اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

حکومت یزید و افشای چهرۀ ضداسلامی بنی امیه

مرگ معاویة بن ابوسفیان

 پیش از این در مورد خلافت معاویه سخن گفتیم. معاویه در سن هشتادسالگی در رجب سال ۶۰ جان سپرد و پسرش که تلاش فراوانی برای ولایت عهدی وی کرده بود به خلافت رسید. معاویه فردی بسیار زیرک و سیاستمدار بود. برعکس یزید از سیاستمداری پدر بویی نبرده بود.

 

 

آغاز کار یزید

 علیرغم وصیت معاویه، یزید تلاش کرد که به زور از حسین بن علی(ع) بیعت بگیرد و همین سیاست را در مورد عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر نیز پیش گرفت. این سه نفر همگی در مدینه بودند. حسین(ع) و فرزند زبیر از مدینه خارج شده به مکه و آمده، احرام بستند.بنا به دلایلی حسین(ع) حج را نیز نیمه کاره رها کرد به سوی کوفه حرکت نمود که در این مورد در بحث زندگانی ائمه بیشتر توضیح میدهیم. سپاه یزید در کربلا با حسین(ع) وهمراهانش روبرو شده با پافشاری بر شعار «یا بیعت یا جنگ» حسین(ع) را که حاضر به بیعت با یزید نبود، در دهم محرم سال ۶۱ به شهادت رساندند.

 

 در این ماجرا سپاه شام و کوفه بسیاری از فرامین اسلام را زیر پا نهاد که تا آن زمان سابقه نداشت یا فقط توسط معاویه انجام شده بود. از آن جمله: اجبار در بیعت، شکستن حرمت اهل بیت نبوت و به اسیری بردن آنها، شکستن حرمت نماز آنهم پس از مجال دادن برای اقامۀ نماز، بستن آب، شکستن حرمت پناه دادن(در ماجرای مسلم بن عقیل)، بیحرمتی به اجساد و به نیزه کردن سرها، جنگ در ماه حرام و...

 

مسائل فوق چهرۀ ضداسلامی بنی امیه را آشکار نمودند و باعث آغاز تحرکاتی بر ضد بنی امیه شدند که تا انقراض حکومت بنی امیه ادامه داشت.

 

 

عکس العمل مردم حجاز

 

 وقتی خبر قتل امام حسین‌، علیه‌السّلام‌، به حجاز رسید عبدالله بن‌ زبیر به استحضار صنادید قریش فرمان داد و رؤسای مکه را طلبیده بر منبر رفت و بعد از ادای‌ حمد الهی و درود حضرت رسالت‌پناهی‌، گفت‌: «ای اهل حرم بدانید که ساکنان عراق و متوطّنان آن دیار همه کافر و فاجرند، مگر اندکی‌. مؤیّد این مقال آنکه کوفیان به ارسال رسل و رسائل‌، حسین علی را که بهتر و مهتر قبایل عرب بود طلب داشتند و چون آن جناب از حرم‌ بیرون رفته روی به کوفه نهاد همان مردم که در بیعت او درآمده انتظار قدوم شریفش داشتند شمشیر در روی او کشیدند تا آن سرورِ دودمان‌ِ رسالت به تیغ ستم آن جماعت با اهل بیت خود کشته شد.»

  بعد از آن بر امام حسین‌، علیه السّلام‌، دعا کرد و به تعداد معایب یزید زبان گشاد و او را به شرب خمر و سایر محرمات منسوب گردانید و خلایق را علی سبیل الشهرة والاعلان به‌ متابعت و مبایعت خود دعوت نمود.

 

و در کامل التواریخ آورده که چون یزید بن معاویه به یقین دانست که ابن زبیر اطاعت و انقیاد او نمی‌نماید و داعیۀ خلافت دارد، ابن عضاة اشعری و مسعده را با جمعی به مکه فرستاد و غلی نقره به ایشان داده گفت‌: اگر عبدالله زبیر را در مقام ملایمت یابید بیعت من بر وی‌ عرض کنید، والا این غل بر گردن او نهاده متوجه دارالخلافه شوید. و گویند با آن غل‌، برنس‌ خز نیز فرستاده بود که بر بالای آن پوشند تا مردم نبینند، و والی مکه در آن حین عمرو بن‌ سعید بود.

 چون آن جماعت به مکه رسیدند دیدند که اکثر اهل حجاز و تهامه مایل به بیعت‌ عبداللّه زبیرند، بلکه با او بیعت کرده‌اند. با وجود این حال بیعت یزید بن معاویه بر عبداللّه‌ عرض کردند و او را تکلیف این معنی نمودند. عبداللّه در جواب ایشان گفت‌: صلاح در آن‌ است که شما به جانب دمشق مراجعت کنید که من نه با یزید بیعت می‌کنم و نه مذلت غل بر گردن می‌گیرم‌. ایشان گفتند: مگر داعیۀ خلافت داری‌؟ ابن زبیر گفت‌: من مطیع و منقادم‌، اما نفس من به این راضی نمی‌شود که به بیعت یزید درآیم و به خواری غل همداستان شوم‌.

پس ایشان بازگشته به دمشق آمدند و آنچه دیده بودند به یزید معلوم کردند. یزید، نعمان‌ بن‌بشیر انصاری و عبدالله بن زیدالاشعری و مسلم بن عتبةالمزنی را با هفت نفر از اشراف و اکابر شام به مکه پیش ابن زبیر فرستاد تا او را به بیعت او دعوت نمایند. چون این جماعت به‌ مکه رسیدند ابن زبیر را در مسجدالحرام یافتند. پس او را به اطاعت و انقیاد یزید دعوت‌ نموده در آن باب مبالغۀ بسیار نمودند. ابن زبیر آن مجلس را به تواضع و تکلف گذرانیده از مجلس بیرون رفت‌. بعد از آن روز دیگر خلوت نموده از نعمان بن بشیر پرسید: ای نعمان به‌ حق‌ّ این بیت‌الحرام که تکلّف نکنی و راست گویی که من بهترم یا یزید؟ پدر و مادر من بهترند یا پدر و مادر یزید؟ عمّه و خالۀ من بهترند یا از آن‌ یزید؟ نعمان گفت‌: ای عبداللّه چون سوگند دادی من راست می‌گویم که تو را و دودمان تو را هیچ نسبت بر یزید و خاندان او نیست‌؛ چه‌ پدر تو زبیر، مادر تو اسماء، و عمۀتو خدیجه و خالۀتو عایشۀ صدیقه است‌. عبدالله گفت‌: پس‌ در بیعت من با یزید چه می‌گویی‌؟ نعمان گفت‌: من راضی نیستم که تو با او بیعت کنی‌. بعد از آن ابن زبیر اظهار مخالفت نمود و اهل شام مأیوس شده مراجعت کرده یزید را از کماهی‌ حالات خبر دادند.

 

اما عبدالله بن زبیر بعد از رفتن ایشان تمام مردم حجاز و تهامه را دعوت نمود و جمیع‌ ایشان در مقام بیعت درآمدند مگر عبداللّه عباس و محمّد حنفیه‌. پس ابن‌زبیر گماشتگان یزید را از مکه بیرون کرد. و به قولی مروان بن حکم و اولاد و اهل بیت او به شام رفتند.

سال ۶۲ هجری و افزایش مشکلات بنی امیه

 

 در این سال یزید عمرو را از حکومت مکه و مدینه عزل کرد و ولید بن عتبه را به جای او گماشت. در کامل التواریخ مسطور است که چون یزیدبن معاویه تولیت مدینه و حجاز را به ولیدبن عتبة بن ابی‌سفیان مفوض داشت‌، به او نوشت که‌: سبب عزل عمرو بن سعید از ایالت آن دیار آن بود که به من رسانیدند که او در باطن با ابن‌زبیر است و اگرنه ابن‌زبیر را به اَسْهَل وجوه می‌تواند گرفت‌. پس باید که تو در باب گرفتن‌ عبداللّه زبیر به هر وجه که باشد تغافل ننمایی و در آن باب سعی و اهتمام به جای آری‌. و اگر به‌ هیچ وجه از روی ظاهر بر او قادر نتوانی شد باید که از راه مکر وحیله درآمده او را دستگیر نموده به دارالخلافه فرستی‌

 

  ولید بن‌عتبه در مقام آن شد که ابن زبیر را غافل ساخته به هر نحوی که باشد دستگیر نماید، که ناگاه خبر رسید که نجدة بن عامر حنفی در یمامه به واسطۀ قتل امام حسین بیرون آمده‌ طلب خون او می‌نماید، و ابن زبیر در حجاز اظهار مخالفت کرد. امّا ابن زبیر از ولیدبن عتبه بسیار ملاحظه داشت‌؛ چرا که او مردی کاردیده بود و ابن زبیر از او بترسید که مبادا به یک حیله‌ای او را به دست آورد، بنابراین از روی مکر و حیله مکتوبی به یزید نوشت که‌:


 «تو به سوی ما مردی فرستادی بی‌حیا که به هیچ وجه رشد خود نمی‌داند و گوش به پند عقلا نمی‌کند و مردم را به واسطۀ درشتی و سوء خُلق از تو متنفّر می‌سازد. اگر تو به جای او کسی که‌ به حسن خلق موصوف باشد و با مردم مدارا کند به سوی ما فرستی هر آینه امیدوارم که به‌ واسطه‌ٴ او بسی امور مشکله آسان شود و تفرقۀ مسلمانان بدل به جمعیت شود و تنفّر خاطر خلایق زایل گردد.»

 

آغاز نهضت مردم مدینه

 

 وقتی نامه به یزید رسید خیال کرد که ابا و امتناع عبدالله بن زبیر از اطاعت و انقیاد او بنابر درشتی و ناهمواری ولیدبن عتبه است‌. پس او را از ایالت آن دیار عزل نموده حکومت‌ آن دیار را به عثمان بن محمدبن ابی‌سفیان ــ که جوانی بود تجربه‌ٴ امور ناکرده ــ ارزانی‌ داشت‌. چون عثمان به مدینه آمد جمعی از اکابر اهل مدینه را تکلیف کرد که به دمشق رفته‌ ملازمت یزید کنند. از جمله‌ٴ آن جماعت عبدالله بن حنظلۀ غسیل الملائکه‌، عبدالله بن ابی عمرو بن حفص‌بن مغیره‌ٴ مخزومی‌، منذربن زبیر و جمعی دیگر از اشراف مدینه متوجه دمشق شدند.

چون به دمشق رسیدند یزید ایشان را تعظیم و تکریم زیاد کرد و هر یکی را صله‌ای‌ لایق داد؛ چنانچه در کامل‌التواریخ مسطور است که عبداللّه‌بن حنظله را صدهزار درم داد و با او هشت پسر بودند هر یکی را ده هزار درم داد. و بعد از چند روز ایشان را رخصت مراجعه داد. همه باز به مدینه آمدند مگر منذربن زبیر که او به عراق نزد ابن‌زیاد رفت‌. و یزید منذربن زبیر را نیز صدهزار درم داده بود.

  چون این جماعت به مدینه آمدند شروع در معایب یزید کرده در مجالس و محافل‌ می‌گفتند که ما از پیش مردی می‌آییم که او را دین نیست و مدام به شرب خمر و استماع لهو و لغو مشغول است و جمعی بی‌دینان نزد او به اقسام فسوق اقدام می‌نمایند. پس عبدالله بن‌حنظله‌ برخاست و گفت‌: «ای اهل مدینه من از پیش مردی آمده‌ام که اگر غیر از فرزندان هیچ کس‌ دیگر نیابم هر آینه با او در راه خدا جهاد می‌کنم‌، و حال آنکه او به من عطا کرده و اکرام نموده‌ و من عطای او قبول نکردم الاّ از برای آنکه به آن مال قوّت گیرم بر جنگ او.» پس اهل‌ مدینه اتفاق کردند و یزید را خلع نمودند و با عبدالله بن حنظله بیعت کردند.

 

 یزید، نعمان بن بشیر انصاری را به مدینه فرستاد و به او گفت‌: «ای نعمان‌، اکثر اهل مدینه‌ قوم تو هستند. باید که ایشان را منع کنی که اگر ایشان به من مخالفت نکنند هیچ کس جرأت بر مخالفت من نخواهد کرد.» پس نعمان‌بن بشیر به مدینه آمد و هر چند مردم مدینه را از مخالفت‌ یزید منع نمود قبول نکردند.

 

سال ۶۳ هجری و قیام مردم مدینه

 

 مردم مدینه بعد از مراجعت نعمان‌بن بشیر، عثمان‌بن‌ابی‌سفیان را که والی مدینه بود از شهر اخراج کردند و جمعی کثیر از بنوامیه که در مدینه‌ بودند در سرای مروان حکم جمع شدند. اهل مدینه ایشان را محاصره نموده از ترددّ مانع شدند. طبری گوید: امام سجاد(ع) در این زمان به مروان و خاندانش پناه داده بود.

 

 ایشان پنهانی کسی را پیش یزید فرستادند و استغاثه نمودند. یزید، عمرو بن سعید(حاکم پیشین مدینه و مکه) را حکم کرد تا با لشکری عظیم از شام متوجه مدینه شده متمردین را به قتل رساند.عمرو بن سعید قبول نکرده به تمهید مقدمات معذرت اشتغال نمود.

  پس یزید رسولی نزد ابن‌زیاد فرستاده پیغام داد که متوجه یثرب گردد و بعد از فتح مدینه به محاربۀ ابن‌ زبیر شتابد. ابن‌زیاد گفت‌:«به خدا سوگند که من از برای این فاسق غزو مکّه و مدینه با قتل فرزند رسول خدا جمع نمی‌کنم‌.» پس خود را به بیماری انداخته عذر خواست‌. طبری گوید که مادر ابن زیاد او را بخاطر قتل حسین(ع) سرزنش نموده بود و این امر دلیل گفتن حرفیست که در بالا از ابن زیاد نقل شده است.

 

چون یزید از رفتن ابن‌زیاد مأیوس شد. مسلم‌بن عقبه را که به مراتب از ابن‌زیاد بدبخت‌تر بود(عین عبارت از تاریخ الفی) به این مهم تعیین نمود و در حین وداع به مسلم گفت‌: ای مسلم سه نوبت مردم‌ مدینه را به اطاعت من دعوت کن‌. اگر قبول نمودند فهوالمراد، والا در قتل و غارت آن بلده‌ تقصیر منمایی‌. و چون در آن وقت مسلم بن عقبه مرضی داشت‌، یزید گفت‌: اگر تو به واسطۀ ضعفی که داری به حرب قیام نتوانی نمود حصین بن نمیر را به نیابت خود تعیین نمای‌. و وصیت دیگر آنکه از بنی‌هاشم در تعظیم و تکریم علی‌بن‌الحسین ،زین‌العابدین، دقیقه‌ای‌ نامرعی نگذار که به من یقین شده که در اوایل اختلاف اهل مدینه پیش او رفته عرض خلافت‌ کردند او ابا نموده از مدینه بیرون رفته در ضیعتی از ضیاع خود ساکن گشته کنج عافیت و سلامت بر مسند حکومت گزیده است‌. طبری گوید که یزید به پناه دادن امام(ع) به مروان نیز اشاره نمودند.(در این مورد که چرا امام سجاد(ع) با مردم مدینه در این قیام همراه نشد در بحث زندگانی ائمه بحث میکنیم.) به نظر میرسد یزید از ماجرای کربلا، به صحت نظر پدرش مبنی برای به حال خود رها کردن اهل بیت پی برده بود.


 چون آواز لشکر شام به اهل مدینه رسید معارف آن شهر جمع شده با عبدالله‌بن‌ حنظله گفتند: بنوامیه را که در سرای مروان حکم مضبوط ساخته‌ایم باید کشت‌؛ چرا که ما از ایشان ایمن نیستیم‌، چه احتمال دارد که چون سپاه مخالف نزدیک شوند این گروه به آن‌ جماعت پیوندند و در روی ما شمشیر کشند و ایشان را تعلیم کنند که از کدام ممر به شهر در می‌باید آمد و چه کیفیت با ما حرب تواند کرد ولی ابن حنظله قبول نکرد و گفت از ایشان قول بگیریم که با ما نجنگند و از شهر بیرونشان کنیم. در بعضی تواریخ چنین به نظر آمده که مروان پیش از این واقعه به شام رفته بود .

 

 

جنگ حرّه و ادامۀ جنایات

 

 به هر حال‌، چون بنی‌امیه از مدینه بیرون آمده متوجه شام شدند چند مرحله قطع نمودند که در اثناء راه در وادی‌القری‌ به مسلم بن عقبه رسیدند. مسلم کس فرستاد و عمرو بن‌عثمان‌ بن‌عفّان را طلبید. چون عمرو حاضر شد از وی پرسید: چه خبر داری از مدینه‌؟ ما را مشورت‌ بنمای که به چه وجه با ایشان جنگ کنیم‌؟ عمرو گفت‌: من در باب اهل مدینه چیزی نمی‌توانم‌ گفت‌؛ چرا که مرا سوگند دادند و عهود و مواثیق گرفتند که خلاف آن نمودن شرط مروّت و اسلام نیست‌. مسلم از این سخن خشمگین شده گفت‌: واللّه اگر پسر عثمان بن عفّان نمی‌بودی‌ همین لحظه تو را گردن می‌زدم‌. و درشتی بسیار کرد. سپس مروان حکم، پسرش عبدالملک را نزد مسلم فرستاد و او مسلم را راهنمایی کرد و گفت: «مصلحت آن است که چون به نزدیک مدینه رسی در میان خرماستان فرود آیی و فرمان دهی تا از فلان موضع علف جهت چهارپایان تو بیارند. و چون سپاه آسوده‌ گردید از جانب مشرق روی به قتال آری و باید که تلاقی فریقین در صبح واقع شود، چنانکه از مبداء طلوع آفتاب تا وقت زوال‌، آفتاب از پس پشت شما به رویهای ایشان تابد تا چشمهای‌ ایشان به شعاع آفتاب خیره شود و معهذا برق تیغها و نیزه‌های شما ایشان را در هیبت اندازد.» و این جانب مدینه را حرّه گویند، از این جهت این واقعه به واقعۀ حره مشهور است‌.

 

عبدالملک در باب محاربه‌ٴ اهل مدینه مسلم‌بن عقبه را چندان تعلیم داد که او تعجّب‌ نموده وبه قول او عمل نموده از طرف شرقی مدینه متوجه محاصرۀ مدینه گشت‌. ارباب آن‌ بلدۀ طیّبه در پیش دروازه‌ٴ غربی‌، که آمد و شد شامیان از آن ممّر بود، خندقی کنده و درها بسته‌ بودند و آماده قتال و جدال گشته و با وجود آنکه‌، بنابر تعلیم عبدالملک‌، مسلم بن‌عقبه از جانبی درآمد که اهل مدینه در آن جانب هیچ تهیّه‌ٴ جنگ نکرده بودند. هر چند مسلم از ایشان‌ بیعت یزید طلب نمود مقبول نیفتاد. بنابراین ناچار مسلم‌بن عقبه به تعبیه‌ٴ سپاه و تسویه‌ٴ صفوف‌ پرداخته خود بنابر ضعفی که داشت در خیمه بر روی تخت قرار گرفت و یکی از غلامان خود را گفته تا علم او را گرفته بر پیش خیمه نگاه داشت‌.

 

  عبدالله بن حنظله‌، فضل‌بن عباس بن ربیعةبن الحارث بن عبدالمطّلب را که در جرأت و جلادت عدیل و نظیر نداشت مقدمۀ لشکر ساخته سواران را ملازم او گردانیده و ایشان خود را بر سپاه شام زده و جمعی انبوه را از ایشان به قتل رسانیدند(آغاز واقعۀ حَرّه روز چهارشنبه بیست‌وهشتم ذی‌حجّةالحرام سال شصت و سه هجری بود.) ولی مسلم با تحریک سپاه شام و ترساندنشان از مجازات یزید آنها را به جوش آورد و فضل و پسرش عبدالرحمن را کشت. از این جهت اهل مدینه‌ دلشکسته شدند و سپاه شام دلیر گشتند و آتش جنگ اشتعال یافته جنگ عظیم دست داد. بسیاری از مسلمانان به قتل رسیدند و بقیة‌السیف را شامیان تا دروازه‌ٴ مدینه راندند. عبدالله‌بن‌ حنظله چون این حالت مشاهده کرد با متابعانش پیاده شده از دروازه بیرون آمدند. مسلم‌امر کرد تا لشکر او نیز پیاده شوند.

شامیان اهل مدینه را تیرباران کردند و سه پسر عبدالله‌بن حنظله به زخم تیر پیش او کشته شدند. عبدالله گفت مرا بعد از فرزندان زندگانی به چه کار آید؟ آنگاه او و برادر مادری‌ او محمدبن ثابت بن قیس الانصاری روی به اعدا آورده چندان جنگ نمودند که به کشته شدند. لشکر شام به شهر درآمد. مسلم‌بن عقبه منادی کرد که خون و مال اهل مدینه بر شامیان‌ حلال است‌. پس سه شبانه روز اهل شام مدینۀ طیبه را غارت کردند و اصحاب رسول‌، صلی‌الله‌علیه وآله‌، در کوهها و غارها مختفی شدند.

 

مسلم پس از سه روز در مدینه بر منبر رفت و فرمان به بیعت داد و و هرکس بیعت نکرد را کشت و در این راه به عبداللّه‌بن ربیعه‌، نبیرۀ ام سلمه‌، رضی‌الله عنها، را هم گردن زد آنهم به جرم اینکه او گفته بود به قرآن و سنت رسول خدا بیعت میکنم ولی مسلم میگفت باید چنان بیعت کنی که هر چه گفت قبول کنی. وی قبول نکرد و سرش قطع شد. مسلم هر کس که راضی به بیعت به کتاب خدا و سنت پیامبر بود را نیز کشت.

 

 در روضةالصفا آورده که بعد از قتل مغفل بن سنان‌، عمرو بن عثمان بن عفّان را به نزد او آوردند. گفت‌: تو خبیث بن طیبی‌. آن کسی که چون با اهل شام ملاقات کنی می‌گویی من‌ عمروبن عثمان‌ام‌، خون پدر من از اهل مدینه طلب کنید. و چون اهل یثرب و حجاز را بینی‌ می‌گویی که من یکی از شمایم‌. بعد از آن فرمود تا محاسن او که بسیار طویل و عریض بود تمامی بکندند و سرمویی از وقاحت در حق‌ّ او فرو نگذاشتند. آخر عبدالملک‌بن‌مروان‌ شفاعت نموده او را خلاص کرد.اما این روایت با ادعای نویسنده مبنی بر خروج کل بنوامیه از شهر به جز مروان و پسرش در تضاد است.

 

مسلم همچنین بنا به درخواست یزید،از امام زین العابدین(ع) بواسطۀ عدم همکاری با اهل مدینه تشکر کرد و از وی درخواستی مبنی بر بیعت با یزید ننمود.

 

سخنان یزید پیرامون حره:

 

 چون خبر واقعه‌ٴ حَرّه به یزید رسید کینه‌های دوران جاهلیت را در شعری این چنین بیان کرد: ((ای کاش پیرمردان‌ قوم من که در بدر بودند حضور می‌داشتند و بی‌تابی قبیله‌ٴ خزرج را از برخورد شمشیر می‌دیدند، سخت شاد می‌شدند و خشنودی می‌کردند و می‌گفتند ای یزید دست تو شل مباد. آری اگر من از فرزندان احمد انتقام نکشم و خونخواهی نکنم‌ از فرزندان عتبه نیستم‌))؛ نهایةالاٴرب ج 7، ص 223. گویا بیت اوّل این شعر سروده‌ٴ عبداللّه‌بن زبعری است که در جنگ اُحد سرود. او بعدها مسلمان شد و از سرودن این بیت و قصیده پوزش خواست‌؛ توضیح استاد دامغانی بر منبع‌ یاد شده‌.

 

سال ۶۴ هجری و فرمان حمله به مکه

 

  در نامه ای که از یزید به مسلم رسید و مسلم مأمور به حمله به مکه و مقابله با عبدالله بن زبیر شد. مسلم پیش از رسیدن به مکه به حال مرگ افتاد و پیش از مردن سپاه را به حصین بن نمیر سپرد و بدو گفت: اگر اشارت یزید نبودی من امارت لشکر به تو تفویض نمی‌کردم‌، زیرا که تو از یمانیه‌ای و مهربانی و رقّتی داری که دیگران ندارند. پس حصین را وصیّت کردکه‌: چون به مکه رسیدی باید از سر جد و اجتهاد به حرب عبدالله بن زبیر قیام نمایی و باید که‌ بر خاطر تو خطور نکند که این خانۀ خداست و من چگونه با اهل آن محاربه کنم‌؟ وظیفۀ تو آن‌ که مجانیق نصب کنی و از ویران شدن کعبه باک نداری‌، که سخن امام(یزید) زیاده از کعبه است و هر چه در اوست‌، به تخصیص امامی چون یزید(!!!). و باید که کلمات قریش را به گوش خود راه ندهی‌ تا فریفته نگردی‌ و نیز گفت در قیامت به هیچ عملی جز قتل اهل مدینه امید ندارد! و با گفتن چنین اراجیفی جان داد.

 

 حصین در بیست و هشتم محرم سال ۶۴ هجری به مکه رسید و اهل‌ شام مکه را مرکزوار در میان گرفته بر کوه ابوقبیس منجنیقها تعبیه کرده به جانب کعبه و مسجدالحرام ــ که عبدالله بن زبیر آنجا پناه برده بود سنگ انداختن آغاز نهادند، تا آنکه بسیار کس به زخم سنگ منجنیق هلاک شد و تردد مردم در مکه دشوار شد و کعبه در این ماجرا آسیب دید و طبری گوید در این اثنا خانۀ کعبه آتش گرفت. بدین ترتیب ننگ اهانت به کعبه نیز به کارنامۀ سیاه بنی امیه اضافه شد. زمان محاصره‌ٴ مکّه از ابتدای شهر صفر تا آخر ربیع‌الاوّل امتداد یافت و در آخر ربیع‌الاوّل خبر فوت یزید بن معاویه به مکّه رسید. پس مکیان تقویت شدند و اهل مدینه گماشتۀ مسلم در مدینه را اخراج کردند و امویان را کشتند.

 

 حصین کسی را نزد ابن زبیر فرستاد و خواست او را جانشین یزید قرار دهد ولی عبدالله بن زبیر فریاد زد: تا در عوض هر یک از اهل مدینه که کشته شدند ده کس از اهل شام را نکشم دست بر نمیدارم. پس حصین از وی ناامید شد و رهایش کرد.

 

  سبب موت یزید را چنین آورده‌اند که روزی به شرب شراب اقدام نموده و در وقتی که‌ مست و بی‌شعور شد برخاست و آغاز رقص کرد و در اثناء رقص بیفتاد و فرق سرش چنان بر زمین خورد که تا درک اسفل به هیچ محل قرار نگرفت.‌

 

 

جمع بندی:

 

۱. دوران سیاه حکومت یزید بن معاویه، چهرۀ کریه و ضداسلامی بنی امیه را نشان داد. متأسفانه اسلام ستیزان بسیاری از تبلیغات ضداسلام خود را بر اساس عملکرد امویان انجام میدهند و از آنجمله تحقیر ایرانیان در برابر اعراب است که در زمان حکومت امویان صورت گرفته است.حال آنکه با همین مقاله میتوانید اوج اسلامستیزی بنی امیه را ببینید.

 

۲. نشانۀ پیروزی خون بر شمشیر اینستکه امام حسین(ع) با خون خود توانست مسلمین را از خواب بیدار کند. هدف امام حسین(ع) هم از قیامش «امر به معروف و نهی از منکر» بوده است.

 

۳.هدف دیگر امام حسین(ع)، از قیامش اصلاح امت جدش،پیامبر اعظم(ص)، بود. در پی قیام عاشورا و خونخواهیها که با کمال وحشیگری از سوی امویان پاسخ داده شد؛ مسلمین فهمیدند که حکومتی که بر آنها حاکم است هیچ بویی از اخلاق اسلامی نبرده است و این خود باعث ادامۀ شورشها تا انهدام کامل امویان شد.

 

۴. در پی ماجرای کربلا، تمام رشته های معاویه نیز پنبه شد و تمام تلاشهای وی برای اسلامی جلوه دادن حکومت امویان بر باد رفت.

 

۵. جالب است که یزید برای حکومتی که فقط چهار سال دوام آورده بود دست به این همه جنایت زد و این خود از عبرتهای تاریخ است.

 

منابع:

 

۱.تاریخ طبری جلد ۷

۲.تاریخ الفی جلد اول

۳.تاریخ اسلام کمبریچ

 

 

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید

کتاب حماسۀ حسینی

 سلام دوستان. کتاب حماسه حسینی یکی از کتابهاییست که به نظر من برای تمام جوانان ما خواندنش الزامیست. متأسفانه در سالهای اخیر برخی انحرافات در بین برخی مداحان غالی و فاصله گرفته از علما، باعث شده ا ست که برخی از جوانان ما راه را گم کنند و مفهوم عزاداری را درک نکنند و در برخی هیئتها شاهد رفتار غیراسلامی باشیم. این امر هم به لحاظ حیثیت شیعه(و اسلام) و هم به لحاظ عقیدتی بسیار خطرناک است. من وظیفه خود میدانستم که با آوردن مطالبی در نقد این گروه ضاله حساب آنها را از شیعه جدا کنم ولی از آنجا که ممکن بود دوباره برخی من را تبلیغگر اهل سنت بخوانند، تصمیم گرفتم این کتاب ارزشمند از مرحوم شهید مطهری را معرفی کنم:

 

نام کتاب: حماسۀ حسینی

 

مؤلف: شهید مرتضی مطهری

 

ناشر: انتشارات صدرا

 

 این کتاب در دوجلد(در چاپ قدیم در سه جلد که جلد اول فعلی شامل جلد یکم و دوم چاپ قدیم است.)  بر اساس چندین سخنرانی و نوشته های مختلف مرحوم شهید مطهری نوشته شده است.در اینجا به قسمت سخنرانیهای آن میپردازم:

 

۱.انحرافات در واقعۀ تاریخی عاشورا: این فصل را، این حقیر مهمترین بخش کتاب میداند چراکه با کمال تأسف با وجود اینکه نزدیک به چهل سال از سخنرانی مرحوم مطهری میگذرد همچنان جلوه هایی از آنرا در هیئتها شاهدیم که باید اصلاح شوند. هنوز هم در برخی هیئتها به مسائل فرعی بیش از مسائل اصلی اهمیت میدهند و در یک کلام برای برخی هیئتها حسین(ع) ناشناخته باقی مانده است. علت این انحرافات را میتوانید در این بخش از کتاب بیابید.در این بخش از کتاب است که در میابیم چه نوع اشک ریختنی در ایام عزا ارزش دارد و در ضمن با خیلی از تحریفات لفظی معنوی آشنا میشوید.

 

۲.عنصر امر به معروف و نهی از منکر: خواندن این بخش را نیز به تمام دوستان توصیه میکنم. به خصوص کسانی که احساس میکنند، در جامعۀ امروز امر به معروف و نهی از منکر واجب است؛ بهتر است با خواندن این بخش از کتاب اصول این کار را درک کنید. لازم به ذکر است که مرحوم مطهری «امر به معروف و نهی از منکر» را از برجسته ترین اهداف حسین(ع) میداند که میتوانید شرح آنرا در این بخش از کتاب ببینید. بنا بر روایتی امام حسین(ع) هدف خود از این قیام را اصلاح امت جدش و امر به معروف و نهی از منکر مینامد.

 

کتاب حماسه حسینی

 

۳.حماسۀ حسینی: این فصل که نام کتاب را نیز بر اساس آن قرار داده اند، با نگاهی حماسی به واقعۀ عاشورا مینگرد و انتقاداتی دیگر را نیز مطرح میکند.

 

۴.شعارهای عاشورا: این فصل نیز از فصول بسیار مهم کتاب است و بازهم به نکاتی فراموش شده از واقعۀ عاشورا میپردازد.(البته فراموش شده برای ما، نه علما) متأسفانه این روزها شعارهای برخی هیئتها را میتوان توهین به معصومین خواند یا به قول شهید مطهری «شعارهای پست و ذلت بار که حسین(ع) هرگز بر زبان نیاورده است» نامید.

 

 خواندن این کتاب ارزشمند را به برادران اهل سنت نیز توصیه میکنم تا بدانند شیعه به هیچ وجه امام پرست یا چیزی توی این مایه ها نیست!

 

 

دانلود کتاب(چاپ قدیم):

جلد یک جلد دو جلد سه

 

مقدمه ای بر نقد تاریخ باستان

 با عرض سلام. قرار بود به آرشیو موضوعی بخش دیگری را اضافه کنم به نام «مبارزه با پان ایرانیسم» که در آن عملا" باید نقاط ضعف تاریخ باستانمان را مطرح کنم. علت اصلی اضافه شدن این موضوع موارد زیر است:

 

1.حقیقت! ما باید حقیقت را بشناسیم. جوانان ما باید بدانند که زوایای تاریک تاریخ باستان هم کم نیستند. این عدم آگاهی باعث شده است که خیلی از جوانان ما تاریخپرست شوند! ما باید حقیقت را بپذیریم هر چند تلخ باشد. به سر تا پای وبلاگ نگاه کنید.من بسیاری از مطالب ضداسلام را در این وبلاگ میاورم و دوستان مسلمان خرده نمیگیرند.حال آنکه ممکن است کسانی باشند که به جای استدلال من استدلال دینستیزان را بپذیرند. پس چه عیبی دارد که در کنار این مطالب، مطالبی در نقد باستان بیاوریم؟؟

 

2.من با هر گونه بت سازی و تعصب بیجا مخالفم و در مقابل پان ایرانیها طوری از باستان حرف میزنند که گویی چیزی مافوق بشری بوده است! این افراد از شاهان باستان بت ساخته اند و کوروش هخامنشی را بت بزرگ قرار داده اند و تخت جمشید را به بتکده تبدیل نموده اند! پس من هم به عنوان فردی که بدون تعصب به مسائل مینگرد و از بتسازی مدرن و کهنه بیزار است وظیفۀ خود میدانم که با این سقوط فکری به مبارزه برخیزم. جوانان ما باید بدانند که ایران پیش از اسلام، همان ایران بعد از اسلام بوده است.

 

3.این طرز فکر هر چند بوی میهن پرستی میدهد ولی خود مانند یک مادۀ توهمزا یا یک مادۀ مخدر جوانان وطن را به خوابی عمیق میبرد. من بارها گفته ام و باز هم میگویم که ما باید از تاریخ عبرت بگیریم و نه اینکه آنرا قاب کنیم و به دیوار بزنیم! نگاهی به کشورهای پیشرفته بیندازید؛ کدامیک از آنها به اندازۀ ما به فکر تاریخ خود هستند؟ آنها امروزشان را میبینند ولی برخی جوانان ما فقط به پشت سر مینگرند. در فرانسه، انگلیس، چین و ژاپن هم آثار تاریخی بسیار هست ولی این دلیل نمیشود که مدام به پشت سر بنگرند و مدام از گذشته سخن برانند بلکه سخنان پیشینیان را برای خود الگو قرار داده اند و به آینده مینگرند.

 

4.پان ایرانیسم یک مکتب نژادپرستانه است و باید چهرۀ خبیثش برای مردم فاش شود.قبلا" هم اینکار را کرده ام.این افراد عربها و ترکهای ایران را غیر ایرانی مینامند(البته گاهی فقط اعراب را) آنهم به جرم اینکه بر مبنای شواهد تاریخی اجدادشان از خارج از ایران به کشور آمدند. گویا اینها فراموش کرده اند که آریاییها نیز ساکنین اصلی فلات ایران نبودند.

 

5.هر چند پان ایرانیها دم از وطن میزنند ولی خود با حرفها و نظریاتشان به استقلال ایران ضربه میزنند. این افراد با علم کردن برتری قوم پارس و تحقیر سایرین باعث واکنش شدید قومیتهای عرب، کرد، ترک و بلوچ میشوند طوری که در استانهایی که ساکنینی از این قومیتها دارد بوی جدایی طلبی به مشام میرسد و ترکها، عربها، و کردها هم مثل آنها برای خود پان ساخته اند و دم از ایجاد کشور ترکی، عربی و کردی میزنند. جالب اینکه پان ایرانیها در پاسخ به ما، عدۀ قلیلی از این قومیتها را که همسوی خودشانند را نشان میدهند!

 

6.این افراد شعار میدهند یا اسلام یا ایران! میگویند یا مسلمان تازی باشید یا نامسلمان ایرانی و متأسفانه گاهی هم موفق بوده اند.پس من باید به جوانان بگویم که آنچه اینها برایشان، اسطوره کرده اند، چیز چندان خاصی نیست.

 

7.تلاش غربیها این است که به ما بگویند که هر چه بوده ایم در پیش از اسلام بوده و پس از ان دیگر در ضعف بوده ایم! این افراد این تبلیغ را در تمام ملل اسلامی دارند.طوری تلقین میکنند که حکومت فراعنه بهترین حکومت مصر بوده است حال آنکه دیگر دمی از حکومت «ممالیک» نمیزنند. بد نیست بدانید مغول اولین شکست خود را از ممالیک دریافت کرد و همین ممالیک بودند که صلیبیها را از فلسطین و لبنان اخراج کردند.یک ایرانی حق ندارد بداند که اقتدار حکومت صفوی هم کم از اقتدار حکومت ساسانی نبوده است و ...

 

8.علت آخر هم که بیشتر جنبۀ یک تحریک کننده را داشته است، لگدپرانیهای خود این پانهای ایرانیست.این افراد از روزی که من بیرق این وبلاگ را بالا بردم مدام در حال زهرپاشی به من بوده اند و از ابتدا با فحش یا عملیات براندازی(!) سعی در ناامید کردن من دارند. آخرین این عملیاتها هم پروژۀ بهزاد بود.حال که این افراد لگداندازی میکنند، باید مشتهای گره خوردۀ من را نیز دریافت نمایند.به یک ایرانی، آشنا،...،نوید، فرشاد، بهرام و بهزاد تبریک میگم. چون موفق شدند منرا وادار به عکس العمل کنند.

 

سخنی با میهن دوستان

 

  من وظیفۀ خود میدانم به میهن دوستان بگویم که این عمل من صرفا" جنگ با ایران نیست و  اساسا" بیان حقایق است و سعی خواهد شد در کمال ادب و احترام از گذشتۀ وطن سخن گفته شود. بندهای فوق را یکبار دیگر با دقت بخوانید و به من هم مثل خودتان حق انتقاد دهید.

 

به سؤالات زیر نگاهی بیندازید:

 

1. آیا سخنان کتزیاس را در مورد کوروش هخامنشی شنیده اید؟

 

2.آیا شهبانو پروشات میشناسید؟ اردشیر سوم را چطور؟

 

3. آیا تا بحال عملکرد شاهان باستان را در قبال سایر ملل با دید نقد مورد تجزیه و تحلیل قرار داده اید؟

 

4. آیا تا به حال خود را جای مللی که شاهان هخامنشی استقلالشان را میگرفتند گذاشته اید؟ آیا همان حسی را نداشتند که شما نسبت به اسکندر و تهاجم اعراب دارید؟

 

5.اگر حقایقی باشند که گفته نشده باشند، آیا گفتنشان دفاع از حقیقت نیست؟

 

اگر پاسخ شما به این سؤالات مثبت است ولی باز هم مخالف شروع این حرکتید، شما یک پان ایرانی هستید؛ لطفا" بند بعدی را بخوانید!

 

سخنی با پان ایرانیها

 

باید خدمت دشمنان پان ایرانی عرض کنم که تجربه به من ثابت کرده است که شما اصلا" زبان منطق و گفتگو را درک نمیکنید لذا(یا به قول خودتان لزا!) به بخش نظرات رفته فشحتان را بدهید و گورتان را گم کنید.پیشاپیش از همکاری شما متشکرم.

ترفندهای شبهه افکنها(۴)

جعل اسناد

 

 در این روش شبهه افکن سعی میکند با ادعای وجود چیزی در یک سند تاریخی یا دینی ادعای دروغ خود را بر کرسی بنشاند.نمونۀ زیر را از کتاب «آئین اوستا» تألیف سیاوش اوستا ببینید:

 

«لوط» با دو دختر خود همخوابه شده بود و ملت او هجنسگرا بودند که حتی مایل به دست اندازی به میهمان زیبا و جوان او بودند(تورات تکوین-اصحاح ۱۹ و قرآن) – آئین اوستا صفحۀ ۷

 

شبهه افکن قصد تحقیر شخصیت لوط(ع) را با استناد به کتب دینی دارد و در این راه به دو کتاب تورات و قرآن استناد میکند! هر چند در تورات این ادعای آمده است ولی در هیچ کجای قرآن چنین ادعای گزافی نیامده است و نویسنده برای تحقیر مقام یک پیامبر اینگونه جعل سند میکند.(البته در متن کتاب نویسندۀ مکار بعد از آوردن متن بالا خیلی سریع بحث را روی مهمانان آن شب لوط(ع) میچرخاند و رفتن فرشتگان به جلد انسان را غیرضروری(!) میخواند ... و خلاصه بحث را سریع جمع میکند تا خواننده متوجه این جعل سند نشود.) این نکته را نیز اضافه میکنم که این داستان جاهلانه در تورات تحریف شده آمده است و نه در تورات اصلی.

 

  در واقع شبهه افکنها با عباراتی مثل «تحقیقات اخیر نشان میدهد»، «بعد از سالها تحقیق به این نتیجه رسیدم که ...» و امثال اینها سعی در خوراندن حرف دروغ خود به مردم دارند تا آنها را از دین، زده کنند.

 

 این «تحقیقات اخیر(!!)» گاهی نشانگر این میشود که ماجراهای صد و بیست و چهار هزار پیامبر الهی افسانۀ بابلی ها بوده و گاهی نشان میدهد که کعبه، آتشکده بوده است!!!!!! نویسنده خیلی راحت از کتیبه ای سخن میگوید که مطمئن است شما تا آخر عمرتان هم آنرا نخواهید دید(زیرا وجود ندارد!) یا اگر (در صورتی که واقعا" وجود داشته باشد) آنرا ببینید از کجا میتوانید تشخیص دهید که جعلیست؟ برای آشنایی با صدها کتیبۀ جعلی میتوانید به کتابهای «دوازده قرن سکوت» مراجعه کنید تا بدانید هر چیزی که روی یک کتیبه بود الزاما" مربوط به عصر باستان نیست.(برای ساختن یک کتیبۀ جعلی به این اقلام نیاز دارید: چکش، میخ، یک سنگ تخت و نسبتا" کهنه(!) و نیز آشنایی با زبان و خط مردم باستان!)

 

یادمان باشد وقتی شبهه افکن برای ادعای دروغش سندی را ذکر کرد حتما" دقت کنیم که آیا واقعا" ادعایی که میکند در سند آمده است؟ و  همچنین آیا سندی که آورده است، «معتبر» میباشد؟

 

ارزش ایمان به همین تشخیص حق از باطل است.اگر قرار باشد ما به این ترفندها برخورد نکنیم و ایمانمان به بوتۀ آزمایش نیفتد؛ دیندار بودنمان به هیچ دردی نخواهد خورد.

 

اگر منوی نظرات باز اینجا کلیک کنید.

 

تحقیقی پیرامون واژۀ «سماء» در قرآن و پاسخ به شبهۀ سایتهای الحادی

  یادتان هست که پیش از این گفتم که جوانان ما باید عربی بیاموزند و نیز گفتم که استفاده از عدم آگاهی از عربی در جوانان یکی از ترفندهای مهم شبهه افکنان است.

 

اکنون میخواهیم به معنای یکی از واژه هایی که بارها در قرآن به کار رفته است میپردازیم و سپس شبهۀ کودکانۀ سایت افشا که با سوءاستفاده از عدم آگاهی مخاطبینش مطرح شده است میپردازیم.

 

 

سماء: این کلمه حدود صد وبیست بار و جمع آن سماوات، حدود صد و نود بار در قران آمده است .

 

 راغب گوید: سماء به هرچیز گویند که بالا باشد.

 

 طبرسی گوید: سماء معروف است و هر آنچه بالای تو باشد و یا بعضا برتو سایه افکنده باشد و سما بیت و سقف آنست به ابر و باران نیز سماء گویند .

 جوهری نیز چنین گفته است.

 

پس در لغت عرب به هرچه بالا باشد سماء گویند گاه در معنای اصلی آن بکار میرود و گاه معانی فرعی بعضی از چیزها.

ناگفته نماند به کرات آسمانی به بالای درخت به پشت حیوان و .... سماء میگویند و هر چیزی که بالای ما باشد .

مثلا در آیه ۱۱ سورۀ نوح « یُرْسِلِ السَّمَاء عَلَیْکُم مِّدْرَاراً» در اینجا به معنای باران است «تا بر شما باران فراوان فرستد»و نیز در آیه هایی مثل آیه ۶ سوره انعام و آیه ۵۲ سوره هــود. در اینجا سماء بمعنای باران بکار رفته است.

 

سَبْعَ سَمَاوَاتٍ(هفت سماء):

 

در قرآن کریم مجموعأ هفت بار لفظ "سَبْعَ سَمَاوَاتٍ" و "السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ" بکار رفته است ، دقت در آنها نشان میدهد که همه در وسط هم هستند مثل لایه های پیاز و طبق آیات همه از یک طبقه گاز غلیظ آفریده شده اند و میتوان گفت مراد از همۀ آنها طبقات جو زمین است .

 

نــــکات آیات :

 

 « أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ(یک نکته) نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً»نوح ۱۵ و ۱۶

«آیا ندیده اید که خدا چگونه هفت آسمان را طبقاتی خلق کرده است-۱۶- و در{۱نکته} آنها ماه را تابان قرار داده است وخورشید را چراغی فروزان ساخت!؟»

 

 

«الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقاً...» ملک ۳

 «آن کس که هفت آسمان بلند را به طبقاتی منظم بیافرید ،هیچ در نظم خلقت خدای رحمان تفاوت نخواهی یافت بارها(به دیده عقل در نظام آفرینش) بنگر آیا هیچ سستی و خلل توانی یافت؟»ملک ۳

 

« اوست خدایی که همه موجودات زمین را برای شما خلق کرد ، پس از آن ، به خلقت آسمان نظر گماشت وهفت آسمان را بر فراز یکدیگر برافراشت و او به هر چیزی دانا است» بقره ۲۹

 

 

و همچنین ۴۴ سوره اسراء و ۸۶ مومنون و ۱۲ طلاق و آیات ۱۲ سوره فصلت(با مقدمۀ آیۀ یازدهم این سوره) که به روشنی بیان میکند قبل از اینکه جو به طبقاتی معین در آید دودی و گاز غلیظی بوده است و بعدا به صورت طبقات معین تشکیل شده است .(قبلا از بحث هفت سماء میگوید اسمان دود یا گازی بود)

از آیات مذکور سوره فصلت فهمیده میشود که زمین در دو دوران خلق شده است و سپس آسمان که گاز فشرده و دود غلیظی بود بدستور خداوند رقیق شده است «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ» و از جمله « أَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا: در هر آسمان امر مخصوصی را وحی کرد» فهمیده میشود که هریک از این طبقات خاصیت بخصوص و اثر معینی دارد .

 

 از آیات فوق سه مطلب بدست می آید: سماوات هفتند. آنها طبقه طبقه توی همند. احتمالا {۱نکته} ماه در میان آنها نور است. باید دانست آسمانها و اجرام کهکشانهای سماوی بیشمار است .

ناچار باید گفت مراد از این هفت سماء، سماوات بخصوصی است . از طرف دیگر نور ماه چندان امتداد ندارد و یقینا باجرام دور نمیرسد چنانکه ما با چشم عادی خود نمیتوانیم قمر مریخ و قمرمشتری و غیره را ببینیم. نور قمر زمین نیز به آنها نمیرسد و حداکثر نور ماه در منظومه شمسی قابل رویت است.(منظور از نرسیدن نور این نیست که هیچ نوری نمیرسد منظور  حدیست که با چشم غیرمسلح قابل رؤیت نمیباشد. به خاطر داریم که پرتوی نور هرگز از بین نمیرود.) مثلا در شعرای یمانی که پانصد هزار برابر فاصله از زمیــن دور است چطور ممکن است نور ماه (بدون دوربین نجومی) دیده شود.

پس اینکه قرآن گفته« وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً»(نوح آیۀ ۱۶) کدام هفت سماء است که نورش در آن مرئی است. پس حتما این هفت سماء غیر از اسمانهای دیگر است . نور ماه در طبقات هــوا مرئی است{۱نکته} و مراد از آنها همین طبقات است.

 

 نکته ۱: ممکن است غرض از «فیهن» آن باشد که ماه خارج از هفت آسمان است و نورش به آنها میرسد پس ما در میان آنها نیست.

 نکته ۲: «آیا ندیده اید که خدا چگونه هفت آسمان را طبقاتی خلق کرده است -۱۵- و در{۱نکته} آنها ماه را تابان قرار داده است وخورشید را چراغی فروزان ساخت!؟»

«طِباق» بمعنی: بصورت طبقه طبقه روی همدیگر بودن است. « نور» بمعنی: تابش و روشنائی بازتابی است و «سِراج» بمعنی: چراغ روشنگر

 

 ماه را در آنها (یعنی در طبقات جو) تابشی گردانید و خورشید را چراغی روشنگر، این به این معنی است که ماه بیرون از طبقات جو تابنده نیست و خورشید نیز بیرون از طبقات جو چراغی روشنگر نیست.

 

همانگونه که آیه میگوید، ماه در طبقات جو بدلیل بازتاب نور آن توسط ذرات گاز و بخار و خاک و غیره تابش دارد و تابان است. ولی بیرون از طبقات جو ماه تابنده نیست و فضا تاریک و سیاه است، چون چیزی وجود ندارد که نور آنرا بازتاب بدهد. و ما فقط خودِ ماه را می توانیم ببینیم.

همینطور خورشید نیز چنانکه آیه می گوید در طبقات جو بدلیل بازتاب پرتو آن در ذرات گاز و بخار و خاک و غیره چراغی روشنگر است و فضای طبقات جو را روشن می کند، ولی بیرون از طبقات جو خورشید چراغی روشنگر نیست و جائی را روشن نمی کند و فضا تاریک و سیاه است، چون چیزی وجود ندارد که نور آنرا بازتاب بدهد. شب هنگام نیز پرتو خورشید در فضای بالاتر از طبقات جو وجود دارد ولی فضا را روشن نمی کند.حتما این نکته را به خاطر دارید که در خلأ به علت نبودن جو نور خورشید بازتاب پیدا نمیکند و ما با نور آن فقط قادر هستیم که چیزهایی که نور خورشید بر آنها میتابد را ببینیم.برای اینکه تصور بهتری از این بحث داشته باشید فیلمهایی که در مورد راه رفتن بر روی ماه توسط فضانوردان است را ببینید.خیلی جال است که با وجوئد اینکه این فیلمها در روز(برای ماه) گرفته میشوند شباهت زیادی به فیلمهایی دارند که در شب بر روی زمین گرفته میشوند که علت همانا نبودن جو در سطح ماه است.پس میبینیم که با وجود اینکه نور خورشید هم بر زمین و هم بر ماه میتابد ولی بر روی ماه که فاقد جو است مانند ستاره ای نورانی که از سایر ستاره ها نزدیکتر است نورافشانی میکند نه مانند آنچه در روز زمینی پیش میاید.


 

 

 

آسمان

 

 

 

 منظور از سماوات هفت گانه:

 

 

 دانشمندان طبقات هوا (جو) را بر مبناهای مختلفی تقسیم کرده اند. که از دید قرآن طبقات جو هفت طبقه (آسمان) است.

 

 جو زمین از جنبه های گوناگون به طبقات گوناگون تقسیم می شود. مثلاً دانشمندان از نظر گرما آنرا به پنج طبقه تقسیم می کنند. قرآن آنرا از نظر کار و وظیفه به هفت طبقه تقسیم می کند. تقسیم بندی مورد نظر قرآن می تواند بترتیب زیر باشد(البته ما به هیچ وجه نمیخواهیم بگوییم منظور قرآن هم هفت طبقه بر اساس کار و وظیفه است. شاید منظور قرآن تقسی مبندی دیگری باشد):

 

 

۱- تروپوسفر ( تروپو بمعنی متغیر است و اسفر بمعنی گرد و دایره و منطقه): این طبقه طبقه آب و هواست. ابر، باد، رعد، برق، باران، برف، مه و طوفان در این طبقه است.

۲- استراتوسفر : طبقه ای است آرام و تهی از بخار آب و طوفان و دگرگونیها، و بدلیل خشکی آن معمولا ابر درآن درست نمی شود، از گسترش یافتن و پخش شدن طوفانها در تروپوسفر جلوگیری می کند و برای پرواز هواپیماها مناسب است.

۳- ازونسفر: طبقه گاز ازن. این گاز نود و نه درصد از اشعه ماوراء بنفش که از خورشید میآید و برای زندگان در روی زمین خطرناک و کشنده است را می مکد .

۴- مزوسفر: در این طبقه اجرام آسمانی که از فضا می آیند بدلیل داشتن سرعت بسیار در اصطکاک با جو داغ شده و می سوزند و خاکستر آنها به زمین می رسد اگر بزرگ باشند فرصت نمی کنند کاملاً بسوزند و خاکستر شوند، به این خاطر بخشی از آنها تا زمین رسیده ودر زمین سقوط میکنند.

۵- یونوسفر: در خود به سه طبقه تقسیم میشود و مسئولیت انعکاس امواج را دارد هم امواجی که از زمین می آیند و هم امواجی که از خورشید می آیند. همینطور اشعه خطرناک ایکس و بخشی از اشعه ماوراء بنفش قوی را می مکد .

۶- ترموسفر: اشعه قوی ماوراء بنفش را می مکد. و در این طبقه ذرات هوا بار دار می شوند (بار الکتریکی می گیرند)

۷- اکسوسفر: ذرات در این طبقه نسبت به طبقات پائینی خیلی کم است و این امکان حرکت سریع به آنها میدهد و این بنوبه خود امکان بیرون رفتن از جاذبه زمین به برخی از آنها می دهد. و بیرون رفتن ذرات از زمین نیز برای کم شدن از حجم و وزن زمین ضروری است. در این طبقه ماهواره هائی نیز گردش می کنند .

 


آسمان


 

 

«و آسمان (جو)را سقفـــی حفظ کننده از تعرض قرار داد»انبیاء ۳۲ در ادامه تذکری میدهد و میگوید « بازهم (کافران) از آیات و شگفتی های آن اعراض میکنند»(آیۀ ۳۳)

 

همیشه از طرف فضا سنگهای آسمانی بطرف زمین می آیـد، جو آنها را می سوزاند، و آنها ضمن چند ثانیه درخشیدن به پودر تبدیل می شوند و کم کم بدون اینکه دیده شوند به زمین می ریزند. بجز اجرام بسیار بزرگ که بخشی از آن میتواند سالم بماند.

ـــ جو امواج رادیوئی را بطرف زمین برمی گرداند.

ـــ خورشید انواع واقسام امواج و انرژی از خود ساطع می کـند. قـشر گاز اُزون جو که در ارتفاع میان ۳۰۰۰۰ تا ۴۰۰۰۰ متر قـرار دارد، از به زمین رسیدن اشعه ماوراء بـنـفـش کـه می تواند خیلی از موجودات زنده را بکشد جلوگیری می کند.

ـــ قشر جو مانع از بیرون رفتن بخار آب می شود.

ـــ قـشـر دی اکسید جو گرمای زمین را در جو زمین نگه می دارد و فـقـط قسمت ناچیزی از گرما از آن به خارج از جو نفوذ می کند. در صورت نبود ایـن قـشر گرما از محدوده زمین خارج می شود و جو زمین ۵۰ درجه سردتر از آنچه هـست می شود. به این ترتیب جو مانند یک سقـف ما را حفـظ می کند.

 البته در آیات دیگری نیز منظور از السماء، جو است مثل آیات ۱۱ سوره نوح و ۶ سوره انعام و معارج ۸، حاقه۱۶ ،قمر۱۱ و طور ۵ وغیره

 البته در آیات دیگری هم منظور از سماء گاها" کل کیهان و یا عالم بالا و فضا و موجودات علوی و ستارگان است:

 مثل آیات ۲۲ سوره بقره ، ابراهیم ۲۴ ، انبیا ۱۰۴ کل کیهان، بروج ۱ ،ذاریات ۴۷ کل کیهان .مثل بقره ۱۶۴ و طه۴ وشوری ۲۹، فرقان ۱۶۱ و غیره

السماوات در همۀ آنها جمع معرف بالف و لام و ظهورش در استغراق است و چون متعلق به خلقتند پس مراد موجودات علوی و ستارگان و کهکشانهای دور دست هستند.

 

السَّمَاء الدُّنْیَا

السَّمَاء الدُّنْیَا: در لغت عرب به معنای آسمان نزدیک یا آسمانی که با چشم دیده شود گفته میشود و در هر سه جا کلمه بصورت معرفه بکار رفته است.

 

در سه جا از قرآن کریم « السَّمَاء الدُّنْیَا» آمده که باید دید مراد از آنها چیست ؟

 

آیات ۶ سوره صافات و آیه ۱۲ سوره فصلت و آیه5 ملک ما آسمان نزدیک را به زیور ستارگان بیاراستیم.

آنگاه هفت آسمان(سبع سماوات) را در دو روز بیافرید و در هر آسمان امر آن را وحی فرمود ، و آسمان دنیا را با چراغهایی زیور دادیم و حفظ کردیم اینست تقدیر خدای مقتدر حکیم.

 

در آیه اول کواکب ذکر شده و در آیه دوم وسوم مصابیح و سبع سماوات و نیز در آیه سوم رجوم شیاطین ذکر شده است.

 

 مراد از کواکب در آیه اول ظاهرا سیارات منظومه شمسی و منظور از السما الدنیا فضا و آسمان منظومه شمسی است که نزدیکترین آسمانهای جهان بزمین است.

 

 منظور از مصابیح در آیه دوم همان شهابها و سنگهای سرگردان در فضا هستند که با ورود بطبقات جو زمین آتش میگیرند و آسمان را زینت و زیور میبخشند. شاهد قوی آنکه در آیه دوم ابتدا سبع سماوات امده سپس « السَّمَاء الدُّنْیَا» پر واضح است که نظر بر نزدیکترین آسمان از آن آسمانهای هفتگانه است. (ر .ج : کتاب آغاز و سرانجام جهان) و قاموس قرآن

 

 

آسمان

 

شبهه: در بعضی از آیات آمده که زمین پیش از آسمانها آفریده شده است و در بعضی بالعکس گفته شده آسمانهای هفت گانه بعد از زمین خلق شده است.این مسئله از سوی سایت افشا به عنوان یک «تناقض در قرآن» مطرح شده است.

 

 

پاسخ:

 

« خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ ... ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء وَهِیَ دُخَانٌ ... فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ» فصلت۱۲-۹

و « خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ » بقره ۲۹.

 

 در آیات فوق آفرینش و تشکیل زمین پیش از تشکیل هفت آسمان است ولی در آیــــــات :«ءأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمَاء بَنَاهَا رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءهَا وَمَرْعَاهَا وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا» نـــازعات۳۲-۲۷

 

دقت در آیات انسان را به نکات شگفت انگیزی متوجه میسازد : در اینجا گفته «السَّمَاء بَنَاهَا» میتوان گفت مراد آسمان منظومه شمسی یا کهکشان ماست که شامل تمام سیارات و خورشید ویا تمام اجرام کهکشان راه شیری میشود نه آسمانها هفت گانه محیط بر زمین . سماوات هفت گانه در هرجا به معنای بخصوص و ویژگی های مخصوص بخود گفته شده است، و قطعی است که زمـــــــیـن پس از فضای منظومه شمسی باین صورت درآمده است .فضایی را در نظر بیاورید که خورشید با بیشتر از هزار و ششصد سیاره و دنباله دار وسنگهای بزرگ در آن جای گرفته است این آسمان که سیارات و خورشید آنرا مشخص میکنند پیش از زمین است و زمین نسبت به آن مثل نخود کوچکی نسبت به گنبدی بزرگ است . البته چنانچه گفته شد ممکن منظور از اسمان کهکشان ما باشد .

 

پس نتیجه میگریم اینکه سماوات هفت گانه بعد از زمین بوجود آمده اند درست است چنانکه جو زمین از زمین بوجود آمده است و اینکه در جایی دیگر با مشخصاتی دیگر گفته زمین بعد از سماء بوجود آمده است نیز درست است چونکه زمین بعد از منظومه شمسی یا کهکشان و دیگر اجرام ان کهکشان بوجود امده است.

(شرح مطلب : کتاب اغاز و سرانجام جهان ص۳۷ )

 

در آیه ۱۲ ســوره طلاق آمده :

 

« اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ» طلاق ۱۲

« خدا آنکسی است که هفت سماء را آفرید و مانند آن آسمانها (ازهفت طبقه) از زمین...»

یا «خـدا آن است که هـفـت سماء را آفـریـد و از زمـیـن نـیـز چیزی مانـنـد آنهـا»

 

 

اگر مراد از "مانند " عدد باشد غرض آنست که خدا هفت سماء و هفت زمین آفرید در اینصورت چون مراد از هفت اسمان طبقات جو است زمین نیـــــز ماننــــد آنها هفت طبقه اند و زمین نیـــز مثل آنهاست و جملۀ «مِنَ الْأَرْضِ » نشان میدهد که این هفت طبقه در خود زمین است.

( شرح مطلب قاموس قرآن جلد سوم )

 

طبقات زمین میتواند بصورت زیر تقسیم بندی شود :

 

۱ـــ قشر خارجی زمین. این قشر اساساً از سنگ خارا و کوههای آن تشکیل شده.دما در عمق یازده کیلومتری به ۱۱۰۰ در جه می رسد.

۲ـــ قشر زیر قشر خارجی. این قشر از مگنزیم و سلیکات آهن تشکیل شده و در ۴۰۰ کیلو متری دما تقریباً ۱۴۰۰ در جه است.

۳ـــ سومین قشر زمین در عمق میان ۴۰۰ تا ۷۰۰ کیلومتری قرار دارد. و از همان عناصر قشر بالائی تشکیل شده است. دما در آن بالای ۱۴۰۰ درجه است.

۴ـــ چهارمین قشر تا ۲۹۰۰ کیلومتری عمق امتداد دارد. پائین آن آهن و سلیکات منزیم تقریباً ۳۸۰۰ درجه گرم است.

۵ـــ دمای آن بالای ۳۸۰۰ درجه است و فعل و انفعالات خشونت باری در آن صورت می گیرد.

۶ـــ ششمین قشر از آهن و آلیاژ فلز نیکل و مقادیر کمی سولفید آهن تشکیل شده.گفته میشود که جریانهای این قشر باعث نیروی آهن ربائی زمین میشود. دمای آن میان ۳۸۰۰ تا ۴۲۰۰ درجه است.

۷ـــ از همان آهن و نیکل قشر بالائی خود تشکیل شده و در مرکز آن دما به ۶۰۰۰ درجه می رسد.

 

موجودات زنده در آسمان در آیات قرآن و احادیث

 

آیات متعددی در قرآن هست که از وجود موجودات زنده در آسمانها خبر میدهند. بعضی از آیات آنها را بلفظ "دابــه" (جنبنده) آورده و بعضی بلفظیکه دلالت بر اولو العقل بودن آنها دارند :

«وَلِلّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مِن دَآبَّةٍ وَالْمَلآئِکَةُ وَهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ» نحل۴۹

« هر چه در آسمانها و زمین از جنبندگان و فرشتگان است همه برای خدا سجده میکنند و تکبر نمی ورزند»

آیه فوق صریح است در اینکه در آسمانها مثل زمین جنبندگانی هست و خدا را سجده میکنند .

« وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَثَّ فِیهِمَا مِن دَابَّةٍ وَهُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا یَشَاءُ قَدِیرٌ » شوری ۲۹

« و از نشانه های او آفرینش آسمانها و زمین است و آنچه را از جنبنده در آنها پراکنده ساخته است و او هر وقت بخواهد بر جمع آنها قادر است»

ضمیر " فِیهِمَا" به آسمانها و زمین راجع است و با قاطیعت تمام روشن میدارد که در آسمانها جنبندگانی آفریده شده اند .

و از جمله "عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا یَشَاءُ قَدِیرٌ" بدست میاید که روزی میان اهل زمین وآنها ارتباط برقرار خواهد شد ، اگر منظور از جمع ، رسیدن آنها به یکدیگر باشد .

آیات دیگر از قرار ذیل اند :

«هر که در آسمانها و زمین است همه از او حوائج میطلبند و او هر روز به شان و کاری پردازد»  رحمن۲۹

« وهرکه در آسمانها و زمین است ، از روی رغبت یا به جبر ، با سآیه ها(وهمه آثار وجوی)شان ،هرصبح و عصر برای خدا سجده میکنند»رعد۱۵

« و ربک اعلم بمن فی السماوات والارض» اسراء ۵۵

کلمه "مَن" در این آیات دلالت بر افراد عاقل و ذی شعوری دارد و بخوبی روشن میکند که در آسمانها مانند انسان موجودات زنده وعاقل زندگی میکنند و بخدای خود خاضع اند و حوائج خویش از او میخواهند.(قاموس قرآن جلد ۴)

علی علیه السلام هم که می فرمایند: « إن هذه النجوم التی فی السماء مدائن مثل المدائن التی فی الأرض.»

= این ستاره ها ( سیاره ها ؟- نجم به معنای سیاره هم هست- ) که در آسمان هستند ، شهرهائی مانند شهرهای زمین می باشند »(نورالثقلین ،ج۴ ،ص ۴۰۰ ) 

 

امام باقر : همانا پشت این خورشید چهل خورشید وجود دارد (چهل به معنای کثرت) که ما بین هریک از آن خورشیدها چهل سال(باز هم احتمالا عدد کثرت است) راه باشد ، در آن عوالم آفریدگاران بسیار بوند که از آفرینش انسان بی اطلاع و بی خبر بوند.(بحارالانوار جلد ۲۷صفحه ۴۵)

****

 

اما این را به متن اضافه میکنم که بعضی در اینباره شبه کرده اند(بدون اندکی فکر) که کدامیک زودتر آفریده شده است

آیه های زیر شده اند :

شبهه: اول زمین و بعد آسمان (سوره ۲ آیه ۲۹)، اول آسمان و بعد زمین (سوره ۷۹ آیه ۳۰-۲۷).

پاسخ:

۱)«اوست کسی که آنچه در زمین است همه را برایتان آفرید (خلق کرد) سپس به سماء پرداخت؛ پس هفت سماء استوار ساخت و او به همه چیز داناست» (بقره۲۹)

۲)«آیا شما آفرینشی استوارتر دارید یا سماء که آن را برافراشت» (نازعات ۲۷) «و پس از آن زمین را گستراند» (نازعات ۳۰)

 

همان طور که ملاحظه می شود در آیه شماره ۱ می فرماید ابتدا زمین را آفرید (خلق کرد) سپس به آسمان(سماء) پرداخت و هفت اسمان(سَبْعَ سَمَاوَاتٍ) را افرید و بی شک آسمان(سماء) پیش از آن آفریده شده بود که اینک به سراغ آن می رود «ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»

در سوره فصلت کاملتر گفته و گفته بعد از خلقت کوهها و ارزاق به سماء پرداخت و آسمان، دودی(گازی) بود و سپس (ثم: بعد از مدت درازی) هفت آسمان(سَبْعَ سَمَاوَاتٍ) را طبقه طبقه بر فراز شما استوار کرد....

بروشنی معلوم است که آسمان بوده و بعد به آن پرداخته شده و از لحاظ علمی نیز چنانکه ذکر شد نکته های جالبی دارد.پس از آن زمین خلق شده است و بعد از آن طبقات جو خلق شده اند. پس این شبهه ناشی از عدم آگاهی شبهه افکنان سایت افشا بوده است که نمیفهمند سماء در آیۀ اول به معنای جو و در آیۀ دوم به معنای آسمان است.

 

دوستان عزیز مستحضرید که شبهۀ سایت افشا فقط در صورت عدم آگاهی مخاطبانش از زبان عربی کاربرد داشته است.

منبع: http://gabrielmmjj.blogfa.com

جهان در آستانـۀ بعثت

پیش از آنکه بخواهیم در مورد تاریخ صدر اسلام سخنی برانیم،باید از شرایط آنروز دنیا سخن بگوییم تا بدانیم که چرا خدا این زمان را برای فرستادن خاتم پیامبرانش برگزید.

 

روم شرقی

 روم شرقی(بیزانس) که در سال ۳۳۰ میلادی به پایتختی قسطنطنیه،توسط کنستانتین(قسطنطین) بزرگ،بنیاد نهاده شده بود، مرکز صحنۀ مبارزات و تهاجمات اقوام مختلف بود.

 مردمان روم،در عین جنگ و ستیز و تجاوز به خاک همسایگانشان،مردمی هنرمند نیز بودند.شهر قسطنطنیه یکی از چهار شهر بزرگ جهان(اورشلیم،رم،آتن و قسطنطنیه) بود و در آن ساختمانها و کلیساهای بزرگ و مجلل،از جمله کلیسای سانتاسوفیا و آبراهها و حمامهای مشهور، قرار داشت.شهر قسطنطنیه مستحکمترین شهر آن روز جهان بود و حصارهای آن تا قرن پانزدهم میلادی،گشوده نشد.

 

در آستانۀ بعثت، روم شرقی،بر یونان و ترکیۀ فعلی،شام،فلسطین و بخشهایی از آفریقا حکومت میکرد.

 

دین رومی ها، نخست بت پرستی بود و تعداد خدایان رومی ضرب المثل شده بود،ولی با تأسیس روم شرقی مذهب مسیحیت اجازه تبلیغ یافت و سپس دین رسمی مملکت شد.شاهزادگان و روحانیان بزرگ روم برای تسلط بر مردم و سرکوب احساسات آزادیخواهانه متحد شده بودند و با برگزاری مراسم پر زرق و برق ولی توخالی،تشریفات خسته کننده از یک سو و ایجاد رعب و وحشت از سوی دیگر،به حکومت خود ادامه میدادند.دوران قرون وسطی، نزدیک به یک قرن بود که آغاز شده بود.مغرب زمین در خرافات و تفکرات غلط فرو رفت.تبدیل شدن مسیح به فرزند خدا و تثلیث نیز ارمغان این دوره است.گویند در این دوران مردم را در اوج ناآگاهی نگه داشته بودند چنانکه آنها را از نظافت باز میداشتند و شپش را مروارید خدا بر روی زمین میخواندند.به اسم دین، مردم را از کسب علم باز میداشتند و اگر علم روز چیزی را نشان میداد که بر خلاف نظرات ایشان بود آنرا تکفیر میکردند چنانکه بعدها و در اواخر قرون وسطی،نظریات گالیله را کفر نامیدند!

 دادگاههای تفتیش عقاید و شیوع خرافات به شدت در حال گسترش بود و چه بسا افرادی که به بهانه ای واهی مثل «جادوگری» به آتش کشیده میشدند!

 

برتراند راسل گوید:«وقتی اعراب مسلمان وارد اسپانیا شدند،بینوایان و یهودیان از سقوط سلطنت و کلیسا که فقر آنها را نادیده گرفته و ایمانشان را درهم کوبیده بودند،هیچ افسوسی نخوردند.»

 

ایران

 کشور ایران پیشینه ای بس دور دارد ولی اولین حکومت پادشاهی آن را کوروش بزرگ با تأسیس،یکی از بزرگترین امپراتوریهای تاریخ،در حدود ۵۵۰ قبل از میلاد، برپا کرد که در زمان اوجش از غرب تا یونان و مصر و از شرق تا سند گسترش یافته بود.برخی محققین معتقدند که کوروش با تنظیم منشور حقوق بشر، از انساندوست ترین شاهان است.در واقع هم از معدود شاهانیست که از او در تاریخ به نیکی یاد شده است.او پس از پیروزی بر دشمنان با آنها به نیکی رفتار مینمود و مردم هر شهری را که میگرفت چون مردم پارس از ملت خود میشمرد.لازم به ذکر است که کوروش از ممدوحان تورات است و برخی از متفکرین معتقدند که منظور قرآن از ذوالقرنین کوروش هخامنشی بوده است. البته برخی هم او را بخواطر انقراض تمدنهای اطرافش و جنگهای بسیارش سرزنش میکنند ولی در کل خصائل کوروش بر این انتقادات میچربد.

 مردمان ایران مردمی سلحشور و خود ساخته بودند و در طول تاریخ هزار و صد سالۀ پیش از اسلام فقط یکبار تسلط بیگانه را بر خود دیده بودند که با تأسیس حکومت اشکانی و اخراج اشغالگران منتفی شده بود.اشکانیان را نیز ساسانیان برچیدند و این سومین حکومت ایران، با عصر بعثت مقارن شد.

 از مسائلی که خیلی توسط ایرانیان و محققین مورد توجه است عدم وجود سیستم برده داری در ایران است که در همه جای دنیا و نیز روم وجود داشت.البته مصادیقی از برده داری در ایران ساسانی دیده شده است مثل آنچه شاپور با اسرای رومی و نیز با اعراب کرد ولی در هر حال خرید و فروش برده در بین ایرانیان مرسوم نبود.

 به لحاظ علم و دانش هم باید متذکر شویم که مردم ایران، مردمی مستعد،هنرمند و علم دوست بودند.صدها سنگ نگاره،معماریهای جالب از جمله مدائن و همچنین دانشگاه جندی شاپور که هنوز هم در شهر اهواز برپاست مؤید این سخن است.

 

 

 اما از سوی دیگر در ایران ساسانی نظام طبقاتی شدیدی وجود داشت و جامعۀ ایران بر دو رکن خون و مالکیت، قائم بود.جناب انوشیروان عادل پادشاه مقتدر ساسانی،پیش از دستیابی به سلطنت و در آخر سال ۵۲۸ یا اوایل سال ۵۲۹ میلادی، مزدکیان را که مخالف نظام طبقاتی بودند،به نیرنگ قلع و قمع کرد.طبقات پایین حق تحصیل نداشتند و نوشیروان عادل بنا به حکایتی از شاهنامۀ فردوسی در شرایطی که برای جنگ با روم(شرقی) در حال جمع آوری پول بود حاضر نشد به یک بچه کفاش در عوض تمام ثروت پدرش حق تحصیل بدهد.

 

 پس از انوشیروان،هرمزد چهارم در سال ۵۷۹ میلادی بر تخت نشست.مورخین شرق گویند وی به فقرا رسیدگی میکرد و به بزرگان سخت میگرفت تا جایی که بلعمی گوید سیزده هزار و ششصد تن از بزرگان را به سبب ظلم بر ضعفا کشت.برعکس مورخین رومی وی را ظالم،خودخواه و بیرحم وصف کرده اند ولی عیسویان ایران نیز از او به نیکی سخن گفته اند.در هر حال این نوع عملکرد هرمزد و کم توجهیش به موبدان منجر به سرنگونیش و بر تخت نشستن شاهی شد به نام خسرو ابرویز(پرویز) که فرزند وی بود.خسرو پرویز در سال ۵۹۰ برتخت نشست و اجازۀ قتل پدر را داد.

 

 خسروپرویز خود را آدمی فناناپذیر از بین خدایان و خدایی بسیار جلیل در میان مردم میخواند.

 

 خسرو پرویز پادشاهی بیرحم و خونریز بود.ثعالبی گوید:«خسرو(پرویز) را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خواندیم تعلل کرد.پادشاه توقیع فرمود اگر برای او دشوار است که به تمام بدن نزد ما آید،ما به جزئی از بدن او اکتفا میکنیم،تا کار سفر آسانتر شود؛بگویید سر او را به درگاه ما بفرستند!»

 

 از برجسته ترین صفات خسرو میل به خواسته و تجمل بود.در سی و هشت سال پادشاهی،گنجها آکند و تجملات فراهم کرد.در سال هجدهم سلطنت،مالی که خسرو به گنج جدید خود در تیسفون نقل کرد، قریب ۴۶۸ میلیون مثقال طلا بود؛ البته دارایی او خیلی بیشتر از میزانی بود که در بالا آمد. او با وصول مالیات از مردم،بدون اندک ترحمی،ثروت خود را هر روز بیشتر میکرد. در عین حال هم مبالغی کثیر به عنوان غرامت اموالی که از خزانۀ او سرقت یا تلف شده بود را از مردمان میگرفت.

 

 خسرو پرویز به اسب خودش "شبدیز" چنان علاقه داشت که سوگند یاد کرده بود هرکس خبر هلاکت آن اسب را به او بدهد او را خواهد کشت.حتما" میدانید خبر مرگ این اسب را چگونه به خسروپرویز دادند!

 

 بنا بر روایت طبری و نلدکه، خسرو پرویز در حرم خود ۳۰۰۰ زن داشته است و به غیر از دخترانی که خدمتکار یا خواننده یا نوازنده بودند،۳۰۰۰ خادم مرد،همچنین ۸۵۰۰ اسب،۷۶۰ فیل و ۱۲۰۰۰ قاطر برای حمل بنه داشت! و طبری گوید خسرو بیش از هرکسی به جواهرات و ظروف گرانبها و امثال آن مایل بود.

 

 عجائب بارگاه خسروپرویز ورد زبان مورخان ایرانی و عرب است و از آن جمله: قصر تیسفون،درفش کاویان،رامشگران و نوازندگان دربار،غلامی به نام خوش آرزوگ،اسبش شبدیز،فیل سفید و سوگلی حرمش شیرین.فردوسی گنجهای هفتگانۀ ویرا گنج عروس،گنج بادآورده،دیبۀ خسروی،گنج افراسیاب،گنج سوخته،گنج خضرا و شادورد برشمرده است ولی بزرگترین نفایس خسرو، تخت طاقدیس بود.

 

 جای سؤال است که از اینهمه گنج و پول چه چیزی عاید مردم فقیر و مستمند میشد؟ کسانی که با مالیاتشان گنجهای خسرو را میساختند در مقابل چه دریافت میکردند؟

 

 جالب اینکه این شاه در اواخر سلطنتش بسیاری از این نفایس را در پی شکست از روم از دست داد و در آخر هم در خانه ای زندانی شد و همان معامله را که با پدر کرده بود، پسرش با وی کرد.

 

پیامبر اسلام به تقریب در سال بیستم سلطنت این پادشاه بیرحم و حریص مبعوث شدند.

 

 در مورد دین ایرانیان،باید بگوییم که ایرانیان از دیرباز با ایمان به زرتشت به یکتاپرستی روی آورده بودند و زمانی که یونانیان و رومیها و مصریها خدایان دروغین خود را میپرستیدند، ایرانیان در کنار اقلیتهای کوچک یهودی و حنفاء به پرستش خدای یگانه میپرداختند.

 

  به لحاظ دینی هم، هر چند مثل آنچه کلیسا در روم شرقی با مردم میکرد موبدان بر مردم روا نمیداشتند ولی تأیید نظام طبقاتی از سوی مذهب و کتاب تحریف شدۀ زرتشتیان و در عین حال دست داشتن موبدان در سرنگونی هرمزد چهارم چیزهایی نیست که از ذهن تاریخ حذف شود.همچنین است ممنوعیت تبلیغ هر دینی جز زرتشتیت در آن زمان.

 از سوی دیگر دین زرتشت،در آستانۀ بعثت خاتم الانبیاء به شدت دچار تحریف شده بود و افسانه ها و داستانهای عجیبی به آن راه یافته بود و از آن جمله جنگ ششهزارسالۀ اهورامزدا با اهریمن است.در جای خود از این تحریفات میگوییم ولی در همین حد یادآوری میکنیم که زرتشتیان خود نیز مایل بودند بعضی افسانه ها و اساطیر عامی و بعضی اعتقاداتی را که در فصول اوستا ثبت شده بود،حذف کنند؛چنانکه امروزه خود زرتشتیها افسانۀ جنگ ششهزارسالۀ اهورامزدا با اهریمن را کتمان میکنند.

این نکته نیز باید یادآوری شود که ایرانیان باستان با محارم خود ازدواج میکردند و این در بین شاهان نیز رواج داشت.

 

در زمان ظهور اسلام به غیر از زرتشتیها،افرادی هم به مکاتب بودایی، مانوی، مزدکی، مسیحیت و یهودیت ایمان آورده بودند.

 

جزیرة العرب

 اعراب را به سه دسته میتوان تقسیم کرد:

۱.عرب بائده:این گروه پیشتر نابود شدند و عاد و ثمود و مدین از ایشانند.

 

۲.عرب عاربه(اصیل):بیشتر به عرب قحطانی معروفند و برخی عرب را فرزند یعرب بن قحطان میدانند.

 

۳.عرب مستعربه: در اصل از نسل اسماعیل فرزند ابراهیم خلیل الله است ولی معمولا"از معد بن عدنان شناخته میشوند لذا به ایشان عدنانی هم میگویند.پیامبر(ص) نیز از این گروه است و عدنان جد بیستم پیامبر است.

 

 جزیرة العرب را میشود به سه بخش خشک،کوهستانی و سرسبز یعنی صحرای عربستان،حجاز و یمن تقسیم کرد و حکومتهای معینیان(۶۰۰-۱۲۰۰ ق.م)، قتبان(۶۰۰ ق.م تا قرن دوم میلادی)، سبائیان(حدود ۹ قرن تا ۱۱۵ ق.م)، حضرموت(معاصر معینیان.انقراض در ۳۰۰ میلادی)، نبطیان(از قرن چهارم قبل از میلاد تا قرن ششم میلادی)، حمیریان(ادامۀ حکومت سبائیان تا ابتدای قرن چهارم میلادی)، تدمر(از زمانی نامعلوم تا ۲۷۰ میلادی)، غسانیان(از زمانی نامعلوم تا زمان انقراض توسط سپاه اسلام)، لخمیان(از اواخر قرن سوم تا قرن هفتم میلادی) بر قسمتهای مختلف این سرزمین حکم رانده اند.ایران و روم شرقی نیز معمولا" سعی میکردند گروههای مختلف اعراب را تابع خود کنند و در جنگ علیه یکدیگر بکارگیرند.لازم به ذکر است که در زمان بعثت، یمن جزء خاک ایران ساسانی بود.

 

مردمان عرب، مردمانی مهمان نواز و خونگرم بودند.از اخلاقهای خیلی نیکوی عرب، سنت زیبای پناه دادن بود.گاهی ممکن بود یک قبیله با کسی دشمنی داشته باشند و تصمیم به کشتنش بگیرند، ولی یکی از افراد قبیله به او پناه میداد و تا زمانی که او رسما" پناه خود را از آن فرد برنمیداشت افراد آن قبیله به احترام خویشاوندشان هیچ تعرضی به وی نمیکردند.این سنت چنان نیکو بود که پیامبر(ص) هم آنرا تأیید نموده و فرمودند:هرگاه مسلمانی به کسی پناه دهد آن فرد در پناه تمام مسلمین است.از خصائل نیکوی دیگر اعراب باید به ساده زیستی و غیرت اشاره کرد.همچنین اعراب مردمی مقاوم بودند و این از زندگی ایشان در در سرزمین گرم و خشکی چون عربستان هویداست.به لحاظ علم و ادب اعراب هر چند کار علمی منحصر به فردی نداشتند ولی شعرایی بزرگ و نامی از بین ایشان برخاسته اند.هنر سخنوری هم برای ایشان یک حسن محسوب میشد و حتما" داستان آواز مخصوصی که با آن شترها را وادار به سریع دویدن میکردند را شنیده اید.

 

 علیرغم خصائل نیکوی فوق، اعراب مردمی کینه توز بودند و گاهی بر سر کوچکترین مسائل جنگهای بزرگی به راه مینداختند.برای برخی از قبایل عرب غارت یکدیگر، یکی از راههای عادی امرار معاش محسوب میشد. از سوی دیگر دارای عادتهایی بسیار زشت و ناپسند بودند از جمله زنده بگور کردن دختران، اعتقاد به طلسم و عقاید خرافی.به علت جنگهای پی در پی قادر به جمع آوری قدرت منسجم نبودند و مدام بازیچۀ ایران و روم بودند. همچنین علیرغم وجود شعرا کسی به تحصیل علم اهمیت نمیداد و در عربستان تنها هفده نفر باسواد پیدا میشد.

 

 حضرت ابراهیم با بازسازی کعبه دین یکتاپرستی را در این سرزمین گسترش داد ولی بدبختانه تیغ تحریف در این سرزمین هم کار خود را کرد و کعبه به بتخانه تبدیل شد و مردم مراسم حج ابراهیمی را به گرد بتهایشان انجام میدادند.عدۀ قلیلی بر دین ابراهیم(ع) باقیمانده بودند و گروه اندکی هم یهودی،مسیحی و زرتشتی شده بودند.

 

 میبینیم که پیامبر بزرگوار دین مبین اسلام، در شرایطی ظهور فرمودند که مذاهب پیشین به شدت دچار تحریف شده بودند و ظلم و جور و جهل به بشر آن روز روی آورده بود.در چنین شرایطی نبی مکرم اسلام در بین یکی از بیعلم ترین و ضعیفترین اقوام زمان خود، به بعثت رسید تا بار دیگر چراغ آگاهی و دانش را بیفروزد و راه پیامبران پیشین از آدم(ع) تا عیسی(ع) را به پایان برساند و لکه های تحریف را از چهرۀ دین خدا بزداید.خداوند یگانه، مبعوثش فرمود تا مکارم اخلاق را گسترش دهد و حجت را بر مردم تمام کند.

 

منابع اصلی:

 

۱.تاریخ تحلیلی صدر اسلام دکتر علی اکبر حسنی

 

۲.سقوط قسطنطنیه برناردین کیلتی

 

۳.ایران در زمان ساسانیان آرتور کریستینسن

 

۴.شاهنامه   ابوالقاسم فردوسی

 

۵.تاریخ ملوک و الرسل طبری

 

۶.پس از پنجاه سال دکتر شهیدی

 

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید

حماقت بی انتها

 سلام.دوستان عزیز اگر یادتان باشد در مطلب پاسخ به رد برهان فطرت(بخش دوم) من از نویسندۀ سایت افشا یک غلط املایی گرفتم. بعدا" یک نفر برای من پیغام گذاشت که این غلط املایی نیست بلکه برخی از این کشته-مرده های زبان «پارسی» از بکار بردن برخی حرفها مثل«ق ،ذ ،ط» خوششان نمیاید در نتیجه از آنها استفاده نمیکنند و تغییرات زیر ایجاد میشود:

 

لذا----------------------->لزا

سفسطه -------->سفسته

قلقلک-------------->غلغلک

 

اراذل------------------>ارازل

لحن------------------->لهن

صد(عدد ۱۰۰)--------->سد

 

حالا میدانید جای خنده دار قضیه کجاست؟سعی کنید حدس بزنید.پاسخ این سؤال را بعدا" در همین پست قرار میدهم.

خب دوستان خیلی سریع جوابو پیدا کردن پس بخش خنده دار قضیه رو بهتون میگم:

مسئله اینست که واژه های فوق الذکر (به غیر از "صد"که آنهم در شاهنامه به همین شکل آمده!) مثل "طهران" ریشۀ فارسی ندارند که بگوییم اگر به شکل تهران بنویسیم زیباتر است.بلکه همگی عربی هستند و اینها برای اینکه عربی ننویسند اینگونه مینویسند! این دوستداران نادان زبان پارسی فراموش کرده اند که اگر میخواهید به زبان پارسی حرف بزنید لازم نیست واژه را غلط بنویسید.این کلمات خود مترادف فارسی دارند:

برای لذا، بنابراین

برای سفسطه، زبان بازی

و...

در ضمن برخی واژه ها دیگر فارسی محسوب میشوند و آوردن واژه های جدید باعث آسیب به زبان فارسی است زیرا اگر اینطور که این دوستان نادان پیش میروند زبان فارسی به زودی به زبانی مسخ شده تبدیل میشود که برای مطالعه کتبی مثل گلستان باید یک دورۀ آموزشی زبان فارسی را بگذرانیم!!زیرا تمام واژه ها عوض میشوند و نسل آینده حتی با خواندن حرفهای امروز ما هم مشکل خواهد داشت!

نقد دین زرتشت(۱)

مقدمه

با سلام. اخیرا" به این نتیجه رسیده ام که باید به جوانان این مرز و بوم نشان دهیم که سایر مکاتب، از تحریفات و انحرافات فراوانی برخوردارند.چراکه امثال افشا، جوانان را به بیدینی دعوت میکنند و چه بسا جوانان پس از انحراف صلاح را در دینداری مجدد ببینند؛ اما در مقابل کسان دیگری هم هستند که با کپی کردن مطالب سایت افشا در وبسایتهایشان و سپس تبلیغ مکاتب دیگر سعی در انحراف ایشان به سوی سایر مذاهب دارند.لذا تصمیمم بر آن شد که نقدی هم بر سایر مذاهب بیاوریم و فعلا" از دین زرتشت شروع میکنیم.

 

توضیح:علل اینکه در این پست بر نگارشات آرتور کریستینسن تکیه نمودم اینستکه:

 

1.این فرد،حدود سی سال مشغول تحقیق در مورد حکومت ساسانی(که حکومتی مذهبی_زرتشتی بود)، بوده است.از آنجا که این حکومت بسیار مذهبی بوده است لذا توضیحات این مورخ در مورد دین زرتشت بسیار مهم و معتبر است.

 

2.نویسندۀ مورد نظر نویسنده ای بی طرف یا حتی شاید بتوان گفت که طرفدار ساسانیان است، چنانکه سربازان مسلمان را که ساسانیان را سرنگون کردند،در کتابش قومی وحشی،مینامد.

 

پیشاپیش به کسانی که از عنوان کتاب کریستینسن ایراد میگرند که این کتاب مربوط به ساسانیان است و بین زمان ایشان و زرتشت(ع) فاصلۀ زیادیست، عرض میکنم که این نویسنده به علت اینکه ساسانیان حکومتی مذهبی بودند تحقیقات زیادی هم در مورد زرتشت کرده است که اگر کتاب را بخوانند متوجه میشوند.

 

 

 

آرتور کریستینسن مؤلف کتاب "ایران در زمان ساسانیان" میگوید:

« اکثر دانشمندان بر آنند که مزدای ایرانیان که به معنای دانا و بزرگترین اهورا میباشد، همان ورونه قدیم است، که نام اصلیش در نزد اقوام ایرانی فراموش شده است.از لحظۀ ورود ایرانیان به عرصۀ تاریخ، ما به دو شکل مختلف از مذهب ابتدایی آنها برخورد میکنیم.یک دسته به پرستش میترا(در متون ایرانی:میثره miθra) مشغولند،که در این هنگام در رأس دیوها قرار دارد و دستۀ دیگر، که خدای بزرگ آنها مزدا است...

 زردشت پیامبر نیز از میان این دسته در نقطه ای از ایران شرقی ظهور کرد(نیبرگ،دین،ص 260 به بعد) زردشت در گاتاهای خود که نوعی موعظات نبوی به شعر بود، آیین پرستش مزدا را اصلاح و آنرا بر پایۀ محکمی استوار کرد.»(ایران در زمان ساسانیان، ص 14)

 

 لذا معلوم میشود که زرتشت(ع) اولین کسی نبوده است که (در بین ایرانیان) سخن از پرستش مزدا زده است و مانند هر پیامبر دیگری برای اصلاح در مکتب توحید آمده است.

 

آیا آئین زرتشت امروزی به یک خدا اعتقاد دارد؟

 

 

باز هم پاسخ منفی است:

 

 «در بین یاوران مزدا با شش ایزد برخورد میکنیم، که بعد از زردشت بر آنها نام مشترک "امشاسپند" نهاده اند. و آنها از این قرارند: وهومنه(بهمن،اندیشۀ نیک)، اشه(نظم نیکو یا حقیقت)، خشثره(تسلط)، آرمیتی(تقریبا":پاکی روح)، هوروتات(خرداد،کمال یا صحت)و امرتات(امرداد،بی مرگی)،در رأس این شش امشاسپند باید سپنتامینو(گوهر یا خرد توانا،که نوعی تجلی ذات مزدا میباشد) را قرار داد و بدین ترتیب تعداد امشاسپندان هفت است.در گاتاها هنوز این شش یا هفت امشاسپند دستۀ بخصوصی نیستند و همچنین در آنجا دو ایزد،سروش و اشی، را باز میابیم که سابقا" در گرد مهر بودند(یعنی جزء ایزدهای میترا پرستان محسوب میشدند!!)در گاتاها هنوز تا اندازه ای روابط بین ایزدان و قوای طبیعت و عناصر دیده میشود،مثلا" آرمیتی الهۀ زمین است»(ایران در زمان ساسانیان،ص 15)

 

دوستان عزیز برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این ایزدها(!) میتوانند به بخش پیوست کتاب اوستا(به گردآوری جلیل دوستخواه) مراجعه کنند.

 

با توجه به این تفصیلات، راهی نداریم جز اینکه که یا بگوییم که دین زرتشت هم مثل بسیاری از مذاهب ساختگی مکتبی کفرآلود بوده است یا اینکه بگوییم دین زرتشت هم مثل مثل آئین یکتاپرستی که در بین اعراب جاهلی به شرک گرایید،دچار تحریف شده است.چنانکه آرتور کریستینسن میگوید:

« دین زردشت،یکتاپرستی ناقص است:در این دین ایزدان بسیار وجود دارند، ولی میتوان گفت که آنها تجلیات ذات مزدا و در عین حال مجریان ارادۀ اویند، که یگانه خواست خداییست. »(ایران در زمان ساسانیان،ص16) چنانچه میبینید نویسنده قصد دارد چند خدای موجود در آیین زردشت را با توجیهات مسیحیان توجیه کند.اگر این توجیه را نیز بپذیریم مشخص میشود که از نظر آئین زرتشت توحید مثل توحید مسیحیون مخدوش شده است.در واقع این مکتب نیز چون دین مسیح دستخوش تحریفاتی شده است.(در مورد اینکه خدا در چیزهای دیگر تجلی نمیکند بعدا" سخن میگوییم)

 

آیا اوستا تحریف شده است؟

 

پاسخ به این سؤال مثبت است:

 

"بین اوستای معروف به «قدیم»، که گاتاها هسته و مغز آنرا تشکیل میدهد و «اوستای جدید» چه از لحاظ افکار دینی و چه از لحاظ مقام خدایان و ایزدان فرق بارزی وجود دارد.چون پس از زردشت نتوانسته اند خدایان و ایزدانی که مقبول عامۀ مردم بودند،به کلی از میان ببرند،ناچار این ایزدان را در ردیف ایزدان مخصوص گاتاها قرار دادند(!) یشتهای قدیم،در ستایش ایزدانی چون میثره(میترا) و اردوی سورا آناهیتا و ستارۀ تیشتریهtištrya(تشتر که آنرا با شعرای یمانیsirius یکی میدانند)،ورثرغنه(بهرام) و خورنه(فر،خره) و فروشیها(فروهرها،فرشته های حافظ مؤمنان) و غیره با افکار و عقاید زردشتی تطبیق شد و علاوه بر آن یشتهای جدیدی طبق آئین زردشت سرودند.

 

 این عمل زمانی انجام شد که کیش زردشت هنوز محدود به نواحی شرقی ایران بود.بعدها این جنبش دینی ماد را فراگرفت و طبقۀ روحانیون آنجا یعنی «مغان» عاملان غیور و سرسخت و متعصب این کیش شدند.تاریخ زردشتی شدن ماد بدرستی معلوم نیست،همینقدر میدانیم که در زمان داریوش و خشیارشا، قوم ماد زردشتی بود،درحالی که پارسها از یک نوع مزداپرستی غیر زردشتی پیروی میکردند.از این پس سرزمین ماد مرکز دین زردشت به شمار آمد و این دین در تحولات بعدی خود تحت تأثیر افکار طبقۀ مغ قرار گرفت و در نتیجه طراوت خویش را از دست داد و در قالب اصول فقهی خشک و خسته کننده ای درآمد.دستورات دینی جدید برای تنظیم جزئیات زندگی مؤمنان وضع شد و اینان ناگزیر بایستی خود را از شر حملات عدۀ کثیر از شیاطین و عفریتهای گوناگون،که دیو نام گرفتند،حفظ کنند.به داستان رستاخیز و روز شمار، تفاصیل و شاخ و برگ زیادی افزودند،که طبق آنها از نطفۀ مخفی زردشت تا سه هزار سال در هر هزاره یک منجی خواهد آمد و با ظهور آخرین منجی یعنی استوت ارته،که سوشیانت یا منجی اصلی و اخص است،این دنیا پایان میپذیرد...

 

 کتاب موسوم به وندیداد(وی دیوه داته یعنی «قانون ضددیو») در چنین محیطی نوشته شده است.این کتاب به زبان اوستایی است،که هر چند زبان مادها نبود،در آنجا هم همچنان برای تألیفات دینی به کار میرفت."(ایران در زمان ساسانیان،ص17)

 

پس بنا بر شواهد تاریخی دین زردشت و سرودهای او(اوستا) پس از مدت کوتاهی دچار تحریف شده است.البته آنچه باور به سوشیانت است را ما قبول داریم ولی اینکه هر هزار سال یکبار یک منجی بیاید و در سومین هزاره سوشیانت چیزیست که اشتباه بودن آن بدیهیست چه نه تنها بیش از سه هزار سال از زرتشت گذشته و سوشیانتی رؤیت نشده بلکه جای سؤال است که منجی هزارۀ قبلی که بوده است؟

 

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید

پاسخ به «رد برهان فطرت» در سایتهای الحادی (بخش دوم)

 

سلام به تمام دوستان.آنچه در زیر می آید ادامۀ پست پیشین است.خواهشمندم پیش از خواندن مطلب بحث برهان فطرت را مطالعه بنمایید.و اما ادامۀ مطلب(مطالب مشکی از افشا و مطالب رنگی پاسخهای من هستند):

 

از این برهان با عنوان برهان فطرت نیز یاد می شود، و اینگونه بیان می کنند که باور به خدا فطریست (یعنی همیشه و همه جا وجود داشته و خواهد داشت) و لزا خدا وجود دارد.

به نویسندۀ افشا توصیه میکنم از روی کلمۀ «لذا» ده مرتبه بنویسد تا دیگر آنرا مانند اینجا «لزا» ننویسد!

 از سوی دیگر نویسندۀ امین(!)، بار دیگر برهان فطرت را اشتباه تعریف میکند.آیا عمدی در کار است؟ یا اینکه اصلا" نمیداند برهان فطرت چه میگوید؟

آنچه فطری بودن باورها می نامیمش، معمولا چیزی نیست جز بازتابی از هنجارهای اجتماعی. نمونه ای از آن می تواند شیوه ی لباس پوشیدن باشد. ما عادت داریم بیشتر بدن خود را بپوشانیم، و در صورتی که جز این باشد معذب خواهیم بود. آیا این مسئله به معنی فطری بودن "حیا"ست ؟ خیر، به این خاطر است که محیط اینگونه ما را عادت داده است، همانطور که بسیاری از قبایل بدوی عادت به لباس پوشیدن ندارند و از این خصلت فطری بی بهره هستند. حال فرض کنید جوامعی باشند که تبلیغاتی بسیار بسیار زیاد برای خدا می کنند (مثل ایران و اکثر کشورهای دیگر) و باور خدا نیز فطری نباشد. به نظر شما فردی که از لحظه ی تولد با این مسئله درگیر است می تواند آن را از ناخودآگاه خود خارج کند ؟ به نظر من نمی تواند، و این همان است که فطری بودن باور می خوانندش. مانند زبان مادری. زبان مادری نیز فطری نیست، ولی به خاطر ارتباط بسیار نزدیکی که با آن داشته ایم (به خصوص در زمان کودکی) هیچگاه از ناخودآگاه ما خارج نمی شود و تا پایان عمر نیز ما را همراهی می کند.

۱)مغلطه ها و سفسطه های نویسنده ادامه دارد! جالب اینکه مسئول این سایت شیطانی،بخشی ایجاد کرده به نام سفسطه ها و حقایق اسلام را سفسطه میخواند ولی میبینید که نویسندۀ افشا خود از هیچ سفسطه ای خودداری نمیکند.

 

۲)نویسنده امیال فطری را بازتاب هنجارهای اجتماعی میخواند! سؤال اینستکه این آقا از چه طریقی میخواهد ثابت کند که چنین است؟ چگونه میشود ثابت کرد به خاطر هنجارهای اجتماعی تمام اقوام قبایل حتی آنها که با هم هیچ ارتباطی نداشتند، معتقد به وجودی بودند که او را خدای خود میخواندند؟ آقای نویسنده یک ادعا میکند و میرود. مسلم است قادر به اثبات این حرف گزاف نیست.ما هم چون عقل داریم، این حرف را که حتی مدعی آن قادر به آوردن دلیل برایش نیست را قبول نمیکنیم.

 

۳)نویسنده سعی دارد حیا، نوع لباس پوشیدن و زبان مادری را چیزهایی مثل حس خداجویی جلوه دهد و بگوید اگر آن فطریست این هم فطریست! ولی این ادعا دروغ است.

 حیا، طرز لباس پوشیدن و زبان مادری همه آموختنی هستند.اگر کسی تربیت نشود بیحیا خواهد شد درست مثل نویسندگان بیحیای سایت افشا که در بخشهای مختلف سایتشان اینهمه اهانتهای گزاف میکنند.در ضمن اگر حیا فطری بود زن و شوهر هم از اینکه در برابر یکدیگر با کمترین لباس حاضر شوند، نیز حیا میکردند؛آیا چنین است؟

اگر به کسی در مورد طرز لباس پوشیدن آموزش ندهند خب معمولا" خیلی شلخته است و حتی اگر مورد اعتراض جمع قرار نگیرد ممکن است بدون لباس در مجامع حاضر شود

.در مورد زبان مادری هم، اگر نوزاد دور از جمع یا در بین افرادی که هیچ حرفی نمیزنند بزرگ شود، نمیتواند به زبان خودش حرف بزند.پس بدیهیست که اینها همه آموختنی هستند.

این در حالیستکه خداجویی میلی درونیست که حتی در کودکی هم آنرا حس میکنیم.کودکی را ببینید که با دیدن یک فیلم سینمایی ناگهان عاشق شخصیت قهرمان فیلم میشود و مدام از او تقلید میکند.خب این تقلید به خاطر اینستکه او وجودی برتر از دیگران یافته است که یا به واسطۀ رفتار نیکو یا قدرت زیاد از دیگران برترست.(کودکانی که به شخصیتهای منفی دل میبندند،اگر روان سالمی داشته باشند، تحت تأثیر قدرت آن شخصیت قرار میگیرند.)پس میبینیم که کودک از درون خود به دنبال شخصیتی برتر میگردد و این در حالی است که کسی به او نگفته به دنبال یک شخصیت برتر بگرد، این جستجوی یک موجود قدرتمند و والا جلوۀ کوچکی از میل فطری خداجوییست.

 

۴)نویسندۀ سفسطه گر افشا در ادامه ادعا میکند که ما بدان سبب به فطری بودن خداجویی اعتقاد داریم که در کشورهایی مثل ایران تبلیغاتی بسیار بسیار زیاد برای خدا میکنند! این در حالیستکه باید پرسید: اقوام بدوی اقیانوسیه،آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی که نه ارتباطی با هم و نه ارتباطی با اروپا،آسیا و آفریقا داشتند چگونه خود به فکر پرستش چیزهایی افتادند؟

 

 اینجا باز هم ذکر میکنم که ما در برهانهای اثبات خدا فقط ثابت میکنیم خدایی وجود دارد و اثبات صفات خدا مربوط به این براهین نیست لذا اگر کسی بگوید:«این اقوام بدوی که خدای یگانه را نمیپرستیدند» پاسخ اینستکه:«همین که همگی به دنبال چیزی به نام خدا میگشتند و این در حالی بوده که با هم ارتباط نداشته اند تا از هم یاد بگیرند نشان میدهد که آنها از درون خود به موجودی برتر که ویرا تقدیس کنند احساس نیاز میکردند وگرنه چرا هیچیک از این اقوام به موجودی ماورائی بی اعتقاد نبودند؟»

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید.

پاسخ به «رد برهان فطرت» در سایتهای الحادی (بخش اول)

سلام خدمت دوستان عزیز.حتما" اثبات خدا از راه فطرت را مطالعه نموده اید.اینک میخواهیم به ردیۀ یکی از  سایتهای الحادی در مورد این برهان پاسخ بپردازیم.به دوستان توصیه میکنم ابتدا متن برهان را به خوبی مطالعه کنند بعد این مطلب را بخوانند.حال برویم سراغ پاسخ. مطالب مشکی نوشته های خود سایت افشاست و نوشته های رنگی پاسخهای منست:

 

 

رد برهان فطرت

برخی چنین می گویند که باور به خدا در میان تمام ملل و در تمام زمانها به نوعی وجود داشته، پس نمی تواند دروغی بی اساس باشد.

در این برهان از دو مقدمه استفاده شده است. یکی اینکه باور به خدا همواره وجود داشته، و دیگر اینکه همیشگی بودن یک باور به معنی درستی آن است.

 اگر میخواهید حقیقتی را برای کسی رد کنید میتوانید مثل این نویسندۀ به اصطلاح محترم افشا حقیقت را بد بیان کنید!!! آیا ما در برهان فطرت به اینکه تمام ملل به خدایی اعتقاد داشتند استناد کردیم؟ هر چند این یک حقیقت است و در پایین از آن استفاده میکنیم.ولی همانطور که مستحضر هستید برهان فطرت بیان میدارد که حس پرستش میلیست فطری. حال نویسنده سعی دارد با بیان غلط خود برهان فطرت را رد کند:

 

در مورد مقدمه ی اول می توان با قطعیت گفت که اشتباهی بزرگ است. ایده ی خدا به شکلی که در ادیان متعارف وجود دارد، جز بسیار کوچکی را تشکیل می دهد، که هم از نظر جغرافیایی پراکندگی کامل ندارد، و هم از نظر زمانی به گذشته های دور نمی رسد. سایر چیزهایی که با عنوان مشابه، یعنی "خدا" نامیده می شوند، عملا تنها در اسم با آن اشتراک دارند. قبیله أی که گاو می پرستد چقدر با اسلام یا مسیحیت تشابه دارد؟

 ۱)گویا آقای شبهه افکن خیلی به ردیۀ خودش مطمئن است که مقدمۀ غلطی که خودش مطرح کرده است را اشتباهی بزرگ میخواند ولی در پایین نشان میدهیم که اشتباه خواندن این برهان، خود بزرگترین اشتباه است!

 ۲)به نویسندگان محترم(!) این سایت توصیه میکنم که بجای اینکه مثل گربه،بدنبال دم خود بدوند، ردیه ای درست بیاورند!شاید توانستند ما را هم مثل خود گمراه کنند!نویسنده دارد با پرحرفی اصل ماجرا را وارونه جلوه میدهد.ما با برهان فطرت «وجود خدا» را ثابت میکنیم نه زمان و مکان خدا را! در واقع نویسنده دارد شبهاتی دیگر، که ربطی هم به رهان فطرت ندارند را مطرح میکند.بعدها در بحث برهان علیت توضیح خواهیم داد که «زمان» و «مکان» خود مخلوق خدا هستند و خدا را نمیشود در جغرافیا و زمان که مخلوق خودش هستند محدود کرد.

 پس این حرف نویسنده که میگوید:« ایده ی خدا به شکلی که در ادیان متعارف وجود دارد، جز بسیار کوچکی را تشکیل می دهد، که هم از نظر جغرافیایی پراکندگی کامل ندارد، و هم از نظر زمانی به گذشته های دور نمی رسد.» فقط یک شبهه افکنی بیحاصل است!چرا این شبهه را در جای خودش مطرح نمیکند؟ زیرا کسی که برهان علیت را بشناسد گول این شبهۀ کودکانه را نمیخورد.

 

۳)اینکه ادیان خرافی و من در آوردی چه نگاهی به خدا دارند اصلا" دلیل نمیشود که ما در وجود ذات اقدس خدا شک کنیم.آیا اینکه بشر هزاران سال فکر میکرد عناصر اولیۀ جهان آب و خاک و آتش هستند و الان معلوم شده که این نظر کاملا" خطاست دلیل میشود که ما علم شیمی را بیمصرف و غلط بخوانیم؟!! چگونه است که نویسندۀ بیخدا،از اینکه گروهی وجود خدا را درست درک نکرده اند میخواهد نتیجه بگیرد که خدا وجود ندارد؟ نویسنده بهتر است نگاهی به دین اسلام که دین تحریف نشدۀ آدم تا خاتم و دین خداست بیندازد تا بفهمد خدای جهان نه به لحاظ جغرافیایی محدود است نه به لحاظ زمانی.

 اگر کسی از شما پرسید خدا کجاست و از چه زمانی بوده؟ بگویید:«مگر مکانی هست که در آن نباشد؟ و مگر زمانی بوده است که خدا وجود نداشته که ما بگوییم خدا در فلان مکان است و از فلان زمان وجود داشته است؟ و اگر چنین ادعایی داری،ثابت کن» و اگر احساس میکنید این جواب ضعیف است پاسخ قدرتمندتر اینستکه بگویید:«اصلا" زمان و مکان را چه کسی به وجود آورده است؟» از اینجا به بعد مربوط میشود به برهان علیت که بعدا" در مورد آن حرف میزنیم.(فقط به دوستانی که فکر میکنند که شرایط مکان و زمان یک شرایط کلی و همیشه موجود است،میگویم که رؤیاهای صادقه تمام قواعد شناخته شدۀ حرکت و زمان را زیر پا میگذارند و همچنان جزء متافیزیک محسوب میشوند.چگونه ممکن است شما از داخل تختخوابتان اتفاقی را که بعدا" در جایی دیگر رخ میدهد را ببینید؟)

۴)نویسنده میگوید:«قبیله أی که گاو می پرستد چقدر با اسلام یا مسیحیت تشابه دارد؟» چه مضحک! آیا از این حرف میخواهد نتیجه بگیرد که وجود الله یکی توهمات بشر است؟ این مثل اینست که من بگویم:«کیمیاگرانی که میخواستند از مس طلا بسازند و اکسیر جوانی را تولید کنند، چقدر به شیمیدانها شباهت دارند؟» و بعد از این گزاره نتیجه بگیرم که علم شیمی حاصل بیفکریهای بشر است!و بعد از آنجا که علم شیمی مواد را بررسی میکند در وجود مواد شک کنم و از آنجا که قادر به دیدن ذرات زیراتمی نیستم، بگویم که این ذرات وجود ندارند! نویسنده هم به چنین شکلی میخواهد ثابت کند که خدا وجود ندارد.اگر شما با حرفهای من قبول میکنید که الکترون و نوترون و پروتون وجود ندارند؛ از حرف این آقا هم نتیجه بگیرید که خدا وجود ندارد!!!

۵)نویسنده قصد دارد بگوید از آنجایی که گروهی در پرستش خدا به خطا رفته اند و به پرستش بت،روح،جن و یا گاو روی آورده اند نشان میدهد خدایی که حس فطری در انسانهای مختلف ایجاد میکند با هم فرق دارد و لذا برهان فطرت خطاست! که البته غلط بودن این طرز فکر را در بالا ثابت کردم.چیز دیگری که لازم است بگویم اینستکه ما در برهانهای اثبات وجود خدا فقط ثابت میکنیم که خدایی وجود دارد.اثبات اینکه موهوماتی مثل روح و جن و بت نمیتوانند خدا باشند به برهانهای اثبات وجود خدا ارتباطی ندارد و در ضمن براحتی هم قابل اثبات است.ما در برهان فطرت فقط ثابت میکنیم که بشر بصورت فطری خدا را درون خود احساس میکند و اگر گروهی چیز دیگری را بپرستند مسلما" به خطا رفته اند. به هر حال خداجویی یک میل فطریست ولی شناخت اینکه خدا چگونه است کار عقل است؛لذا اینکه گروهی به جای خدا گاو میپرستند به هیچ وجه باعث شک ما در برهان فطرت نمیشود.

 

۶)واقعا" از خوش اقبالی اسلام است که ما دشمنانی چنین نادان داریم!! نویسنده با مطرح کردن این بحث که قبایل بدوی و غیرمتمدن نیز به پرستش چیزهایی میپرداختند میخواهد باور به خدا را جاهلانه جلوه دهد که پاسخ به این مغلطه را در بند(۴) دادم.اما خود نویسنده به چیزی اشاره کرده است که دلیلی محکم بر فطری بودن خداپرستیست:

 این نکته خیلی مهم است که تمام اقوام اگر توحید هم نداشتند به "پرستش" چیزی میپرداختند.این چیز معمولا" چیزی بود که در آن "قدرتی" میدیدند:خورشید، ستارگان، ماه، آتش، عناصر طبیعت، حیوانات،ارواح و جنها.شاید بگویید این پرستش را از اقوام همسایه یاد میگرفتند و از این به آن میرسید ولی این حرف کاملا" مردود است: وقتی بشر متمدن برای اولین بار به قاره های ناشناخته یعنی آمریکا و اقیانوسیه پا گذاشت با اقوامی روبرو شد که علیرغم نداشتن هیچ ارتباطی با سایر مردم و یکدیگر،این چیزهای "قدرتمند" را پرستش میکردند.حالا سؤال پیش میاید که اگر پرستش چیزی به اسم خدا بدعتی از سوی خود انسانها بود چرا این بدعت به ذهن تمام اقوام خطور کرد؟ آنهم در حالیکه بعضی اصلا" از وجود بعضی دیگر خبر نداشتند که بخواهند از یکدیگر تقلید کنند؛ این خود دلیلی محکم بر وجود میلی فطری در هر انسانی برای یافتن یک معبود است و هر انسانی که امیال فطری خود را سرکوب نکرده باشد، آنرا درک میکند.پس بار دیگر وجود خدا را از راه فطرت اثبات کردیم.

۷)نویسنده قصد داشت ثابت کند که مقدمۀ اولی که خودش مطرح کرده بود یعنی اینکه «اعتقاد به خدا همیشه وجود داشته» را رد کند و ابراز داشت که این مقدمه اشتباهی بزرگ است و گفت میتواند با قطعیت ردش کند! ولی همانطور که دیدید ایشان هیچ دلیلی مبنی بر اینکه این اعتقاد همیشه وجود نداشته نیاورد! خب از قدیم گفته شده است:«دروغگو فراموشکار میشود!»

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید

ادامه دارد...