قیام توابین
تّوابین(برای اطّلاع از اخبار و کیفیت خروج توّابین؛ رک الکامل، ج 4، ص 158 از متن عربی)، گروهی از اهل کوفه بودند که با نامه های آنها امام حسین، علیهالسّلام، به سوی کوفه آمده بود و چون به آنجا رسید آن گروه از یاری امام خودداری کردند، بلکه بیشترشان در زیر پرچم عمرسعد به کربلا رفته امام حسین و اهل بیت او، علیهمالسّلام، را به قتل رسانیدند.
این افراد بعد از مدتی پشیمان شده انگشت حسرت به دندان گرفته برخود نفرین میکردند و میگفتند: زیان دنیا و آخرت نصیب ما شد که ما امام حسین، علیهالسّلام، را دعوت کردیم و بر روی او تیغ کشیدیم تا از بیوفایی ما فرزند رسولاللّه با جمعی از اهل بیت و موالیان و شیعیان کشته شد. و رؤسای این جماعتِ پشیمان، پنج نفر بودند: سلیمان بن صُرَد خُزاعی، مسیّببن نَجْبةالفزاری، عبداللّهبن وال التَمیمی، و رفاعةبن شداد بجلی.
این پنج نفر از اصحاب امیرالمؤمنین علی، علیهالسّلام، بودند و این هر پنج کس بر طلب خون امامحسین، علیهالسّلام، مصمّم شدند و جمعی کثیر از شیعیان اهل بیت در این راه با ایشان اتّفاق کردند و در خانهٴ سلیمان بن صُرَد خزاعی جمع آمدند. پس مسّیببن نجبه، که با عمرسعد در کربلا بود، آغاز سخن کرد و گفت: خدای، سبحانه و تعالی ما را به طول عمر در دنیا مبتلا گردانید تا در انواع فتنهها افتادیم و به امور ناشایسته مبتلا گشتیم. اکنون از اعمال قبیحۀ خود نادم گشته میخواهیم که دست در دامن توبه و انابه زنیم، شاید که حق، سبحانه و تعالی توبۀ ما را قبول کند.
پس هر کس از آن جمع که به کربلا رفته بود عذری میگفتند. بعد سلیمان بن صُرَد گفت: این عذرها از شما شنیدنی نیست و توبۀ شما مقبول نیست و حیلۀ خلاصی شما از عذاب الهی و قهر نامتناهی جز آن نیست که خویشتن را در معرض تیغ آرید، چنانچه بسیاری از بنیاسرائیل به حکم آیهٴ وافی هدایۀ اًنًکُمْ ظَلَمْتُمْ اءَنْفُسَکْمْ بِاتّخٰاذِکُمْ الْعِجْلَ فَتُوبُوا اًلٰی بَارئکُمْ فَاقْتُلُوا اَنْفُسَکُمْ(بقره آیۀ 54) خود را در معرض تیغ آورده یکدیگر را به قتل رسانیدند. و حاصل معنی این آیه آن است که حقّ سبحانه و تعالی میفرماید که به درستی که شما ای بنیاسرائیل ظلم کردید بر نفسهای خود که گوسالۀ سامری را معبود خود گرفتید، پس باز گردید به جانب خالق خود و بکشید یکدیگر را.
وقتی شیعیان این سخن از سلیمان بن صُرَد شنیدند همگی به زانوی استغفار افتاده گفتند: مصلحت آن است که شمشیرها از نیام انتقام بیرون آریم و سنانها بر گوش اسبان راست کرده جهان را از لوث وجود دشمنان آل محمّد پاک گردانیم. پس همه بر این معنی یک جهت و یکدل شده گفتند: بعد از این باید که قتلهٴ امام حسین، علیهالسّلام، را و هر که در کشتن او فرمان داده و هر که در قتل وی سعی نموده و هر کسی که به قتل او خوشحال شده در هر جا که یابیم بکشیم تا توبۀ ما به درجۀ قبول افتد.
چون نظر ایشان بر این قرار گرفت، گفتند: ما را امیری باید که هیچ کس از امر و نهی او تجاوز نتواند نمود. بعد از مشاوره همه به امارت سلیمانبن صُرَد قرار دادند و با یکدیگر چنین قرار گذاشتند که بعد از فتح و ظفر، امام زینالعابدین علّیبنالحسین را بر سریر خلافت نشانند. و در این باب به اطراف و اقطار ولایات رسولان فرستاده نامهها نوشتند، بدین مضمون: بر آل محمّد چنین ظلمی رفته که جهانیان را معلوم است. دوستان خاندان نبوت باید اسباب جنگ را آماده ساخته در فلان وقت به کوفه مجتمع شوند تا به انتقام اعدای اهل بیت از روی بصیرت و یقین شروع نماییم.
از جمله کسانی که سلیمان بن صُرَد در این باب به او نامه نوشته سعیدبن حُذَیفةالیمانی بود. و این سعید در مداین بود و از مشاهیر شیعیان امیرالمؤمنین علی، علیهالسّلام، بود. و چون نامه به سعید رسید، سعید جمیع محبّان و شیعیان علی را جمع کرده مکتوب سلیمان بر ایشان خواند. همه از روی طوع و رغبت قبول نموده جوابی به سلیمان نوشتند و او را در این باب تحسین بسیار نموده و تحریض بلیغ کردند.
و نیز نامۀ دیگری به مثنّی بن مخزمةعبدی، که از رؤسای شیعیان بصره بود، نوشت. او نیز شیعیان را جمع کرده و از همه در این باب بیعت گرفته به سلیمان نوشت که: ما گروه شیعیان علی، علیهالسّلام، را هرگاه اشاره کنید با همگی در مقام خدمت و اطاعت ایستادهایم:
در کاملالتواریخ مسطور است که ابتدای اتّفاق این جماعت توّابین بر طلب خون امام حسین، علیهالسّلام، در سال قتل امام حسین، علیهالسّلام، بود که سال شصت و یکم است، امّا ظهور ایشان بعد از موت یزیدبن معاویه در سال شصت و چهارم شد. و در این مدّت به فرمودهٴ سلیمان بن صُرَد از جمیع شیعیان مال زکات میگرفتند و پیش عبداللّه بن والالتمیمی جمع میکردند تا در وقت کار در مصالح لشکر خرج کنند. و در این سال که یزید بن معاویه به مستقر خود رفت و ابنزیاد از عراق متوجّه شام گشت شیعیان علی به اطلاع سلیمان رساندند که در این زمان که عراق از گماشتگان یزید خالی است، باید شروع به گرفتن انتقام کرد که بهتر از این فرصت به دست نمیآید.
سلیمان گفت: هنوز مصلحت نیست؛ زیرا اکثر معارف کوفه در قتل امام حسین، علیهالسّلام، شریکند و چون ما طلب خون آن حضرت بکنیم ایشان با ما جنگ خواهند کرد. و حالا با ما آن مقدار سپاه نیست که ما به مدد ایشان با این جماعت مقاومت توانیم کرد و این زمان که یزید مرده مردم بیشتر از پیشتر به ما اتّفاق خواهند کرد. پس مصلحت در آن است که جمعی از مردم دانا به اطراف و جوانب ولایات فرستاده شود تا به تجدید مراسم بیعت پرداخته نوعی نماید که ما را قوّتی و شوکتی تمام حاصل شود.
و در این اثنا از طرف ابن زبیر(که در مکه شورش کرده بود)، عبداللّهبن یزید و ابراهیم بن محمّد طلحه به ضبط کوفه در رسیدند؛( عبداللّه بنیزید برای نمازگزاردن و ابراهیم بن محمّد برای جمعآوری خراج به کوفه آمده بودند؛ رک الکامل، ج 5، ص 317) حال آنکه مردم کوفه پیش از آمدن ایشان عمروبن حریث را که گماشتۀ ابنزیاد بود از شهر بیرون کرده بودند.
* * *
قیام مختار
و از جمله وقایع این سال آمدن مختار است به کوفه و دعوت نمودن مردم را بر طلب خون شهید مظلوم ابیعبداللّه الحسین. تفصیل این قضیّه [را] در کاملالتواریخ ابناثیر چنین ایراد نموده که شیعیان امیرالمؤمنین علی، علیهالسّلام، دائماً سبّ مختار میکردند و از جمله دشمنان اهل بیتش میشمردند. سبب این آن بود که در وقتی که امام حسن جهت جنگ معاویةبن ابیسفیان به مداین آمد و معاویه به مکر و حیله لشکر آن حضرت را چنان بفریفت که جمعی اوباش از ایشان بر سراپردهٴ امام حسن ریخته بر آن حضرت طعن زدند، بنابراین امامحسن از آنجا کوچ کرده به قصر ابیض مداین درآمد و حاکم آنجا در آن وقت سعید بن مسعود ثقفی بود عموی مختار، و مختار در آن زمان جوان بود. چون دید که مردم از امام حسن، علیهالسّلام، برگشتهاند و برتری حکومت معاویه آشکار است به عموی خود گفت: اگر جاه و حکومت میخواهی حسنبن علی را گرفته پیش معاویه فرست. سعید گفت: لعنت خدا بر تو باد که به واسطهٴ جاه دنیوی فرزند رسول خدا ، جَلً جَلاله، را که پناه به منزل من آورده میخواهی بگیرم و به دشمن بسپارم! به هر روی از آن وقت مختار مورد طعن شیعیان امیرالمؤمنین علی بود تا آنکه در زمان حکومت یزید امام حسین، علیهالسّلام، مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد. چون مسلم به کوفه رسید اوّل کسی که با او بیعت کرد مختار بود و مسلم را به سرای خود فرود آورده، یاری بسیار مینمود. اتّفاقاً در وقتی که مسلمبن عقیل در کوفه ظهور کرد مختار در کوفه نبود و به جهت امر مهمی به دهی از دهات خود که او را لُقْفٰا میگفتند(هر سه نسخه: لعفا. این محلّ در تاریخ طبری و معجمالبلدان ((لقف)) ثبت شده است. مجموعهٴ چاههایی که دارای آب شیرین و در بالای منطقهٴ قوران قرار دارد و مزرعه و نخلستان هم ندارد.) رفته بود. چون خبر بیرون آمدن مسلمبن عقیل به او رسید همان لحظه بیتوقّف با جمعی از موالیان سوار شده خود را به بابالفیل کوفه رسانید. چون مختار به آنجا رسید نماز شام بود. دید که از جانب عبیداللّه زیاد، عمروبن حُرَیْث با جمعی کثیر با رایت ابن زیاد در آنجا ایستاده. مختار متحیّر بماند. چون خبر آمدن مختار به عمروبن حریث رسید او را امان داده طلبید. امّا علیالصباح عمارةبن ولید(مراد، عمارةبن ولید بن عُقبه است) به ابنزیاد رسانید که امشب مختار با جمعی کثیر به مدد ابن عقیل آمده بود و چون دید که کار او از پیش نرفت پناه به عمروبن حُرَیْث برده والحال با اوست. پس ابن زیاد کس فرستاد و مختار را طلبیده گفت: شنیدهام که با جمعی کثیر به نصرت ابن عقیل آمدی. مختار گفت: من این کار نکردم، بلکه من با رایت عمروبن حریث بودم. عمرو نیز گواهی داد که مختار با من بود. پس ابنزیاد قضیبی که بر دست داشت بر روی مختار زد چنانچه یک چشمش کور شد و گفت: اگر عمرو گواهی نمیداد تو را به ابنعقیل میرسانیدم. و بعد از آن دستور داد مختار را به زندان بردند. القصّه؛ مختار در زندان ابنزیاد بود تا آنکه امامحسین، علیهالسّلام، شهید شد. بعد از آن عبداللّهبن عمر به واسطۀ آنکه خواهر مختار زن او بود پیش یزید شفاعت کرده مختار را از بند ابنزیاد خلاص کرد. امّا ابنزیاد او را از کوفه اخراج نمود. پس مختار به جانب حجاز آمد و در وقت خروج عبداللّه بنزبیر با او بیعت کرد،( مختار با این شرط با ابنزبیر بیعت کرده بود که از اوامر و نواهی او بیرون نرود.) چنانچه در حین محاصره حصینبن نمیر با ابنزبیر بود، راضی از وضع او نبود، بنابراین در رمضان سال شصت و چهارم از مکّه بیرون آمده خود را به کوفه رسانیده و آنجا شروع در دعوت مردم کرد و ایشان را بر طلب خون امام حسین تحریض مینمود. و جمعی از شیعیان به او بیعت کردند و طایفهای دیگر گفتند: ما سلیمان بن صُرَد را بر خود امیر ساختهایم و او در مقام آن آمده که انتقام از اعداء آل محمّد بستاند. پس مختار با سلیمان ملاقات کرده گفت: هرگز فرصتی به از این نخواهیم یافت که یزید مرده و پسرش ترک حکومت کرده و احوال بنیامیّه در کمال آشفتگی و سقوط است، باید که ظاهر شوی و کار خود را انجام دهی. سلیمان گفت: هنوز وقت آن نیست. مختار چون این کلمه از سلیمان شنید از او مأیوس گشته بیرون آمد و گفت: این مرد خرف شده و فرتوت. جنگ کار او نیست؛ چه، فرصتی چنین از دست میدهد و اهمال میورزد. بعد از آن نامهای از محمّد بن حنفیّه بیرون آورده به مردم نموده گفت: امام وقت اوست نه علّیبن حسین زینالعابدین،( مختار قبل از آمدن به کوفه، برای اینکه موقعیت خویش را تثبیت کند، نخست از امام سجّاد(ع) اجازه خواست تا مردم را به حمایت از وی بخواند و قیام خود را به نام او آغاز کند. امّا امام زینالعابدین دعوت او را نپذیرفت. مختار چون از جانب امام سجّاد مأیوس شد، دعوت خود را به نام محمّد حنفیّه آغاز کرد.) زیرا که او به علم زیاده است و به علیّبنابیطالب نزدیکتر و به کتاب خدا و سنّت مصطفی اعلم، و وصیّ پیغمبر است. و مضمون نامه آن بود که: چون سلیمان بن صُرَد در طلب خون امام حسین، علیهالسّلام، تقصیر مینماید و در قتل قاتلان آن جناب تاٴخیر میورزد، باید که تو به کوفه روی و شیعهٴ پدرم را جمع نموده بگویی که بیرون آیند و خون امام حسین را طلب کنند. و باید که بیعت مرا از کوفیان گرفته در میان ایشان باشی تا از این جانب کس فرستاده شود. چون شیعیان این نامه بدیدند بسیاری از سلیمان بن صُرَد رویگردان شدند و به مختار پیوستند و مختار با شیعه گفت: اگر سلیمان بعد از اخراج گماشتۀ ابنزیاد شهر را ضبط کرده بودی هرگز ابنزبیر را مجال آن نبودی که عمّال خود را به کوفه فرستد. و مختار، محمّد حنفیه را مهدی خواند و مردمان را گفت: سلیمان کار را تباه گردانید و من نزد وی مینویسم، تا چه فرماید.
امّا چون سلیمان شنید که مختار در مقام مخالفت است و اهل شام به مروان حکم بیعت کردهاند و او ابنزیاد را به کوفه خواهد فرستاد، بسیار اندیشهناک شده تبعهٴ خود را طلبید و گفت: اگر مختار میخواهد که از قِبَلِ محمّدحنفیه بیرون آید هیچ مضایفه نیست، و امامزمان علیّبنالحسین است. ما تا آن زمان که به مردم مقررّ کردهام نرسد از قِبَلِ امام علیّبنالحسین بیرون نخواهیم آمد، چرا که پیش از آنکه ما جمعیت و استعداد به هم رسانیم اگر به دعوی خون امام حسین بیرون آییم، بقیّةالسیف شیعۀ اهل بیت که مانده نیز کشته شود.
در این اثناء شخصی از اهل شام که در کوفه میبود نزد عبداللّهبنیزید،(در روضةالصفا به صورت عبداللّهبن زید آمده است.) که از جانب ابنزبیر والی کوفه بود، رفت و گفت: ای امیر از خود غافل مباش که خوارج بسیار در این شهر جمع شده طایفهای از ایشان به مختار پیوستهاند و جمعی به سلیمان بن صُرَد. و میخواهند که بیخبر به سرای تو درآیند و تو را هلاک کنند. مصلحت آن است که بیخبر جمعی را به خانهٴ مختار و سرای سلیمان فرستی تا هر دو را گرفته به زندان برند. و اگر میدانی که این معنی بیجنگ میسّر نخواهد شد استعداد جنگ باید کرد. عبداللّهبن یزید پرسید: این جماعت چه مذهب دارند؟ گفت: ایشان دعوی تشیّع میکنند و خون حسینبن علی را طلب مینمایند. عبداللّه گفت: من حسین را نکشتهام که ایشان قصد من کنند. آن کس که حسین را کشته از جانب شام میآید، سزاوار آن است که شیعیان با او محاربه نمایند نه با من. بعد از آن فرمان داد که تامردم به مسجد حاضر شوند. چون خلایق به مسجد حاضر شدند عبداللّهبن یزید به منبر رفته بعد از حمد و ثنای الهی و درود پبامبرگفت: "ای مردمان، بدانید چنین میشنوم که طایفهای از شیعۀ علی اتّفاق نمودهاند که خون امام حسین، علیهالسّلام، از من طلب دارند. به خدا سوگند که من حسینبن علی را نکشتهام و نگفتهام که او را بکشند و به کشتن او راضی هم نبودهام. من میدانم [آنان] که بر حرب آن جماعت اتّفاق نمودهاند چه کسانند، لیکن من با مسلمانان پیش از آنکه ایشان در مقام حرب برآیند نمیخواهم که حرب کنم یا ایشان را برنجانم. همه کس را معلوم است که قاتل حسینبن علی، پسر زیاد است . خون آن جناب از او باید طلبید. مرا ابنزبیر ــ که او نیز طالب خون حسین است ــ جهت ضبط کوفه فرستاده." بعد از ادای این کلمات از منبر فرود آمده و به دستور سابق به حکومت مشغول شد و مختار و سلیمانبن صُرَد هر روز جدا جدا به سلام میرفتند.
طبری گوید که چون عبدالله بن یزید این سخنان را گفت، ابراهیم بن محمد بن طلحه او را ضعیف آرامش جوی خواند و گفت اگر کسی بر علیه ما قیام کند او را میکشیم و پدر را به جای پسر و پسر را به جای پدر و دوست را به جای دوست میگیریم و سردسته را به جای کسانش تا تسلیم حق شوند و به اطاعت گردن نهند. مسیب بن نجبه سخنش را برید و گفت پسر پیمانکشن ما را از خشونت و شمشیرت میترسانی و او را سب کرد و سخن امیر را تأیید نمود عبدالله بن وال تیمی نیز برخواست او را مذمت کرد. جمعی از عمال ابراهیم بن محمد و گروهی از همراهانش خشمگین شدند و به دفاع از او ناسزا گفتند و مردم نیز آنها ناسزا گفتند و مجادله کردند وقتی عبدالله بن یزید این وضع را دید فرود آمد و به خانه رفت. ابراهیم هم در حالی که میگفت سستی عبدالله بن یزید را به ابن زبیر گزارش خواهد کرد رفت.