اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

نقد و بررسی برده داری در اسلام و آیات قرآن(۳): کنیزان

در تجزیه و تحلیل برده داری در اسلام یکی از حادترین بحثها بحث کنیزان است. اسلامستیزان با تمام قوا سعی دارند این مسئله را بزرگ جلوه دهند و از کاه، کوه بسازند. پس این بحث را به سه شبهه تقسیم کرده و پاسخ مربوطه را میگوییم:

شبهه: چرا مسلمانان در جنگها زنان را اسیر میکردند؟

پاسخ:

۱. برای ما رفتار و کردار فرمانروایان مسلمان در طول قرنها ملاک نیست. ملاک ما پیامبر خدا(ص) و معصومین(ع) هستند و اینکه فرمانروایان و جبارانی که بر مسلمین حکومت میکردند چگونه با اسرا رفتار مینمودند برای ما به هیچ وجه ملاک نیست. در بین معصومین هم تنها پیامبر(ص) و امام علی(ع) فتحی داشتند که ایندو نیز تقریبا هرگز اقدام به گرفتن اسیر از بین مردم نکردند مگر در یکی یا دو مورد. بیایید یکی از این موارد را که خیلی هم از سوی اسلامستیزان روی آن مانور داده میشود را بررسی کنیم. این مورد چیزی نیست جز ماجرای غزوۀ بنی قریظه:

خطرناکترین جنگی که برای نابودی مسلمانان به وجود آمد جنگ خندق بود و این جنگ توسط سران یهودی طراحی شده بود و داستانش این است که یهودیان بنی قینقاع و بنی نضیر و بنی قریظه که در داخل مدینه به همراه مسلمانان زندگی می کردند، با پیامبر پیمان بسته بودند که با پیامبر زندگی مسالمت آمیز داشته باشند و با دشمنان پیامبر همکاری نداشته باشند ولی بنی قینقاع پیمان خودرا شکستند و پیامبر آنهارا از مدینه اخراج کرد .پس از مدتی یهودان بنی نضیر هم پیمان شکنی کردند و پیامبر آنهاراهم از مدینه اخراج کرد .سران یهودان بنی نضیر باسران مکه تماس گرفتند و آنهارا برای جنگ با پیامبر تحریک کردند و در نتیجه تلاشهای آنان سران مکه با ده هزار نفر نیرو به مدینه حمله کردند. اگر کافران در این حمله پیروز می شدند، پیامبر و مسلمانان همه نابود می شدند و خدا میداند چه کشتاری راه می انداختند. دشمنان آمدند و با خندق مواجه شدند و نتوانستند به داخل مدینه نفوذ کنند.در حدود یک ماه شهر را محاصره کردند ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند.تنها راه موفقیت آنان این بود که یهودان بنی قریظه را با خود همراه کنند و این خطرناکترین توطئه بود.آنان یهودان بنی قریظه را با خود همراه کردند و این یهودان که همپیمان پیامبربودند پیمان خودرا شکستند و قول همکاری به دشمن دادند.پیامبر توسط عوامل خود از توطئه بنی قریظه آگاه شد و پس از اینکه دشمن از مدینه رفت به بنی قریظه حمله کرد.بنی قریظه نخست قصد جنگ داشتند ولی پس از مدتی تسلیم شدند.همه آنان خلع سلاح شدندو خود پیامبر درباره آنان کاری نکرد بلکه خود آنان خواستار داوری سعد بن معاذ شدند .آنان چنین گمان می کردند که در باره آنان هم مانند بنی نضیر داوری خواهد شد ولی سعد بن معاذ به این صورت داوری کرد که جنگ آورانشان کشته شوند و زنهایشان و بچه هایشان اسیر شوند . یهودان بنی قریظه هم به این داوری گردن نهادند.در این جنگ است که زنها و بچه ها اسیر می شوند نه هر جنگی .پیامبر هم این داوری را تنفیذ کرد و این داوری مطابق کتاب مقس یهودان هم بود .(فروغ ابدیت ,ج دوم ,غزوه احزاب .تاریخ سیاسی اسلام ,جعفریان ,جنگ احزاب.حیاه محمد ,محمد حسین هیکل ,غزوه احزاب.)

 پیامبر دو بار با یهودان مدینه به مهر و محبت رفتار کرد ولی این بار دیگر نمی توان چنین کرد چون این کار صد در صد خلاف احتیاط و خلاف عقل است و هیچ فرماندهی چنین نمی کند.در این جنگ زنها هم اسیر می شوند چون آنان کسی ندارند تا از آنان سرپرستی بکند و بهترین راه برای آنان همین اسارت است تا هم زندگیشان اداره شود و هم اسلام را می توانند بشناسند.

اساسا از سیرۀ نبوی آشکار است که ایشان فردی بودند اهل عفو و بخشش چنانکه بعد از فتح مکه که در هنگام هجرت از هر قبیله کسی برای قتل ان حضرت برگزیده شده بود، هم از اسیر کردن مردم و حتی سران دشمن خودداری فرمودند. پس کاملا آشکار است که این مورد واقعا موردی بوده که راهی جز این وجود نداشته است. بدون شک عملکرد پیامبر برای ما نشانگر ملاک اسلام است.

۲. از طرف دیگر در مورد سایر فرمانروایان مسلمان که معصوم نبودند و اجرای مو به موی احکام اسلام را وظیفۀ خود نمیدانستند نیز باید پرسیده شود اگر دشمنان بر مسلمین پیروز میشدند با زنانشان چه میکردند؟ پاسخ واضح است. به غیر از مواردی مثل جنگهای صلیبی که حتی زنان را نیز از دم تیغ گذراندند، آنها را اسیر میکردند و به عنوان کنیز میفروختند. پس فرمانروایان مسلمانان هم این حق را به خود میدادند که مقابله به مثل کنند.

۳.باز باید دقت کنیم که این مسئله برای کفار محارب مطرح بوده است که بر ضد اسلام شمشیر میکشیدند.

۴.اسیر گرفتن آنها باعث میشد هم بی سرپرست نمانند و هم با فرهنگ اسلامی تربیت شوند. بخصوص که حقوق برده در اسلام بسیار بالاتر از حقوق برده در سایر مکاتب است.

سؤالی که اینجا پیش میاید این است که اگر اینگونه بوده است پس چرا بین مسلمانان این همه کنیز وجود داشته است؟

پاسخ اینستکه این کنیزان در جریان خرید و فروش بردگان بین مسلمانان فروخته میشدند. البته بعد از اینکه حکومت به دست افراد غیرمعصوم افتاد در برخی جنگها مردم  شهرها را اسیر میکردند و بین مسلمانان میفروختند.

شبهه: قرآن به مسلمانان اجازه میدهد بدون عقد با کنیزان نزدیکی کنند و این یعنی دادن حق تجاوز به کنیزان

پاسخ:

رابطۀ زن و شوهر بودن یک رابطۀ اعتباری است و نه یک امر حقیقی. در اسلام یکی از راههای برقراری این رابطه، خواندن «صیغۀ عقد» است. یکی دیگر از سببهای برقراری این رابطه مالکیت است ولی دارای شروط زیر است:

۱. مالک، کنیزش را به ازدواج شخص دیگر درنیاورده باشد.

۲. مالک، کنیز را به دیگرى نبخشیده باشد.

۳.اگر کنیز با شخصِ دیگرى ازدواج کرده باشد یا او را به دیگرى بخشیده باشند، پس از سپرى شدن مدّت زمان عده‏ى طلاق با شوهرش یا تمام شدنِ زمان بخشش، مجدداً کنیز بر مالکش حلال مى‏شود.

۴. کنیز در حالِ گذراندن ایّام عدّه (عدّه‏ى طلاق از شوهر قبلى‏اش) یا ایام استبراء (در آنجا که محلّل واقع شده)، نباشد.

۵. قبلًا پدر مالک کنیز با کنیز، نزدیکى نکرده باشد.

۶. کنیز، بین چند صاحب مشترک نباشد.

۷. قبلًا فرزند مالک کنیز با او نزدیکى نکرده باشد.

۸. کنیز با مولایش قرارداد نبسته باشد که پول خود را بدهد تا آزاد شود (در اصطلاح مُکاتَب نباشد).

۹. کنیز، کاملًا تحت تصرّف مالک باشد.

نظر به اینکه اسلام علیرغم برداشتن بسیاری از احکام سنگین بردگی برخی از آنها را سر جایشان باقی گذاشت، کنیز و برده حق این را نداشتند که بدون اذن مالک ازدواج کنند و این فرمان بدون شک برای کنیزان مفیدتر بود زیرا اگر صاحب بدانها نظر داشت نمیگذاشت با کسی هم ازدواج کنند و این باعث آزار بیشتر آنان میشد ولی چنانکه در بالا آمد اگر کنیز با کسی ازدواج میکرد صاحبش دیگر حق نزدیکی با وی را نداشت. ضمن اینکه اگر کنیز برای صاحبش بچه میاورد آزاد بود پس این حق نزدیکی برای خود کنیز هم عواقب مثبتی داشت.

در ضمن کنیز مجبور نبود حتما به نزدیکی با صاحب خود تن در دهد بلکه میتوانست طبق بند(۸) که در قرآن آمده است برای آزادی با صاحب خود قرارداد ببندد و حق آزادی خویش را با کار کردن بپردازد.

شبهه: چرا در آیۀ ۲۴ از سورۀ نساء صاحبان بردگان حق اینرا پیدا میکنند که حتی با کنیزکان شوهردار نیز نزدیکی کنند؟

«وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَاء ذَلِکُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِکُم مُّحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً». (نساء،۲۴)

پاسخ:

اینطور نیست. پیوند زناشویی کنیزان بعد از کنیز شدن منقطع میشد و این کنیز شدن مثل طلاق بود. پس کنیز دیگر شوهردار محسوب نمیشد وگرنه طبق بند(۶) در متن بالا، بیش از یک مرد حق نزدیکی با یک کنیز را(درست مثل هر زن آزاد) نداشت. پس بعد از ایام عده بعد از کنیزی، کنیز بر صاحب جدید خود حلال میشد و میتوانست به طرق بالا برای آزادی خود تلاش کند.

نقد مسیحیت(۲): آیا مسیح(ع) خداست؟

با سلام و احترام، مطلبی که در ادامه می خوانید بررسی خلاصه و مفیدی است از عدم ناسازگاری بخشی از الهیات مسیحی، با کتاب مقدّس خودشان. جهت بحثهای تفصیلی و روشنتر در مورد الهیات مسیحی به دو لینک ذیل بروید:


نقد تثلیث


عیسی مسیح


نقد مسیحیت





در ادامه مطلب را می خوانید:



در این مقاله نویسنده سعی کرده است که با فرض خلف، ابتدا دلایل مسیحیون را بر الوهیت مسیح رد کند و سپس به لحاظ عقلی نیز این مورد را رد میکند و بحثهای جانبی را نیز مطرح مینماید:


در کتاب مقدس (هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید) بر وحدانیت و یگانگی خداوند تأکید شده است. از زمان حضرت آدم تا زمان حضرت مسیح تمام پیامبران بر یگانگی خداوندشهادت داده و بر آن تأکید می کردند. اما وجود برخی از آیات انجیلها و سایر رسالات عهد جدید این باور را در میان مسیحیان به وجود آورد که حضرت مسیح و روح القدس نیز خدا هستند.


مسیحیت در مواجهه با آیاتی از عهد عتیق که بر یگانگی خدا تأکید می کند چنین موضع گرفت که خدا در ذات و جوهر یکی است اما از نظر شخص سه تاست. برای درک بهتر تثلیث بهتر است به فقراتی از اعتقاد نامه آتاناسیوس توجه کنیم:


«... ما در تثلیث یک خدا را عبادت می کنیم و تثلیث در وحدت... نه به معنای تقسیم ذات... الوهیت پدر، پسر و روح القدس همه یکی است یعنی در حال هم شأن و در عظمت مثل هم جاودانه اند... پدر، پسر و روح القدس مخلوق نیستند... همان طور که پدر قادر مطلق است، پسر و روح القدس نیز قادر مطلقند... در این تثلیث هیچ کدام از اشخاص قبل یا بعد از دیگیری و بزرگتر یا کوچکتر از دیگری نیست بلکه هر سه شخص با هم و مثل هم جاودانه و هم شأنند...» (آیین کاتولیک / جورج برانتل / فصل چهارم / ص 84)


اگرچه اعتقاد به تثلیث تا سالیان متمادی محل نزاع و اختلاف بود، اما با گذشت چند قرن و بخصوص در زمان قسطنطنین این اختلاف رنگ باخت و جای خود را به تثلیثی فراگیر در تمام مذاهب مسیحی داد.


البته با وجود گذشت بیست قرن از تولد مسیحیت هنوز هم فرقه هایی از درون این دین، منکر تثلیث هستند و همچنان بر یگانگی خدا تأکید دارند.


معتقدین به تثلیث به چد دلیل تمسک کرده اند:


فقراتی از کتاب مقدس که عیسی را خدا یا فرزند خدا می داند.


وجود صفات الهی در آن حضرت.


پرستش آن حضرت توسط مردم در زمان حیات ایشان که مسیح هم از آن نهی نکرد.


تولد خارق العاده و خارج از جریان طبیعی.


به اعتقاد مسیحیان این دلیلها برای ایمان به الوهیت عیسی کافی است.


به اختصار به بررسی این دلیل ها خواهیم پرداخت:



دلیل اول مسیحیان بر الوهیت مسیح :


فقراتی از کتاب مقدس بر الوهیت حضرت مسیح به صراحت و یا به اشاره تأکید می کند از جمله:

در جای جای انجیلها بر حضرت مسیح کلمه پسر خدا اطلاق شده است از جمله در انجیل یوحنا 1 : 34 «و من دیده شهادت می دهم


که این است پسر خدا» حضرت مسیح نیز بارها خداوند را با نام پدر خوانده است از جمله انجیل یوحنا 14 : 2 در خانه پدر من منزل بسیار است.

نقد و بررسی:

استفاده از کلمه پدر برای خداوند یا استفاده از واژه پسر برای بندگان خاص خداوند در ادبیات کتاب مقدس امری عادی و مرسوم است و به حضرت عیسی اختصاص ندارد از جمله:

پیدایش 6 : 2 « پسران خدا دختران آدمیان را دیدند»

خروج 4 : 22: «و به فرعون بگو خداوند چنین می گوید: اسرائیل پسر من و نخست زاده من است»


اول تواریخ 28 : 6 «و به من گفت: پسر تو سلیمان او است که خانه مرا و صحن های مرا بنا خواهد نمود. زیرا که او را برگزیده ام تا پسر من باشد و من پدر او خواهم بود

از ذکر سایر موارد خودداری می کنیم و به ذکر چند آدرس اکتفا می کنیم:

خروج 4 : 23 ، مزامیر 2 :7، اول تواریخ 17 : 13، هوشع 1 : 10، ارمیا 31 :9، اشعیا 63 : 16، انجیل متی 5 : 45 و 6 : 6، 23 : 9، انجیل لوقا 20 :36 و 3: 38، انجیل یوحنا 1 : 12 و 20 : 17، رساله اول یوحنا 3 : 10 و 2 :29 و 4 : 7 رساله پولس به رومیان 8 : 14 رساله پولس به فیلیپیان 2 : 15

2- حضرت مسیح در مورد خویش می فرماید: «من و پدر یک هستیم. »انجیل یوحنا 10 : 30 بدون شک این عبارت بر اتحاد مسیح با خدا دلالت دارد.

نقد و بررسی:

این عبارت به معنی حقیقی آن نیست بلکه به معنی همسویی و یک رنگ بودن با خداست.

دلیل ما بر این مدعا آن است که این عبارت در مورد دیگران نیز به کار رفته است در انجیل یوحنا 17 : 21 حضرت عیسی در مورد شاگردان خویش به خداوند چنین می گوید: « تا همه یک گردند چنانکه تو ای پدر در من هستی و من در تو تا ایشان نیز در ما یک باشند»


3- حضرت مسیح در مورد خود می فرماید: «من در پدر هستم و پدر در من است». انجیل یوحنا 14 : 11 و حتی در آیه قبل از این می فرماید :« آیا باور نمی کنی که من در پدر هستم و پدر در من است سخنهایی که من به شما می گویم از خود نمی گویم لکن پدری که در من ساکن است او این اعمال را می کند».

در این آیات، مسیح به روشنی می فرماید که خدا در من است، خدا در من ساکن است و چنین کسی نمی تواند جز خدا باشد.

نقد و بررسی:

به نظر می رسد که این عبارات نیز به همان معنایی است که در مورد قبلی گفتیم چرا که این عبارات نیز در مورد دیگران استعمال شده است . رساله اول یوحنا 4 : 15 – 16 «هر که اقرار می کند که عیسی پسر خداست، خدا در وی ساکن است و او در خدا... و هر که در محبت ساکن است در خدا ساکن است و خدا در وی» در جای دیگر آمده است « آیا نمی دانید که بدن شما هیکل روح القدس است که در شماست که از خدا یافته­اید و از آن خود نیستید» اول قرنتیان 6 : 19 در یوحنا 17 : 21 – 23 آمده است: « تا همه یک گردند چنانکه تو ای پدر در من هستی و من در تو تا ایشان نیز در ما یک باشند... من در ایشان و تو در من ».

4- حضرت مسیح خطاب به یهودیان گفت: «به شما می گویم که پیش از آنکه ابراهیم پیدا شود من هستم» یوحنا 8 : 58

نقد و بررسی:

حضور جسمی مسیح تا قبل از میلاد آن حضرت منتفی است و بدون شک در یک برهه مسیح لباس جسم پوشید و نه بیشتر چنانکه در اناجیل و رساله ها آمده است. اما اینکه روح مسیح پیش از ابراهیم بوده باشد هیچ اشکالی ندارد چنانکه در روایات اسلامی نیز این نکته ذکر شده است که ارواح قبل از بدن ها خلق شده اند. پس مراد از دیدن ایام ابراهیم، حضور روحی است. چنانکه در آیات قبل از این ، عین همین مطلب در مورد ابراهیم آمده که « پدر شما ابراهیم شادی کرد بر اینکه روز مرا ببیند و دید» یوحنا 8 : 56 بدون شک دیدن ایام مسیح توسط ابراهیم به صورت جسمانی و عادی  نبوده است. گذشته از تمام اینها، اینکه مسیح قبل از ابراهیم بوده باشد نمی تواند دلیل بر الوهیت او باشد فقط و فقط این را ثابت می کند که مسیح قبل از ابراهیم بوده است و نه بیشتر. گذشته از این حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که مسیح ازلی بوده باز هم این تازگی ندارد

و در مورد ملکیصدق نیز همین مطلب آمده است :

« زیرا این ملکیصدق ... بی پدر و بی مادر و بی نسب نامه و بدون ابتدای ایام و انتهای حیات » عبرانیان 7 : 1 – 3

5- «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود» یوحنا 1 : 1 این عبارت از انجیل به صراحت بر الوهیت حضرت مسیح دلالت دارد و اگر جملات قبل به اشاره بود در اینجا تصریح بر الوهیت عیسی شده است.

نقد و بررسی:

قبل از بررسی این آیه باید توجه داشت که مسلما این آیه چنین صراحتی  را ندارد و الا فرقه های منکر الوهیت مسیح هیچ دستاویز و راه گریزی نخواهند داشت همچنین پیشتر نیز به این مطلب اشاره کردیم که مسئله تثلیث تا قرنها محل نزاع بود و در شورای نیقیه ( 325 م ) بود که این دکترین تثبیت شد .بدون شک اگر چنین عبارت واضحی در انجیل وجود داشت جایی برای اینهمه نزاع، باقی نمی ماند (تأمل کنید)

از آنجا که ترجمه های کتاب مقدس غالبا به صورت سلیقه ای ارائه شده است، لازم است به متن اصلی رجوع کنیم.


در متن یونانی انجیل یوحنا از کلمه تئوس استفاده شده و عبارت به این نحو است:


مجله نشریات کتاب مقدس در این باره می نویسد:

«عبارتهایی که دارای مسندی بدون حرف تعریف هستند که پیش از فصل می آید اصولا معنی توصیفی دارند»

این مجله در مورد آیۀ مذکور می نویسد: « قدرت توصیفی این مسند (تئوس دوم) آن قدر زیاد است که این اسم را نمی توان معرفه در نظر گرفت »


و دقیقا به همین خاطر است که در چاپهای متعدد کتاب مقدس، آیه مذکور به همین گونه ترجمه شده است از جمله:

۱- « و کلمه خدایی بود » ترجمه اصلاح شده عهد جدید براساس ترجمه جدید اسقف اعظم نیوکام 1808 م

۲ - « وخدایی بود کلمه » ترجمه مؤکد دو زبانه از بنجامین ویلسون 1864م


۳ - « وکلمه وجودی الهی بود » کتاب مقدس سانته نیز انجیل یوحنا از  موریس گوگل 1928 م



۷ - « وکلمه خدایی بود » ترجمه جیمز تومانِک 1958 م

۸ - « وخدایی بود کلمه » انجیل یوحنا ترجمه زیگفرید شولتس 1975 م



البته آنچه ما را به یقین می رساند که ترجمه های کنونی سلیقه ای است همان است که قبلا اشاره کردیم که :

اگر چنین آیه ی واضحی در کتاب مقدس وجود داشت دیگر اینهمه اختلافات بین مسیحیان معنی نداشت آیا در شورای نیقیه با وجود چنین ایه ای اینهمه اختلاف وجود داشت ؟

بدون شک جواب منفی است



دلیل دوم مسیحیان بر الوهیت مسیح :

 1 ـ علم مسیح که این علم نامحدود در اختیار کسی جز خدا نیست، در نتیجه مسیح نیز که دارای علم مطلق بود، باید خدا خوانده شود و شایستۀالوهیت است. در انجیل یوحنا آمده است که شاگردان به مسیح عرض کردند: « الان دانستیم که همه چیز را می دانی» یوحنا 16 : 30 در جای دیگر آمده که پطرس خطاب به مسیح گفت: «خداوندا تو بر همه چیز واقف هستی» یوحنا 21 : 17
گذشته از این در مقام عمل نیز می بینیم که مسیح این باور حواریون را با غیبگویی خویش تثبیت می کنند . « و کاتبان و فریسیان چشم بر او می داشتند که شاید در سبّت شفا دهدتا شکایتی بر او یابند. او خیالات ایشان را درک نموده ...» لوقا 6 : 7 8«و دیگران از روی امتحان، آیتی آسمانی از او طلب نمودند، پس او خیالات ایشان را درک کرده...» لوقا 11 : 16 -17این آیات همگی بر یک حقیقت گواهی می دهند و آن علم مطلق مسیحاست.

نقد و بررسی :
با مراجعه به آیات اول و دوم ( یعنی یوحنا 16 : 30 و 21 : 17 ) در می یابیم که این کلام از حواریون صادر شده و به خاطر اطلاع داشتن مسیح از یک امر خاص بوده، در هیچ یک از این موارد نیامده است که مسیح خودش ادعای علم مطلق بنماید . گذشته از این کلام حواریون نیز ممکن است به یک جملۀ اغراق آمیز تفسیر شود، چنانکه مرسوم است که می گویند فلانی در هر حرفه ای دستی دارد . صرف نظر از این مطلب مگر مجرد داشتن علم غیب دلیل بر الوهیت است . بنابراین باید اشعیاء نبی ، موسی و بسیاری از پیامبرانی را که پیشگویی نموده اند به مقام الوهیت ارتقاء داد ! در مورد آیات سوم و چهارم ( یعنی لوقا 6 : 7 - 8 و 11 : 16 17 ) نیز باید گفت این موارد فقط یک اطلاع بر غیب بوده و هرگز دلیل بر علم مطلق مسیحنیست . آنچه ادعای ما را ثابت می کند آن است که در موارد متعددی، بی اطلاعی مسیح از پیرامون خویش ثبت شده است از جمله:

 در متی 21 : 18 19 آمده است: «و در کناره راه یک درخت انجیر دیده نزد آنآمد و جز برگ بر آن هیچ نیافت پس آن را گفت: از این به بعد میوه تا به ابد بر تو نشود » همچنین رک: مرقس 11 : 13در اینجا به وضوح می بینیم که مسیح از بی میوه بودن درخت بی اطلاع است و به همین خاطر است که پس از دیدن اینکه درخت میوه ندارد به نفرین درختلب می گشاید !!! در انجیل مرقس 6 : 6 نیز آمده است « و از بی ایمانی ایشان متعجب شده »بدون شک مسیح از بی ایمانی ایشان بی اطلاع بوده و به همین جهت متعجب از این مسأله شده است.
اشکال: علم مطلق مسیح مربوط به شخصیت الوهی مسیح است و مسیح در این موارد که حاکی از بی اطلاعی اوست به عنوان یک انسان صحبت می کرده و شخصیت انسانی او بوده که بی اطلاع بوده است .

 جواب: درست است که مسیحیان برای مسیح دو طبیعت قائلند ( طبیعت انسانی و طبیعت الهی ) و معتقدند صفات کامل و الهی مربوط به طبیعت خدایی اوست و صفات انسانی و ناقص ، مربوط به طبیعت انسانی آن حضرت؛ اما صرف نظر از اشکالاتی که در این عقیده وجود دارد، باز هم می بینیم حضرت مسیح در حالتی که خود را پسر خوانده و با وصف پسر بودن اظهار بی اطلاعی کرده است.
آری مسیح نسبت به زمان رجعت خویش بی اطلاع است « ولی از آن روز و ساعت غیر از پدر هیچ کس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان ونه پسر هم» مرقس 13 : 32 و متی 24 : 36

در این آیه تأمل کنید : مسیح می گوید که پسر از آن زمان خبر ندارد .پس مسیح با وصف پسر بودن (و به اعتقاد مسیحیان وصف الوهیت) اظهاربی اطلاعی می کند.
2 ـ حضرت مسیح در مورد خود می فرماید « لیکن من از این جهان نیستم » یوحنا 8 : 23 . حضرت مسیح با بیان این خصوصیت، حساب خود را از دیگران جدا می کند.


نقد و بررسی :

« و هر که جسد مرا خورد و خون مرا نوشید حیات جاودانی دارد و من در روز آخر او را خواهم بر خیزانید » یوحنا 6 : 54

نقد و بررسی :
در فقراتی از همین انجیل یوحنا به این مطلب تصریح شده است که حیات مسیح از خود او نیست و خداوند حیات را به او بخشیده است . « چنانکه پدر زنده مرا فرستاد و من به پدر زنده هستم » یوحنا 6 : 57
« همچنین پسر را نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد» یوحنا5 : 26
پس این نکته واضح است که مسیح حیات خویش را از پدر دریافت کرده است و اما اینکه مسیح مردگان را بر خیزاند دلیل بر الوهیت او نیست و این قدرتی است که خداوند به هر کس که بخواهد می تواند عطا کند چنانچه در همین دنیا نیز این معجزه از برخی از پیامبران و از جمله خود مسیح صادر شده است . 4 ـ مسیح گناهان را می بخشید و این قدرت فقط در اختیار خداوند است و نهکس دیگر، پس مسیح خداست . « عیسی چون ایمان ایشان را دید مفلوج را گفت: ای فرزند گناهان تو آمرزیدهشد ..... لیکن تا بدانید که پسر انسان را استطاعت آمرزیدن گناهان بر رویزمین هست » مرقس 2 : 5 10
( همچنین ر ک: متن 9 : 2 6 و لوقا 5 : 20 24 )




نقد و بررسی :
از برخی از فقرات کتاب مقدس بر می آید که تمام کارهای مسیح منسوب به خداست و خداوند قدرت این اعمال را به او داده است. « آمین آمین به شما می گویم که پسر از خود هیچ نمی تواند کرد » یوحنا 5: 19
« عیسی با اینکه می دانست که پدر همه چیز را به دست او داده است » یوحنا13:3
پس صدور چنین کارهایی از مسیح نمی تواند دلیل بر الوهیت او باشد. آری، خداوند چنین اختیاری را به مسیح داده است چنانکه کشیش ها نیز قدرت بخشیدن گناهان را دارند ( به اعتقاد کاتولیکها ) و چنانکه مسیح به حواریون فرمود « گناهان آنانی را که آمرزیدید برای ایشان آمرزیده شد » یوحنا 20 : 23


دلیل سوم مسیحیان بر الوهیت مسیح :
مسیح بارها توسط دیگران پرستش شد و از این کار کسی را نهی نکرد . « پس او را پرستش نمود » یوحنا 9 : 38
« پس او را پرستش کرده با خوشی عظیم به سوی اورشلیم برگشتند » لوقا 24 : 52
« پس اهل کشتی آمده او را پرستش کرده و گفتند فی الحقیقه تو پسر خدا هستی» متی 14 : 33
بدون تردید اگر مسیح دارای مقام الوهیت و خدائی نبود ایشان را از پرستش خود نهی می کرد.



نقد و بررسی:
بهتر است برای بررسی این آیات به متن یونانی مراجعه کنیم تا معنی صحیحرا پیدا کنیم. در کتاب مقدس در این آیات از واژه یونانیProsekunhsenاستفاده شده و این کلمه به معنی کرنش و تعظیم است .



آری، رتبه ملکی صادق چنان بالا بوده است که در همین رساله عبرانیانمسیح را در کهانت با او مقایسه کرده اند و هم رتبه او قرار داده اند. « زیرا شهادت داده شد که تو تا به ابد کاهن هستی بر رتبه ملکیصدق » عبرانیان 7 : 17
به هر حال اگر پیدایش خارق العاده دلیل بر الوهیت باشد باید ملکی صادق را در رتبه ای بالاتر از مسیح قرار داد ، زیرا او هم بدون پدر و هم بدون مادر بوده است.
نحوۀ پیدایش ملکی صادق مفسرین مسیحی را با چالش جدی مواجه ساخته است تا به جایی که برخی وی را ظهور موقتی از مسیح دانسته اند!!! (آیین کاتولیک، جورج برانتل، فصل پنجم، ص 147)


دلیل پنجم مسیحیان بر الوهیت مسیح :

مسیح در طول زندگی خویش معجزات فراوانی را انجام داد که این معجزات ،خود بزگترین دلیل بر این مدعای ماست .

برخی از این معجزات عبارتند از :

زنده کردن مردگان لوقا 8 : 54 - 55، یوحنا 11 : 43 - 44، لوقا 7 : 14 – 15شفای بیماران یوحنا بابهای 4 و 5 و 9 ، لوقا بابهای 13 و 14 و 17 و 18 راه رفتن بر روی آب، یوحنا باب 6

سیر کردن پنج هزار نفر توسط پنج نان و دو ماهی یوحنا باب 6 و ...

صدور این معجزات و به خصوص زنده کردن مردگان همگی دلیل بر این است که مسیح ، انسان نبوده و با قدرت خدائی خویش این کارها را انجام می داده است.


نقد و بررسی :

با مطالعه عهد عتیق به معجزات متعددی از پیامبران برخورد می کنیم .« پس چنانکه مرا امر فرمود نبوت نمودم و روح به آنها داخل شد و آنها زنده گشته بر پای های خود لشکر بی نهایت عظیمی ایستادند »حزقیال 37: 10

« و واقع شد که چون مردی را دفن می کردند آن لشکر را دیدند و آن مرده را در قبر الیشع انداختند و چون آن میت به استخوانهای الیشع برخورد زنده گشت و به پایهای خود ایستاد » دوم پادشاهان 13 : 21

« وخداوند آواز ایلیا را اجابت نمود و جان پسر به وی برگشت که زنده شد » اول پادشاهان 17 : 22

گذشته از این موارد در انجیل یوحنا آمده است که حضرت مسیح به شاگردان فرمود: «آمین آمین به شما می گویم هر که به من ایمان آرد کارهایی را که من می کنم او نیز خواهد کرد و بزرگتر از اینها را نیز خواهد کرد » یوحنا 14 : 12

مطابق این آیه مسیح صدور معجزاتی بزرگتر از کارهای خود را هم از شاگردان خویش ممکن می داند.

اشکال : میان معجزات مسیح و معجزات سایر پیامبران تفاوتی بزرگ وجود دارد و آن اینکه پیامبران ، معجزات را با درخواست از خداوند با اتکاء به قدرت الهی انجام می دادند اما مسیح بدون اینکه از خداوند چیزی بخواهد با اتکا به نیروی خویش این کارها را انجام می داد.

جواب : حضرت مسیح در موارد متعددی بر این حقیقت تأکید می کند که معجزات و کارهای او به اراده الهی و با قدرت خداوند صورت پذیرفته است.

« عیسی ناصری مردی که نزد شما از جانب خدا مبرهن گشت به قوات و عجایب و آیاتی که خدا در میان شما از او صادر گردانید » اعمال رسولان 2 : 22

« اعمالی که به اسم پدر خود به جا می آورم آنها بر من شهادت می دهد » یوحنا10: 25

« می دانست که پدر همه چیز را به دست او داده است » یوحنا13: 3



نتیجه :

بدون شک اگر محال بودن این گزاره ثابت شود دیگر نیاز به بررسی نخواهد داشت . هر اندیشمندی بر این نکته واقف است که اگر در متن معتبری جمله ای را یافت که کاملاً غیرعقلانی است باید به تفسیر آن به نحو معقول بپردازد و اگر امکان چنین تفسیری نبود باید از آن صرف نظر کند . می دانیم که اگر در معتبرترین کتاب ها نیز ببینیم که 2 + 2 می شود 5 هیچگاه چنین مطلبی را باور نخواهیم کرد .


بررسی تثلیث از دیدگاه عقل:
ما این نکته را قبول داریم که عقل انسان نمی تواند تمام حقایق را درک کند به عنوان مثال درک حقیقت روح، حقیقت خداوند، حقیقت فرشتگان و سایر امور متافیزیک بسیار ساخت و شاید غیرممکن باشد اما اینکه عقل از رسیدن به بلندای این امور عاجز است دلیل بر این نمی شود که عقل، بدیهیات را به اسم متافیزیک زیر پا بگذارد.

فرض کنید کسی بگوید دو فرشته و دو فرشته شاید بشود پنج فرشته و زمانی که این مساله را انکار می کنیم بگوید این متافیزیک است و از عهدۀ عقل تجربی خارج ؛ آیا می پذیریم ؟


یا کسی بگوید شاید فرشتگان هم موجود باشند و هم نه !

بدون شک ما این ادعا را نخواهیم پذیرفت و با اینکه مسائل چنین فراتر از
درک ماست اما نسبت به مقدمات بحث هرگز شک نمی کنیم
در مسأله ی تثلیث اشکالات عقلی فراوانی وجود دارد ، گذشته از این مسئلۀ تجسد مسیح و مرگ آن حضرت نیز بر این اشکالات می افزاید :
اگر ذات مسیح با ذات خدا یکی است و اگر ذات خداوند قابل تقسیم نیست
(چنانکه در اعتقادنامه آتاناسیوس آمده است) چگونه مسیح مرد؟ آیا بخشی از خدا مرد؟!
برخی از افراد ناآگاه می گویند این طبیعت انسانی مسیح بود که مرد و نه طبیعت الهی اما این مطلب بسیار بی پایه است چرا که طبق تعالیم کلیسا و سنت مسیحی ، این طبیعت الوهی مسیحی بود که دچار شکنج شد و مرد زیرا فقط این پسر خدا بود که می توانست با خرید آزار و اذیت و در نهایت مرگ، واسطه بین خدا و خلق شود نه طبیعت انسانی مسیح .


مسیحیت و پاسخ به این اشکالات


مسیحیان در مواجهه با این اشکالات و اینکه این عقیده در تضاد با عقل استبه شعار ایمان بیاور تا بفهمی اکتفا کرده اند!!! این بدان معناست که فهم این دکترین و اینکه چگونه یک مسأله خلاف عقل و فطرت را می توان پذیرفت همه در گروی ایمان آوردن به مسیح است. اما این منطق برای کسی که در صدد انتخاب یک ایدئولوژی و یک نظام الهیاتی است قابل قبول نیست .
آیا اگر ادیان ثنوی و دو گانه پرست، پیروان مکتب هندوئیسم، بودیسم،کنفوسیوس و ... چنین ادعایی بکنند از نظر مسیحیان، قابل قبول است؟!

تثلیث در گذرگاه اندیشه و تاریخ بشری

با مطالعه ی انجیلها و سرگذشت حضرت مسیح و مقایسه ی آن با الهیات مسیحی و عقاید این دین ، به یک واقعیت می توان دست یافت :


اینکه بسیاری از این عقاید در ادیان غیر آسمانی سابقه داشته است. به عنوان مثال داستان آزمایش عیسی مسیح و بردن او بر روی کوه و ارائه سلطنت های جهان کاملا شبیه سرگذشت هراکلس است. قصه مرگ یا مصلوب شدن ، تحمل درد و مشقت و در نهایت رستاخیز، در بسیاری از ادیان باستانی دارای نمونه است :

تموز در بابل ، آدونیس در آشور ، هراکلس در یونان و اوزیریس در مصر همگی خدایانی هستند که کشته شده اند . پرومته ، کیلورگوس و دیونیزوس به صلیب کشیده شدند و آتیس، ازیریس و آدونیس از قبر برخاستند .

سرگذشت آتیس که در آسیای صغیر پرستش می شد و به مرور زمان به غرب و به خصوص روم نفوذ کرده بود بسیار خواندنی است :

آتیس مرد و پس از سه روز زنده شد و هر ساله پیروان آتیس ، شکل او را به درخت کاج می آویختند و برای مرگش عزاداری می کردند .

پس از سه روز آن را دفن کرده و رستاخیزش را جشن می گرفتند و آن را نشان نجات می دانستند .

اشنایی مردم روم با این تعالیم تا بدان حد بود که اوریجن ( یکی از بزرگان مسیحیت که در قرن سوم میلادی می زیست ) درباره ی رستاخیز مسیح می نویسد :

این معجزه برای بت پرستان چیز تازه ای نیست 

( مسیحت شناسی مقایسه ای / زیبایی نژاد / ص 372 )

دکترین تثلیث نیز از جمله عقایدی است که بسیار سابقه دار بوده است و در بسیاری از ادیان باستانی ریشه دار بوده است


تثلیث مصری از جمله ی این موارد است ؛ خدای مصریان از اوزیریس osiris ( پدر ) ایزیس isis ( مادر ) و هروس horus ( پسر ) تشکیل شده بود .

( سیر تحولی دینهای یهود و مسیح / دکتر فضائی / ص291 )

بسیاری از دین شناسان بر این عقیده اند که مسأله ی تثلیث و بخصوص الوهیت مسیح ، ساخته و پرداخته ی ذهن پولس است و انجیلها ( اگر بپذیریم که الوهیت مسیح را تعلیم می دهند ) همگی متأثر از افکار او بوده اند ( قبلا و در بخش کتاب مقدس آوردیم که رسالات پولس مقدم بر تمام بخشهای عهد عتیق بوده است )

جان ناس می نویسد : « پولس رسول را غالبا دومین موسس مسیحیت لقب داده اند ... چون وی نزد امم غیر یهودی به دعوت مبعوث بود فکر مسیحیت و بعثت و رجعت او به کلی نزد ایشان فکری بیگانه بود از این رو پولس از راه دیگری که متناسب با فکرو اندیشه ی آن اقوام بود در آمد ... و اظهار داشت عیسی مسیح موجودی اسمانی است که طبیعت و ذاتیت الوهی دارد ولی خود تنازل فرموده صورت و پیکر انسانی را قبول کرد .( تاریخ جامع ادیان ، 614 )


نویسنده ی مسیحی دیگری می نویسد :

پولس برای ما شکل واضحی از مسیح هر چند ظاهرا متفاوت با شکل مسیح اناجیل به جا گذاشت ... مسیح او پسر خداست دو طبیعت الهی و بشری دارد ، مجسم شد و صورت عبد گرفت .

( یسوع المسیح / الیاس نجمه / ص 17 – 18 )

جوان گریدی می نویسد :

پولس به خاطر توسعه یافتن افکارش متهم شده است که آنقدر مسیحیت را تغییر داد که گویی موسس دوم آن است ( مسیحیت و بدعتها ،ص47 )


عیسی یک انسان - پسر خداست، کافر می دانستند .

(مسیحیت و بدعتها، جوان گریدی، ص 43 و 44)

گفتاری از ویل دورانت:

پولس الهیاتی به وجود آورد که در سخنان مسیح چیزی جز نکات مبهم از آن نمی توان یافت: هر انسانی که از زن به دنیا بیاید وارث گناه آدم است و ازنفرین ابدی جز به وسیله مرگ پسر خدا که کفاره ی گناه است، نمی تواند نجات یابد . چنین مفهومی برای مشرکان قابل قبول تر از یهودیان بود، مردم مصر، آسیای صغیر و یونان از دیرزمانی به خدایانی مانند اوزیریس و آتیس و دیونوسوس که به خاطر نجات بشر مرده بودند اعتقاد داشتند.

عنوانهایی از قبیل سوتر (منجی) والئوتریوس (رهاننده) به این خدایان اطلاق شده بود.

واژه کوریوس (خداوندگار) که پولس به مسیح اطلاق می کند همان عنوانی بود که کیش های سوریه و یونان به دیونوسوس که می مرد و رستگاری را عملی می ساخت داده بودند (دقت کنید)

غیریهودیان انطاکیه و شهرهای دیگر که هرگز عیسی را در حیاتش نشناخته بودند نمی توانستند او را جز به شیوه خدایان منجی بپذیرند . (تاریخ تمدن، ویل دورانت، ج 3، ص 689)

گفتار پایانی :

با تأمل در تاریخچه ی تثلیث ، افکار پولس و بررسی دقیق تر کتاب مقدس به نتیجه ای متفاوت با ایده ی تحریف یافته ی مسیحی می رسیم. با مرور کلمات حضرت مسیح این نتیجه بسیار روشن تر و آشکار تر خواهد بود :

عیسی می دانست که خدا اختیار همه چیز را به دست او سپرده است. یوحنا 13 : 3


خدا نیز بزرگی و جلال خود را به من خواهد داد . یوحنا 13 : 31 و 33

هر چه خدا به من دستور دهد همان را انجام می دهم، از این جهت محاکماتی که می کنم کاملا عادلانه است زیرا مطابق میل و اراده ی خدایی است که مرا فرستاده نه مطابق میل خودم . یوحنا 5 : 30

او به من اختیار داده تا گناهان مردم را داوری کنم . یوحنا 5 : 27

آنچه من می گویم از خداست نه از خودم . یوحنا 7 : 17

من خدا را می شناسم و کاملا مطیع او هستم. یوحنا 8 : 55

به امر خدا برای کمک به مردم معجزه های بسیار کرده ام . یوحنا 10 : 32

جلالی را که به من بخشیدی به ایشان داده ام . یوحنا 17 : 22

به ایشان بگو که نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما می روم . یوحنا 20 : 17

عیسی ناصری مردی که نزد شما از جانب خدا مبرهن گشت به قوّات و عجایب و آیاتی که خدا در میان شما از او صادر گردانید. اعمال رسولان 2 : 22

مکاشفه عیسی مسیح که خدا به او داد تا اموری را که می باید زود واقع شود بر غلامان خود ظاهر سازد . مکاشفه 1 : 1

و در ساعت نهم عیسی به آواز بلند ندا کرده گفت ایلوئی ایلوئی لما سبقتنی یعنی الهی الهی چرا مرا واگذاردی. مرقس 15 : 34 و متی 27 : 46

مسیحیان در مواجهه با این آیات چنین ادعا می کنند که آن درسته ازایاتی که حاکی از بی اطلاعی، ناتوانی و یا هر گونه نقصی است از جنبه و بُعد انسانی مسیح برخاسته است و جنبه و سرشت الهی مسیح از هر گونه نقصی مبراست . اما با مراجعه به عهد جدید می بینیم که این ادعا غیرصحیح و دور از واقع است زیرا در بسیاری از موارد حضرت مسیح در حالی که خود را پسر می خواند و در حالیکه صحبت از رابطه پدر و پسری میان خود و خدا صحبت می کند با این حال از بی اطلاعی ، اطاعت از پدر و ..سخن به میان می آورد:

همچنان که پدر در خود حیات دارد همچنین پسر را نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد. یوحنا 5 : 26

بدو قدرت بخشیده که داوری هم بکند . یوحنا 5 : 27

من از خود هیچ نمی توانم کرد بلکه چنانکه شنیده ام داوری می کنم و داوری من عادل است زیرا که اراده خود را طالب نیستم بلکه اراده پدری که مرا فرستاده است. یوحنا 5 : 30 (دقت کنید ؛ عادلانه بودن داوریهای پسر فقط در گروی پیروی از اراده پدر است )

اگر احکام مرا نگاه دارید در محبت من خواهید ماند چنانکه من احکام پدر خود را نگاه داشته ام و در محبت او می مانم . یوحنا 15 : 10

در این فقره نیز مسیح بر این نکته واقف است که محبت و علاقه پدر به او در گروی نگاه داشتن احکام اوست.

( به این نکته نیز باید توجه داشت که از عبارت حضرت مسیح در فقره ی دیگری نیز بر می آید که علاقه خداوند به پسر چیزی فراتر از معمول نیست: و ایشان را محبت نمودی چنان که مرا محبت نمودی. یوحنا 17 : 23 )

پسر از خود هیچ نمی تواند کرد مگر آنچه ببیند که پدر به عمل آرد . یوحنا 5 : 19


هر چند پسر بود به مصیبتهایی که کشید اطاعت را آموخت و کامل شده ... . عبرانیان 5 : 8 - 9


دوستان این آیات برخی از فقرات عهد جدید بود که برخی به روشنی و با صراحت و برخی به اشاره الوهیت مسیح را انکار می کند و ثابت می کند که مسیح جز یک انسان برگزیده نبوده است.


« ناگاه شخصی آمده وی را گفت : ای استاد نیکو چه عمل نیکو کنم تا حیات جاودانی یابم؟ وی را گفت از چه سبب مرا نیکو گفتی و حال آنکه کسی نیکو نیست جز خدا فقط » متی 19 : 16 - 17

در این واقعه مسیح با قاطعیت این جوان را توبیخ می کند و حال آنکه اگر مسیح دارای جنبه و سرشت الهی بود، نباید این جوان را مؤاخذه می کرد.

نکته عجیب آنکه به اعتقاد مسیحیان ( و طبق ترجمه های مرسوم و معمول کلیسا در چند مورد آمده است که ) مردم حضرت مسیح را پرستش نمودند . (چنانکه گذشت) ؛ آیا مسیح از اینکه او را نیکو بخوانند ناراحت می شود اما از پرستیده شدن ابائی ندارد؟! 

شاهد دیگر آنکه در انجیلها آمده که شیطان حضرت مسیح را امتحان می کرد:

« پس ابلیس او را به کوهی بسیار بلند برد و همه ممالک جهان را و جلال آنها را بدو نشان داد. به وی گفت: اگر افتاده مرا سجده کنی همانا این همه را به تو بخشم ، آنگاه عیسی وی را گفت دور شو شیطان، زیرا مکتوب است که خداوند خدای خود را سجده کن و او را فقط عبادت نما. متی 4 : 8 - 10


آیا شیطان خدای خود را امتحان می کرد (توجه داشته باشید که در همین واقعه شیطان به مسیح می گوید، اگر پسر خدا هستی )

به نظر می رسد که اگر مسیح خدا باشد باید در جواب شیطان می فرمود: مرا به چه می خواهی فریب دهی، تمام دنیا مخلوق خود من است و من دنیا را خلق کردم اما مسیح در اینجا هم صحبت از بندگی خویش می آورد.

آنچه گذشت بررسی و تأمل در آیات کتاب مقدس و بخصوص عهد جدید بود . فکر می کنم که مسیحیان نیز اگر فارغ از هیاهو و استدلال های از پیش تنظیم شده به تأمل و دقت در این آیات بپردازند، به نتیجه ای مشابه آنچه ما رسیدیم، برسند ؛ نتیجه ای که بسیاری از متفکرین ، پژوهشگران و اندیشمندان عرصه ی دین را به خود جلب کرده است:

خدا یکی است و مسیح نیز هرگز و هرگز ادعای خدایی نکرد .

آدولف فن هارناک که از دانشمندان عالیمقام الهیات به شمار می رود ، معتقد بود که عیسی ادعا نکرده است که مسیح موعود خداست و الوهیت دارد بلکه بعداً پولس ، تثلیث و عقاید یونانی باعث شدند که انجیل سادۀ عیسی به الهیات پیچیده ای درباره وی تبدیل شود . (راهمای الهیات پروتستان، ویلیام هورن، ص 44)

اپیونیها در قرن اول میلادی که به نام « یهودی ـ مسیحیان » اولیه شناخته می شوند، منکر الوهیت مسیح بودند.

شاهدان یهوه و یونیورسالیستهای موحد دو فرقه یگانه پرست و موحد در زمان ما به شمار می روند. این دو فرقه اگر چه به لحاظ تعداد در اقلیت هستند اما به لحاظ الهیات (شاهدان یهوه) و به لحاظ شخصیت ها (یونیورسالیستها) پیشتازند.

پنج رئیس جمهور آمریکا از جمله توماس جفرسون و آدامس از موحدین بوده اند . در طول بیست قرن سابقه ی مسیحیت بسیاری از الهی دانان برجسته ، دکترین تثلیث را مورد انتقاد قرار داده اند و آن را مخالف با تعالیم کتاب مقدس دانسته اند .

صرف از نظر قرون ابتدائی مسیحیت که ما تاریخ دقیقی از افکار و نوشته های مسیحیان آن دوران نداریم در قرون بعدی این شخصیت ها به عنوان مدافعان توحید قیام کردند :

آریوس که در زمان خویش با دکترین تثلیث به مخالفت برخاست و گروهی از اسقفان شرق نیز با او همراهی کردند .

افکار آریوس و اسقفان همفکر او توسط شورای نیقیه (ویا بهتر بگوییم شورای کنستانتین ! ) که توسط شخص کنستانتین اداره می شد، طرد شد و تمام رسالات و کتب ضد تثلیثی سوزانده شد و هر گونه حمایت از این طرز فکر به عنوان جرمی سنگین معرفی شد

پولس ساموساتایی (پاتریارک انطاکیه در 260 م که نظریه فرزندخواندگی به او منسوب است.

3- سوسینوس (sosinus) که در سال 1600 م مکتب سوسیانیزم را پایه نهاد و تثلیث را انکار کرد.

4- میکائیل سروتوس که به دستور جان کالون و به جرم انکار تثلیث سوزانده شد.

5- امانوئل کانت فیلسوف برجسته قرن هیجدهم

6- شلایر ماخر الهی دان برجسته و نام آشنای قرن هیجدهم

7- آلبرخت ریچل که از وی به عنوان بزرگترین و مؤثرترین عالم الهی قرن نوزدهم یاد می شود .

8- آدولف فن هارناک که استاد برجسته الهیات در دانشگاه های لایپزیک،گیسن، ماربورگ و برلین بود و جایگاه علمی او تا بدان حد بود که امپراتور وقت او را با ملقب ساختن به لقب تشریفاتی فون مورد تجلیل قرار داد .


منبع: http://rahemasih.blogfa.com 
(لازم به ذکر است که دوستان پولسی یکبار هم این وبلاگ را هک کرده بودند!)

 

از روشن ترین و بارزترین این آیات می توان به این واقعه اشاره کرد:

ابیونیها از جمله ی فرقه هایی بودند که پولس را به خاطر این تعلیم که

یا فرض کنید کسی در مورد فرشتگان یا روح بگوید : هم ازلی هستند و هم حادث ! آیا می پذیریم ؟
بررسی دلایل معتقدین به الوهیت مسیح این نکته را روشن ساخت که الوهیت مسیح در کتاب مقدس نیز ریشه معتبری ندارد و درست به همین خاطر بوده است که تا قرنها پس از حضرت مسیح نیز این مسأله مورد اختلاف و نزاع بوده است.  در حال حاضر نیز برخی از فرق مسیحی نظیر یونیورسالیستها و شاهدان یهوه منکر این دکترین هستند .
 عهد جدید دارای اعتبار و سند محکمی نیست. افزون بر نداشتن سند، وجود اشتباهات و تناقضات بی شمار نیز اعتبار آن را به شدت زیر سؤال می برد در پایان لازم می دانیم به اختصار به این مسئله بپردازیم که آیا اصلا چنین عقیده ای امکان عقلی دارد؟

شاهد بر ادعای ما اینکه این واژه در مورد غیر خدا نیز استعمال شده است :
در پیدایش 23 : 7 آمده است : « پس ابراهیم برخاست و نزد اهل آن زمین یعنی بنی حت تعظیم نمود»
در این عبارت از کلمهProsekunhsenاستفاده شده ، شکی نیست که ابراهیم بنی حت را پرستش نمی کند ، پس این واژه به معنی تعظیم و کرنش است.
همچنین در اول پادشاهان 1 : 23 می خوانیم : « و پادشاه را خبر داده گفتند که اینک ناتان نبی است و او به حضور پادشاه آمده رو به زمین خم شده پادشاه را تعظیم نمود» در این عبارت نیز از واژه Prosekunhsen استفاده شده است و مترجمین آنرا به معنی کرنش و تعظیم دانسته اند و نه به معنی پرستش زیرا معقول نیست که ناتان نبی پادشاه را پرستیده باشد.
جالب است که مترجمین مسیحی این واژه را در این موارد به تعظیم و کرنش ترجمه کرده اند اما در مواردی که مربوط به حضرت مسیح است به پرستش ترجمه نموده اند. این شیوۀ مترجمین و اِعمال سلیقه های شخصی انسان را به یاد ضرب المثل معروف می اندازد که : قربان شوم خدا را یک بام و دو هوا را 




دلیل چهارم مسیحیان بر الوهیت مسیح :
تولد عجیب و خارق العاده مسیح حتما دارای پیامی است و این پیام چیزی نیست جز اینکه مسیح شخص عادی نیست بلکه خدای متجسد است.

نقد و بررسی :
اگر چه این حرف را می پذیریم که تولد خارق العاده مسیح بدون دلیل نبوده است و حتما حاوی پیامی است ؛ اما اینکه این پیام ، اعلام الوهیت مسیح باشد ، به هیچ عنوان قابل پذیرش نیست .
آیا نمی توان علت آن را قدرت نمائی خداوند دانست؟ آیا مسیحیان هر امر خارق العاده ای را که در مورد انسان ها رخ داده است دلیل بر الوهیت آنها می دانند.
آیا مسیحیان می توانند قبول کنند که چون مرده ای به استخوان های الیشع برخورد کرد و زنده شد، این واقعه دلیل بر الوهیت الیشع باشد چرا که امریغیرعادی رخ داده است؟!!
علاوه بر این پیدایش آدم و حوا نیز همچون عیسی و بلکه عجیب تر است ،صرف نظر از تمام این موارد ملکی صادق که بدون پدر و مادر بوده است از عیسی مسیح به مراتب مهم تر است. « زیرا این ملکیصدق ... بی پدر و بی مادری و بی نسب نامه و بدون ابتدایایام و انتهای حیات » عبرانیان 7 : 1 3
اگرچه در دید اول این ادعا صحیح به نظر می رسد اما با دقت در آیۀ مذکور این نکته آشکار می شود که مراد مسیح این است که من وابسته و بندۀ دنیانیستم چرا که این حرف را به یهودیان منکر و معاند می زند. شاهد مطلب آنکه مسیح این عبارت را در مورد حواریون نیز به کار برده است « من کلام تو را به ایشان دادم و جهان ایشان را دشمن داشت زیرا که ازجهان نیستند همچنان که من نیز از جهان نیستم ... ایشان از جهان نیستندچنانکه من از جهان نمی باشم » یوحنا 17 : 14 16
در جای دیگر نیز خطاب به حواریون می فرماید : « اگر از جهان می بودید جهان خاصان خود را دوست می داشت لکن چونکه از جهان نیستید بلکه من شما را از جهان برگزیده­ام از این سبب جهان با شما دشمنی می کند »یوحنا 15 : 19
3 ـ مسیح در خود حیات دارد و به دیگران حیات می بخشد. « آمین آمین به شما می گویم که ساعتی می آید بلکه اکنون است کهمردگان آواز پسر خدا را می شنوند و هر که بشنود زنده گردد، زیرا همچنان­ که پدر خود حیات دارد، همچنین پسر را نیز عطا کرده است که در خود حیاتداشته باشد » یوحنا 5 : 25 – 26

وجود برخی از صفات که فقط به خداوند اختصاص دارد در حضرت عیسی مسیح، خود بهترین دلیل بر خدا بودن عیسی است . این صفات عبارتند از :

آری مترجمین عهد جدید برای تطبیق دادن اناجیل با عقاید خویش ترجمه ها را به گونه ای کاملا سلیقه ای ارائه داده اند.
۹ - « و از نوع خدا گونه بود لوگوس » انجیل یوحنا ترجمه یوهانس شنایدر 1978 م
۶ - « و کلمه خدایی بود » ترجمه دنیای جدید از نوشته های مقدس یونانی مسیحی 1950 م
۴ - « وکلمه الهی بود » ترجمه ج. اسمیت و اِ. گودسپید 1935 م
۵ - « واز نوعی الهی بود کلمه » عهد جدید ترجمه لودویک تیمه 1946م

در نتیجه عبارت انجیل باید چنین معنا بشود که و کلمه خدایی بود ( نه اینکه خودش خدا باشد )
«و لوگوس (کلمه) پیش تئوس (خدا) بود و لوگوس تئوس بود»در این عبارت کلمۀ تئوس اول با حرف تعریف آمده بدون شک به معنی خداست اما در جمله دوم، این کلمه بدون حرف تعریف آمده است. در این گونه موارد ممکن است که این اسمی که بدون حرف تعریف آمده است را نکره بدانیم.

مزامیر 68 :5 « پدر یتیمان وداور بیوه زنان خداست »

ما در این نوشتار به بررسی این مهم خواهیم پرداخت اما از آنجا که اثبات الوهیت روح القدس فقط در صورتی است که مسیح را خدا بدانیم (زیرا کسی که روح القدس را خدا بداند اما مسیح را خدا نشمارد وجود ندارد)  فقط به بررسی الوهیت مسیح می پردازیم.

تجزیه و تحلیل نگرش اسلام به همجنسگرایی

 یکی دیگر از جنبه های احکام اسلامی که خیلی زیاد از سوی اسلامستیزان مورد توجه قرار دارد، مخالفت شدید اسلام با همجنسگرایی است. آنها احکام شدید اسلام در مورد همجنسگرایی را غیرانسانی میدانند و بر ضد آزادی میشمرند!(البته گویا تشخیص تفاوت آزادی و فساد برایشان سخت است.)

 پیش از ورود به بحث باید موارد زیر را تکرار کنم:

نکتۀ مهم: این احکام برای مسلمین طرح شده اند و برای نامسلمانان نیستند پس باید با دید یک مسلمان به این احکام نگریست نه با دید یک نامسلمان و این کاریست که اسلامستیزان وارونۀ آن عمل میکنند.

 

از دید اسلام در اثر گناه فطرت خداجوی انسان آسیب میبیند و مجازات یک درمان برای این آسیب است. بسته به اینکه این آسیب چقدر عمیق باشد مجازاتهای مختلفی برای درمان این آسیب مطرح میشوند. همچنین با وجود مجازات از گناه فرد و فساد جامعه جلوگیری میشود؛ در واقع وجود مجازات بهترین مانع سر راه جرم است.

خب پس حالا باید با دیدی خداباورانه و با اعتقاد به اینکه ما رد معاد باید برای اعمال و رفتار خود پاسخگو باشیم و اینکه خدا از طریق انبیاء درست و غلط بودن اعمال و میزان زشتیشان و مجازات دنیوی و اخرویشان را آشکار نموده است و باز باید دقت کنیم که خداوندی که خود شهوت را به انسان داده، حق دارد نوع استفاده از آن را تعیین نماید.

چرا اسلام با همجنسگرایی مخالف است؟

 اساسا خداوند در قرآن میفرماید: کسانى که براى اقناع غریزه جنسى خود راهی غیر از ازدواج طلب کنند, تجاوزگرند(مؤمنون:۷)

مرحوم علامه محمدتقی جعفری (ره) درجواب فیلسوف شهیر اروپایی برتراند راسل که پرسیده بود چرا اسلام این قدر به ازدواج بها داده و برایش قانون وضع کرده است، نوشت: «با ازدواج میخواهد انسان به وجود آید، مساله تولد انسان مطرح استارضای غریزه جنسی و تامین نیازهای فیزیولوژیک انسان از آثار مثبت ازدواج است؛  ولی میتوان فلسفه و حقیقت ازدواج از نظر اسلام را در سه امر جست و جو کرد: تکمیل، تسکین و تولید.

۱.تکمیل


هیچ انسانی به تنهایی کامل نیست و پیوسته در جهت جبران کمبود خویش تلاش میکند. جوان در پی رسیدن به استقلال فکری است؛ برای جبران نواقص و تامین نیازهای بی شمار خود به سوی ازدواج سوق داده میشود و با گزینش همسری مناسب و شایسته موجبات رشد و تکامل خویش را فراهم میکند. شهید مطهری در این باره میفرماید: «تشکیل خانواده یعنی یک نوع علاقه‏مند شدن به سرنوشت دیگران.... و یکی از علل این که در اسلام ازدواج یک امر مقدس و عبادت تلقی شده است همین است... ازدواج اولین مرحله خروج از خود طبیعی فردی و توسعه پیدا کردن شخصیت انسان است... پختگی که در پرتو ازدواج و تشکیل خانواده ایجاد میشود، در هیچ جای دیگر نمیتوان به آن رسید. و آن را فقط در ازدواج و تشکیل خانواده باید بدست آورد.»( تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهری. ص ۲۵۲)

بنابراین، میتوان ازدواج را مایه رشد و کمال یافتن انسان دانست. در واقع خداوند انسان را به گونه‏ای آفریده که بدون جنس مخالف ناقص است و با جنس مخالف کامل میشود. مرد به زن نیازمند است و زن به مرد. هر کدام از دو جنس از نظر روحی و جسمی به هم وابسته‏اند و با قرار گرفتن در کنار هم یکدیگر را تکمیل میکنند.


۲.تسکین

مهم‏ترین نیازی که بر اثر ازدواج تامین میشود، نیاز به آرامش و احساس امنیت و آسودگی است این نیاز که در سرشت آدمی ریشه دارد، چنان مهم است که خداوند در بیان فلسفه ازدواج میفرماید: «از آیات و نشانه‏های خداوند این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی قرار دادیم تا در کنار آنان آرامش یابید».(سوره روم آیه ۲۱)

بنابراین، همسر موجب آرامش و امنیت‏خاطر و محیط خانه وسیله آرامش روحی زن و مرد قرار داده شده است. در اوایل جوانی احساس تنهایی، بیهودگی و نداشتن پناهگاه انسان را فرا میگیرد. ازدواج و قرار گرفتن در کنار همسری شایسته و دلسوز این احساس را از بین میبرد و او را به آرامش روحی میرساند. این احساس آرامش به ثبات فکری و روحی، وقار، احساس ارزشمند بودن و لذت میانجامد. در واقع دست آفرینش نوعی کشش درونی میان زن و مرد به ودیعت نهاده تا هر کدام در سنین خاص خواهان یکدیگر شوند و اضطراب وپریشانیشان از طریق ازدواج به سکونت و آرامش تبدیل گردد. دانشمندان علوم تجربی و انسانی نیز ارضای صحیح و به موقع غریزه جنسی و ترشح معتدل غدد جنسی را برای سلامت جسم و روان آدمی لازم دانسته، عدم آن را سبب پاره‏ای از بیماریهای روانی و گاه جسمانی شمرده‏اند.


۳.تولید


یکی از ثمرات بزرگ ازدواج وجود فرزند و بقای نسل آدمی است. تولید و تکثیر نسل را نباید کوچک و بی اهمیت‏شمرد؛ زیرا هدف آفرینش جهان وجود انسان و پرورش و تکامل او است. تولید و پرورش انسان‏های خدا پرست و موحد و نیکوکار و صالح، مطلوب خدای جهان آفرین است. از دیدگاه اسلام، وجود فرزند صالح برای پدر و مادر یک عمل صالح شمرده میشود و در سعادت دنیا و آخرت آن‏ها مؤثر است‏به همین جهت، معصومان تولید و تکثیر نسل را از اهداف ازدواج خوانده‏اند. پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «چه مانع دارد که مؤمن برای خودش همسری برگزیند. شاید خدا فرزندی به او عطا کند که با گفتن لااله الاالله زمین را سنگین سازد.» در حقیقت زوج‏ها از طریق فرزندان خود رشته پیوند میان اعضای یک نسل را به وجود میآورند. این امر از اهداف اساسی ازدواج است؛ وجود فرزندان به گرمی، پویایی و صفای کانون خانواده میانجامد و انگیزه ادامه زندگی را در انسان تقویت میکند.البته روشن است که در پرتو ازدواج یکی از نیازها و غرایز مهم انسان (غریزه جنسی) تامین و به روشی درست ارضا میشود.

با تأمین این نیاز جسمانی، فرد از نظر روانی، ذهنی و اخلاقی به آرامش میرسد و مسیر بسیاری از انحرافات جنسی و اخلاقی و اجتماعی بسته میشود. بنابراین ازدواج، پیمودن یک مسیر صحیح و عقلانی و فطری است. مطمئناً مواردی که ذکر شد، در ازدواج دو پسر یا دختر با هم تأمین نمی‌شود، بلکه به آن اهداف آسیب می‌رساند، پس ازدواج هم جنس در اسلام و در ادیان آسمانی مردود و ممنوع اعلام شده است.(هر چند برخی کلیساها آنرا جایز میدانند!)

 از نگاه کلی تر هم جنس بازی و بخصوص لواط، عملی بر خلاف فطرت است و هر چه با فطرت هم خوانی نداشت، تأثیر سوء دارد و بر تحیر و سرگردانی و پریشانی آن‏ها افزوده میشود. به همین دلیل روایات زیادی درباره مذمت هم جنس بازی نقل شده که بسیار تکان دهنده است. با مطالعه آن روایات، میتوان به زشت بودن این عمل پی برد. قطعاً روایات برای افراد مؤمن در جلوگیری از این عادت ناپسند مؤثر است. در مذمّت لواط در قرآن از قول حضرت لوط به قومش آمده است: «أتأتون الذکران من العالمین؛ آیا در میان جهانیان شما به سراغ جنس مرد می‌روید و همسرانی را که خدا برای شما آفریده است رها می‌کنید؟!‌ شما قوم تجاوزگری هستید».(شعراء:۱۶۵) این رابطه از نظر شرعی کاملا مردود است و هرگز نباید انجام گیرد کما اینکه امام صادق (ع) در بیان فلسفه حرمت لواط می‌فرماید: اگر آمیزش با پسران حلال بود، مردان از زنان بی نیاز می‌شدند و این موجب قطع نسل بشر می‌شد و مفاسد زیاد اخلاقی و اجتماعی به بار می‌آورد.( وسائل الشیعه، ج۴، ص۲۵۲)

 از نظر پزشکی نیز ثابت شده که رابطه همجنس با همجنس یک رابطه پرخطر است. هیچ پزشکی چنین رابطه ای را توصیه نمیکند و مسلما هیچ نظریه مبنی بر سالم بودن و بی ضرر بودن این رابطه ارائه نگردیده، بر عکس، این رابطه همیشه از نظر پزشکی نقض گردیده است. از طرف دیگر سایر بیمارهای عفونی، ویروسی همانند هپاتیت، ایدز، سفلیس و سایر بیماری‌های مقاربتی از طریق مقعد (پشت) ،در مورد لواط، راحتتر منتقل می‌شوند. خیلی از افراد تصور میکنند که در رابطه مقعدی هیچ خطری آنها را تهدید نمی‌کند، در حالی که چون مقعد در درون خود باکتریهای زیادی دارد، انتقال ویروسهای نظیر ایدز و... راحتتر انجام میگیرد این باکتریها با شستشو از بین نمی‌روند. از آن گذشته دریچه مقعد یک دربچه خروجی است، پس وارد شدن هر چیزی از این دریچه علاوه بر آسیب به دریچه و موارد ذکر شده همراه با درد است و به مرور باعث باز شدن هر چه بیشتر دریچه مقعد و پیدایش عوارض ذکر شده می‌شود.

 از سوی دیگر طبق روایات، همجنسگرایی را اولین بار شیطان به مردم قوم لوط یاد داد و این عملی شیطانی است.

چرا اسلام برای همجنسگرایی مجازاتی سنگین قرار داده است؟

 برای اینکه بدانیم، چرا اسلام برای همجنسگرایی مجازات شلاق و برای لواط مردها و سومین مرتبه از مساحقۀ زنان، حکم اعدام، صادر کرده است، باید یکبار دیگر بحث نظام جزایی اسلام را تکرار کنیم:

سیاست کیفری اسلام دارای دو نوع درمان برای دو مرحله ویژه از وضعیت جامعه است:

 

 

الف) پیش بینی مجازات‏های خفیف با شرایط اجرای آسان‏تر.جرائمی که حاکی از وخامت شدید اوضاع اجتماعی نبوده و در شرایط عادی جامعه رخ میدهد، در این دسته قرار میگیرد. این دسته از مجازات‏ها، جرائمی است که اختیارات قضات در این نوع جرائم وسیع‏تر بوده و میتوانند با در نظر گرفتن شخصیت مجرم و اوضاع واحوال ارتکاب جرم، تصمیم مقتضی را در برخورد با وی اتّخاذ نمایند.( کتاب نقد، ش۱۵ - ۱۴،ص۱۴۳ - ۱۴۰)

 

ب) پیش بینی مجازات‏های شدید: اعمال این مجازات‏ها منوط به شرایط و قیدهای فراوان است، به نحوی که گاه به ندرت فراهم میشود. این نوع مجازاتها از نوع درمان های سخت است که تنها در شرایط خاص به کار گرفته می شوند.این نوع درمان در جائی تجویز میشود که بزهکاری در آن به وضع حادّ و بغرنجی رسیده، پرده‏های عفت دریده شده و ارتکاب جرائم در ملأ عام قبحی ندارد. در کدام جامعه زنا واقع میشود، در حالی که چهار نفر مرد عادل شاهد وقوع آن باشند؟ چنین جامعه‏ای قطعاً دچار بیماری چنان شدیدی شده که مداوای آن از راه‏های عادی ممکن نیست و نیاز به شوک دارد. در جامعه‏ای که خون بی گناهی را به ناحق بر زمین میریزند، کدام اهرم قوی میتواند از وقوع مجدد این بیماری خطرناک جلوگیری کند؟

گرفتن اموال مجرم، سلب آزادی او، اصلاح و درمان مجرم، یا سازگار کردن او با جامعه، همه این امور در جای خود لازم و مفید هستند، اما برای حفظ امنیت و حیات جامعه کافی نیست.

اسلام، سلب زندگی و آزادی مجرم را هدف قرار نداده است. سیاست کیفری اسلام بیش‏تر تهدید به مجازات است، تا اجرای آن، از این رو مثلا برای اجرای حد سرقت، شرایط فراوانی گذاشته که جمع شدن همه آن‏ها بسیار بعید است. همین طور در زنا، لواط و جرایم عفافی، شرایطی را بیان میکند که مشخص میکند هدف اسلام بیش‏تر جلوگیری از اشاعه فحشا و علنی شدن بزهکاری در جامعه است تا اجرای مجازات.

 همجنسگرایی نیز از دسته دوم است.

پاسخ به یک شبهه

 یکی از شبهات پیرامون همجنسگرایی اینستکه این میل در برخی انسانها بیشتر است و به صورت ژنتیک اینگونه میباشد، در واقع به شکلی این افراد نمیتوانند جلوی خود را بگیرند.

پاسخ:

 اولین نکته اینکه از دیدگاه علم روز، همچنان نظریۀ قویتر اینستکه، همجنسگرایی آموختنی است و نه ژنتیک.

 دوم اینکه حتی اگر چنین بود این مسئله دلیل نمیشود که فرد به گناه دست بزند. به صورت مشابه برخی افراد نیز به صورت ژنتیک تمایل زیادی به خشونت و قتل دارند. آیا این دلیل میشود که این افراد دست به جنایت و قتل بزنند؟

سوم اینکه این افراد میتوانند شهوات خود را با جنس مخالف ارضا کنند تا مجبور نباشند که به همجنس گرایش کنند یا میتوانند با داروهایی به کاهش این میل انحراف یافته بپردازند. 

 

یک نکته: این نکته را نیز اضافه میکنم که همجنسگرایان افراد متجاوزی هستند و حتی در صورت آزادی این عمل زشت، باز هم دست به تجاوز به عنف میزنند تا جایی طبق مستند آمریکایی "she stolen my voice" میبینیم که در آمریکا ۳۰٪ از زنان تنها مورد تجاوز زنان همجنسگرا قرار میگیرند و در مورد مردها که این گرایش بیشتر است خود شما حساب کنید که وضع چگونه است(چنین آماری را به طور رسمی نمیتوان مطرح کرد چون بیشتر اوقات مردهایی که مورد تجاوز قرار میگیرند از اینکه این مسئله را مطرح کنند، شرم دارند.)

نقد و بررسی برده داری در اسلام و آیات قرآن(۲): پاسخ به شبهات

سلام. در ادامه بحث برده داری به شبهات اسلامستیزان میپردازیم: 

امضایی و نه تاسیسی بودن برده داری در اسلام

 

شبهه:امضای پیامبر اسلام بر مسئله برده داری آنرا از رسمی غلط و منطقه ای به حقی الهی، جهانشمول و ابدی تبدیل کرده است، لذا تاسیسی نبودن برده داری در آیین اسلام دردی را دوا نمیکند، و همچنان بخاطر امضایی بودن برده داری میتوان اسلام را به همین سبب به ضد بشر بودن محکوم کرد. پیامبر اسلام شایستگی پیامبر و پیشوا و الگوی رفتاری بودن و مورد تبعیت قرار گرفتن را ندارد. او به دلیل اینکه ادعای پیامبری دارد باید برای تمامی زمانهای تاریخ نمونه اخلاقی خوبی باشد، حال آنکه بنابر اخلاقیات امروز ما او هرگز چنین نیست. اگر برده داری محکوم است باید پیامبر اسلام را محکوم کرد و اگر پیامبر اسلام محکوم نیست، برده داری نیز محکوم نیست و باید برده داری را تایید کرد.

اگر رفتار پیامبر اسلام و برده داری او امروز برای ما اخلاقی و مناسب نیست، پس او هرگز نمیتواند الگویی مطلقاً خوب برای ما باشد و یک انسان خردگرا و انسانگرا هرگز دچار این خطا نمیشود که الگوی اخلاقی بد اخلاق تری از خود را دنبال کند.

پاسخ: شبهه افکن سفسطه میکند. اینکه پیامبر مخالف بردگی انسانها بود را بیش از هر کس بردگانی چون بلال درک کردند که در برابر مولاهایشان شوریدند. اگر برده داری در اسلام به صورت ناگهانی مردود نشد بخاطر این بود که

۱)کفار حربی،یعنی کفاری که با اسلام میجنگیدند، که اسیر میشدند را نمیشد رها کرد زیرا اگر آزاد میشدند باز به اردوگاههای خود بازمیگشتند.

۲) بردگان از خود مال منالی نداشتند و اگر ناگهان آزاد میشدند، توده ای فقیر و ندار در جامعه رها میشد و در اثر فقر گروهی از آنها میمردند و گروهی دیگر برای سیر کردن شکم به جرم و جنایت میپرداختند. نگاهی به وضعیت سیاهپوستان در آمریکا مؤید این سخن است که اکنون وضع زندگی اکثر آنها بد و نامطلوب است و در محلات فقیرنشین ساکنند، حال آنکه با مبارزه تدریجی و آزادی تدریجی بردگان چنین حادثه ای هرگز در ملل اسلامی نیفتاد که بردگان آزاد شده به چنان شکلی در آیند.

۳) اینکه پیامبر خدا(ص) اجازه داد برده داری ادامه یابد و در عوض با قوانینی چند مقدمات آزادی تدریجی بردگان را ایجاد کرد نشانگر اینستکه او صلاحیت این امر را داشته زیرا مانند امثال این نویسنده عمل نکرده است که به فکر آزادی ناگهانی صدها برده باشد ولی به فکر اسکان و تغذیۀ آنها نباشد. با برنامه پیامبر برده داری به بهترین شکل دچار انحلال شد.

۴)نویسنده ادعا میکند برده داری دیروز با اخلاقیات امروز همخوانی ندارد که ادعایی گزاف است. اخلاقیات و خرد هم میپذیرند که کل بردگان را نمیشود ناگهان آزاد کرد تا چنانکه در بالا گفتیم تودۀ فقیری ایجاد شود که سربار جامعه است.

۵) باز هم نویسنده محکوم به سفسطه است زیرا بردگی اسلامی را با بردگی عادی یکی محسوب میکند حال آنکه برده در اسلام حقوق فراوانی داشت.

آزاد کردن برده به بهانه های مختلف

 

شبهه:یکی از ادعاهایی که اسلامگرایان برای دفاع از اسلام مطرح میکنند این است که اسلام بطور تدریجی و با وضع قوانینی که به آزادی برده می انجامد برده داری را به تدریج منسوخ کرده است.

برای اینکه به این ادعا پرداخته شود لازم است "بهانه" هایی که بواسطه آنها باید برده را آزاد کرد را بر شمریم. در قرآن به سه بهانه توصیه شده است که برده ای بعنوان کفاره آزاد شود. قتل غیر عمدی (سوره نساء آیه ۹۲)، شکستن سوگند (سوره مائده آیه ۸۹) و همچنین کفاره ظهار (سوره مجادله آیه ۳) گذشته از اینکه "کفاره سه گناه" با "کفاره بسیاری از گناهان" هرگز برابری نمیکند، این "بهانه های مختلف" که اسلامگرایان از آن یاد میکنند تنها سه مورد است، و این سه مورد آنقدر بعید است که اگر کسی ادعا کند به این سه بهانه اسلام در ۱۴۰۰ سال گذشته به الغای برده داری کمک کرده است واقعا انصاف را رعایت نکرده است.

پاسخ: شبهه افکن باز هم سفسطه میکند:

۱) منبع استخراج احکام فقط قرآن نیست که او به سه آیه گیر داده است! یادمان باشد که قراردهندۀ احکام از سوی خدا بین مردم پیامبر است و او برای بسیاری از موارد این آزادی بردگی را به جای کافره های سنگین قرار داده است تا مردم به جای ترغیب به دادن کفارۀ سنگین به آزادی برده رضایت دهند همچنین مواردی مثل قتل غیر عمد و سوگند دروغ هم به هیچ وجه بعید نیست که در قرآن آمده اند.

۲) شبهه افکن میگوید این موارد خیلی بعیدند! این امر نشانگر عدم آشنایی این فرد با اسلام است. آیا به نظر شما کفارۀ روزۀ واجب ماه رمضان امری بعید است؟ در ضمن همانطور که در بالا گفته شد قتل غیرعمد و سوگند دروغ هم به وفور یافت میشود که ساده ترین کفارۀ آنها رها کردن برده بوده است.

۳)شبهه افکن در مورد، بحث آیۀ ۸۹ سورۀ مائده دروغ میگوید و قرآن در این آیه برای سوگند لغو کفاره قرار نداده بلکه برای سوگندهایی که به قصد گفته میشوند یا تنبیه را قرار داده است.

۴) شبهه افکن میگوید:« "کفاره سه گناه" با "کفاره بسیاری از گناهان" هرگز برابری نمیکند» گویا شبهه افکن نمیداند که تشخیص میزان بدی یک گناه به عهدۀ خداست نه افراد مغرضی چون او!!

ادعای مبارزه تدریجی اسلام با برده داری

 

شبهه:ادعای رایج دیگری که اسلامگرایان در دفاع از اسلام پیرامون مسئله برده داری مطرح میکنند ای است که اسلام به تدریج با برده داری مبارزه کرده است
چگونه است که
پیامبر اسلام چیزهای دیگری را همچون شراب و ازدواج با والدین و غیره را که بین اعراب و مسلمانان نخستین رایج بوده است را حرام اعلام کرده است و اتفاقی نیافتاده است، اما اگر برده داری را نیز حرام اعلام میکرد آسمان به زمین می آمد؟ آیا خرید و فروش شراب در میان اعراب وجود نداشته است؟

پاسخ: همانطور که در بالا آمد برای ممنوعیت شرب خمر و زنا و غیره مشکلات ثانوی وجود نداشت ولی اگر قرار میشد بردگان را یکباره آزاد کنند این افراد نه پول داشتند و نه کار و نه مسکن، با این فرمان فقط این افراد در کوچه و خیابان سرگردان میشدند و به علت کمبود غذا و نداشتن مسکن، یا از گرسنگی میمردند یا مجبور به جرم و جنایت برای سیر کردن خود میشدند و فقط گروه قلیلی از آنها قادر به پیشرفت در جامعه میشدند درست مثل بردگان سیاه پوست آمریکا.

شبهه:از این گذشته مبارزه تدریجی اسلام با برده داری قرار بود چند هزار سال طول بکشد؟ اگر اسلام واقعا قصد مبارزه تدریجی با برده داری را داشته است چگونه است که به این هدف نائل نمیشود و برده داری در نهایت به دست اسلام ستیزان و کفار الغا میشود، اما هنوز در میان برخی از مسلمانان رواج دارد؟

پاسخ: شبهه افکن باز هم سعی در استفاده از عدم آگاهی مخاطب دارد:

۱)شیوۀ آزادی بردگان در اسلام، باعث آزادی تدریجی بردگان میشد ولی آنچه باعث شد وجود بردگان چندین قرن ادامه پیدا کند، این بود که به علت جنگهای پیاپی اسیران جدیدی گرفته میشدند که بنا به همان دلایلی که در قسمت قبل گفتیم، به بردگی گرفته میشدند. البته لازم به ذکر است بسیاری از این جنگها بنا به دستور فقهی اسلام انجام نمیشد و حکام برای کشورگشایی انجامش میدادند و حال آنکه جنگی که جنبۀ دفاعی نداشته باشد، باید با فرمان معصوم انجام شود؛ پس نباید گناه را به گردن اسلام انداخت.

۲)شبهه افکن با کمال وقاحت ادعا میکند که برده داری در اسلام ادامه دارد و در بین کفار(!) الغا شده است!! این هم از همان دروغهای مسخره است که دشمنان به خورد ما میدهند. به احتمال زیاد منظور شبهه افکن از این سخن وجود «سیستم ترانزیت خرید و فروش خانم!» در برخی کشورهای به ظاهر اسلامیست!! در پاسخ باید بگویم: اول اینکه برده به کسی گفته میشود که بدون میل باطنی خود وادار به کارهایی میشود نه کسی که خود را برای مقداری پول بفروشد! دوم اینکه هر کس آیات سورۀ نور و سایر احکام را خوانده باشد میداند که اسلام ۱۰۰٪ با این مسئله مخالف است و سوم اینکه این سیستم به هیچ وجه مخصوص این کشورها نیست و در سراسر دنیا وجود دارد. حال دشمنان پاسخ دهند که در برابر این همه مبارزه و نفرتی که در ملل اسلامی بر ضد این مسئله وجود دارد ملل غربی و سکولار که حتی به زن شوهردار و مرد متأهل حق زنا میدهند برای مبارزه با این خودفروشی چه غلطی کرده اند ؟؟؟؟

اگر هم منظور شبهه افکن خرید فروش کودکان است که این مسئله هم به شدت مورد مخالفت اسلام و قوانین جاری در ملل اسلامیست و در عین حال در کشورهای غربی نیز ادامه دارد.

گویا شبهه افکن فقر فکری برخی مسلمانان را میخواهد به اسم اسلام و کل مسلمین تمام کند!

۳) غربیها یا به قول این نویسنده که همه را به کیش خود میپندارد، کفار، چه نوع بردگی را ملغی کردند؟ این بردگی که غربیها آنرا الغا کردند را اسلام از همان روز اول الغا کرده بود.

برده داری، مهمترین انگیزه مسلمانان برای جهاد ابتدائی

شبهه: در باور اسلامی دو نوع جهاد وجود دارد، یکی جهاد ابتدائی و دیگری جهاد دفاعی. جهاد ابتدائی هنگامی شکل میگیرد که مسلمانان برای گسترش دین اسلام دست به جهاد میزنند و به سرزمین های همسایه حمله میکنند و در مقابل آنها سه امکان قرار میدهند. نخست اینکه مسلمان شوند، دوم اینکه به آیین خود بمانند و جزیه (گزیت) که نوعی مالیات است را از درآمد خود به مسلمانان بپردازند و یا اینکه با مسلمانان بجنگند و به عبارت دیگر بمیرند. این سه شرط در سوره توبه آیه 5 ام که به آیه سیف (آیه شمشیر) معروف است و بسیاری از مفسرین قرآن معتقدند این آیه تمام آیات پیشین را که در مورد رفتار مسالمت آمیز با نامسلمانان آمده است منسوخ میکند دیده میشود.

سورهُ توبه آیه ۵ صفحه ۱۸۸

فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ.

پس چون ماههای حرام به سر آمد آنگاه مشرکان را هر جا یافتید به قتل رسانید. و آنها را دستگیر و محاصره کنید . و هر سو در کمین آنها باشید. چنانچه توبه کردند و نماز به پای داشتند و زکات دادند پس از آنها دست بدارید. که خدا آمرزنده و مهربان است

پاسخ:

۱) شبهه افکن برای تحریک احساسات مخاطبین آیۀ ۵ سورۀ توبه را مطرح میکند حال آنکه این آیه در پاسخ به شکسته شدن پیمان صلح ده سالۀ میان مسلمین و کفار نازل شد و در پاسخ به قتل مسلمین توسط آنها خداوند نیز فرمان داد تا بعد از ماههای حرام مقابله به مثل کنند. نکتۀ مهم اینکه از مفاد آیه برمیاید که آنها در ماههای حرام که نزد خودشان هم جنگ ممنوع بود این قتلها را مرتکب شدند. با توجه به پیمانشکنی این افراد کافر حربی محسوب میشدند و اینکه فرمان به اسیر کردنشان داده شود چنانکه گفتیم امری عقلانیست زیرا اگر رهایشان میکردند دوباره به کار خود ادامه میدادند. ضمن اینکه قرآن میفرماید که اگر توبه کردند رهایشان کنید. لازم به ذکر است که پیامبر(ص) پس از فتح مکه، مردم مکه مورد عفو قرار دادند.
در ضمن قرآن در این آیه نگفته است که بجنگید تا برده بدست آورید و این نشانگر دورغگویی شبهه افکن است.

۲) در مورد جهاد هم شبهه افکن دروغ میگوید. مسلمین فقط در مورد دفاع باید جنگ کنند و نیاز به فرمان معصوم نیست حال آنکه جهادی که جنبۀ حمله داشته باشد باید به فرمان معصوم باشد. آیا در زندگی معصوم هرگز دیده شده است که آنها بگویند برای گرفتن برده بجنگید؟؟ البته که نه. هرچند با این نوع برداشت شبهه افکن از آیات قرآن، بعید نیست چنان برداشتهایی را از جنگهای پیامبر نیز به عمل آورد!!

نقد و بررسی حکم ارتداد در اسلام

 

 یکی دیگر از بحثهای مهم در بحث احکام، بحث ارتداد است. اسلامستیزان ادعا میکنند که هیچ مسمانی حق خارج شدن از دین اسلام را ندارد و اگر اینکار را بکند اعدام میشود:

 

شبهه: اگر در دین اجباری نیست(لا اکراه فی الدین) چرا اگر کسی بخواهد از دین اسلام خارج شود، اعدامش میکنید؟

 

پاسخ:

 

۱)این ادعا یک تهمت است. اسلام هرگز نگفته است هر کس که از اسلام خارج شد مرتد است و باید اعدام شود.

 

۲) اگر مسلمانی از روى تحقیق (نه هوا و هوس و فرار از تکالیف) به این نتیجه رسید که دین دیگرى حق است، امکان خارج شدن از دین برای او وجود دارد ، اما اگر بخواهد در مقابل اسلام موضع گیری و مقابله نماید ، مرتد محسوب شده و جامعه اسلامی با وجود شرایطی با او برخورد خواهد نمود. البته این برخورد الزاما اعدام نیست.

 

۳) مرتد از نظر اسلام کسی است که به مبارزه با عقیده و ایمان و باور مردم در جامعه روی آورده و به این جهت یک مجرم اجتماعی شناخته می شود ، نه مجرم اعتقادی. زیرا اعتقاد ، جرم نیست و این که آیا در باور خود صداقت دارد یا نه و از روی تحقیق از دین خارج شده ، یا از روی هوا و هوس و با انگیزه های دیگر، تنها خداوند می داند و پاداش و جزای او نیز در آخرت خواهد بود ، اما از این جهت که قصد تخریب و تزلزل باور انسان ها را در جامعه داشته باشد و به مقابله با آن برخیزد ، مربوط به جنبه اجتماعی می شود و حکومت دینی با آن برخورد خواهد کرد.

 

۴) تا آن جا که اطلاعات دینی ما اجازه می دهد،امنیت جانى در قرآن بسیار مورد توجه قرار گرفته است. برخى از احکام جزایى قرآن با هدف تأمین امنیت جانى فرود آمده است. براى نمونه بعضى آیات از خودکشى و دیگر کشى و صدمه رساندن به دیگران منع مى‏کند. این آیات براى آنان که دیگران را مصدوم مى‏سازند و به قتل مى‏رسانند، مجازات سنگین قرار مى‏دهد و این مجازات‏ها را عامل مهم تأمین امنیت دیگران مى‏خواند(بقره:۱۹۵ و نساء:۲۹) امنیت شناسان، امنیت جانى را بسیار درخور اهمیت مى‏دانند و ناامنى جانى و احساس ناامنى را زمینه آسیب پذیرى اجتماعى مى‏دانند. در قرآن امنیت جانى بسیار اهمیت دارد و کشتن یک فرد مانند کشتن تمام انسان‏ها دانسته شده است. (مائده:۳۲)

 

۵)هر چند امنیت جانى در قرآن بسیار پر اهمیت گفته شده است اما این امنیت مطلق نیست. امنیت جانى تا زمانى حق هر شهروند است که امنیت دیگران را محترم شمارد و از تجاوز به حقوق دیگران خوددارى کند.

 

۶)در مورد امنیت عقیده باید گفت که تمامى انسان‏ها از جهت باورها و اندیشه‏ها داراى امنیت هستند و نمى‏توان ایشان را به سبب باورهایى که دارند، تهدید کرد و در ناامنى قرار داد، چه این که باورها و اندیشه‏ها خاستگاه زندگى اجتماعى است و بیشترین نقش را در بروز رفتارهاى فردى و اجتماعى دارد. براین اساس در اسلام باورها و عقاید بسیار با ارزش است و صاحبان عقیده در امنیت کامل به سر مى‏برند و نمى‏توان ایشان را به پذیرش باورى جدید و وانهادن عقیده خود وادار ساخت. آیات جهاد درباره مخالفانى است که براى مسلمانان ناامنى ایجاد مى‏کنند. قرآن، تهدید و ارعاب صاحبان عقیده را برنمى‏تابد و با هر شکل تهدید مخالفت مى‏کند، چه این که

 

اول: از انسان رهایى از تقلید (به عنوان یک عامل درونى بر اکراه) را مى‏طلبد و تقلید کنندگان را نکوهش مى‏کند،(بقره:۱۷۰)

 

دوم: انسان را به بهره‏گیرى از عقل فرا مى‏خواند و از ایشان تأمل و تدبر در آفرینش و آفریدگار را خواسته است.

 

سوم: عقیده را امرى درونى و اختیارى و جبرناپذیر معرفى مى‏کند.(بقره:۲۵۶ ، یوسف ۱۰۸ ، انسان:۳ و کهف:۲۹)

 

چهارم: ناسازگارى‏هاى عقیدتى و دینى را خواست خداوند مى‏داند: «و لو شاء ربک لامن من فى الارض کلّهم؛ اگر پروردگار تو مى‏خواست همه کسانى که روى زمین هستند، (به اجبار) ایمان مى‏آوردند»(یوسف:۹۹ و انعام: ۱۴۹ و ۳۵)

 

پنجم: وظیفه پیامبران را تبلیغ، بیم و بشارت مى‏شناسد و اجبار مردم بر پذیرش دین را وظیفه ایشان نمى‏خواند.(آل عمران:۲۰ و مائده:۹۲ و یونس:۴۱)

 

ششم: مسلمانان را به مدارا با مخالفان دعوت مى‏کند و ایشان را از درگیرى با کافران باز مى‏دارد و مخالفان را (به شرط عدم تعرض به مسلمانان و اعلام بى طرفى) در امنیت مى‏داند.(انفال:۶۱)

 

بنابراین بر طبق آیات قرآن هیچ کس را نمى‏توان بر پذیرش عقیده‏اى اجبار کرد و یا فردى را از باورهایش جدا نمود، زیرا عقیده (دین، مذهبى، سیاسى و...) امرى اختیارى و قلبى است و به هیچ روى اجبار و اکراه نمى‏پذیرد. شاید اگر مطالب بالا را به خوبی مطالعه کرده باشید متوجه شده باشید که در اسلام کاملا آزادی عقیده وجود دارد زیرا دین اسلام فطرى است. اگر فردى به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انکار نداشته باشد، به صورت طبیعى و معمولى به آن ایمان مى‏آورد.

 

۷)قرآن مى‏گوید: «لا اکراه فى الدین؛ در پذیرش عقیده اکراه نیست». اصولاً عقیده با اکراه سازگار نیست. این سخن درستى است، ولى نباید از این گزاره، تفسیر ناروا نمود و گفت: هر که هرگونه دلش بخواهد، آزاد است تا عقاید دیگران را به بازى بگیرد، بلکه قرآن به دنبال سخن مذکور مى‏گوید: «قد تبیین الرشد من الغى؛ راه راست از راه‏هاى انحرافى و نادرست روشن است».(بقره:۲۵۶) یعنى وقتى راه رشد و حقیقت آشکار است، دلیلى براى اکراه و اجبار وجود ندارد، زیرا عقل سلیم بدون داشتن انکار و عناد آن را پذیرا است.

 

 حال اگر فردى در خانواده مسلمان تشخیص داد که دین اسلام بر حق نیست، مى‏تواند دین دیگر را انتخاب کند و در قانون اسلام یا جمهوری اسلامی هیچ حکمی برای آن تعیین نشده تا زمانی که به صورت مقابله با اسلام در نیاید . بدیهی است در جامعه‏اى که براساس اعتقادات و باورهاى دینى، قوانین، رفتارهاى اجتماعى و فردى، امیال و آرزوهاى انسان‏ها ارزش‏هاى اخلاقى شکل گرفته که هر یک از این موارد کارکردهاى بسیارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد، کسی حق ندارد به مقابله با دین و اعتقادات دیگران بپردازد و در برابر دین و اعتقادات موضع‏گیرى نموده و درصدد تخریب آنها باشد، زیرا آثار نامطلوب در زندگى فردى و ا جتماعى ایجاد خواهد کرد و باعث تزلزل ارکان اجتماعى خواهد شد، بنابراین ارتداد از این جهت که افکار عمومى و ایمان مردم را متزلزل مى‏کند، اظهار آن روا و شایسته نیست، و با وجود یک سرى شرایط اسلام با مرتد برخورد مى‏کند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنیت فکرى و فرهنگى جامعه آسیبى وارد نکرد، به او کارى ندارند و حکم ارتداد نداشته و عقیده‏اش نزد خودش محترم است. این که خدا با او چگونه برخورد مى‏کند، تنها خدا مى‏داند که وى صداقت دارد یا از روى عناد و لجاجت به این عقیده روى آورده است. خداوند فرداى قیامت بر پایه عدل و حکمت، با او رفتار خواهد کرد. همو فرموده است: «اگر حجت بر کسى تمام نشده باشد، مؤاخذه‏اش نمى‏کند.»(اسراء:۱۵) در عین حال که منکران حقیقت و رفتارهای ناشایست را مجازات خواهد نمود.

 

 

 

منبع پاسخ: http://www.pasokhgoo.net/fa

نقد دین زرتشت(۴): بحث پیرامون زروانیه، اهریمن و انسان نخستین

زروانیان

 

 یکی از جنبه های تحریف کیش زرتشت، در فرقۀ زروانیه است.

 

 چنین به نظر میرسد که در کیش زرتشت شایع در ایران غربی، از اواخر عهد هخامنشی این عقیده رواج کلی یافته بود که اورمزد و اهریمن دو برادر همزاد و فرزندان زمان بیکرانه(زروان) هستند.

 

 زروان(در پهلوی «زوروان» و در فارسی «زروان» به معنی زمان و زمانه) نام ایزدیست که از او با صفتهای «بیکرانه» و «درنگ خدای» یاد شده است و مانند دیگر مینویان و آفریدگان اورمزد در خور ستایش و شایستۀ نیایش است.

 

 از مجموع افسانه ها و مدرکهای کهن در بارۀ زروان، میتوان چنین برداشت کرد که پیش از هر چیز دیگری، وجود داشته است و هزار سال به نیایش ایستاد تا او را پسری که نامش هرمزد خواهد بود، پدید آمد؛ پسری که باید آسمان زمین و همۀ آفریدگان را بیافریند. اما پس از هزار سال به اندیشه ای شک آلود فرورفت که:«آیا بیهوده کوشیده ام؟» و در این هنگام هرمزد و اهرمن به زهدان وی در آمدند(!!). هرمزد حاصل خواست و آرزوی او به فرزند و اهریمن حاصل شک او بود.

 زروان چون از وجود فرزند آگاه شد و دانست که هرمزد به دهانه زهدانش نزدیکتر است.، سوگند خورد که «هر که زودتر نزد من آید، فرمانروایی جهان را بدو میسپارم.»هرمزد اهریمن را از اندیشۀ پدر آگاه کرد و اهریمن ،از آنجا که هرمزد به دهانۀ زهدان نزدیکتر بود، زهدان را درید و خود زودتر بیرون آمد!(گویا زروان حساب اینجای کار را نکرده بود!)

 زروان چنان فرزندی را که سراسر تیرگی و گند و ستیز بود،نپسندید(پس آشکار میشود که اهریمن خود گناهی ندارد و خباثت او ذاتی است!) در همین هنگام هرمزد زاده شد که روشن و خوش بوی بود و زروان دانست که پسر آرمانی اوست. زروان به واسطۀ سوگندش ناگزیر شد جهان را به اهریمن بسپارد! اما گفت که اهریمن تا نه‌هزار سال فرمان روایی خواهد کرد ولی هرمزد را چنان آفریده است که بر او چیرگی یابد و پس از این دورۀ نه‌هزار ساله بر جهان شهریار خواهد شد.

 

زروان خدای زمان است که در اوستا اهمیت چندانی ندارد، اما از نوشته های روزگار ساسانیان بر می‌آید که در آن دوران، سخت و مورد ستایش و پرستش مردم بوده است.

 

 سال کیهانی زروانی که نههزار سال درازا دارد، در برابر سال کیهانی مزدایی قرار میگیرد که دوازده‌هزار سال است.

 

 برخی معتقدند که زروانیه به احتمال قوی قبل از زرتشت وجود داشته و دین تودۀ مردم بوده است و ظهور آن به ساسانیان ربطی ندارد. البته ما هم ادعا نکردیم ظهور آن در زمان ساسانیان بوده است بلکه گفتیم در اواخر هخامنشیان. در واقع زرتشتیانی با این حساب گروهی از زردشتیان در بخشی از احکام دینهای خرافی پیشین را وام گرفته بودند!

 

 پس بنا به نوشتۀ فوق یکی از انحرافات عجیبی که در زرتشتیت وجود داشته زروانیه بوده است که ادعاهایی عجیب و غریب میکند: خدا، خدایی دیگر خلق میکند! از سویی خدای مخلوق را از زهدان خود بیرون میاورد و نمیتواند او را مستقیم خلق کند بلکه کاری شبیه به زایش میکند! و برای ایجاد آن نیاز به هزار سال زمان دارد، باز میبنیم که خدا دلش بچه میخواهد!! که همگی اینها نقاط ضعف برای یک خدا است و حال آنکه در وجود خدا ضعف رسوخ نخواهد کرد. ضمن اینکه زروان در ابتدا در کار خود شک میکند!

 

اهریمن در اوستای نو

 در اوستای نو و ادبیات دینی مزداپرستان، اهریمن سرکرده و سالار کماله دیوان و دیگر دیوان و جادوان و پریان و برترین دشمنان هرمزد(اورمزد) است در گاتها فقط یکبار از او نام برده شده است ولی در اوستای نو نام او بارها آمده و تمام بدیها و سختیها و ناخوشیها و بیماریها حاصل از اوست.

 

 بنابراین در اوستای نو با دو خالق روبرو هستیم: یکی خالق خوبیها، یکی خالق بدیها. پس ادعای ثنویت و دوگانه‌پرستی در اوستای نو صحیح است.

 

انسان نخستین

 گیومرت(در اوستا «گَیَََه مَرِتَن» و در پهلوی «گیومرد» به معنای زندۀ میرا یا جان نیستی‌پذیر) که در فارسی امروز به شکل کیومرث در آمده است، نام اولین بشر آفریدۀ اورمزد است. آفرینش او هفتاد روزوقت میبرد.

 

گیومرت نخستین کسی است که اندیشید و آموزش و منش اورمزد را دریافت و از این رو با صفت «نخست‌اندیش» از او یاد شده است.

 

 در بندهشن(بخش۳، بندهای ۲۳-۱۹ و بخش ۱۵) آمده است:«کیومرث، نخستین بشر را، اهورامزدا بیافرید ... در هنگام مرگ از صلب او نطفه‌ای خارج شده، بواسطۀ اشعۀ خورشید تصفیه گردید و در جوف خاک محفوظ بماند. پس از چهل سال از نطفه گیاهی به شکل دو شاخۀ ریباس به هم پیچیده در مهرماه ومهر روز(هنگام جشن مهرگان) از زمین روییدند. پس از آن از شکل نباتی به صورت دو انسان تبدیل یافتند که در قامت و چهره شبیه به همدیگر بودند، یکی نر موسوم به مشیه و دیگری ماده موسوم به مشیانه. پس از پنجسال آن دو با هم ازدواج نمودند...»

 

در این داستان دو نکته جالب است:

 

یکی غیرعقلانی بودن داستان بخصوص تبدیل شدن نطفه به گیاه و تبدیل گیاه به انسان. از آن مضحکتر به دنیا آمدن انسان از مرد!!

 

دوم اینکه در این داستان به راحتی ادعا میشود که تمام انسانها حاصل ازدواج یک خواهر و برادرند که از یک پدر هستند و مادر هم ندارند.

 

-------------------------------------------------------------

منابع:

۱.اوستا، کهنترین سرودهای ایرانیان، جلیل دوستخواه

۲.ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستینسن

زندگانی پیامبرخدا(ص): از رحلت آمنه تا وفات عبدالمطلب

کفالت عبدالمطلب

با آمدن محمّد(ص) به مکه کفالت او را جدّش عبدالمطلب به عهده گرفت.

 طبق اسناد تاریخی، عبدالمطلب به محمّد(ص) محبت و علاقۀ زیادی داشت. برخی میگویند سبب این محبت یتیمی آن حضرت بود، بخصوص که مدتی بعد مادر خویش را نیز از دست داد و برخی گویند بخاطر مکارم اخلاق و تربیت و نبوغ و ادب این فرزند، جدّ بزرگوارش شیفتۀ او شده بود. از اینها مهمتر اخباری بود که به عبدالمطلب از طریق تواریخ و گفتار کاهنان و دانشمندان در مورد آیندۀ درخشان این فرزند رسیده بود؛ به همین سبب بود که عبدالمطلب بارها به آیندۀ درخشان این نوادۀ خویش اشاره نموده بود.

درد چشم و پیشگویی راهب مسیحی

 از حوادث این سالها چشم درد سختی بود که محمّد(ص) بدان دچار شد و در مکه موفق به درمان آن نشدند. عبدالمطلب او را نزد راهبی که در عکاظ(به قولی در جحفه)  ساکن بود و در درمان چشم مهارت داشت برد. راهب چون چهرۀ محمّد(ص) را دید به عبدالمطلب گفت:

«بدان این فرزند پیغمبر این امت خواهد بود و درد چشم وی بزودی برطرف خواهد شد و ترسی از این ناحیه متوجه او نیست، او را به دیار خود بازگردان و از اهل کتاب او را نگهبانی کن که او را نربایند»

خشکسالی و دعای باران

 گویند چند سال در مکه باران نبارید. عبدالمطلب محمّد(ص) را به کوه ابوقیس برد و آن حضرت را روی دست خود بلند کرده، برای آمدن باران دعا کردکه باران فراوانی آمد و مردم مکه و اطراف آنرا سیراب نمود.

پیشگویی مردم بنی مدلج

 در تورایخ آمده است که مردم بنی مدلج در علم قیافه شناسی تبحر داشتند و به عبدالمطلب گفتند که جای پایی شبیه تر از جای پایی که در مقام ابراهیم است از جای پای او ندیدیم!

 البته این روایت تاریخی به احتمال زیاد جعلیست زیرا اساسا علمی به نام قیافه شناسی وجود ندارد، مگر آنکه ادعا شود که این علم هم مثل سحر و جادو منسوخ شده است!

وفات عبدالمطلب

مطابق  مشهور هشت سال از عمر محمّد(ص) میگذشت که عبدالمطلب از جهان رفت و در حال مرگ به فرزندان خود گفت: محمّد یتیم است از او نگهداری کنید و سفارش منرا دربارۀ او بپذیرید.

ابولهب گفت: من حفاظت او را میپذیرم.

- شرّ خود را از وی بازدار!

عباس گفت: من کفالت او را به عهده میگیرم.

- تو مردی تندخو و غضبناک هستی و ترس آن دارم که او را بیازاری.

ابوطالب پیش آمده گفت: من از او نگهداری میکنم.

-تو شایستۀ این کار هستی.

و بدین طریق کفالت محمّد(ص) را عمویش ابوطالب به عهده گرفت.

 

------------------------------------------------------

منابع اصلی:

 

۱. زندگانی حضرت محمّد(ص) ]منبع شیعه[

۲.خورشید نبوت ]منبع سنّی[

نقد و بررسی برده داری در اسلام و آیات قرآن(۱): مقدمات

اگر اسلام دین آزادیست چرا برده‌داری در اسلام ممنوع نشد؟

 

یکی از شبهات رایج در مورد احکام اسلامی اینست:

 

شبهه: چرا اسلام که ادعا میکند انسانها با هم برابرند و نژاد، مایۀ برتری نیست، جلوی برده‌داری را نگرفت؟

 

پاسخ: شبهه افکن سفسطه میکند. این که اسلام به صورت یکجا جلوی برده‌داری را نگرفت نشانگر این نیست که اسلام با برده‌داری موافق است. اکنون به صورت واضح به بررسی برده‌داری در اسلام میپردازیم:

 

چه کسانی برده میشدند؟

 

 اولین نکته اینستکه مسلمانان، کسی را به خاطر رنگ پوست یا نژاد یا حتی دینش برده نمیکردند. مسلمین مانند برخی از ملل دیگر برای به چنگ آوردن برده به این سو و ان سو حمله نمینمودند. اسلام تنها به گرفتن برده در جنگ با کفار حربی رضایت داده است که علتش را خواهیم گفت. پس اسلام فقط به اسیر کردن کفاری که با اسلام میجنگند رضایت داده است و برده کردن کفار ذمی که به زندگی مسالمتآمیزدر کنار مسلمین میپردازند ممنوع است. پس نوع برده گرفتن در اسلام با سایر مکاتب تفاوت اساسی دارد.

البته گاهی هم فرمان به برده کردن خانوادۀ کفار نیز داده میشد که این عمل جنبۀ مقابله به مثل دارد زیرا اگر آنها هم مسلمین را شکست میدادند همین معامله را با خانوادۀ آنها میکردند یادمان باشد که اسلام قصاص را تأیید میکند و این نیز نوعی قصاص است(در این مورد در پستهای دیگر سخن میگوییم)

در کنار موارد فوق اسلام حق خرید و فروش کسانی که برده میشدند را نیز داده است ولی این هم به معنای موافقت اسلام با برده کردن انسانها نیست زیرا این عمل باعث نمیشد افراد بیشتری برده شوند و در مورد کسانی که برده بودند صورت میگرفت.

آنچه دستمایۀ اسلامستیزان قرار گرفته است اینستکه در کتب فقهی راههای برده شدن انسانها را میخوانند مانند احکام اصیل اسلامی مطرحشان میکنند حال انکه استخراج احکام کار مجتهدین و مراجع است آنها میگویند که تنها راه برده شدن در گذشته(و نه امروز که دیگر بردگی منسوخ است) همان اسیر شدن در جنگ کفار حربی با مسلمین بوده است.

حال به مهمترین بخش از بحث برده داری میپردازیم و سپس به شرایط آزادی و حقوق بردگان در اسلام میپردازیم:

 

چرا اسلام اجازه داده است که اسرای کفار حربی برده شوند؟

 

 اساسا به اسرای جنگی سه کار میتوان کرد:

 

 اول اینکه رهایشان کنیم که در این صورت باز به سپاه دشمنان اسلام،خواهند پیوست.

 

 دوم اینکه اعدامشان کنیم که بین بسیاری از ملل مرسوم بود و فقط برای تبادل اسرا آنها را زنده نگه میداشتند وگرنه آنها را میشکتند یا به بردگی میگرفتند. اسلام با این کار موافق نبود، بخصوص که بسیاری از اسرایی که از لشکر دشمن گرفته میشدند هرگز فرصت آشنایی با اسلام را نداشتند و در اثر تبلیغات سوء به جنگ اسلام میامدند.

 

 سوم اینکه از اسرا نگهداری کنیم. در این حالت دو کار میتوان کرد: برده‌داری و نگهداری در کمپها و اردوگاهها. حالت اول در گذشته مرسوم بوده است و حالت دوم امروزه مرسوم است.

 

 از راههای فوق اسلام با راه سوم که عقلانیتر و انسانیتر است موافق است.

 

چرا در صدر اسلام اسیران کافر حربی به جای نگهداری در کمپ، برده میشدند؟

 

اولین دلیل اینستکه در آن زمان تفکر بشر نگهداری اینگونۀ اسرا را نمیپذیرفت. مردم نمیپذیرفتند که دشمنشان را اسکان دهند و غذا و آب و لوازم زندگیش را تأمین نمایند

 

دوم اینکه با برده شدن این افراد به پیشبرد و چرخۀ جامعه کمک میکردند و خود نیز با فرهنگ اسلامی آشنا میشدند و از همه مهمتر این افراد شانس اینرا پیدا میکردند که به واسطۀ کفاره و شرایط دیگر آزاد شوند.(میدانیم که آزاد کردن یک برده با شصت روزۀ کفاره برابر است یا پیامبر به مردی که در جاهلیت سیزده دختر خود را زنده به گور کرده بود فرمود برای بخشش گناهانش سیزده برده آزاد کند) حتی اگر این شرایط هم نبود بردگان به فرمان قرآن(سورۀ نور، آیۀ ۳۳) حق داشتند برای آزادی خود با صاحبشان قرارداد ببندند و بردگیشان مادام العمر نبود.

این نکته هم لازم به ذکر است که اگر اسیر مسلمان میشد ممکن بود آزاد شود

 

سوم اینکه این افراد به کفر خود اکتفا نکرده بودند بلکه به جنگ با اسلام پرداخته بودند، لذا این بردگی هرچند موقتی بود، برای آنها مجازات این عمل زشت و این مبارزه با کلمۀ حق محسوب میشد.

چهارم اینکه برای حکومت نوپای پیامبر(ص) که ملاک ما برای برخورد با بردگان است، امکانات نگهداری اسرا در کمپ وجود نداشت.

 

حقوق برده در اسلام

 

اما از تمام این حرفها گذشته، برده‌داری در اسلام اساسا با برده‌داری مرسوم در سایر مناطق و سایر دورانها تفاوتی فراوان دارد. برده در اسلام مفهومی غیر از برده در سایر فرهنگها دارد.در پیش از اسلام صاحب حق داشت با برده هر معامله ای بکند ولی در اسلام برده یکی از اعضای خانواده محسوب میشد و مانند فرزندان خانواده با آنها رفتار میشد. اسلام برای برده‌دار حق این را قائل نبود که به برده ظلم کند و ...

اسلام صاحب برده را ملزم میدانسته تا به برده خرجی دهد و حتی پیامبر فرموده است: « کاری که برده تاب آن را ندارد، به او تحمیل نکنید و هر چه خودتان میخورید، به او بدهید »

 

آزادی بردگان

 

 حالا میتوانیم به راحتی به شبهه ای که در بالا ذکر شد پاسخ بگوییم. درست است که اسلام به یکباره جلوی برده‌داری را نگرفت ولی با فرامین خود باعث شد که بردگان به تدریج آزاد شوند. اسلام به کوچکترین بهانه زمینۀ آزادی برده را ایجاد مینمود:

۱.پیامبر در یکی از جنگها هر اسیری که ده مسلمان را باسواد کرد را آزاد نمود.

۲.اسلام آزادی برده را از عبادات بزرگ قرار داد.

۳.کفارۀ واجب برخی گناهان، آزادی برده قرار گرفت.

۴.کنیزانی که برای مالک خود فرزند میافتند خودبخود آزاد میشدند.

۵.به بردگان حق آن داده شد تا با صاحبان بر سر آزادی خود قرارداد ببندند و طبق نص صریح قرآن ماکان نیز حق نداشتند که از بستن قرارداد سرباز بزنند.

 

در ضمن آزاد کردن ناگهانی بردگان امری محال بود زیرا در این صورت بسیاری از آنها که هیچ مایملکی نداشتند، یا از گرسنگی و فقر میمردند و یا مجبور میشدند برای سیر کردن شکمشان دست به دزدی و جنایت بزنند.(با فرض اینکه به دشمنان اسلام نمیپیوستند):

۱-۱. نظم اقتصادى مردم آن روز به هم مى‏خورد و زندگى از هم مى‏پاشید. از این جهت، اسلام راه دیگرى را پیش گرفت که در ضمن آن، بردگى به تدریج از بین مى‏رفت؛ بدون آنکه نظام اجتماعى و اقتصادى جامعه، از هم گسسته شود. از این رو در مرحله نخست، همگان را ترغیب به کار و کوشش و دورى از تنبلى، بى‏کارى و عیاشى نمود تا جامعه از وضعیت سابق - که همه کارها بر دوش بردگان بود - فاصله گیرد. سپس راه‏هاى زیادى براى رهایى بردگان قرار داد تا به تدریج، هم بردگى لغو گردد و هم مردم به زندگى فعال و به دور از عیاشى، عادت کنند.

۱-۲. برخى از اندیشمندان، آزادى دفعى بردگان را خطرآفرین مى‏دانند. منتسکیو درباره رها ساختن دسته جمعى بردگان در یک زمان، چنین مى‏نویسد: «آزاد کردن عده بى شمارى از غلامان به وسیله وضع یک قانون مخصوص، صلاح نیست؛ زیرا موجب اختلال نظم اقتصادى جامعه مى‏گردد و حتى معایب اجتماعى و سیاسى دارد. براى مثال در ولسینى چون غلامان آزاد شده حق رأى دادن در انتخابات را پیدا کرده بودند، حائز اکثریت گردیده و قانونى وضع کردند که به موجب آن، هر کس از افراد آزاد عروسى کند، یکى از غلامان آزاد شده باید در شب اول عروسى با دختر تازه عروس بخوابد و شب دوم او را تسلیم داماد کند! بنابراین آزاد کردن غلامان، باید تدریجى و همراه با فرهنگ سازى‏هاى لازم و مناسب باشد. براى مثال قانون گذار ممکن است اجازه دهد، غلامان از عواید کارهایشان خود را از ارباب خویش خریدارى نموده، و یا دوره غلامى را محدود کنند»منتسکیو، روح القوانین، ص ۴۲۸، (تهران: امیر کبیر، چاپ هفتم، ۱۳۵۵).. به این کار مکاتبه مى‏گویند که قرن‏ها قبل از مونتسکیو، در قوانین اسلامى وضع شده و جزئیات آن در کتاب‏هاى فقهى آمده است.


۱-۳. گوستاولوبون مى‏گوید: «از آنجایى که بردگان از دیرزمان، تحت رقیت زیست کرده و در اثر زندگى طفیلى خود، بى‏تجربه و بى‏استعداد بار آمده‏اند. از این جهت اگر اسلام، همه آنها را یکباره از قید بردگى آزاد مى‏ساخت، ممکن بود در اثر نداشتن تجربه کافى و لیاقت، قادر به تشکیل زندگى مستقل و اداره آن نباشند. در نتیجه مانند غلامان قدیم آمریکا - که بعد از آزاد شدن بر اثر علت یاد شده، به کلى نیست و نابوده شده‏اند - از بین مى‏رفتند».گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص ۴۸۲.

 

پیشتازی اسلام در منع برده داری

اسلام تمام راه‏هایى که براى برده ساختن دیگران، در دوران‏هاى گذشته رواج داشت - به جز جنگ - نامشروع دانست. برخى از این راه‏ها عبارت بود از:


۲-۱. یورش ناگهانى به منظور گرفتن اسیر و بنده.

۲-۲. در مواردى که مدیون از پرداخت دین خود عاجز بود، صاحب دین او را در عوض آن، برده خود مى‏ساخت.

۲-۳. فروختن افراد آزاد و یا فرزندان خود به دیگران.

 

اسلام هیچ راهى براى برده‏سازى افراد را جایز نمى‏داند؛ جز آنکه شخص کافر در جنگ علیه اسلام و مسلمین به اسارت درآمده باشد. از طرف دیگر این مسئله هم تابع شرایط زمان و مکان و با صلاحدید پیشواى مسلمانان است و اگر او برده ساختن اسیران جنگى را مصلحت ندانست، مى‏تواند وجهى به عنوان فدیه بگیرد و آزادشان کند و یا آنان را مورد عفو قرار دهد.ر.ک: المیزان، ج ۶؛ زین العابدین قربانى، اسلام و حقوق بشر.

 

حال آیا به رسمیت شناختن حق حیات براى کسانى که به خداوند رحمان کفر مى‏ورزند و با دین حق مبارزه مى‏کنند؛ جز از روى تفضل الهى است؟! اسلام حق حیات اینان را تضمین کرده و کشتن اسیر را جز در شدت درگیرى و معرکه جنگ روا ندانسته است؛ لیکن باید دایره فعالیت و آزادى چنین افرادى - که از آزادى خود سوء استفاده نموده و در نبرد علیه دین خدا و مؤمنان شرکت جسته‏اند - به گونه‏اى محدود گردد. در عین حال آموزه‏هاى بسیارى در اسلام براى رهایى آنان وجود دارد که به برخى از آنها اشاره خواهد شد.ایرجى، صادق، بردگى در اسلام.

احکام قصاص و اعدام قاتل،حد و شلاق، قطع دست دزد و سنگسار در اسلام

سلام. همانطور که گفته شد از شبهه افکنها بسیار مایلند تا با وسط کشیدن احکام، اسلام را محکوم جلوه دهند و وسط کشیدن احکام جزایی هم در رأس برنامه های آنها قرار دارد. حال میخواهیم نگاهی به این احکام بیندازیم:


نکتۀ مهم: این احکام برای مسلمین طرح شده اند و برای نامسلمانان نیستند پس باید با دید یک مسلمان به این احکام نگریست نه با دید یک نامسلمان و این کاریست که اسلامستیزان وارونۀ آن عمل میکنند.


 از دید اسلام در اثر گناه فطرت خداجوی انسان آسیب میبیند و مجازات یک درمان برای این آسیب است. بسته به اینکه این آسیب چقدر عمیق باشد مجازاتهای مختلفی برای درمان این آسیب مطرح میشوند. همچنین با وجود مجازات از گناه فرد و فساد جامعه جلوگیری میشود؛ در واقع وجود مجازات بهترین مانع سر راه جرم است.




سیاست کیفری اسلام


سیاست کیفری اسلام دارای دو نوع درمان برای دو مرحله ویژه از وضعیت جامعه است:



الف) پیش بینی مجازات‏های خفیف با شرایط اجرای آسان‏تر.جرائمی که حاکی از وخامت شدید اوضاع اجتماعی نبوده و در شرایط عادی جامعه رخ میدهد، در این دسته قرار میگیرد. این دسته از مجازات‏ها، جرائمی است که اختیارات قضات در این نوع جرائم وسیع‏تر بوده و میتوانند با در نظر گرفتن شخصیت مجرم و اوضاع واحوال ارتکاب جرم، تصمیم مقتضی را در برخورد با وی اتّخاذ نمایند.( کتاب نقد، ش۱۵ - ۱۴،ص۱۴۳ -۱۴۰)


گرفتن اموال مجرم، سلب آزادی او، اصلاح و درمان مجرم، یا سازگار کردن او با جامعه، همه این امور در جای خود لازم و مفید هستند، اما برای حفظ امنیت و حیات جامعه کافی نیست.

اسلام، سلب زندگی مجرم را هدف قرار نداده است. سیاست کیفری اسلام بیش‏تر تهدید به مجازات است، تا اجرای آن، از این رو مثلا برای اجرای حد سرقت، شرایط فراوانی گذاشته که جمع شدن همه آن‏ها بسیار بعید است. همین طور در زنا، لواط و جرایم عفافی، شرایطی را بیان میکند که مشخص میکند هدف اسلام بیش‏تر جلوگیری از اشاعه فحشا و علنی شدن بزهکاری در جامعه است تا اجرای مجازات.



حد و شلاق


 یکی از احکامی که بسیار توسط اسلامستیزان، دستمایه شده است، حکم شلاق یا همان حد شرعی است. اسلامستیزان با دید یک نامسلمان به قضیه مینگرند و به همین خاطر این احکام را محکوم میخوانند. اما همانگونه که گفتیم این حکم برای افراد مسلمان مطرح شده است و آنها به نکتۀ بالا باورمندند. حکم شلاق هم برای پیشگیری از گناه مفید است و هم در بعد روحانی باعث درمان آسیب ناشی از گناههای زنا، شرب خمر و امثالهم میشود.


بریدن دست دزد


 یکی دیگر از دستمایه های اسلامستیزان، حکم بریدن دست دزد است که از آن تحت عنوان بریدن اعضای بدن(!!) یاد میکنند که یک تهمت به اسلام است. در اینجا به چند نکته اشاره میکنم:

۱)در فقه شیعه بریدن دست مطرح نیست بلکه چهار انگشت سارق را میبرند.

۲)این حکم هر سارقی را شامل نمیشود و شرایط زیادی لازم است تا انگشتان دزد قطع شود.

۳)این حکم برای کسی جاری میشود که مشخص است که شغلش دزدیست. پس خیلی بهتر از حکم زندان خواهد بود تا دزد با مخارج دولت مدتی را در زندان بماند و بدون زحمت و کار بخورد و بخوابد، بعد هم آزاد شود و به کار قبلیش ادامه دهد. با بریدن انگشتان دزد، آلت جرم از سارق گرفته میشود و این به امنیت جامعه کمک بیشتری میکند تا اینکه او را جهت مفتخوری به زندان روانه کنیم.


قصاص و اعدام


  مخالفین میفرمایند که اعدام فرد قاتل، خشونت است!!! و با حقوق بشر در تعارض میباشد! این سخن سخنی کودکانه و غیرقابل قبول است و حتی بحث پیرامون آن نیز ارزشی ندارد. مدافعین حقوق بشر اگر راست میگویند، از حقوق مقتول دفاع کنند. با این حساب اگر شما کسی را کشتید بهتر از افراد دیگری را هم بکشید؛ زیرا در هر حال حکم شما زندان ابد خواهد بود!! از سویی هر کس از دست کسی عصبانی باشد میگوید میروم او را میکشم و حبسش را میکشم! حال آنکه با وجود حکم اعدام افراد از ترس حکم اعدام اقدام به قتل نمیکنند.


وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (بقره آیۀ ۱۷۹)


 ضمن اینکه به لحاظ روحانی بخاطر قتل یک انسان، دیگر لکۀ سیاهی بر روح قاتل مینشیند که جز با قصاص پاک نمیشود. البته اسلام در این مرحله تخفیف قائل شده است و اجازه داده است تا صاحبان خون قصاص را ببخشند یا به خون بها رضایت دهند.


مَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (بقره آیۀ ۱۷۸)


سنگسار


 آنچه خیلی توسط اسلامستیزان مورد توجه است و بسیار روی آن تأکید میورزند حکم سنگسار است. این افراد میگویند مسلمانان با این روش فرد را با شکنجه میکشند. خب حال به چند نکته میپردازیم:

۱)این حکم حکمیست بعید و برای مفسد فی الارض صادر میشود. فرد باید شرایط خاصی داشته باشد که چنین حکمی برایش صادر شود. مثلا کسی که همسر داشته باشد و امکان نزدیکی با همسرش را نیز داشته باشد و باز هم دست به زنا بزند، ممکن است حکم سنگسار برایش صادر شود. چنانکه میبینیم این حکم برای کسی است که راه ارضای میل جنسی از راه شرعی را بدون زحمت دارد و باز سراغ راه غیرشرعی و فساد میرود، پس فردی پست و آلوده است که ممکن است برایش حکم اعدام صادر شود. پس این حکمی نیست که هر کسی به آن دست بزند. همچنین شرط شهادت چهار شاهد عادل (سورۀ نساء آیۀ ۱۵) این حکم را خیلی بعید میکند.

۲) مخالفین حکم سنگسار فراموش نموده اند که این حکم نه تنها غیرانسانی نیست بلکه با حمایت محکم و بدون تعارف از خانواده و مبارزه با فساد، امنیت خانواده و در نتیجه امنیت جامعه را تأمین مینماید. خیلیها هوسبازند و اگر چنین حکمی نباشد که از ترس آن به فساد تن ندهند، علیرغم داشتن همسر، به دنبال هوا و هوس برود و حتی فرزندان خود را نیز رها کند. چنانکه در جامعۀ غرب چنین شرایطی هست، زن یا مرد ناگهان عاشق کسی میشود و همسر و فرزندانش را رها میکند و خانوادۀ خود را از هم میپاشد تا بتواند به معشوق خود برسد! جالب اینکه آزادی غرب اینرا میپذیرد!

۳) در عمل هم شارع مقدس در حد امکان از اجرای چنین مجازاتی خودداری می کند، چون معمولا شرایط تحقق آن به وجود نمی آید مگر این که جامعه به وضع حادی رسیده باشد که در این صورت چاره ای جز انجام حدود و مجازاتهای اسلامی نیست. مانند بریدن دست یا پای عفونی یا شیمی درمانی سخت برای مریضی که راههای سبک تر را طی کرده ، اما نتیجه ای نداده است . روشن است که بریدن یک عضو از بدن اگرچه بسیار سخت است ، اما برای سلامت کل بدن و عدم سرایت عفونت به بخش های دیگر بدن، لازم و ضروری است. چنین افرادی هم، اعضای فاسد جامعه هستند که حضورشان باعث فساد سایرین و اختلال در جامعه میشود، پس بهتر است از میان برداشته شوند تا دیگران را به فساد نکشانند و جامعه را به تباهی نکشانند.

۴) اما کسانی که این حکم را شکنجه میدانند، باید بدانند که این حکم برای مسلمانان است و از دید یک مسلمان اثر روحانی گناه خیلی مهم است، گناهانی که حکم سنگسار برایشان صادر شده است، اثر خیلی بیشتری در روح دارند و باید با مجازات شدیدتری درمان شوند.


 

در واقع مشکل مخالفین احکام جزائی اسلامی اینستکه، بعد روحانی انسان و اثر فساد در جامعه را نمیبینند



ب) پیش بینی مجازات‏های شدید: اعمال این مجازات‏ها منوط به شرایط و قیدهای فراوان است، به نحوی که گاه به ندرت فراهم میشود. این نوع مجازات ها از نوع درمان های سخت است که تنها در شرایط خاص به کار گرفته می شوند.این نوع درمان در جائی تجویز میشود که بزهکاری در آن به وضع حادّ و بغرنجی رسیده، پرده‏های عفت دریده شده و ارتکاب جرائم در ملأ عام قبحی ندارد. در کدام جامعه زنا واقع میشود، در حالی که چهار نفر مرد عادل شاهد وقوع آن باشند؟ چنین جامعه‏ای قطعاً دچار بیماری چنان شدیدی شده که مداوای آن از راه‏های عادی ممکن نیست و نیاز به شوک دارد. در جامعه‏ای که خون بی گناهی را به ناحق بر زمین میریزند، کدام اهرم قوی میتواند از وقوع مجدد این بیماری خطرناک جلوگیری کند؟

تفرندهای شبهه افکن ها(۷)

دست مایه قرار دادن احکام

 در این روش اسلامستیزان سعی میکنند از راه مقایسه کردن احکام دین مبین اسلام با حقوق بشر وارد بحث شوند.

  این راه در واقع یک بازی کودکانه با بحث است و یک سفسطه بیش نیست ولی خیلی جالب است که بیشترین اثر را در گمراهی جوانان همین راه داشته است؛ به طوری که اگر به وبسایتهای ملحدین بروید خواهید دید که بارها و بارها احکام شرعی را به مقایسه با حقوق بشر و حقوق زنان میگذارند.

 اما چرا میگویم این راه سفسطه است؟ من از شما میپرسم کدام آدم عاقلی اول احکام یک دین را مینگرد و بعد عقاید آن دین را؟ اگر قرار باشد ما با این احکام دینها را بررسی کنیم که همۀ مذاهب را باید محکوم کرد . به عنوان مثال در دین زرتشت که خیلی توسط این ملحدین دستمایه قرار میگیرد و سعی میکنند خود را زرتشتی جا بزنند(در حالی که بیدین هستند) احکامی چون تحریم رساندن هرگونه آلودگی به آتش و نیز ممنوعیت طلاق مگر در موارد خاص را شاهد هستیم . همچنین تمام مذاهبی که میشناسیم با هم جنس گرایی مخالفند۱ و باز برای مثال در دین زرتشت نیز حکم اعدام(پاره کردن شکم) برای آن صادر شده است.(البته منظورم این نیست که من دین زرتشت را الگو قرار داده ام بلکه میخواهم به کسانی که زرتشت را دستمایۀ دشمنی با اسلام قرار داده اند بگویم دین زرتشت هم با آنها موافق نیست) پس آیا باید تمام مکاتب الهی را محکوم کرد فقط به این خاطر که قانون روز این کار را آزاد کرده است؟!

 در واقع ما باید ابتدا عقاید یک دین را بررسی کنیم . وقتی وجود خدا و یگانگی وی را پذیرفتیم و با استفاده از خداشناسی و انسان شناسی اصل نبوت را و نیز پیامبری دین مورد نظر را پذیرفتیم آنگاه احکامی را که بدانیم واقعا از سوی دین هستند، را خواهیم پذیرفت هر چند کل جهان با مخالف باشند. اگر قرار بود مؤمنین به گروه زیاد ملحدین و قابل قبول بودن حرفشان برای جامعۀ آن روز نگاه کنند باید دین خود را رها میکردند و به سوی الحاد میشتافتند.(آنهم از همان ابتدای ظهور پیامبرشان)

 از سوی دیگر ما باید به یاد داشته باشیم که اگر ما واقعا وجود خدا و دستور خدا را آگاهانه درک کرده ایم دیگر جایی برای اینگونه اما و اگرها نمیماند زیرا خدا که خود انسان را خلق کرده، طبق آیات و روایات «مهربانترین» (به تعبیر من) برای انسان است و در عیت حال بهتر از هر انسانی میداند که صلاح انسان در چیست، زیرا داناترین است.

 فراموش نکنیم که زمانی همین علم روز بشر، عناصر اصلی را آب و خاک و آتش میدانست ؛ زمانی وضعیت قرار گرفتن ستارگان را در حوادث روی زمین مؤثر میدانست؛ زمانی زمین را مرکز چرخش مجموعۀ کیهانی فرض میکرد و زمین را صاف میدانست؛ زمانی تمایل اجسام را به سکون میدید ... آیا دلیلی وجود دارد که بشر امروز مثل بشر دیروز دچار خطا نشود؟ بشری که به دست خود سخنان انبیا و مرسلین را به نفع خودش تحریف میکند آیا میتواند خطا و صواب خود را بازشناسد؟!

  بخش مهمی از وجود بشر روح اوست و بلکه از دیدگاه ما روح از جسم اعظم است،در حالی که علوم روز نقش بسیار ناچیزی در مباحث خود به آن میدهند و بعض آنرا انکار میکنند. در مباحث حقوق بشر به روح انسان هیچ توجهی نشده است. بشر حتی نمیداند بعد از مرگ برایش چه رخ خواهد داد! بشر بعد از این چند هزار سال هنوز هم نمیتواند با قاطعیت سعادت خویش را بازشناسد!

آیا بهتر نیست که ما از وجود اطهر و مقدسی که بیش از هر موجودی ما را دوست دارد و بهتر از هر جزئی از کائنات ما را و نیازهایمان را میشناسد، اطاعت کنیم؟

 

احکام قصاص و اعدام قاتل،حد و شلاق، قطع دست دزد و سنگسار در اسلام

 

نقد و بررسی حکم ارتداد در اسلام

 

تجزیه و تحلیل نگرش اسلام به همجنسگرایی

 

نقد و بررسی برده داری در اسلام(۱): مقدمات

 

نقد و بررسی برده داری در اسلام(۲): پاسخ به شبهات

 

نقد و بررسی برده داری در اسلام(۳): کنیزان

 

 

پی نوشت:

۱.البته برخی کلیساها همجنس بازی را مجاز شمرده اند!!