اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

سؤالی در مورد دیه(بعلاوه جواب به سؤال دوم)

با سلام. دوستمان جناب ارس، مطلب زیر را پرسیده اند:

 


سلام
وقتتون بخیر
من در مورد این موضوع دچار مشکل شدم.ممنون میشم در صورت امکان راهنماییم کنید:
"
وقتی که زنی بدست مردی به قتل میرسه،خانواده زن برای قصاص قاتل باید نصف دیه مرد رو بپردازن".
-
در صورتیکه قتل عمد یا غیر عمد باشه فرقی میکنه؟
-
اگه دو برابری دیه مرد بخاطر نقش تامین معاش خانوادش هست،آیا نباید دیه یک زن سرپرست خانوار رو هم معادل یک مرد قرار داد تا قوانین با شرایط عصر حاضر همخونی داشته باشن؟ و یا اینکه دیه پسری  که هیچ نقش تولید کنندگی برای جامعه یا خانوادش نداره چرا از  دیه زنی که ممکنه سرپرست باشه یا نباشه و حداقل مادر یک خونواده باشه، بیشتره؟
-
درسته که دیه به خونواده می رسه، اما چرا خانواده ای که دخترش رو از دست داده باید به خونواده ی دیگه- برای نابودی ِفرزند مجرمش- بهایی بپردازه؟
متشکرم

 

  پاسخ:

 

  بحث قصاص، بحثی است که در صورت قتل عمد یا شبه عمد پیش خواهد آمد و مسائل مربوط به دیه را در پی خواهد داشت. در مورد قتل سهوی، قصاصی هم در کار نیست.

 

  اینکه پرسیدید چرا باید خانواده ای که دخترش را از دست داده است، به خانواده ای که پسر قاتلش قصاص می شود، بهایی بپردازد؛ علّت این امر، روشن است: از دیدگاه شرع مقدّس اسلام، نان  آور و متکفل هزینه  هاى خانواده  ها مردان هستند. حال اگر مردى عمداً[یا به صورت شبه عمد] زنى را کشت، به طور طبیعى باید بتوان او را قصاص نموده و کشت، ولى سرنوشت عائله او چه مى شود؟ (لازم به ذکر است قوانین براساس مصالح عام و غالب وضع مى شوند و همواره استثناهایى وجود دارد) در این مورد اگر اولیاى مقتول بخواهند مرد را قصاص کنند، شرع مى گوید باید نیمى از دیه را پرداخت نمایند تا به اندازه اى مشکل عائله برطرف گردد.[1]

 

  امّا اینکه می پرسید که شاید زنی سرپرست خانواده اش بود و یا پسری هیچ نقشی در تأمین مایحتاج خانواده نداشت، همانطور که در بالا گذشت، قوانین براساس مصالح عام و غالب وضع مى شوند و همواره استثناهایى وجود دارد. از سوی دیگر، باید توجه کرد که زنی که سرپرست است همچنان پتانسیل ازدواج و تحت تکفّل یک مرد قرار گرفتن را، و یک مرد فاقد خاصیت، نیز همچنان پتانسیل تحت تکفّل گرفتن خانواده را، دارا هستند. البته دقّت کنید که با جرایم و مجازاتها نمی توان مشکلات عاطفی را از بین برد، و به همین خاطر بحث فقدان پدر، مادر یا فرزند در مسئله مدّ نظر نیست. در دیه، که امری مادّی و مالی است، بحث نیازهای مادّی و مالی بازماندگان و بستگان مدّ نظر است.

 

با سپاس


***


دوستمان ارس دوباره مطرح فرموده اند:


سلام دوباره

صرفا تکیه به پتانسیلها در تعیین قوانین باعث ضعف نیست؟پتانسیلی که با آنچه در رفتار یک فرد، عینی شده متفاوته.

اگر چیزی که به مرور زمان از استثنا بودن خارج بشه ،نمیتونه پشتوانه ای برای تغییر قوانین مربوطه باشه؟

مثلا مردی که هیچ مسئولیتی نداره و حتی حضورش درجامعه مضر هم باشه؛ چون صرفا بصورت بالقوه با یک مرد مسئول ، پتاسیل یکسانی داره از حقوق یکسانی هم برخوردار میشه!

قصد تکرار مکررات ندارم.اشارم به پویایی و مطابق بودن با نیازهای روز جامعست.

  پاسخ:


  همانطور که در پاسخ قبلی به شما عرض کردیم، که موارد استثناء نباید امور کلّی زیر سؤال ببرند. قانون باید جامعیت داشته باشد.


  شاید تکیه صرف بر پتانسیلها باعث ضعف باشد، هر چند این امر نیاز به اثبات دارد، ولی بحث فقط بر سر پتانسیلها نیست، به هر حال عموماً این مردها هستند که نان آوری می کنند و زنها هم بیشتر به عنوان کمک به شوهر کار می کنند.  


  امّا اگر استثناء به مرور زمان، به کلیّت بدل شود، بلکه قانون جای تغییر دارد که در اسلام این امر با بحث قوانین ثانویه، پیشبینی شده است، ولی موضوع این است که زنها در این عصر نه تنها نان آورتر از صدر اسلام نیستند، بلکه نقششان در عصر امروز و هجوم شدید فمنیسم، در اجتماع و خانواده کمرنگتر هم شده است، پس این امور، امروز از دیروز استثنائتر هم هستند.


  مردی که هیچ مسئولیتی ندارد به هر حال ممکن هست روزی مسئولیتی را به عهده بگیرد، ولی مردی که حضورش برای جامعه مضر است، با چنین فردی فرق دارد و با برخورد شدید قانون روبرو می شود.


  باید توجه کنیم که قانونگذار موقع قانون گذاشتن باید تمام جوانب را بنگرد، البته جزئیات نباید مانع توجه به کلیات شوند.



  امّا دوست عزیز، اگر منظور شما این است که قانون به شکلی باشد که عدالت را در جامعه برقرار کند، خب دعوای ما از روز اوّل سر همین است! ما می گوییم دنیا گنجایش عدالت را ندارد و به همین دلیل است که ما به زندگی پس از مرگ اعتقاد داریم. آری به هر حال در هر قانونی حفره هایی هست که باعث می شود برخی سوءاستفاده کنند، ولی خب خدا شاهد و ناظر است و در قیامت عدالت کامل را اجرا خواهد فرمود. این تئوریهای بشری هم که به عنوان مثال سعی می کنند با تساوی، مدلی از عدالت بسازند، فقط تلاشهای بی حاصلی هستند که در غرب هم مناقشات زیادی را به وجود می آورند، ولی از آنجا که آنها خود فمنیسم را برای استثمار زنان به راه انداخته اند، فمنیسم را به عنوان امری کلّی در نظر می گیرند و تمام امور را به خاطر آن زیر پا له می کنند. قوانین تساوی گرای غرب، گاهی عوارض مضحکی را در پی دارد که بحث در مورد آنها خود محتاج تحقیقی کامل است.


 

دین اسلام کاملتر است یا دین زرتشت؟

  با سلام. در یکی از پیامها، از من چنین پرسیده شده است:


«مبحثی دراینجا بودکه دین زرتشت یااسلام کدام کاملترهستندولی توضیحی داده نشده است. خواهشمندم بفرمائیدکدام کاملتراست. الکس»


 من البته نمی دانم کدام مبحث مورد نظر پرسشگر هست، ولی خب در مقایسه بین اسلام و زرتشت، اسلام را باید دین کاملتری دانست و این را دلایل زیادی می توانند نشان بدهند:


  اوّل از همه اینکه کیش زرتشت حداقل به شکل امروزی هیچ برنامه خاصی را در بر ندارد، ولی اسلام یک برنامه کامل برای زندگی است. در نوشتجاتی که از زرتشت به دست ما رسیده است، هیچ دستور خاصی جز امر به گفتار و کردار و اندیشه نیک و خودداری از دروغ یافت نمی شود، که خب ما برای اینها اساساً نیازی به پیامبر نداریم، عقل سلیم هم اینها را می گوید! البته کیش زرتشت هم احکامی دارد ولی خب هیچیک از این احکام به صورت مستند به زرتشت نسبت داده نمی شوند، و بیشتر دستورات موبدان بزرگ زرتشتی در اعصار بعد از زرتشت هستند.


  دومین بحث مستندات است، ما دلایل زیادی برای نسبت دادن قرآن به حضرت محمّد(ص) داریم، هم تاریخی و هم منطقی، ولی زرتشتیان با چه دلیلی گاتاهای اوستا را به زرتشت نسبت می دهند؟ به قول یکی از پژوهشگران، عملاً نویسنده گاتاها را زرتشت می نامند و نه اینکه شخصیتی مجزا به زرتشت باشد که گاتاها را بشود به او نسبت داد. ضمن اینکه کهنترین نسخه قرآن، مربوط به نیمه اوّل قرن اوّل هجری است و لذا فقط چند دهه با زمان وفات پیامبر فاصله دارد، ولی کهنترین نسخه اوستا و گاتاها، مربوط همین چند قرن پیش می باشد، و چند هزار سال با زرتشت فاصله دارد. به راستی از کجا بدانیم گاتاها همانگونه که نوشته شده اند به دست ما رسیده اند؟


 سومین و آخرین بحثی که می خواهم بدان اشاره کنم، برتری الهیات اسلامی است. بنده وارد بحث توحید و معاد نمی شود و فقط به بحث نبوّت در کیش زرتشت می پردازم. نبوّت، در زرتشتیت با یک پیامبر شروع و با همان پیامبر تمام می شود، بدون اینکه توضیح مناسبی در دست باشد که چرا پیش از زرتشت پیامبری نیامده یا پس از او پیامبری نمی آید، و یا اگر گروهی از زرتشتیان پلورالیست می پذیرند که پیامبرانی مثل موسی و عیسی و محمّد(ع) انبیاء الهی هستند، چرا بدانها ایمان و اعتقادی ندارند؟ در مقابل در دین اسلام، نبوّت از ابتدای حیات بشر شروع می شود، و حتی وقتی پس از قرنها نیازی به وحی جدید نیست و لذا نبوّت ختم می شود، زمین از حجّت خدا خالی نمی ماند، و هر زمانی امامی دارد، تا جایی که حتی در اسناد اهل سنّت مثل صحیح بخاری داریم که هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است(صحیح بخاری، ج 5، ص 13، صحیح مسلم ج6، ص 21 و 22. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 155)


  لذا به نظر من دین اسلام، کاملتر از دین زرتشت است. البته بنده زیاد به کاملتر بودن توجه ندارم، و برتری اسلام در این است که تنها دین صحیح است.

افسانه اورینب

سلام به تمام دوستان. حتما" شنیدید که بعد از کشتن امام سوم، اجساد مطهر حسین(ع) و یارانشو روی خاک رها کردند و جنازه های کشتگان خود را به خاک سپردند و حتی وقتی اجساد دفن شدند هم به دستور خلفای جور قبرهای آن امام و یارانش را شخم زدند و بر آنها آب جاری کردند. چه گریه ها که شیعیان بر سر این مسئله نمیکنند. 


  اما خبر ندارید که امروز نیز انسانهای رذل دیگری هستند که هر دم با تهمتی و اهانتی بر ضد مکتب حسین، تبلیغات میکنند و عملا" همان شخم زدن را بار دیگر از سر گرفته اند اما اینبار نه بر سر قبر حسین(ع) بلکه در ذهن جوانان. این اراذل گاهی میگویند حسین بخواطر جاه طلبی کشته شد و گاهی میگویند ... . باور کنید چند روز پیش یکی از این اراذل و اوباش به وبلاگم آمد و کامنتی گذاشت که در آن شمر را یک قهرمان خوانده بود و از قتل حسین(ع) ابراز خشنودی نموده بود. اکنون و با خواندن این مقاله بهتر معنای جملات زیارت عاشورا را درک خواهیم کرد.


  متن زیر هم یکی از آن مقالات است که اتفاقا" مورد تأیید «شجاع الدین شفا»ی زرتشتی قرار گرفته و نویسنده در ابتدای متنش هم با کمال افتخار نامۀ تشکرآمیز آقای «شفا» را هم آورده که در مارس 2004 میلادی ارسال شده الست. این هم خلاصه آنچه اینها میگویند:


"سالهاست مردم ما برای حسین بر سر و سینه میزنند در حالی که نمیدانند او را برای چه کشتند: یکی از سرداران یزید زنی زیبا به نام اورینب داشت و یزید عاشق وی شد و شعرهای فراوان در مدح او خواند. از سویی با نامه های کوفیان، حسین مصمم میشود که به کوفه برود. در دمشق یزید با راهنمایی معاویه سردار را به سفر میفرستد و وقتی سردار برمیگردد شهر را از این شایعه پر میکنند که اورینب در غیاب شوهر زنا کرده است. شوهر هم فورا" زن را طلاق میدهد و حسین فورا" زن را، عقد میکند. یزید به حسین پیغام داد که اگر سرت را میخواهی زن را طلاق بده. حسین زن را پس نفرستاد و بخاطر نامۀ هانی به سوی کوفه رفت و در کربلا کشته شد. او حتی در روز عاشورا هم می توانست اورینب را پس بدهد و زنده بماند!" 


حالا بیایید این مقاله را نقد کنیم.


نکته خیلی مهم اینستکه اسلامستیز از شدت دشمنی با اهل بیت اساسا داستان را وارونه نقل کرده است. در اسناد تاریخی هرگز اینطور گفته نشده است بلکه آنچه در اسناد تاریخی، آنهم فقط در چند سند و نه به صورت متواتر،آمده است به طور خلاصه این است: 


"یزید عاشق «ارینب» دختر اسحق می‌شود. ارینب در زیبایی و ادب و کمالات، شهرتی درخور داشت. معاویه از جریان آگاه شد و به یزید وعده داد که او را به مقصود برساند. «ارینب» با پسر عمویش «عبدالله بن سلام» که از شخصیت‌های معروف بود، ازدواج کرد و در عراق با همسر خود زندگی می‌کرد. عبدالله از سوی معاویه در عراق مسئولیتی داشت. معاویه او را از عراق به شام احضار کرد و توسط ابو هریره و ابو درداء به وی گفت: دوست دارد دختر خود را به ازدواج تو درآورم،‌چون از جهات مختلف شایستگی داری داماد خلیفه باشی. عبدالله پذیرفت، آن دو جریان را به معاویه گزارش کردند. معاویه پیش از این، به دختر خود گفته بود که اگر آن دو نزد تو آمدند که تو را برای عبدالله خواستگاری نمایند، موافقت کن،‌ ولی به آنان بگو: در صورتی موافقت می‌کنم که عبدالله، همسر خود را طلاق دهد. عبدالله که فریب معاویه را خورده بود، همسر خود را طلاق داد و از معاویه درخواست کرد به وعدة خود وفا کند، معاویه پاسخ داد: اگر دخترم رضایت دهد، می‌پذیرم. آن دو نزد دختر معاویه رفتند و جریان طلاق «ارینب» را به او گفتند دختر معاویه پاسخ داد: باید درباره این موضوع اندیشه و مشورت نمایم. جریان میان مردم پخش شد و مردم معاویه را به خدعه و مکر یاد کردند! مدتی گذشت تا عِدّه «ارینب» سپری شد. مجدداً آن دو نزد دختر معاویه رفتند اما پاسخ منفی داد و گفت: این ازدواج به مصلحت من نمی‌باشد! سپس معاویه، ابو درداء را به عراق فرستاد تا «ارینب» را برای یزید خواستگاری نماید. چون وی وارد عراق (کوفه) شد، فهمید که امام حسین(ع) هم در عراق است. تصمیم گرفت در آغاز خدمت امام برسد، بعد مأموریت خود را انجام دهد. چون خدمت امام رسید، حضرت فرمود: برای چه به عراق آمده‌ای؟ ابو درداء موضوع را به امام گفت، امام فرمود: من هم تصمیم داشتم کسی را نزد «ارینب» برای خواستگاری بفرستم. اکنون که نزد او می‌روی، پیام مرا نیز به او برسان. ابو درداء چون نزد ارینب رفت او را برای امام و یزید خواستگاری نمود. «ارینب» با وی مشورت کرد که کدام خواستگار بهتر است، ابو درداء پاسخ داد: امام برای همسری با تو شایسته‌تر است. امام با همان مهریه‌ای که بنا بود یزید بدهد، «ارینب» را به عقد خود درآورد. عبدالله همسر سابق که در شام بود، مورد بی مهری معاویه واقع شد و حقوق او را قطع کرد. عبدالله به سبب اموالی که نزد همسر خود به امانت گذاشته بود،‌ رهسپار عراق شد و موضوع امانت را با امام حسین مطرح کرد. آن گاه برای گرفتن اموال خود نزد همسر سابقش رفت و اموال خود را دریافت کرد. آن دو چون به یاد گذشته افتادند، متأثر شدند و هر دو به گریه افتادند. امام با دیدن آن صحنه نسبت به آن دو ترحم کرد و فرمود: باش که او را سه طلاقه کردم. خدایا! آگاهی که او را به جهت مال و زیبایی، به عقد خود درنیاوردم، بلکه به جهت اینکه او را برای شوهرش نگه دارم، با او ازدواج کردم. سپس دستور داد تمام مهریه او را بدهند. آن دو خواستند به عنوان تشکر اموالی را به امام بدهند، که حضرت نپذیرفت و فرمود: پاداشی که امید است به من داده شود، بهتر از اموال است، سپس آن دو دوباره با یکدیگر زندگی کردند. بر اساس آنچه در داستان آمده،‌ این جریان بعد از ولایتعهدی یزید رخ داد."(الامامه و السیاسه، صفحات 166 تا 173)


پس میبینیم که اصلا آنچه در برخی اسناد تاریخی آمده است اصلا به این شکلی که این دشمن غرضورز امام حسین نقل کرده است نیست بلکه ماجرا چیز دیگری است. امام حسین طبق این نقل تاریخی این زن را از یزید نجات میدهد و به شوهرش باز میگرداند. حتی روایت تأکید دارد که امام حسین فرمودند «. خدایا! آگاهی که او را به جهت مال و زیبایی، به عقد خود درنیاوردم» و به محض آگاهی از دلبستگی مجدد این زن به شوهر سابقش او را طلاق دادند. 


نکته دیگر اینکه به غیر از اینکه شبهه افکن، در نقل تاریخ مرتکب تحریف شده است خود این روایت که او نقل کرده است نیز جای بررسی بیشتر دارد و به نظر میرسد ماجرای اورینب به کل دروغ باشد:



اول:  


بیایید داستان را به لحاظ روایی نقد کنیم: 


روایت فوق مرسل است و هیچ‌گونه سندی برای آن ذکر نشده تا بتوان آن را مورد بررسی قرار داد. چون ابن قتیبه(نویسنده کتاب الامامه و السیاسه) داستان را این چنین آغاز می کند:ما حاول معاویة من تزویج یزید قال: وذکروا أن یزید بن معاویة سهر لیلة من اللیالی، وعنده وصیف لمعاویة یقال له رفیق، ... او که خود همعصر این ماجرا نبوده است نمیگوید این ماجرا را از چه کسی شنیده است تا ما بتوانیم سلسلۀ راویان را بررسی کنیم. چه بسا فرد دروغگویی این ماجرا را به او گفته باشد.


از سوی دیگر ابودرداء که در این داستان میبنیم بنا به نظر معروف در زمان حکومت عثمان مرده است. برخی هم مرگ او را 39 یا 38 هجری درگذشته است(ابن اثیر الکامل، ج 3، ص 129؛ابن عبدالبرّ،‌الاستیعاب، ج 3، ص 1229 ـ 1230؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 4، ص 622.) پس او چگونه میتواند در این ماجرا که در اواخر حکمرانی معاویه و زمان ولایتعهدی یزید روی داده است حضور داشته باشد؟ پس این داستان دارد از شخصیتی در ماجرا نام میبرد که در آن زمان سالها از مرگش گذشته بوده است!!


از سوی دیگر از این داستان در اسناد دسته اول و مشهور هیچ خبری نیست. مشهورترین کتابی که این داستان را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه است که برخی در این که نویسنده آن ابن قتیبه باشد شک دارند.( دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص 459) از این گذشته اسناد معدودی هم که این ماجرا را نقل میکنند انقدر آشفته هستند که در برخی از آنان این ماجرا را به فرد دیگری نسبت میدهند ولی روایت آنها در مورد ازدواج ان فرد با اورینب نیز قابل قبول نیست و تضاد کامل با عقل دارد ولی به علت عدم ارتباط با بحث از آوردنش خودداری میکنیم.


باز جای توجه دارد که هیچ سندی به آمدن امام حسین به عراق پس از شهادت حضرت علی و رفتن به مدینه اشاره ندارد، مگر در حماسۀ عاشورا که روایت فوق ماجرای اورینب را پیش از آن میداند و در واقع میگوید ماجرا اورینب باعث شد که یزید اینقدر به امام حسین برای بیعت فشار بیاورد و بگوید از حسین یا بیعت بگیرید و یا سرش را؛ و در نتیجه امام حسین از مدینه خارج میشوند و ابتدا به مکه و بعد از نامه نگاری کوفیان به عراق میروند.



دوم:  


در داستان فوق آمده که حضرت امام حسین علیه السلام‌ ارینب را در یک مجلس سه طلاقه کرد و فرمود: فقال : أشهد الله أنها طالق ثلاثا، (فرمود: خدا را شاهد میگیرم که او را سه طلاقه نمودم) و این با فرهنگ اهل بیت علیهم السلام‌ هیچگونه سازگاری ندارد، بلکه خلاف ضرورت احادیث اهل بیت و فقه شیعه است که در فقه شیعه کاملاً و مبسوط بحث شده است. 

عن علی بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن حماد ، عن الحلبی ، عن أبی عبد الله علیه السلام قال : من طلق امرأته ثلاثا فی مجلس وهی حائض فلیس بشئ.(ابا عبدالله(ع) فرمودند: کسی که در یک مجلس همسرش را سه طلاقه کند و نیز حائض باشد هیچ ارزشی ندارد. (طلاق باطل است))وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 21 . 


بنا به حدیث فوق از امام صادق(ع) سه طلاقه در تشیّع عملی قبیح است و بعید از که یکی از پیشوایان شیعه چون امام حسین، این کار را بکند؟



سوم:  


یکی از شرائط طلاق حضور دو شاهد عادل می باشد که در داستان فوق این امر رعایت نشده است.


قرآن می‌فرماید:


وأشهدوا ذوی عدل منکم.(دو عادل از بین خودتان به شهادت بگیرید) (طلاق/2) 


تلک حدود الله ومن یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه.(این حدود الهی است و هر کس از آن تعدی کند بر خودش ظلم نموده است) (طلاق/1) 


و نیز امام صادق علیه السلام می‌فرماید‌:


ولا یجوز الطلاق إلا بشاهدین ...(طلاق جایز نمی‌باشد مگر با حضور دو شاهد.)وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 25 . 

چهارم:  


در داستان فوق امام حسین علیه السلام‌ به عبدالله سلام می فرماید: بل أدخله علیک حتى تبرئی إلیه منه کما دفعه إلیک.(تو داخل منزل من شده و با ارینب ملاقات کن و با تحویل اموال خود ذمه او را بری کن.) و این نیز با سیره اهل بیت علیهم السلام‌ و غیرت مردانگی عرب سازگاری ندارد که یک مرد اجنبی و نامحرم را به اندرون خویش راهنمایی کنند.گذشته از این که بری شدن ذمه نیازی به خلوت با نامحرم ندارد.



پنجم:  


گذشته از بطلان قطعی روایت فوق به اندازه کافی در اسباب و عوامل زمینه ساز واقعه کربلا در کتب شیعه و سنّی بحث شده است که هیچ جای شک و شبهه باقی نمی‌گذارد تا نوبت به طرح این شبهه سست و بی اساس برسد.



ششم:  


با صرف نظر از تمامی اشکالات موجود که ذکر شد اگر چنان‌چه این داستان بدون مواردی که با مقام عصمت و سیره اهل بیت منافات دارد صحت می‌داشت و اتّفاق افتاده می‌بود، در حقیقت امام علیه السلام‌ با این کار خود، از طرفی جنایات معاویه و یزید را برای مردم اثبات می‌کند که این ها برای رسیدن باامیال شوم وشیطانی خود به هرکاری دست می زدند.و از طرفی دیگر با این کار از پاشیده شدن یک زندگی موفق وگرم جلوگیری کرده است.


  البته یادآوری این نکته نیز خالی از لطف نیست که به اتّفاق تمامی تواریخ از تواریخ اهل سنّت تا تواریخ شیعه، یزید برای اینکه برای خودش بیعت بگیرد، امام حسین را کشت، و دستور این بود که امام حسین یا بیعت کند یا سر از تنش جدا کنید. می توانید به دلخواه خود به یکی از کتب تاریخ رجوع کنید، و ملاحظه نمایید!!


حال برای این افراد مغرض سخن امام حسین را تکرار میکنم: اگر دین ندارید و باوری به معاد ندارید اقلا در این دنیا آزاده باشید.

استقلال اقتصادی زن در اسلام

چرا در اسلام  زنان مانند مردان استقلال اقتصادی ندارند؟


 اصل استقلال مالى زوجین و حق اداره و تصرف آنها بر اموالشان از اصول مسلم فقه شیعه است و هیچ تردید و اختلافى در آن وجود ندارد. قانون مدنى هم در ماده 1118 (1) خود آن را پذیرفته است و مطابق آن:


«زن در مسائل مالى و اقتصادى، استقلال و آزادى کامل دارد و می تواند در اموال شخصى خود هر گونه دخل و تصرفى نماید; بدون آن که موافقت‏ شوهر لازم باشد. اعم از این که آن اموال قبل از ازدواج به دست آمده باشد و یا بعد از آن‏» . (2)


براى اثبات این اصل در فقه شیعه، به دو دلیل از منابع فقهى می توان استناد نمود.


1- آیه «للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن‏» (3)


یعنى: مردان را از آنچه کسب می کنند و نیز زنان را از آنچه به دست می آورند بهره‏اى است.


کلمه اکتساب به معنى به دست آوردن است اما فرقى که راغب اصفهانى بین معناى کسب و اکتساب متذکر می شود بسیار قابل توجه و دلیل بر مدعاست; وى می گوید: کلمه اکتساب در به دست آوردن فایده‏اى استعمال می شود که انسان می خواهد خودش از آن استفاده کند و بهره‏ بردارى اختصاصى از آن نماید و کسب، هم آنچه را که خود می خواهد استفاده کند شامل می شود و هم آن چیزى را که براى دیگران به دست می آورد. (4) از این جهت معناى کلمه کسب از معناى اکتساب عامتر است. مطابق این معنى، زن و مرد چیزى را که به دست می آورند، خودشان مستقلا حق تصرف و بهره‏بردارى از آن را خواهند داشت.


از این رو، مفاد آیه چنین خواهد بود که هر یک از زن و مرد، آن چیزى را که به دست می آورند - خواه اختیارى باشد; مانند کسب درآمد یا غیراختیارى; مانند ارث و غیره - به خودشان اختصاص دارد و حق استفاده و بهره‏بردارى را به طور مستقل خواهند داشت. مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر این آیه می گوید:


«اگر مرد و یا زن از راه عمل چیزى به دست می آورد خاص خود اوست و خداى تعالى نمی خواهد به بندگان خود ستم کند .از اینجا روشن می شود که مراد از اکتساب در آیه نوعى حیازت و اختصاص دادن به خویش است; اعم از این که این اختصاص دادن به وسیله عمل اختیارى باشد نظیر اکتساب از راه صنعت و یا حرفه یا به غیر عمل اختیارى. لیکن بالاخره منتهى می شود به صفتى که داشتن آن صفت‏باعث این اختصاص شده باشد... و معلوم است که هر کس، هر چیزى را کسب کند از آن بهره‏اى خواهد داشت و هر کسى هر بهره‏اى دارد، به خاطر اکتسابى است که کرده است‏» . (5)


یکى از مفسرین با برداشت وسیعترى از این آیه، نسبت‏به آزادى زنان در اشتغال و تجارت، می گوید:


«خداوند در کسب و تجارت نسبت‏به سعى و کوشش هر کسى از مرد و یا زن از نعم خود عطا می فرماید... آیه شریفه دلیل است که زنان هم می توانند به تجارت مشغول شوند و همچنین نسبت‏به سعى و کوشش خود از نعم الهى بهره‏مند شوند» . (6)


2- عموم قاعده «الناس مسلطون على اموالهم‏»


این قاعده که به نام قاعده «تسلیط‏» معروف است از قواعد پذیرفته شده، نزد فقهاى شیعه است و در فقه، بدان بسیار استناد می شود.


مفاد قاعده مزبور چنین است که همه مردم اعم از زن و مرد نسبت‏به اموال خودشان حق هر گونه تصرفى را دارند و استثنایى هم در مورد این که زن یا زوجه نتواند در اموال خودش تصرف نماید، وارد نشده است، به علاوه روایت «لایحل مال امرء مسلم الا بطیب نفسه‏» (7) بدین معنى است که تصرف در مال شخص مسلمان بدون رضایت او جایز نیست و نیز عمومات متعدد دیگرى که در آیات و روایات به این مضمون وارد شده است دلالت‏بر این مدعا دارد و هیچ تخصیص و استثنایى که شوهر را مجاز نماید در اموال همسر خود تصرف کند، وجود ندارد; بر پایه این استدلال، دست مرد از اموال زن کوتاه شده و حق هر گونه مداخله در اموال زن از شوهر سلب گردیده است.


از این رو در مورد استقلال زن از مرد در مالکیت، اداره، تصرف و بهره‏بردارى از اموال، مطابق منابع فقهى شیعه بلکه بسیارى از منابع اهل سنت جاى هیچ تردیدى نیست.


در حقوق ایران نیز به تبعیت از فقه شیعه نظام مالى زوجین از زمان تدوین قانون مدنى در سال 1307، از یک ثبات نسبى برخوردار بوده است. این ثبات را باید ناشى از منشا و مبناى محکم آن دانست. ریشه مذهبى و الهى داشتن قواعد حاکم بر این روابط که مانع از بی عدالتى در روابط بین زن و شوهر است را باید علت این ثبات قلمداد نمود. فلسفه این امر نیز بسیار روشن است; زیرا از ابتدا، اسلام به جاى تشابه‏سازى به «اصل عدالت‏» توجه نموده است و همانگونه که برخى از صاحب‏نظران دینى اظهار نموده‏ اند:


«اصل عدل که یکى از ارکان کلام و فقه اسلامى است، همان اصلى است که قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است; یعنى از نظر فقه اسلامى - و لااقل فقه شیعه - اگر ثابت‏بشود که عدل ایجاب می کند فلان قانون باید چنین باشد نه چنان و اگر چنان باشد ظلم است و خلاف عدالت است ناچار باید بگوییم حکم شرع هم همین است; زیرا شرع اسلام طبق اصلى که خود تعلیم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطرى و طبیعى خارج نمی شود. علماى اسلام با تبیین و توضیح اصل عدل، پایه فلسفه حقوق را بنا نهادند» (8)


علاوه بر پایه‏ گذارى قوانین اسلامى براساس عدالت، اسلام حتى به زوجین اجازه نداد که توافقى نمایند تا منجر به بی عدالتى شود.


ازامام باقر علیه السلام سؤال شد که آیا مرد می تواند با زن خود شرط کند که نفقه را به طور کامل و مساوى با زن دیگر به او ندهد و خود آن زن هم از اول این شرط را بپذیرد؟ امام باقر علیه السلام فرمود:


«خیر چنین شرطهایى صحیح نیست، هر زنى به موجب عقد ازدواج خواه ناخواه حقوق کامل یک زن را پیدا می کند ...» . (9)


باید توجه داشت که مطالب یاد شده هرگز به این معنا نیست که تمام اصول مترقى اسلام پیاده شده است و یا ثباتى که مطرح کردیم بدین معناست که اصلاحاتى در طول قانونگذارى حقوق ایران انجام نگرفته یا نباید بگیرد; بالعکس مقتضیات زمان و تحولات اجتماعى ایجاب می کند هر از چند گاهى راه کارهاى مناسب جهت اجراى هر چه بهتر قوانین اسلامى، ارائه شود و اساسا اجتهاد در فقه و پویایى آن به همین معنا است، که فقه باید جوابگوى نیازهاى زمان خود باشد. بلکه منظور این است که اصول کلى حاکم بر روابط زوجین از ثبات نسبى برخوردار بوده است.


شایان ذکر است که وقتى این اصول و قوانین مترقى، چهارده قرن قبل در حقوق اسلام بنیان نهاده شده بود و به زن در تصرف اموال خود استقلال کامل اعطا نمود، در کشورهاى اروپایى تا قبل از قرن بیستم، از جمله حقوق فرانسه که یکى از مدرنترین و مفصلترین حقوق مدون آنهاست، زنان از حداقل حقوق انسانى هم برخوردار نبودند و اصلا اهلیت تصرف در اموال خود را هم نداشتند.


به همین سبب با مقایسه اجمالى بین قانون اسلام و قوانین دنیاى متمدن غرب که شاید مفصلترین و کاملترین آنها، قانون مدنى فرانسه باشد می توان گفت‏بر خلاف تصور عده‏اى، حدود اختیارات زن و آزادى و استقلال او در انجام امور مالى و روابط حقوقى و اقتصادى در شریعت و نظام حقوقى اسلام، به مراتب وسیعتر و بیشتر از آن مرزهایى است که در نظام‏هاى حقوقى کشورهاى مدعى تمدن براى زن شناخته شده است. (10)




پاورقی

1- ماده 1118 قانون مدنى: «زن مستقلا می تواند در دارایى خود هر تصرفى را می خواهد بکند.»
2. سید مصطفى، محقق داماد، بررسى فقهى حقوق خانواده نکاح و انحلال آن، نشر علوم اسلامى، تهران، چاپ پنجم 1374، ص 317.
3. نساء/32.
4. حسین بن محمد، الراغب الاصفهانى، مفردات غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، 1404ق، ص 431.
5. سید محمد حسین، طباطبایى، ترجمه سید محمد باقر همدانى، تفسیر المیزان، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1363 ج 4، ص 534.
6. محمد کریم، علوى حسینى موسوى، کشف الحقایق عن نکت الآیات و الدقائق، حاج عبدالمجید - صادق نوبرى، تهران، چاپ سوم، 1396ق، ج 1، ص 352.
7. محمد بن على ابن بابویه، قمى (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، موسسه نشر اسلامى، قم، چاپ دوم، ج‏4، ص 93; محمد بن حسن، حر عاملى، وسائل الشیعة الى تحصیل مسائل الشریعة، دار احیاء التراث العربى، بیروت، ج 10، ص 449.

8. مرتضى، مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، تهران، چاپ بیست و یکم، زمستان‏1374، صص 156-. 155
9- ر. ک. همان، ص 450

10- سید مصطفى، محقق داماد، پیشین، ص 317.

فلسفه تعدّد زوجات در اسلام


پرسش: فلسفه تعدد زوجات چیست ؟ آیااین مسئله باعث بروز اختلافات بین زنان نمی شود؟چرا زن نمی تواند چند شوهر داشته باشد؟          

جواب: اسلام تعدد زوجات را بدون قید و شرط و نامحدود قبول ندارد. با بررسى وضع محیطهاى مختلف قبل از اسلام به این نتیجه مى ‏رسیم که تعدد زوجات به طور نامحدود، امر عادى بوده و قبل از اسلام جریان داشته؛ تعدد زوجات از ابتکارات اسلام نیست، بلکه دین اسلام آن را در چارچوب ضرورت‏هاى زندگى انسان محدود ساخته و براى آن قید و شرایط سنگین قرار داده است.


  قوانین اسلام براساس نیازهاى واقعى بشراست، نه احساسات، زیرا ممکن است هر زنى از آمدن رقیب در زندگى ناراحت بشود، ولى وقتى مصلحت تمام جامعه در نظر گرفته شود و احساسات را به کنار بگذاریم، فلسفه تعدد زوجات روشن مى‏ شود. هیچ کس نمى‏ تواند انکار کند که مردان در حوادث گوناگون زندگى، بیش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگ‏ها و حوادث دیگر، قربانیان اصلى را آن‏ها تشکیل مى‏ دهند.


  نیز نمى‏ توان انکار کرد که بقاى غریزه جنسى مردان از زنان طولانى‏ تر است، زیرا زنان در سن معینى، آمادگى جنسى خود را از دست مى‏ دهند، در حالى که در مردان چنین نیست.


  هم چنین زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتى از دوران حاملگى، عملاً ممنوعیت آمیزش دارند، در حالى که در مردان این ممنوعیت وجود ندارد.


از همه گذشته زنانى هستند که به علل گوناگونى همسران خود را از دست مى‏ دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آن‏ها باید براى همیشه بدون همسر باقى بمانند.


با درنظر گرفتن این واقعیت‏ها در این گونه موارد(که تعادل میان مرد و زن به هم مى‏ خورد) ناچاریم یکى از سه راه ذیل را انتخاب کنیم:


أ) مردان تنها به یک همسر در همه موارد قناعت کنند و زنان بیوه تا پایان عمر بدون همسر باقى بمانند و تمام نیازهاى فطرى و خواسته‏ هاى درونى و احساسى خود را سرکوب کنند.


ب) مردان فقط داراى یک همسر قانونى باشند، ولى روابط آزاد و نامشروع جنسى را با زنانى که بى شوهر مانده‏ اند، به شکل معشوقه برقرار سازند.


ج) کسانى که قدرت دارند بیش از یک همسر را اداره کنندو از نظر جسمى و مالى و اخلاقى مشکلى براى آن‏ها ایجاد نمى‏شود، نیز قدرت بر اجراى کامل عدالت میان همسران و فرزندان دارند، به آن‏ها اجازه داده شود که بیش از یک همسر انتخاب کنند.


  حال اگر بخواهیم راه اول را انتخاب کنیم، باید گذشته از مشکلات اجتماعى که به وجود مى ‏آید، با فطرت و غرائز و نیازهاى روحى و جسمى بشر به مبارزه برخیزیم. هم چنین عواطف و احساسات این گونه زنان را نادیده بگیریم اما این مبارزه‏اى است که پیروزى در آن نیست. به فرض که این طرح عملى بشود، جنبه‏ هاى غیر انسانى آن بر هیچ کس پوشیده نیست.


تعدد همسر را در موارد ضرورت نباید تنها از دریچه چشم همسر اول مورد بررسى قرار داد، بلکه از دریچه چشم همسر دوم و مصالح و مقتضیات اجتماعى باید مورد مطالعه قرار داد. آن‏ها که مشکلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان مى‏ کنند، کسانى هستند که یک مسئله سه زاویه‏ اى را تنها از یک زاویه نگاه مى‏ کنند، زیرا تعدد همسر هم از زاویه دید مرد و هم از زاویه دید همسر اول، نیز از زاویه دید همسر دوم باید مطالعه شود، آنگاه با توجه به مصلحت مجموع در این باره قضاوت کنیم.


اگر راه دوم را انتخاب کنیم، باید فحشا را به رسمیت بشناسیم. تازه زنانى که به عنوان معشوقه مورد بهره بردارى جنسى قرار مى‏گیرند، نه تأمین دارند و نه آینده‏اى. چنان که شخصیت آن‏ها پایمال شده است. این‏ها امورى نیست که انسان آگاه آن را تجویز کند.
بنابراین تنها راه سوم مى‏ماند که هم به خواسته‏هاى فطرى و نیازهاى غریزى زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابسامانى زندگى این دسته از زنان برکنار ماند و جامعه را از گرداب گناه بیرون برد.



در پایان چند نکته را ذکر مى‏ کنیم:


1 - جواز تعدد زوجات با این که در بعضى موارد یک ضرورت اجتماعى است و از احکام مسلم اسلام محسوب مى‏ شود، اما شرایط آن با گذشته تفاوت بسیار کرده است، زیرا زندگى درگذشته، یک شکل ساده داشت و رعایت عدالت بین زنان آسان بود و از عهده غالب افراد برمى‏ آمد، ولى در زمان ما باید کسانى که مى‏ خواهند از این قانون استفاده کنند، مراقب عدالت همه جانبه باشند. اگر قدرت بر این کار دارند، چنین اقدامى بنمایند. اساساً اقدام به این کار از روى هوى و هوس نباید باشد.


2 - تمایل پاره‏اى از مردان را به تعدد همسر نمى‏ توان انکار کرد. این تمایل اگر جنبه هوس داشته باشد، مورد تأیید نیست، اما گاه عقیم بودن زن و علاقه شدید مرد به داشتن فرزند، این تمایل را منطقى مى‏ کند، یا گاهى بر اثر تمایلات شدید جنسى و عدم توانایى همسر اول براى برآوردن خواسته عزیزى، مرد خود را ناچار به ازدواج دوم مى‏ بیند. حتى اگر از طریق مشروع انجام نشود، از طریق نامشروع اقدام مى‏ کند. در این گونه موارد نمى‏ توان منطقى بودن خواسته مرد را انکار کرد.(1)

گاهی مسئله تعدد زوج در یک خانه موجب کینه و دشمنی می شود اما این اشکال برافراد وارد است که دشمنی می ورزند، نه بر اسلام و تعالیمش، زیرا دین قانون تعدد زوجات را به طور وجوبی وضع نکرده است. در واقع تعدد زوجات در اسلام یک قاعده نیست، بلکه یک استثنا است و تنها حکم به جواز داده شده، نه الزام؛ یعنى براى برخى که مشکلاتى پیش آمده و مجبور به ازدواج مجدد هستند، اجازه داده شده است، چنان که براى آن شرطى گذاشته شده و آن اطمینان مرد به این است که مى‏تواند میان زنان به عدالت عمل کند، اما اگر مردانى باشند که بدون توجه به این شرط و بدون توجه به سعادت خود و خانواده و فرزندان، در پى ازدواج مجدد باشند ازدواج دوم روا نیست، مثلاً هدفشان شهوت باشد و زن در نظرشان مفهومى جز موجودى که براى لذت و شهوت آفریده شده نباشد. اسلام با این افراد کارى ندارد و ازدواج بیش از یک زن را به آن‏ها اجازه نمى‏دهد.(2)


اما سؤال از این که چرا اسلام این حق را نسبت به زنان قائل نشده و چرا اسلام چند شوهری را اجازه نداده ، زیرا در این نوع زناشویی رابطه پدر با فرزند عملاٌ نا مشخص است، هم چنان که در کمونیسم (اشتراک) جنسی رابطه پدر با فرزندان نامشخص است.


همان طور که کمونیسم نتوانست برای خود جا باز کند، چند شوهری نیز نتوانست مورد پذیرش باشد، زیرا زندگی خانوادگی و ایجاد آشیانه برای نسل آینده و ارتباط قطعی میان نسل گذشته و آینده، خواسته غریزه و طبیعت بشر است. چند شوهری نه تنها با طبیعت انحصار طلبی و فرزند دوستی مرد نا موافق است، که با طبیعت زن نیز مخالفت دارد. تحقیقات روانشناسی ثابت کرده است که زن بیش از مرد خواهان تک همسری است. (3) 


از جهت دیگر زن از مرد فقط عاملی برای ارضای غریزه جنسی خود نمی خواهد که گفته شود هرچه بیشتر، برای زن بهتر. زن از مرد موجودی می خواهد که قلب او را در اختیار داشته باشد ؛ حامی و مدافع او باشد؛ برای او فداکاری نماید و غمخوار او باشد.
زن در چند شوهری هرگز نمی توانسته حمایت و محبت و عواطف خالصانه و فداکاری یک مرد را نسبت به خود جلب کند، از این رو چند شوهری نظیر روسپی گری همواره مورد تنفر زن بوده است. چند شوهر داشتن نه با تمایلات و خواسته های مرد موافقت داشته است و نه با خواسته ها و گرایش های زنان.(4) علاوه بر این ، یکی دیگر از مشکلاتی که در صورت چند همسری برای زنان ذکر شده، مشخص نبودن پدر برای فرزند می باشد.


مسئله تعلق فرزند و معین شدن پدر فرزند، اگر چه تحقیقات امروزی و آزمایش های پزشکی آن را مشخص می کند، اما از نظر روانی همچنان مسئله حل نشدنی است؛ زیرا


اولاٌ: همان گونه که دانشمندان می گویند: نتایج آزمایشهای تجربی صد در صد نیست و احتمال خطای اشتباه انسانی یا ... وجود دارد.

ثانیاٌ: مسئله اقناع روحی و روانی پدر و مادر و فرزند چیزی نیست که با آزمایش قابل حل باشد. فرزند می خواهد اطمینان قلبی و درونی یابد که پدر و مادر او واقعی هستند و همین طور پدر و مادر. تا زمانی که اقناع و اطمینان قلبی و درونی صورت نگیرد ، به همان نسبت رابطه و پیوند عاطفی بین پدر و مادر و فرزند متزلزل خواهد بود.



  پى‏ نوشت‏ها:
1 - تفسیر نمونه، ج‏3، ص 256 - 260؛ مجموعه آثار، مطهرى، ج‏19، ص 357 - 361.
2 - المیزان، ج‏4، ص 319.    3
مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج19، ص 302.
4
همان ، ص 311.

چراحجاب بر زن واجب هست و بر مرد واجب نیست؟


 به چه علت حجاب برای زنان واجب شده است در حالی که برای مردان واجب نشده است؟ فلسفه حجاب در اسلام برای چیست؟


براى روشن شدن فلسفه حجاب زن و راز تفاوت آن با پوشش مردان، توجه به مطالب ذیل لازم است:

1- توجه به رابطه پوشش با فرهنگ دینى‏

بر اساس فرهنگ اسلامى، انسان موجودى است که براى رسیدن به کمال و معنویّت خلق گردیده است. اسلام با تنظیم و تعدیل غرایز به ویژه غریزه جنسى و توجه به هر یک از آن‏ها در حدّ نیاز طبیعى، سبب شکوفایى همه استعدادهاى انسان شده و او را به سوى کمال سوق داده است.
پوشش مناسب براى زن و مرد عامل مهمى در تعدیل و تنظیم این غریزه است.


2- توجه به ساختار فیزیولوژى انسان‏

نوع پوشش زن و تفاوت آن با لباس مرد رابطه‏ اى مستقیم با تفاوت‏هاى جسمى و روحى زن و مرد دارد.


در تحقیقات علمى در مورد فیزیولوژى و نیز روان‏شناسى زن و مرد ثابت شده که مردان نسبت به محرّک‏هاى چشمىِ شهوت‏ انگیز حساس ترند و چون تأثیر حس بینایى زیادتر است و چشم از فاصله دور و میدان وسیعى قادر به دیدن است، از سوى دیگر ترشّح هورمون‏ها در مرد صورتى یکنواخت و بدون انقطاع دارد، مردان به صورتى گسترده تحت تأثیر محرّک‏هاى شهوانى قرار مى‏ گیرند اما زنان نسبت به حس لمس و درد حساس ترند و به محرّک‏هاى حسى پاسخ مى‏ دهند. حس لامسه بروز زیادى ندارد و فعالیتش محدود به تماس نزدیک است.

از این گذشته چون هورمون‏هاى جنسى زن به صورت دوره‏اى ترشخ مى‏ شوند و به طور متفاوت عمل مى‏ کنند، تأثیر محرّک‏هاى شهوانى بر زن صورتى بسیار محدود دارد و نسبت به مردان بسیار کمتر است.

با توجه به مطالب فوق مى‏ توان گفت: حجاب در اسلام از یک مسئله کلّى و اساسى ریشه گرفته است. اسلام مى‏ خواهد انواع التذاذهاى جنسى (چه بصرى و لمسى و چه نوع دیگر) به محیط خانواده و در چهارچوب شرع و قانون اختصاص یابد و اجتماع تنها براى کار و فعالیت باشد، بر خلاف سیستم غربى که حضور در جامعه را با لذت جویى جنسى به هم مى‏ آمیزد و تعدیل و تنظیم امور جنسى را به هم مى‏ ریزد.

اسلام قائل به تفکیک میان این دو محیط است و براى تأمین این هدف، پوشش و حجاب را توصیه نموده است، زیرا بى بند و بارى در پوشش به معناى عدم ظابطه در تحریک غریزه و عدم محدودیت در رابطه جنسى است که آثار شوم آن بر کسى پوشیده نیست.

آثار و فواید رعایت حجاب و پوشش دینى‏

1- بهداشت روانى اجتماع و کاهش هیجان‏ها و التهاب جنسى که سبب کاهش عطش سیرى ناپذیرى شهوت است.

2- تحکیم روابط خانوادگى و برقرارى صمیمیت کامل زوجین.

با رواج بى حجابى و جلوه گرى زن، جوانان مجرد، ازدواج را نوعى محدودیت و پایان آزادى‏ هاى جنسی خود تلقّى مى‏ کنند وافراد متأهل هر روز در مقایسه‏ اى خطرناک میان آن چه دارند و ندارند، قرار مى‏ گیرند. این مقایسه‏ ها، هوس را دامن زده و ریشه زندگى را مى‏ سوزاند.

3- استوارى اجتماعى و استیفاى نیروى کار و فعالیّت‏

دختر و پسرى که در محیط کار و دانشگاه تحریک شهوانى شوند، از تمرکز و کارآیى آن‏ها کاسته مى‏ شود و حکومت شهوت بر اجتماع سبب هدر رفتن نیروى فکرى و کارى است.

4- بالارفتن ارزش واقعیت زن و جبران ضعف جسمانى او

حیا، عفاف و حجاب زن مى‏ تواند در نقش عاطفى او و تأثیرگذارى بر مرد مؤثر باشد. لباس زن سبب تقویت تخیّل و عشق در مرد است و حریم نگه داشتن یکى از وسائل مرموز براى حفظ مقام و موقعیّت زن در برابر مرد است.

اسلام حجاب را براى محدودیّت و حبس زن نیاورده، بلکه براى مصونیّت او توصیه کرده است، زیرا اسلام راضى به حبس، رکود و سرکوبى استعدادهاى زن نیست، بلکه با رعایت عفاف و حفظ حریم، اجازه حضور زن را در اجتماع داده است، امّا از سوء استفاده شهوانى و تجارى منع کرده است.
در واقع حجاب موجب محدودیت، مردان هرزه مى‏ باشد که در صدد کام جویى‏ هاى آزاد و بى حد و حصر هستند و مصونیت زنان از دست این گروه از مردان منظور است.

علاوه بر مطالب فوق استاد مطهری در بیان این که چرا حجاب به زنان اختصاص یافتهمی گوید:

  اما علت این که در اسلام دستور پوشش، اختصاص به زنان یافته، این است که میل به خود نمایى و خودآرایى مخصوص زنان است. از نظر تصاحب قلب‏ها و دل‏ها مرد شکار است و زن شکارچى، همچنان که از نظر تصاحب جسم و تن، زن شکار است و مرد شکارچى. میل زن به خود آرایى از حس شکارچى‏ گرى او ناشى مى‏ شود. در هیچ جاى دنیا سابقه ندارد که مردان لباس‏هاى بدن نما و آرایش‏هاى تحریک کننده به کار برند. این زن است که به حکم طبیعت خاص خود مى‏ خواهد دلبرى کند و مرد را دلباخته و در دام علاقه خود اسیر سازد. بنابراین انحراف تبرّج و برهنگى، از انحراف‏هاى مخصوص زنان است و دستور پوشش هم براى آنان مقرر گردیده است».(1) به عبارت دیگر: جاذبه و کشش جنسى و زیبایى خاص زنانه و تحریک پذیرى جنس مردانه، یکى از علت‏هاى این حکم است. توصیه و دستور الهى به پوشش و حجاب براى زنان، به منظور ایجاد محدودیت و محرومیت و چیزهایى از این قبیل که تنها فریب شیطانى‏ اند نمى‏ باشد، بلکه در واقع براى آگاهى دادن به گوهر ارزشمند در وجود زنان است که باید از آن مراقبت و شده و حفظ شود و به تاراج نرود. این کاملاً معقول است که هر چیزى ارزشمندتر باشد، مراقبت و محافظت بیشترى را مى‏ طلبد تا از دست راهزنان در امان باشد و به شکل یک ابزار براى مطامع سودپرستان در نیاید. 

 به یاد داشته باشیم که  غریزه جنسى، نیرومند و عمیق است. هر چه بیشتر اطاعت شود، سرکش‏ تر مى‏ گردد، همچون آتش که هر چه به آن بیشتر هیزم بدهند، شعله ورتر مى‏ شود، و شهوت خود را به صورت یک عطش روحى و خواست اشباع نشدنى در مى‏ آورد.(2) و وضعیت جهان معاصر و کشانده شدن عده‏ اى به همجنسبازى نشانه آشکارى از این حالت است.

بنابراین رعایت نکردن پوشش اسلامى توسط زنان نه تنها از بین رفتن حساسیت مردان را به دنبال ندارد، بلکه موجب طغیان غریزه جنسى آنان نیز مى‏ گردد و پس از مدتى باعث دلزدگى و بى معنایى آن خواهد شد.

در مورد مردان نیز این گونه نیست که بتوانند با هر نوع لباسی از خانه بیرون آیند و نوع پوشش آنها می تواند به هر صورتی باشد بلکه مردان نیز در این جهت با محدودیت های خاص خود نسبت به پوشش مواجه هستند اما محدوده پوشش آنان به جهت حضور بیشتر در اجتماع و کارهای سخت و به جهاتی که در بالا ذکر شد با زنان متفاوت است.


پى نوشت‏ها:


1. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 19، ص 436، با تلخیص.


2. همان، ص 434.


چرا حضرت علی (ع) می‌فرمایند: زن ناقص العقل و الایمان است‌؟

پرسش:
 با توجه به خطبه هشتاد نهج البلاغه مبنى بر نقصان عقل زنان، چگونه مى‏توان آن را پذیرفت، در حالى از نظر ارزش انسانى با مرد برابر است؟ اگر ناقص العقل است، چگونه مى‏تواند مردان عاقل را پرورش دهد؟

جواب:

 آرى زن و مرد از نظر ارزش انسانى برابرند، لیکن یک سرى تفاوت هایى دارند که در ذیل به آن اشاره خواهد شد.

قبل پاسخ  به بیان دو نکته می پردازیم:

نکته اول: روایاتى که در مورد مذمت برخى از زنان وارد شده، همه آن‏ها، یا اکثر و عمده آن‏ها از امام على‏علیه‏السلام نقل شده است. دقت در این امر به ما کمک می کند که به اوضاع زمان امام على‏علیه‏السلام بیاندیشیم، زیرا همان گونه که آیات قرآن شأن نزول دارد و دانستن اسباب نزول در فهم و درک مراد خداوند به ما کمک می کند، روایات هم شأن صدور دارند و پى بردن به اسباب صدور در پى بردن به معنا و مراد معصومان‏ علیهم‏ السلام به ما کمک شایانى می کند.
خطبه هتشاد نهج البلاغه را حضرت امیرعلیه‏السلام بعد از فراغ از جنگ جمل بیان نمودند. از جمله محمد بن على، معروف به ابوطالب مکى متوفاى سال 386 ه' ق این نکته را متذکر شده است. بعد از او سید رضى‏(قوت القلوب، ج 1، ص 282.)

گردآورنده نهج البلاغه در آغاز به این نکته اشاره نموده است.

حال به یاد داشته باشیم که اولین عامل درگیرى و ناامنى در حکومت علوى، یک زن بود به نام ام المؤمنین عایشه. وى از مقام ام المؤمنین بر ضد امام علی علیه‏ السلام بهره گرفت. او نسبت به على دلى پرکینه داشت که این حقد و کینه او باعث آتش افروزى در جنگ جمل شد و حرمت‏ها را شکست و خون ده‏ها هزار انسان را در راه احساسات زنانه‏اش به هدر داد و جنگ‏هاى صفین و نهروان را به وجود آورد. خود حضرت در خطبه دیگرى به مذمت مردانى پرداخته است که فریب عایشه را خوردند و به خونریزى و جنگ رو آوردند: «کنتم جند المرأة و اتباع البهیمة».( نهج البلاغه، خ 13.)

نکته دوم: اگر در این خطبه از نقص عقل زنان یاد شده، در موارد دیگر از مردان نیز یاد شده است. نه کمال عقل در انحصار مردان است، و نه نقص عقل در انحصار زنان. هم بین زنان عده‏اى به کمال عقل راه یافته‏اند و هم میان مردان برخى به ضعف و نقص عقل مبتلا شده‏ اند. امام على‏ علیه‏ السلام فرمود: «اعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله؛ مردى که خودپسند است، عقلش ناقص و ضعیف است»(غرر الحکم، آمدى، ج 2، 109.)

و نیز فرمود: «اعجاب المرءبنفسه حمق؛ خودپسندى مرد دلیل حماقت و بى خردى او است». (همان، ج 1، ص 311.)

حضرت در مذمت کوفیان فرمود: «فأنتم لا تعقلون؛ شما مردان کوفه عاقل نیستید». (همان، ج 14.)

نیز در مذمت مردم‏ بصره فرمود: «خفت عقولکم؛ عقل‏هاى شما سست است».(نهج البلاغه، صبحى صالح، خ 34.)



اینک پاسخ  سؤال را در پنج بخش بیان مى‏ داریم:

1 - از نظر سند و انتساب این روایت به امام معصوم:
برخى در سند و انتساب خطبه یا روایت نقصان عقل به امام معصوم تردید جدى به خرج داده و گفته‏ اند: از این که مضمون این روایت با بسیارى از آیات و روایات دیگر، نیز با عقل مخالفت دارد، صدور آن از معصوم قابل مناقشه، بلکه مردود است.(کتاب نقد، جمعى از نویسندگان، ج 12، ص 268.)

2 - از جهت عمومیت گفته‏ اند:

 این سخن از جهت دلالت منطقى به صورت قضیه موجبه کلیه نیست؛ یعنى مراد تمامى زنان نیستند، بلکه اشاره به برخى زنان دارد.

یکى از نویسندگان در توضیح و شرح خطبه مذکور مى‏ نویسد:

«شک نیست که خطبه بالا یک قانون کلى و همگانى درباره عموم زنان نیست؛ بلکه با توجه به این که این خطبه بعد از جنگ جمل و آن همه خونریزى‏ هایى که توسط «عایشه» رخ داد، از امام صادر شده، درباره دسته خاصى از زنان است که در این گونه مسیرها گام بر مى‏ دارند وگرنه چه کسى مى‏ تواند انکار کند که در پیشرفت اسلام زنان بزرگ و با شخصیتى همچون خدیجه بانوى اسلام، فاطمه زهرا و زینب کبرى و جمعى از زنان مبارز و دانشمند مانند سوده همدانیه شرکت داشته‏ اند و براى پیشرفت اسلام و اجراى حق و عدالت بزرگ‏ترین فداکارى را به خرج داده‏ اند، و با ایمانى محکم و تفکرى عالى، مردان خود را با تمام وجود در این مسیر حمایت مى‏ کردند».
(محمد جعفر امامى و محمد رضا آشتیانى، ترجمه گویا و شرح فشرده‏اى بر نهج البلاغه، زیر نظر ناصر مکارم شیرازى، ج 1، ص 389 - 390.)

3 - از نظر برداشت و پیام:

خداوند حکیم در خلقت جهان موجودات را حکیمانه آفریده؛ یعنى هر موجودى را به تناسب موقعیت و مسئولیتى که باید عهده‏ دار آن باشد، آفریده است، مثلاً چشم را ظریف اما استخوان‏هاى اطراف آن را سخت و محکم آفریده است. در سیستم بدن هر عضوى به تناسب با وظیفه‏اش آفریده شده است تا این مجموعه اعضا با این تناسب و دقت حکیمانه بتوانند در کنار یکدیگر در سیستمى واحد، هر کدام وظیفه خود را به انجام برسانند.

  این مربوط به یک سیستم اندام واره‏ اى چون بدن است، حال در سیستم اندام واره بزرگ‏ترى به نام اجتماع بشرى نیز همین حکمت و ظرافت لحاظ شده است. واقعیت این است که در نظام آفرینش براى هر یک از مردان و زنان وظایف و مسئولیت‏هاى تکوین ویژه‏ اى در نظر گرفته شده و خداوند حکیم با تناسب همان وظایف، خصائص و قوت و ضعف هایى در خلقت هر یک لحاظ کرده است. به همین جهت است که خصوصیات روانى و جسمى زنان با مردان متفاوت است. زن با توجه به زن بودنش وظایفى را برعهده دارد، و خداوند خصوصیات روحى و عاطفى و توان جسمانیش را در راستاى آن آفریده است. براى مرد با توجه به مرد بودنش وظایف قرار داده و خصوصیات روانى و جسمى او متناسب با همین وظایف آفریده شده است. این سخن روشن و عقل پسند است و در آن تردیدى نیست. امام على‏ علیه‏ السلام در خطبه مذکور مى‏ خواهد این پیام را به گوش جهانیان برساند که از جنس مادینه توقع و انتظار انجام وظایف نرینه را داشتن خطا است و برعکس از جنس نرنیه توقع انجام وظایف مادینه نیز نارواست. سخن حضرت در مقام گوشزد کردن به وظایف هر یک است.

4 - از نظر شیوه استدلال:

برخى سخن و شیوه استدلال امام على‏ علیه‏ السلام را در خطبه مذکور، از نوع «جدل» دانسته‏ اند. شایان ذکر است که جدل آن نوع استدلالى است که مقدمات آن از مسلّمات است و آن را مخاطب قبول دارد. در این سخن امام على‏ علیه‏ السلام خواسته است از اعتقاد و دانسته مردم آن زمان مبنى بر وجود برخى از نقص‏ها در وجود زنان بهره بگیرد و به آنان متذکر بشود: این که خود مى‏ دانید و قبول دارید که زنان از نقص هایى بهره مندند، پس چرا تابع فلان زن شده و شعله‏ هاى آتش جنگ جمل را با همکارى خودتان تقویت نموده‏ اید!
(کتاب نقد، همان، ص 268 و 269.)

این سخن تقویت مى‏ شود با جمله‏ اى که از حضرت در ذیل خطبه نقل شده است که اشاره دارد به زنى همانند عایشه که نزد آنان خیلى محترم و نیکوکار شمرده مى‏ شد. حضرت مى‏ فرماید: حتى اگر زنى را «همانند عایشه» نیکوکار پنداشته‏ اید، مواظب و برحذر باشید مبادا همانند اطاعت از او در جنگ جمل، دنیا و آخرت خویش را تباه نمایید.

نیز تقویت مى‏ شود با عنایت به این که این خطبه بعد از جنگ جمل و با توجه به مسائل بوجود آمده بعد از جنگ‏افروزى عایشه بیان شده است.

5 - از واقعیت:

واقعیت این است که بین جنس نرینه و مادینه:
الف.از نظر اعضاء و جوارح؛
ب.از نظر احساسات و عواطف و تمایلات و اخلاق؛
ج.از نظر فعالیت‏هاى خردمندانه و تفکر، تفاوت هایى وجود دارد.
 

اولاً: این سخن در پى بیان یک قضیه موجبه کلیه‏ اى که استثنا نداشته باشد، نیست.  نه تمامى مردان از نظر عقل بر تمامى زنان برترى دارند و نه نقص عقل در انحصار زن مى‏ باشد و کمال عقل در انحصار مرد است، بلکه این سخن درصدد بیان یک واقعیت است و آن این که: وجه غالب در کنش‏هاى مردان رفتارهاى حسابگرانه و وجه غالب در کنش‏هاى زنان رفتارهاى مهرانگیز و عاطفى و احساسى است. این مطلق نیست، بلکه نسبى است.

ثانیاً: هر یک از این دو نیروى عاطفه و عقل حسابگرایانه در جاى خویش نیکو، پسندیده و ضرورى است. قوت هر یک از این دو در یک فرد نه دلیل بر خوبى او است و نه دلیل بر بدى. نیز ضعف هر یک از این دو نه دلیل بر خوبى و نه دلیل بر بدى او است. در واقع قوت و ضعف این دو در دو جنس نرنیه و مادنیه نوعى تقسیم کار و تقسیم وظایف و مسؤولیت‏هاى تکوین و طبیعى است. به هیچ وجه مرد نمى‏ تواند از عهده وظایف مهرانگیز و عاطفى زن برآید و برعکس، زن نمى‏ تواند از عهده وظایف حسابگرایانه مرد برآید. موفقیت اصلى زن در وظایف خویش است که در راستاى ودیعه تکوین وى قرار دارد و موفقیت اصلى مرد نیز در امورى است که همگون با قواى تکوین اش مى‏ باشد. در طبیعت و قوانین تکوین بین مردان و زنان کارها تقسیم شده است.
  چرا ما در نظام تشریع آن را نپذیریم؟

 سخن امام على‏ علیه‏ السلام درباره زنان هشدار دهنده است که نباید از آنان انتظار حرکتى مردگونه داشت، چون که زنان سراپاشور و احساس و عاطفه‏ اند؛ در برخورد با آنان نباید انتظار حسابگرانه‏ هاى مردانه را داشت، بلکه مى‏ بایست دقیقاً همگام با وظایف تکوین تقسیم کار را پذیرفت و روانشناسى زنان را در نظر داشت.

ثالثاً: عقل مورد بحث، عقل ارزشى نیست، بلکه عقل سنجش است. توضیح اینکه عقل یک وقت عقل سنجش یا نظرى است که مایه تکلیف است و هر انسان مکلفى مى‏ بایست بهره‏ اى از آن داشته باشد تا مشمول تکلیف گردد. این در دختران زودتر از پسران شکوفا مى‏ شود، بدین جهت دختران سن تکلیفشان چند سال قبل از پسران است.

معناى دیگر عقل، عقل عملى یا ارزشى است. این عقل است که در روایات از آن تمجید شده است. این عقل آدمى را به عبادت خدا وا مى‏ دارد و مایه تحصیل بهشت است. «العقل ما عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان» این عقل به منزله عقال (زانو بند شتر) هواهاى نفسانى را کنترل مى‏کند. (کلینى، اصول کافى، ج اول، کتاب عقل و جهل.)

  در چنین عقلى مردان بر زنان برترى ندارند، بلکه از پاره‏ اى روایات برترى فهمیده مى‏ شود.(وسائل الشیعه، ج 20، ص 168؛ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 468)

در عقل نظرى یا سنجشى به عقیده برخى روانشناسان، پسران از یک سن خاصى بر دختران سبقت مى‏گیرند. (روانشناسى رشد، جج 1، ص 331.)

دروغپردازی مستشرق یهودی

مقالۀ زیر پاسخی به سخن یک مستشرق نامسلمان است که به دروغ ادعا کرده که زهرا(س) زشت بوده است!!

 

 مسلّم است که فاطمه(ع) خواهان بسیاری(جهت ازدواج) داشته است. در این باره نیازی بذکر روایات نداریم.(ماجرای خواستگاری شیخین از مصداقهای آنست).

 

برای روایتهای مربوط به این مسئله تنها سند ممکن کتب تاریخ اسلامی مانند یعقوبی،طبری و... است که به آن تاریخ مربوط است و سایر کتب متأخر فقط از روی این کتب قابل نگارش بوده اند. شیعه یا سنی،شرقی یا غربی،هر کس بخواهد راجع به حوادث قرن اول و دوم کتابی بنویسد یا تحقیقی کند،باید به همین کتابها مراجعه کند و این کاری است که نویسنده ی این کتاب (دکتر شهیدی) کرده است.اگر مطلبی در کتب یکی از شرق شناسان دیده شود که در هیچیک از این کتب نیامده باشد نباید آنرا پذیرفت و یا لااقل در درستی آن شک کرد، نه آنکه بگوییم:«آنها مدرکی داشته اند که در اختیار ما نیست!!!» کدام مدرک؟ آنها این مدرکها را از کجا اورده اند؟ نوشتن تاریخ صدر اسلام مانند تحقیق درباره تمدن سبا و حمیر و یا خواندن سنگ نوشته های هخامنشیان نیست که بگوییم غربیان وسیله هایی در اختیار دارند که ما نداریم.اینگونه تصدیقهای یک جانبه و تسلیم کورکورانه ناشی از عقده حقارت و یا بعهده گرفتن مأموریت و یا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارک گوناگون است.

 

 البته انکار نمیکنم که در مواردی روش غربیان در تحلیل مسائل تاریخی، دقیقتر از روش مورخان گذشته مشرق زمین است اما آنجا که اصل حادثه در سندهای دست اول بروشنی موجود باشد،اجتهاد در برابر نص معنی نخواهد داشت.

 

 ما از برخی شرق شناسان که به خود اجازه میدهند حقیقت را دگرگون یا طوری تفسیر کنند که با عقیده خودشان(یهودی یا مسیحی) منطبق باشد گله ای نداریم چون معذورند. از دوستان تاریخدان خود گله داریم .که چگونه در بست تسلیم گفته ایشان میشوند و آنچه را آنان مینویسند حقیقت مسلم و غیر قابل جرح میدانند و چون خطاهای این پژوهندگان نشان داده میشود به عذر اینکه آنها بر ما حق استادی دارند(!)خطاها را نادیده میگیرند . نتیجۀ این بی همتی یا سهل انگاری یا ناآگاهی است که امروز بیشتر کرسیهای تاریخ اسلام را شرق شناسان «یهودی» در تصرف دارند و آنچه میخواهند مینویسند و به زبانهای عربی و فارسی ترجمه میشود و مایه تحقیق تاریخنویسان مسلمان میگردد!!!

 

 این نوشته هاست که مایه معلومات گروهی میگردد که آنطور که باید از تاریخ صدر اسلام آگاهی ندارند:

 

 «فاطمه چون زشت بود تا سن هفده سالگی در خانه پدر ماند و کسی برای خواستگاری او نمی آمد.روزی که پدرش به او گفت علی تو را میخواهد یکه خورد که مگر چنین چیزی میشود .»

 

 اینها دانشمندانی هستند که میخواهند حوادث تاریخی را در پرتو دانش جدید تجزیه و تحلیل کنند،اما این دانش را چگونه و از کدام منبع اندوخته اند؟ اگر دختر پیغمبر به روایت شیعه در سال پنجم بعثت متولد شده باشد بهنگام ازدواج نه یا ده سال بیشتر نداشته و اگر به روایت اهل سنت پنج سال پیش از بعثت متولد شده و تا سن هجده سالگی به خانه شوهر نرفته است دلیل آن: وضع اجتماعی مسلمانان، بیم آزار و شکنجه در مکه،نابسامانی کارها،محاصره بنی هاشم از یکسو،حوادثی که در زندگی او اثر میگذاشت مانند مرگ خدیجه که مجالی برای ازدواج به او نمیدادند،بود.

 

 از سوی دیگر عموم تاریخ نویسان و نویسندگان سیره،محمّد(ص) را به زیبایی چهره و تناسب اندام ستوده اند.خدیجه نیز تا آنجا که میدانیم زنی زیبا بوده است: طبیعی است که فرزندان پدر مادر زیبا ، نیکو صورتند،سه خواهر فاطمه(س) ، زینب،رقیه و ام کلثوم بخانه شوهرانی جوان،مالدار و سرشناس رفتند.در آنروز پدر آنان ریاست یا پولی نداشت که بگوییم جوانان قریش دختران زشت چهرۀ او را بخاطر پول یا مقام پدرشان خواستگاری کردند.حالا چه شد که آن سه خواهر زیبا و این یکی زشت شد؟!!!

 از آن بالاتر دلیل شرق شناس محقق چیست؟نویسندگان سیره عموما دختران هاشمی را تا نسل دوم و سوم بزیبایی چهره وصف کرده اند:وقتی حسن بن حسن(ع) نزد عمویش امام حسین(ع) برای خواستگاری یکی از دو دختر او رفت،حسین(ع) به او گفت: هر یک از دو دختر را که میخواهی خواستگاری کن! او شرمگین خاموش ماند و پاسخ نداد. امام حسین(ع) فرمود:من فاطمه را برای تو انتخاب میکنم که به مادرم شبیه تر است(منبع: مقاتل الطالبین ص۱۸۰ و ر.ک ۱ غانی ج۱ ص۱۴۲و ارشاد شیخ مفید ج ۲ ص ۲۲ نسب قریش ص ۵۱) همچنین در نسب قریش فاطمه بنت حسین را دارای زیبایی خاص و ارشاد شیخ مفید همچون زنان بهشتی توصیف میکنند.

 حال کشف این شرق شناس بزرگوار(!) که میخواهد هر داستانی را با روشنایی علم بررسی کند براساس چه مأخذی است که آنرا بر اکثر کتب اسلامی ترجیح داده است؟اجتهادی است مقابل نص؟! یا تخلیطی در متن تاریخ؟ به عمد یا از روی ضعف در زبان عربیست؟ اما از آنجا که دروغگو کم حافظه است، نویسندۀ کتاب ،ردپایی از جعل و افترا یا اشتباه خود به جا میگذارد . او مدرک خود را نوشته بلاذری میشناساند که قاعدتا کتاب معروف انصاب الاشراف است(پس سندی که ایشان داشته را ما هم داریم و جزء کتب گمشده نیست!)این کتاب را من هم اکنون پیش چشم دارم:

 « پیغمبر(ص) به زهراء(س) فرمود: تو زودتر از همه افراد خانواده من به من خواهی پیوست. فاطمه یکه خورد. پیغمبر فرمود تمیخواهی سیده زنان بهشت باشی؟ فاطمه(س) تبسم کرد » انصاب الاشراف ص ۴۰۵

 نمیدانم شرق شناس متعهد در نتیجه تحقیق علمی این دو روایت را(روایتی که در پاراگراف قبل آمد و روایت ازدواج حضرت در سن هفده سالگی به اعتقاد اهل سنت) به هم ریخته؟ یا آنطور که نوشتم نقصان عربیت او موجب ارتکاب چنین اشتباهی گردیده یا مانند بیشتر شرق شناسان امین رسالتی خاص(تحقیر شخصیتهای بزرگ اسلام) بعهده داشته است؟ ما از اینگونه رعایت امانتها در کتابهای آنان و شرقیان شرق شناس تر از غربیان فراوان میبینیم.

 ترجمه نوشته های لامنس،گلد ز یهر،دورمنگام ، لویی ماسینیون ، برنارد لویس ، پتروشفسکی ، ردینسن ،گپب و دهها شرق شناس دیگر را در کتابفروشیهای تهران و شهرستانها میتوان خرید. بیشتر اینان امانت علمی ندارند. دانشمندی چون بلاشر که سالهای عمر خود را در برگرداندن قرآن از عربی به فرانسه و تحقیق در باره ترتیب نزول آیات صرف کرده است، در ترجمه خود بی هیچ اظهار نظر دو آیه به سوره پنجاه دوم(بحث افسانه غرانیق) می افزاید(البته تحریفی از قرآن محسوب نمیشود زیرا هیچ خدشه ای به نص اصلی که به عربیست وارد نشده و نخواهد شد)

 

منبع: زندگانی حضرت زهراء(س) نوشته سید جعفر شهیدی

بیماری محمّد(ص)!!

سلام.پیش از این پاسخ به مقاله ای که ادعای دیوانگی پیامبر را داشت را دیدیم مقاله زیر هم تلاشی مشابه است تا پیامبر را بیمار جلوه دهد: 

شبهه: قسم به نون و قسم به قلم و آنچه خواهد نگاشت که تو به لطف و رحمت پروردگارت هرگز دیوانه نیستی. البته تو را در مقابل خدمت رسالت، پاداشی نامحدود است و در حقیقت تو بر نیکو خلقی عظیم آراسته ای و بزودی تو و مخالفانت مشاهده می کنید که کدام یک از شما مفتون و دیوانه اند. (مثل اینکه محمد به سلامت خودش شک داشته است) آنچه در اینجا خواندید ترجمه فارسی آیه یک تا شش سوره القلم بود.

آنچه از محتوی این آیه بر می آید این است که مردم دوران محمد نسبت به سلامت روانی محمد شک داشته اند .و این آیه برای مبری ساختن محمد از دیوانگی و جنون نازل شده است. در قسمت پایین تر آیه می گوید پیرو کسانی که وقتی آیات ما بر آنها تلاوت می شود می گویند اینها افسانه پیشینیان است نباش. این آیه بیانگر این است که مردم به منشا وحی بودن آیات نیز شک داشتند.

پاسخ:

نویسنده تلاشی کودکانه میکند تا با استدلالی مضحک بگوید مردم زمان محمّد(ص) او را روانی میدانستند پس سخن جمع صحیح است!!

نخست اینکه از آیات قرآن معلوم است که مردم فقط همین تهمت را به پیامبر نمیزدند. بلکه قرآن را آموخته شده توسط فردی خارجی(نحل ۱۰۳) یا افسانۀ پیشینیان(انعام ۲۵)نامیده اند. در مورد پیامبر هم گاهی او را ساحر(یونس: ۲) یا شاعر(طور:۳۰ و حاقة:۴۱) نامیدند. البته روش انسانهای ضعیف همین است که راه توهین و فحاشی را پیش بگیرند و به جای نقد طرز فکر به جنگ با متفکر بپردازند؛ درست مثل نویسندۀ این مقاله.

دوم اینکه برخوردهای مشرکین کاملا آشکار میکند که آنها به هیچ وجه خود را با روبرو با یک موجود روانی نمیدانستند و این توهینات فقط جنبۀ جنگ شخصی با پیامبر را داشت. در واقع نمیتوانستند پاسخش را بدهند پس دشنامش میدادند. آیا آنها از ترس یک موجود روانی گوش کردن به تلاوت قرآن را ممنوع میکردند و مسافرینی را که از خارج از مکه میامدند را وادار میکردند که در گوش خود چوب-پنبه بکنند تا صدای قرآن را نشنوند؟

سوم اینکه سخنان ولید بن مغیرة المخزومی که بین کفار به حسن تدبیر معروف بود و پس از شنیدن قرآن گفت که گویندۀ این کلام نه کاهن است نه مجنون(سیرۀ ابن هشام، مکتبة محمد علی صبیح و اولاده، جلد۱، صفحۀ ۱۷۴) و نیز ماجرای گوش دادن پنهانی سران قریش برای پی بردن به راز قرآن(همان، صفحۀ ۲۰۷) نشان میدهد که آنها هرگز خود را با یک موجود روانی روبرو نمیدانستند

چهارم هم اینکه تشخیص یک بیماری روانی یا غیر روانی در یک فرد باید توسط پزشکان صورت گیرد نه به سخن مردمان. 

شبهه: در سوره الکوثر نیز خدا به پیامبرش میگوید محققا" دشمن بدگوی تو ابتر است.

عایشه می گوید هر گاه وحی به پیامبر نازل میشد دچار تقلا می شد و ما ردای او را بر رویش می کشیدیم. وقتی نزول وحی تمام میشد. حضرت خیس عرق شده بود. 

پاسخ:

نویسنده در اینجا فقط بخشی از حقایق را مطرح میکند.

نخست اینکه قرآن کلامی ثقیل بوده چنانکه میفرماید اگر بر کوه نازل شود آن کوه از هم میپاشد(حشر:۲۱) پس عجیب نیست که نزول آن بر پیامبر باعث عرق کردن یا حالت غش شود.

دوم اینکه این ادعا اگر هم میخواست درست باشد در صورتی بود که پیامبر همیشه در حین نزول وحی بیهوش میشدند یا به قول نویسنده تقلا مینمودند، حال آنکه فقط گاهی این حادثه رخ میداده است و برخی زمانها نیز عرق بر پیشانیشان مینشسته است. در ضمن گاهی که بحث نزول قرآن نبود است و جبرئیل فقط خبری را میاورد معمولا در چهرۀ پیامبر هیچ تغییری نمودار نمیشد؛ مثل ماجرای آن زن یهودی که خواست پیامبر را سم دهد پیامبر و یکی از اصحاب دست به غذا برده بودند، جبرئیل به پیامبر خبر داد و پیامبر دست از غذا کشید ولی آن صحابی که بر پیامبر پیشی گرفته بود، مسموم شد. اینجا طبق نقل تاریخ نه پیامبر بیهوش میشود و نه عرق بر جبینش مینشیند

شبهه: در حدیث ها حضرت محمد را با ابرویی به هم ریخته ، پاهایی بزرگ و کف دستی که حالت خمیری شکل داشت توصیف کرده اند. همچنین گفته شده که حضرت محمد زیاد عرق می کرد. از سن 40 سالگی به بعد هم صاحب فرزند نشد. میگویند از ماریه صاحب فرزندی شد به اسم قاسم و از آنجا که داشتن پسر برای عربها افتخار بود عربها برای خود کنیه ای انتخاب می کردند که کنیه همان نام پسر بزرگ بود. از این رو به محمد ابوالقاسم (یعنی پدر قاسم) می گفتند.  

پاسخ:

نشانه هایی که نویسنده از ظاهر پیامبر میدهد نشانه هایی عجیب است که بدون ذکر هیچ سندی آنها را بیان میدارد. آیا چیزی که فاقد سند است را میشود قبول کرد؟ اگر این سخن سندی هم داشته باشد آنقدر ضعیف است که نویسنده از اوردنش وحشت داشته است!!

بد نیست بدانید که برعکس دروغها و تهمتهای نویسنده در مورد چهرۀ پیامبر هرگز چنین سخنانی به میان نرفته است و ایشان را بسیار خوش سیما و فاقد هرگونه عیب و ایراد در چهره و ظاهر(و باطن) توصیف کرده اند. برای اینکه مخالفین نگویند سندی که خودم میخواستم را معرفی نموده ام، تحقیق را به مخاطب میسپارم تا به هر سند دسته اولی که دوست داشت نگاه کند تا ببیند که این سخنان در مورد ابرو و دست و پای پیامبر دروغ و تهمت است.

باز خیلی جالب است که عرق کردن پیامبر در زمان نزول قرآن را به عرق کردن زیاد پیامبر در تمام طول عمرشان نسبت میدهد!

از این گذشته این سنت خدا است که پیامبرانش از هیچگونه ایرادی نداشته باشند تا بهانه به دست مخالفین نیفتد. حتی در مورد سخنان حضرت موسی که فرمود "خدایا گره از بانم بگشای" نیز گفته شده است که زبان موسی(ع)، دارای گرفتگی نبود بلکه درخواست سعۀ صدر و کلامی شیوا از خدا بود و نیز مقدمه بود بر درخواست موسی(ع) برای انتخاب هارون که در سخنگویی بهتر بود. پس محال است چنین سخنانی در مورد پیامبر خدا صحت داشته باشد.

و اما در مورد بچه دار نشدن بعد از چهل سالگی

نخست اینکه خیلیها ممکن است از سنی به بعد بچه دار نشوند و این نشان بیماری آنها نیست.

دوم اینکه ولادت حضرت زهرا(س) و قاسم که بعد از بعثت بود(در مورد قاسم بعد از هجرت) صورت گرفت که همین امر نقیض سخنان این افراد است 

شبهه: در حدیث است که روزی محمد ، قاسم را بغل کرده و به اتاق عایشه میرود. به عایشه می گوید نگاه کن ببین چقدر این پسر به من شباهت دارد. عایشه در جواب می گوید من هیچگونه شباهتی بین تو و این پسر نمی بینم. در عربستان شایعه شده بود که ماریه با یکی از برده ها که با او در یک مکان زندگی می کرد روابط نامشروع داشته است و این پسر به احتمال زیاد حاصل همان روابط نامشروع است. حضرت محمد به علی دستور می دهد تا سراغ برده مورد نظر برود و از قضیه سر در بیاورد. اما وقتی حضرت علی به خانه ماریه می رود آن برده بالای درخت خرما بوده است و از آنجا که لباس عربها گشاد است. و شورت نیز نمی پوشند وقتی که برده شروع به پایین آمدن از درخت می کند، حضرت علی متوجه می شود که این برده اخته هست .بنابر این نمی تواند بچه دار شود. و ماریه از این تهمت رهایی می یابد. همه این قضیه غیر منطقی است. زیرا کسی که از درخت پایین می آید قسمت جلو بدنش به سمت درخت قرار می گیرد و قسمت پشت اوست که در معرض دید بیننده قرار می گیرد. بنابراین حضرت علی نمی توانست آلت تناسلی آن برده را در حالی که از درخت پایین می آمد ببیند.  

پاسخ:

استدلالی فوق العاده مسخره است! اگر کسی پای درخت بایستد دیگر فرقی نمیکند کسی که بالای درخت است رو به کدام طرف ایستاده است!

از این گذشته اگر بر این بخش روایت خدشه ای وارد باشد کل روایت مخدوش است زیرا ما به روایتی اعتماد میکنیم که هیچ ایرادی بر آن وارد نباشد پس با این حساب باید گفت که ماجرای آن برده با ماریه نیز یک دروغ مضحک است.

در سلامت جنسی پیامبر همین بس که پیش از بعثت فرزندانی چون سه فرزند قبل از ۴۰ سالگی(قاسم، زینب و رقیه) و پس از چهل سالگی صاحب فرزند دیگر(عبدالله، فاطمه و ابراهیم) شدند هر چند، پسرهای آن حضرت بنا به مشیت الهی عمر کوتاهی داشتند ولی فاطمۀ زهرا(س) به سن ازدواج رسیدند و صاحب چندین فرزند شدند و در یاری حضرت علی(ع) تلاشهای بسیار نمودند و در نهایت هم بخاطر صدمات جسمی فراوانی که از سوی برخی افراد بر ایشان وارد و به شکستن پهلو و سقط جنین منجر شد، به بستر بیماری افتاده و به شهادت رسیدند. لابد این افراد میخواهند بگویند مرگ حضرت زهرا(س) هم بخاطر زخمها نبوده و کلا فرزندان پیامبر عمری کوتاه داشتند!!! 

شبهه: از آنچه ذکر شد مشخص است که پیامبر از سن 40 سالگی به بعد دچار یک بیماری شده که منجر به کاهش اسپرم و در نتیجه عقیمی ، بزرگ شدن دست و پا ، توهم، عرق ریزی زیاد شده است. 

پاسخ:

نویسنده دارد بر مبنای سخنانی که تمامشان را رد کردیم این نتایج مضحک را میگیرد که این نتیجه بخاطر غلط بودن فرضیاتش اشتباه مضحکی بیش نیست. چگونه چنین چیزی ممکن است وقتی پیامبر در سن ۶۱ سالگی صاحب فرزند میشوند؟ 

شبهه: راهبی به نام تئوفان (817-752) در کتاب تاریخی خود از بیماری محمد به عنوان صرع یاد می کند. اما علائم یاد شده حاکی از بیماری آکرومگالی است که گاهی این بیماران آکرومگالی، رفتار های پارانوئیدی دارند. 

پاسخ:

نخست اینکه این راهب با این اختلاف زمانی دویست ساله با عصر پیامبر(ص) چگونه این امر را تشخیص داده است؟

دوم اینکه مگر این راهب پزشک بوده است که بخواهد یک بیماری را تشخیص دهد؟

سوم اینکه غرضورز بودن مسیحیان برای اهانت به پیامبر امری واضح است و نمیشود نظر این فرد را سند قرار داد.

ادعای بیماری آکرومگالی نیز که توسط نویسنده مطرح میشود بسیار احمقانه است زیرا باید یک بیماری را بعد از معاینه تشخیص داد نه بر اساس سخنانی که ما تمامشان را رد کردیم. 

شبهه: علت مبتلا شدن به بیماری آکرومگالی این است که در سنین بلوغ اگر هورمون سوماتروپ(هرمون رشد) بیش از اندازه در بدن ترشح شود، از آنجا که استخوانهای فرد به بلوغ رسیده نمی تواند از طول رشد کند بنا بر این از طرف عرض شروع به رشد میکند. بیماران آکرومگالی به دلیل اینکه ترشح هورمون رشد توسط هیپوفیز انجام می شود، دچار اختلالات روانی نظیر توهم و گاهی حرکاتی نظیر صرع می شوند. این افراد مرتب فکر می کنند کسی با آنها در حال گفتگوست. بزگ شدن پاها و نامرتب بودن ابروها و عرق ریزی زیاد از جمله علائم دیگر این بیماری هستند. طبیعی است که در هوای گرمی مثل عربستان عرق ریزی باعث بوجود آمدن بوی نامطبوع می شود. از این روست که در احادیث آمده است که پیامبر عطر و بوی خوش را بسیار دوست می داشت. و همیشه از کافور استفاده می کرد. وی به این وسیله قصد داشت بوی نامطبوع عرق را از خود دور کند. 

پاسخ:

باز هم نویسنده بر مبنای نتیجه گیریهای مغرضانه دارد سعی در اثبات حرفش میکند. همه میدانیم که نمیتوان یک بیماری را از روی روایاتی که معلوم نیست صحیح هستند یا خیر تشخیص داد. از این گذشته نویسنده برای سخنان خود هیچ سندی را معرفی نمیکند که این هم خود یک ردیۀ دیگر بر سخنانش میفزاید زیرا سخنانش فاقد سند است. 

شبهه: در احادیث آمده است که محمد از یک بیماری مزمن رنج می برد. اشتهای زیادی برای غذا داشت. رنگ پوست او یک حالت بخصوص داشت. نه سفید بود و نه برنزه ، تقریبا یک حالت گلگون داشت. سر درد زیاد می گرفت . و گاهی صدای زنگ در گوش خود احساس می کرد. برای رفع بیماری خود گاهی اوقات حجامت می کرد.حالت افسردگی داشت و از جمع کناره گیری می نمود. گاهی میل به خود کشی در او بوجود می آمد. در احادیث آمده است که در ابتدای رسالت سه بار تصمیم به خود کشی گرفت که هر بار با نزول وحی از اقدام خود منصرف می شد.


پاسخ:


باز هم دروغ! نویسنده چرا سند سخنش را نمیاورد؟ کجای تاریخ اسلام آمده است که پیامبر بیماری مزمن داشته است؟ کجای تاریخ از حالت خاص رنگ پوست یا افسردگی پیامبر سخنی آمده است؟ آیا غیر از این است که پیامبر را همیشه شاداب و سرزنده توصیف کرده اند؟

در مورد سه بار در اقدام به خودکشی هم دروغ میگوید در تاریخ فقط یک بار ادعا شده است که ضعف سندی آن آشکار است و در اینجا به صورت مفصل در موردش بحث شد. ما فقط یک خلاصه از بحث را میاوریم:

توضیحاتی پیرامون حدیث عایشه در مورد اقدام به خود کشی رسول الله(ص) :









در هر دو سند أحمد بن حنبل هم شنونده از عروة ، زهری است ( محمّد بن مسلم همان زهری است) با اینحال در یکی از آنها اقدام به خودکشی ذکر شده است و در دیگری ذکر نشده است .حاکم نیز این حدیث را از زهری نقل کرده است و باز هم در آن صحبتی از اقدام به خودکشی نشده است . حاکم پس از نقل این حدیث می نویسد : « این حدیث طبق شرط مسلم و بخاری ، صحیح است ولی آنها آن را ذکر نکرده اند.»

ضمنا طبق آنچه بنده شنیده ام ، گویا طبق نظر ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» ، در اینکه زهری از عروة حدیث شنیده باشد ،شک و تردید وجود دارد. ضمنا علاوه بر همه ی این موضوع ها ، چیز دیگری که باعث می شود این حدیث قابل استناد نباشد این است که عایشه این حدیث را از پیامبر(ص) نشنیده است و نظر خود را اعلام داشته است. همچنین این حدیث از شخص دیگری به جز عایشه نقل نشده است . بنابراین طبق بررسی های انجام شده، این حدیث مردود می باشد .

بنده با جستجو در کتبی همچون « الإصابة » نوشته ی ابن حجر عسقلانی به نکتۀ جالبی دست یافتم

«إبن شهاب» که بخاری و مسلم از طریق او حدیث عایشه را در صحیح خود نقل کرده اند ، همان «الزهری» است. یعنی حاکم ، بخاری ، مسلم و أحمد بن حنبل همگی احادیث خود را از « الزهری » نقل نموده اند . با این وجود ، موضوع جالب تر می نماید . زیرا حاکم ، بخاری ، مسلم و أحمد بن حنبل(در یک سند) ، با اینکه احادیث خود را از الزهری نقل کرده اند ولی در آن صحبتی از اقدام به خودکشی وجود ندارد . آیا حاکم و بخاری و مسلم ادامه ی آنرا انداخته اند؟ خیر! چرا بخاری در کتب دیگر خود همچون «التعبیر» ادامۀ آن را نقل کرده است ولی در صحیح خود نه ؟ چرا مسلم آن را در صحیح خود وارد نکرده است؟ چرا در یکی از اسناد أحمد بن حنبل ادامه اش وجود دارد ولی در سند دیگری وجود ندارد ؟ چرا این حدیث تنها از طریق الزهری از عروة ابن زبیر نقل شده است ؟ ابن أبی الحدید از استاد خویش أبو جعفر اسکافی نقل می کند که « معاویة گروهی از صحابه و گروهی از تابعین را قرار داده بود تا در مذمت علی ( ع ) حدیث جعل کنند ، به ویژه در طعن و بیزاری از او ، و برای آنها برای این کار جایزه و پاداشی تعیین کرد ( وجعل لهم على ذلک جعلا ) ... که از تابعین ، « عروة بن الزبیر » در میان آنها قرار داشت ( شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ، جلد ۴ ، صفحه ی ۶۳)

یا در همان ادامه ی حدیث ، هر چند که بخاری و مسلم آن را در صحیح خود نقل نکرده اند و حاکم نیز آن را در مستدرک نقل نکرده است، نیز نباید شک کرد و آنرا غیر قابل استناد و حتّی مردود شمرد؟ ضمنا عایشه که در زمان بعثت به دنیا نیامده بوده است، چگونه به اجتهاد و اظهار نظر در مورد شروع وحی آنهم از خودش (و نه از قول پیامبر) پرداخته است؟ چرا این حدیث در مورد شروع نزول وحی بر پیامبر اسلام(ص) ، با احادیث ابن عبّاس و ... تناقض دارد؟ مخصوصا حدیث إبن جریر که در جزئی ترین مسائل نیز مخالف تاریخ و روایات مشهور است .


شبهه: بیماران آکرومگالی، بیشتر از شصت سال و اندی عمر نمی کنند. رنگ پوست آنان به دلیل ترشح بیش از حد ملانین که از هیپوفیز ترشح می شود حالت کاهی دارد . گوشه گیر هستند . و میل به خودکشی در آنان زیاد است. اشتهای جنسی آنها کم و اشتها به غذا در آنها زیاد می شود، فشار خون آنان نیز بالا می رود. شاید بعضی با خود بگویند محمد اشتهای سیری ناپذیری برای زنان داشته است. اما علت ازدواجهای متعدد او میل جنسی نبوده بلکه او می خواست از طریق ازدواجهای متعدد صاحب فرزند مخصوصا صاحب پسر بشود .هر بار که از یکی از زنانش نا امید می شد به ازدواج دیگری اقدام می کرد . اما همه آنها بی نتیجه بود.شاید علت حجامت کردن هم که در احادیث به آنها اشاره شده برای رهایی از فشار خون بوده است.


پاسخ:


باز هم نتیجه گیری بر اساس فرضیات مضحک!

-آیا هر کس در سن شصت سالگی بمیرد، بیمار آکرومگالی است؟

-در مورد رنگ پوست، گوشه گیر بودن، میل به خودکشی، اشتهای جنسی کم و اشتهای غذای زیاد در محمّد(ص)، همگی دروغهای متعفن این عملۀ جهل است که برای اثبات تهمت خود به هر نیرنگی دست میزند.

-در مورد ازدواج برای ایجاد فرزند هم اول اینکه بسیارند افرادی که در تاریخ ازدواجهای فراوان میکردند. این ادعا هیچ ارتباطی با شهوت زیاد یا میل به بچه دار شدن ندارد.

پس آشکار است که استدلالات مضحک نویسنده همگی نقش بر آب است و به هیچ وجه نمیتوان از آنها نتیجه گرفت که محمد(ص) بیمار بوده است.

نویسندۀ این مقاله که فردی ملحد است برای اثبات سخنان پوچ خود به جای استفاده از اسناد معتبر و دسته اول از سخنان مستشرقین یهود استفاده کرده است که همۀ کتبشان را با تحریف ذر اسناد واقعی نوشته اند به همین خاطر هم هست که هیچ سندی برای سخنش نمیتواند بیاورد.

نویسنده آنقدر نادان است که نمیفهمد که مردم هرگز پیروی یک بیمار روانی را نمیکنند، آنهم به عنوان پیامبر خدا!!

سؤال مهمتر دیگر : چرا جناب نویسنده این حدیث را با تمام اشکالاتی که بر آن وارد است ، در مقالۀ خویش وارد و بر اساس آن تهمتی بدین بزرگی را بر حضرت محمّد(ص) وارد ساخته اند؟ چرا قبل از اینکه آن را نقل کنند، در مورد آن در کتب دیگر تحقیقی نکرده اند؟ ایشان که اینهمه تهمت به شیعیان و کتب آنها می زنند، چرا حداقل کتب اهل سنّت را مطالعه نکرده اند؟ آیا غیر از این بوده است که ایشان با مشاهده ی این حدیث در تاریخ طبری، آن را موافق رأی و نظر خود یافته، سایر روایات و احادیث را کنار گذاشته، بررسی بیشتر را جایز نشمرده و با شادی و نشاط تمام آن را در مقاله ی خویش وارد ساخته است؟ 
چیزی که مسلّم است این است که تمام این احادیث به نقل از «عروة بن الزبیر» بوده است. امّا در مورد فردی که حدیث را از عروة شنیده است تفاوت وجود دارد . در سند بخاری و مسلم شنونده از عروة ، «ابن شهاب» می باشد(و در هیچ کدام ، صحبتی از اقدام به خودکشی نشده است.)
۵.سند حاکم : على بن حمشاذ العدل ثنا یزید بن الهیثم الدقاق عن محمد بن اسحاق المسیبى ثنا عبد الله بن معاذ الصنعانی عن معمر بن راشد عن الزهری عن عروة بن الزبیر عن عائشة(بدون ذکر اقدام به خودکشی)
۴.سند أحمد بن حنبل: عبد الله عن أبى ثنا عبد الرزاق ثنا معمر عن الزهری عن عروة عن عائشة (با ذکر اقدام به خودکشی(
۳.سند أحمد بن حنبل : عبد الله عن أبى ثنا حجاج أنا لیث بن سعد عن عقیل بن خالد عن محمد بن مسلم عن عروة بن الزبیر عن عائشة) بدون ذکر اقدام به خودکشی(
۲. سند مسلم : أبو الطاهر احمد بن عمرو بن عبد الله بن عمرو بن سرح اخبرنا ابن وهب قال اخبرنی یونس عن ابن شهاب قال حدثنى عروة بن الزبیر عن عائشة(بدون ذکر اقدام به خودکشی)
۱.سند بخاری : یحیى بن بکیر عن اللیث عن عقیل عن ابن شهاب عن عروة بن الزبیر عن عائشة (بدون ذکر اقدام به خودکشی(
سند احادیث بزرگان مذکور بدین شرح است :
با نگاهی به اسناد روایات عایشه که بزرگان حدیث اهل سنّت همچون بخاری ، مسلم ، أحمد بن حنبل و همچنین حاکم که احادیثش در میان اهل سنّت حجّت است و در زمان خود از پیشگامان حدیث بوده است ، مشاهده می کنیم که تنها احادیثی که از «زهری» نقل شده است ، حاوی موضوع اقدام به خودکشی رسول الله ( ص ) است .

محمّد(ص) دیوانه نیست!؟

پاسخ شبهات از آقای حسام.ع

بسم الله الرحمن الرحیم

و أفضل الصلاة علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطیبین الطاهرین

سلام. گفته شد که یکی از ترفندهای شبهه افکنان توهین و تحقیر است و  گفته شد گاهی برای این توهینات خود به استدلال هم دست میزنند!!

در مقالۀ زیر نویسندۀ مقاله سعی دارد با استدلالاتی(!) اثبات کند که محمّد(ص) دیوانه بوده است!! با هم این شبهه افکنی را میبینیم.

تذکرمهم: ممکن است گروهی از افراد مغرض بگویند که بحثهای تاریخی این پست همه از تاریخ اسلام است و لذا قابل استناد نیست. اول اینکه تمام منابع دسته اول که در مورد پیامبر و ظهور اسلام چیزی نوشته اند اسلامی هستند و سایر منابع از روی آنها نوشته شده است، دوم اینکه نویسندۀ مقاله زیر هم از همین منابع برای ادعای پوچ خود استدلال آورده است!!


شبهه افکن: آنرا که عقل است، دین نیست و آنرا که دین است، عقل نیست!: ابوالعلی معری

 پاسخ: آنانکه به الحاد گراییده اند و آنانکه بر هدایت دست یافته اند ، و آنانکه از راه اعتدال به انحراف رفته اند و آنانکه ( از راه یافتگان ) پیروی کردند ، همگی اتّفاق نظر دارند این کتاب که محمّد آنرا آورده با اعجاز خود همه را مغلوب کرده است . و یک آیه از آن یا بخشی از آن هر گاه در میان فصیح ترین سخنان که آفریدگان بر آن توانایی دارند قرار گیرد مانند شهاب درخشنده ای است در پاره ای از ظلمت شب !:ابوالعلاء معری

(منبع :رسالة الغفران ، احمد بن عبد الله بن سلیمان القضایی التنوخی المعری ( ابوالعلاء معری ، چاپ مصر ، صفحات 472 و 473)

این سخن از همان کسی است که شما به گفتار او استناد کردید

ضمنا « ولید بن مغیرة » هم ملحد بود . ولی در مورد کلام قرآن گفت : « ما هو من کلام الإنس، ولا من کلام الجن، وإن له لحلاوة، وإن علیه لطلاوة، وإن أعلاه لمثر، وإن أسفله لمغدق ، وإنه لیعلو وما یعلى علیه : نه از کلام انسان است و نه از کلام جن ، شیرینی خاص و زیبایی مخصوصی دارد ، شاخه هایش پر ثمر و ریشه هایش پرمایه است ، سخنی است که بر هر چیزی پیروز خواهد شد و چیزی بر آن پیروز نخواهد شد . » ( سیرة النبی ( ص ) ، ابن هشام ، مکتبة محمد على صبیح وأولاده ، جلد 1 ، صفحه ی 175 و همچنین : مجمع البیان لعلوم القرآن ، الامام أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی ، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات ، جلد دهم ، صفحه ی 178 (

ملحد عقل و شعورش را از دست نمی دهد .


فکر کنم بهتر است حاشیه را کنار بگذاریم و به اصل موضوع بپردازیم .

 شبهه افکن:  اطرافیان محمد بجز کسانی که او را شناختند مانند عبد الله ابن ابی سرح واقعا انسانهای نادان و خنگی بودند، البته برخی از آنها محمد را برای شرکت در غارتهای او همراهی میکردند، یا مانند کسانی که در تاریخ اسلام از آنها با فرنام "منافق" یاد میشد، جرات نداشتند اسلام را کنار بگذارند و مجبور بودند بگویند ما مسلمانیم.

پاسخ: در ابتدا نام از عبدالله بن ابی سرح برده شده است که در مورد آن در جای دیگر بحث شده است.

کسانی هم که جناب نویسنده آنها را « غارتگر » می نامد همان کسانی هستند که به پیامبر اسلام(ص) ایمان آوردند . کسانی بودند که قبل از آن کاهی از اموال مردم را جا به جا نکرده بودند . همه کسانی بودند که جزء بازرگانان و تجّار مکّه بودند و در جریان هجرت اموال آنها توسّط کفّار مکّه ضبط شده بود . بله! تعجّب نکنید . جناب نویسنده همان ها را « غارتگر » می نامد . همان غارتگرانی که در جریان فتح مکّه ناگهان منقلب شدند و نمی دانیم چه شد که یک شهر را رها کردند و به اموال مردم دست نزدند . طبق عهد و پیمان آنها با کفّار مکّه (حدیبیّه) ، پیامبر (ص) حق داشت که تمامی مردان مکّه را غلام یا اسیر نماید و زنان را به کنیزی بگیرد و اموال آنها را مصادره کند . این مطلب چیزی است که هیچ کس حتّی جناب نویسنده از آن بی خبر نیست . اباسفیان هم برای آگاهی از همین قانون بود که بلافاصله وارد مدینه شد و در صدد عذرخواهی و اظهار ندامت بر آمد . آنقدر به این در و آن در زد تا بوسیله ی یاران پیامبر ( ص ) از جمله امیر المؤمنین ( ع ) با ایشان رابطه پیدا کند و بتواند به مقصود خویش برسد . همین قانون بود که نگرانی را در میان قریش انداخت و آنها را به چاره جویی وادار کرد . اصلا به خاطر همین است که اهل مکّه را « طلقاء » به معنای « آزاد شدگان » نامیدند و جمله ی «اذهبوا فأنتم الطلقاء » یکی از مشهور ترین جملات تاریخ اسلام گردید . غارتگران و پیامبرشان را چه شد که در روز فتح مکّه ناگهان اینچنین منقلب شدند؟ پیامبر غارتگران را چه شد که که در جریان جنگ بدر « أبو عزّة » را به دلیل اینکه حاجتمند و فقیر بود ، بدون پرداخت فدیه آزاد کرد ؟ آیا آن پیامبر ، همان پیامبر نبود که هنگامی که سعد در جریان فتح مکّه گفت : « الیوم یوم الملحمة ، الیوم تسبی الحرمة :امروز روز کشت و کشتار است . امروز حرمت از بین رفت» ، فرمود : «لیس ممّا قال سعد شیء» و خطاب به حضرت علی ( ع ) فرمود : « أدرکه فخذ الرایة منه و کن أنت الذی یدخل بها » ؟ ( سیرة النبی ( ص ) ، ابن هشام ، مکتبة محمد على صبیح وأولاده ، جلد 4 ، ذکر فتح مکة ، صفحه ی 865 و همچنین : بحار الأنوار ، العلّامة الشیخ محمّد باقر المجلسی ، بیروت : مؤسسة الوفاء ، الطبعة الثانیة 1403 ﻫ ، الجزء الحادی و العشرون ( 21 ) ، الباب 21 فی ذکر فتح مکة ، ص 105 (


کسانی هم که جناب نویسنده آنها را تحت عنوان « منافق» می خواند و می گویند «جرات نداشتند اسلام را کنار بگذارند» همان کسانی هستند که حدود 20 سال در مقابل پیامبر جنگیدند و از هیچ اذیّت و آزار و توطئه و خونریزی ای دریغ نکردند . آری ! جرأت نداشتند اسلام را کنار بگذارند ولی جرأت داشتند که 20 سال بر علیه پیامبر بجنگند و خون به غیر حق بریزند و عهد بشکنند . بله! همان ها هستند. مجبور بودند بگویند ما مسلمانیم. نه به خاطر اینکه می ترسیدند که کشته شوند، بلکه چون منافعشان در مسلمان بودن بود . وقتی کسی ببیند شهرش فتح شده است و دیگر هیچ قدرتی ندارد ، منافعش ایجاب می کند که طرفدار قدرتمندان شود. اینها همانهایی هستند که امروزه آنها را «حزب باد» می خوانند . هر جا قدرت باشد همان جا هستند . تا زمانی که پیامبر (ص) قدرت نداشت ، قصد کشتن او را داشتند ولی تا به مدد خداوند منان قدرتمند شدند، به او پیوستند .

شبهه افکن:  اما همانطور که در قبل نیز گفته شد در این آیات(که اشاره میکنند که گروهی محمد را دیوانه مینامیدند و قرآن میگوید او دیوانه نیست) معلوم میشود که مخالفان محمد او را به دلیل دیوانگی و عدم تعادل روانی اش رد میکردند و او بر خلاف آنچیزی که مسلمانان میگویند، یعنی به اینکه به امین و راستگو معروف باشد، بیشتر به دیوانه و خل بودن شهرت داشته است، البته بسیاری از دیوانه ها آدمهای راستگویی نیز هستند.

پاسخ: توجّه شما را جلب می کنم به ماجرایی در تاریخ اسلام :

«ولید بن مغیرة مخزومی» از ثروتمندان و بزرگان مکّه بود و به حسن تدبیر شهرت داشت . عرب برای مشکلاتش از او کمک و چاره طلب می کرد و گره ی بسیاری از کار ها به دست او گشوده می شد . گروهی از قریش برای چاره جویی و قضاوت در مورد قرآن و آیات نازل شده نزد او رفتند و خواستند که نظرش را در مورد آیات قرآن بیان کند.

او پس از شنیدن آیات قرآن از پیامبر اسلام ( ص ) و پس از ماجراهایی که برای او پیش آمد و منقلب شدن او ، نزد قریش جملاتی را گفت که ما عینا اینجا می آوریم :«قالوا: فأنت یا أبا عبد شمس ، فقل وأقم لنا رأیاً نقول به؛ قال : بل أنتم فقولوا أسمع ؛قالوا: نقول کاهن؛ قال :لا والله ما هو بکاهن ، لقد رأینا الکهان فما هو بَزَمْزَمة الکاهن ولا سَجْعه ؛ قالوا: فنقول : مجنون ؛ قال : ما هو بمجنون ، لقد رأینا الجنون وعرفناه ...گفتند : پس تو ای أبا عبد الشمس [ولید بن مغیره]! پس بگو و برای ما رأیی را اقامه دار که بر آن باشیم و بر اساس آن عمل کنیم. پس ولید به آنها گفت : شما بگویید و من می شنوم . پس قریش گفتند : می گوییم او کاهن است . ولید گفت : نه به خدا قسم او کاهن نیست.(در مورد سوگند ولید به خدا فکر کنم لازم نباشد توضیح دهیم که مشکرین به خدای دین ابراهیم اعتقاد داشتند ولی بتها را شریک او میدانستند و این نوعی کفر است) چون ما کاهن را می شناسیم و او ویژگی های او را ندارد. قریش گفت : پس می گوییم او دیوانه است . ولید گفت: او دیوانه نیست. ما دیوانگی را می بینیم و می شناسیم ...» (ر.ک. سیرة النبی ( ص ) ، ابن هشام ، مکتبة محمد على صبیح وأولاده ، جلد 1 ، صفحه ی 174)


از ماجرای نقل شده کاملا مشخّص است که قریش نه به خاطر مشاهدۀ آثار دیوانگی در محمّد(ص) ، بلکه به خاطر اینکه تنها انگی به ایشان بچسبانند تا بتوانند مردم را از اطراف او پراکنده کنند ، این نسبت را به ایشان می دادند . ما در این ماجرا می بینیم که قریش به دنبال یافتن انگی مناسب برای پیامبر(ص) می گردد و از ولید نیز داوری می طلبد و می بینید که ولید نیز آنها را رد میکند. وگرنه اگر نعوذ بالله نشانه های دیوانگی در پیامبر اسلام(ص)وجود داشت ، پس این جمله چیست: «لقد رأینا الجنون وعرفناه »؟

بنابراین قسمت آبی رنگ در اظهار نظرات جناب نویسنده ، کاملا بی اساس و تنها یک تهمت ناروا است که کاملا هم از ماجراهای تاریخی آن مشخّص است . گویا جناب نویسنده هم راه ناعادلانه و بی پایه و اساس قریش را پیش گرفته اند . ببینید جناب نویسنده چه می گوید :

شبهه افکن:  عاقلان آن دوران که در صف کافران بودند خیلی زود به این دیوانگی محمد پی بردند زیرا محمد نمیتوانست پیامبر بودن خود را به آنها اثبات کند، محمد خود در قرآن نشان میدهد که تمام پیامبران معجزاتی داشته اند اما وقتی مردم از او معجزه میخواستند او نمیتوانست معجزه ای نشانشان دهد.


پاسخ:   طبق قول تمامی کسانی که تاریخ اسلام را مطالعه کرده اند ، ولید بن مغیرة مخرومی از حکیمان و عاقلان سرشناس میان قریش بوده است . در بالا خواندیم که او چه گفت و چگونه نسبت دادن دیوانگی به پیامبر اسلام ( ص ) را رد کرد . اتّفاقا سبک و سیاق جمله ی «لقد رأینا الجنون وعرفناه» که ولید آن را به کار برده است ، نشان از بعید بودن این نسبت و رد کامل آن دارد. اظهار نظر او نیز در مورد قرآن مشهور و در تاریخ ثبت است. به طوری که حتی در وصف ولید بن مغیرة پس از شنیدن آیات قرآن نوشته اند: «قامت کلّ شعرة فی بدنه» یعنی موهای تنش سیخ شد. حال مشخّص نیست جناب نویسنده در مورد چه کسانی می گوید : « خیلی زود به این دیوانگی محمد پی بردند»؟! به احتمال زیاد منظور ایشان از «کافران آن زمان که به دیوانگی پیامبر اسلام ( ص ) پی برده اند» خودشان می باشد...

 
اما بشنوید از أبوجهل (یا أبا حکم) که به قول جناب نویسنده به مکر و جنون رسول الله ( ص ) پی برده بوده است :


در سیرة النبویة ابن هشام ماجرایی تحت عنوان «قصة استماع قریش إلى قراءة النبى صلى الله علیه وسلم» وارد شده است که بسیار جالب توجّه است .أباسفیان ، أبوجهل و اخنس بن شریق برای شنیدن کلام آهنگین و جذّاب قرآن که پیامبر (ص) آن را در میان نماز با صدایی دلنشین می خواندند، شبها خارج می شدند و هر کدام در مکانی کمین می کردند و گوش فرا می دادند. جالب اینکه هر کدام از آنها تصوّر میکردند که تنها هستند و حال آنکه افراد دیگری هم در جاهای دیگر کمین کرده و مشغول استماع هستند . خورشید که طلوع کرد هر کدام راه بازگشت پیش گرفتند ولی در راه با یکدیگر برخورد کردند . آنها با هم قرار گذاشتند که دیگر این کار را تکرار نکنند . چون همین افراد بودند که شنیدن قرآن را ممنوع کرده بودند و حتی پنبه در گوش مردم فرو می کردند تا صدای پیامبر ( ص ) را نشنوند . اگر آنها ببینند که رهبرانشان مشغول استماع قرآنند، چه خواهند گفت؟ آن ها پس از قرنویسندهان باز گشتند . اما شب دوّم نیز همین موضوع تکرار شد و شب سوم نیز . یعنی این معجزۀ خالده باعث شده بود که اینان 2 بار پیمان خود را بشکنند و خطر دیده شدن توسّط فرمانبرداران خود را بخرند تا بتوانند کلام قرآن را استماع کنند. اما شب سوم دیگر پیمانی بستند که هرگز و هرگز این کار را تکرار نکنند (سیرة النبی ( ص ) ، ابن هشام ، مکتبة محمد على صبیح وأولاده ، جلد 1 ، صفحات 207 و 208)


بنابراین می بینید فردی که جناب نویسنده او را خردگرا توصیف می کند و از عاقلان آن دوران می خواند و می گوید که به جنون پیامبر اسلام(ص) پی برده بوده است ، نیمۀ شب خواب را کنار می گذاشته، برای شنیدن قرآن از خانه خارج می شده، راه خانۀ پیامبر(ص) را پیش می گرفته ، خطر دیده شدن را بجان میخریده، تا صبح در کمین می نشسته و استماع قرآن می کرده است. ضمنا اظهار نظر ولید بن مغیرة را نیز در مورد قرآن به یاد داشته باشیم .

نکتۀ دیگری که میخواهم به پاسخ دوست گرامی، حسام عزیز،  اضافه کنم این است که نویسنده میگوید کسانی که به محمد(ص) کافر شدند عاقلان دوران خود بودند!!! خیلی جالب است که نویسنده از شدت غرضورزی افرادی را که در برابر سنگ و چوب و مجسمه و هرآنچه خود میساختن ،موسوم به بت، خم و راست میشدند؛ را عاقلان عصر خود میخواند!! اینها چه عقلایی بودند که نمیدانستند که بتی که خودشان آنرا ساخته اند، در سرنوشتشان نقشی ندارد؟

شبهه افکن:  پیامبر اسلام از اینکه او را دیوانه خطاب بکنند بسیار ناراحت بوده است و از افسردگی میخواسته است خودکشی کند، تاریخ طبری در مورد این تلاش برای خودکشی اینگونه نوشته است:

 

میخواستم به بالای کوه بلندی بروم و خود را پایین پرت کنم، و با کشتن خود، خود را آسوده سازم. با این هدف به بالای کوه رفتم، وقتی که به میانه کوه رسیدم صدایی از آسمان شنیدم که میگفت "ای محمد تو رسول الله هستی و من جبرئیل هستم".


پاسخ:   ما در اینجا روایت إبن جریر طبری را از عایشه عینا ذکر می کنیم :

فحدثنى أحمد بن عثمان المعروف بأبى الجوزاء قال حدثنا وهب بن جریر قال حدثنا أبى قال سمعت النعمان بن راشد یحدث عن الزهری عن عروة عن عائشة أنها قالت کان أول ما ابتدئ به رسول صلى الله علیه وسلم من الوحى الرؤیا الصادقة کانت تجئ مثل فلق الصبح ثم حبب إلیه الخلاء فکان بغار بحراء یتحنث فیه اللیالى ذوات العدد قبل أن یرجع إلى أهله ثم یرجع إلى أهله فیتزود لمثلها حتى فجأه الحق فأتاه فقال یا محمد أنت رسول الله قال رسول الله صلى الله علیه وسلم فجثوت لرکبتی وأنا قائم ثم زحفت ترجف بوادرى ثم دخلت على خدیجة فقلت زملونی زملونی حتى ذهب عنى الروع ثم أتانى فقال یا محمد أنت رسول الله قال فلقد هممت أن أطرح نفسی من حالق من جبل فتبدى لى حین هممت بذلک فقال یا محمد أنا جبریل وأنت رسول الله ثم قال اقرأ قلت ما اقرأ قال فأخذنی فغتنى ثلاث مرات حتى بلغ منى الجهد ثم قال اقرأ باسم ربک الذى خلق فقرأت فأتیت خدیجة فقلت لقد أشفقت على نفسی فأخبرتها خبرى فقالت أبشر فوالله لا یخزیک الله أبدا ووالله إنک لتصل الرحم وتصدق الحدیث وتؤدى الامانة وتحمل الکل وتقری الضیف وتعین على نوائب الحق ( تاریخ الأمم و الملوک ، إبن جریر الطبری ، بیروت : مؤسسة الاعلمی للمطبوعات ، جلد 2 ، صفحه 47 (

در اینجا همانطور که پیش روی شماست جناب نویسنده می نویسد: «پیامبر اسلام از اینکه او را دیوانه خطاب بکنند بسیار ناراحت بوده است و ازافسردگی می خواسته است خود کشی کند ، تاریخ طبری در مورد این تلاش برای خودکشی اینگونه نوشته است ... » و می بینید که در اینجا جناب نویسنده جریان خودکشی را به افسردگی و ناراحتی از دیوانه نامیده شدن ارتباط داده است در صورتی که اصلا جریان خودکشی، در نزول قرآن و مشقّتی بوده است که به خاطر نزول قرآن و رو به رو شدن با فرمان الهی و فرشتۀ وحی بر پیامبر اسلام وارد می شده است و اصلا ربطی به افسردگی و یا ناراحتی از دیوانه نامیده شدن نداشته است چرا که اصلا این ماجرای نقل شده متعلّق به آغاز نزول وحی است.(در حالی که آغاز دعوت علنی سه سال بعد بوده است) جناب نویسنده و هر نویسندۀ دیگری در پایگاه افراد زندیق و بیخدا ، تبحّر خاصی در نقل قول های مقطعی و نصفه و نیمه دارند (همانگونه که آیات را نصفه و نیمه نقل می کنند و تفسیر به رأی می کنند) و مکرّرا دیده شده است که مطالب نقل شده به سمت مقاصد و اهداف پایه ای خودشان است. این امر در تحقیق و پژوهش کاری بسیار نکوهیده می باشد و نامش نیز «سوء استفاده» است.(مغلطۀ "نقل قول ناقص") در اینجا هم می بینیم که خواندن نصفه و نیمه ی حدیث، مفاهیم و نکاتی را القا می کند که اصلا در راستای هدف حدیث تمام و کامل نیست. مخصوصا این خطر در مورد فردی صادق است که منبع را در اختیار ندارد و به آن رجوع نمی کند .امّا در مورد حدیث إبن جریر :

این حدیث را بخاری در صحیح خویش به طریقی دیگر از عایشه نقل کرده است بدین صورت (دقّت کنید که حدیث إبن جریر نیز به نقل از عایشه بود):


حدثنا یحیى بن بکیر قال حدثنا اللیث عن عقیل عن ابن شهاب عن عروة بن الزبیر عن عائشة أم المؤمنین أنها قالت أول ما بدئ به رسول الله صلى الله علیه وسلم من الوحى الرؤیا الصالحة فی النوم فکان لا یرى رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح ثم حبب إلیه الخلاء وکان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه وهو التعبد اللیالى ذوات العدد قبل أن ینزع إلى اهله ویتزود لذلک ثم یرجع إلى خدیجة فیتزود لمثلها حتى جاءه الحق وهو فی غار حراء فجاءه الملک فقال اقرأ قال ما انا بقارئ قال فاخذنی فغطنى حتى بلغ منى الجهد ثم أرسلنی فقال اقرأ قلت ما انا بقارئ فاخذنی فغطنى الثانیة حتى بلغ منى الجهد ثم أرسلنی فقال أقرأ فقلت ما أنا بقارئ فاخذنی فغطنى الثالثة ثم أرسلنی فقال أقرأ باسم ربک الذى خلق خلق الانسان من علق اقرأ وربک الاکرم فرجع بها رسول الله صلى الله علیه وسلم یرجف فؤاده فدخل على خدیجة بنت خویلد فقال زملونی زملونی فزملوه حتى ذهب عنه الروع فقال لخدیجة وأخبرها الخبر لقد خشیت على نفسی فقالت خدیجة کلا والله ما یخزیک الله أبدا انک لتصل الرحم وتحمل الکل وتکسب المعدوم وتقری الضیف وتعین على نوائب الحق ( صحیح البخاری ، محمد بن اسماعیل البخاری ، طبعة دار الفکر ، جلد 1 ، صفحه ی 3)

مسلم نیز در صحیح خویش این حدیث را از طریقی به غیر از بخاری و إبن جریر از عائشه نقل کرده است که در زیر می خوانیم :


أبو الطاهر احمد بن عمرو بن عبد الله بن عمرو بن سرح اخبرنا ابن وهب قال اخبرنی یونس عن ابن شهاب قال حدثنى عروة بن الزبیر ان عائشة زوج النبی صلى الله علیه وسلم اخبرته انها قالت کان اول ما بدئ به رسول الله صلى الله علیه وسلم من الوحى الرؤیا الصادقة فی النوم فکان لا یرى رؤیا الا جاءت مثل فلق الصبح ثم حبب إلیه الخلاء فکان یخلو بغار حراء یتحنث فیه وهو التعبد اللیالى اولات العدد قبل ان یرجع إلى اهله ویتزود لذلک ثم یرجع إلى خدیجة فیتزود لمثلها حتى فجئه الحق وهو فی غار حراء فجاءه الملک فقال اقرأ قال ما انا بقارئ قال فاخذنی فغطنى حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنی فقال اقرأ قال قلت ما انا بقارئ قال فاخذنی فغطنى الثانیة حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنی فقال اقرأ فقلت ما انا بقارئ فاخذنی فغطنى الثالثة حتى بلغ منى الجهد ثم ارسلنی فقال اقرأ بسم ربک الذى خلق خلق الانسان من علق اقرأ وربک الاکرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم فرجع بها رسول الله صلى الله علیه وسلم ترجف بوادره حتى دخل على خدیجة فقال زملونی زملونی فزملوه حتى ذهب عنه الروع ثم قال لخدیجة أی خدیجة مالى واخبرها الخبر قال لقد خشیت على نفسی قالت له خدیجة کلا أبشر فوالله لا یخزیک الله ابدا والله انک لتصل الرحم وتصدق الحدیث وتحمل الکل وتکسب المعدوم وتقری الضیف وتعین على نوائب الحق ( صحیح مسلم ، مسلم النیسابوری ، طبعة دار الفکر ، جلد 1 ، صفحه ی 97 )این حدیث طبق سند بخاری در کتاب مشهور « الجمع بین الصحیحین» تألیف «محمّد بن فتوح الحمیدی» ، چاپ بیروت (چاپ نوبت دوم)، جلد چهارم ، حدیث شمارۀ 3175 آمده است و باز هم خبری از اقدام به خودکشی نیست.  بنابراین چیزی که به نظر می رسد این است که حدیث إبن جریر مخدوش می باشد و دچار دخل و تصرف شده است . و حداقل می توان گفت که صحیح نیست.


ضمنا در حدیث إبن جریر ، عبارت « زملونی، زملونی ! » قبل از اینکه پیامبر ( ص ) آیۀ «أقرا بسم ربک» را بخواند ذکر شده است در صورتی که این طبق روایات تاریخی مشهور صحیح نیست و این عبارت اگر گفته شده باشد ، بعد از خوانده شدن آیه ی «أقرا بسم ربک» توسّط پیامبر ( ص ) است .


بنابراین چیزی که بر ما روشن می شود ، غیر قابل استناد بودن این حدیث می باشد .

توضیحاتی پیرامون حدیث عایشه در مورد اقدام به خود کشی رسول الله(ص) :


با نگاهی به اسناد روایات عایشه که بزرگان حدیث اهل سنّت همچون بخاری ، مسلم ، أحمد بن حنبل و همچنین حاکم که احادیثش در میان اهل سنّت حجّت است و در زمان خود از پیشگامان حدیث بوده است ، مشاهده می کنیم که تنها احادیثی که از «زهری» نقل شده است ، حاوی موضوع اقدام به خودکشی رسول الله ( ص ) است .


سند احادیث بزرگان مذکور بدین شرح است :


1.سند بخاری : یحیى بن بکیر عن اللیث عن عقیل عن ابن شهاب عن عروة بن الزبیر عن عائشة (بدون ذکر اقدام به خودکشی(


2. سند مسلم : أبو الطاهر احمد بن عمرو بن عبد الله بن عمرو بن سرح اخبرنا ابن وهب قال اخبرنی یونس عن ابن شهاب قال حدثنى عروة بن الزبیر عن عائشة(بدون ذکر اقدام به خودکشی)

 
3.سند أحمد بن حنبل : عبد الله عن أبى ثنا حجاج أنا لیث بن سعد عن عقیل بن خالد عن محمد بن مسلم عن عروة بن الزبیر عن عائشة) بدون ذکر اقدام به خودکشی(


4.سند أحمد بن حنبل: عبد الله عن أبى ثنا عبد الرزاق ثنا معمر عن الزهری عن عروة عن عائشة (با ذکر اقدام به خودکشی(


5.سند حاکم : على بن حمشاذ العدل ثنا یزید بن الهیثم الدقاق عن محمد بن اسحاق المسیبى ثنا عبد الله بن معاذ الصنعانی عن معمر بن راشد عن الزهری عن عروة بن الزبیر عن عائشة(بدون ذکر اقدام به خودکشی)


چیزی که مسلّم است این است که تمام این احادیث به نقل از «عروة بن الزبیر» بوده است. امّا در مورد فردی که حدیث را از عروة شنیده است تفاوت وجود دارد . در سند بخاری و مسلم شنونده از عروة ، «ابن شهاب» می باشد(و در هیچ کدام ، صحبتی از اقدام به خودکشی نشده است.)

در هر دو سند أحمد بن حنبل هم شنونده از عروة ، زهری است ( محمّد بن مسلم همان زهری است) با اینحال در یکی از آنها اقدام به خودکشی ذکر شده است و در دیگری ذکر نشده است .حاکم نیز این حدیث را از زهری نقل کرده است و باز هم در آن صحبتی از اقدام به خودکشی نشده است . حاکم پس از نقل این حدیث می نویسد : « این حدیث طبق شرط مسلم و بخاری ، صحیح است ولی آنها آن را ذکر نکرده اند.»

  ضمنا طبق آنچه بنده شنیده ام ، گویا طبق نظر ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب» ، در اینکه زهری از عروة حدیث شنیده باشد ،شک و تردید وجود دارد. ضمنا علاوه بر همه ی این موضوع ها ، چیز دیگری که باعث می شود این حدیث قابل استناد نباشد این است که عایشه این حدیث را از پیامبر(ص) نشنیده است و نظر خود را اعلام داشته است. همچنین این حدیث از شخص دیگری به جز عایشه نقل نشده است . بنابراین طبق بررسی های انجام شده، این حدیث مردود می باشد .

  بنده با جستجو در کتبی همچون « الإصابة » نوشته ی ابن حجر عسقلانی به نکتۀ جالبی دست یافتم

«إبن شهاب» که بخاری و مسلم از طریق او حدیث عایشه را در صحیح خود نقل کرده اند ، همان «الزهری» است. یعنی حاکم ، بخاری ، مسلم و أحمد بن حنبل همگی احادیث خود را از « الزهری » نقل نموده اند . با این وجود ، موضوع جالب تر می نماید . زیرا حاکم ، بخاری ، مسلم و أحمد بن حنبل(در یک سند) ، با اینکه احادیث خود را از الزهری نقل کرده اند ولی در آن صحبتی از اقدام به خودکشی وجود ندارد . آیا حاکم و بخاری و مسلم ادامه ی آنرا انداخته اند؟ خیر! چرا بخاری در کتب دیگر خود همچون «التعبیر» ادامۀ آن را نقل کرده است ولی در صحیح خود نه ؟ چرا مسلم آن را در صحیح خود وارد نکرده است؟ چرا در یکی از اسناد أحمد بن حنبل ادامه اش وجود دارد ولی در سند دیگری وجود ندارد ؟ چرا این حدیث تنها از طریق الزهری از عروة ابن زبیر نقل شده است ؟ ابن أبی الحدید از استاد خویش أبو جعفر اسکافی نقل می کند که « معاویة گروهی از صحابه و گروهی از تابعین را قرار داده بود تا در مذمت علی ( ع ) حدیث جعل کنند ، به ویژه در طعن و بیزاری از او ، و برای آنها برای این کار جایزه و پاداشی تعیین کرد ( وجعل لهم على ذلک جعلا ) ... که از تابعین ، « عروة بن الزبیر » در میان آنها قرار داشت ( شرح نهج البلاغة ، ابن أبی الحدید ، جلد 4 ، صفحه ی 63)

یا در همان ادامه ی حدیث ، هر چند که بخاری و مسلم آن را در صحیح خود نقل نکرده اند و حاکم نیز آن را در مستدرک نقل نکرده است، نیز نباید شک کرد و آنرا غیر قابل استناد و حتّی مردود شمرد؟ ضمنا عایشه که در زمان بعثت به دنیا نیامده بوده است، چگونه به اجتهاد و اظهار نظر در مورد شروع وحی آنهم از خودش (و نه از قول پیامبر) پرداخته است؟ چرا این حدیث در مورد شروع نزول وحی بر پیامبر اسلام(ص) ، با احادیث ابن عبّاس و ... تناقض دارد؟ مخصوصا حدیث إبن جریر که در جزئی ترین مسائل نیز مخالف تاریخ و روایات مشهور است .

 سؤال مهمتر دیگر : چرا جناب نویسنده این حدیث را با تمام اشکالاتی که بر آن وارد است ، در مقالۀ خویش وارد و بر اساس آن تهمتی بدین بزرگی را بر حضرت محمّد(ص) وارد ساخته اند؟ چرا قبل از اینکه آن را نقل کنند، در مورد آن در کتب دیگر تحقیقی نکرده اند؟ ایشان که اینهمه تهمت به شیعیان و کتب آنها می زنند، چرا حداقل کتب اهل سنّت را مطالعه نکرده اند؟ آیا غیر از این بوده است که ایشان با مشاهده ی این حدیث در تاریخ طبری، آن را موافق رأی و نظر خود یافته، سایر روایات و احادیث را کنار گذاشته، بررسی بیشتر را جایز نشمرده و با شادی و نشاط تمام آن را در مقاله ی خویش وارد ساخته است؟

شبهه افکن:  سایر کتابهای تاریخی همچون سیرت رسول الله نیز این قضیه را گزنویسنده کرده اند، محمد درست بعد از دریافت نخستین وحی قصد خودکشی داشته است، زیرا فکر میکرده است که دیوانه شده است!

پاسخ:   جناب نویسنده! بنده در کتاب سیرة النبی ( ص ) ابن هشام بسیار جستجو کردم ولی چنین چیزی نیافتم. در قسمت «نزول جبریل علیه صلى الله علیه وسلم» در این کتاب هم چنین چیزی نبود. منبع انگلیسی شما در سایتتان جریان خودکشی پیامبر ( ص ) را از کجا نقل کرده است؟ تنها ترجمۀ سیره است یا اضافات هم دارد؟ در کتاب عربی(که نسخۀ اصیل است) بنده هرگز چنین ماجرایی وجود ندارد . با توجّه به اینکه به گفته ی شما در «پانویس شمارۀ 4 ترجمه فارسی قصد خودکشی محمد را نقل نکرده است» به نظر می رسد که اشکال از نسخه ی انگلیسی شما باشد. لطفا در صورت امکان نتیجه را بررسی کنید و گزنویسنده دهید. (اینجا هم مغلطۀ تحریف آشکار است)

جالب اینکه از شروع قسمت داخل پرانتز که شما از ترجمه ی انگلیسی نقل کردید، مشخّص است که مترجم آنرا خودش اضافه کرده است.(مغلطۀ تحریف) جمله ی «حال در میان مخلوقات الله هیچکدام در نزد من از کاهنان و انسان های دیوانه منفورتر نبودند» چه ربطی به جملۀ «من در حال از خواب باز آمدم و سورت اقرا تا آنجا که گفته بود از برداشتم و همچون نقشی بود که بر دل من کرده بودند » دارد؟ آیا چون آیه عینا بر دل پیامبر ( ص ) نقش بسته بود، نتیجه گرفت که دیوانه شده است ؟ جناب نویسنده ! لطفا حتما گزنویسنده بررسی هایتان را ارائه دهید. چون بنده دو نسخه ی عربی را بررسی کردم ولی چنین چیزی نیافتم . خیلی جالب است ...

شبهه افکن:  آیا کسی که قصد خودکشی داشته است و چندین بار تلاش برای خود کشی کرده است دچار مشکلات عمیق روحی روانی نیست؟ دیوانه به چه کسی گفته میشود؟ مگر غیر از این است که دیوانه را عوام در آن دوران به کسانی میگفتند که تعادل روانی نداشتند و چنین حرکت هایی از آنها سر میزده است؟ امروزه کسانی که قصد خودکشی دارند را تحت درمان و مراقبتهای ویژه پزشکی قرار میدهند

پاسخ:   روایت جناب نویسنده از إبن جریر ، صحیح نمی باشد و به احتمال زیاد دستخوش تحریف و دگرگونی شده است( همانطور که مفصّلا توضیح داده شد) و در مورد سیره ی ابن هشام هم خدمتتان توضیح دادم که بنده چنین چیزی در کتاب عربی سیره ی ابن هشام یافت نکردم . مترجم فارسی هم طبق قول شما چنین چیزی را ترجمه نکرده است . نمی دانم این روایت را کتاب جناب نویسنده از کدامین قسمت سیره ی ابن هشام استخراج کرده است .

  نظر به غلط بودن و غیرواقعی بودن ماجرای خودکشی این نتیجه گیریهای شما نیز غلط هستند.

شبهه افکن:  مسئله به قصد خود کشی محمد ختم نمیشود، محمد در هنگام دریافت وحی غش میکرده است، به قدیمی ترین گزنویسنده تاریخی از شکل دیدار نخستین محمد با جبرئیل توجه کنید،

پیغمبر علیه السلام، حکایت کرد و گفت: شب بیست و چهارم از ماه رمضان خفته بودم و چشم من به خواب رفته بود که جبرئیل، علیه السلام در آمد و نامه ای در پاره ای دیباج سبز پیچیده بود و آن نامه بیرون آورد و مرا داد و گفت: بخوان. من گفتم: نمیتوانم خواندن. آنگه دست مرا بگرفت و سخت بفشرد، چنانکه هوش از من برفت، و بعد از آن دست از من بداشت و دیگر مرا گفت: بخوان، این نوبت از ترس گفتم چه بخوانم گفت...

پاسخ:   این ایراد شما به دلیل ناآگاهی شما از پدیده ی وحی و کیفیت و جنبه های آن است .

خداوند در قرآن می فرماید: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا(ما سخنی سنگین را بر تو القا میکنیم. سوره ی مبارکه ی مزمل ، آیۀ 5)


و همچنین می فرماید: لَوْ أَنزَلْنَاهَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْخَشْیَةِ اللَّهِ : اگر ما این قرآن ( عظیم الشأن ) را ( به جای دلهای خلق ) بر کوه نازل می کردیم مشاهده می کردی که کوه از ترس و عظمت خداوند خاشع و ذلیل و متلاشی می گشت(سوره ی مبارکه ی حشر ، آیۀ 21)


ثعالبی در تفسیر خویش در تفسیر آیۀ 5 سوره ی مزمل از قول مفسّرین می نویسد:

« انه کان إذا اوحی إلیه وهو على ناقته برکت به : هنگامی که پیامبر ( ص ) بر روی شترش بود و وحی بر او نازل می شد ، شتر را به زانو در می آورد و مرکب فرو می نشست » (الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن ، عبد الرحمن بن محمد الثعالبی المالکی ، بیروت : دار احیاء التراث العربی ، جزء 5 ، صفحه ی 502 ) . این روایت را قرطبی نیز آورده است) الجامع لأحکام القرآن ، أبی عبد الله محمد بن أحمد الانصاری القرطبی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، جلد 19 ، صفحات 38 و 39 )


خود این تفاسیر و روایات وارد شده نشان دهندۀ سنگین بودن وحی الهی بر پیامبر(ص) است . بنابراین طبیعی است که به علّت چنین ثقلی گاهی حالت بیهوشی و یا ریزش عرق به پیامبر اسلام(ص) دست دهد. بنابراین این ایراد شما نیز باطل است و پاسخ آن بر کسانی که در مورد وحی و اقسام آن مطالعه و تفکّر داشته اند ، اظهر من الشمس است .

  باز این نکته را به پاسخ دوست عزیزم، حسام گرامی، اضافه میکنم که این ادعا اگر هم میخواست درست باشد در صورتی بود که پیامبر همیشه در حین نزول وحی بیهوش میشدند، حال آنکه فقط گاهی این حادثه رخ میداده است و برخی زمانها نیز عرق بر پیشانیشان مینشسته است. در ضمن گاهی که بحث نزول قرآن نبوده است و جبرئیل فقط خبری را آورده است معمولا در چهرۀ پیامبر هیچ تغییری نمودار نمیشد؛ مثل ماجرای آن زن یهودی که خواست پیامبر را سم دهد پیامبر و یکی از اصحاب دست به غذا برده بودند، جبرئیل به پیامبر خبر داد و پیامبر دست از غذا کشید ولی آن صحابی که بر پیامبر پیشی گرفته بود، مسموم شد. اینجا طبق نقل تاریخ نه پیامبر بیهوش میشود و نه عرق بر جبینش مینشیند.

شبهه افکن:  محمد خود نیز همینگونه فکر میکرده است کتاب الطبقات ابن سعد شرح داده است که محمد بعد از رسیدن به خانه اش، به خدیجه گفته است که گمان میکند دیوانه شده باشد،

ای خدیجه، نورهایی را میبینم و صداهایی را میشنوم، میترسم دیوانه شده باشم.
پاسخ:  کنستان ویرژیل گئورگیو می نویسد :« اگر محمّد بعد از احساس وحشت دچار این تردید شده باشد نباید حیرت کرد. اکثر کسانی که صدای خداوند را شنیده اند علاوه بر وحشت دچار تردید شده اند که شاید صدایی که می شنوند صدای خداوند نباشد. سنت ترز که یکی از اولیای دیانت مسیح است می گوید : وقتی که صدای خداوند به گوش آدمی می رسد او یقین حاصل می کند که صدای خداوند می باشد زیرا لحن صدا و سبک بیان تردید در اصالت صدا باقی نمیگذارد ولی وقتی یک روز از آن می گذرد تردید حاصل می شود و مستمع از خود می پرسد که آیا صدایی که شنید صدای خداوند بود یا اینکه از تخیّل او بوجود آمد یا شیطان آن صدا را ایجاد کرد و انسان آرزو دارد که مرتبه ای دیگر آن صدا را بشنود تا اینکه تردیدش راجع به صدا رفع گردد) «محمّد پیغمبری که از نو باید شناخت ، کنستان ویرژیل گئورگیو ، ترجمه ی ذبیح الله منصوری ، تهران : زرین ، چاپ هفدهم 1386 ، صفحه ی 59)


اتّفاقا همین شک پیامبر اسلام(ص)  در مورد صداهایی که شنیده است و چیز هایی که دیده است، نشان از هوشیاری کامل ایشان دارد، چرا که فرد دیوانه هرگز در مورد صداهایی که شنیده است تردید نمی کند و به دیگران نمی گوید : میترسم دیوانه شده باشد. چون این جمله، نشان دهندۀ طرز فکر و بیان یک انسان کاملا هوشیار است. ضمنا یکی از نشانه های بیماران شدید روانی همچون افراد مبتلا به اسکیزوفرنی ، هذیان است نه آیاتی همچون:« اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ » که مو را به تن ولید راست می کند و أباسفیان را نیمه شب از خانه بیرون می کشد تا در کمین بنشیند و تا صبح استماع کند. این چه هذیانی است که ابوالعلاء در موردش گفته است : « این کتاب که محمّد آنرا آورده با اعجاز خود همه را مغلوب کرده است . و یک آیه از آن یا بخشی از آن هر گاه در میان فصیح ترین سخنان که آفریدگان بر آن توانایی دارند قرار گیرد مانند شهاب درخشنده ای است در پاره ای از ظلمت شب » ؟

آیا این همه معجزۀ علمی و پیشگویی شکست ایران از روم حاصل وهم و جنتون است؟؟؟

یکی دیگر از نشانه های جنون ، آشفتگی گفتار است در صورتی که کلام پیامبر(ص) لرزه بر اندام مشرکان می انداخت و آنقدر فصیح و بلیغ و محکم بود که مشرکان مردم را از اطراف ایشان دور می ساختند تا مبادا سخن پیامبر اسلام(ص) به گوش آنها برسد.


ضمنا چگونه است که پیامبر اسلام (ص) یک شبه مبتلا به جنون شد؟ چطور شد که یک شبه سالم به غار حراء رفت و مجنون بازگشت؟ خیلی عجیب است ... !!

باز این نکته را به فرمایشات جناب حسام اضافه میکنم که اینکه برخی نسخ تاریخی خبر از سرگشتی پیامبر و ترس از جنون دارد، دلیل نمیشود که حتما اینطور باشد چراکه بسیاری از اسناد به این موضوع اشاره نکرده اند.

شبهه افکن:  بعد از مطالعات دقیق(در مورد آنچه نویسنده آنرا مطالعات دقیق میخواند این پست را ببینید )، به نظر میرسد ممکن ترین روایت این است که قطع شدن وحی به مدت سه سال و نیم طول کشید، البته برخی از علما با این روایت مخالفت کرده اند اما توضیح بیشتر در اینجا از حوصله خارج است.

پاسخ:  بنده متعجّبم که چگونه جناب نویسنده بعد از مطالعات دقیق(!) بدین نتیجه رسیده است که سه سال و نیم وحی قطع شده است . جالب این است که ایشان صفت «دقیق» را هم به مطالعاتشان داده اند.

گفته اند که چون پیامبر خدا ( ص ) از حراء بازگشت و پس از نخستین وحی تا چندی وحی منقطع گردید . مدّت آن را 3 ، 4 ، 12 ، 15 ، 19 ، 25 ، 40 روز و یا 205 روز و 3 سال نیز گفته اند . ( بنا به نقول فتح الباری و ابن اسحاق و  ) (... تاریخ قرآن ، دکتر محمود رامیار ، تهران : انتشارات امیر کبیر ، چاپ هفتم 1385 ، صفحه ی 72)


همانطور که می بینید روایت 3.5 سال اصلا در کتب تاریخی و روایی وجود ندارد یا شاید هم بنده مشاهده نکرده ام! ضمنا در مورد انقطاع وحی اختلاف عجیبی در روایات و تواریخ وجود دارد . ما در اینجا فرض محال را می گیریم که وحی 3.5 سال قطع شده باشد .


مورّخان و راویان ، نخستین آیه ی نازل شده پس از انقطاع وحی را 2 آیه دانسته اند و بین ایندو روایات اختلاف دارند .



فرض اوّل : اوّلین آیه ی نازل شده پس از انقطاع وحی آیه ی «یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ » ( آیۀ اوّل سوره ی مدثر ) باشد .


بررسی فرض اوّل : اگر انقطاع وحی با آیۀ اوّل سوره ی مدثر پایان یابد و آغاز بعثت در اینجا باشد ، یک اشکال پیش می آید و آن این است که آیه ی دعوت نزدیکان (وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) آیۀ 214 سورۀ شعراء می باشد که در آغار بعثت نازل شده است. حال آنکه طبق ترتیب نزول آیات قرآن سوره ی شعراء 45 یا 46امین سورۀ نازل شده می باشد در صورتی که سورۀ مدثر چهارمین سوره ی نازل شده می باشد ( پژوهشی در  تاریخ قرآن کریم ، دکتر سید محمد باقر حجتی ، تهران : دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، چاپ بیست و دوم 1385 ، صفحات 394 تا 402)


حال این سؤال مطرح می شود که آیاتی از سوره هایی همچون سورۀ اعلی و انشراح چه زمانی بر پیامبر نازل شده اند ؟ حال اگر ما مدّت انقطاع وحی را 3.5 سال در نظر بگیریم ، دیگر 100% می توان چنین ادّعایی را رد کرد و بنابراین این ادّعا باطل است . مفسّران هم در جمع بین روایات و آیات دچار مشکل شده اند.(در مورد فرض اوّل تحقیقات بنده ادامه دارد و فعلا کامل نیست)


فرض دوّم : اوّلین آیه ی نازل شده پس از انقطاع وحی آیه ی «وَالضُّحَى وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى» ( آیات اوّل تا سوم سوره ی الضحی ) باشد .بررسی فرض دوّم : این فرض خود به خود رد است و اصلا نیازی به فرض محال جناب نویسنده هم ندارد. چون سورۀ الضحی دهمین یا یازدهمین سورۀ نازل شده بر پیامبر(ص) است و مشخّص نیست که با درست گرفتن این فرض ، آیات پیشین کی و کجا نازل شده اند .


حال اگر جناب نویسندۀ بیخدا بفرمایند که تحقیقات دقیقشان چه بوده است که ایشان را به سمت پذیرش مدّت انقطاع 3.5 سال سوق داده است ، بنده متشکّر خواهم شد.

شبهه افکن:  عایشه همسر محمد نیز فکر کرده بود که محمد دیوانه شده است، او فکر میکرد با زنانش جماع کرده، در حالی که چنین نکرده بود. عایشه دیوانگی را با جادو و طلسم شدن بیان کرده است.

اخبار عایشه واحد است :

عایشه روایت کرده است که پیامبر الله؛ گاهی اوقات سحر و افسون می شد و فکر می کرد با همسرانش همخوابگی کرده؛ در حالیکه در واقع به چنین عملی دست نزده بود..... او در چنین زمانی زیر اثر سحر و افسون قرار می گرفت.

پاسخ:  این روایت و گفتار را هیچ یک از زنان دیگر پیامبر ( ص ) نه تأیید کرده اند و نه شبیه آن از آنها نقل شده است . اگر واقعا چنین چیزی صحت داشت ، باید توسّط دیگر زنان پیامبر ( ص ) نیز نقل می شد ولی نقل نشده است . بنابراین بیشتر به نظر می رسد که یا اشکال از خود ام المؤمنین عایشه است(!!) یا یکی از راویان سند.

شبهه افکن:  وقتی محمد در بستر مرگ بود و کاغذی خواست تا وصیت کند، عمر گفت به او فشار آمده است و هذیان میگوید، برایش کاغذ نیاورید، این حدیث که به حدیث قرطاس (قرطاس یعنی کاغذ) معروف است در منابع تاریخی زیادی ذکر شده است.

پاسخ:  پیامبر ( ص ) گفته است : « کاغذ بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم تا بعد از آن گمراه نشوید »


عمر بن الخطاب گفته است : « پیامبر هذیان می گوید.»


حال اینکه کجای این سخن پیامبر ( ص ) ربطی به هذیان دارد ، الله اعلم !(و ارتباط هذیان و جنون چیست؟؟؟)


دوست گرامی! جناب نویسنده! این واقعه بی ربطترین واقعه به موضوع مورد بحث ماست . چرا که اگر کمی منابع را مطالعه می کردید متوجّه می شدید که این موضوع موضوعی است که سر دراز دارد و باید توسّط یک تحقیق جامع مشخّص شود. انشاءالله اگر عمری بود بنده حتما در این مورد خواهم نوشت و حتما شما را از آن با خبر خواهم کرد. اتّفاقا تنها برداشتی که از این موضوع نمی توان کرد ، همین موضوعی است که شما از آن برداشت کرده اید. فکر کنم اشکال از مطالعۀ کم یا «یک چیز دیگر» باشد .

شبهه افکن:  به همین دلیل است که مسلمانان چهره پنهان شده محمد در لابلای تاریخ را نمیبینند و از شناخت تاریخی و دقیق پیامبرشان بیم دارند.

واقعا شنیدن این جمله از جناب نویسنده برای بنده شخصا خالی از تفریح نبود ...


راستی ! جناب نویسنده ! لطفا کتاب « نگاهی نو به اسلام » را بگذارید کنار کتاب « 23 سال » و همراه هم بگذارید در کوزه . البته یک Choice دیگر هم دارید و آن این است که جناب علی دشتی را بگذارید کنار مسعود جان و با هم بگذارید در کوزه .


فکر نمی کنم دیگر چیز خاصی مانده باشد که بررسی نکرده باشم .

با تشکّر .


موفّق و مؤید باشید ...


حسام .