید هستند، اما برای حفظ امنیت و حیات جامعه کافی نیست.
اسلام، سلب زندگی و آزادی مجرم را هدف قرار نداده است. سیاست کیفری اسلام بیشتر تهدید به مجازات است، تا اجرای آن، از این رو مثلا برای اجرای حد سرقت، شرایط فراوانی گذاشته که جمع شدن همه آنها بسیار بعید است. همین طور در زنا، لواط و جرایم عفافی، شرایطی را بیان میکند که مشخص میکند هدف اسلام بیشتر جلوگیری از اشاعه فحشا و علنی شدن بزهکاری در جامعه است تا اجرای مجازات.
همجنسگرایی نیز از دسته دوم است.
پاسخ به یک شبهه
یکی از شبهات پیرامون همجنسگرایی اینستکه این میل در برخی انسانها بیشتر است و به صورت ژنتیک اینگونه میباشد، در واقع به شکلی این افراد نمیتوانند جلوی خود را بگیرند.
پاسخ:
اولین نکته اینکه از دیدگاه علم روز، همچنان نظریۀ قویتر اینستکه، همجنسگرایی آموختنی است و نه ژنتیک.
دوم اینکه حتی اگر چنین بود این مسئله دلیل نمیشود که فرد به گناه دست بزند. به صورت مشابه برخی افراد نیز به صورت ژنتیک تمایل زیادی به خشونت و قتل دارند. آیا این دلیل میشود که این افراد دست به جنایت و قتل بزنند؟
سوم اینکه این افراد میتوانند شهوات خود را با جنس مخالف ارضا کنند تا مجبور نباشند که به همجنس گرایش کنند یا میتوانند با داروهایی به کاهش این میل انحراف یافته بپردازند.
یک نکته: این نکته را نیز اضافه میکنم که همجنسگرایان افراد متجاوزی هستند و حتی در صورت آزادی این عمل زشت، باز هم دست به تجاوز به عنف میزنند تا جایی طبق مستند آمریکایی "she stolen my voice" میبینیم که در آمریکا ۳۰٪ از زنان تنها مورد تجاوز زنان همجنسگرا قرار میگیرند و در مورد مردها که این گرایش بیشتر است خود شما حساب کنید که وضع چگونه است(چنین آماری را به طور رسمی نمیتوان مطرح کرد چون بیشتر اوقات مردهایی که مورد تجاوز قرار میگیرند از اینکه این مسئله را مطرح کنند، شرم دارند.)
سلام. در ادامه بحث برده داری به شبهات اسلامستیزان میپردازیم:
امضایی و نه تاسیسی بودن برده داری در اسلام
شبهه:امضای پیامبر اسلام بر مسئله برده داری آنرا از رسمی غلط و منطقه ای به حقی الهی، جهانشمول و ابدی تبدیل کرده است، لذا تاسیسی نبودن برده داری در آیین اسلام دردی را دوا نمیکند، و همچنان بخاطر امضایی بودن برده داری میتوان اسلام را به همین سبب به ضد بشر بودن محکوم کرد. پیامبر اسلام شایستگی پیامبر و پیشوا و الگوی رفتاری بودن و مورد تبعیت قرار گرفتن را ندارد. او به دلیل اینکه ادعای پیامبری دارد باید برای تمامی زمانهای تاریخ نمونه اخلاقی خوبی باشد، حال آنکه بنابر اخلاقیات امروز ما او هرگز چنین نیست. اگر برده داری محکوم است باید پیامبر اسلام را محکوم کرد و اگر پیامبر اسلام محکوم نیست، برده داری نیز محکوم نیست و باید برده داری را تایید کرد.
اگر رفتار پیامبر اسلام و برده داری او امروز برای ما اخلاقی و مناسب نیست، پس او هرگز نمیتواند الگویی مطلقاً خوب برای ما باشد و یک انسان خردگرا و انسانگرا هرگز دچار این خطا نمیشود که الگوی اخلاقی بد اخلاق تری از خود را دنبال کند.
پاسخ: شبهه افکن سفسطه میکند. اینکه پیامبر مخالف بردگی انسانها بود را بیش از هر کس بردگانی چون بلال درک کردند که در برابر مولاهایشان شوریدند. اگر برده داری در اسلام به صورت ناگهانی مردود نشد بخاطر این بود که
۱)کفار حربی،یعنی کفاری که با اسلام میجنگیدند، که اسیر میشدند را نمیشد رها کرد زیرا اگر آزاد میشدند باز به اردوگاههای خود بازمیگشتند.
۲) بردگان از خود مال منالی نداشتند و اگر ناگهان آزاد میشدند، توده ای فقیر و ندار در جامعه رها میشد و در اثر فقر گروهی از آنها میمردند و گروهی دیگر برای سیر کردن شکم به جرم و جنایت میپرداختند. نگاهی به وضعیت سیاهپوستان در آمریکا مؤید این سخن است که اکنون وضع زندگی اکثر آنها بد و نامطلوب است و در محلات فقیرنشین ساکنند، حال آنکه با مبارزه تدریجی و آزادی تدریجی بردگان چنین حادثه ای هرگز در ملل اسلامی نیفتاد که بردگان آزاد شده به چنان شکلی در آیند.
۳) اینکه پیامبر خدا(ص) اجازه داد برده داری ادامه یابد و در عوض با قوانینی چند مقدمات آزادی تدریجی بردگان را ایجاد کرد نشانگر اینستکه او صلاحیت این امر را داشته زیرا مانند امثال این نویسنده عمل نکرده است که به فکر آزادی ناگهانی صدها برده باشد ولی به فکر اسکان و تغذیۀ آنها نباشد. با برنامه پیامبر برده داری به بهترین شکل دچار انحلال شد.
۴)نویسنده ادعا میکند برده داری دیروز با اخلاقیات امروز همخوانی ندارد که ادعایی گزاف است. اخلاقیات و خرد هم میپذیرند که کل بردگان را نمیشود ناگهان آزاد کرد تا چنانکه در بالا گفتیم تودۀ فقیری ایجاد شود که سربار جامعه است.
۵) باز هم نویسنده محکوم به سفسطه است زیرا بردگی اسلامی را با بردگی عادی یکی محسوب میکند حال آنکه برده در اسلام حقوق فراوانی داشت.
آزاد کردن برده به بهانه های مختلف
شبهه:یکی از ادعاهایی که اسلامگرایان برای دفاع از اسلام مطرح میکنند این است که اسلام بطور تدریجی و با وضع قوانینی که به آزادی برده می انجامد برده داری را به تدریج منسوخ کرده است.
برای اینکه به این ادعا پرداخته شود لازم است "بهانه" هایی که بواسطه آنها باید برده را آزاد کرد را بر شمریم. در قرآن به سه بهانه توصیه شده است که برده ای بعنوان کفاره آزاد شود. قتل غیر عمدی (سوره نساء آیه ۹۲)، شکستن سوگند (سوره مائده آیه ۸۹) و همچنین کفاره ظهار (سوره مجادله آیه ۳) گذشته از اینکه "کفاره سه گناه" با "کفاره بسیاری از گناهان" هرگز برابری نمیکند، این "بهانه های مختلف" که اسلامگرایان از آن یاد میکنند تنها سه مورد است، و این سه مورد آنقدر بعید است که اگر کسی ادعا کند به این سه بهانه اسلام در ۱۴۰۰ سال گذشته به الغای برده داری کمک کرده است واقعا انصاف را رعایت نکرده است.
پاسخ: شبهه افکن باز هم سفسطه میکند:
۱) منبع استخراج احکام فقط قرآن نیست که او به سه آیه گیر داده است! یادمان باشد که قراردهندۀ احکام از سوی خدا بین مردم پیامبر است و او برای بسیاری از موارد این آزادی بردگی را به جای کافره های سنگین قرار داده است تا مردم به جای ترغیب به دادن کفارۀ سنگین به آزادی برده رضایت دهند همچنین مواردی مثل قتل غیر عمد و سوگند دروغ هم به هیچ وجه بعید نیست که در قرآن آمده اند.
۲) شبهه افکن میگوید این موارد خیلی بعیدند! این امر نشانگر عدم آشنایی این فرد با اسلام است. آیا به نظر شما کفارۀ روزۀ واجب ماه رمضان امری بعید است؟ در ضمن همانطور که در بالا گفته شد قتل غیرعمد و سوگند دروغ هم به وفور یافت میشود که ساده ترین کفارۀ آنها رها کردن برده بوده است.
۳)شبهه افکن در مورد، بحث آیۀ ۸۹ سورۀ مائده دروغ میگوید و قرآن در این آیه برای سوگند لغو کفاره قرار نداده بلکه برای سوگندهایی که به قصد گفته میشوند یا تنبیه را قرار داده است.
۴) شبهه افکن میگوید:« "کفاره سه گناه" با "کفاره بسیاری از گناهان" هرگز برابری نمیکند» گویا شبهه افکن نمیداند که تشخیص میزان بدی یک گناه به عهدۀ خداست نه افراد مغرضی چون او!!
ادعای مبارزه تدریجی اسلام با برده داری
شبهه:ادعای رایج دیگری که اسلامگرایان در دفاع از اسلام پیرامون مسئله برده داری مطرح میکنند ای است که اسلام به تدریج با برده داری مبارزه کرده است
چگونه است که پیامبر اسلام چیزهای دیگری را همچون شراب و ازدواج با والدین و غیره را که بین اعراب و مسلمانان نخستین رایج بوده است را حرام اعلام کرده است و اتفاقی نیافتاده است، اما اگر برده داری را نیز حرام اعلام میکرد آسمان به زمین می آمد؟ آیا خرید و فروش شراب در میان اعراب وجود نداشته است؟
پاسخ: همانطور که در بالا آمد برای ممنوعیت شرب خمر و زنا و غیره مشکلات ثانوی وجود نداشت ولی اگر قرار میشد بردگان را یکباره آزاد کنند این افراد نه پول داشتند و نه کار و نه مسکن، با این فرمان فقط این افراد در کوچه و خیابان سرگردان میشدند و به علت کمبود غذا و نداشتن مسکن، یا از گرسنگی میمردند یا مجبور به جرم و جنایت برای سیر کردن خود میشدند و فقط گروه قلیلی از آنها قادر به پیشرفت در جامعه میشدند درست مثل بردگان سیاه پوست آمریکا.
شبهه:از این گذشته مبارزه تدریجی اسلام با برده داری قرار بود چند هزار سال طول بکشد؟ اگر اسلام واقعا قصد مبارزه تدریجی با برده داری را داشته است چگونه است که به این هدف نائل نمیشود و برده داری در نهایت به دست اسلام ستیزان و کفار الغا میشود، اما هنوز در میان برخی از مسلمانان رواج دارد؟
پاسخ: شبهه افکن باز هم سعی در استفاده از عدم آگاهی مخاطب دارد:
۱)شیوۀ آزادی بردگان در اسلام، باعث آزادی تدریجی بردگان میشد ولی آنچه باعث شد وجود بردگان چندین قرن ادامه پیدا کند، این بود که به علت جنگهای پیاپی اسیران جدیدی گرفته میشدند که بنا به همان دلایلی که در قسمت قبل گفتیم، به بردگی گرفته میشدند. البته لازم به ذکر است بسیاری از این جنگها بنا به دستور فقهی اسلام انجام نمیشد و حکام برای کشورگشایی انجامش میدادند و حال آنکه جنگی که جنبۀ دفاعی نداشته باشد، باید با فرمان معصوم انجام شود؛ پس نباید گناه را به گردن اسلام انداخت.
۲)شبهه افکن با کمال وقاحت ادعا میکند که برده داری در اسلام ادامه دارد و در بین کفار(!) الغا شده است!! این هم از همان دروغهای مسخره است که دشمنان به خورد ما میدهند. به احتمال زیاد منظور شبهه افکن از این سخن وجود «سیستم ترانزیت خرید و فروش خانم!» در برخی کشورهای به ظاهر اسلامیست!! در پاسخ باید بگویم: اول اینکه برده به کسی گفته میشود که بدون میل باطنی خود وادار به کارهایی میشود نه کسی که خود را برای مقداری پول بفروشد! دوم اینکه هر کس آیات سورۀ نور و سایر احکام را خوانده باشد میداند که اسلام ۱۰۰٪ با این مسئله مخالف است و سوم اینکه این سیستم به هیچ وجه مخصوص این کشورها نیست و در سراسر دنیا وجود دارد. حال دشمنان پاسخ دهند که در برابر این همه مبارزه و نفرتی که در ملل اسلامی بر ضد این مسئله وجود دارد ملل غربی و سکولار که حتی به زن شوهردار و مرد متأهل حق زنا میدهند برای مبارزه با این خودفروشی چه غلطی کرده اند ؟؟؟؟
اگر هم منظور شبهه افکن خرید فروش کودکان است که این مسئله هم به شدت مورد مخالفت اسلام و قوانین جاری در ملل اسلامیست و در عین حال در کشورهای غربی نیز ادامه دارد.
گویا شبهه افکن فقر فکری برخی مسلمانان را میخواهد به اسم اسلام و کل مسلمین تمام کند!
۳) غربیها یا به قول این نویسنده که همه را به کیش خود میپندارد، کفار، چه نوع بردگی را ملغی کردند؟ این بردگی که غربیها آنرا الغا کردند را اسلام از همان روز اول الغا کرده بود.
برده داری، مهمترین انگیزه مسلمانان برای جهاد ابتدائی
شبهه: در باور اسلامی دو نوع جهاد وجود دارد، یکی جهاد ابتدائی و دیگری جهاد دفاعی. جهاد ابتدائی هنگامی شکل میگیرد که مسلمانان برای گسترش دین اسلام دست به جهاد میزنند و به سرزمین های همسایه حمله میکنند و در مقابل آنها سه امکان قرار میدهند. نخست اینکه مسلمان شوند، دوم اینکه به آیین خود بمانند و جزیه (گزیت) که نوعی مالیات است را از درآمد خود به مسلمانان بپردازند و یا اینکه با مسلمانان بجنگند و به عبارت دیگر بمیرند. این سه شرط در سوره توبه آیه 5 ام که به آیه سیف (آیه شمشیر) معروف است و بسیاری از مفسرین قرآن معتقدند این آیه تمام آیات پیشین را که در مورد رفتار مسالمت آمیز با نامسلمانان آمده است منسوخ میکند دیده میشود.
سورهُ توبه آیه ۵ صفحه ۱۸۸
فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ.
پس چون ماههای حرام به سر آمد آنگاه مشرکان را هر جا یافتید به قتل رسانید. و آنها را دستگیر و محاصره کنید . و هر سو در کمین آنها باشید. چنانچه توبه کردند و نماز به پای داشتند و زکات دادند پس از آنها دست بدارید. که خدا آمرزنده و مهربان است
پاسخ:
۱) شبهه افکن برای تحریک احساسات مخاطبین آیۀ ۵ سورۀ توبه را مطرح میکند حال آنکه این آیه در پاسخ به شکسته شدن پیمان صلح ده سالۀ میان مسلمین و کفار نازل شد و در پاسخ به قتل مسلمین توسط آنها خداوند نیز فرمان داد تا بعد از ماههای حرام مقابله به مثل کنند. نکتۀ مهم اینکه از مفاد آیه برمیاید که آنها در ماههای حرام که نزد خودشان هم جنگ ممنوع بود این قتلها را مرتکب شدند. با توجه به پیمانشکنی این افراد کافر حربی محسوب میشدند و اینکه فرمان به اسیر کردنشان داده شود چنانکه گفتیم امری عقلانیست زیرا اگر رهایشان میکردند دوباره به کار خود ادامه میدادند. ضمن اینکه قرآن میفرماید که اگر توبه کردند رهایشان کنید. لازم به ذکر است که پیامبر(ص) پس از فتح مکه، مردم مکه مورد عفو قرار دادند.
در ضمن قرآن در این آیه نگفته است که بجنگید تا برده بدست آورید و این نشانگر دورغگویی شبهه افکن است.
۲) در مورد جهاد هم شبهه افکن دروغ میگوید. مسلمین فقط در مورد دفاع باید جنگ کنند و نیاز به فرمان معصوم نیست حال آنکه جهادی که جنبۀ حمله داشته باشد باید به فرمان معصوم باشد. آیا در زندگی معصوم هرگز دیده شده است که آنها بگویند برای گرفتن برده بجنگید؟؟ البته که نه. هرچند با این نوع برداشت شبهه افکن از آیات قرآن، بعید نیست چنان برداشتهایی را از جنگهای پیامبر نیز به عمل آورد!!
یکی دیگر از بحثهای مهم در بحث احکام، بحث
ارتداد است. اسلامستیزان ادعا میکنند که هیچ مسمانی حق خارج شدن از دین اسلام را
ندارد و اگر اینکار را بکند اعدام میشود:
شبهه: اگر در دین اجباری نیست(لا اکراه فی
الدین) چرا اگر کسی بخواهد از دین اسلام خارج شود، اعدامش
میکنید؟
پاسخ:
۱)این ادعا یک تهمت است. اسلام هرگز نگفته است هر کس که از اسلام خارج شد
مرتد است و باید اعدام شود.
۲) اگر مسلمانی از روى تحقیق (نه هوا و هوس و فرار از تکالیف) به این
نتیجه رسید که دین دیگرى حق
است، امکان خارج شدن از دین برای او وجود دارد ، اما اگر بخواهد در مقابل
اسلام موضع گیری و مقابله نماید ، مرتد محسوب شده و جامعه اسلامی با وجود
شرایطی با او برخورد خواهد نمود. البته این برخورد الزاما اعدام
نیست.
۳) مرتد از نظر اسلام کسی است که به مبارزه با عقیده و ایمان و باور مردم
در جامعه روی آورده و
به این جهت یک مجرم اجتماعی شناخته می شود ، نه مجرم اعتقادی. زیرا
اعتقاد ، جرم نیست و این که آیا در باور خود صداقت دارد یا نه و از روی
تحقیق از دین خارج شده ، یا از روی هوا و هوس و با انگیزه های دیگر، تنها
خداوند می داند و پاداش و جزای او نیز در آخرت خواهد بود ، اما از این جهت که
قصد تخریب و تزلزل باور انسان ها را در جامعه داشته باشد و به مقابله
با آن برخیزد ، مربوط به جنبه اجتماعی می شود و حکومت دینی با آن برخورد
خواهد کرد.
۴) تا آن جا که اطلاعات دینی ما اجازه می دهد،امنیت جانى در
قرآن بسیار مورد توجه قرار گرفته است. برخى از احکام جزایى قرآن با هدف
تأمین امنیت جانى فرود آمده است. براى نمونه بعضى آیات از خودکشى و دیگر
کشى و صدمه رساندن به دیگران منع مىکند. این آیات براى آنان که دیگران را
مصدوم مىسازند و به قتل مىرسانند، مجازات سنگین قرار مىدهد و این
مجازاتها را عامل مهم تأمین امنیت دیگران مىخواند(بقره:۱۹۵ و
نساء:۲۹) امنیت شناسان،
امنیت جانى را بسیار درخور اهمیت مىدانند و ناامنى جانى و احساس ناامنى را
زمینه آسیب پذیرى اجتماعى مىدانند. در قرآن امنیت جانى بسیار اهمیت دارد و
کشتن یک فرد مانند کشتن تمام انسانها دانسته شده است. (مائده:۳۲)
۵)هر چند امنیت جانى در قرآن بسیار پر اهمیت گفته شده است اما این
امنیت مطلق نیست. امنیت
جانى تا زمانى حق هر شهروند است که امنیت دیگران را محترم شمارد و از
تجاوز به حقوق دیگران خوددارى کند.
۶)در مورد امنیت عقیده باید گفت که تمامى انسانها از جهت باورها
و اندیشهها داراى
امنیت هستند و نمىتوان ایشان را به سبب باورهایى که دارند، تهدید کرد و
در ناامنى قرار داد، چه این که باورها و اندیشهها خاستگاه زندگى
اجتماعى است و بیشترین نقش را در بروز رفتارهاى فردى و اجتماعى دارد.
براین اساس در اسلام باورها و عقاید بسیار با ارزش است و صاحبان عقیده در
امنیت کامل به سر مىبرند و نمىتوان ایشان را به پذیرش باورى جدید و
وانهادن عقیده خود وادار ساخت. آیات جهاد درباره مخالفانى است که براى
مسلمانان ناامنى ایجاد مىکنند. قرآن، تهدید و ارعاب صاحبان عقیده را برنمىتابد
و با هر شکل تهدید مخالفت مىکند، چه این
که
اول: از انسان رهایى از تقلید (به عنوان یک عامل درونى بر اکراه) را
مىطلبد و تقلید کنندگان را نکوهش مىکند،(بقره:۱۷۰)
دوم: انسان را به بهرهگیرى از
عقل فرا مىخواند و از ایشان تأمل و تدبر در آفرینش و آفریدگار را خواسته
است.
سوم: عقیده را امرى درونى و اختیارى و جبرناپذیر معرفى
مىکند.(بقره:۲۵۶ ، یوسف ۱۰۸ ، انسان:۳ و کهف:۲۹)
چهارم: ناسازگارىهاى عقیدتى و دینى را خواست خداوند مىداند: «و لو
شاء ربک لامن من فى
الارض کلّهم؛ اگر پروردگار تو مىخواست همه کسانى که روى زمین هستند، (به
اجبار) ایمان مىآوردند»(یوسف:۹۹ و انعام: ۱۴۹ و ۳۵)
پنجم: وظیفه پیامبران را تبلیغ، بیم و بشارت مىشناسد و اجبار مردم
بر پذیرش دین را وظیفه
ایشان نمىخواند.(آل عمران:۲۰ و مائده:۹۲ و یونس:۴۱)
ششم: مسلمانان را به مدارا با مخالفان دعوت مىکند و ایشان را از
درگیرى با کافران باز
مىدارد و مخالفان را (به شرط عدم تعرض به مسلمانان و اعلام بى طرفى) در امنیت
مىداند.(انفال:۶۱)
بنابراین بر طبق آیات قرآن هیچ کس را نمىتوان بر پذیرش عقیدهاى
اجبار کرد و یا فردى را
از باورهایش جدا نمود، زیرا عقیده (دین، مذهبى، سیاسى و...) امرى اختیارى
و قلبى است و به هیچ روى اجبار و اکراه نمىپذیرد. شاید اگر مطالب
بالا را به خوبی مطالعه کرده باشید متوجه شده باشید که در اسلام کاملا آزادی
عقیده وجود دارد زیرا دین اسلام فطرى است. اگر فردى به اصول و فروع اسلام
آشنا باشد و حالت انکار نداشته باشد، به صورت طبیعى و معمولى به آن ایمان
مىآورد.
۷)قرآن
مىگوید: «لا اکراه فى الدین؛ در پذیرش عقیده اکراه نیست». اصولاً
عقیده با اکراه سازگار نیست. این سخن درستى است، ولى نباید از این گزاره،
تفسیر ناروا نمود و گفت: هر که هرگونه دلش بخواهد، آزاد است تا عقاید
دیگران را به بازى بگیرد، بلکه قرآن به دنبال سخن مذکور مىگوید: «قد تبیین
الرشد من الغى؛ راه راست از راههاى انحرافى و نادرست روشن
است».(بقره:۲۵۶) یعنى وقتى راه رشد و حقیقت آشکار است، دلیلى براى اکراه و اجبار وجود ندارد،
زیرا عقل سلیم بدون داشتن انکار و عناد آن را پذیرا
است.
حال اگر فردى در خانواده مسلمان تشخیص داد که دین
اسلام بر حق نیست، مىتواند دین
دیگر را انتخاب کند و در قانون اسلام یا جمهوری اسلامی هیچ حکمی برای آن
تعیین نشده تا زمانی که به صورت مقابله با اسلام در نیاید . بدیهی است
در جامعهاى که براساس اعتقادات و باورهاى دینى، قوانین، رفتارهاى
اجتماعى و فردى، امیال و آرزوهاى انسانها ارزشهاى اخلاقى شکل گرفته
که هر یک از این موارد کارکردهاى بسیارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد، کسی
حق ندارد به مقابله با دین و اعتقادات دیگران بپردازد و در برابر دین و
اعتقادات موضعگیرى نموده و درصدد تخریب آنها باشد، زیرا آثار نامطلوب در
زندگى فردى و ا جتماعى ایجاد خواهد کرد و باعث تزلزل ارکان اجتماعى
خواهد شد، بنابراین ارتداد از این جهت که افکار عمومى و ایمان مردم را
متزلزل مىکند، اظهار آن روا و شایسته نیست، و با وجود یک سرى شرایط اسلام با
مرتد برخورد مىکند. اما اگر باور خود
را رواج نداد و به امنیت فکرى و
فرهنگى جامعه آسیبى وارد نکرد، به او کارى ندارند و حکم ارتداد نداشته و
عقیدهاش نزد خودش محترم است. این که خدا با او چگونه برخورد مىکند،
تنها خدا مىداند که وى صداقت دارد یا از روى عناد و لجاجت به این عقیده روى
آورده است. خداوند فرداى قیامت بر پایه عدل و حکمت، با او رفتار خواهد
کرد. همو فرموده است: «اگر حجت بر کسى تمام نشده باشد، مؤاخذهاش
نمىکند.»(اسراء:۱۵) در عین حال که منکران حقیقت و رفتارهای ناشایست را مجازات خواهد
نمود.
منبع پاسخ: http://www.pasokhgoo.net/fa
زروانیان
یکی از جنبه های تحریف کیش زرتشت، در فرقۀ زروانیه
است.
چنین به نظر میرسد که در کیش زرتشت شایع در ایران غربی،
از اواخر عهد هخامنشی این عقیده رواج کلی یافته بود که اورمزد و اهریمن دو برادر
همزاد و فرزندان زمان بیکرانه(زروان) هستند.
زروان(در پهلوی «زوروان» و در فارسی «زروان» به معنی
زمان و زمانه) نام ایزدیست که از او با صفتهای «بیکرانه» و «درنگ خدای» یاد شده است
و مانند دیگر مینویان و آفریدگان اورمزد در خور ستایش و شایستۀ نیایش
است.
از مجموع افسانه ها و مدرکهای کهن در بارۀ زروان، میتوان
چنین برداشت کرد که پیش از هر چیز دیگری، وجود داشته است و هزار سال به نیایش
ایستاد تا او را پسری که نامش هرمزد خواهد بود، پدید آمد؛ پسری که باید آسمان زمین
و همۀ آفریدگان را بیافریند. اما پس از هزار سال به اندیشه ای شک آلود فرورفت
که:«آیا بیهوده کوشیده ام؟» و در این هنگام هرمزد و اهرمن به زهدان وی در
آمدند(!!). هرمزد حاصل خواست و آرزوی او به فرزند و اهریمن حاصل شک او
بود.
زروان چون از وجود فرزند آگاه شد و دانست که هرمزد به
دهانه زهدانش نزدیکتر است.، سوگند خورد که «هر که زودتر نزد من آید، فرمانروایی
جهان را بدو میسپارم.»هرمزد اهریمن را از اندیشۀ پدر آگاه کرد و اهریمن ،از آنجا که
هرمزد به دهانۀ زهدان نزدیکتر بود، زهدان را درید و خود زودتر بیرون آمد!(گویا
زروان حساب اینجای کار را نکرده بود!)
زروان چنان فرزندی را که سراسر تیرگی و گند و ستیز
بود،نپسندید(پس آشکار میشود که اهریمن خود گناهی ندارد و خباثت او ذاتی است!) در
همین هنگام هرمزد زاده شد که روشن و خوش بوی بود و زروان دانست که پسر آرمانی اوست.
زروان به واسطۀ سوگندش ناگزیر شد جهان را به اهریمن بسپارد! اما گفت که اهریمن تا
نههزار سال فرمان روایی خواهد کرد ولی هرمزد را
چنان آفریده است که بر او چیرگی یابد و پس از این دورۀ نههزار ساله بر جهان شهریار
خواهد شد.
زروان
خدای زمان است که در اوستا اهمیت چندانی ندارد، اما از نوشته های روزگار ساسانیان
بر میآید که در آن دوران، سخت و مورد ستایش و پرستش
مردم بوده است.
سال کیهانی زروانی که نههزار سال درازا دارد، در برابر سال کیهانی مزدایی قرار میگیرد که
دوازدههزار سال است.
برخی معتقدند که زروانیه به احتمال قوی قبل از زرتشت وجود داشته و دین تودۀ مردم بوده است و ظهور آن به ساسانیان ربطی ندارد. البته ما هم ادعا نکردیم ظهور آن در زمان ساسانیان بوده است بلکه گفتیم در اواخر هخامنشیان. در واقع زرتشتیانی با این حساب گروهی از زردشتیان در بخشی از احکام دینهای خرافی پیشین را وام گرفته بودند!
پس بنا به نوشتۀ فوق یکی از انحرافات عجیبی که در
زرتشتیت وجود داشته زروانیه بوده است که ادعاهایی عجیب و غریب میکند: خدا، خدایی
دیگر خلق میکند! از سویی خدای مخلوق را از زهدان خود بیرون میاورد و نمیتواند او را
مستقیم خلق کند بلکه کاری شبیه به زایش میکند! و برای ایجاد آن نیاز به هزار سال
زمان دارد، باز میبنیم که خدا دلش بچه میخواهد!! که همگی اینها نقاط ضعف برای یک
خدا است و حال آنکه در وجود خدا ضعف رسوخ نخواهد کرد. ضمن اینکه زروان در ابتدا در
کار خود شک میکند!
اهریمن در اوستای نو
در اوستای نو و ادبیات دینی مزداپرستان، اهریمن سرکرده و
سالار کماله دیوان و دیگر دیوان و جادوان و پریان و برترین دشمنان هرمزد(اورمزد)
است در گاتها فقط یکبار از او نام برده شده است ولی در اوستای نو نام او بارها آمده
و تمام بدیها و سختیها و ناخوشیها و بیماریها حاصل از
اوست.
بنابراین در اوستای نو با دو خالق روبرو هستیم: یکی
خالق خوبیها، یکی خالق بدیها. پس ادعای ثنویت و دوگانهپرستی در اوستای نو صحیح
است.
انسان نخستین
گیومرت(در اوستا «گَیَََه مَرِتَن» و در پهلوی «گیومرد» به معنای زندۀ میرا یا جان نیستیپذیر) که در
فارسی امروز به شکل کیومرث در آمده است، نام اولین بشر آفریدۀ اورمزد است. آفرینش
او هفتاد روزوقت میبرد.
گیومرت
نخستین کسی است که اندیشید و آموزش و منش اورمزد را دریافت و از این رو با صفت
«نخستاندیش» از او یاد شده است.
در بندهشن(بخش۳، بندهای ۲۳-۱۹ و بخش ۱۵) آمده
است:«کیومرث، نخستین بشر را، اهورامزدا بیافرید ... در هنگام مرگ از صلب او نطفهای
خارج شده، بواسطۀ اشعۀ خورشید تصفیه گردید و در جوف خاک محفوظ بماند. پس از چهل سال
از نطفه گیاهی به شکل دو شاخۀ ریباس به هم پیچیده در مهرماه ومهر روز(هنگام جشن
مهرگان) از زمین روییدند. پس از آن از شکل نباتی به صورت دو انسان تبدیل یافتند که
در قامت و چهره شبیه به همدیگر بودند، یکی نر موسوم به مشیه و دیگری ماده موسوم به
مشیانه. پس از پنجسال آن دو با هم ازدواج نمودند...»
در این
داستان دو نکته جالب است:
یکی
غیرعقلانی بودن داستان بخصوص تبدیل شدن نطفه به گیاه و تبدیل گیاه به انسان. از آن
مضحکتر به دنیا آمدن انسان از مرد!!
دوم اینکه در این داستان به راحتی ادعا میشود که تمام انسانها حاصل ازدواج یک خواهر و برادرند که از یک پدر هستند و مادر هم ندارند.
-------------------------------------------------------------
منابع:
۱.اوستا، کهنترین سرودهای ایرانیان، جلیل دوستخواه
۲.ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن
کفالت عبدالمطلب
با آمدن محمّد(ص) به مکه کفالت او را جدّش عبدالمطلب به عهده گرفت.
طبق اسناد تاریخی، عبدالمطلب به محمّد(ص) محبت و علاقۀ زیادی داشت. برخی میگویند سبب این محبت یتیمی آن حضرت بود، بخصوص که مدتی بعد مادر خویش را نیز از دست داد و برخی گویند بخاطر مکارم اخلاق و تربیت و نبوغ و ادب این فرزند، جدّ بزرگوارش شیفتۀ او شده بود. از اینها مهمتر اخباری بود که به عبدالمطلب از طریق تواریخ و گفتار کاهنان و دانشمندان در مورد آیندۀ درخشان این فرزند رسیده بود؛ به همین سبب بود که عبدالمطلب بارها به آیندۀ درخشان این نوادۀ خویش اشاره نموده بود.
درد چشم و پیشگویی راهب مسیحی
از حوادث این سالها چشم درد سختی بود که محمّد(ص) بدان دچار شد و در مکه موفق به درمان آن نشدند. عبدالمطلب او را نزد راهبی که در عکاظ(به قولی در جحفه) ساکن بود و در درمان چشم مهارت داشت برد. راهب چون چهرۀ محمّد(ص) را دید به عبدالمطلب گفت:
«بدان این فرزند پیغمبر این امت خواهد بود و درد چشم وی بزودی برطرف خواهد شد و ترسی از این ناحیه متوجه او نیست، او را به دیار خود بازگردان و از اهل کتاب او را نگهبانی کن که او را نربایند»
خشکسالی و دعای باران
گویند چند سال در مکه باران نبارید. عبدالمطلب محمّد(ص) را به کوه ابوقیس برد و آن حضرت را روی دست خود بلند کرده، برای آمدن باران دعا کردکه باران فراوانی آمد و مردم مکه و اطراف آنرا سیراب نمود.
پیشگویی مردم بنی مدلج
در تورایخ آمده است که مردم بنی مدلج در علم قیافه شناسی تبحر داشتند و به عبدالمطلب گفتند که جای پایی شبیه تر از جای پایی که در مقام ابراهیم است از جای پای او ندیدیم!
البته این روایت تاریخی به احتمال زیاد جعلیست زیرا اساسا علمی به نام قیافه شناسی وجود ندارد، مگر آنکه ادعا شود که این علم هم مثل سحر و جادو منسوخ شده است!
وفات عبدالمطلب
مطابق مشهور هشت سال از عمر محمّد(ص) میگذشت که عبدالمطلب از جهان رفت و در حال مرگ به فرزندان خود گفت: محمّد یتیم است از او نگهداری کنید و سفارش منرا دربارۀ او بپذیرید.
ابولهب گفت: من حفاظت او را میپذیرم.
- شرّ خود را از وی بازدار!
عباس گفت: من کفالت او را به عهده میگیرم.
- تو مردی تندخو و غضبناک هستی و ترس آن دارم که او را بیازاری.
ابوطالب پیش آمده گفت: من از او نگهداری میکنم.
-تو شایستۀ این کار هستی.
و بدین طریق کفالت محمّد(ص) را عمویش ابوطالب به عهده گرفت.
------------------------------------------------------
منابع اصلی:
۱. زندگانی حضرت محمّد(ص) ]منبع شیعه[
۲.خورشید نبوت ]منبع سنّی[
اگر اسلام دین آزادیست چرا بردهداری در اسلام ممنوع
نشد؟
یکی از
شبهات رایج در مورد احکام اسلامی اینست:
شبهه: چرا اسلام که ادعا میکند انسانها با هم برابرند و
نژاد، مایۀ برتری نیست، جلوی بردهداری را
نگرفت؟
پاسخ: شبهه افکن سفسطه میکند.
این که اسلام به صورت یکجا جلوی بردهداری را نگرفت نشانگر
این نیست که اسلام با بردهداری موافق است. اکنون
به صورت واضح به بررسی بردهداری در اسلام
میپردازیم:
چه کسانی برده میشدند؟
اولین نکته اینستکه مسلمانان، کسی را به خاطر رنگ پوست یا نژاد یا حتی دینش برده نمیکردند. مسلمین مانند برخی از ملل دیگر برای به چنگ آوردن برده به این سو و ان سو حمله نمینمودند. اسلام تنها به گرفتن برده در جنگ با کفار حربی رضایت داده است که علتش را خواهیم گفت. پس اسلام فقط به اسیر کردن کفاری که با اسلام میجنگند رضایت داده است و برده کردن کفار ذمی که به زندگی مسالمتآمیزدر کنار مسلمین میپردازند ممنوع است. پس نوع برده گرفتن در اسلام با سایر مکاتب تفاوت اساسی دارد.
البته گاهی هم فرمان به برده کردن خانوادۀ کفار نیز داده میشد که این عمل جنبۀ مقابله به مثل دارد زیرا اگر آنها هم مسلمین را شکست میدادند همین معامله را با خانوادۀ آنها میکردند یادمان باشد که اسلام قصاص را تأیید میکند و این نیز نوعی قصاص است(در این مورد در پستهای دیگر سخن میگوییم)
در کنار موارد فوق اسلام حق خرید و فروش کسانی که برده میشدند را نیز داده است ولی این هم به معنای موافقت اسلام با برده کردن انسانها نیست زیرا این عمل باعث نمیشد افراد بیشتری برده شوند و در مورد کسانی که برده بودند صورت میگرفت.
آنچه دستمایۀ اسلامستیزان قرار گرفته است اینستکه در کتب فقهی راههای برده شدن انسانها را میخوانند مانند احکام اصیل اسلامی مطرحشان میکنند حال انکه استخراج احکام کار مجتهدین و مراجع است آنها میگویند که تنها راه برده شدن در گذشته(و نه امروز که دیگر بردگی منسوخ است) همان اسیر شدن در جنگ کفار حربی با مسلمین بوده است.
حال به مهمترین بخش از بحث برده داری میپردازیم و سپس به شرایط آزادی و حقوق بردگان در اسلام میپردازیم:
چرا اسلام اجازه داده است که اسرای کفار حربی برده
شوند؟
اساسا به اسرای جنگی سه کار میتوان
کرد:
اول اینکه رهایشان کنیم که در این صورت
باز به سپاه دشمنان اسلام،خواهند پیوست.
دوم اینکه اعدامشان کنیم که بین بسیاری از
ملل مرسوم بود و فقط برای تبادل اسرا آنها را زنده نگه میداشتند وگرنه آنها را
میشکتند یا به بردگی میگرفتند. اسلام با این کار موافق نبود، بخصوص که بسیاری از
اسرایی که از لشکر دشمن گرفته میشدند هرگز فرصت آشنایی با اسلام را نداشتند و در
اثر تبلیغات سوء به جنگ اسلام میامدند.
سوم اینکه از اسرا نگهداری کنیم. در این حالت دو کار
میتوان کرد: بردهداری و نگهداری در کمپها و اردوگاهها. حالت اول در گذشته مرسوم بوده است و
حالت دوم امروزه مرسوم است.
از راههای فوق اسلام با راه سوم که
عقلانیتر و انسانیتر است موافق است.
چرا در صدر اسلام اسیران کافر حربی به جای نگهداری در کمپ،
برده میشدند؟
اولین دلیل اینستکه در آن زمان تفکر بشر نگهداری اینگونۀ اسرا
را نمیپذیرفت. مردم نمیپذیرفتند که دشمنشان را اسکان دهند و غذا و آب و لوازم
زندگیش را تأمین نمایند
دوم اینکه با برده شدن این افراد به پیشبرد و چرخۀ جامعه کمک
میکردند و خود نیز با فرهنگ اسلامی آشنا میشدند و از همه مهمتر این افراد شانس
اینرا پیدا میکردند که به واسطۀ کفاره و شرایط دیگر آزاد شوند.(میدانیم که آزاد
کردن یک برده با شصت روزۀ کفاره برابر است یا پیامبر به مردی که در جاهلیت سیزده
دختر خود را زنده به گور کرده بود فرمود برای بخشش گناهانش سیزده برده آزاد کند)
حتی اگر این شرایط هم نبود بردگان به فرمان قرآن(سورۀ نور، آیۀ ۳۳) حق
داشتند برای آزادی خود با صاحبشان قرارداد ببندند و بردگیشان مادام العمر نبود.
این نکته هم لازم به ذکر است که اگر اسیر مسلمان میشد ممکن
بود آزاد شود
سوم اینکه این افراد به کفر خود اکتفا نکرده بودند بلکه به جنگ با اسلام پرداخته بودند، لذا این بردگی هرچند موقتی بود، برای آنها مجازات این عمل زشت و این مبارزه با کلمۀ حق محسوب میشد.
چهارم اینکه برای حکومت نوپای پیامبر(ص) که ملاک ما برای برخورد با بردگان است، امکانات نگهداری اسرا در کمپ وجود نداشت.
حقوق برده در اسلام
اما از تمام این حرفها گذشته، بردهداری در اسلام اساسا با بردهداری مرسوم در سایر مناطق و سایر دورانها تفاوتی فراوان دارد. برده در اسلام مفهومی غیر از برده در سایر فرهنگها دارد.در پیش از اسلام صاحب حق داشت با برده هر معامله ای بکند ولی در اسلام برده یکی از اعضای خانواده محسوب میشد و مانند فرزندان خانواده با آنها رفتار میشد. اسلام برای بردهدار حق این را قائل نبود که به برده ظلم کند و ...
اسلام صاحب برده را
ملزم میدانسته تا به برده خرجی دهد و حتی پیامبر فرموده است: « کاری که برده تاب
آن را ندارد، به او تحمیل نکنید و هر چه خودتان میخورید، به او بدهید »
آزادی بردگان
حالا میتوانیم به راحتی به شبهه ای که در بالا ذکر شد پاسخ بگوییم. درست است که اسلام به یکباره جلوی بردهداری را نگرفت ولی با فرامین خود باعث شد که بردگان به تدریج آزاد شوند. اسلام به کوچکترین بهانه زمینۀ آزادی برده را ایجاد مینمود:
۱.پیامبر در یکی از جنگها هر اسیری که ده مسلمان را باسواد کرد را آزاد نمود.
۲.اسلام آزادی برده را از عبادات بزرگ قرار داد.
۳.کفارۀ واجب برخی گناهان، آزادی برده قرار گرفت.
۴.کنیزانی که برای مالک خود فرزند میافتند خودبخود آزاد میشدند.
۵.به بردگان حق آن داده شد تا با صاحبان بر سر آزادی خود قرارداد ببندند و طبق نص صریح قرآن ماکان نیز حق نداشتند که از بستن قرارداد سرباز بزنند.
در ضمن آزاد کردن ناگهانی بردگان امری محال بود زیرا در این صورت بسیاری از آنها که هیچ مایملکی نداشتند، یا از گرسنگی و فقر میمردند و یا مجبور میشدند برای سیر کردن شکمشان دست به دزدی و جنایت بزنند.(با فرض اینکه به دشمنان اسلام نمیپیوستند):
۱-۱. نظم اقتصادى مردم آن روز به هم مىخورد و زندگى از هم مىپاشید. از این جهت، اسلام راه دیگرى را پیش گرفت که در ضمن آن، بردگى به تدریج از بین مىرفت؛ بدون آنکه نظام اجتماعى و اقتصادى جامعه، از هم گسسته شود. از این رو در مرحله نخست، همگان را ترغیب به کار و کوشش و دورى از تنبلى، بىکارى و عیاشى نمود تا جامعه از وضعیت سابق - که همه کارها بر دوش بردگان بود - فاصله گیرد. سپس راههاى زیادى براى رهایى بردگان قرار داد تا به تدریج، هم بردگى لغو گردد و هم مردم به زندگى فعال و به دور از عیاشى، عادت کنند.
۱-۲. برخى از اندیشمندان، آزادى دفعى بردگان را خطرآفرین مىدانند. منتسکیو درباره رها ساختن دسته جمعى بردگان در یک زمان، چنین مىنویسد: «آزاد کردن عده بى شمارى از غلامان به وسیله وضع یک قانون مخصوص، صلاح نیست؛ زیرا موجب اختلال نظم اقتصادى جامعه مىگردد و حتى معایب اجتماعى و سیاسى دارد. براى مثال در ولسینى چون غلامان آزاد شده حق رأى دادن در انتخابات را پیدا کرده بودند، حائز اکثریت گردیده و قانونى وضع کردند که به موجب آن، هر کس از افراد آزاد عروسى کند، یکى از غلامان آزاد شده باید در شب اول عروسى با دختر تازه عروس بخوابد و شب دوم او را تسلیم داماد کند! بنابراین آزاد کردن غلامان، باید تدریجى و همراه با فرهنگ سازىهاى لازم و مناسب باشد. براى مثال قانون گذار ممکن است اجازه دهد، غلامان از عواید کارهایشان خود را از ارباب خویش خریدارى نموده، و یا دوره غلامى را محدود کنند»منتسکیو، روح القوانین، ص ۴۲۸، (تهران: امیر کبیر، چاپ هفتم، ۱۳۵۵).. به این کار مکاتبه مىگویند که قرنها قبل از مونتسکیو، در قوانین اسلامى وضع شده و جزئیات آن در کتابهاى فقهى آمده است.
۱-۳. گوستاولوبون مىگوید: «از آنجایى
که بردگان از دیرزمان، تحت رقیت زیست کرده و در اثر زندگى طفیلى خود، بىتجربه و
بىاستعداد بار آمدهاند. از این جهت اگر اسلام، همه آنها را یکباره از قید بردگى
آزاد مىساخت، ممکن بود در اثر نداشتن تجربه کافى و لیاقت، قادر به تشکیل زندگى
مستقل و اداره آن نباشند. در نتیجه مانند غلامان قدیم آمریکا - که بعد از آزاد شدن
بر اثر علت یاد شده، به کلى نیست و نابوده شدهاند - از بین مىرفتند».گوستاولوبون،
تمدن اسلام و عرب، ص ۴۸۲.
پیشتازی اسلام در منع برده داری
اسلام تمام راههایى که براى برده ساختن دیگران، در دورانهاى گذشته رواج داشت - به جز جنگ - نامشروع دانست. برخى از این راهها عبارت بود از:
۲-۱. یورش ناگهانى به منظور گرفتن اسیر و بنده.
۲-۲. در مواردى که مدیون از پرداخت دین خود عاجز بود، صاحب دین او را در عوض آن، برده خود مىساخت.
۲-۳. فروختن افراد آزاد و یا فرزندان خود به دیگران.
اسلام هیچ راهى براى بردهسازى افراد را جایز نمىداند؛ جز آنکه شخص کافر در جنگ علیه اسلام و مسلمین به اسارت درآمده باشد. از طرف دیگر این مسئله هم تابع شرایط زمان و مکان و با صلاحدید پیشواى مسلمانان است و اگر او برده ساختن اسیران جنگى را مصلحت ندانست، مىتواند وجهى به عنوان فدیه بگیرد و آزادشان کند و یا آنان را مورد عفو قرار دهد.ر.ک: المیزان، ج ۶؛ زین العابدین قربانى، اسلام و حقوق بشر.
حال آیا به رسمیت شناختن حق حیات براى کسانى که به خداوند رحمان کفر مىورزند و با دین حق مبارزه مىکنند؛ جز از روى تفضل الهى است؟! اسلام حق حیات اینان را تضمین کرده و کشتن اسیر را جز در شدت درگیرى و معرکه جنگ روا ندانسته است؛ لیکن باید دایره فعالیت و آزادى چنین افرادى - که از آزادى خود سوء استفاده نموده و در نبرد علیه دین خدا و مؤمنان شرکت جستهاند - به گونهاى محدود گردد. در عین حال آموزههاى بسیارى در اسلام براى رهایى آنان وجود دارد که به برخى از آنها اشاره خواهد شد.ایرجى، صادق، بردگى در اسلام.
سلام. همانطور که گفته شد از شبهه افکنها بسیار مایلند تا با وسط کشیدن احکام، اسلام را محکوم جلوه دهند و وسط کشیدن احکام جزایی هم در رأس برنامه های آنها قرار دارد. حال میخواهیم نگاهی به این احکام بیندازیم:
نکتۀ مهم: این احکام برای مسلمین طرح شده اند و برای نامسلمانان نیستند پس باید با دید یک مسلمان به این احکام نگریست نه با دید یک نامسلمان و این کاریست که اسلامستیزان وارونۀ آن عمل میکنند.
از دید اسلام در اثر گناه فطرت خداجوی انسان آسیب میبیند و مجازات یک درمان برای این آسیب است. بسته به اینکه این آسیب چقدر عمیق باشد مجازاتهای مختلفی برای درمان این آسیب مطرح میشوند. همچنین با وجود مجازات از گناه فرد و فساد جامعه جلوگیری میشود؛ در واقع وجود مجازات بهترین مانع سر راه جرم است.
سیاست کیفری اسلام
سیاست کیفری اسلام دارای دو نوع درمان برای دو مرحله ویژه از وضعیت جامعه است:
الف) پیش بینی مجازاتهای خفیف با شرایط اجرای آسانتر.جرائمی که حاکی از وخامت شدید اوضاع اجتماعی نبوده و در شرایط عادی جامعه رخ میدهد، در این دسته قرار میگیرد. این دسته از مجازاتها، جرائمی است که اختیارات قضات در این نوع جرائم وسیعتر بوده و میتوانند با در نظر گرفتن شخصیت مجرم و اوضاع واحوال ارتکاب جرم، تصمیم مقتضی را در برخورد با وی اتّخاذ نمایند.( کتاب نقد، ش۱۵ - ۱۴،ص۱۴۳ -۱۴۰)
گرفتن اموال مجرم، سلب آزادی او، اصلاح و درمان مجرم، یا سازگار کردن او با جامعه، همه این امور در جای خود لازم و مفید هستند، اما برای حفظ امنیت و حیات جامعه کافی نیست.
اسلام، سلب زندگی مجرم را هدف قرار نداده است. سیاست کیفری اسلام بیشتر تهدید به مجازات است، تا اجرای آن، از این رو مثلا برای اجرای حد سرقت، شرایط فراوانی گذاشته که جمع شدن همه آنها بسیار بعید است. همین طور در زنا، لواط و جرایم عفافی، شرایطی را بیان میکند که مشخص میکند هدف اسلام بیشتر جلوگیری از اشاعه فحشا و علنی شدن بزهکاری در جامعه است تا اجرای مجازات.
حد و شلاق
یکی از احکامی که بسیار توسط اسلامستیزان، دستمایه شده است، حکم شلاق یا همان حد شرعی است. اسلامستیزان با دید یک نامسلمان به قضیه مینگرند و به همین خاطر این احکام را محکوم میخوانند. اما همانگونه که گفتیم این حکم برای افراد مسلمان مطرح شده است و آنها به نکتۀ بالا باورمندند. حکم شلاق هم برای پیشگیری از گناه مفید است و هم در بعد روحانی باعث درمان آسیب ناشی از گناههای زنا، شرب خمر و امثالهم میشود.
بریدن دست دزد
یکی دیگر از دستمایه های اسلامستیزان، حکم بریدن دست دزد است که از آن تحت عنوان بریدن اعضای بدن(!!) یاد میکنند که یک تهمت به اسلام است. در اینجا به چند نکته اشاره میکنم:
۱)در فقه شیعه بریدن دست مطرح نیست بلکه چهار انگشت سارق را میبرند.
۲)این حکم هر سارقی را شامل نمیشود و شرایط زیادی لازم است تا انگشتان دزد قطع شود.
۳)این حکم برای کسی جاری میشود که مشخص است که شغلش دزدیست. پس خیلی بهتر از حکم زندان خواهد بود تا دزد با مخارج دولت مدتی را در زندان بماند و بدون زحمت و کار بخورد و بخوابد، بعد هم آزاد شود و به کار قبلیش ادامه دهد. با بریدن انگشتان دزد، آلت جرم از سارق گرفته میشود و این به امنیت جامعه کمک بیشتری میکند تا اینکه او را جهت مفتخوری به زندان روانه کنیم.
قصاص و اعدام
مخالفین میفرمایند که اعدام فرد قاتل، خشونت است!!! و با حقوق بشر در تعارض میباشد! این سخن سخنی کودکانه و غیرقابل قبول است و حتی بحث پیرامون آن نیز ارزشی ندارد. مدافعین حقوق بشر اگر راست میگویند، از حقوق مقتول دفاع کنند. با این حساب اگر شما کسی را کشتید بهتر از افراد دیگری را هم بکشید؛ زیرا در هر حال حکم شما زندان ابد خواهد بود!! از سویی هر کس از دست کسی عصبانی باشد میگوید میروم او را میکشم و حبسش را میکشم! حال آنکه با وجود حکم اعدام افراد از ترس حکم اعدام اقدام به قتل نمیکنند.
وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (بقره آیۀ ۱۷۹)
ضمن اینکه به لحاظ روحانی بخاطر قتل یک انسان، دیگر لکۀ سیاهی بر روح قاتل مینشیند که جز با قصاص پاک نمیشود. البته اسلام در این مرحله تخفیف قائل شده است و اجازه داده است تا صاحبان خون قصاص را ببخشند یا به خون بها رضایت دهند.
مَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (بقره آیۀ ۱۷۸)
سنگسار
آنچه خیلی توسط اسلامستیزان مورد توجه است و بسیار روی آن تأکید میورزند حکم سنگسار است. این افراد میگویند مسلمانان با این روش فرد را با شکنجه میکشند. خب حال به چند نکته میپردازیم:
۱)این حکم حکمیست بعید و برای مفسد فی الارض صادر میشود. فرد باید شرایط خاصی داشته باشد که چنین حکمی برایش صادر شود. مثلا کسی که همسر داشته باشد و امکان نزدیکی با همسرش را نیز داشته باشد و باز هم دست به زنا بزند، ممکن است حکم سنگسار برایش صادر شود. چنانکه میبینیم این حکم برای کسی است که راه ارضای میل جنسی از راه شرعی را بدون زحمت دارد و باز سراغ راه غیرشرعی و فساد میرود، پس فردی پست و آلوده است که ممکن است برایش حکم اعدام صادر شود. پس این حکمی نیست که هر کسی به آن دست بزند. همچنین شرط شهادت چهار شاهد عادل (سورۀ نساء آیۀ ۱۵) این حکم را خیلی بعید میکند.
۲) مخالفین حکم سنگسار فراموش نموده اند که این حکم نه تنها غیرانسانی نیست بلکه با حمایت محکم و بدون تعارف از خانواده و مبارزه با فساد، امنیت خانواده و در نتیجه امنیت جامعه را تأمین مینماید. خیلیها هوسبازند و اگر چنین حکمی نباشد که از ترس آن به فساد تن ندهند، علیرغم داشتن همسر، به دنبال هوا و هوس برود و حتی فرزندان خود را نیز رها کند. چنانکه در جامعۀ غرب چنین شرایطی هست، زن یا مرد ناگهان عاشق کسی میشود و همسر و فرزندانش را رها میکند و خانوادۀ خود را از هم میپاشد تا بتواند به معشوق خود برسد! جالب اینکه آزادی غرب اینرا میپذیرد!
۳) در عمل هم شارع مقدس در حد امکان از اجرای چنین مجازاتی خودداری می کند، چون معمولا شرایط تحقق آن به وجود نمی آید مگر این که جامعه به وضع حادی رسیده باشد که در این صورت چاره ای جز انجام حدود و مجازاتهای اسلامی نیست. مانند بریدن دست یا پای عفونی یا شیمی درمانی سخت برای مریضی که راههای سبک تر را طی کرده ، اما نتیجه ای نداده است . روشن است که بریدن یک عضو از بدن اگرچه بسیار سخت است ، اما برای سلامت کل بدن و عدم سرایت عفونت به بخش های دیگر بدن، لازم و ضروری است. چنین افرادی هم، اعضای فاسد جامعه هستند که حضورشان باعث فساد سایرین و اختلال در جامعه میشود، پس بهتر است از میان برداشته شوند تا دیگران را به فساد نکشانند و جامعه را به تباهی نکشانند.
۴) اما کسانی که این حکم را شکنجه میدانند، باید بدانند که این حکم برای مسلمانان است و از دید یک مسلمان اثر روحانی گناه خیلی مهم است، گناهانی که حکم سنگسار برایشان صادر شده است، اثر خیلی بیشتری در روح دارند و باید با مجازات شدیدتری درمان شوند.
در واقع مشکل مخالفین احکام جزائی اسلامی اینستکه، بعد روحانی انسان و اثر فساد در جامعه را نمیبینند
دست مایه قرار دادن احکام
در این روش اسلامستیزان سعی میکنند از راه مقایسه کردن احکام دین مبین اسلام با حقوق بشر وارد بحث شوند.
این راه در واقع یک بازی کودکانه با بحث است و یک سفسطه بیش نیست ولی خیلی جالب است که بیشترین اثر را در گمراهی جوانان همین راه داشته است؛ به طوری که اگر به وبسایتهای ملحدین بروید خواهید دید که بارها و بارها احکام شرعی را به مقایسه با حقوق بشر و حقوق زنان میگذارند.
اما چرا میگویم این راه سفسطه است؟ من از شما میپرسم کدام آدم عاقلی اول احکام یک دین را مینگرد و بعد عقاید آن دین را؟ اگر قرار باشد ما با این احکام دینها را بررسی کنیم که همۀ مذاهب را باید محکوم کرد . به عنوان مثال در دین زرتشت که خیلی توسط این ملحدین دستمایه قرار میگیرد و سعی میکنند خود را زرتشتی جا بزنند(در حالی که بیدین هستند) احکامی چون تحریم رساندن هرگونه آلودگی به آتش و نیز ممنوعیت طلاق مگر در موارد خاص را شاهد هستیم . همچنین تمام مذاهبی که میشناسیم با هم جنس گرایی مخالفند۱ و باز برای مثال در دین زرتشت نیز حکم اعدام(پاره کردن شکم) برای آن صادر شده است.(البته منظورم این نیست که من دین زرتشت را الگو قرار داده ام بلکه میخواهم به کسانی که زرتشت را دستمایۀ دشمنی با اسلام قرار داده اند بگویم دین زرتشت هم با آنها موافق نیست) پس آیا باید تمام مکاتب الهی را محکوم کرد فقط به این خاطر که قانون روز این کار را آزاد کرده است؟!
در واقع ما باید ابتدا عقاید یک دین را بررسی کنیم . وقتی وجود خدا و یگانگی وی را پذیرفتیم و با استفاده از خداشناسی و انسان شناسی اصل نبوت را و نیز پیامبری دین مورد نظر را پذیرفتیم آنگاه احکامی را که بدانیم واقعا از سوی دین هستند، را خواهیم پذیرفت هر چند کل جهان با مخالف باشند. اگر قرار بود مؤمنین به گروه زیاد ملحدین و قابل قبول بودن حرفشان برای جامعۀ آن روز نگاه کنند باید دین خود را رها میکردند و به سوی الحاد میشتافتند.(آنهم از همان ابتدای ظهور پیامبرشان)
از سوی دیگر ما باید به یاد داشته باشیم که اگر ما واقعا وجود خدا و دستور خدا را آگاهانه درک کرده ایم دیگر جایی برای اینگونه اما و اگرها نمیماند زیرا خدا که خود انسان را خلق کرده، طبق آیات و روایات «مهربانترین» (به تعبیر من) برای انسان است و در عیت حال بهتر از هر انسانی میداند که صلاح انسان در چیست، زیرا داناترین است.
فراموش نکنیم که زمانی همین علم روز بشر، عناصر اصلی را آب و خاک و آتش میدانست ؛ زمانی وضعیت قرار گرفتن ستارگان را در حوادث روی زمین مؤثر میدانست؛ زمانی زمین را مرکز چرخش مجموعۀ کیهانی فرض میکرد و زمین را صاف میدانست؛ زمانی تمایل اجسام را به سکون میدید ... آیا دلیلی وجود دارد که بشر امروز مثل بشر دیروز دچار خطا نشود؟ بشری که به دست خود سخنان انبیا و مرسلین را به نفع خودش تحریف میکند آیا میتواند خطا و صواب خود را بازشناسد؟!
بخش مهمی از وجود بشر روح اوست و بلکه از دیدگاه ما روح از جسم اعظم است،در حالی که علوم روز نقش بسیار ناچیزی در مباحث خود به آن میدهند و بعض آنرا انکار میکنند. در مباحث حقوق بشر به روح انسان هیچ توجهی نشده است. بشر حتی نمیداند بعد از مرگ برایش چه رخ خواهد داد! بشر بعد از این چند هزار سال هنوز هم نمیتواند با قاطعیت سعادت خویش را بازشناسد!
آیا بهتر نیست که ما از وجود اطهر و مقدسی که بیش از هر موجودی ما را دوست دارد و بهتر از هر جزئی از کائنات ما را و نیازهایمان را میشناسد، اطاعت کنیم؟
احکام قصاص و اعدام قاتل،حد و شلاق، قطع دست دزد و سنگسار در اسلام
نقد و بررسی حکم ارتداد در اسلام
تجزیه و تحلیل نگرش اسلام به همجنسگرایی
نقد و بررسی برده داری در اسلام(۱): مقدمات
نقد و بررسی برده داری در اسلام(۲): پاسخ به شبهات
نقد و بررسی برده داری در اسلام(۳): کنیزان
پی نوشت:
۱.البته برخی کلیساها همجنس بازی را مجاز شمرده اند!!
سلام. امروز میخواهیم به بخشی از شبهات بیدینها بپردازیم، که در دفاع از خود و بیان جایگزینی برای دین مطرح مینمایند.
یکی از سفسطههای معمول بیدینها و بیخدایان این است که میگویند که ما به جای دینگرائی سراغ انسانگرایی و خردگرایی میرویم. اما آیا این ادعا درست است؟
خب بیایید به بررسی ابعاد خردگرایی این افراد، بپردازیم. من در زیر چند مثال از یکی از سردمداران بیخدایی و اسلامستیزی را برایتان میاورم:
خردگرائی و انصاف
یک انسان خردگرا باید دارای انصاف باشد و در ضدیتهای و طرفداریهایش با عدالت و بیطرفانه برخورد کند. مثلا این افراد بیدین اگر واقعا بیدین هستند چرا فقط با اسلام به جنگ میپردازند؟
در یکی از سایتهای بیخدا و اسلامستیز که مدام سعی میکند مسلمانان را جنایتکار جلوه دهد در پاسخ به این سؤال که چرا به جنایات پیروان دینهای دیگر نمیپردازید؟ اینگونه پاسخ داده شده است:
ما بیطرف و بیغرض نیستیم و کاملا مغرض و هدفمند عمل میکنیم. این تارنما برای نشان دادن چهره زشت و خوی بربریت و توحش وافر اسلام و اسلامگرایان و نشان دادن خرافی و باطل بودن باورهای آنان تلاش میکند اهداف این تارنما را میتوانید در برگ … بطور کامل بررسی کنید، بنابر این تارنمای ما بسیار مغرض و هدفمند است.
مبارزه با اسلامگرایی یک حرکت جهانی است و بطوری سازمانیافته و دقیق برنامه ریزی میشود.
خب حالا بیایید همین جملات را بررسی کنیم:
- آیا یک موجود خردمند از سر غرض سخن میگوید؟
- آیا یک انسان خردمند گروهی از انسانها را بخاطر طرز فکرشان وحشی مینامد؟
- آیا این انسان خردمند نمیداند که اسلام کمتر از هر دین دیگری در خرافات فرورفته است که حال بین خرافات این همه دین تحریف نشده آمده گریبان خرافات موجود در اسلام(!) را گرفته است؟
- آیا یک انسان خردگرا نمیداند که تجزیه و تحلیلی که فاقد بیطرفی لازم باشد ارزشی ندارد؟
خردگرایی و تحمل مخالف
جالبه که همین نویسندۀ فوق الذکر وقتی یکی از مخاطبینش با رنگ سبز برایش پیام گذاشته بود به او گفته بود دیگر اینکار را نکن وگرنه از گفتگوداتکام اخراجت میکنم!!! اینهمه نفرت از رنگ سبز برای چیست:
یه بار دیگر هم بهت گفتم با این سایز و این رنگ ننویس، این دیگه خیلی چیز ساده ایه، چجوری بایت برایت توضیح بدم که اینرو قشنگ متوجه بشی؟ این آخرین هشدارت هست، من میدونم هدفت چیه، دوست داری یکجوری رفتار کنی که از تارنما اخراج شی، بعد به دلیل عقده های روانی و کمبودهای درونیت بهت احساس شهید شدن دست میده فکر میکنی در راه اسلام جانت رو از دست دادی و شاد میشی، این مسئله رو هم با روانپزشکت در میون بگذار.( 02-14-2007, 07:44 PM)
میبینید که استفاده از رنگ سبز در یک پیام آن هم در یک سایت گفتگو(!) چگونه خشم این آقا را که هر جا میرود فقط دم از خرد میزند را برمینگیزد و بخاطر یک رنگ چقدر به این شخص توهین میکند.
همچنین ساعتها بحث و گفتگو با این افراد، به من نشان داده است که این افراد به هیچ وجه قادر به تحمل افراد مؤمن نیستند و معمولا با تمسخر و توهین سعی در راندن دینداران از تالارهای بحث و گفتگو دارند.
از سوی دیگر اگر روزی در بین این گروه از افراد نکتهای مثبت و نیکو از اسلام یا دینداری را مطرح کنیم فوری سعی میکنند با تمسخر یا بیان شبهات سخن ما را بیاثر کنند.
خردگرائی و ادب
یکی از نشانه های خردمندی مؤدب بودن است. در همین دو مثال که از این آقای بیخدا زدم عدم وجود ادب و تربیت در این فرد را میبینیم. متأسفانه بخاطر حفظ حرمت وبلاگ نمیتوانم نمونههای بیشتری از فحشهای جنسی و ناموسی این افراد را به مسلمانان و پیامبران و معصومین و حتی خدا(!)، برای روشن شدن ذهن مخاطبین مثال بزنم، ولی فقط اینرا بگویم که این افراد آنقدر در این وبلاگ فحش دادند و توهین کردند که مجبور شدم نظرات وبلاگ را ببندم.
خردگرایی و منطق
یکی دیگر از نشانههای خردگرا بودن اینستکه فرد خردگرا، سفسطه نمیکند و جعل سند و دروغ در کارش پیدا نمیشود، حال آنکه هر کسی این وبلاگ را خوانده باشد در بین شبهات اسلامستیزان میتواند دهها مورد دروغ، سفسطه و جعل سند را ببیند.
جمع بندی
با توجه به آنچه گذشت باید بپذیریم که افراد بیدین و بیخدا برعکس ادعایشان نه تنها خردگرا نیستند بلکه به علت اینکه رفتارهای بیادبانه و به دور از انصاف و سفسطهگرانه برخلاف انسانیت است، باید بگوییم که انسانگرا هم نیستند.
پاسخ به سفسطهها
به هر روی بیخدایان در سفسطههای خود سعی میکنند، با هزار دوز و کلک، بگویند که سکولاریسم با اخلاقیات در تعارض نیست و حتی دینداران را محکوم میکنند که اگر دستور دین نبود اینها اخلاقیات را رعایت نمیکردند!!!
در پاسخ به این سفسطهها، میگوییم که سخن این افراد مثل اینستکه در روشنایی روز ادعا کنند که شب است. در حالی که افراد سکولار، بیدین و بیخدا تا خرخره در بیاخلاقی و فساد فرو رفتهاند، این ادعای پوچ هیچ اثری در ما ندارد، ما چیزی که هویدا و اظهر من الشمس است را بخاطر این سفسطهها رد نمیکنیم.
در پایان به این افراد میگویم که اگر شما خردمند بودید دین را رها نمیکردید.
پاسخ به جوابیه:
از سوی سایتی که دو بند از مطالب آن را آوردیم، جوابی به ما داده شده است که بنده جواب نویسنده را به اختصار آورده و پاسخ میگویم.
ایشان میفرمایند که بیشتر مردم ایران مسلمانند و لذا باید بر ضد اسلام سخن بگوییم و انرژیمان را صرف سایر مکاتب نمیکنیم!
پاسخ: نخیر دوست عزیز، دروغ میگویید. دشمنی شما با اسلام یخاطر دشمنی با جمهوری اسلامی است. از این گذشته ما این همه هم میهن مسیحی، کلیمی و زرتشتی داریم. چرا به فکر آگاه کردن(!) آنها نیستید؟ از این گذشته شما اگر هدفتان فرار از خرافات بود این مکاتب و همچنین مکتب خودتان(سکولاریسم و آتئیسم) سرشار کژفکری و خرافات است. شما خود را یخاطر فرار از دین خردگرا مینامید در حالی که جهان را فاقد خالق میدانید و این با عرض پوزش، کاملا احمقانه است. من استدلالات شما و دوستانتان را در سایتهای ز، د، س و ا خوانده ام و فقط میتوانم بگویم غیرعقلانی است. شما اگر قصد مبارزه با خرافه را دارید تفکر خود در مورد منشأ جهان را اصلاح بفرمایید.
ایشان در ادامه نقد غرای خود میفرمایند خردمند هم مغرضانه سخن میگوید و بعد هم منرا محکوم میکند که در مورد اسلام بیطرف نیستم!
پاسخ: نخیر دوست عزیز، من کاملا بیطرف هستم وگرنه چه نیازی بود سخنان غیرمنطقی شما را مطالعه کنم. شما از سوی ما احساس خطر میکنید من که از سوی شما احساس خطر نمیکنم. من فقط برای این سخنان شما را میخوانم که با نظر مخالفین آشنا شوم. گاهی هم تحت تأثیر قرار میگیرم ولی افسوس که خرد و اندیشه به سرعت مشت شما و سفسطههایتان را برایم میگشایند. نخیر دوست عزیز من کاملا بیطرف هستم و اگر روزی به عدم حقانیت اسلام پی ببرم در همین وبلاگ آنرا اعلان خواهم کرد.
ایشان سپس دست به دامن سفسطه میشوند و در مورد سؤال من که: آیا یک انسان خردمند گروهی از انسانها را بخاطر طرز فکرشان وحشی مینامد؟ میفرمایند ایا شما به تفکرات ادمخواران احترام میگذارید؟!!
پاسخ: دوست سفسطهگر، آدمخواران بر مبنای ایدئولوژی به خوردن انسانها نمیپردازند آنها به این عمل خو گرفتهاند. هر چند کاهنانشان هم این عمل را تأیید میکنند ولی بیشک آنها به حکم یک ایدئولوژی به خوردن انسانها نمیپردازند و اینکار را از والدینشان میاموزند.(در واقع آنها گوشت هر چیزی را میخورند و برای خوردن انسان ممنوعیتی ندارند و این هم در بین آنها یک عرف است نه یک مسئلۀ شرعی!) شما فراموش کردید که آنها برای غیر خود هیچ حقی قائل نیستند ولی اسلام حقوق زیادی برای اهل کتاب قائل است و حتی اگر از آنها جزیه میگرفت به جای خمس و زکاتشان بود و از این گذشته این جزیه از مالیاتی که آنها به حکومتهایشان میدادند کمتر بود. در ضمن حکومتهای مسلمان به آنها حق تبلیغ کیش خود را داده بودند.
کاملا آشکار است که اگر شماها در ایران سر کار بیایید همان بلایی را به سر مسلمانان میاورید که اتاترک به سر مسلمین ترکیه اورد و بلکه بدتر؛ پس خواهشا ادعای مفت نفرمایید. اینکه شما هنوز مجالی برای وحشیگری نیافتهاید دلیل بر درستکاری شما نیست. راستی چرا از حکومت بیخداها در شوروی یادی نمیکنید؟رهبر فقیدتان(!) استالین را که دین را تریاک میدانست و وحشیگریهایش را چرا ذکر نمیکنید؟
از این گذشته مگر ایدئولوژی اسلام چه میگوید؟ وحدانیت خدا، اعتقاد به قیامت و نبوت پیامبر خدا. اینها اصول است ما این اصول را با دلایل محکم میپذیریم و شبهات شما را نیز پاسخ میگوییم. سپس با توجه به حقانیت اصول فوق احکام اسلام را میپذیریم. در مورد تاریخ اسلام هم بیشتر آنچه شما میگویید سفسطه و تحریف تاریخ است و ما به همگی دیر یا زود پاسخهای دندانشکن خواهیم داد.
از این گذشته سخنان اسلام به یهودیت و مسیحیت بسیار نزدیک است چرا یکبار برای نمونه آنها را وحشی ننامیدید؟
ایشان در ادامه منرا محکوم میکنند که به جای نقد نوشته ها اشخاص را نقد میکنم.
پاسخ: اول اینکه تهمت است.دوم هم اینکه در آرشیو موضوعی روی «پاسخ به شبهات» کلیک کنید تا پاسخ نوشته هایتان را هم ببینید. پاسخ بقیه را نیز به زودی میدهم.ان شاء الله.
ایشان سپس بحث رنگ سبز که در بالا امد را وسط کشیده میفرمایند: بحث سر رنگ سبز نبوده و همه باید از رنگ مشکل استفاده کنند و به هر کس خلاف این عمل کند تذکر میگیرد.
پاسخ: نخیر دروغ میگویید. اول اینکه رنگ و فونتی که در سایتتان ممنوع است قرمز زخیم است که مخصوص مدیران سایتتان است و در مورد بقیه ممنوعیتی نیست. دوم اینکه چرا الان به کسانی که از رنگهای مختلف استفاده میکنند تذکر نمیدهید. سوم اینکه شما به آن نوشته نگاه کنید تا ببینید این یک تذکر است یا یک فحشنامه!
پس از این سخنان ایشان میفرمایند که چرا قایم شدی(چرا در سایت گفتگوی ما مطلب مینویسی ولی خودت را نشان نمیدهی)
پاسخ: قرار نیست هر کاربری خودش را معرفی کند. دیدید که دوستی به نام سعید از جولای 2006 در سایت شما ثبت نام کرده بود و پریروز اولین پست خود را در سایت قرار داد. از این گذشته شما با امثال آقای فاتح که با شما بحث میکردند چه کردید؟ همین الان با مسلمانان فعال چگونه رفتار میکنید؟ نخیر شما اگر قصد گفتگو دارید منرا در جای دیگری ببینید و با هم بحث کنیم. شما در سایتتان برای مسلمین هیچ حرمتی قائل نیستید و توهین به عقاید و مقدسات آنها را آزاد میدانید در یک کلام شما ارزش بحث و گفتگو را ندارید
در مورد این سخن من که گفتم: یخاطر فحاشی کامنتها را بستم ایشان با کنایه منرا محکوم به ترس میکنند!
پاسخ: خود شما چرا کاربرانی که فحاشی میکنند(آنهم با فحشهای بسیار مؤدبانهتر!!) را اخراج میکنید؟ از این گدشته من تازه دوهفته است که کامنتها را بستهام چرا قبلش برایم کامنت نمیگذاشتید ... اصلا بگذارید ببینم، نکنه اون کسی که مدام با اسمهای مختلف فحش میداد شما بودی؟!
ایشان در ادامه میگویند این که کسانی به اسم ما در سایت شما فحش میدهند دلیل بر بیادب بودن ما نیست. از این گذشته برخی مسلمانان هم به ما فحش میدهند.
پاسخ: سفسطه میکنید شما خود شخصا بارها به اسلام و مسلمین فحش دادید ولی چون این فحاشیها برایتان عادیست و کسی هم حق اعتراض ندارد برایتان بیانشان عادیست. سایت شما مملو از توهین است. شما چگونه اینقدر راحت حاشا میکنید؟؟
در مورد مسلمانانی که توهین میکنند هم اولا خیلی غلط میکنند(اگر خودم هم باشم همینطور!) طرز فکر ما توهین را مردود میداند ولی طرز فکر شما تأییدش میکند. از این گذشته حق دارند زیرا شما بیشتر به آنها توهین میکنید تا انها به شما. ضمن اینکه فحشهای آنها با فحشهای جنسی و ناموسی شما قابل مقایسه نیست. از این گذشته هم دروغ میگویید زیرا شما آنها را فوری اخراج میکنید فقط یک مسلمان در سایت شما فحش داده و آنهم آقای ز بود که تمام پستهایش را پاک کردید و دو پستی هم که با آن تاپیک را آغاز کرده بود و قابل حذف نبود را نیز خالی کردید آنهم فقط بخواطر یک پست حاوی فحش! اینقدر وحشت از یک کاربر برای چیست؟
ایشان در ادامه سخن من در مورد فحاشی دوستانشان به خدا را دروغ پنداشته و میگویند فحش جنسی به خدا خیلی باید جالب باشد
پاسخ: خب همفکران شما هستند و ادعای خرد میکنند دیگر! چکارشان میتوان کرد؟ وقتی فحش به خدا میدهند من هم بازگو میکنم.
ایشان در نهایت در پاسخ به جمله آخر من میفرمایند شما اگر خرد داشتید بیدین میشدید!!
پاسخ: باشد! پس با این حساب معلوم شد که منظور شما از خرد، حماقت است!! مگر میشود این جهان به این عظمت را بیهدف بدانم که بیدین شوم؟
به هر حال از آنجا که این وبلاگ، محل مناظره نیست به شبهات بعدی این فرد در مورد این پست، پاسخ نمیگویم. از ایشان دعوت میکنم که یک آیدی معرفی کند تا با هم بحث کنیم(در یاهو)
خب لازم میدانم به آخرین پاسخهای این مخاطب سکولار و خردگرا(!!!) خیلی گذرا پاسخ دهم:
فرمودهاند مخاطبین من گوسفندند، پس لابد خودشان هم گرگ تشریف دارند!
فرمودهاند من چوب لای چرخ خردگراییشون میکنم که باید اصلاح کنم که من چوب لای چرخ بیخردی آنها میکنم
فرمودهاند یکی از خرافات موجود در آتئیسم را بگو! چه خرافه ای احمقانه تر از فاقد ناظم و خالق دانستن این جهان عظیم؟ اصلا چه کسی به شما فکر و قوای تعقل داده تا بخواهی راهی را برگزینی و راهی را رها کنی؟ چه خرافه ای بالاتر از اینکه شما ابتدا منافع پست دنیوی خودتان را هدف میگیرید و سپس بر مبنای آن ایدئولوژی مناسب که همان مکتب کثیف سکولاریسم است را برمیگزینید؟
فرمودهاند از دمی تفکر میترسم که باید عرض کنم ماجرا برعکس است، شما وجود تفکر را ندارید.
فرمودهاند ما همگی روزی مثل شما شیعه بودیم! من هم عرض میکنم گویا بیخدایان مقطوع النسل هستند زیرا ما با هر بیخدا و بیدینی که حرف میزنیم خودش مسلمانزاده بوده، روزی حافظ قرآن بوده و یک مشت از این خالیبندیها. میپرسم ماتریالیستها از آنهمه سال پیش تا به حال حتی یک بچه هم نداشته اند؟ میگویید اونهایی که در ایران بودند را حکومت میگرفت آنها که در خارج بودند چطور؟
فرمودهاند منظورم از آدمخوار این بود که شما هم حیوانات را برای خدا سر میبرید! باید عرض کنم که این سخن از عدم آگاهی دائمی شماها برمیخیزد وگرنه هر کسی میداند که این گوشتها بین فقرا و یتمیان تقسیم میشوند.
فرمودهاند شما بیخدایان را کمونیست میدانید(در مورد شوروی) من هم باید بگم که شما بهتر است جای مغلطه و سفسطه تسلیم حقیقت شوید، همه میدانند که گردانندگان کمونیست شوروی، بیخدا بودند.
فرمودهاند در مورد رنگ سبز برو فلان پست را ببین من هم میگویم یک پست برایم دلیل نیست. خودتان را گول میزنید نه من را! شما به رنگ نوشته ها اهمیت نمیدهید. اون کسی هم که این گیرو داده بود شما نبودی بلکه همونی بود که پیشنهاد کرده به من جواب بدید.
فرمودهاند توهینهای ما به خدا را بیاورید من هم عرض میکنم که به بخش دفتر سایت منحوستان بروید و توهین و حتی فحش جنسی به خدا را ببینید. باید حتما نام ببرم؟ خب من مثل شما دهن دریده نیستم که هر چیزی را بگویم یا در این وبلاگ بنویسم.
فرمودهاند نه من وقت دارم پاسخت را بدهم نه اصلا اهمیتی دارد من هم میگویم پس شما بیخود کردید که شروع به پاسخگویی به من نمودید.
فرمودهاند یاهو ناامن است(!!) بیایید پالتاک! اول اینکه یاهو اگر خطرناک باشد برای کسانی خطرناک است که مقیم ایرانند نه امثال تو که در آنسوی جهان قرار داری دوم اینکه پالتاک را هم به روی ایرانیان بسته اند.
خب فکر میکنم تا همینجا هم پاسخ به این بیخدای کوچولو شأن ما را پایین آورده. از این به بعد جواب ایشان خاموشیست.(قصد توهین ندارم ولی ایشان در پاسخهای ثانویۀ خود نشان داده است که ادب بحث و گفتگو را ندارد)
قیام توابین
تّوابین(برای اطّلاع از اخبار و کیفیت خروج توّابین؛ رک الکامل، ج 4، ص 158 از متن عربی)، گروهی از اهل کوفه بودند که با نامه های آنها امام حسین، علیهالسّلام، به سوی کوفه آمده بود و چون به آنجا رسید آن گروه از یاری امام خودداری کردند، بلکه بیشترشان در زیر پرچم عمرسعد به کربلا رفته امام حسین و اهل بیت او، علیهمالسّلام، را به قتل رسانیدند.
این افراد بعد از مدتی پشیمان شده انگشت حسرت به دندان گرفته برخود نفرین میکردند و میگفتند: زیان دنیا و آخرت نصیب ما شد که ما امام حسین، علیهالسّلام، را دعوت کردیم و بر روی او تیغ کشیدیم تا از بیوفایی ما فرزند رسولاللّه با جمعی از اهل بیت و موالیان و شیعیان کشته شد. و رؤسای این جماعتِ پشیمان، پنج نفر بودند: سلیمان بن صُرَد خُزاعی، مسیّببن نَجْبةالفزاری، عبداللّهبن وال التَمیمی، و رفاعةبن شداد بجلی.
این پنج نفر از اصحاب امیرالمؤمنین علی، علیهالسّلام، بودند و این هر پنج کس بر طلب خون امامحسین، علیهالسّلام، مصمّم شدند و جمعی کثیر از شیعیان اهل بیت در این راه با ایشان اتّفاق کردند و در خانهٴ سلیمان بن صُرَد خزاعی جمع آمدند. پس مسّیببن نجبه، که با عمرسعد در کربلا بود، آغاز سخن کرد و گفت: خدای، سبحانه و تعالی ما را به طول عمر در دنیا مبتلا گردانید تا در انواع فتنهها افتادیم و به امور ناشایسته مبتلا گشتیم. اکنون از اعمال قبیحۀ خود نادم گشته میخواهیم که دست در دامن توبه و انابه زنیم، شاید که حق، سبحانه و تعالی توبۀ ما را قبول کند.
پس هر کس از آن جمع که به کربلا رفته بود عذری میگفتند. بعد سلیمان بن صُرَد گفت: این عذرها از شما شنیدنی نیست و توبۀ شما مقبول نیست و حیلۀ خلاصی شما از عذاب الهی و قهر نامتناهی جز آن نیست که خویشتن را در معرض تیغ آرید، چنانچه بسیاری از بنیاسرائیل به حکم آیهٴ وافی هدایۀ اًنًکُمْ ظَلَمْتُمْ اءَنْفُسَکْمْ بِاتّخٰاذِکُمْ الْعِجْلَ فَتُوبُوا اًلٰی بَارئکُمْ فَاقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ(بقره آیۀ 54) خود را در معرض تیغ آورده یکدیگر را به قتل رسانیدند. و حاصل معنی این آیه آن است که حقّ سبحانه و تعالی میفرماید که به درستی که شما ای بنیاسرائیل ظلم کردید بر نفسهای خود که گوسالۀ سامری را معبود خود گرفتید، پس باز گردید به جانب خالق خود و بکشید یکدیگر را.
وقتی شیعیان این سخن از سلیمان بن صُرَد شنیدند همگی به زانوی استغفار افتاده گفتند: مصلحت آن است که شمشیرها از نیام انتقام بیرون آریم و سنانها بر گوش اسبان راست کرده جهان را از لوث وجود دشمنان آل محمّد پاک گردانیم. پس همه بر این معنی یک جهت و یکدل شده گفتند: بعد از این باید که قتلهٴ امام حسین، علیهالسّلام، را و هر که در کشتن او فرمان داده و هر که در قتل وی سعی نموده و هر کسی که به قتل او خوشحال شده در هر جا که یابیم بکشیم تا توبۀ ما به درجۀ قبول افتد.
چون نظر ایشان بر این قرار گرفت، گفتند: ما را امیری باید که هیچ کس از امر و نهی او تجاوز نتواند نمود. بعد از مشاوره همه به امارت سلیمانبن صُرَد قرار دادند و با یکدیگر چنین قرار گذاشتند که بعد از فتح و ظفر، امام زینالعابدین علّیبنالحسین را بر سریر خلافت نشانند. و در این باب به اطراف و اقطار ولایات رسولان فرستاده نامهها نوشتند، بدین مضمون: بر آل محمّد چنین ظلمی رفته که جهانیان را معلوم است. دوستان خاندان نبوت باید اسباب جنگ را آماده ساخته در فلان وقت به کوفه مجتمع شوند تا به انتقام اعدای اهل بیت از روی بصیرت و یقین شروع نماییم.
از جمله کسانی که سلیمان بن صُرَد در این باب به او نامه نوشته سعیدبن حُذَیفةالیمانی بود. و این سعید در مداین بود و از مشاهیر شیعیان امیرالمؤمنین علی، علیهالسّلام، بود. و چون نامه به سعید رسید، سعید جمیع محبّان و شیعیان علی را جمع کرده مکتوب سلیمان بر ایشان خواند. همه از روی طوع و رغبت قبول نموده جوابی به سلیمان نوشتند و او را در این باب تحسین بسیار نموده و تحریض بلیغ کردند.
و نیز نامۀ دیگری به مثنّی بن مخزمةعبدی، که از رؤسای شیعیان بصره بود، نوشت. او نیز شیعیان را جمع کرده و از همه در این باب بیعت گرفته به سلیمان نوشت که: ما گروه شیعیان علی، علیهالسّلام، را هرگاه اشاره کنید با همگی در مقام خدمت و اطاعت ایستادهایم:
در کاملالتواریخ مسطور است که ابتدای اتّفاق این جماعت توّابین بر طلب خون امام حسین، علیهالسّلام، در سال قتل امام حسین، علیهالسّلام، بود که سال شصت و یکم است، امّا ظهور ایشان بعد از موت یزیدبن معاویه در سال شصت و چهارم شد. و در این مدّت به فرمودهٴ سلیمان بن صُرَد از جمیع شیعیان مال زکات میگرفتند و پیش عبداللّه بن والالتمیمی جمع میکردند تا در وقت کار در مصالح لشکر خرج کنند. و در این سال که یزید بن معاویه به مستقر خود رفت و ابنزیاد از عراق متوجّه شام گشت شیعیان علی به اطلاع سلیمان رساندند که در این زمان که عراق از گماشتگان یزید خالی است، باید شروع به گرفتن انتقام کرد که بهتر از این فرصت به دست نمیآید.
سلیمان گفت: هنوز مصلحت نیست؛ زیرا اکثر معارف کوفه در قتل امام حسین، علیهالسّلام، شریکند و چون ما طلب خون آن حضرت بکنیم ایشان با ما جنگ خواهند کرد. و حالا با ما آن مقدار سپاه نیست که ما به مدد ایشان با این جماعت مقاومت توانیم کرد و این زمان که یزید مرده مردم بیشتر از پیشتر به ما اتّفاق خواهند کرد. پس مصلحت در آن است که جمعی از مردم دانا به اطراف و جوانب ولایات فرستاده شود تا به تجدید مراسم بیعت پرداخته نوعی نماید که ما را قوّتی و شوکتی تمام حاصل شود.
و در این اثنا از طرف ابن زبیر(که در مکه شورش کرده بود)، عبداللّهبن یزید و ابراهیم بن محمّد طلحه به ضبط کوفه در رسیدند؛( عبداللّه بنیزید برای نمازگزاردن و ابراهیم بن محمّد برای جمعآوری خراج به کوفه آمده بودند؛ رک الکامل، ج 5، ص 317) حال آنکه مردم کوفه پیش از آمدن ایشان عمروبن حریث را که گماشتۀ ابنزیاد بود از شهر بیرون کرده بودند.
* * *
قیام مختار
و از جمله وقایع این سال آمدن مختار است به کوفه و دعوت نمودن مردم را بر طلب خون شهید مظلوم ابیعبداللّه الحسین. تفصیل این قضیّه [را] در کاملالتواریخ ابناثیر چنین ایراد نموده که شیعیان امیرالمؤمنین علی، علیهالسّلام، دائماً سبّ مختار میکردند و از جمله دشمنان اهل بیتش میشمردند. سبب این آن بود که در وقتی که امام حسن جهت جنگ معاویةبن ابیسفیان به مداین آمد و معاویه به مکر و حیله لشکر آن حضرت را چنان بفریفت که جمعی اوباش از ایشان بر سراپردهٴ امام حسن ریخته بر آن حضرت طعن زدند، بنابراین امامحسن از آنجا کوچ کرده به قصر ابیض مداین درآمد و حاکم آنجا در آن وقت سعید بن مسعود ثقفی بود عموی مختار، و مختار در آن زمان جوان بود. چون دید که مردم از امام حسن، علیهالسّلام، برگشتهاند و برتری حکومت معاویه آشکار است به عموی خود گفت: اگر جاه و حکومت میخواهی حسنبن علی را گرفته پیش معاویه فرست. سعید گفت: لعنت خدا بر تو باد که به واسطهٴ جاه دنیوی فرزند رسول خدا ، جَلً جَلاله، را که پناه به منزل من آورده میخواهی بگیرم و به دشمن بسپارم! به هر روی از آن وقت مختار مورد طعن شیعیان امیرالمؤمنین علی بود تا آنکه در زمان حکومت یزید امام حسین، علیهالسّلام، مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد. چون مسلم به کوفه رسید اوّل کسی که با او بیعت کرد مختار بود و مسلم را به سرای خود فرود آورده، یاری بسیار مینمود. اتّفاقاً در وقتی که مسلمبن عقیل در کوفه ظهور کرد مختار در کوفه نبود و به جهت امر مهمی به دهی از دهات خود که او را لُقْفٰا میگفتند(هر سه نسخه: لعفا. این محلّ در تاریخ طبری و معجمالبلدان ((لقف)) ثبت شده است. مجموعهٴ چاههایی که دارای آب شیرین و در بالای منطقهٴ قوران قرار دارد و مزرعه و نخلستان هم ندارد.) رفته بود. چون خبر بیرون آمدن مسلمبن عقیل به او رسید همان لحظه بیتوقّف با جمعی از موالیان سوار شده خود را به بابالفیل کوفه رسانید. چون مختار به آنجا رسید نماز شام بود. دید که از جانب عبیداللّه زیاد، عمروبن حُرَیْث با جمعی کثیر با رایت ابن زیاد در آنجا ایستاده. مختار متحیّر بماند. چون خبر آمدن مختار به عمروبن حریث رسید او را امان داده طلبید. امّا علیالصباح عمارةبن ولید(مراد، عمارةبن ولید بن عُقبه است) به ابنزیاد رسانید که امشب مختار با جمعی کثیر به مدد ابن عقیل آمده بود و چون دید که کار او از پیش نرفت پناه به عمروبن حُرَیْث برده والحال با اوست. پس ابن زیاد کس فرستاد و مختار را طلبیده گفت: شنیدهام که با جمعی کثیر به نصرت ابن عقیل آمدی. مختار گفت: من این کار نکردم، بلکه من با رایت عمروبن حریث بودم. عمرو نیز گواهی داد که مختار با من بود. پس ابنزیاد قضیبی که بر دست داشت بر روی مختار زد چنانچه یک چشمش کور شد و گفت: اگر عمرو گواهی نمیداد تو را به ابنعقیل میرسانیدم. و بعد از آن دستور داد مختار را به زندان بردند. القصّه؛ مختار در زندان ابنزیاد بود تا آنکه امامحسین، علیهالسّلام، شهید شد. بعد از آن عبداللّهبن عمر به واسطۀ آنکه خواهر مختار زن او بود پیش یزید شفاعت کرده مختار را از بند ابنزیاد خلاص کرد. امّا ابنزیاد او را از کوفه اخراج نمود. پس مختار به جانب حجاز آمد و در وقت خروج عبداللّه بنزبیر با او بیعت کرد،( مختار با این شرط با ابنزبیر بیعت کرده بود که از اوامر و نواهی او بیرون نرود.) چنانچه در حین محاصره حصینبن نمیر با ابنزبیر بود، راضی از وضع او نبود، بنابراین در رمضان سال شصت و چهارم از مکّه بیرون آمده خود را به کوفه رسانیده و آنجا شروع در دعوت مردم کرد و ایشان را بر طلب خون امام حسین تحریض مینمود. و جمعی از شیعیان به او بیعت کردند و طایفهای دیگر گفتند: ما سلیمان بن صُرَد را بر خود امیر ساختهایم و او در مقام آن آمده که انتقام از اعداء آل محمّد بستاند. پس مختار با سلیمان ملاقات کرده گفت: هرگز فرصتی به از این نخواهیم یافت که یزید مرده و پسرش ترک حکومت کرده و احوال بنیامیّه در کمال آشفتگی و سقوط است، باید که ظاهر شوی و کار خود را انجام دهی. سلیمان گفت: هنوز وقت آن نیست. مختار چون این کلمه از سلیمان شنید از او مأیوس گشته بیرون آمد و گفت: این مرد خرف شده و فرتوت. جنگ کار او نیست؛ چه، فرصتی چنین از دست میدهد و اهمال میورزد. بعد از آن نامهای از محمّد بن حنفیّه بیرون آورده به مردم نموده گفت: امام وقت اوست نه علّیبن حسین زینالعابدین،( مختار قبل از آمدن به کوفه، برای اینکه موقعیت خویش را تثبیت کند، نخست از امام سجّاد(ع) اجازه خواست تا مردم را به حمایت از وی بخواند و قیام خود را به نام او آغاز کند. امّا امام زینالعابدین دعوت او را نپذیرفت. مختار چون از جانب امام سجّاد مأیوس شد، دعوت خود را به نام محمّد حنفیّه آغاز کرد.) زیرا که او به علم زیاده است و به علیّبنابیطالب نزدیکتر و به کتاب خدا و سنّت مصطفی اعلم، و وصیّ پیغمبر است. و مضمون نامه آن بود که: چون سلیمان بن صُرَد در طلب خون امام حسین، علیهالسّلام، تقصیر مینماید و در قتل قاتلان آن جناب تاٴخیر میورزد، باید که تو به کوفه روی و شیعهٴ پدرم را جمع نموده بگویی که بیرون آیند و خون امام حسین را طلب کنند. و باید که بیعت مرا از کوفیان گرفته در میان ایشان باشی تا از این جانب کس فرستاده شود. چون شیعیان این نامه بدیدند بسیاری از سلیمان بن صُرَد رویگردان شدند و به مختار پیوستند و مختار با شیعه گفت: اگر سلیمان بعد از اخراج گماشتۀ ابنزیاد شهر را ضبط کرده بودی هرگز ابنزبیر را مجال آن نبودی که عمّال خود را به کوفه فرستد. و مختار، محمّد حنفیه را مهدی خواند و مردمان را گفت: سلیمان کار را تباه گردانید و من نزد وی مینویسم، تا چه فرماید.
امّا چون سلیمان شنید که مختار در مقام مخالفت است و اهل شام به مروان حکم بیعت کردهاند و او ابنزیاد را به کوفه خواهد فرستاد، بسیار اندیشهناک شده تبعهٴ خود را طلبید و گفت: اگر مختار میخواهد که از قِبَلِ محمّدحنفیه بیرون آید هیچ مضایفه نیست، و امامزمان علیّبنالحسین است. ما تا آن زمان که به مردم مقررّ کردهام نرسد از قِبَلِ امام علیّبنالحسین بیرون نخواهیم آمد، چرا که پیش از آنکه ما جمعیت و استعداد به هم رسانیم اگر به دعوی خون امام حسین بیرون آییم، بقیّةالسیف شیعۀ اهل بیت که مانده نیز کشته شود.
در این اثناء شخصی از اهل شام که در کوفه میبود نزد عبداللّهبنیزید،(در روضةالصفا به صورت عبداللّهبن زید آمده است.) که از جانب ابنزبیر والی کوفه بود، رفت و گفت: ای امیر از خود غافل مباش که خوارج بسیار در این شهر جمع شده طایفهای از ایشان به مختار پیوستهاند و جمعی به سلیمان بن صُرَد. و میخواهند که بیخبر به سرای تو درآیند و تو را هلاک کنند. مصلحت آن است که بیخبر جمعی را به خانهٴ مختار و سرای سلیمان فرستی تا هر دو را گرفته به زندان برند. و اگر میدانی که این معنی بیجنگ میسّر نخواهد شد استعداد جنگ باید کرد. عبداللّهبن یزید پرسید: این جماعت چه مذهب دارند؟ گفت: ایشان دعوی تشیّع میکنند و خون حسینبن علی را طلب مینمایند. عبداللّه گفت: من حسین را نکشتهام که ایشان قصد من کنند. آن کس که حسین را کشته از جانب شام میآید، سزاوار آن است که شیعیان با او محاربه نمایند نه با من. بعد از آن فرمان داد که تامردم به مسجد حاضر شوند. چون خلایق به مسجد حاضر شدند عبداللّهبن یزید به منبر رفته بعد از حمد و ثنای الهی و درود پبامبرگفت: "ای مردمان، بدانید چنین میشنوم که طایفهای از شیعۀ علی اتّفاق نمودهاند که خون امام حسین، علیهالسّلام، از من طلب دارند. به خدا سوگند که من حسینبن علی را نکشتهام و نگفتهام که او را بکشند و به کشتن او راضی هم نبودهام. من میدانم [آنان] که بر حرب آن جماعت اتّفاق نمودهاند چه کسانند، لیکن من با مسلمانان پیش از آنکه ایشان در مقام حرب برآیند نمیخواهم که حرب کنم یا ایشان را برنجانم. همه کس را معلوم است که قاتل حسینبن علی، پسر زیاد است . خون آن جناب از او باید طلبید. مرا ابنزبیر ــ که او نیز طالب خون حسین است ــ جهت ضبط کوفه فرستاده." بعد از ادای این کلمات از منبر فرود آمده و به دستور سابق به حکومت مشغول شد و مختار و سلیمانبن صُرَد هر روز جدا جدا به سلام میرفتند.
طبری گوید که چون عبدالله بن یزید این سخنان را گفت، ابراهیم بن محمد بن طلحه او را ضعیف آرامش جوی خواند و گفت اگر کسی بر علیه ما قیام کند او را میکشیم و پدر را به جای پسر و پسر را به جای پدر و دوست را به جای دوست میگیریم و سردسته را به جای کسانش تا تسلیم حق شوند و به اطاعت گردن نهند. مسیب بن نجبه سخنش را برید و گفت پسر پیمانکشن ما را از خشونت و شمشیرت میترسانی و او را سب کرد و سخن امیر را تأیید نمود عبدالله بن وال تیمی نیز برخواست او را مذمت کرد. جمعی از عمال ابراهیم بن محمد و گروهی از همراهانش خشمگین شدند و به دفاع از او ناسزا گفتند و مردم نیز آنها ناسزا گفتند و مجادله کردند وقتی عبدالله بن یزید این وضع را دید فرود آمد و به خانه رفت. ابراهیم هم در حالی که میگفت سستی عبدالله بن یزید را به ابن زبیر گزارش خواهد کرد رفت.