اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

آیا بخشی از قرآن بر اساس اشعار دوران جاهلی نوشته شده است؟

  با سلام. پیش از این  گفتیم که اسلامستیزان گاهی سعی میکنند بگویند قرآن را سلمان فارسی به پیامبر خدا آموخته است و پاسخش را نیز دادیم. اسلامستیزان باز در جاهایی دیگر ادعا میکنند که قرآن را خود محمّد(ص) سروده(!) است و به عنوان دلیل میگویند شعرهایی در عصر جاهلیت پیش از اسلام بوده است که نمونه ای از یکی از این دروغها را میبینیم:

شبهه:

یکی از این منابع ، اشعار دوران موصوف به جاهلیت تازیان است. "امروالقیس" امیر الشعرای دوران جاهلیت تازیان بوده است. این امروالقیس "، نامش، جندح یا سلیمان بن حجر کندی بوده است حدود 540 تا 556 میلادی درگذشته است. او در واقع بزرگترین شاعر دوران جاهلی و صاحب یکی از بهترین "معلقات سبعه" یا آویزه های هفتگانه - یا هفت قصیده ی مشهوری-  بوده که در پیش از آشکارگی ی اسلام ، بر در کعبه به نشانه ی فصاحت تازیان، آویخته شده بودند.

پیامبر اسلام، حوالی570میلادی به دنیا می آید؛ پس پر واضح است که امروالقیس، سال های متمادی، پیش از زایش وی، در خاک خفته بوده است. در کتاب" فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، تالیف الامام عبدالرووف المناوی،باب همزه"، قطعاتی از اشعار این شاعر نقل شده است که به پیش از پیدایی اسلام تعلق دارند. علمای مسلمان، برای توجیه این مشکل عظیم که باعث زیر سوال رفتن آسمانی بودن قرآن شده است، قطعات مزبور را به بعد از آشکارگی ی اسلام و به امروالقیس دیگری نسبت داده اند که در دوران بعد از رحلت پیامبر محترم اسلام می زیسته است اما با توجه به این که رد شعر تازی جاهلی را می توان در بسیاری از آیات و سیاق جمله پردازی های قرآن یافت، وجود این جاپاها، در مجموع ، در کنار این قطعات،علمای مسلمان را در کشورهای تازی به دردسر انداخته است. البته در کشور خودمان، کمتر در این خصوص اطلاعی در دسترس هست و احتمالا دوستان ، کمتر از این قضایا بی خبرند.در خاتمه مروی است که پیامبر اسلام در خصوص وی گفته است:

" هو قائد الشعراء الی النار"( او پیشوای شاعران به سوی جهنم است)

در ذیل عین متن فیض القدیر را تایپ می کنم:

______________________________________

" وقد تکلم امرؤ القیس بالقرآن قبل أن ینزل‏.‏ فقال‏:‏

یتمنى المرء فی الصیف الشتاء * حتى إذا جاء الشتاء أنکره

فهو لا یرضى بحال واحد * قتل الإنسان ما أکفره

وقال‏:‏

اقتربت الساعة وانشق القمر * من غزال صاد قلبی ونفر

وقال‏:‏

إذا زلزلت الأرض زلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها

تقوم الأنام على رسلها * لیوم الحساب ترى حالها

یحاسبها ملک عادل * فإما علیها وإما لها "

_________________________

امروالقیس: قتل الانسان ما اکفره

قرآن: قتل الانسان ما اکفره سوره عبس. آیه 17

امروالقیس: اقتربت الساعة وانشق القمر

قرآن: اقتربت الساعة وانشق القمر سوره قمر. آیه 1

امروالقیس: إذا زلزلت الأرض زلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها

قرآن: إذا زلزلت الأرض زلزالها * وأخرجت الأرض أثقالها  سوره زلزال. آیه 1 و 2

همین طور که مشاهده می شود، شباهت ها عجیب و شگفتند .اگر غیر از قرآن، بحث از کتاب دیگری بود، بی شک، پژوهشگران مسلمان نیز در اقتباس آن کتاب از شعر امیر الشعرای عرب ،متفق می شدند اما قرآن این کتاب آسمانی مسلمانان و اقتباس از شعر جاهلی تازی!

امروالقیس: دنت الساعه و انشق القمر

قرآن: اقتربت الساعه و انشق القمر

 القمر، آیه ی 1

امروالقیس: ناعس الطرف بعینیه

قرآن: قاصرات الطرف عین الصافات، آیه ی 48

امروالقیس: فتعاطی فعقر

قرآن: فتعاطی فعقر القمر، آیه ی 29

امروالقیس: فرمانی کهشیم المحتظر

قرآن: فکانوا کهشیم المحتظر القمر، آیه ی 31

 

منابع :

فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، تالیف الامام عبدالرووف

المناوی،باب همزه .

الاعلام، زرکلی .

الشعر و الشعرا ، دینوری .

المنجد فی الاعلام ، لویس معلوف.

لغت نامه ، دهخدا.

ینابیع الاسلام ، رفاه عام پریس لاهور ، 1899 میلادی

الذریعه ، آقا بزرگ تهرانی .

القرآن فی شعر الجاهلی ، ناهد متولی.

پاسخ:

همانطور که در منابع میبینید هیچ کتاب معتبری به غیر از لغتنامه دهخدا که در آنهم بر اساس همین اسناد حرفهای ذکر شده است، به چشم نمیخورد. حال ما با دلایل و مستدلات تاریخی نشان میدهیم که این شعرها همگی بعد از آمدن قرآن و بر اساس آیات قرآن ساخته شده اند، نیز ثابت میکنیم چنین شخصیتی اساسا" خیالی و ناموجود است:

۱. در اخبار زندگی امرؤالقیس، هیچ موضوعی یافت نمی‌شود که بتوان بر آن اعتماد کرد. در اشعارش هیچ بیتی نیست که بتوان قاطعانه بر صحت آن، به همان شکل نقل شده اطمینان یافت. در عصر حاضر، بحث درباره صحت یا ساختگی بودن شعر جاهلی از جمله اشعار امرؤالقیس به شدت بالا گرفته است. انبوه گزارش‌هایی که دربارۀ امرؤالقیس آمده، شامل چندین مجلد است(که نویسندۀ شبهۀ بالا انچه به نفعش بوده است را آورده است!)، اما در آنها همه چیز در هاله‌ای از ابهام فرو رفته و رنگ افسانه بر همه آنها غالب است.

 ۲. کلمۀ امرؤالقیس، خود اندکی مبهم است. آیا مراد ازآن «خدمتگذار بت‌قیس» است یا «امیر قبیله قیس»؟ ادیبان عرب برآنند که این لفظ باید نوعی لقب باشد، به همین سبب به دنبال نام واقعی او می‌گردند و این نام‌ها را مطرح می‌کنند: «حُندُج، عَدیّ و مُلَیکه».

۳. در میان دانشمندان عرب، دکتر طه حسین نخستین بار خطّ بطلان بر همۀ اشعار جاهلی کشید. وی در کتاب «فی الشعر الجاهلی» بخش نسبتاً مفصلی را به امرؤالقیس اختصاص داده،‌ در صحت و اصالت ماجراها و اشعار او از نظر زبان، روایت تاریخی، راوی، سبک شعر و خلاصه خود شاعر تردید کرده است. او بر این باور است که زندگی امرؤالقیس در حقیقت چیزی نیست جز ماجرای عبدالرحمان ابن اشعث، نوادة اشعث بن قیس کندی (از اقوام امرؤالقیس) که بر ضد حجاج قیام کرد و کشته شد.(لذا آشکار است که کسی که این شعرها را بدو منصوب میدانند خود در زمان امویان میزیسته که سالها بعد از رحلت پیامبر(ص) حکومت میکردند)  به عقیده طه حسین، کندیان خواسته‌اند با جعل داستان‌های امرؤالقیس خاطرۀ عبدالرحمان ابن اشعث را جاودان سازند. طه حسین، مشهورترین شعر او، یعنی «معلقه» را نیز آکنده از جعلیات می‌داند. او آویختن معلقات به دیوار کعبه را افسانه می‌داند، زیرا این افسانه در زمان‌های متأخر (قرن چهارم) پدیدار شده است.(اینجا آشکار میشود که معلقات همگی بعد از اسلام آنهم با فاصلۀ تاریخی چهار قرن ساخته شده اند)  باید گفت درون این قصیده «معلقه» ترتیب ابیات سخت بی‌سامان است، به همین سبب، خاورشناسان این شعر را فاقد وحدت موضوعی می‌دانند.(گویا شاعرانی که شعر را میساختند برای تهمت به قرآن عجله داشته اند!) به عقیده طه حسین، قصیده «معلقه» و سایر قصائد امرؤالقیس بی‌ترید مربوط به دوران اسلامی‌اند و تحت تأثیر اشعار عمر بن ابی ربیعه ساخته شده‌اند.

۴. طه حسین بر این عقیده است که اشعار منسوب به امرؤالقیس، به سبب جعلی بودن روایات، خود به خود جعلی می‌نماید، به خصوص که قدما به این نقص پی‌برده بودند، چنان که ابوالفرج قصیدۀ او را در مدح «سموأل» را جعلی می‌داند. این شعر و نیز ستایش بزرگی‌های «سموأل» را یکی از نوادگان او به نام «دارِم» ساخته است، وی سپس ادامه می‌دهد که اصولاً «بر اساس عقیده کسانی که امرؤالقیس را شخصیتی واقعی می‌پندارند» امرؤالقیس یمنی بوده، در حالی که زبان شعری که از اون نقل میکنند، بیشتر قریشی است و این دو زبان با هم تفاوت فاحش داشته‌اند، حتى اگر بپذیریم که زبان قریش، در قرن ششم میلادی سیادت داشته و فراگیر بوده است، چگونه امرؤالقیس می‌توانسته به زبانی شعر بسراید که هنوز رسمیت یا رواج کافی نیافته است؟! به علاوه در زمان امرؤالقیس (پیش از اسلام) حوادث عظیم و گسترده‌ای رخ داده است. جنگ «بسوس» حدود چهل سال ادامه یافته، دایی شاعر به نام «کُلَیب» در همان جنگ کشته شده است. همچنین بدبختی‌ها و گرفتاری‌های دایی دیگرش «مهلهل» بسیار شهرت دارد، اما او به هیچ یک از این پدیده‌ها در اشعار خود، اشاره نکرده است.(توجه دارید که همان اسنادی که از وجود چنین انسانی حرف میزنند از این دو دایی سخن گفته اند ولی شاعر در غم انها شعری نسروده و این خود بر ضد مرام شعراست.)

۵. امرؤالقیس دیگری در تاریخ مطرح است که به نام «امرؤالقیس بن اصبغ» شناخته شده، برخی او را به نام «امرؤالقیس بن عدی» ذکر کرده‌اند. گروهی این دو نام را مربوط به دو شخص به حساب آورده‌ و گویند: امرؤالقیس فرزند عدی، جد حضرت سکینه دختر امام حسین(ع) است. علامه مرتضى عسکری، هر دو تن را مجعول می‌داند.(یعنی جعلی بودن خود را در کتابش اثبات میکند) اخبار مربوط به ابن اصبغ نیز، در قرن چهارم پدیدار می‌گردد که طی زمان، وسعت می‌گیرند، در حالی که روایت در اصل بسیار کوتاه بوده که آن را هم سیف بن عمر، جعل کرده است. با توجه به تحقیقات مستند می‌توان گفت: اشعاری که منسوب به «امرؤالقیس» است مربوط به دوران پس از اسلام است و کسانی که این اشعار را سروده و به امرؤالقیس نسبت داده‌اند، متأثر از فرهنگ و کلمات و جملات قرآن بوده‌‌اند و اشعار وی برگرفته از قرآن است، نه اینکه برخی آیات نشأت گرفته از شعر او باشد، چنانکه طه حسین به صورت قطعی اشعار وی را مربوط به دورۀ بعد از اسلام می‌داند.۱ همچنین روشن شد که دیدگاه عبدالرؤف المناوی، در کتاب «قیض القدیر» که در پرسش به آن اشاره شده، پایه و اساسی ندارد. برای آگاهی از اعجاز قرآن و جنبه‌های گوناگون آن به کتاب‌های پیام قرآن، ج ۸، از آیت الله مکارم شیرازی؛ شناخت قرآن، از استاد علی کمالی دزفولی، مراجعه نمایید

۶. پاسخ دیگری که جالب مینماید پاسخ شهید مطهری است۲:

  یکی از این شعرها شعری بود شاعر شبهه افکن ادعا کرده که سورۀ قمر بر اساس آن سروده شده است! اگر بگوییم اینها شعر بوده است باید شعری باشد که در مدح یک «پسر» سروده شده است زیرا ضمائر مذکرند، اما میدانیم که اولین شعر عربی که در مدح یک «پسر» سروده شده است، مروبط به زمان هارون الرشید خلیفۀ عباسی میباشد!! لذا این شعر نمیتوانسته پیش از هارون سروده شده باشد!!

۷. جای سؤال است که اگر به فرض محال، این شاعر پیش از وجود داشته و این شعرها را میسروده و به کعبه آویزان میکرده است، چگونه ممکن بوده از بین مردم فقط محمّد(ص) این شعرها را شنیده باشد؟ مسلم است که خیلی از مردم یا شاید بتوان گفت بیشتر مردم این اشعار را شنیده بودند چراکه همه  هرساله جهت حج و تجارت به مکه میامدند. حال جای سؤال است که چگونه کسانی که این اشعار را قبلا شنیده بودند، و حالا میدیدند در قرآن از آنها استفاده شده است باور میکردند که این قرآن، سخن خداست؟؟

۸. باز جای سؤال است که اگر به فرض محال محمّد(ص) قرآن را بر اساس اشعار جاهلی سروده است و از خدا دریافت نکرده است، معجزات علمی قرآن را از کجا آورده است؟ چگونه توانسته شکست ایران از روم را پیشگویی کند؟ چگونه فهمیده که در اعماق آب طیفهای نور سفید یکی پس از دیگری خاموش میشوند تا به تاریکی میرسند؟ از کجا فهمیده که اشیاء خارجی نمیتوانند وارد جو شوند؟ و هزار معجزۀ علمی دیگر.

۹. و نیز جای سؤال است که اگر محمّد(ص) قرآن را از نزد و آنهم بر اساس اشعار عرب اورده است چگونه اعراب را به مسابقه طلبیده و گفته است اگر میتوانید یک آیه مثل قرآن بیاورید؟

همانطور که میبنید با توجه به دلایلی که ذکر شد محال است چنین ادعای پوچی درست باشد و این شعرها بعد از قرآن و برای محکوم کردن آن سروده شده است. اما یک شبهه باقی ماند:

شبهه:

 آیا همین شعرها را سروده اند و به قرآن نسبت میدهند، آیاتی مثل قرآن نیستند؟

پاسخ:

 البته که نه! این آیات به تقلید از قرآنند و نه مثل قرآن. آمدن بخشی از آیه در یک مصرع این شعرها، آرایۀ ادبی تضمین و تلمیح است و آوردن عبارت از قرآن یا براساس قرآن نمیتواند به منزلۀ آوردن چیزی مثل قرآن باشد. چیزی که بخواهد مثل قرآن باشد باید اقلا شروط زیر را داشته باشد:

۱.اگر دقت کنید. قرآن در آیاتی که این ادعا را میکند میگوید مخلوقات قادر به نوشتن چیزی مثل قرآن نیستند نه خدا و مخلوقات!! شاید عجیب باشد ولی وقتی کسی آیۀ اول سورۀ مؤمنون(قد افلح المؤمنون) را به شکل «قد افلح الصالحون» تغییر دهد. نمیتوان اینرا آیه ای مثل قرآن دانست زیرا کاملا" مشهود است که از آیات خود خدا استفاده کرده است و این قابل قبول نیست ؛ زیرا خداوند فرموده:«اگر جن و انس جمع شوند نمیتوانند مثل قرآن بیاورند.» نه اینکه ما از حرف خود خدا استفاده کنیم.اگر از آیات قرآن استفاده کنیم اسمش نمیشود آیه ای مثل قرآن میشود تقلیدی از قرآن.

۲.قرآن کتابیست که سعادت دنیا و آخرت انسانهای صالح را تضمین میکند(درست بودن این ادعای قرآن را در بحث نبوت و معجزه بودن قرآن اثبات میکنیم.)پس هر کس بخواهد چیزی مثل قرآن بیاورد باید چیزی بیاورد که سعادت اخروی فرد نیز تضمین شود واینجاست که همان نقص مطلق دانش بشر مطرح میشود.

۳.قرآن یک اثر ادبی فوق العادۀ جهان عرب است. ابتدا آنرا شعر نامیدند و شعرای عرب سعی در رقابت با آن کردند و نتوانستند لذا آنرا جادو خواندند! این امر در میان عرب که در شعر و شاعری سری بلند در بین ملل داشت ، نشانگر معجزه بودن قرآن است. اکنون هم اگر کسی بخواهد مثل قرآن بیاورد باید جملاتی را نقل کند که به لحاظ ادبی اقلا" کم نظیر باشد.

۴.سخنان قرآن سخنان خداست. این سخنان را یا خدا برای اولین بار آورده است یا اینکه قبلا" خودش در کتب آسمانی پیشین آنها را بیان داشته است.اگر کسی بخواهد مثل قرآن بیاورد باید هر چه میگوید از خود بگوید ، نه اینکه از افراد دیگر یا بحثهای فلسفی و حقوقی روز استفاده کند.

۵.حرفهای خدا در هر زمانی کاربرد دارد و به غیر از یک گروه که به دنبال فساد هستند و برای رسیدنم به این هدف وجود خدا را نفی میکنند این را قبول دارند. سخنان قرآن هرگز به لحاظ علمی و کلامی قابل رد کردن نیست. پس هر کس بخواهد مثل قرآن بیاورد باید سخنانی «منطقی» و خلل ناپذیر بیاورد.

۶.قرآن به زبان «عربی» نازل شده است و گنجایش بالای زبان عربی خود باعث این شده است که کلام خدا در بهترین وجه به دست ما برسد. خداوند نیز بر «عربی» نازل کردن قرآن تأکید دارد. پس هر کس که بخواهد مثل قرآن بیاورد باید متنی عربی بیاورد. این شرط برای مردم غیر عرب خیلی سحت است! چنانکه وقتی یکبار اسرائیل سعی کرد قرآن را تحریف کند فقط در یک صفحه پنجاه غلط املایی پیدا شد! راجع به تحریف ناپذیری قرآن هم بعدا" سخن میرانیم.

منبع تحقیقات تاریخی: http://www.pasokhgoo.ir/fa

 پی‌نوشت‌ها:

۱. دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۲۰۸ ـ۲۱۲.

۲. کتابسوزی اسکندریه، شهید مطهری

خشایارشا، شاه هخامنشی و عشق او به برادرزاده اش!

گروهی از پان ایرانیستها از سر تعصب احمقانه خشیارشا چهارمین یا شاید بتوان گفت پنجمین شاه هخامنشی را «خشایارشای بزرگ» مینامند!! هر چند فساد این شاه خیلی زیادتر از این حرفهاست ولی در اینجا یک نمونه از فساد موجود در دربار هخامنشیان را ببینید:



«هرودوت» در کتاب نهمش گوید:

 خشیارشا از زمانی که از یونان برگشت در سارد اقامت داشت و در اینجا عاشق زن زیبای «ماسیس تس» برادر خود شد، ولی هر چند در مهرورزی خود پای فشرد، زن روی مساعدی نشان نداد و خشیارشا هم به ملاحظه برادر به زور متوسل نشد.بالاخره به نظر خشیارشا چنین رسید که اگر دختر برادر را برای پسرش داریوش بگیرد به زن برادر خود نزدیکتر و مورد توجه او واقع خواهد شد. پس چنین کرد و پس از جشن عروسی به شوش بازگشت و در آنجا دختر برادرش را به قصر خود احضار کرد زیرا در این زمان از مادر وی منصرف و عاشق خود او (یعنی دختر برادرش) شده بود!

 روزی ملکه ،آمس تریس، همسر خشیارشا پارچه هایی رنگارنگ به دست خود بافته لباس گرانبهایی برای شاه تهیه کرد و خشیارشا آن را پوشیده نزد آرتااینت،عروس و برادرزاده اش، رفت. سپس موقعی که فریفته دلرباییهای این زن بود ، بدو گفت از من چیزی بخواه تا هر چه خواهی بدهم. زن هم ابتدا از شاه قسم گرفت که آنچه بخواهد بدهد و سپس لباس شاه را طلب کرد!  شاه در موقعیت بدی قرار میگرفت چون ممکن بود ملکه که قبلا هم به رفتار او مظنون شده بود پی به ماجرا برد. پس از زن خواهش کرد که چیز دیگری از جواهرات یا سرداری لشکری بخواهد ولی هیچیک از این وعده ها آن زن را راضی نکرد! پس شاه مجبور شد به قول خود عمل کند!

 بزودی ملکه آگاه شد که لباس را آرتااینت میپوشد و فکر کرد که این مسئله را مادر آرتااینت بوجود آورده است. پس صبر کرد تا موقع جشن تیکتا ،یعنی جشن تولد شاه، شد ؛که در این روز شاه سر خود را با عطریات میسایید و عطایای زیاد به پارسیها میداد و شاه در این روز نمیتوانست خواهش پارسیان را رد کند. ملکه آمس تریس از شاه، زن برادرش ماسیس تس، را خواست تا به او تسلیمش کند. البته اینبار هم تلاش خشیارشا برای تغییر دادن نظر ملکه بیفایده بود! خشیارشا زن برادر را به ملکه سپرد و از برادر خواست که آن زن را فراموش کند و در عوض دختر شاه را بگیرد.برادرش قبول نکرد و شاه به خشم آمده گفت: حالا نه دختر من را داری نه زنت را.

 در زمانی که خشیارشا با با برادر در بحث بود ملکه قراولان شاهی را خواسته امر کرد زن ماسیس تس را گرفته ، سینه هایش را بریده پیش سگ بیندازند و بعد گوش و بینی و لبان او را بریده به خانه بازگرداندند.

  نتیجه این ماجرا قیام ماسیس تس شد که خشیارشا لشکری را برای دستگیری او پسرانش راهی کرد و آنها را کشت.

 

آیا چنین پادشاهی لایق احترام است؟