اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

به کوروش چه خواهیم گفت؟

در اینترنت یک شعری را دیدم که گویا دوستانی دچار این دغدغه شده اند که اگر کورش سر برآرد زخاک و سؤالاتی را مطرح کند، چه می خواهیم به او بگوییم! بنده از آنجا که دیدم گویا این دوستان خیلی نگران پاسخگویی به کوروش بزرگ هستند، تصمیم گرفتم کمکی به آنها بکنم:

 

شعر: به کوروش چه خواهیم گفت

اگر سر برآرد ز خاک

اگر باز پرسد ز ما چه شد دین زرتشت پاک؟

پاسخ:

  کوروش جان، اول اینکه چی شده که شما از دین زرتشت پاک سؤال می فرمایید؟ خود شما بفرمایید که وقتی در استوانۀ بابلی خودتان به بعل و بنو و مردوک ابراز ارادت می فرمودید، چرا یادی از دین زرتشت پاک نکردید؟! توی آن استوانۀ شما «چه شد دین زرتشت پاک»؟

  دوم اینکه، بعد از زرتشت پیامبران دیگری آمدند و دین یگانۀ خدا را کاملتر و کاملتر کردند، و ما امروز به کاملترین آنها ایمان داریم. شما که انتظار نداری که از تکامل به دور باشیم؟!

 

 

 

شعر: چه شد ملک ایران زمین؟

کجائند مردان این سرزمین؟

پاسخ:

  در مورد ملک ایران زمین، درست متوجه منظور شما نشدم: منظورتان مجموعه سرزمینهایی است که فتح فرمودید یا منظورتان خاکی است که مردم ایران روی آن زندگی می کنند؟ اگر منظورتان خاکی است که مردم ایران بر روی آن زندگی می کنند، سر جایش است؛ اما اگر منظورتان سرزمینهایی است که خودتان تصرف فرمودید، خب دیگران هم بلد هستند که مثل شما سرزمین دیگران را تصرف کنند، این بود که یک اسکندر نامی سر و کله اش پیدا شد و کل سرزمینهایی را که گرفته بودید، گرفت، تازه سلسله تونو هم منقرض کرد. البته بعد اشکانیها بخشی از آن متصرفات شما را باز پس گرفتند، خلاصه زیاد این دست و اون دست شده تا رسیده به دست ما.

  اما مردان این سرزمین هم، حاضر و آمده هستند. کارشون دارید؟ مردان این سرزمین هشت سال در برابر دشمن خارجی که از سوی تمام دنیا به او کمک می کرد، ایستادگی کردند و امروز هم مردهای زیادی در این سرزمین هستند که برای ساخت و ساز آن تلاش می کنند و آماده هستن که برای دفاع در برابر بیگانه بجنگن. البته یک سری مردنما هم داریم، که فقط وطن وطن می کنن، ولی هیچ کاری برای وطن نمی کنند؛ از طرف حضرتعالی به دروغ جملات قصار میسازن و میگن کوروش گفته، بعد وقتی بیگانه تهدید به حمله میکنه، برای حمله کردنش ثانیه شماری می کنن.

 

 

 

شعر: به کوروش چه خواهیم گفت؟

اگر دید و پرسید از حال ما

چه کردید برنده شمشیر خوش دستتان

پاسخ:

  کوروش جان، مگه اون دنیا اخبار پخش نمی کنن؟ شمشیر به چه دردمون می خوره آخه؟ الان دوره و زمونۀ جنگ با شمشیر نیست که. البته اگر یه روز تمام این تسلیحات موجود نابود بشه، شاید باز بریم سراغ شمشیر خوش دستمان!

 

 

 

شعر: کجایند میران سرمستتان

چه آمد سر خوی ایران پرستی

چه کردید با کیش یزدان پرستی

به شمشیر حق نیست دست

پاسخ:

  کوروش جان، یزدان پرستی سر جایش است و دست هم به حق هست، البته شمشیر دیگه منسوخ محسوب میشه! مگر اینکه کل تسلیحات دنیا، نابود بشه و اونوقت بخوایم با شمشیر بجنگیم. اما در مورد خوی ایران پرستی، اگر منظورتان ایران دوستی است، همین دفاع همه جانبۀ ما، از تمامیت ارضی کشورمان، بهترین دلیل بر آن است. گویا اخبار غلط به دستتون رسیده!

 

 

 

شعر: که بر تخت شاهی نشسته است؟

چرا پشت شیران شکسته است؟

پاسخ:

  در مورد تخت شاهی، دیگه دورۀ شاه و شاه بازی گذشته کوروش خان، الان مردمسالاری توی بورسه! در مورد پشت شیران هم اشتباه به عرضتون رسوندن، پشتشون سالمه و آمادۀ جنگیدن با دشمنان هستند.

 

 

 

شعر: در ایران زمین شاه ظالم کجاست؟

هواه خواه آزادگی پس چرا بیصداست؟

پاسخ:

شاه ظالم چند دهه قبل، فرار کرد و مُرد و توی مصر دفنش کردن. هواخواه آزادگی هم بیصدا نیست، شاید برداشت شما از هواخواه آزادگی چیز اشتباهی باشه، شاید هم به دلیل فاصلۀ زیاد صداشو نمی شنوید، ولی خیال شما راحت، اکثریت این ملت هواخواه آزادگی هستند، و صداشونو به گوش کل دنیا می رسونن.

 

 

 

شعر: چرا خامش و غم پرستید

کمر را به همت نبستید

چرا اینچنین زار و گریان شدید

سر سفره خویش مهمان شدید

پاسخ:

ببین کوروش! دیگه قرار نشد حرف بی حساب بزنی. ما نه غم پرستیم و نه زار و گریان. کمر هم به همت بسته ایم. راستی اگر سر سفرۀ خویش مهمان نباشیم، سر سفرۀ کی مهمان باشیم؟! گویا اینجا شاعری که شعر رو سروده، در قافیه به تنگ آمده!!

 

 

 

شعر: چه شد عرق میهن پرستیئتان

چه شد غیرت و شور و مستیئتان

سواران بی باک ما را چه شد؟

ستوران چالاک ما را چه شد؟

پاسخ:

تمامشون سر جاشون هستن. نکنه این کوروش پرستها نشستن برای شما چاخان کردن که این چیزها دیگه وجود نداره؟ نه اینطوریا نیست، باور نکن کوروش! البته ستوران چالاکمونو دیگه توی مسابقات اسبدوانی و این جور جاها، می بریم. توی جنگ به کارمون نمیان.

 

 

 

شعر: چرا ملک تاراج میشود

جوانمرد محتاج میشود

پاسخ:

  ملک تاراج میشود؟ جوانمرد محتاج میشود؟ کوروش چرا هر چی بهت میگن، باور میکنی؟ مثلاً بزرگترین شاه این مملکتیا! یه ذره تحقیق کن، بعد حرف بزن.

 

 

 

شعر: چرا جشنهامان همه شد عزا

در آتشکده نیست بانگ دعا

پاسخ:

جشنهامان عزا نشده، یه عده به دروغ یه سری اطلاعات غلط به شما دادن، شما نباید باور می کردی. اما آتشکده رو باید زرتشتیها در موردش توضیح بدهند، توی مسجد ما بانگ دعا هست، شما نگران نباش.

 

 

 

شعر: چرا حال ایران زمین ناخوش است

چرا دشمنش اینچنین سرکش است

پاسخ:

  عزیزم، چرا یه چیزی میگی که بهت بخندن؟ ایران زمین، یه سرزمینه، موجود زنده نیست که حالش خوش و ناخوش باشه. دشمن هم همیشه سرکشه دیگه، مگه دشمن غیرسرکش هم داریم؟

 

 

 

شعر: بگو کیست این ناپاک مرد

که بر تخت من اینچنین تکیه کرد

که تا باز غیرتم  جوش آورد

ز گورم صدای خروش آورد

پاسخ:

کوروش جان، خواب دیدی خیر باشه، تخت شما از همون زمان اسکندر به تاریخ پیوست. تا 150 سال پیش ما اصلاً نمی دونستیم شما وجود داشته ای! البته یه سری تخت پادشاهی دیگه هم داشتیم که آخریش مال این پسره محمدرضا بود که اون هم «رفت.» الان دیگه دوران جمهوریته. حالا شما هم نمی خواد غیرتی بشی، گفتم که، عصر شاه و شاه بازی تموم شده. راستی از گورت هم صدای خروش نیار که گورت جزء آثار باستانی محسوب میشه، یهو در اثر خروشت آسیب میرسه به آثار باستانیِ مملکت.

 

 

 

شعر: چرا بوی آزادگی نیست؟ وای

بگو دشمن میهنم کیست ؟های

پاسخ:

  بوی آزادگی نیست؟ کوروش جان شاید سرماخوردی که بوشو حس نمی کنی. اینکه در برابر بیگانه سر تعظیم فرود نمی آوریم، آزادگی نیست؟ دشمن میهنت هم در حال حاضر همینهایی هستن که چپ و راست تحریم می بندن به خیکمون!

 

 

 امیدوارم که دوستان بعد از خواندن این شعر، در پاسخگویی به سؤالات کوروش سردرگم نمانند.

آیا کوروش بنیانگذار حقوق بشر است؟




  کوروش پس از فتح بابل، دستور به ساخت گلنوشته ای داد که معروف به استوانه کوروش بزرگ است. کوروش در این گلنوشته، وعده های شیرینی به مردم مغلوب بابل می دهد، به خدایان آنها ادای احترام می کند و در مدح خود نیز سخنانی می گوید.


 

طرفداران حقوق بشری بودنِ منشور کوروش



  محمّدرضا پهلوی، شاه مخلوع ایران، به سال 1967، در کتاب انقلاب سفید، استوانه کوروش را "نخستین اعلامیه حقوق بشر" نامید. او نوشت: «تاریخ امپراتوری ما، با اعلامیه کوروش آغاز شد، که به خاطر دفاعش از اصول انسانی، عدالت و آزادی، باید به عنوان یکی از عالیترین اسناد در تاریخ بشریت شناخته شود.»[1] او همچنین کوروش را نخستین قانونگذار در مسائل "آزادی اندیشه و سایر قوانین اوّلیه" توصیف کرد.[2] وی، در سال 1968، نخستین کنفرانس ملل متحد پیرامون حقوق بشر در تهران را با گفتن اینکه استوانه کوروش، منادیِ اعلامیه مدرن حقوق بشر بود، آغاز کرد. استوانه یک نشانِ ایدئولوژی سیاسی شاه بود و هنوز از سوی برخی مفسرین، با وجود مخالفت برخی تاریخدانان و پژوهشگران، به عنوان اوّلین منشور حقوق بشر شناخته می شود.[3]


  نگرشهای مشابه این نگرش را، کم بیش حسن پیرنیا و هیراد ابطحی نیز دارند و سلطنت طلبان و وطن پرستان متعصب، همواره در نشر این نگرش بشر دوست از کوروش، تلاش می کنند.


  در سطح بین المللی نیز، تجلیلهایی از این استوانه از سوی سازمان ملل و موزۀ بریتانیا، شده است.


  چیزی که نباید فراموش شود این است که شاه مخلوع در شرایطی این بحث را مطرح کرد که ظلم و ستمهای سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی اش بر مخالفین رژیم، اعتراضاتی را به همراه داشت و او سعی کرد با بیان اینکه حقوق بشر ریشه در ایران دارد، ذهن معترضین را منحرف کند.

 

 

نظر تاریخدانان و پژوهشگران



  تفسیر استوانه به عنوان یک "منشور حقوق بشر"، توسط برخی تاریخدانان، نادرست و مغرضانه توصیف شده است.[4] [5] [6] [7] این مسئله به عنوان یک "سوءتفاهم" رد شده است[8] و به عنوان یک تبلیغ سیاسی که توسط رژیم پهلوی اختراع شده، توصیف گشته است.[9]


  تاریخدان آلمانی، ژوزف ویسِهُفِر[10] می گوید که تجسم کردنِ کوروش به عنوان قهرمان حقوق بشر، به اندازۀ "انسانیت و روشنفکری شاه پارس" غیرواقعی است.[11]


  د.فِیرچیلد راگلِس[12] و هلین سیلورمن[13]، هدف شاه را از این ادعا، آغاز مشروع نشان دادنِ ملت ایران و حکومت خودش، و مقابله با انعکاس بنیادگرایی اسلامی، از طریق روایتهای جایگزین که ریشه در تاریخ ایران باستان دارند، توصیف کردند.[14]


  س.ب.ف.واکر[15] می گوید: «کاراکتر اصلی استوانه کوروش اعلامیه حقوق بشر یا آزادی مذهبی [نیست] بلکه به سادگی یک گلنوشته در سنت بابلی و هخامنشی است، که استقرار کوروش در شهر بابل و پیش از آن، غفلت نبونیدوس از پرستش مردوک را یادآوری می کند.»[16]


  دو پروفسور متخصص در تاریخ شرق نزدیک باستان، بیل.ت.آرنولد[17] و پیوتر میچالوفسکی[18] می نویسند: «عموماً، این به کتیبه های بنیادین دیگر متعلق است، این به هیچ وجه یک فرمان نیست، هیچ اعلامیه حقوق بشر غیرمعمولی را، که گاهی ادعا می شود، فراهم نمی آورد.»[19]


  لوید لولین جونز[20] از دانشگاه ادینبورگ[21] می نویسد که "هیچ چیز در متن نیست" که به مفهوم حقوق بشر اشاره کند.[22]


  نیل مک گریگور[23] می نویسد: «مقایسه [استوانه کوروش] با متنهای مشابه دیگر، توسط پژوهشگران در موزۀ بریتانیا، نشان داده است که قوانین در عراق باستان، اعلامیه های قابل مقایسه ای بر کامیابی سریر [بابلی] برای دو هزاره قبل از کوروش ساخته بودند... این یکی از کارهای موزه است که با محدود کردنِ معنای چیزها و تخصیص آنها به یک بحث سیاسی، مخالفت کند.»[24] او اخطار می کند که در حالی استوانه "آشکارا به تاریخ ایران پیوند زده می شود"، که آن "در هیچ مفهوم حقیقی، یک سند ایرانی نیست. آن بخشی از تاریخ بسیار بزرگتر شرق نزدیکِ باستان، پادشاهی بین النهرین و پراکندگی یهود، است."[25]


    و.ج.تالبوت، فیلسوف آمریکایی، هر چند پیرامون کوروش، می گوید: «گویا، کهنترین طرفدار تحمل مذهبی است» در عین حال اظهار می کند: «ایده هایی که منجر به گسترش حقوق بشر می شوند، محدود به یک سنت فرهنگی نیستند.»[26]

 


ملاحظاتی چند



1.هر چند در جهان امروز، تحمل نظر مخالف یک ارزش والا محسوب می شود، ولی بد نیست بدانیم چنین خصلتی را ایلخانان مغول نیز داشتند، و یکی از دورانی که شیعیان توانستند نفس راحتی از آزار و اذیت اهل سنت بکشند، همین دوران حکومت مغولها بود! آیا این باعث می شود که ما فراموش کنیم که مغولها چه رفتار ظالمانه ای داشتند؟ به طور مشابه حکومت استعمارگر انگلستان نیز با وجود اینکه خون بسیاری از ملل را می مکید، به مقدّسات مذهبی آنها احترام می گذاشت.


2.باید توجه داشت که یک جهانخوار، برای خودش هدفی دارد و با وارد کردن هدفهای جدید رسیدن خود به هدف اصلی را به تأخیر نمی اندازد، پس اگر یک جهانخوار به دنبال تغییر دین مردم یا برتری دادنِ نژادی بر نژاد دیگر نبود، به معنای روشنفکری او نیست. وقتی حکومت استعمارگر، از هخامنشی گرفته تا انگلستان و آمریکا، هدفش تسلط بر سرزمینهاست، باید مناقشات قومی و مذهبی را کنار بگذارد تا بهتر بتواند به فتح و فتوح بپردازد. چنین آزادیهای مذهبی را حکومت عثمانی نیز بعد از فتوحات برقرار می کرد، چنانکه یکی از دلایل پیشرفت عثمانی در فتوحات اروپایی را همین خط مشی آزاداندیشانه نسبت به دین مردم مناطق مفتوحه، دانسته اند.


3.جنگ افروزیهای کوروش، تا زمان خودش سابقه ای در تاریخ ندارد. این حجم از جنگهای پیاپی، را تاریخ پیش از کوروش نمی شناسد. او ابتدا به ماد لشکر کشید، سپس مورد هجوم لیدی قرار گرفت و آنرا شکست داد و لیدی و آسیای صغیر را تسخیر نمود، بعد بر اساس نوشتار گزنفون، به ارمنستان حمله برد، و سپس به بابل لشکر کشید، و در نهایت هم سکائیه آخرین جایی است که تواریخ به هجوم کوروش به آنجا اشاره دارند و عملاً او تا آخر عمر در حال لشکرکشی و جنگ بود. آیا این همه جنگ و آشوب، و بر هم زدن صلح ملل و گرفتن استقلال ملتها و حل کردن تمدنهای دیگر در تمدنِ خود، برخلاف حقوق بشر و انسان دوستی نیست؟


4.نکته ای که نباید از قلم بیفتد این است که در این فتوحاتِ کوروش انسانهای بسیاری کشته می شدند، زنان بسیاری بیوه و کودکان بسیاری یتیم می گشتند، و تنها جرمی که می توان برای آنها رقم زد، دفاع از تمامیت ارضی سرزمینشان و نپذیرفتن حکومت جاه طلبانه کوروش است. آیا قتل این انسانها، و بیوه و یتیم کردن زنها و کودکان، برخلاف حقوق بشر و انسان دوستی نیست؟


5.اگر به سخنان جهانخوارگان جهان دقت کنیم، خواه هیتلر باشد، خواه رهبر شوروی یا رئیس جمهور آمریکا، سخنان آنها از سخنان شیرین و وعده های سر خرمن پُر است. اینکه پادشاهی یک چنین وعده هایی را برای آرام کردن دل مردمی که استقلالشان را گرفته و بسیاری از مردانشان را کشته است، مطرح کند و در گلنوشته ای ثبت نماید، به معنای این نیست که او الزاماً به این امور اعتقاد راسخی هم داشته و به آنها عمل می کرده است.

 



[1] محمد رضا پهلوی، انقلاب سفید(1967)، صفحه 9.

[2] همان.

[3] Ansari, Ali (2007). Modern Iran: The Pahlavis and After. Harlow: Longman. ISBN 1-4058-4084-6. , pp. 218–19.

[4] Daniel, Elton L. (2000). The History of Iran. Westport, CT: Greenwood Publishing Group. ISBN 0-313-30731-8. p. 39.

[5] Briant, Pierre (2006). From Cyrus to Alexander: A History of the Persian Empire. Winona Lake, IN: Eisenbraun. ISBN 978-1-57506-120-7. p. 43.

[6] Llewellyn-Jones, Lloyd (2009). "The First Persian Empire 550–330BC". In Harrison, Thomas. The Great Empires of the Ancient World. Getty Publications. p. 104. ISBN 978-0-89236-987-4. p. 104.

[7] Curtis, John; Tallis, Nigel; André-Salvini, Béatrice (2005). Forgotten Empire: The World of Ancient Persia. Berkeley: University of California Press. ISBN 0-520-24731-0. p. 59.

[8] Mitchell, T.C. (1988). Biblical Archaeology: Documents from the British Museum. London: Cambridge University Press. ISBN 0-521-36867-7. p. 83.

[9] Kuhrt, Amélie (1983). "The Cyrus Cylinder and Achaemenid imperial policy". Journal for the Study of the Old Testament (Sheffield: University of Sheffield. Dept. of Biblical Studies) 25. ISSN 1476-6728. pp. 83–97.

[10] Josef Wiesehöfer.

[11] Wiesehöfer, Josef (1999). "Kyros, der Schah und 2500 Jahre Menschenrechte. Historische Mythenbildung zur Zeit der Pahlavi-Dynastie". In Conermann, Stephan. Mythen, Geschichte(n), Identitäten. Der Kampf um die Vergangenheit (in German). Schenefeld/Hamburg: EB-Verlag. ISBN 3-930826-52-6. pp. 55–68.

[12] D. Fairchild Ruggles.

[13] Helaine Silverman.

[14] Silverman, Helaine; Ruggles, D. Fairchild (2008). Cultural Heritage and Human Rights. Springer. p. 11.

[15] C.B.F. Walker.

[16] Walker, C.B.F. (1972). "A recently identified fragment of the Cyrus Cylinder". Iran : journal of the British Institute of Persian Studies (10). ISSN 0578-6967. pp. 158–159.

[17] Bill T. Arnold.

[18] Piotr Michalowski.

[19] Arnold, Bill T.; Michalowski, Piotr (2006). "Achaemenid Period Historical Texts Concerning Mesopotamia". In Chavelas, Mark W. The Ancient Near East: Historical Sources in Translation. London: Blackwell. ISBN 0-631-23581-7. pp. 426–430.

[20] Lloyd Llewellyn-Jones.

[21] Edinburgh.

[22] Llewellyn-Jones, Lloyd (2009). "The First Persian Empire 550–330BC". In Harrison, Thomas. The Great Empires of the Ancient World. Getty Publications. p. 104. ISBN 978-0-89236-987-4. p. 104.

[23] Neil MacGregor.

[24] http://www.livius.org/a/1/inscriptions/cyrus.pdf

[25] همان.

[26] Talbott, W.J. Which Rights Should be Universal? Oxford University Press US, 2005. ISBN 978-0-19-517347-5.  p. 40.


ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭﻭﻍ میاﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﺎﺭسی ﺟﺎی ﮔﺮﻓﺖ؟


  برخی از افراد نژادپرست و باستانگرا، معتقدند که دروغ در ایران باستان وجود نداشته است و بعد از ورود اسلام در ایران دروغگویی معنا پیدا کرده است، زیرا در حدیثی گفته شده است که دروغ در جنگ، وعده به زنان و اصلاح بین مردم، نیکوست.
  در پاسخ باید ابتدا توضیح بدهیم که اینگونه نبوده است که در ایران باستان دروغگویی در کار نبوده باشد، فقط چند مورد از شاهانی که نیکو خوانده می شوند را مطرح می کنم و به سراغ شاهانی با کارنامۀ سیاه نمی روم:

کوروش، بنیانگذار استعمارگری در جهان که غربیها برای اینکه او را در برابر شخصیت معصومین در بین ایرانیان قرار بدهند مدام بادش می کنند، گفت: ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺭﺳﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﺪ ﺣﺘﯽ ﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ.
ولی همین کوروش، به هر کشوری که رفت به خدایان آن کشور ادای احترام کرد و ابراز بندگی نمود، تا جایی در منشور معروفش که در فتح بابل نوشته شده است، به خدایان بابلی، بعل، بنو و مردوک، ابراز ارادت کرد و گفت سلسله اجدادش مورد محبّت بعل و بنو بوده اند و پیروزی خویش را نیز به مردوک نسبت داد(مثل ما که می گوییم خرمشهر را خدا آزاد کرد، کوروش هم گفت: مردوک آقای بزرگ نجیب، اهالی بابل را به طرف من متوجّه کرد، زیرا من همه روزه در فکر پرستش او بودم)!!
 آیا این دروغگویی نیست؟ آیا دورو بودن دروغگویی نیست؟!

داریوش هخامنشی، از خونخوارترین شاهان هخامنشی که طبق فرمایشات خودش در کتیبۀ بیستون یکی از مخالفان دستگیر شده را گوش و بینی و چشم می کند و در آربل مصلوب می کند، گفت: ﺍﻫﻮﺭﺍﻣﺰﺩﺍ ﺩﺭﻭﻍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ.
  ولی همین داریوش، بردیا را کشت و بعد ادعا کرد که او فردی به نام گئومات مغ بوده است، زمانی که داریوش بردیا را می کشد اصلاً به ذهنش خطور نمی کند که بگوید گئومات شبیه به بردیا بوده است و این جزء افسانه هایی است که بعدها امثال هرودوت برای طبیعی شدن قضیه ساخته اند. داریوش در بیستون می نویسد که گئومات کسانی را که بردیا را می شناختند، می کشت!! به راستی باید باور کنیم که گئومات به راحتی توانسته است هرکس را که پسر شاه پیشین، کوروش را، که قاعدتاً بسیاری از مردم او را دیده بودند، می شناخته است، بکشد؟! این داستان آنقدر احمقانه است که هرودوت بعدها افسانۀ شباهت گئومات به بردیا را می سازد و امروزه محقّقان بسیاری چون پروفسور پیر بریان، معتقدند که با رفتن کمبوجیه، بردیا شورش کرده است و پس از مرگ کمبوجیه، داریوش بر علیه بردیا وارد عمل شده و وی را کشته است، و بعد داستان مرگ بردیا به دست کمبوجیه و افسانۀ گئومات را مطرح کرده است.

  شاهنشاه دیگری که از عهد ساسانیان، به نام انوشیروان عادل(!)، که من واقعاً در این عادل بودن وی شک دارم نیز، مشت دیگری از این خروار است. شما عملکرد عادلش را ببینید تا وضعیت ظالمینشان را بفهمید:
 انوشیروان از آن جهت که مزدکیان سعی کرده بودند او را از ولیعهد شدن محروم کنند، تصمیم به گوشمالی آنان می گیرد، وی آنها را به اسم مباحثه دعوت می کند و البته بحثی نابرابر که نتیجۀ نهایی آن مشخص است، صورت می گیرد و بعد از شکست بحث کنندگان مزدکی، مزدکیان را از دم تیغ می گذرانند!
  آیا انوشیروان به مزدکیان گفته بود که اگر در بحث شکست بخورند کشته خواهند شد؟ وقتی شاه عادل این باشد، شما ببینید شاه ظالم چگونه است!!


حالا یک سؤال: چرا طبق حدیثی ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ(ﺹ(ﺑﻪ ﻋﻠﯽ)ﻉ) می فرمایند: «ﺍﯼ ﻋﻠﯽ ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ 3ﺟﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﯿﮑﻮﺳﺖ:ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺟﻨﮓ،ﻭﻋﺪﻩ ﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ»؟


پاسخ:


  مضمون این حدیث دستورهای معقول و پسندیده ای است که هیچ عاقلی آن ها را محکوم نمی کند. در این احادیث دروغ در سه جا جایز بلکه پسندیده شمرده شده است :

1.در جنگ که دشمن برای ضربه زدن به مسلمانان و جامعه اسلامی هجوم آورده و مسلمانان برای مقابله قیام کرده اند، در این جا اطلاعات غلط دادن به دشمن و با دروغ و مکر و حیله دشمن را منحرف کردن و به زمین زدن، جایز است . این در عرف عموم مردم دنیا جا افتاده و ضرب المثل شده که: جنگ میدان خدعه و نیرنگ است.
دو نفر که برای کشتن هم رو در رو ایستاده اند، به هر طریق سعی در پیروزی دارند. اسلام جنگ ابتدایی و هجومی را، مگر به دستور امام معصوم، علیه کسی اجازه نمی دهد. در میدان فردی و جمعی فقط دفاع را جایز می شمارد. بنابراین اجازه نمی دهد بدون دلیل قانع و جایز بر فرد یا جمعی هجوم برند، ولی اگر جایی مورد هجوم دشمن واقع شد، اجازه داده برای غلبه بر دشمن مکر و کید و حیله کنند . دادن اطلاعات غلط یکی از موارد است.
فرض می‌گیریم یک نفر ایرانی، مسلمان یا هر کس دیگری، در جنگ اسیر شده است و یا زخمی و در حال مرگ است و می‌خواهند به او تیر خلاص بزنند. حال از او سراغ اطلاعات جنگی کشورش را می‌گیرند، تعداد افراد، نقشه عملیات، محل انبار‌های مهمات، نقشه‌های جنگی و... او چه باید بکند؟ راستش را بگوید؟! آیا در این جا دروغ گفتن خود نوعی از حربه‌های جنگی نیست؟ به راستی کوروش خودش آنقدر ساده بود که در جنگ‌هایش نه در گفتار و نه در نقشه، طرح و رفتار جنگی دروغ نمی‌گفت؟! مثلاً نشان نمی‌داد که می‌خواهد از مقابل حمله کند، اما از راست و چپ یا حمله گازانبری نمی‌کرد؟

2.وعده دروغ، کار خوب و پسندیده‏اى نیست و در هیچ جا نمى‏توان بدان توصیه کرد. کسى که قصد انجام کارى را ندارد و انجام آن را صحیح یا مشروع یا در توان خود نمى‏بیند، نباید ابتدائا و به دروغ وعده انجام آن را بدهد، در حالى که همان لحظه انجام آن را صحیح یا ممکن ندانسته و اصلاً در ذهنش در صدد انجام آن نمى‏باشد؛ ولى یک نوع وعده دادن است که گرچه راست نیست، ولی براى تداوم زندگى، رفع کدورت و پیدایش علاقه به زندگى مؤثر است.
معمولاً افراد خانواده و به خصوص همسر تقاضاهاى فراوانى دارد که بیشتر آن ها مشروع و به جا مى‏باشند. گاه هم خواسته‏اى به ذهنش خطور مى‏کند و برآورده شدن آن را مى‏طلبد و از اینکه همسرش بدان بى‏توجه است، ناراحت مى‏گردد. هنگام اظهار این درخواست ها، چند نوع برخورد از طرف شوهر ممکن است صورت پذیرد:

الف. وعده قطعى انجام آن را بدهد، در حالى که اصلاً تصمیمى بر انجام آن ندارد.
ب. وعده انجام آن را بدهد، مثلاً بگوید به خواست خدا این کار را خواهم کرد، در حالى که واقعاً و صد در صد مصمم بر انجام آن نیست، بلکه حتى انجام آن را به مصلحت نمى‏داند.
ج. اصلاً به تقاضاى همسرش توجه نکند و با سکوت از آن بگذرد.
د. با قاطعیت انجام خواسته همسرش را نفى کند.

برخورد نوع چهارم قطعاً سبب ناراحتى و آزرده‏ خاطرى همسر مى‏گردد، مگر اینکه خواسته وى خلاف شرع روشن یا خواسته غیر ممکنى باشد و شوهر بتواند او را به صحیح نبودن خواسته‏اش قانع کند.
برخورد نوع سوم شاید به ناپسندى نوع چهارم نباشد، ولى قطعاً ناپسند است، زیرا به معناى بى‏توجهى به همسر و تقاضاهاى اوست که آزردگى خاطر وى را در پى خواهد داشت.
برخورد نوع اوّل، تعهد قطعى در پى مى‏آورد و با عمل نکردن به آن، مرد گرفتار خُلف وعده مى‏شود که هم اخلاقاً ناپسند است و هم اثرات بدى بر روح و روان اعضاى خانواده و زن مى‏گذارد.
  اما برخورد نوع دوم راه صحیح و عاقلانه‏اى است. مرد در آن لحظه پس از شنیدن تقاضاى همسر، وقتى آن را ناهمگون با عقل و شرع ندید، وعده انجام آن را مى‏دهد و مثلاً مى‏گوید: «به خواست خداوند آن را انجام خواهم داد.» با این وعده همسرش را شاد مى‏گرداند. پس از گذشت مدتى هر چند کم و آرامش یافتن و فروکش کردن هیجانات روحى همسر، چه بسا خود او از تقاضایش برگردد و آن را بى‏جا بشمرد و یا با کمى توضیح قانع گردد که تقاضایش حداقل اکنون صحیح نیست یا اینکه با وجود صحیح و به جا بودن تقاضا، همسرش توان انجام آن را ندارد.
  بنابراین در روایت به مردها توصیه مى‏شود به درد دل خانم‏هایشان به خوبى توجه کنند. از مخالفت فورى با تقاضاهاى همسرشان خوددارى ورزند، بلکه سربسته و با وعده دادن با آن ها موافقت نمایند، تا هیجان‏هاى روحى همسر فروکش کند، آن گاه با توضیح او را از پى‏گیرى خواسته‏اش منصرف سازند. چنین موافقتى در لحظات ابتدایى، مصداق وعده دادن به همسر است، که بسیار پسندیده و کارساز مى‏باشد.

3.سخن چینی از کارهایی است که باعث ایجاد و شعله ور شدن کینه ها می گردد. افراد و گروه ها را به هم بدبین و باعث تفرقه می شود. طبیعی است که افراد در اثر غفلت و بی توجهی یا لغزش، پشت سر برادر و خواهر مؤمن خود گاهی سخن ناروایی می گویند. به خصوص اگر بین آنها دلخوری باشد.
  اگر کسی سخن ناخوشایند که فرد در غیاب برادر یا خواهر مؤمنش زده ،به فرد غایب برساند، دشمنی را بین آنان ایجاد یا شعله ور می سازد اما اگر نقل نکند یا به دروغ سخنان خوبی از این فرد در مورد فرد غایب به فرد غایب و از او به این منتقل کند، گر چه دروغ گفته ، ولی باعث شده که بین دو برادر دینی رفع کدورت شده یا دوستی آن ها عمیق تر گردد . افشا شدن این دروغ ها در بعد هم، نه تنها باعث ناراحتی آن ها نمی شود بلکه دروغگو را به خاطر این دروغ های فایده بخشش تمجید می کنند و از او متشکر هم خواهند بود.


هر کس در جهان سخن حق گفته و منشا اثر خیر بوده، یا با آسمان ارتباط داشته و پیامبر بوده یا در مکتب انبیا که یک مکتب هم بیش نیست، تربیت شده است.
کوروش هخامنشی که شما و ما به او می نازید و می نازیم، چنان که تاریخ و به خصوص قرآن ظاهرا از او تحت نام "ذو القرنین" سخن گفته ، پیامبر یا تربیت یافته مکتب پیامبران بوده ، همان کوروش هم دروغ در این سه مورد را با توضیحی که دادیم، نفی نمی کند ، بلکه دستور می دهد . اگر امروز زنده بود ،با صدای بلند اعلام می کرد : تربیت شده توحید و شاگرد مکتب رسول آخرین توحید هستم و به این شاگردی افتخار می کرد.
مردان حق همه از یک سلسله اند و با هم همراهند . پس نیاییم برای جدا ساختن آن ها از هم تلاش بیهوده کنیم.
اگر کسی دروغ گفتن و خدعه در جنگ را ممنوع بداند، همه عاقلان او را محکوم می کنند . بر عقل او می خندند . محال است فردی مانند کوروش به راستگویی در میدان جنگ با دشمن (که منجر به شکست وکشته شدن و.. می شود ) دستور دهد.( مثلا تصور کنید اگر انسان در جنگ حقیقت را به دشمن بگوید، مثلا او را از نقشه ها و ابزار و آلات جنگی خود و تعداد نیروها و ...خبردار کند، چه نتیجه ای خواهد داشت ؟! )
کوروش هم مانند همه مردان خدایی تاریخ، دروغ را سرچشمه همه بدی ها می شمارد . در رابطه انسانی این عمل فاسد فسادآور را اجازه نمی دهد . تعالیم اسلام در مورد دروغ هم مؤید همین دعوت می باشد.

پاسخ به یک پرسش در مورد صلح دوستی کوروش

دوستی به نام ارس، نامه ای با فرنام "کوروش" برای ما نگاشته اند که در زیر آنرا می خوانید:



تاریخ ارسال دوشنبه 6 شهریور ماه سال 1391 ساعت 17:37
ارسال کننده ارس
عنوان نامه کوروش
متن نامه سلام
امیدوارم پرسیدن سوال از این طریق اشکال نداشته باشه:
در مورد کوروش و کشتن سربازهاو زنده گذاشتن پادشاهان میشه اینطور توجیه کرد:؟
مرگ سربازا اجتناب ناپذیر بوده ولی پادشاهان رو بعد از شکستشون، به ظاهر در کنار خودش قرار میداد تا امکان خیانت و  شورش رو ازشون بگیره و از نیرو و تجربشون در راه خدمت به مردم همون کشور استفاده کنه.
واینکه اگه او رو با سایر حاکمان هم دورش مقایسه کنیم  نمیشه گفت که در عصرخودش متمدن ترین بوده و برای اعمال روشهای خودش که به نفع ملتها بوده راهی جز جنگیدن با اونها نداشته؟
اصلا وضعیت تمدنهای دیگر اون زمان در مقایسه با ایران چطور بود؟
------------------------
منتظر راهنماییتون هستم هرچند میدونم ممکنه به هر دلیلی این اتفاق نیفته
ضمنا،وبلاگ بی نظیری دارید حیفه که خیلی ها از وجودش بی خبرن . از لینکای مفیدی هم که گذاشتید بینهایت ممنونم


پاسخ:


دوست عزیز، با این توجیه شما که «پادشاهان رو بعد از شکستشون، به ظاهر در کنار خودش قرار میداد تا امکان خیانت و  شورش رو ازشون بگیره» موافقم، با این کار در عین حال مانع ایجاد میل انتقامجویی در مردم نیز می شد. ولی می شود بفرمایید چرا و روی چه حسابی می فرمایید: «از نیرو و تجربشون در راه خدمت به مردم همون کشور استفاده کنه» و نیز می فرمایید: «مرگ سربازا اجتناب ناپذیر بوده»؟


  وقتی در مقام یک قاضی به قضاوت در مورد تاریخ می نشینیم، آیا می توانیم به این راحتی، انسانهایی را که تنها گناهشان، دفاع از تمامیت ارضی کشورشان بوده است را، محکوم به مرگ کنیم و بگوییم: مرگشان اجتناب ناپذیر بوده است؟ شما که اینقدر به وطنتان و هر چه مربوط به آن است، علاقه دارید، چرا دمی نمی اندیشید که آن سربازان نگونبخت نیز مملکتشان را دوست داشتند؟ چرا نمی اندیشید که وقتی از دید ما اسکندر، "گجستک" است، مللی که کوروش مغلوبشان می کرد نیز همین حس را نسبت به او داشتند؟ این همه تعریف و تمجید از آریوبرزن برای چیست؟ او هم سربازی بود، مثل همین سربازهایی که از دید شما، مرگشان اجتناب ناپذیر بود. به راستی اگر وطن آنقدر عزیز است که مرگ در راهش، بزرگ شدن شخص در انظار مردم را در پی دارد، چرا ما دقت نمی کنیم که دیگران نیز مثل ما وطنشان را دوست دارند. دوست عزیز، یک لحظه چشمتان را باز کنید و با دقّت ببینید: کوروش یک جهانخوار است، او هیچ حرمتی برای استقلال و امیال وطن دوستانۀ سایر ملل قائل نیست. شما فقط چون یک ایرانی هستید، او را دوست دارید، غربیها هم اگر از او تعریف می کنند، درست مثل تعریف و تمجیداتشان از مصر عصر فراعنه، به این خاطر است که می خواهند ملل اسلامی را به فرهنگ پیش از اسلامشان سوق بدهند.


  امّا شما چگونه می فرمایید که قصد کوروش از نکشتن شاهان آن سرزمینها این بوده است که «از نیرو و تجربشون در راه خدمت به مردم همون کشور استفاده کنه.» چنین رفتاری را اکثر ابرقدرتها در قبال سران مخالف دارند. همین شاه خونخوار خودمان، اجازه داد کسی که قصد ترورش را داشت به حضورش شرفیاب شود و حتی او را عفو نمود! امّا کجا بود این عفو و بزرگواری وقتی دژخیمانش مردم را در خرداد 42 و سال 57 به خاک و خون می کشیدند؟ انگلیس نمونۀ روشن و شناخته شدۀ این رفتار است. ولی البته بله، همیشه "خدمت به مردم" بهانه ای برای تجاوز بوده است، البته در اعصار بعد اسمی زیباتر یافت: استعمار، یعنی ما خواهان ساختن کشور شما و سر و سامان گرفتن آن هستیم! همان توجیهی که هجوم دژخیمان انگلیس و فرانسه و آمریکا را به کشورهای دیگر معقول نشان می داد. دوست عزیز، آیا هیتلر، وقتی فرانسه را گرفت، رهبر فرانسه را اعدام کرد؟ او را زندانی کرد؟ البته او در نهایت اعدام و کشته شد، ولی نه به دست هیتلر، بلکه در دادگاه نورنبرگ و به دست متفقین. حال باید با این حساب، جنایات هیتلر در لهستان و سایر کشورهای اروپایی را فراموش کنیم؟ متفقین وقتی به ایران یورش آوردند، شاه ایران را نکشتند! او خودش استعفا کرد و برای گذراندن ایام بازنشستگی عازم موریس شد[توجیهات مضحک رژیم پهلوی در مورد ذلّت بزرگی که نصیبشان شده بود!] آنها حتی حسن نیت خود را با روی کار آوردن فرزند ارشدِ همان شاه، نشان دادند!! آیا باید فراموش کنیم که این متفقین در همین ایران خودمان چه جنایتها در حقّ مردم ما کردند؟ آیا باید تجاوزشان به خاکمان را تلاشی برای خدمت به مردم و مرگ سربازانی مثل بایندر را امری اجتناب ناپذیر بخوانیم؟ آیا باید فراموش کنیم که غلات کشور را مصادره کردند و قحطی ایجاد شد و چه انسانهای فراوانی فقط در همین ایران، در اثر فعالیتهای متفقین مردند؟ حال شمایی که اینها را به عنوان یک ایرانی می فهمید، باید درک کنید که بهانۀ خدمت به مردم و زنده نگاه داشتن سران ملل مغلوب، دستان خونین کوروش را پاک نخواهد نمود.


  البته یادآوری این نکته نیز بد نیست، که طبق کتیبه های بابلی معاصر کوروش[که پیش از تازش کوروش به بابل نگاشته شده اند]، کوروش به سرزمینی که نامش مورد بحث است و برخی آنرا لیدی می دانند، حمله کرد و فرمانروایش را نیز کشت.



  امّا اینکه می پرسید: «اگه او رو با سایر حاکمان هم دورش مقایسه کنیم  نمیشه گفت که در عصرخودش متمدن ترین بوده و برای اعمال روشهای خودش که به نفع ملتها بوده راهی جز جنگیدن با اونها نداشته؟» خب مشکل اساسی این هست که شما جهانخوارگی کوروش را عملی به نفع ملّتها تلقّی می کنید! عملی که بعدها سلاطین و جباران بسیاری و از جمله هیتلر و محمد رضا پهلوی و پدرش[و البته ایندو در ابعاد میهنی و نه جهانی]، مدّعی آن بودند. یک نظم نوین جهانی، زیر حکومت آریایی هیتلر، چیزی که مردم کلّه پوک لهستان به راستی قادر به فهم آن نبودند، و این نفهمی چگونه اصلاح شد؟ مردم لهستان هم، مثل مردم ماد و لیدی و بابل و ارمنستان و سکائیه، کشته دادند، همانطور که بعد هم که نظم نوین زیر لوای حکومت مردمی و کمونیستی را برنتافتند، باز کشته دادند! توضیحات بیشتری در بالا دادم که نیازی به تکرارشان نمی بینم.


  البته کوروش نسبت به همدورگانش، ابداً متمدن ترین نیست، که متمدّنترینهای آن دوره، این گونه جهان متمدّن خود را به جنگ و آشوب نمی کشاندند. شاهان بسیاری بر سریر قدرت آمدند و رفتند، و اینگونه اندیشه های مخرّب و جهانخوارانه در سر نداشتند و یا اگر داشتند آنرا عملی نکردند. جهان متمدّنی که ما در عصر پس از تاریخ می شناسیم، تا زمان کوروش، این همه جنگ را در یک پریود زمانی کوتاه، تجربه ننموده بود.


  کوروش نسبت به همدورگانش، متمدّنتر نیست، ولی موذی تر، فریبکارتر، و سیاستمدارتر است. او با پنبه سر می برد. غرور ملّی ملل را در هم می شکند، و بعد طوری رفتار می کند که گویی کسی از خودشان بر آنها حکومت یافته است. درست رفتاری که انگلیس با مستعمراتش داشت: ناراحت نباشید ای مردم مغلوب! شما شهروندان ایران هستید!! ولی آیا یک بابلی دوست دارد یک بابلی باشد یا یک ایرانی؟ یک لیدیایی دوست دارد لیدیایی باشد یا ایرانی؟ اگر صدّام ایران را می گرفت و شما را یک شهروند محترم عراقی به حساب می آورد، آیا به راستی شما از این مسئله شاد بودید؟



می پرسید: «اصلا وضعیت تمدنهای دیگر اون زمان در مقایسه با ایران چطور بود؟» وضعیت دقیق آن تمدّنها برای ما روشن نیست. ولی سیستم حاکمۀ ایران، یعنی دولت ماد و سایر این تمدّنها، نشان داده اند که تا پیش از روی کار آمدن کوروش، توانسته اند با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند، و حتی با یک اتحاد بزرگ، تمدّن متجاوز آشور[یا آسور] را نیز منقرض نمایند.


  اینکه این کشورها غرق در ظلم بودند، بیشتر ادعای کوروش پرستان عصر حاضر و قرنهای اخیر است، آنها مجبورند توجیهی قرن بیستمی و بیست و یکمی برای تجاوزات کوروش به خاک سایر ملل پیدا کنند. تاریخ صراحت چندانی به این مسئله ندارد. تاریخ بیشتر سعی در نشان دادن جنگها دارد تا توجیه آنها. آن عصر، عصر تبلیغات نیست که بخواهند ملل را برای هجومشان تحمیق کنند، ولی با این وجود رگه هایی از تحمیق ملل را در اسناد تاریخی هم می توان دید و به خصوص در آن گلنوشتۀ معروف کوروش: منشور حقوق بشر!! نمی دانم چرا هر وقت می خواهند سر بشر را با پنبه ببرند، از حقوقش سخن می گویند!!


  من نمی گویم که کوروش الزاماً آدم بدی بوده است! شاید تاریخ در موردش دروغ گفته است! شاید منشور منسوب به او جعلی است! شاید... ولی کوروش پرستان بر اساس همین تاریخ، می گویند که او خیلی مرد خوبی بوده است! من نگاه سیاه و سفیدی ندارم. کوروش را مردی با رنگ خاکستری تیره می بینم. به وطنم عشق می ورزم، ولی از دروغسازی در مورد وطنم، بیزارم. بگذارید، دیگران وطن فروشمان بخوانند. ولی یک پرسش اساسی دارم:


اگر کوروش هدفش ریشه کن کردن ظلم بود، چرا سران ظلم را زنده نگاه می داشت و حتی زندانی هم نمی کرد؟ آیا شهنشهان «ظالم» این کشورها بیشتر از سربازانی که در جنگ با کوروش کشته می شدند، لیاقت مرگ را نداشتند؟!


با تشکّر از پرسش شما.


نقد ماتیاس شولتس بر منشور حقوق بشر کوروش

مترجم: نویدار
هفته نامه "اشپیگل" چاپ آلمان در شماره 28 سال 2008 نوشته ای به نام "فرمانروای قلابی صلح"به قلم ماتیاس شولتس Matthias Schulz منتشر کرده است. در این نوشته نویسنده می گوید که کوروش پیام آور صلح و حقوق بشر نبوده است و یکی چون دیگر دیکتاتورهای زمان خویش بوده است و در این راستا منشور حقوق بشر کوروش را یک "سند تبلیغاتی" می خواند.
این نوشته که در هفته نامه معتبر "اشپیگل" چاپ شده است، کم کم دارد توجه همگان را جلب می کند. ایرانیان آلمانی زبان چند واکنش به این نوشته نشان داده اند. تا آنجا که در اینترنت دیدم، واکنش ها تاکنون بیشتر عصبی و غیرمنطقی بوده اند.
در اینجا برگردان نوشته "اشپیگل" را می آورم تا هر کس درک مستقل خود را از نوشته اصلی به دست آورد و چون بسیار مورد های مشابه دیگر تفسیرهای دست چندم به وجود نیاید. خود نیز زمان برای پژوهش بیشتر پیرامون استدلال های این نوشته نیاز دارم؛ هر چند که نوشته از دید من چندان پخته به نظر نمی آید و دارای چند اشکال ساختاری است و به جای کاربرد روش های علمی کمی نیز از فرهنگ پلمیک یاری جسته است. با وجودی که هیچ گونه تعصبی به این گونه مورد ها ندارم، کمی نیز بوی فرهنگ از گونه روزنامه کیهان می آید. اما دارای چند نمونه و استدلال تاریخی است که نیاز به تامل دارد.در تاریخ ایران نکته های مبهم بسیاری وجود دارند که تاکنون کسی به آنها نپرداخته است. این نکته یکی از آنهاست.
دیدگاه های خود را در اینجا بنویسید تا یک تبادل سازنده دیدگاه ها را داشته باشیم.
نویدار
============ ========= ========= ===
فرمانروای قلابی صلح
ماتیاس شولتس
در سازمان ملل متحد در نیویورک در ویترینی شیشه ای لوح 2500 ساله به خط میخی نام "منشور باستانی حقوق بشر"وجود دارد که به آن احترام فراوان می گذارند. اکنون آشکار می گردد: این لوح را یک دیکتاتور باستانی نوشته است که مخالفان خود را شکنجه می کرده است.
قرار بود آن چه که محمد رضا شاه پهلوی در نظر داشت، جشن رکوردها گردد. او نخست "انقلاب سفید" (اصلاحات ارضی) را اعلام کرد و خود را "آریامهر" خواند. حال، در سال 1971 نیاز آن را حس کرد که "2500 سال پادشاهی ایران" را جشن بگیرد و این گونه بود که اجرای "بزرگترین نمایش جهان" اعلام گشت.
او دستور داد که پنجاه خیمه باشکوه بر ویرانه های تخت جمشید (پرسپولیس) برپا سازند. 69 نفر از سران کشورها و پادشاهان و در میان انها پادشاه ژاپن به آنجا رفتند. در آنجا 20،000 لیتر شراب نوشیده شد به همراه خوراک بلدرچین، طاووس و خاویار در ظرف طلا. بر روی میزها نیز بطری های شراب "شاتو لافیت" Château Lafite گردانده می شد.
در نقطه اوج جشن شاه به سوی آرامگاه کوروش دوم گام نهاد که در سده ششم پیش از میلاد در یک جنگ درازمدت خونین بیش از پنج میلیونکیلومتر مربع را تسخیر کرده بود.
"منشور باستانی حقوق بشر" مورد ستایش همگان
با بیش از صد میلیون دلار هزینه، ستایش از پادشاه باستانی ایرانیان امری پرهزینه و مورد انتقاد بود. شاه در پاسخ با این انتقادها گلایه وار گفته بود: "یعنی با نان و تربچه از سران کشورها پذیرایی کنم؟"
حتی رهبر مذهبی آیت الله خمینی نیز از تبعیدگاه خود نفرت خود را از این کار ابراز داشت: "جنایت های شاهان ایرانی صفحات تاریخ را سیاه ساخته است." با این وجود شاه معتقد بود که بهتر می داند. او بیان داشت که کوروش انسانی ویژه بوده است با اندیشه انسانی، سرشار از محبت و مهربانی. او نخستین انسانی بوده است که حق "آزادی اندیشه" را بنیان نهاده است. شاه این دید خود را به اطلاع سازمان ملل متحد نیز رسانید. در روز 14 اکتبر که جشن در تخت جمشید در اوج خود بود، خواهر دوقلوی او (اشرف پهلوی) گام به بنای سازمان ملل متحد در نیویورک نهاد. در آنجا او کپی لوح منشور حقوق بشر را به "سیتو اوتانت"، دبیر کل سازمان ملل هدیه داد. او نیز برای این هدیه تشکر کرد و آن را به عنوان "منشور باستانی حقوق بشر" مورد ستایش
قرار داد.
اکنون این دبیر کل سازمان ملل بود که می گفت: پادشاه پارسی این "هوشمندی را در احترام به تمدن های دیگر نشان داد." سپس اوتانت دستور داد این لوح گلی را که بیانیه این کوروش دوم به اصطلاح انسان دوست سال 539 پیش از میلاد را در بر دارد، در یک ویترین شیشه ای در بنای اصلی سازمان ملل به نمایش بگذارند. این لوح هنوز آنجاست، در کنار قدیمی ترین قرارداد صلح جهان.
تعارفات بزرگ، سخنان بزرگ، یاوه بزرگ
به نظر می رسد که سازمان ملل متحد قربانی یک حقه بازی شده است. بر خلاف ادعای شاه، جوزف ویزهوفر (Josef Wiesehofer) شرق شناس پرسابقه از شهر کیل می گوید که این لوح خط میخی بیش از یک "پروپاگاند" (تبلیغ) نیست. او می گوید: "این که نخستین بار کوروش اندیشه های حقوق بشر را طرح کرده است، سخنی پوچ است."
هانس پتر شاودیگ (Hanspeter Schaudig)، آشورشناس از هایدلبرگ نیز در این فرمانروای باستانی، مبارز پیشاهنگ برابری و احترام نمی بیند. زیردستان او باید پاهای او را می بوسیدند.
نزدیک به سی سال این فرمانروا شرق را به جنگ کشید و میلیون ها انسان را در بند مالیاتی خود اسیر ساخت. به دستور او بینی و گوش نافرمایان را می بریدند. محکومان به مرگ را تا سر در خاک می کردند و خورشید کار را به پایان می رساند.
آیا سازمان ملل این دروغ تاریخی ساخته و پرداخته شده توسط شاه را بدون تحقیق پذیرفته است؟
"سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است."
این کلاوس گالاس (Klaus Gallas) متخصص تاریخ هنر که در شهر وایمار گرم تدارک فستیوال فرهنگی آلمان و ایران ("دیوان غربی-شرقی، تابستان 2009″) است، بود که این بحث را به افکار عمومی کشاند. در تدارک این فستیوال بود که او متوجه ناهمخوانی هایی در این منشور شد. او می گوید: "سازمان ملل یک خطای بزرگ مرتکب شده است."
با وجود درخواست های فراوان "اشپیگل" سازمان ملل حاضر به ابراز نظر در این مورد نیست. "سرویس اطلاعات سازمان ملل" در وین کماکان بیان می دارد که این سنگ نبشته شرقی توسط بسیاری به عنوان "نخستین سند حقوق بشر" پذیرفته شده است.
پیامد های این کار بسیار سنگین است. در این میان حتی در کتاب های درسی مدرسه های آلمان نیز این ایرانی باستانی (کوروش) به عنوان پیشاهنگ سیاست بشردوستی تدریس می شود. در اینتر نت نیز یک ترجمه جعلی پخش شده است که در آن کوروش حتی حداقل دستمزد و حق پناهندگی را نیز تدوین کرده است. "برده داری باید در تمام جهان برچیده شود. هر کشوری می تواند آزادانه تصمیم بگیرد که آیا رهبری مرا می خواهد یا نه." اینها سخنانی هستند که در آنجا گفته شده اند.
حتی شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل در سال 2003 نیز در این دام افتاده است. او در سخنرانی خود در اسلو گفت: "من یک زن ایرانی هستم، از نواده کوروش بزرگ، همان فرمانروایی که بیان داشت که نمی خواهد بر مردمی حکومت کند که او را نمی خواهند."
دانشمندان حیرت زده مانده اند که یک شایعه چگونه خود به خود گسترش می یابد. تا این میزان روشن است که در مرکز این بلوف بزرگ چهره ای ایستاده است که شرق باستان را بیش ار هر

کس دیگری به لرزه درآورد. "نبوغ نظامی" (ویزهوفر) کوروش او را تا هند و به مرزهای مصر رساند. او آفریننده کشوری با ابعاد عظیم نوین بود. در اوج قدرت خویش، او صاحب امپراطوری افسانه ای بود که به ثروت خود می بالید. اگرچه در ابتدا همه چیز بسیار ناچیز آغاز گشت. این مرد جوان که فرزند یک پادشاه کوچک بی اهمیت در پارس در جنوب غربی ایران بود، در سال 599 پیش از میلاد بر تخت سلطنت نشست.
یک عمل گرا با شلاق و شیرینی و نه یک بشردوست
حتی در دوران باستان نیز حماسه های عجیب و غریب پیرامون سلسله های حکومتی ساخته و پرداخته می شدند. یکی از آنها می گوید که کوروش در بیابان بزرگ شد و یک سگ به او شیر می داد. از او هیچ تصویر یا تندیس واقعی وجود ندارد.
غرب بسیار زود اراده نیرومند او را حس کرد. او نخست بر ایلامی ها، ملت همسایه خود چیره شد. سپس در سال 550 پیش از میلاد با ماشین جنگی سریع و سربازان خود در زره های برنز بر مادها حمله برد. پس از آن بر آسیای کوچک پیروز شد که در آن صدها هزار یونانی در جوامع کوچک می زیستند. اشراف زاده های "پرینه" به بردگی گرفته شدند.
سردار جنگی برای استراحت از جنگ، به کاخ خود در پاسارگاد باز می گشت، جایی که گرداگرد از باغ های آبیاری شده "پارادایسوس" (پردیس-مترجم) بود. در کاخ نیز او حرم بزرگی داشت. البته او زمان زیادی در آنجا نماند و به زودی دوباره روانه جبهه شد، این بار در افغانستان. در 71 سالگی بود که کارش در جایی در ازبکستان به پایان رسید. نیزه ای به ران او خورد و او سه روز پس از آن درگذشت.
"ویزهوفر" این پادشاه را "عمل گرا" (پراگماتیست) و زیرک در جنگ و هوشمند در سیاست داخلی می خواند که با "سیاست شلاق و شیرینی" به هدف های خود می رسید. او بشردوست (اومانیست) نبود.
البته برخی از هلنی ها از این سردار پیروز خوششان می آمد. هرودوت و اشولس (که هر دو در سال های بعد می زیستند) این رهبر شرقی را به عنوان بخشنده و مهربان می ستودند. در کتاب مقدس نیز او قدیس نام برده می شود چون او گویا به یهودیان اسیر اجازه داده است که به اسراییل بازگردند.
اما تاریخ شناسان مدرن گزارش های این گونه را به عنوان تملق و چاپلوسی افشا ساخته اند. "ویزهوفر" می گوید: "در دوران باستان یک تصویر درخشان از کوروش ساخته شد." اما در حقیقت او یک حاکم خشن چون دیگران بوده است. ارتش او مناطق مسکونی و مکان های مقدس را غارت می کرد و اشراف شهری را به اسارت می برد.
این که این مرد را بنیان گذار حقوق بشر جا بزنند، تنها می توانست به فکر شاه برسد که خود در سال های 60 دچار دشواری بود. با وجودی که ساواک، پلیس مخفی او، وحشیانه شکنجه می کرد، همه جا در کشور مقاومت شکل می گرفت. گروه های مارکسیستی بمب پرتاب می کردند و ملاها مردم را به مقاومت فرا می خواندند.

این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه کرده است
از این رو فرمانروا (شاه) تلاش داشت که خود را به گذشتگان باستانی بچسباند. آن گونه که کوروش در آن زمان پدر ملت بود، "من نیز امروز هستم." شاه ادعا می کند که "تاریخ پادشاهی ما با بیانیه مشهور کوروش آغاز می شود. این یکی از درخشانی ترین سندهایی است که در باره روح آزادی و برابری در تاریخ بشری یافت می شود."
اما حقیقت این است: این لوح گلی یک خیانت سیاسی فرومایه را جاودانه ساخته است. آن زمانی که این نوشته در سال 539 پیش از میلاد تدوین می شد، کوروش درگیر دراماتیک ترین بخش زندگی خود بود. او جرات آن را یافته بود که بر امپراطوری جدید بابل، رقیب نیرومند برای تسلط بر خاورمیانه، حمله برد. گستره این دولت تا فلسطین بود و مرکز آن بابل باشکوه بود با برج 91 متری، که تاج آن بود و مرکز دانش و هنر. افزون بر آن این سرزمین پر از سلاح نیز بود. با این وجود این پارسی جرات حمله را یافت. نیروهای او مسیر دجله را پیمودند و نخست اوپیس (Opis) را تسخیر کرده و تمام اسیران را کشتند. سپس به سوی بابل سرازیر شدند. آنجا نبونید، پادشاه پیر 80 ساله پشت دیوار 18 کیلومتری پیرامون شهر سنگر گرفته بود.
در همین زمان روحانیون خدای مردوک در بابل طرح خیانت به سرزمین خود را می ریزند. آنها که از این که پادشاه شان قدرت روحانیون را محدود ساخته بود، عصبانی بودند، به گونه ای نهانی دروازه های شهر را گشودند و نمایندگان پارسیان دشمن را به شهر راه دادند. نبونید به تبعید فرستاده شد و پسرش کشته شد.
سپس تبانی بر سر تسلیم بدون جنگ شهر صورت گرفت. کوروش آزادی همه هموطنان خود را که در جنگ های پیشین به اسارت گرفته شده بودند را خواستار شد . او همچنین تندیس های خدایان را که دزدیده شده بودند را بازپس گرفت.
این بخش ها بودند که از سوی شاه به گونه ای دیگر به عنوان رد عمومی برده داری بازتفسیر شدند. اما در حقیقت کوروش تنها زنجیرهای هم وطنان خود را گشوده بود.
روحانیون برای این خدمت خیانت کارانه پول و زمین دریافت کردند. در پاسخ آنها کوروش را "کبیر" و "عادل" و در اساس او به عنوان کسی که همه جهان را "از نیاز و دشواری رها می سازد"،

خواندند.
تنها پس از آن که همه چیز روشن گشته بود، کوروش خود وارد شهر شد. او با اسب خویش از میان دروازه درخشان آبی رنگ "ایشتار" گذشت. زیر پای او شاخه های نی گسترده بودند. سرانجام، آن گونه که در سطر 19 نوشته شده است، مردم اجازه یافتند که "پای او را ببوسند."
در این لوح به خط میخی هیچ چیز در باره رفرم های عمومی، اخلاقی یا توصیه های بشردوستانه وجود ندارد. "شاودیگ" محقق آن را "قطعه ای پروپاگاند درخشان" می نامد.
اما این شایعه فرمانروای صلح طلب به برکت روحانیون حقه باز ایجاد شد و اکنون پس از ستایش از سوی سازمان ملل متحد این حباب کماکان بزرگتر می شود.
 
 
 در ماه زوئن موزه بریتانیا (British Museum) در لندن خبر داد که لوح گران بهای اصلی را به تهران امانت می دهد. این لوح اکنون نماد غرور ملی ایرانیان شده اشت.
"گالاس" فاش ساخت که: "حتی چندی پیش از پارلمان آلمان درخواست شده بود که نمونه این لوح را در یک ویترین شیشه ای در پارلمان به نمایش گذارند. این درخواست البته بازپس گرفته شده است. اما خدشه سازی تاریخ متوقف نشده است. با این ستایش منحوس از سوی سازمان ملل متحد، شایعه ای متولد شده است که کماکان تغذیه جدید می یابد.
یک ضرب المثل شرقی می گوید: "یک نادان سنگی را در چاه می اندازد که ده عاقل نمی توانند آن را بیرون آورند."
* * *
این نوشته را به انگلیسی یا آلمانی بخوانید.

مراجع:
(2): http://www.spiegel. de/international /world/0, 1518,566027, 00.html
 

آیا کوروش یک پیامبر است؟ آیا کوروش ذوالقرنین قرآن است؟

سلام بر شما. خوانندۀ گرامی ضمن تشکر از توجه شما به این وبلاگ، در کنار این مطلب چندمطلب دیگر را نیز، برای مطالعه به شما پیشنهاد می کنیم:



آیا کوروش بنیانگذار حقوق بشر است؟


به کوروش چه خواهیم گفت اگر سر برآرد ز خاک؟


پاسخ به یک پرسش در مورد صلح دوستی کوروش


جملات و سخنان زیبا که کوروش نقل می کنند (بررسی سرقتهای ادبی وطن پرستهای باستانگرا)


نقد ماتیاس شولتس بر منشور حقوق بشر کوروش



تذکر مهم:  در این پست تنها بر آنیم، که به تحلیلی تاریخی از یک ادعا در مورد تاریخ بپردازیم. ما نمی گوییم که کوروش هخامنشی نسبت به شاهان معاصر خود، مهربانتر نبوده است، بلکه می گوییم نباید از او بت ساخت یا او را مانند یک قدیس بالا برد. ما قبول داریم که کوروش بر اساس آنچه تاریخ نشان می دهد نسبت به سایر شاهان مهربانتر بود، ولی نباید فراموش کرد همین کوروش با جنگ افروزیهایش، استقلال بسیاری از ملل را گرفت و تمدنهای متعدّدی را منقرض کرد، و انسانهای بسیاری در جنگهایی که کوروش هخامنشی به راه انداخت کشته شدند، در حالی که تا آن زمان، چنان جنگ افروزیهای عظیمی را در تاریخ سراغ نداریم. حرف ما این است که از شخصیتهای بزرگ تاریخ، نباید بت ساخت و باید عیوبشان را در کنار خوبیهایشان دید. برخی افراد به ما تهمت می زنند که با کوروش و ایران باستان دشمنی داریم، ولی این سخن تهمتی بی پایه و اساس است و ما هیچ دشمنی با کوروش و تاریخ باستان نداریم، بلکه با بت سازی مخالفیم.






فهرست مطالب به قرار ذیل خواهد بود:


آیا اساساً ذو القرنین، یک پیامبر است؟


آیا کوروش هخامنشی، آنطور که تاریخ ذکر کرده است، انسان صالحی بوده است؟

  • نظرات مورخین عهد باستان
  • کوروش اجازه غارت لیدیه را می دهد و سربازان خود را می فریبد
  • آیا کوروش پادشاهان دشمن را نمی کشت؟
  • کوروش و آزادسازی یهودیان؛ کوروش: نجات بخش یا امپراتور؟
  • کوروش چرا به ارمنستان حمله کرد؟
  • آیا در نبرد بابل کوروش مورد تهاجم قرار گرفته بود؟
  • آیا در فتح ماد کوروش آغازگر جنگ بود؟
  • در نبرد شمال شرق ایران آغازگر جنگ چه کسی بود؟
  • ***در کدام جنگ کوروش آغازگر جنگ نبود؟


آیا کوروش موحد بوده است؟


پاسخ به چند شبهه:

  1. نیکیهای کوروش را چه می گویید؟
  2. اینکه کوروش برده داری را در ایران منتفی کرد چه می گویید؟
  3. سد معروف کوروش را چه می گویید؟
  4. اگر کوروش ذوالقرنین نیست، پس ذو القرنین کیست و سدش کجاست؟

آیا کوروش در منابع یهودی هم ذوالقرنین نامیده شده است؟


روز کوروش بزرگ


 

 


  پیش از آغاز بحث باید خدمت دوستان عزیزم عرض کنم که نظرات علامه طباطبایی و سایر مفسرین بزرگوار برای ما در زمینه تفسیر قرآن بسیار معتبر است و اگر با سایر تفسیرها در تعارض نباشد قبولش الزامی است، اما مرحوم علامه طباطبایی نه یک مورخ بودند و نه معصوم که بخواهیم تحقیق تاریخی ایشان را از بیخ و بن صحیح بدانیم. باید تمام برداشتهای تاریخی از اسناد دسته اول تاریخی و نه نوشتجات جناب ابوکلام که قرنها با ماجرا فاصله داشته اند بیان شود؛ که مرحوم علامه احتمالا بخاطر عدم دسترسی موفق به این کار نشده اند. ما در ادامه بحثمان بر اساس اسناد دسته اول و کهنترین نوشتجات در مورد کوروش به بررسی خواهیم پرداخت. بنده از اصلی ترین اسناد یعنی تواریخ هرودوت، کتزیاس و کزنفون برای شما مطلب میاورم که نزدیکترین افراد به اصل ماجرا هستند و همچنین کتیبه های به دست آمده.

  

استدلال کسانی که میگویند کوروش پیامبر است اینچنین است:

  • کوروش همان ذوالقرنین است
  • ذوالقرنین یک پیامبر الهی است.
  • پس کوروش یک پیامبر است.

اینها نقدهای من است بر استدلال این دوستان عرض میکنم:

 

 

آیا اساسا" ذوالقرنین یک پیامبر بوده است؟

 

 

باید توجه شما را به این مسئله جلب کنم که در بشر بودن و پیامبری ذوالقرنین اختلاف نظر است. توجه شما را به بخشی از مقاله سایت درگاه در این مورد جلب میکنم:

 

مفسران نظرات مختلفی ابراز داشته‏اند، طبق بیان علامه طباطبایی (در تفسیرالمیزان، ج 13، ص 398) در برخی از روایات وی از جنس بشرمعرفی شده و دربعضی دیگر که فرشته‏ای آسمانی دانسته شده است، (ر.ک: سیوطی، تفسیر درالمنثور، ج 4، ص 265 و ابن کثیر، بدایه و نهایه، ج 2، ص 103)

جاحظمینویسد: «مادر وی از جنس بشر و پدرش از ملائکه بوده است»، (الحیوان). بههر حال عموم مفسران بر این عقیده‏اند که او از جنس بشر است.

در بسیاری از روایات آمده که او پیامبر نبود، بلکه بنده صالحی بود، (ر.ک: تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 294 و 295)؛ گرچه در بعضی دیگر آمده که محدث بوده است؛یعنی، ملائکه با او گفت و گو میکرده‏اند، (ر.ک:سیوطی، تفسیر در المنثور، ج 4، ص 264)

برخی از مفسران نیز از تعبیر «قلنا» (ما گفتیم) نبوت او رااستفاده کرده‏اند (فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 21، ص 167؛ آلوسی، تفسیر روحالمعانی، ج 16، ص 34)

امّا چنان که علامه طباطبایی به آن اشاره کرده،احتمال بیان شده درست نیست؛ زیرا این احتمال نیز وجود دارد که منظور ازاین جمله، الهام قلبی باشد که در مورد غیر پیغمبران نیز وجود داشته، و یامکالمه خدا با ذوالقرنین به وسیله پیغمبری صورت گرفته است؛ زیرا قول خداونه اعمّ از وحی مختص به نبوت است، (المیزان، ج 13، ص 388)

 

 

فرمایش علامه طباطبایی که سند اصلی دوستانی است که فکر میکنند ذوالقرنین پیامبر است در ترجمه المیزان، ج13 صفحه 500 چنین است:

 

جمله" قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ ..." دلالت ندارد بر اینکه ذى القرنین پیغمبرى بوده که به وى وحى مى‏شده، چون همانطورى که گفتیم قول خدا اعم از وحى مختص به نبوت است. جمله" ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ ..." از آنجا که نسبت به خداى تعالى در سیاق غیبت آمده خالى از اشعار به این معنا نیست که مکالمه خدا با ذو القرنین به توسط پیغمبرى که همراه وى بوده صورت گرفته، و در حقیقت سلطنت از او نظیر سلطنت طالوت در بنى اسرائیل بوده که با اشاره پیغمبر معاصرش و هدایت او کار مى‏کرده.

 

پس تا اینجای کار پیامبر بودن ذوالقرنین امری ضعیف و بعید به نظر میرسد و اکثر روایات و نظر مرحوم علامه طباطبایی نیز همین است که ایشان عبدی صالح بوده اند. پس این نظر که کوروش پیامبر بوده است حتی از دیدگاه علامه طباطبایی که ادعا میفرمایند که ذوالقرنین همان کوروش است مردود است.

 

 

آیا کوروش هخامنشی، آنطور که تاریخ ذکر کرده است، انسانی صالح بوده است؟

 

 

مرحوم علامه طباطبایی ادعا میفرمایند که ذوالقرنین که از دید ایشان فردی صالح نیز بوده است، همان کوروش است. نظر به اینکه علامه یک مورخ نبوده اند و به اسناد دسته اول نیز دسترسی نداشته اند باید عرض کنم که به نظر من ایشان در این برداشت خود دچار خطا شده اند.



نظرات مورخین عهد باستان

 

کتزیاس تأکید بر رذالت کوروش دارد و هرودوت او را میستاید. ما از سخنان هرودوت نیز چیزهایی برایتان نقل میکنیم که صالح بودن کوروش را زیر سؤال ببرد ولی عجالتا سخنان کتزیاس را بنگرید:

 

کتزیاس در کتاب فوتیوس میگوید:

 

کوروش پسر چوپانی بود از ایل «مردها» که از شدت احتیاج مجبور گردید راهزنی پیش گیرد. کوروش در ایام جوانی به کارهای پست اشتغال ورزید و از این جهت مکرر تازیانه خورد. او با آستیگاس، آخرین پادشاه ماد، هیچگونه قرابتی نداشت و از راه حیله و تزویر به مقام سلطنت رسید. دوست او «اوبارس» هم از حیث تقلب و نامردی معروف بود. در ابتدا آستیگاس نسبت به کوروش فاتح شد و حتی در پارس در آمده او را تعقیب کرد ولی کوروش به واسطه دخالت زنان نجات یافت و پس از آن پادشاه ماد با پدر کوروش به مسالمت رفتار کرده آزاری به وی نرسانید. بعد کوروش باز بر ضد آستیگاس قیام کرده فائق آمد. در این حال پادشاه ماد فرار کرده به همدان پناه برد و دخترش آمی تیس و دامادش «سپی تاماس» او را پنهان کردند.کوروش در حال در رسید و گفت دختر و داماد آستیگاس را با اطفال آنان و دو نفر درباری موسوم به «سپی تاسس» و مگابرن شکنجه کنند تا بروز دهند آستیگاس کجاست. پادشاه ماد چون نمیخواست اولاد او را زجر کنند خود نزد کوروش رفت و ابارس او را در زنجیر کرده به محبس انداخت ولی کوروش به زودی پشیمان شده او را رها کرد و نسبت به او احترامات پدر را به جا آورد،درباره آمی تیس نیز همان احترامات را مرعی داشت. اما سپی تاماس را از جهت اینکه گفته بود، نمیداند آستیگاس کجاست و این حرف دروغ بود امر کرد کشتند و آمی تیس را ازدواج کرد...

(اصل متن را در کتاب ایران باستان مرحوم پیرنیا جلد1 صفحه 215 به بعد ببینید)

 

 

هرودوت و کزنفون همچون سنگنوشته های به دست آمده برعکس کتزیاس، کوروش را پسر شاه پارس و نوۀ پادشاه ماد می دانند. هرودوت ماجرایی مثل ماجرای ضحاک و فریدون را برای پادشاهی کوروش نقل میکند با این تفاوت که کوروش نوه پادشاه ظالم عصر خود بوده است. برعکس کزنفون هم پادشاه ماد را فردی عادل میداند و هم کوروش را، و معتقد است کوروش بدون جنگ پادشاهی را از دایی خود به ارث برد.(از آنجا که این سخنان مورد نظر شماست و من هم قبولشان دارم متنهای طولانی را که مؤید این سخن باشند را نقل نمیکنم.)

امروزه میدانیم که سخنان کزنفون در این مورد افسانه سازی بوده و کوروش از طریق جنگ مادها را سرنگون کرد و خود پادشاه شد زیرا کتیبه های معاصر کوروش این مسئله را گوشزد میکنند. بدبختانه کتیبه ها خیلی خلاصه بوده و در مورد شخصیت و اخلاق کوروش به خوبی سخن نمیگویند.


 

نظر کتزیاس صحیحتر است یا هرودوت؟سؤال مهم این است که با توجه به این تضاد بین سخن این دو، سخن کدامیک ارجح است؟

 

برتری های نظر هرودوت بر نظر کتزیاس:


1. هرودوت از کتزیاس به زمان کوروش نزدیکتر بوده است(هر چند به میزان خیلی کم)


2. گزارشات هرودوت به کتیبه های کشف شده از هخامنشیان خیلی نزدیک است. پس ممکن است گزارشاتش در مورد اخلاق و منش کوروش هم صحیحتر باشد.

 

ضعف های نظر هرودوت بر نظر کتزیاس:


1.هرودوت هرگز در ایران نبوده است و هر آنچه شنیده سخنانی بوده که در یونان از کوروش گفته میشده است، در حالی که کتزیاس در ایران نیز به سر برده و قادر بوده است روایات خود ایرانیان را که خیلی نزدیکتر است را نیز دریافت کند.


2.قرابت گزاراشات هرودوت به کتیبه های هخامنشیان، این احتمال را بالا میبرد که نظر به اینکه او هرگز در ایران نبوده که این کتیبه ها را بخواند و از روی آنها بنویسد، هرودوت از طرف دولت هخامنشی و اردشیر درازدست مأمور به نوشتن تاریخ خود به این نحو بوده است. همچنین کتیبه های بابلی معاصر کوروش تا پیش از سقوط بابل، که آنها هم کوروش را شاهزاده می دانند، شاید در زمینه جنگهای جهانی کوروش، مفید باشند، ولی آیا برای شناخت اجداد کوروش کفایت می کنند؟



  اینجا منظور ما ابداً این نیست که بگوییم کتزیاس از هرودوت و کتیبه ها درستتر گفته است، بلکه بنده هم گمانم این است که کوروش پسر یک چوپان نبوده است، و نظر هرودوت را به واقع نزدیکتر می دانم، ولی قصدم این است که بگویم که در مورد کوروش احتمالات تاریخی فراوانی وجود دارد، چنانکه معتبرتر بودن نظر هرودوت، به معنای غلط بودن نظر کتزیاس نیست، و نظر او نیز، یک احتمال برای بازشناسی کوروش است.


 

کوروش اجازه غارت لیدیه را می دهد و سربازان خود را می فریبد.

 

هرودوت در کتاب اول خود ضمن گزارش نبرد کوروش با کرزوس(شاه لیدی)، ضمن اینکه گزارش میدهد کوروش ابتدا تصمیم به اعدام کرزوس میگیرد ولی بعدا پشیمان میشود، در بند 87-95 میگوید:

 

کرزوس ... چون دید که پارسیها خانه های مردم را غارت میکنند، رو به کوروش کرده گفت:«شاها آیا اجازه دارم بگویم در چه باب فکر میکنم یا باید خاموش بنشینم؟» کوروش جواب داد:«هر چه خواهی بگو»کرزوس پرسید این جمعیت با این جد چه میکنند؟ کوروش:«شهر تو را غارت میکنند و خزانۀ تو را میربایند» کرزوس:«نه شهر مرا غارت نمیکنند و نه خزاین مرا میربایند، من دارای چیزی نیستم، آنچه میکنند با مال و منال توست» کوروش از این جواب متنبه شد و اطرافیان خود را دور کرده به کرزوس گفت:«عقیده تو در باب این اوضاع چیست؟»... [در ادامه کرزوس پیشنهاد میکند که عشر اموال غارت شده را به بهانه نیاز خدا بگیرند وجالب اینکه کوروش نیز این فریبکاری را میپذیرد!!]

(اصل متن در کتاب ایران باستان مرحوم پیرنیا صفحه 250)

 

حالا جای سؤال است که آیا چنین اعمالی از یک انسان صالح سر می زند؟ البته برخی ممکن است، این مسئله را با رفتار پیامبر اسلام در فتح مکه مقایسه کنند، بگویند پیامبر پس از فتح مکه برای تازه مسلمانان و کفار مکه [که مسلمان شده بودند] سهمی بیشتر از غنایم در نظر گرفت! در پاسخ باید بگوییم:


اولاً این فرافکنی است، و با انداختن توپ به زمین تاریخ اسلام، مشکلات شما، حل نخواهد شد.


ثانیاً ابتدا باید اعتبار این ادعا در مورد رفتار رسول خدا ثابت بشود، و آنگاه می تواند مبنای مقایسه قرار بگیرد.


ثالثاً گیریم که رسول خدا این کار را کرده باشند، قرار دادن بسته های تشویقی برای افراد نوایمان کجا و تحمیق مردمی که استقلالشان را گرفته و تمدنشان را منقرض کرده ایم کجا؟ مگر رسول خدا برای فتح و کشور گشایی، مکه را فتح فرموده بود؟ مگر رسول خدا، مثل کوروش جهان متمدن را در جنگ فرو برده بود؟ برعکس، تاریخ نشان می دهد که ایشان تا چه حد مخالف جنگ بودند و صلح را می پسندیدند، ولی خوی اعراب به شکلی بود که جنگهای متعددی را به وجود آورد؛ این را مقایسه کنید با جهانی که تا پیش از کوروش در آرامشی نسبی به سر می برد و با برخاستن کوروش، غرق در جنگهای بزرگ شد. بله، همۀ ما وقتی کسی را ببینیم که به تازگی به دین ما در آمده است، سعی می کنیم به او یاری کنیم تا از فضای دودلی پیش از انتخاب، فاصله بگیرد. هر وقت معترضین ثابت کردند که رسول خدا برای فرونشاندن استقلال طلبی دیگران، این کار را روا داشته اند، آنگاه می توانند این کار کوروش را با کاری که به پیامبر نسبت می دهند مقایسه کنند.

 



آیا کوروش پادشاهان دشمن را نمی کشت؟

 

یکی از سخنان خیلی معروفی که دهان به دهان در مورد کوروش می گردد بحث نکشتن پادشاهان دشمن است. در این مورد دو بحث وجود دارد:

 

1. این سخن که در تواریخ هرودوت و کتزیاس و کزنفون ذکر شده چقدر صحت دارد؟

 

پاسخ این سؤال این است که اسناد کهنتر از این تواریخ یعنی کتیبه های موجود این ادعا را نقض می کنند. مثلا در مورد کرزوس شاه لیدیه که مورخین فوق ادعا می کنند که کوروش او را نکشت، ولی در اسناد بابلی سال نهم سلطنت نبونید بابلی نوشته شده است:


«در ماه نیسان، کوروش شاه در نزدیکی آربل از دجله عبور کرده در ماه ایار به طرف مملکت لودی رفت و پادشاه آن را کشت، ثروت او را ربود و ساخلوی در آنجا گذاشت»

 

 مرحوم پیرنیا در مورد این بخش می فرمایند که وقایع نگاران بابلی اشتباه کرده اند زیرا یونانیها خلاف این را می گویند ولی معلوم نیست که چرا ایشان نظر مورخین یونانی که سالها با زمان کوروش فاصله داشته اند را بر اسناد معاصر کوروش برتری می دهد، حال آنکه روش مورخین این است که معمولا سند کهنتر و معاصر واقعه بیشترین اعتبار را دارد.

 

  بعلاوه، اسم شهر مورد نظر در کتیبه، لیدی نیست؛ و مورخین امروزی، مانند پروفسور پی یر برایان، معتقد هستند که منظور از لودی در این کتیه، همان شهر لیدی نیست، پس اساساً تعارضی بین گزارش این کتیبه با گزارشهای یونانیان در مورد حفظ جان پادشاه لیدیه نیست.


  البته اینجا هم قصد ما این نیست که بگوییم کوروش حتماً شاهی از شاهان دشمن را کشته است، بلکه مراد این است که بگوییم که اینکه کوروش هیچگاه، پادشاهان دشمن را نکشت، یک امر بدیهی تاریخی نیست.



 

2.آیا با فرض صحت، این سخن چیز مثبتی از کوروش را بیان میکند؟

 

پاسخ این سؤال منفی است. با فرض اینکه کوروش یک مرد صالح باشد(فرض خلف) جنگهای او نیز جنگهای عادی نبوده وبرای سرکوبی مستکبرین زمان خویش بوده است. در این جنگها افراد زیادی کشته میشدند تا این فرد مستکبر سرنگون شود و بعد افرادی مثل پادشاه ماد را که به قول هرودوت فرد ظالمی بوده است را بنا به اتفاق نظر اسناد(به غیر از نظر کتزیاس که کتزیاس هم شاه ماد را فرد خوبی میداند) نمیکشد. خب چرا کوروش این جنگ را به راه میندازد ولی ام الفساد را نابود نمیکند؟

 

شاید برخی بخواهند این ماجرا را به ماجرای فتح مکه تشبیه کنند که منزل ابوسفیان مکان امن اعلام شد ولی در ماجرای فتح مکه برعکس فتوحات کوروش در ماد و لیدی، فتح از طریق جنگ به دست نیامد و ابوسفیان نیز اظهار اسلام کرد؛ باید فتوحات کوروش را به روالی که هردودت نقل میکند و میگوید این لیدیه بود که آغازگر جنگ بود، و با فرض خلف که کوروش صالح بوده به نبرد بنی قریضه تشبیه کرد که در آن نیز دشمن تا آخرین دم جنگید و پس از تسلیم سران دشمن به قضاوت سعد بن معاذ اعدام شدند. پس این عمل کوروش نشان میدهد که:

 

کوروش برای کشورگشائی میجنگید و سران دشمن را زنده میگذاشت تا شورشی، برای انتقامگیری، بر علیه خودش نشود زیرا اگر بخاطر ظلمشان با آنها میجنگید آنها تا آخرین دم سر جای خود ایستاده بودند و لایق این نبودند که رها شوند.

 

باز اگر کوروش این شاهان را زندانی میکرد هم جای این عمل قابل قبول بود ولی کوروش بنا به نظر مورخین این افراد را به حال خود را رها می کرد(مثل شاه ماد) یا به مشاوران خود تبدیل میکرد(مثل کرزوس)


  اما اگر کسی بگوید که رسول خدا نیز بنی قینقاع و بنی نضیر را به حال خود واگذاشت و فقط امر به هجرت کرد، عرض می کنیم که اولاً به حال خود واگذاشتن با امر به هجرت کردن، کمی ناسازگار است! درست این است که بگویید حضرت در مجازاتشان تخفیف قائل شدند. ثانیاً این مقایسه نامربوط است، زیرا وقتی حضرت بنی قینقاع و بنی نضیر را به جرم پیمانشکنی و قصد جان رسول خدا را نمودن، اخراج فرمود، آنها تنها و بی یار و یاور بودند، و اگر هم پیامبر دستور به اعدامشان می دادند، چه کسی می خواست مانع شود؟ اگر سران منافقین قدرت داشتند مانع اعدام بشوند، که مانع اخراج آنها نیز می شدند؛ مگر روزی که طبق اکثر تواریخ مردان بنی قریظه به دلیل توطئه گری و پیمانشکنی در شرایط جنگی و به خطر انداختن جان پیامبر و تمامی مسلمین در یکی از حساسترین ادوار تاریخی حیات اسلام، به اعدام محکوم شدند، کسی توانست مانع شود؟ در واقع بنی نضیر و بنی قینقاع، چون هیچ یاوری نیافتند، تن به تبعیدی دادند که خود باعث آن شدند، و این لطف رسول خدا بود که مجازات سختتری بر آنها نگرفت، ولی سران کشورهایی که کوروش استقلالشان را سلب می کرد، مردمانی را در کنار خود داشتند که تا چند روز قبل، به آنها به چشم پادشاه نگاه می کردند و به خصوص به دلیل از دست رفتن استقلالشان و شکستشان در جنگ، بسیار ناراحت بودند، و سیاستمداری چون کوروش، نمی توانست به همین راحتی، عاملی برای ناراحتی بیشتر به آنها بدهد. او به سرعت سرزمینها را در می نوردید، و باید مطمئن می شد که پشت سرش انسانهای خشمگینی قرار ندارند، که هر لحظه احتمال شورششان برود.


  البته باز هم من نمی خواهم بگویم که کوروش حتماً قصد کشورگشایی داشته است، ولی به راستی اگر کوروش اینقدر برای جان انسانها ارزش قائل بود، آیا این همه جنگ به راه می انداخت تا این همه انسان در جنگها بمیرند؟

 



کوروش و آزادسازی یهودیان؛ کوروش: نجات بخش یا امپراتور؟

 

مورخین اتفاق نظر دارند که کوروش یهودیان را از زندگی سخت و اسارت بابلیان نجات داد و به آنها حق این را داد که به سرزمین خویش بازگردند و یهودیان در عهد عتیقشان خیلی از او تعریف میکنند و او را دست خدا میدانند.

 

دو مسئله پیش میاید:

 


1. اگر کوروش مرد صالحی بود و هدفش کشورگشائی نبود، چرا یهودیان را در به حال خود وا نگذاشت و فلسطین را ضمیمۀ پادشاهی خویش کرد؟


البته ممکن است گفته شود سرزمین یهودیان جزء خاک بابل بود، و با فتح بابل، جزء خاک کوروش شد، و هیچ اشکالی ندارد که در ضمن خدمت به خلق، به گسترۀ عدالت کشوری هخامنشی افزوده شود. در پاسخ عرض می کنیم که اوّلاً ادعای «عدالت کشوری هخامنشی» چیزی نیست که صرفاً با مطالب تبلیغی هخامنشی در برخی استوانه ها و کتیبه ها ثابت شود. بدون شک اسناد بیشتری نیاز است؛ کدام ماست فروشی را پیدا می کنید که ماست خود را ترش بداند؟ آیا این گسترش عدالت کشوری هخامنشی، احساس ملّی و وطنخواهانۀ سایر ملل را سرکوب نمی کرد؟ آیا باعث انقراض سایر تمدنها نمی شد؟ آیا باعث مرگ هزاران سربازی که جرمشان دفاع از تمامیت ارزی تمدنشان بود، نمی شد؟ آیا هزاران سرباز ایرانی را به خاطر فتوحات کوروش به کام مرگ نمی کشاند؟! ثانیاً جواب ما این است که فتح بابل یک تجاوز بود، پس انضمام خاک یهودیان به امپراتوری کوروش نیز که در پی آن رخ داد، یک تجاوز است.

 


2. نظر به تحریفات فراوان عهد عتیق، آیا نباید در صحت این سخنان شک کنیم و بپذیریم که ممکن بوده که یهودیان این ستایشها را به سفارش حکومت مرکزی در کتاب خویش آورده باشند؟


  اگر اعتراض بشود که باید به صورت موردی تحریف را در این موارد ثابت کنید، عرض می کنیم وقتی تحریف در یک بخش از یک سند ثابت شد، سندیت کل سند را زیر سؤال خواهد برد. اگر بگویند چرا یهودیان از بابلیها و مصریها تعریف نکرده اند، پاسخ می دهیم که ابتدا ثابت کنید که نوشتارهای عهد عتیق در آن ادوار نوشته شده بودند، تا بعد جای این سؤال ایجاد شود که چرا به سفارش حکومت مصریها وبابلیها، چیزی در مدح آنها ننوشته اند؛ بعلاوه هر وقت این را ثابت کردید، ثابت کنید که حکومت بابل از آنها چنین چیزی را خواسته و آنها خودداری کرده اند.





 

کوروش چرا به ارمنستان حمله کرد؟

 

از بین مورخین تنها کزنفون ادعا کرده که کوروش به فرمان کیاکسار به ارمنستان لشکر کشید، اما علت چه بود؟ آیا ارمنستان هم به کوروش اعلان جنگ داده بود؟

 

طبق فرمایشات این مورخ، در فصل 4 از کتاب 2 کوروش بدان جهت حمله به ارمنستان را به کیاکسار پیشنهاد میکند که وی از دادن خراج به موقع خودداری کرده است:«چندی قبل تو میگفتی که پادشاه ارمنستان، از وقتی شنیده دشمنانت به تو حمله میکنند، اعتنایی به تو ندارد: نه قشون میفرستد و نه باج خود را میفرستد»

 

در ادامه این ماجرا کوروش به ارمنستان حمله میکند و پس از تسلیم شاه ارمنستان پسر او را (به عنوان گروگان) با خود به ایران میاورد. البته کزنفون تأکید دارد که پسر شاه با خواست خود آمد. البته ممکن است برخی بگویند در اصل هیچ جنگی رخ نداد، ولی خب ما هم نگفتیم جنگی رخ داد، آنچه رخ داد، حمله ای بود که از سوی کوروش برای باجگیری رخ داد. بله شاه ارمنستان به سرعت تسلیم شد و کوروش در حق او لطف کرد و فقط پسرش را به عنوان گروگان با خود برد.



 

آیا در نبرد بابل، کوروش مورد تهاجم قرار گرفته بود؟

 

در اسناد تاریخی هیچ جا نمیبینیم که از سوی شاه بابل به کوروش حمله شده باشد. بلکه این کوروش است که به بابل حمله میکند. به نظر مرحوم پیرنیا «شاهی مانند کوروش نمیتوانست در همسایگی خود دولت مستقلی را مانند بابل تحمل کند»(ایران باستان، ص333)

 

پس باز هم بحث آغازگر نبودن کوروش در جنگها زیر سؤال میرود. برخی میگویند بابل بدون جنگ فتح شد ولی این مهم نیست مهم این است که آغازگر جنگ کوروش بود.



 

آیا در فتح ماد کوروش آغازگر جنگ بود؟

 

به غیر از کزنفون که معتقد به وراثتی بودن پادشاهی کوروش است، کتیبه های بابلی ادعای هجوم شاه ماد را به پارس دارند، و این خلاف کتزیاس و هرودوت است که تأکید دارند که این کوروش بود که به ماد حمله کرد و آغازگر جنگ بود. پس در جنگ کوروش با ماد نیز حداقل باید بگوییم که مطمئن نیستیم که کوروش فقط در حال دفاع از خود بود.



 

در نبرد شمال شرق ایران آغازگر چه کسی بود؟

 

تمام مورخینی که از جنگ کوروش در شمال شرق خبر می دهند معتقدند که این کوروش بود که نبرد را شروع کرد.



 

***در کدام جنگها کوروش آغازگر جنگ نبود؟


  الان در پی سؤالات فوق به یکی از اشتباهات مرحوم علامه در مورد شخصیت تاریخی کوروش میرسیم. ایشان میفرمایند که کوروش در جنگهایش آغازگر نبوده و مورد تهاجم قرار می گرفته است ولی حقیقت این است که کوروش تنها در جنگ با لیدیها یقیناً مورد تهاجم قرار گرفت، و در فتح ماد به صورت محتمل، و در فتح بابل و ارمنستان و هجوم به سکاهای شمالشرق بر اساس تمام اسناد موجود، خود او آغازگر نبرد بوده است. البته برخی رفتن کوروش به ارمنستان را یک وارسی می دانند، که خب این یک تفسیر عقلایی از مسئله نیست، و چنانکه در بالا گفتیم، کوروش به ارمنستان رفت تا شاه آنجا را بر سر جایش بنشاند. 



 

آیا کوروش موحد بوده است؟

 

اینجا ببینید که کوروش در گلنوشتۀ معروفش که منشور حقوق بشر نیز نامیده میشود چه میگوید:

 

منم کوروش پادشاه افواج، پادشاه عظیم الشأن، پادشاه مقتدر، پادشاه بابل، پادشاه سومر و اکد، پادشاه چهار اقلیم، پسر کامبوزیا پادشاه سوزیان نتیجه سیسپیر پادشاه عظیم الشأن پادشاه سوزیان که سلسله اش مورد محبت «بعل» و «بنو» است و حکمرانیش به قلب اینها نزدیک که من بی جنگ و جدال وارد شهر بابل شدم با مسرت و شادمانی مردم در قصر پادشاهان بر سریر سلطنت نشستم. مردوک آقای بزرگ نجیب اهالی بابل را به طرف من متوجه کرد، زیرا من همه روزه در فکر پرستش او بودم...

 

میبینیم که جناب کوروش در لوحه خود دو بت را محبتگر سلسله خانوادگیش و نیز عامل پیروزی بدون نبردش بر بابل میداند. باز میبینیم که کوروش توجه مردم بابل به خودش را حاصل این میداند که هر روز در فکر پرستش مردوک رب النوع دیگر عهد باستان بوده است.

 

پس نمیشود کوروش را یک بنده برای خدای یگانه دانست. در تورایخ هم مواردی از قربانی کردن کوروش برای زئوس بود که پیدایش نکردم.

 

ممکن است دوستانی بفرمایند که شاید توحید در آن موقع به حد کنونی نرسیده بوده است که فورا این سؤال پیش میاید که پس قوم نوح چرا عذاب شد؟ چرا حضرت نوح 950 سال از قومش خواست دست از پرستش بتها بردارند؟ آیا نوح پیشتر از کوروش نبوده است؟


  از سوی دیگر حضرت ابراهیم، مدت کمی در برابر معبود این اقوام به عبادت پرداخت و به محض غروب گفت من خدایی که غروب میکند را نمیپرستم و برخواست. پس کل این زمان نیم روزی بیش نبوده است و با این کار مردم را بر ضعف خدای مورد پرستششان آگاه میکرده است ولی کوروش در لوح مشهور خود که به دست ما نیز رسیده است این ادعا را کرده است و میگوید همیشه در فکر پرستش مردوک بوده است و در هیچ جای این لوح هم از سخنان پیشین بازگشت نمیکند و نکته آخر اینکه عمل حضرت ابراهیم بدان خاطر بود که قدرت مقابله و به هم زدن بساط شرک را نداشت و گرنه مثل ماجرای فتح مکه یا مانند زمانی که بتخانه را خالی دید، بساط این فسق و فجور را به هم میزد؛ کوروش که مقتدرترین شاه زمان خود بود چرا با این اعمال مشرکانه مقابله نمیکرد؟ 

 


ممکن است کسی بگوید که این عمل کوروش مثل این است که حضرت ابراهیم برای تنبیه قوم خود به عبادت ستاره و خورشید پرداخت؛ باید عرض کنم که خب با این حساب باید در کافر بودن فرعون هم شک بکنیم و بگوییم فرعون میخواسته مردم غرق شدنش را ببینند تا به صورت مستدل بفهمند که او خدا نیست! 


از سوی دیگر حضرت ابراهیم، مدت کمی در برابر معبود این اقوام به عبادت پرداخت و به محض غروب گفت من خدایی که غروب میکند را نمیپرستم و برخواست. پس کل این زمان نیم روزی بیش نبوده است و با این کار مردم را بر ضعف خدای مورد پرستششان آگاه میکرده است ولی کوروش در لوح مشهور خود که به دست ما نیز رسیده است این ادعا را کرده است و میگوید همیشه در فکر پرستش مردوک بوده است و در هیچ جای این لوح هم از سخنان پیشین بازگشت نمیکند و نکته آخر اینکه عمل حضرت ابراهیم بدان خاطر بود که قدرت مقابله و به هم زدن بساط شرک را نداشت و گرنه مثل ماجرای فتح مکه یا مانند زمانی که بتخانه را خالی دید، بساط این فسق و فجور را به هم میزد؛ کوروش که مقتدرترین شاه زمان خود بود چرا با این اعمال مشرکانه مقابله نمیکرد؟


  اما از سوی دیگر، برخی ممکن است این را به پای سیاست تساهل دینی کوروش و احترام او به عقاید ملل دیگر بگذارند! در پاسخ عرض می کنیم که آیا اگر یک انسان آزادیخواه، به عقاید یک انسان فاشیست احترام بگذارد، کار زیبایی کرده است؟ هیچ عاقلی در دنیا نمی پذیرد که یک انسان آزادیخواه باشد، و به عقاید فاشیستی احترام بگذارد. به همین شکل، کسی که موحد است، شرک را عین خرافه و جهل می داند، پس چگونه می تواند به آن احترام بگذارد؟ بعلاوه، گاهی این احترام به عقاید همگان، منجر به تناقضات بزرگتری می شود، مثلا کوروش به خدای یهود هم احترام می گذارد و خدای یهود، طبق تورات دستور به مجازات سنگسار برای پرستش خدایان دیگر داده است، خب اینجا کوروش اگر برای خدای یهود احترام قائل است، چگونه به خدایان شرک احترام می گذارد، در حالی که خدای یهود اینقدر از پرستش آنها متنفر است؟ پس کوروش به راستی از یک تعامل دینی منطقی برخوردار نیست، و با احترام ظاهری به عقاید ملل قصد پیش بردن هدفش را دارد. بله می شود قبول کرد که کوروش در اصل موحد بوده، ولی دیگر نمی توانسته به این عقاید شرک آلود سایر ملل احترامی بگذارد، پس احترامی اگر گذاشته است، از سر دورویی و دروغگویی بوده، و لذا باز هم نمی توان او را فرد صالحی دانست.

 

  با توجه به مطالب فوق صالح و موحد بودن کوروش هخامنشی به شدت زیر سؤال میرود و در نتیجه با توجه به نظر مفسرین که ذوالقرنین یا پیامبر و یا عبدی صالح بوده است در تناقض است. همچنین در نبوت ذوالقرنین شک زیادی وجود دارد و لذا بنده این ادعا که کوروش ذوالقرنین قرآن است و از این گذشته پیامبر است را قبول ندارم.

 

 

پاسخ به چند شبهه:

 

 

1. نیکیهای کوروش را چه میگویید؟

 

باید عرض کنم که هر کس نیکوییهایی دارد و بدیهایی. ما منکر نیکیهای کوروش نیستیم ولی چنانکه گذشت عمل کوروش و به خصوص ابراز ارادتش به بتهای زمان خیلی دور از عمل یک عبد صالح است.

 

2.اینکه کوروش برده داری را در ایران متنفی کرد را چه میگویید؟

 

این مسئله هم از مواردی است که جزء موارد مثبت محسوب میشود البته فورا این سؤال به وجود میاورد که کوروش با اسرای جنگی چه میکرد؟ در آن زمان کمپی برای نگهداری اسرا نبود و بدون شک رها کردن دشمن خلاف عقل بود، پس دو راه باقی میماند: یا اسرا کشته شوند و یا برده شوند. آیا گزینه بهتری به ذهن شما میرسد؟

 

در عین حال باید عرض کنم که در برابر این عمل، اعمال بد دیگری هم هست که از ایشان سر زده مثل این همه جنگ طلبی که مانند آن در عصر باستان تا زمان کوروش یافت نمیشود. این آقا دمی از جنگ و تجاوز به خاک همسایگان باز نمی ایستد.

 

3.سد معروف کوروش را چه میگویید؟

 

اما سد کوروش، اولا این روایت فقط از سوی کزنفون ذکر شده است که به روایاتش نمیشود اعتماد چندانی کرد. ثانیا اگر این سد با این عظمت ساخته شده است این مسئله باید در تاریخهای دیگر یعنی هرودوت و کتزیاس و کتیبه ها ذکر میشد درست مثل دیوار چین؛ چگونه است که کتزیاس که معاصر کزنفون است و ایران را نیز از نزدیک دیده است از این ماجرا خبر ندارد؟ نظر به اینکه کزنفون در مورد کوروش افسانه های زیادی ساخته است بعید نیست این هم یک افسانه باشد.


این را نیز اضافه میکنم که اگر دقت کنید ماجرای سد ذوالقرنین و سدی که کزنفون ادعا میکند خیلی با هم فرق دارند. سدی که کزنفون ادعا میکند به خواست دو قوم که مدام با هم در جنگ بودند و از کوروش درخواست کمک برای صلح کردند بین آنها ساخته شد ولی ذوالقرنین این سد را در برای قومی ساخت که از سوی دو قوم جنگجو مورد تاخت و تاز بود و با این سد راه حمله مجدد آنها بسته شد.


  البته ممکن است برخی بگویند که گزارش کزنفون در کلیات صحیح است، ما هم نمی گوییم که گزارش کزنفون در کلیات باطل است، ولی ساختن یک سد، یک امر جزئی در دوران حیات کوروش است، خیلی جزئیتر از داستانهای افسانه گونه ای که کزنفون از روش تربیت شدن کوروش نقل می کند، و همین مسئله در مورد داستان تربیت کوروش و پسرهای پارسی، نشانگر افسانه بودن گزارشهای اوست.


  البته کوروش مطابق گزارشهای هرودوت، فتحهای زیادی داشته که مقدار کمی از آنها ذکر شده است، ولی خب تا ما مطمئن نباشیم که از دید هرودوت، او سدی نیز ساخته است، نمی توانیم روی هوا بگوییم هرودوت موافق سدسازی او بوده است. همچنین برخی بهانه می آورند که هرودوت مطالبش را کلی نوشته است، یا از کتاب کتزیاس بخشی از آن به ما رسیده است، ما از عدم گزارش هرودوت و کتزیاس نتیجه ای نگرفته ایم که حال چنین پاسخی به ما بدهند. مهم این است که ما سند معتبر و کافی برای سدسازی کوروش نداریم، منظور ما از عدم اشارۀ هرودوت و کتزیاس، نبودن سندی دال بر اعتقاد آنها به این مسئله بود، ولی از نبودن چنین سندی نتیجه نگرفتیم که کوروش هیچ سدی نساخته است.


  البته باز باید یادآور شوم که شمس الدین مقدسی(قرن چهارم هجری)، مدعی است که سدی به نام سد ذوالقرنین را در ارمنستان یافته است، ولی جای سؤال است: اولاً از کجا می توان مطمئن بود که این سد به راستی همان است که ذوالقرنین ساخت؟ و ثانیاً گیریم که ذوالقرنین سدی در ارمنستان ساخته باشد، از کجا فهمیدید که این همان است که کوروش ساخت(اگر به راستی کوروش سدی ساخته باشد)؟ شمس الدین مقدسی که چنین ادعایی ندارد.


  همچنین ادعا می شود که رابی بنیامین در قرنهای پنج و شش هجری به سرزمینهای مسلمین سفر کرده است و چنین سدی یافته و آنرا سد اسکندر نامیده است، و من باز نمی دانم این ادعا چگونه اثباتگر سد سازی کوروش است؟ مگر به محض یافتن یک سد محکم در ارمنستان، ثابت می شود که کوروش در ارمنستان سدی ساخته است؟ به راستی با کدام عقلانیت و منطق؟

 

4.اگر کوروش ذوالقرنین نیست، پس ذوالقرنین کیست و سدش کجاست؟

 

اینکه ذوالقرنین کیست و سدش کجاست را شاید ندانیم ولی دلایل کافی آوردیم که بگوییم که اقلا با اطمینان نمیتوان گفت کوروش همان ذوالقرنین است. 


آیا کوروش در منابع یهودی هم ذوالقرنین نامیده شده است؟


  یکی از شبهاتی که در مورد ذو القرنین بودن کوروش مطرح می کنند این است که اساساً یهودیان بودند که از پیامبر پیرامون ذو القرنین سؤال کردند و باید دید که در منابع یهودی، به چه کسی ذوالقرنین گفته شده است.


  از سوی دیگر در ترجمه عربی عهد عتیق یا همان تنخ یهود، می بینیم که وقتی از کوروش صحبت می شود، ترجمۀ عبری در زبان عربی به صورت ذا القرنین ترجمه می شود:


ترجمه ون دایک: أَمَّا الْکَبْشُ الَّذِی رَأَیْتَهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ فَهُوَ مُلُوکُ مَادِی وَفَارِسَ


در پاسخ باید به چند نکته توجه داشت:


این ترجمه ی عربی از عهد عتیق، بعد از قرآن صورت گرفته. اولین ترجمه به عربی از کتاب مقدس، مربوط به قرن هفدهم میلادی بوده است. بعید نیست مسیحیانی که متن را به عربی ترجمه کرده اند، طبق معمول همیشه با ترجمهای مغرضانه، سعی کرده باشند شخصیتهای کتاب مقدسشان را با شخصیتهای قرآن، تطبیق بدهند تا بعد بگویند که قرآن از روی دست آنها نوشته شده است. آنچه در متن عبری عهد عتیق آمده است، به معنای «دارای دو شاخ است»، ولی بر سر اینکه ذوالقرنین که قرآن از آن صحبت کرده است نیز به معنای دارای دو شاخ است، توافقی نیست.

همین مسیحیان، هر جا عهد قدیم میگه الوهیم، ترجمه می کنند به "خدا" تا بگویند تجسم خدا در کتب مقدسۀ یهود ریشه دارد. پس نمی شود به ترجمه های متعصبانه ی مسیحیان اعتماد کرد.

  شما ثابت کنید که یهودیان و مسیحیان زمان پیامبر هم، این واژه رو از متن عبری به ذالقرنین ترجمه می کردن.



  از تمام اینها که بگذریم بحث ما این است که ذو القرنین قرآن، مردی است صالح و موحد و کوروشی که تاریخ معرفی می کند، به راستی باید در صالح و موحد بودنش شک کرد. ما نمی گوییم کوروش حتماً ذوالقرنین نیست، ولی این کوروشی که تاریخ معرفی می کند، از دید ما قابل تطبیق با ذو القرنین نیست. شاید تاریخ در مورد کوروش اشتباه نقل کرده است، ولی مشکل اینجاست که ما بر اساس همین تاریخ است که کوروش را می شناسیم و ممکن است بر ذوالقرنین تطبیق بدهیم!




روز کوروش بزرگ


  متأسفانه چندی است که ادعا می شود که روز هفتم آبان «روز جهانی کوروش بزرگ» است! این روز را مؤسسه ای که نام «مؤسسۀ بین المللی پاسارگاد» را بر خود نهاده است، به عنوان روز کوروش برگزیده است، و گویا بر اساس محاسباتِ بدون سند این افراد، این روز، سالگرد فتح بابل توسط کوروش است. ولی آیا چون یک مؤسسۀ ایرانی هفتم آبان را روز «جهانی» کوروش بزرگ دانسته است، باید بگوییم که در سطح جهانی این روز، روز کوروش بزرگ است؟! جالب اینکه گروهی از این افراد به دروغ ادعا می کنند که در تمام تقویمهای جهان به جز تقویمهای ایران، هفتم آبان به عنوان روز جهانی کوروش دانسته شده است!


  برای اینکه روزی از سال روزی جهانی دانسته شود، باید کلّ جهان این روز را به عنوان روزی جهانی بپذیرند، در حالی که هفتم آبان، تنها از سوی برخی باستان گرایان ایرانی، به عنوان روز کوروش بزرگ شناخته شده است و نه سایر مردم جهان. لازم به ذکر است که در تقویمهای خارجی نیز، روز هفتم آبان، روز کوروش بزرگ دانسته نشده است.



شباهتهای هخامنشیان و حکومت استعمارگر انگلیس


  جای تعجب است که گروهی را تمایلات میهن پرستانه وامیدارد که چشم به روی حقایقی آشکار ببندند. بدبختانه مردم ما همیشه به چیزی تعصب دارند خواه به مذهبشان خواه به تاریخشان خواه به هر چیز دیگر. واقعا چرا برخی نمیخواهند قبول کنند که هر چیز صحیحی اگر صحیح باشد، تجزیه و تحلیلش باید ما را به صحتش برساند و در نتیجه نباید از نقد موشکافانه بترسیم؟ همین اسلام خودمان، باور کنید من اگر روزی بفهمم اسلام دینی خطاست آنرا رها خواهم کرد و هیچ تعصبی هم ندارم. من همه چیز را با عقل سلیم میپذیرم.

 

  یکی از مواردی که بدبختانه گروهی از مردم ما نمی خواهند بفهمند، حقیقت ایران باستان است. اینها نمی توانند بپذیرند که ایران پیش از اسلام هم، همان ایران پس اسلام بوده است. در ذهن بسیاری از مردم تصاویری رؤیایی از ایران پیش از اسلام قرار گرفته است. این تصویر آنقدر متعصبانه در ذهن این افراد ترسیم شده است که قادر نیستند به هیچ وجه ایرادهای ایران باستان را ببینند.

 

  برای مثال میخواهم حکومت هخامنشی و در رأس آن کوروش را برایتان مثال بزنم. هرکس تاریخ را خوانده باشد می داند کوروش هخامنشی تا آخرین لحظه در حال منقرض نمودن تمدنهای مختلف بود. تمدنهای ماد، لیدی، بابل و فینیقیه توسط کوروش منقرض شدند و به تاریخ پیوستند. لازم به ذکر است که در حمله به بابل و ماد آغازگر جنگ کوروش بود. کوروش بنا به روایت کزنفون به ارمنستان هم لشکر کشید، و بنا به روایت هرودوت در زمان تجاوز به خاک سکاها در شمال شرق ایران کشته شد. بقیۀ شاهان هخامنشی نیز تا آنجا که می توانستند برای جهانگشایی تلاش نمودند.

 

  اما نکتۀ جالب این است که شاهان هخامنشی و در رأسشان کوروش بیشتر فتوحات خود را به روشی که برای کشورهای استعمارگر مرسوم بود، انجام میدادند و به اصطلاح سر مردم را با پنبه میبریدند.


 

۱. هر دو به مردم آزادی دینی میدادند. علیرغم بی اعتقادی به مقدسات مردمانی که تحت سلطۀ آنها بودند، برای مقدسات آنها کمال احترام را قائل بودند.

 

۲.هر دو از کشتن سران دشمن خودداری میکردند.

 

۳.پایتختهای کشورهای تحت سلطه همچنان نام پایتخت را یدک میکشیدند!

 

۴.مردمان تحت سلطه را از مردمان خود محسوب میکردند.

 

۵.استقلال تمام کشورها توسط آنها در خطر بود.

 

۶.هر دو سعی میکنند از رفتاری که باعث نارضایتی مردم مغلوب که استقلالشان را غصب کرده اند، خودداری کنند.

 

۷.هر دو تفرقه می انداختند و حکومت میکردند!!

 

۸.هر دو خود اصلاحگر وضع سایر ملل جا میزنند.

 

در واقع هخامنشیان استعمارگران کهن تاریخ هستند. کوروش هخامنشی نیز یکی از بزرگترین استعمارگرانست!

 

آیا کوروش ذوالقرنین بود؟

 

  برخی از علما میفرمایند که کوروش ذوالقرنین قرآن است. با این حساب شاید بتوانند جهانخوارگی کوروش را به حساب مبارزات یک پیامبر با ظلم و گسترش دین خدا(!!) جلوه دهند! اما این سخن غلط است. اگر کوروش قصدش مبارزه با ظلم بود و کشورهایی که میگرفت تحت ستم ظالمین بودند، پس چرا سران آنها را زنده میگذاشت و حتی آنها را همراه و مشاور خویش قرار میداد؟ چطور آنهمه سرباز مادی، فینیقی، بابلی، لیدیایی و سکایی یا ارمنی باید کشته میشدند ولی سرانشان که ادعای این افراد هدف کوروش بودند، کشته نمیشدند؟ باز نمیتوانند این ماجرا را با عمل پیامبر در مقابل ابوسفیان یکی بدانند زیرا ابوسفیان پیش از آنکه جنگ مسلمین برای فتح مکه صورت بگیرد، مسلمان شد و از مقاومت در برابر سپاه اسلام باز ایستاد ولی سران این کشورها چنین نکردند. در ضمن در هیچیک از اسناد تاریخی صحبتی از اینکه کوروش برای دین خدا میجنگیده یا خودش را فردی از سوی خدا میدانسته است دیده نمیشود. در واقع کوروش همیشه سعی کرده است به دینهای دیگر کمال احترام را بگذارد و دین جدیدی را تعریف نکند.

 

  از سوی دیگر، اگر بگوییم کوروش پیامبر بوده است، نتیجه میشود که کوروش موحد بوده است و در نتیجه روایاتی که به ادای احترام او به بتهای کشورهای مفتوح(که در اصل برای به دست آوردن دل مردمان مغلوب صورت میگرفت) نمونۀ بارز نفاق(دورویی) است و عمل نفاق از انبیاء و اولیاء خدا سر نمیزند.

 

پس اقلا باید گفت که کوروشی که روایات تاریخی به ما نشان می دهند نمیتواند ذوالقرنین باشد.



 

آیا باید از کوروش تقدیر کرد؟

 

  با سخنان فوق نتیجه این میشود که کوروش نه تنها یک جهانخوار بوده است که برای تمدنها اطرافش هیچگونه حق استقلالی قائل نبوده و آنها را یکی پس از دیگری به امپراتوریش ضمیمه میکرده است؛ بلکه یک استعمارگر هم بوده است. برخی لوحۀ کوروش را به رخ ما میکشند غافل از اینکه این لوحه را نیز مثل سایر رفتارهای نیکوی کوروش میتوان به پای سیاستش گذاشت.

 

  باز جای تأسف است که گروهی از مردم باستانگرا و تاریخپرست، چشم خود را به این حقایق میبندند و امروز(هفتم آبان) را روز کوروش بزرگ(!) اعلام مینمایند. البته این روز از سوی محافل جهانی نیز روز کوروش نامیده شده است که از جهان غرق در امپریالیسم بعید نیست که امروز هم تحت تأثیر سیاستهای دیروز او قرار گیرد و او را فرد بزرگی بداند، ولی من امروز را روز استعمارگر مینامم.

 

  این که کوروش در جنگهایش مردم را قتل عام نمیکرده کار خوبی است ولی دلیل نمیشود که جهانخوارگی و استعمارش را در نظر نگیریم. این مثل اینستکه یک سارق مسلح، کیف پول شما را بدزدد و شما از او سپاسگذار باشید زیرا شما را نکشته است!!




نژاد پاک آریایی

سلام. پیش از این نیز عرض کردم، که نوشتن مطالب بر ضد باستانگرایی را به زمانهای خاصی موکول میکنم که خود آنها بیش از حد به پر و پایم بپیچند و الان همان زمان است و به خاطر توهیناتشان به امام علی النّقی، من هم تاریخ باستانیشان را نقد می کنم:

 


 

نژاد آریایی

 

نژاد آریایی چیست؟ چرا اینقدر اسم این نژاد را میشنویم؟ این نژاد نیز مانند نامهایی چون کوروش و داریوش و ... چند صباحی است که بر زبانها افتاده و برای هم میهنان غربزده تنها کور سوی امید محسوب میشه که من آنچنانم که اجدادم در دوهزار و پانصد سال پیش امپراتوری راه انداختند! امپراتوری اجدادت چه سود برای امروزت دارد؟ آیا میدانید که 150 سال پیش نه کسی کوروش را میشناخت و نه کسی خود را آریایی میخواند؟

 

آریایی را به معنای جوانمرد ترجمه میکنند. از روی کدام منبع معتبر؟ الله اعلم! ایران را نیز سرزمین آریاییان مینامند و اسمش از روی اوستا و کتیبۀ داریوش برداشته شده است. از واژۀ «ایران وجا» به معنای سرزمینم ایران یا مملکت آریاییها. البته عجیب نیست زیرا وقتی آریاییها این سرزمین را غصب کردند، اسم خود را بر آن گذاشتند:ایران.

 

آریاییها قومی بودند ساکن نوارهای شمالی آسیا و احتمالا شمال شرقی آسیا. از چه راهی وارد ایران شدند؟ روایتها مختلف است: از شرق(افغانستان)، از شمال شرقی، از شرق دریای خزر، از غرب دریای مازندران. از همه قوی تر همان راه شمال شرق است.

 

در آسیای مرکزی و نوارهای شمالی به علت سرما و کوهستانها و استپهای غیر قابل زراعت زندگی بسیار سخت است. نتیجۀ این امر دو چیز است:1. ساکنان این سرزمینها سعی میکردند به نوارهای جنوبی و سرسبزتر کوچ(حمله) کنند و 2.مردمان این نواحی به واسطۀ شرایط سخت خود آمادگی زیادی برای جنگ داشتند. عامل سرازیر شدن آریاییها هم همین شرایط بد زندگی بود و به قول همنژادشان آدولف هیتلر برای به دست آوردن فضای بیشتر برای زندگی به هند، ایران و اروپا سرازیر شدند.

 

ایران پیش از تهاجم آریاییها

 

 ایران پیش از آمدن آریاییها کشوری بس پیشرفته بود و شهر سوخته و هزاران اثر باستانی بجای مانده از اثر آنان این نظر را تأیید میکند. به نظر میرسد کشف برخی فلزات نیز توسط ایرانیان صورت گرفته است.

 

مردمان خاورمیانه پیش از هجوم آریاییان، زندگی باشکوهی داشتند. گلنوشتۀ «اوروک» از جمع آوری مالیات در 5500 سال پیش سخن میگوید و از 4500 سال پیش سندی هست که از سنگینی مالیات و انقلاب مردم برای تعویض حکمران خبرمیدهد. در لوح سنگی دیگری از 4100 سال پیش در شهر «اور» سخن از برابری اجتماعی و حقوق جزایی رفته است، لوحۀ بابلی «تل حرمل» 4000 سال پیش به نرخ اجناس اشاره کرده است و در 3800 سال پیش به سنگنوشتۀ حمورابی برمیخوریم که در آن به احتکار، نرخ بهره، سقط جنین، تصادف وسایل نقلیه و روابط طبیب و بیمار اشاره شده است.پس میبینیم که خاورمیانه تمدن خود را مدیون آریاییها نبوده و پیش از هجوم آنها نیز بسیار متمدن بوده است. بعدها خواهیم دید که این آریاییها بودند که حتی در امور عبادی نیز از آنها پیروی کردند.

 

در مورد ایران کهن و پیش از هجوم آریاییها، لویی واندنبرگ در صفحۀ 124 کتاب «باستانشانسی ایران باستان» مینویسد:

 

"اگر دورانهای مختلف تمدن ایران را از نظر بگذرانیم، از اهمیت تمدن پیش از تاریخ این سرزمین،در حیرت فرو میرویم."

 

همین نویسنده در صفحۀ 134 کتابش میگوید:

 

"قبلا ذکرگردید که ساکنین باستانی فلات ایران مردم صلح دوستی بودند.در این مورد و در جهات دیگر، آنها شباهتهای زیادی به معاصرین و همسایگان خود در درۀ سند، داشته اند."

 

جان کرتیس در کتاب ایران کهن از سفالینه های منقوش مربوط به هزارۀ ششم تا سوّم پیش از میلاد در ایران پیش از آریاییها خبر میدهد که نشانگر هنرمندی والای ایشان است.

 

پس ملاحظه میگردد که ساکنین اصلی ایران، پیش از هجوم آریاییها برعکس آنچه نژادپرستان آریاپرست میگویند، مردمی وحشی و فاقد فرهنگ نبودند بلکه فرهنگ و تمدن والایی داشتند و مردمی صلحدوست بودند.

 

آیا آریاییان قومی متمدن بودند؟

 

تعصب کور تاریخپرستان و پان ایرانیستها، باعث شده است که همصدا با مستشرقین یهود که میخواهند کل فرهنگ خاورمیانه را به پیش از اسلام مربوط سازند، آریاییها را در بدو تجاوز به خاک ایران متمدن جلوه دهند.

 

در اوستا آمده که مملکت آریاییها جایی بوده به نام «ایران واج» که هیچ محلی در سراسر دنیا که بتوان این مملکت خیالی را بدان نسبت داد یافت نشده است. این هم از دروغها و تحریفات پارسیان در اوستا محسوب میشود. حقیقت اینستکه آریاییها قومی بیابانگرد و صحرانشین بودند. یک قوم متمدن هرگز کاشانۀ خود را بخاطر بدی آب و هوا رها نمیکند و راهی صحرا شود. اینها از اول ساکن صحرا بودند.

 

یک حقیقت مهم تاریخی این است که مردمانی که در صحرا زندگی میکردند بخاطر شرایط بد زندگی مردمانی خشن، جنگجو، متجاوز و بیرحم میشدند. نمونه های آن دهها بار در تاریخ دیده شده است. این اقوام برای کسب غذا و چراگاههای بهتر به کشورهای خوش آب و غلفتری مثل ایران میتاختند. سکاها، ترکها، ترکمنها، مغولها، تاتارها و ازبکها همگی در حمله به ایران اوج خشونت و بیرحمی را از خود نشان دادند. اعراب صحراگرد نیز مردمی خشن بودند و به همین جهت پیامبر خدا(ص) را بسیار آزردند و ایشان را در اجرای پیام الهی رنج زیاد دادند و دیدیم که حتی پس از اینکه اسلام آنها را آرامتر کرد، در زمان حمله به ایران خیلی خشونتها از ایشان سر زد.

 

قوم آریایی هم که قومی مقیم صحرا بود درست از همان راهی که بعدها سکاها، ترکها، ترکمنها، مغولها، تاتارها و ازبکها به ایران تاختند به ایران تاخت و بدون شک مثل آنها خشونت زیادی به کار برده است و مردم صلحدوست ایران را مغلوب ساخته است. شواهد تاریخی هم مؤید این نظر است. خشونت و جنگ طلبی آریاییها به حدی بود که به سرعت ایران را گرفتند و این در حالی است که برای مثال سکاها هرگز موفق به اینکار نشدند.

 

تجاوز آریاییها به ایران

 

در مورد هجوم آریاییها به ایران حسن پیرنیا چنین مینویسد:

 

"وقتی آریانها به فلات ایران در آمدند، در اینجا جا مردمانی را یافته اند که زشت و از حیث نژاد، عادات، اخلاق، و مذهب از آنها پستتر بوده اند؛ زیرا آریانها مردمان بومی را «دیو» یا «تور» نامیده اند. علاوه بر این در مازندران آثاری به دست آمده، که خیلی قدیم است و دلالت بر صحت این استنباط میکند(!!!) رفتار آریانها با این مردمان بومی مانند رفتار غالب با مغلوب بود، بخصوص که آریانها آنها را از خود پستتر میدانسته اند. بنابراین در ابتدا هیچ نوع حقی برای ایشان قائل نبودند، بلکه با اینها دائما جنگ میکردند، و هر جا آنها را میافتند میکشتند، ولی بعدها که خطر بومیها برای آریانها رفع شد و آریانها کارهای پرزحمت را از قبیل زراعت، تربیت حشم، خدمت در خانواده ها از دوش خود برداشته به آنها محول کردند. بومیان طرف احتیاج شدید واقع شده دارای حقی گردیدند مانند حق غلام و کنیز ..." (تاریخ ایران باستان،جلد اول، صفحۀ 157)

 

میبنیم که آریاییها پس از تجاوز به خاک این سرزمین نه تنها مردمان بافرهنگ آنرا پست و دیو خطاب کردند، بلکه تا جایی که خیالشان راحت شود که از سوی آنها خطری متوجه خودشان نیست از ایشان کشتند و بعد هم باقیمانده را مانند برده در بین خود نگهداشتند.

 

پان ایرانیستها برای دشمنی با اسلام مدام در گوش مردم از تجاوز اعراب به ایران میخوانند حال آنکه اولین تجاوز بزرگ به این سرزمین از سوی قومی بیگانه توسط آریاییها صورت گرفت که خود را با کمال بیرحمی در این سرزمین جا دادند و بعد هم قرنها با تکیه بر نیزۀ خود بر مناطق مختلف حکم راندند.

 

پان ایرانیستها با کمال وقاحت میگویند، اعراب مقیم ایران به جرم زبان عربیشان، غیرایرانی هستند و حتی مسلمانان ایران را نیز عرب و در نتیجه غیر ایرانی میدانند و میگویند: «هیچ ایرانی مسلمان و هیچ مسلمانی، ایرانی نیست»!!!! بیایید فرض کنیم اجداد ما هم جزء اعرابی بودند که از عربستان به ایران آمدند(!!!) و پیش از آمدن اسلام به ایران مقیم ایران نبودند و از ایرانیانی که مسلمان شدند محسوب نمیشوند(!!)؛ اگر قرنها سکونت اجداد ما باعث نمیشود که ما ایرانی محسوب شویم پس آریاییها نیز در این سرزمین بیگانه هستند زیرا آنها هم فقط چند قرن پیشتر از اعراب به این خاک تاختند.

 

پان ایرانیستها از ویرانیهای حاصل از تهاجم عرب و مغول سخن میگویند ولی نمیگویند که آریاییها نیز تمدن ایرانیان بومی را نابود کردند.



ضمیمه ای بر مطلب(9 آبان 92):


  امروز که به تارنگار سر زدم، دیدم که این مطلب به شدت مورد توجه قرار گرفته و پیامهایی خصوصی یا عمومی برایم ارسال کرده اند، پیرامون این مطلب! برایم جالب شد و به آمارگیر سر زدم، و متوجه شدم که لینک مطلب را در سایت بالاترین قرار داده اند. نمی دانم چقدر با سایت بالاترین آشنا هستید، ولی عموم افرادی که در این سایت می نگارند، افرادی بی ادب، بی چاک دهن و فحاش هستند و از عقده های شدید روحی رنج برده، هر چقدر فاقد منطق هستند، در مقابل تعصبات کور و آهنین بی اساسی دارند. خب بدیهی است که باید به سرعت منتظر فحش باران شدن در بخش کامنتها باشم، لذا، به خاطر شخصیت بالا و ادب مثال زدنی کاربران نه چندان محترم سایت بالاترین، مجبورم بخش نظرات را ببندم.(به راستی از خود بپرسند، خانوادۀ بنده چه جرمی مرتکب شده است که باید به خاطر اینکه نظرم با نظرات این اوباش همسو نیست، فحش نثارشان بشود؟) لطفاً پیام هم نگذارید، زیرا در این حالت خاص، تارنگار ممکن است پیام را دریافت کند، ولی برای من نشان نخواهد داد، و در واقع پیامتان به دست هیچکس نخواهد رسید.


  از تک و توک کاربران محترم و مسلمان سایت بالاترین نیز، عذر میخواهم که به آتش این اوباش می سوزانمشان، و دو خواهش دارم: اوّل اینکه سعی کنید در سایت بالاترین فعالیت نکنید و به جای آن سایتهای اسلامی را رونق دهید، و دوم اینکه اگر هم آنجا فعال هستید، لینکهای بنده را، به خصوص اینگونه مطالب بنده را، بر روی سایت بالاترین، نشر ندهید، زیرا این افراد، منطقی ندارند و فقط بلاهت می کنند و فحاشی می نمایند.


  بنده فقط به منطقی ترین حرفی که از کاربران بالاترین دریافت کرده ام، پاسخی کوتاه می دهم:


فردی با نام Bahman برای من پیام گذاشته است که:


یا توجه به مطلب شما پس بیراه نیست که خود را از نژاد آریایی بدانیم چون گفتید"وقتی آریانها به فلات ایران در آمدند، در اینجا جا مردمانی را یافته اند که ...... و هر جا آنها را میافتند میکشتند" و درنتیجه ما از نسل مردمان یومی نیستیم.

از طرفی گفتید "امپراتوری اجدادت چه سود برای امروزت دارد؟" پس قساوت آنان چه ربطی یه امرور مان دارد . بهر حال پس از استقرار در این خطه متمدن شدند و کشوری واجد تشکیل دادند. کاری که بومیان نتواتستند بکنند. 


تفاوت اینست که آریاییها ایران را بوجود آوردند و شکوفا نمودند اما اعراب ایران را تاراج و ضمیمه خاک خود کردند.


در پاسخ به این منطقی ترین حرفی که پیش از بسته شدن بخش نظرات برایم ارسال شده است، عرض می کنم:


1.  حالا مگه من گفتم خودتان را آریایی ندانید؟! و البته خوب اعترافی کردید: آریاییها، از نسل مردمان بومی ایران نیستند.


2.قساوت آنها ربطی به امروز ما ندارد، بنده کی گفتم که به امروز ما ربطی دارد؟ امّا همانطور که در متن نیز ذکر کردیم، بومیان ایران پیش از آریاییها هم در حدّ زمان خود بسیار متمدن بودند، ضمن اینکه اگر تاریخ را بخوانی، تا پایان عصر باستانی ایران هم، قساوت و اعمال غیرمتمدنانه از این اجداد متمدن ما، زیاد سر زده است.


3.تفاوتی در کار نیست! آریاییها هم مثل اعراب ایران را ضمیمه خاک خود، و اموال مردمان بومی آنرا، تاراج نمودند. آریاییها ایران را به وجود نیاورند، آنها فقط نام ایران را بر این کشور نهادند! سندی هم که نشان بدهد آنها باعث نوعی شکوفایی مانند شکوفایی که عصر طلایی اسلام، ایجاد کرد، شدند، در دست نیست. از خودتان تاریخ نسازید گرامی!


خشایارشا، شاه هخامنشی و عشق او به برادرزاده اش!

گروهی از پان ایرانیستها از سر تعصب احمقانه خشیارشا چهارمین یا شاید بتوان گفت پنجمین شاه هخامنشی را «خشایارشای بزرگ» مینامند!! هر چند فساد این شاه خیلی زیادتر از این حرفهاست ولی در اینجا یک نمونه از فساد موجود در دربار هخامنشیان را ببینید:



«هرودوت» در کتاب نهمش گوید:

 خشیارشا از زمانی که از یونان برگشت در سارد اقامت داشت و در اینجا عاشق زن زیبای «ماسیس تس» برادر خود شد، ولی هر چند در مهرورزی خود پای فشرد، زن روی مساعدی نشان نداد و خشیارشا هم به ملاحظه برادر به زور متوسل نشد.بالاخره به نظر خشیارشا چنین رسید که اگر دختر برادر را برای پسرش داریوش بگیرد به زن برادر خود نزدیکتر و مورد توجه او واقع خواهد شد. پس چنین کرد و پس از جشن عروسی به شوش بازگشت و در آنجا دختر برادرش را به قصر خود احضار کرد زیرا در این زمان از مادر وی منصرف و عاشق خود او (یعنی دختر برادرش) شده بود!

 روزی ملکه ،آمس تریس، همسر خشیارشا پارچه هایی رنگارنگ به دست خود بافته لباس گرانبهایی برای شاه تهیه کرد و خشیارشا آن را پوشیده نزد آرتااینت،عروس و برادرزاده اش، رفت. سپس موقعی که فریفته دلرباییهای این زن بود ، بدو گفت از من چیزی بخواه تا هر چه خواهی بدهم. زن هم ابتدا از شاه قسم گرفت که آنچه بخواهد بدهد و سپس لباس شاه را طلب کرد!  شاه در موقعیت بدی قرار میگرفت چون ممکن بود ملکه که قبلا هم به رفتار او مظنون شده بود پی به ماجرا برد. پس از زن خواهش کرد که چیز دیگری از جواهرات یا سرداری لشکری بخواهد ولی هیچیک از این وعده ها آن زن را راضی نکرد! پس شاه مجبور شد به قول خود عمل کند!

 بزودی ملکه آگاه شد که لباس را آرتااینت میپوشد و فکر کرد که این مسئله را مادر آرتااینت بوجود آورده است. پس صبر کرد تا موقع جشن تیکتا ،یعنی جشن تولد شاه، شد ؛که در این روز شاه سر خود را با عطریات میسایید و عطایای زیاد به پارسیها میداد و شاه در این روز نمیتوانست خواهش پارسیان را رد کند. ملکه آمس تریس از شاه، زن برادرش ماسیس تس، را خواست تا به او تسلیمش کند. البته اینبار هم تلاش خشیارشا برای تغییر دادن نظر ملکه بیفایده بود! خشیارشا زن برادر را به ملکه سپرد و از برادر خواست که آن زن را فراموش کند و در عوض دختر شاه را بگیرد.برادرش قبول نکرد و شاه به خشم آمده گفت: حالا نه دختر من را داری نه زنت را.

 در زمانی که خشیارشا با با برادر در بحث بود ملکه قراولان شاهی را خواسته امر کرد زن ماسیس تس را گرفته ، سینه هایش را بریده پیش سگ بیندازند و بعد گوش و بینی و لبان او را بریده به خانه بازگرداندند.

  نتیجه این ماجرا قیام ماسیس تس شد که خشیارشا لشکری را برای دستگیری او پسرانش راهی کرد و آنها را کشت.

 

آیا چنین پادشاهی لایق احترام است؟

جملات و سخنان زیبا که کوروش نقل می کنند (بررسی سرقتهای ادبی وطن پرستهای باستانگرا)




متاسفانه این روزها در هر محفلی از این نقل قولها زیاد شنیده میشود که منتسب به کوروش شاه است !

 

 

1. دستهایی که از دستهایی که دعا می کنند، مقدّسترند

 

الف: دست هایی که یاری می رسانند مقدس تر از دست هایی هستند که تسبیح میگردانند. کوروش کبیر

 

ب: دستانی که کمک می کنند پاکترند از دستانی که رو به آسمان دعا می کنند ، کوروش کبیر

 

جمله اصلی به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله از یک وکیل سرشناس آمریکائی به نام Robert Green Ingersoll است و در فرم اصلی خود به این صورت بوده است:

 

The hands that help are holier than the lips that pray

 

 

 

2. فرمان دادم بدنم را مومیایی نکنند و در تاپوت قرار ندهند

 

فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد ! کوروش کبیر

 

اقتباسی شده از:

 

الف. این جمله برداشتی از وصیت نامه برتراند راسل است که در نود و هشت سالگی بر اثر بیماری آنفلوآنزا جان سپرد و وصیت کرده بود خاکسترش را در کوه های ولز پخش کنند تا تاریخ این کشور شکوهمند گردد .

 

در ویکیپدیا در همین زمینه میخوانیم:

 

Russell died of influenza on 2 February 1970 at his home, Plas Penrhyn, in Penrhyndeudraeth, Merionethshire, Wales. His body was cremated in Colwyn Bay on 5 February 1970. In accordance with his will there was no religious ceremony; his ashes were scattered over the Welsh mountains later that year

 

 

ب. فقر تاریخی و بیسوادی سازندگان این جمله دروغین اینگونه بر ملا می شود که در تاریخ مورخین یونانی و رومی می خوانیم که چون الکساندر بزرگ به پاسارگاد می رسد "تابوت کوروش را به همراه تجملات" در آنجا می بیند، پس اینکه "کوروش بدون تابوت و مومیایی دفن شد تا پیکرش خاک ایران شود" چیزی "کمتر" از یک "ناآگاهی بزرگ" نیست و کوروش نه تنها پس از شکست در جنگ و کشته شدن و انتقالش به ایران در تابوت گذاشته شده بلکه کتیبه ای بر فراز پاسارگاد و تابوت وی وجود داشته که بر آن نوشته شده بوده: «ای رهگذر من کوروش هستم ، به این قبر رشک مبر»

 

یعنی نه تنها فرمان نداده اجزای بدنش را در خاکهای ایران بگسترانند بلکه دلنگران پس از مرگش هم بوده و به رهگذران با حال ضعف و نزار پیشنهاد میکرده که با دستگاه تابوت و قبر و جواهراتش کاری نداشته باشند.

 

 

 

3. ایستاده بمیرید

 

ایستاده بمیرید بهتر است تا بر روی زانو هایتان زندگی کنید. کوروش بزرگ

 

جمله اصلی به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله از Dolores Ibárruri یکی از شخصیتهای سیاسی اسپانیا در قرن 20 است و در اصل بدین صورت بوده:

Better to die standing up than to live kneeling down!

 

 

 

4. دشوارترین قدم

 

دشوارترین قدم همان قدم اول است. کوروش کبیر

 

جمله اصلی به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله از کنفسیوس است و در یک روایت چنین بوده است:

 

A journey of a thousand miles begins with a single step

 

یا

 

A journey of a thousand miles begins with a single step. by Confucius

 

در یک روایت دیگر یک ضرب المثل آمریکایی/انگلیسی است:

 

The first step is (always) the hardest

 

 

5. سختکوشی

 

سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی است که انسان را از بین می برد. کوروش بزرگ

 

جمله اصلی به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله را Ronald Reagan رئیس جمهور معروف آمریکا در 22 آپریل 1987 گفته است و در اصل بدین صورت بوده است:

 

It's true hard work never killed anybody, but I figure, why take the chance

 

 

 

6. کاری که همیشه انجام داده اید

 

اگر همان کاری را انجام دهید که انجام می دادید همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید. کوروش بزرگ

 

جمله به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله از Anthony Robbins نویسنده آمریکائی است و در اصل بدین صورت بوده است:

 

If you do what you've always done, you'll get what you've always gotten

 

 

 

7. تنها راهی که به شکست می انجامد

 

تنها راهی که به شکست می انجامد تلاش نکردن است. کوروش بزرگ

 

جمله به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله از شطرنج باز شهیر Garry Kasparov است و در اصل بدین صورت بوده است:

 

I think our chances are not looking great today but the only way to fail for me is just not to try

 

 

 

8. راه تنبیه دشمنان

 

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید. کوروش کبیر

 

جمله و صاحب اصلی:

 

سعدی جمله ای دارد بدین مضمون:

 

«دل دوستان آزردن مراد دشمنان برآوردن است.»

 

جملۀ فوق تغییری در جمله سعدی است.

 

 

 

9. دعای کوروش

 

خداوندا ... یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن. کوروش کبیر

 

جمله و صاحب اصلی:

 

ظاهراً این جمله از جمله معروفی که وبلاگهای فارسی آنرا به شکسپیر نسبت داده اند برداشت شده است:

 

«یا به اندازه آرزوهایت تلاش کن، یا به اندازه تلاشت آرزو»[انتساب این جمله به William Shakespeare محل تردید است.]

 

 

 

10. همانی که فکر می کنیم

 

انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند. کوروش کبیر

 

جمله و صاحب اصلی:

 

این جمله ازرساله "As a Man Thinketh" اثر James Allen برداشت شده است و در اصل چنین بوده است:

 

A man is literally what he thinks

 

این گزاره از آلن مشابه هایی نیز دارد ؛ از جمله:

 

“You become what you think about”

Earl Nightingale

 

“A man's life is what his thoughts make of it”

Emperor Marcus Aurelius

 

“A man is what he thinks about all day long”

Ralph Waldo Emerson

 

 

“If thou canst believe, all things are possible to him that believeth”

Bible, Mark 9:23

 

 

 

11. بخشیدن مردم

 

مردم اغلب بی انصاف ٬بی منطق و خود محورند٬ولی آنان را ببخش .

 

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ٬ولی مهربان باش .

 

اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت٬ولی موفق باش.

 

اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند ٬ولی شریف و درستکار باش .

 

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند ٬ولی سازنده باش .

 

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند ٬ولی شادمان باش .

 

نیکی های درونت را فراموش می کنند ٬ولی نیکوکار باش .

 

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد.

 

و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم.

 

کوروش کبیر

 

جمله به همراه صاحب اصلی:

 

این جملات به دکتر شریعتی و مادر ترزا Mother Teresa نیز منتسب شده ولی در اصل متعلق به فردی به نام کنت کیت Kent M. Keith است که در ١٩ سالگی زمانی که دانشجوی هاروارد بود آن را سروده است. این شعر برای اولین بار توسط انجمن دانشجویی هاروارد منتشر گردید:

 

People are illogical, unreasonable, and self-centered.

Love them anyway.

 

If you do good, people will accuse you of selfish ulterior motives.

Do good anyway.

 

If you are successful, you will win false friends and true enemies.

Succeed anyway.

 

The good you do today will be forgotten tomorrow.

Do good anyway.

 

Honesty and frankness make you vulnerable.

Be honest and frank anyway.

 

The biggest men and women with the biggest ideas can be shot down by the smallest men and women with the smallest minds.

Think big anyway.

 

People favor underdogs but follow only top dogs.

Fight for a few underdogs anyway.

 

What you spend years building may be destroyed overnight.

Build anyway.

 

People really need help but may attack you if you do help them.

Help people anyway.

 

Give the world the best you have and you'll get kicked in the teeth.

Give the world the best you have anyway.

 

 

 

12. ادعای خانم شیرین عبادی!

 

من یک زن ایرانی هستم، از نواده کوروش بزرگ، همان فرمانروایی که بیان داشت که نمی خواهد بر مردمی حکومت کند که او را نمی خواهند. شیرین عبادی

 

جمله به همراه صاحب اصلی:

 

خانم شیرین عبادی مدعی شده اند که این مسئله که «نمی خواهم بر مردمی حکومت کنم که مرا نمی خواهند» توسط کوروش کبیر بیان شده است ولی صاحب اصلی این جمله نه کوروش که خود شیرین عبادی است!(مثل سایر جملاتی که به کوروش نسبت می دهند، این جمله نیز در هیچ سندی به راستی از کوروش نقل نشده است)

 

  البته این جمله شباهت زیادی به یکی از جملات کتاب مقدّس یهود دارد، در کتاب اوّل سموئیل، در باب 8، می بینیم که در آیۀ 5 می بینیم که بزرگان قوم نزد سموئیل می آیند می گویند: «اینک تو پیر شده ای و پسرانت به راه تو رفتار نمی نمایند. پس الآن برای ما پادشاهی نصب نما تا مثل سایر امتها بر ما حکومت نماید.» سموئیل این سخن را نپسندید و نزد خداوند دعا کرد. در آیۀ 7 می بینیم که خدا اینگونه جواب می دهد:

 

Listen to all that the people are saying to you; it is not you they have rejected, but they have rejected me as their king

(1 Samuel 8:7 ;New International Version)

 

به چنین بیانی، به نظر می رسد که خداوند می خواسته به قوم بفهماند که اگر پادشاهی او را رد کنند، او نیز بر آنها پادشاهی نکرده، پادشاهی بر آنها تعیین نخواهد نمود.

 

 

 

13. مقابله با تاریکی

 

به جای لعنت فرستادن بر تاریکی شمعی بیفروزید. کوروش کبیر

 

جمله به همراه صاحب اصلی:

 

این جمله به کنفوسیوس و همینطور یک دیپلمات آمریکائی به نام Eleanor Roosevelt نسبت داده شده است و چنین بوده است:

 

It is better to light one small candle than to curse the darkness

 

 

 

14. هر کسی برا چیز که نداشته می جنگد!

 

امپراتور یونان به کورش بزرگ گفت: ما برای شرف می جنگیم و شما برای ثروت.

کورش بزرگ جواب داد: هر کس برای نداشته هایش می جنگد.

 

بررسی:

 

این گفتگو میان "کوروش و امپراطور یونان" ، "کوروش و امپراطور روم" و گاهی تحت عنوان "نامه هیتلر به ناپلئون" ؛ بوفور در فضای سایبر پارسی زبان یاد شده است. در حالی که یونان باستانی از نبرد تروا تا آغاز شکوه جمهوری روم هیچگاه یک امپراطور نداشته است و اگر منظور از "امپراطور یونان" الکساندر باشد، میان زادروز او (356 ق.م) تا مرگ کوروش 174 سال فاصله و میان مرگ کوروش (530 ق.م) تا زادروز نخستین امپراطوران روم (63 ق.م) 467 سال فاصله و میان مرگ نپلئون (1822) تا زادروز هیتلر (1889) ، 67 سال فاصله است!

 

لازم به یادآوری است که بحث با چنین درونمایه اخلاقی یک مقدار جزئی میان "کرزوس و سولون " بوده است منتها ذکری از شرف کوروش نیست!

 

 

 

15. هفت راز خوشبختی

 

هفت راز خوشبختی از کوروش بزرگ: متنفر نباش , عصبانی نشو , ساده زندگی کن کم توقع باش , همیشه لبخند بزن , زیاد ببخش یه دوست خوب داشته باش !

 

جمله و صاحب اصلی:

 

«خشم را با مهربانی فرو بنشانیم، بدی را با خوبی، آزار را با بخشش و دروغ را با راستی.» "آئین بودائی"

 

 

تذکر: متن اصلی این مقاله مربوط به وبلاگ http://organon.blogfa.com است، ولی ما آنرا با اندک اطلاحات و اضافاتی قرار دادیم.

 

مقدمه ای بر نقد تاریخ باستان

 با عرض سلام. قرار بود به آرشیو موضوعی بخش دیگری را اضافه کنم به نام «مبارزه با پان ایرانیسم» که در آن عملا" باید نقاط ضعف تاریخ باستانمان را مطرح کنم. علت اصلی اضافه شدن این موضوع موارد زیر است:

 

1.حقیقت! ما باید حقیقت را بشناسیم. جوانان ما باید بدانند که زوایای تاریک تاریخ باستان هم کم نیستند. این عدم آگاهی باعث شده است که خیلی از جوانان ما تاریخپرست شوند! ما باید حقیقت را بپذیریم هر چند تلخ باشد. به سر تا پای وبلاگ نگاه کنید.من بسیاری از مطالب ضداسلام را در این وبلاگ میاورم و دوستان مسلمان خرده نمیگیرند.حال آنکه ممکن است کسانی باشند که به جای استدلال من استدلال دینستیزان را بپذیرند. پس چه عیبی دارد که در کنار این مطالب، مطالبی در نقد باستان بیاوریم؟؟

 

2.من با هر گونه بت سازی و تعصب بیجا مخالفم و در مقابل پان ایرانیها طوری از باستان حرف میزنند که گویی چیزی مافوق بشری بوده است! این افراد از شاهان باستان بت ساخته اند و کوروش هخامنشی را بت بزرگ قرار داده اند و تخت جمشید را به بتکده تبدیل نموده اند! پس من هم به عنوان فردی که بدون تعصب به مسائل مینگرد و از بتسازی مدرن و کهنه بیزار است وظیفۀ خود میدانم که با این سقوط فکری به مبارزه برخیزم. جوانان ما باید بدانند که ایران پیش از اسلام، همان ایران بعد از اسلام بوده است.

 

3.این طرز فکر هر چند بوی میهن پرستی میدهد ولی خود مانند یک مادۀ توهمزا یا یک مادۀ مخدر جوانان وطن را به خوابی عمیق میبرد. من بارها گفته ام و باز هم میگویم که ما باید از تاریخ عبرت بگیریم و نه اینکه آنرا قاب کنیم و به دیوار بزنیم! نگاهی به کشورهای پیشرفته بیندازید؛ کدامیک از آنها به اندازۀ ما به فکر تاریخ خود هستند؟ آنها امروزشان را میبینند ولی برخی جوانان ما فقط به پشت سر مینگرند. در فرانسه، انگلیس، چین و ژاپن هم آثار تاریخی بسیار هست ولی این دلیل نمیشود که مدام به پشت سر بنگرند و مدام از گذشته سخن برانند بلکه سخنان پیشینیان را برای خود الگو قرار داده اند و به آینده مینگرند.

 

4.پان ایرانیسم یک مکتب نژادپرستانه است و باید چهرۀ خبیثش برای مردم فاش شود.قبلا" هم اینکار را کرده ام.این افراد عربها و ترکهای ایران را غیر ایرانی مینامند(البته گاهی فقط اعراب را) آنهم به جرم اینکه بر مبنای شواهد تاریخی اجدادشان از خارج از ایران به کشور آمدند. گویا اینها فراموش کرده اند که آریاییها نیز ساکنین اصلی فلات ایران نبودند.

 

5.هر چند پان ایرانیها دم از وطن میزنند ولی خود با حرفها و نظریاتشان به استقلال ایران ضربه میزنند. این افراد با علم کردن برتری قوم پارس و تحقیر سایرین باعث واکنش شدید قومیتهای عرب، کرد، ترک و بلوچ میشوند طوری که در استانهایی که ساکنینی از این قومیتها دارد بوی جدایی طلبی به مشام میرسد و ترکها، عربها، و کردها هم مثل آنها برای خود پان ساخته اند و دم از ایجاد کشور ترکی، عربی و کردی میزنند. جالب اینکه پان ایرانیها در پاسخ به ما، عدۀ قلیلی از این قومیتها را که همسوی خودشانند را نشان میدهند!

 

6.این افراد شعار میدهند یا اسلام یا ایران! میگویند یا مسلمان تازی باشید یا نامسلمان ایرانی و متأسفانه گاهی هم موفق بوده اند.پس من باید به جوانان بگویم که آنچه اینها برایشان، اسطوره کرده اند، چیز چندان خاصی نیست.

 

7.تلاش غربیها این است که به ما بگویند که هر چه بوده ایم در پیش از اسلام بوده و پس از ان دیگر در ضعف بوده ایم! این افراد این تبلیغ را در تمام ملل اسلامی دارند.طوری تلقین میکنند که حکومت فراعنه بهترین حکومت مصر بوده است حال آنکه دیگر دمی از حکومت «ممالیک» نمیزنند. بد نیست بدانید مغول اولین شکست خود را از ممالیک دریافت کرد و همین ممالیک بودند که صلیبیها را از فلسطین و لبنان اخراج کردند.یک ایرانی حق ندارد بداند که اقتدار حکومت صفوی هم کم از اقتدار حکومت ساسانی نبوده است و ...

 

8.علت آخر هم که بیشتر جنبۀ یک تحریک کننده را داشته است، لگدپرانیهای خود این پانهای ایرانیست.این افراد از روزی که من بیرق این وبلاگ را بالا بردم مدام در حال زهرپاشی به من بوده اند و از ابتدا با فحش یا عملیات براندازی(!) سعی در ناامید کردن من دارند. آخرین این عملیاتها هم پروژۀ بهزاد بود.حال که این افراد لگداندازی میکنند، باید مشتهای گره خوردۀ من را نیز دریافت نمایند.به یک ایرانی، آشنا،...،نوید، فرشاد، بهرام و بهزاد تبریک میگم. چون موفق شدند منرا وادار به عکس العمل کنند.

 

سخنی با میهن دوستان

 

  من وظیفۀ خود میدانم به میهن دوستان بگویم که این عمل من صرفا" جنگ با ایران نیست و  اساسا" بیان حقایق است و سعی خواهد شد در کمال ادب و احترام از گذشتۀ وطن سخن گفته شود. بندهای فوق را یکبار دیگر با دقت بخوانید و به من هم مثل خودتان حق انتقاد دهید.

 

به سؤالات زیر نگاهی بیندازید:

 

1. آیا سخنان کتزیاس را در مورد کوروش هخامنشی شنیده اید؟

 

2.آیا شهبانو پروشات میشناسید؟ اردشیر سوم را چطور؟

 

3. آیا تا بحال عملکرد شاهان باستان را در قبال سایر ملل با دید نقد مورد تجزیه و تحلیل قرار داده اید؟

 

4. آیا تا به حال خود را جای مللی که شاهان هخامنشی استقلالشان را میگرفتند گذاشته اید؟ آیا همان حسی را نداشتند که شما نسبت به اسکندر و تهاجم اعراب دارید؟

 

5.اگر حقایقی باشند که گفته نشده باشند، آیا گفتنشان دفاع از حقیقت نیست؟

 

اگر پاسخ شما به این سؤالات مثبت است ولی باز هم مخالف شروع این حرکتید، شما یک پان ایرانی هستید؛ لطفا" بند بعدی را بخوانید!

 

سخنی با پان ایرانیها

 

باید خدمت دشمنان پان ایرانی عرض کنم که تجربه به من ثابت کرده است که شما اصلا" زبان منطق و گفتگو را درک نمیکنید لذا(یا به قول خودتان لزا!) به بخش نظرات رفته فشحتان را بدهید و گورتان را گم کنید.پیشاپیش از همکاری شما متشکرم.