اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

اسلام آئین زندگی مخالف بیفکری

پاسخی به شبهات بیخدایان و سکولاریسم و افراد زندیق

زندگانی پیامبرخدا(ص): از ولادت تا رحلت آمنه

نسب محمّد(ص)

نسب محمّد(ص)، به اسماعیل، ذبیح الله، باز میگردد. بنا به نظر شیعه اجداد محمّد(ص)، همگی مؤمن و موحد بوده و هرگز به پرستش غیر خدا نپرداخته اند.

پدر محمّد(ص)، عبدالله بن عبدالمطلب، فرزند بزرگ قبیلۀ قریش بود، که حاکمیت شهر مکه، واقع در سرزمین حجاز عربستان، را در دست داشت. چنانکه پیش از این گفته شد. مسجدالحرام و در قلب آن خانۀ کعبه، در شهر مکه قرار داشت. ابراهیم(ع) این محل را، مرکز یکتاپرستی قرار داد ولی بدبختانه به خاطر جهل بشر این محل به مرکز بت پرستی عربستان تبدیل شد و خانه کعبه را از بتهای قبایل پر کردند. لازم به ذکر است که عبدالله طبق قول معروف، وقتی دو ماه یا کمی بیشتر از بدنیا آمدن فرزندش گذشته بود، از دنیا رفت.

مادر پیامبر خدا(ص)، آمنه نام داشت که گویند از نظر فضیلت و مقام بالاترین زنان قریش و از قبیلۀ بنی زهره بود. مادر آمنه نیز از زنان بزرگ روزگار خویش بود.

ولادت محمّد(ص)

گویند محمّد(ص)، در شهر مکه و در سال عام الفیل متولد شدند.نام این سال را به واسطۀ ماجرای حملۀ ابرهه،با سپاهی سوار بر فیل، به خانۀ کعبه و نزول عذاب الهی بر ایشان، عام الفیل نامیده اند که معنایش «سال فیل» است.

به لحاظ تاریخ مسیحیان، نیز ولادت پیامبر را برخی 580 میلادی و گروهی 573 میلادی دانسته اند. به هر حال به لحاظ تاریخ هجری زمان ولادت پیامبر 53 پیش از هجرت است و شکی در آن نیست.

در روز ولادت با سعادت محمّد(ص)، بین شیعیان و اهل سنت،به اندازۀ چند روز اختلاف نظر وجود دارد و مورخین مختلف تاریخ میلاد ایشان را هشتم، دهم، دوازدهم و هفدهم ربیع الاول دانسته اند.

در مورد محل دقیق ولادت پیامبر خدا(ص) نیز اختلاف نظر وجود دارد. برخی گویند در خانۀ محمّد بن یوسف ثقفی به دنیا امد و برخی گویند در شعب بنی هاشم متولد گردید. برخی اخبار کم اعتبار دیگر نیز موجود هستند که بعضی از آنها محل ولادت را خارج از مکه میدانند.

در مورد نامگذاری پیامبر(ص) نیز دو نظر وجود دارد. برخی گویند در خواب آمنه مأمور شد که نام «محمّد» را بر او بگذارد و برخی گویند عبدالمطلب این نام را بر او نهاد و علت را چنین توصیف کرد: «میخواستم در آسمان نزد خدا و در زمین نزد مردم ستوده باشد» (محمّد یعنی ستایش شده، ستوده)

حوادثی در شب ولادت

گویند در شب میلاد محمّد(ص) حوادثی چند رخ داد که نشانگر ظهور کسی بود که بزودی به ظلمها پایان میدهد. بنده از آوردن آنها خودداری میکنم ولی برای تحقیق در مورد آن میتوانید به کتاب «امالی» شیخ صدوق مراجعه نمایید.

دوران شیرخوارگی

بزرگان قریش و مکه را عادت بر آن بود که نوزادان خود را برای شیردادن و بزرگ کردن به زنان قبایل بادیه‌نشین میسپردند و این عمل علل مختلفی داشت و از آن جمله این بودکه: هوای آزاد و محیط صحرا برای رشد و تربیت سالم بچّه مناسب است، زنان خودشان زمان آزاد بیشتری داشته باشند و اینکه اعراب صحراء زبان فصیحتری داشتند.

محمّد(ص) را ابتدا برای شیر دادن به ثویبه سپردند و سپس حلیمۀ سعدیه از بادیه آمد و او را برای شیر دادن به بادیه برد. برخی میگویند روزهای نخست را خود آمنه به محمّد(ص) شیر داده است.

ابن هشام از حلیمۀ سعدیه نقل میکند که زمانی که شیردادن محمّد(ص) را پذیرفت سالی بود که دچار قحطی و خشکسالی بودند و پس از پذیرفتن پیامبر، برکات بر او نازل گردید. از این رو وقتی محمّد(ص) دوساله شد و او را نزد مادرش برد از او خواست که او را به میان قبیله خود بازگرداند که این درخواست مقبول واقع شد. منابع شیعی هم از حلیمه نقل میکنند که برعکس سایر کودکان که صبح با کسالت بیدار میشوند همیشه با شادابی و پاکیزه از خواب برمیخواست.

برخی مورخین سنّی از ماجرای شق سینه در دوران پس از شیرخوارگی سخن میگویند و آن اینکه جبرئیل روزی بر محمّد(ص) که در حال نگهداری از گله بود، نازل شد و سینه‌اش را شکافت و لخته خونی از قلب محمّد(ص) بیرون کشید و گفت این بهرۀ شیطان است از تو! حلیمه چون پی به ماجرا برد او را نزد مادرش برد که البته مادرش در مورد شأن و مقام و شرایط ولادت او سخنان فراوان بدو گفت. اما این ماجرا از دیدگاه منتقدانه قابل قبول نیست و علل آن عبارت است از:

۱. هر داستانی که در تاریخ بیاید صحیح نیست. بسیاری از وقایعی که در تاریخ نقل میشوند مانند همین داستان، افسانه‌ای هستند. در غیر عقلانی بودن این داستان همین بس که بگوییم که مگر در قلب کودک خردسالی سیاهی و ناپاکی وجود دارد که کسی بخواهد انرا بیرون بیاورد؟؟ مگر خدا همه را پاک خلق نمیکند؟

۲. باید توجه داشت که این ماجرا هر چند در برخی کتب آمده ولی این نمیتواند قابل قبول باشد و بدیهیست که از اسرائیلیات است چرا که تأییدگر ادعای مسیحیون مبنی بر این است که شیطان در وجود هر پیامبری اثر داشته مگر عیسی مسیح!!

۳. اساسا" خیلی غیر عقلانی است که معصومیت با خارج کردن لختۀ خون بدست آید.

۴.اگر معصومیت اینگونه بدست میاید چرا پیامبران پیشین و و ائمه چنین ماجرایی را تجربه نکردند؟

۵. میدانیم که معصومیت از طرف خدا به فرد داده میشود ولی با این داستان اینگونه به ما تلقین میشود که در شرایط آزمایشگاهی قادر به ایجاد عصمت در انسانها هستیم!

در مورد بازگرداندن محمّد(ص) از سوی حلیمه ابن اسحاق گوید: مسیحیان حبشی محمّد(ص) را دیدند و به حلیمه گفتند ما او را از دست تو خواهیم ربود و به شهر و دیار خود خواهیم برد، زیرا میدانیم آینده‌ای درخشان دارد. حلیمه از ترس مسیحیان حبشی پیوسته مراقب او بود تا وقتی که او را به مادرش تحویل داد.

مورخین شیعه نیز نقل میکنند که فال بینی در بازار عکاظ محمّد(ص) را دید و فریاد زد: این کودک را بکشید ولی حلیمه او را پنهان کرد و به میان قبیله خود برد.

به هر روی اکثر مورخین معتقدند پیامبر خدا تا سن پنج سالگی در بین قبیلۀ سعد زندگی کرد و سپس حلیمه او را به نزد مادرش برد.

بازگشت به مکه و رحلت آمنه

وقتی محمّد(ص) به مکه باز میگشت در بین کوچه‌های مکه حلیمه او را گم کرد و سراسیمه به نزد جدش آمد و موضوع را گفت و قریشیان به دنبال او گشتند و او را در بالای شهر مکه یافتند و نزد جدش بردند.

عبدالمطلب بسیار به محمّد(ص) علاقه و توجه داشت و در این مورد در تاریخ ماجراهایی موجود است.

با آمدن محمّد(ص) به مکه مادرش تصمیم گرفت فرزند خود را برای دیدار خویشاوندانش به یثرب ببرد. متأسفانه در بازگشت از این سفر در منزلی به نام «ابواء» آمنه بیمار شد و وفات یافت و در همان مکان به خاک سپرده شد.

------------------------------------------------------

منابع اصلی:

۱. زندگانی حضرت محمّد(ص) ]منبع شیعه[

۲.خورشید نبوت ]منبع سنّی[

مظلومیت جدید حسین(ع)

سلام به تمام دوستان. حتما" شنیدید که بعد از کشتن امام سوم، اجساد مطهر حسین(ع) و یارانشو روی خاک رها کردند و جنازه های کشتگان خود را به خاک سپردند و حتی وقتی اجساد دفن شدند هم به دستور خلفای جور قبرهای آن امام و یارانش را شخم زدند و بر آنها آب جاری کردند. چه گریه ها که شیعیان بر سر این مسئله نمیکنند. 

اما خبر ندارید که امروز نیز انسانهای رذل دیگری هستند که هر دم با تهمتی و اهانتی بر ضد مکتب حسین، تبلیغات میکنند و عملا" همان شخم زدن را بار دیگر از سر گرفته اند اما اینبار نه بر سر قبر حسین(ع) بلکه در ذهن جوانان. این اراذل گاهی میگویند حسین بخواطر جاه طلبی کشته شد و گاهی میگویند ... . باور کنید چند روز پیش یکی از این اراذل و اوباش به وبلاگم آمد و کامنتی گذاشت که در آن شمر را یک قهرمان خوانده بود و از قتل حسین(ع) ابراز خشنودی نموده بود. اکنون و با خواندن این مقاله بهتر معنای جملات زیارت عاشورا را درک خواهیم کرد. 

متن زیر هم یکی از آن مقالات است که اتفاقا" مورد تأیید «شجاع الدین شفا»ی زرتشتی قرار گرفته و نویسنده در ابتدای متنش هم با کمال افتخار نامۀ تشکرآمیز آقای «شفا» را هم آورده که در مارس 2004 میلادی ارسال شده الست. این هعم خلاصه آنچه اینها میگویند: 

"سالهاست مردم ما برای حسین بر سر و سینه میزنند در حالی که نمیدانند او را برای چه کشتند: یکی از سرداران یزید زنی زیبا به نام اورینب داشت و یزید عاشق وی شد و شعرهای فراوان در مدح او خواند. از سویی با نامه های کوفیان، حسین مصمم میشود که به کوفه برود. در دمشق یزید با راهنمایی معاویه سردار را به سفر میفرستد و وقتی سردار برمیگردد شهر را از این شایعه پر میکنند که اورینب در غیاب شوهر زنا کرده است. شوهر هم فورا" زن را طلاق میدهد و حسین فورا" زن را ربوده، عقد میکند. یزید به حسین پیغام داد که اگر سرت را میخواهی زن را طلاق بده. حسین زن را پس نفرستاد و بخواطر نامۀ هانی به سوی کوفه رفت و در کربلا کشته شد." 

حالا بیایید این مقاله را نقد کنیم. 

نکته خیلی مهم اینستکه اسلامستیز از شدت دشمنی با اهل بیت اساسا داستان را وارونه نقل کرده است. در اسناد تاریخی هرگز اینطور گفته نشده است بلکه آنچه در اسناد تاریخی، آنهم فقط در چند سند و نه به صورت متواتر،آمده است به طور خلاصه این است: 

"یزید عاشق «ارینب» دختر اسحق می‌شود. ارینب در زیبایی و ادب و کمالات، شهرتی درخور داشت. معاویه از جریان آگاه شد و به یزید وعده داد که او را به مقصود برساند. «ارینب» با پسر عمویش «عبدالله بن سلام» که از شخصیت‌های معروف بود، ازدواج کرد و در عراق با همسر خود زندگی می‌کرد. عبدالله از سوی معاویه در عراق مسئولیتی داشت. معاویه او را از عراق به شام احضار کرد و توسط ابو هریره و ابو درداء به وی گفت: دوست دارد دختر خود را به ازدواج تو درآورم،‌چون از جهات مختلف شایستگی داری داماد خلیفه باشی. عبدالله پذیرفت، آن دو جریان را به معاویه گزارش کردند. معاویه پیش از این، به دختر خود گفته بود که اگر آن دو نزد تو آمدند که تو را برای عبدالله خواستگاری نمایند، موافقت کن،‌ ولی به آنان بگو: در صورتی موافقت می‌کنم که عبدالله، همسر خود را طلاق دهد. عبدالله که فریب معاویه را خورده بود، همسر خود را طلاق داد و از معاویه درخواست کرد به وعدة خود وفا کند، معاویه پاسخ داد: اگر دخترم رضایت دهد، می‌پذیرم. آن دو نزد دختر معاویه رفتند و جریان طلاق «ارینب» را به او گفتند دختر معاویه پاسخ داد: باید درباره این موضوع اندیشه و مشورت نمایم. جریان میان مردم پخش شد و مردم معاویه را به خدعه و مکر یاد کردند! مدتی گذشت تا عِدّه «ارینب» سپری شد. مجدداً آن دو نزد دختر معاویه رفتند اما پاسخ منفی داد و گفت: این ازدواج به مصلحت من نمی‌باشد! سپس معاویه، ابو درداء را به عراق فرستاد تا «ارینب» را برای یزید خواستگاری نماید. چون وی وارد عراق (کوفه) شد، فهمید که امام حسین(ع) هم در عراق است. تصمیم گرفت در آغاز خدمت امام برسد، بعد مأموریت خود را انجام دهد. چون خدمت امام رسید، حضرت فرمود: برای چه به عراق آمده‌ای؟ ابو درداء موضوع را به امام گفت، امام فرمود: من هم تصمیم داشتم کسی را نزد «ارینب» برای خواستگاری بفرستم. اکنون که نزد او می‌روی، پیام مرا نیز به او برسان. ابو درداء چون نزد ارینب رفت او را برای امام و یزید خواستگاری نمود. «ارینب» با وی مشورت کرد که کدام خواستگار بهتر است، ابو درداء پاسخ داد: امام برای همسری با تو شایسته‌تر است. امام با همان مهریه‌ای که بنا بود یزید بدهد، «ارینب» را به عقد خود درآورد. عبدالله همسر سابق که در شام بود، مورد بی مهری معاویه واقع شد و حقوق او را قطع کرد. عبدالله به سبب اموالی که نزد همسر خود به امانت گذاشته بود،‌ رهسپار عراق شد و موضوع امانت را با امام حسین مطرح کرد. آن گاه برای گرفتن اموال خود نزد همسر سابقش رفت و اموال خود را دریافت کرد. آن دو چون به یاد گذشته افتادند، متأثر شدند و هر دو به گریه افتادند. امام با دیدن آن صحنه نسبت به آن دو ترحم کرد و فرمود: باش که او را سه طلاقه کردم. خدایا! آگاهی که او را به جهت مال و زیبایی، به عقد خود درنیاوردم، بلکه به جهت اینکه او را برای شوهرش نگه دارم، با او ازدواج کردم. سپس دستور داد تمام مهریه او را بدهند. آن دو خواستند به عنوان تشکر اموالی را به امام بدهند، که حضرت نپذیرفت و فرمود: پاداشی که امید است به من داده شود، بهتر از اموال است، سپس آن دو دوباره با یکدیگر زندگی کردند. بر اساس آنچه در داستان آمده،‌ این جریان بعد از ولایتعهدی یزید رخ داد."(الامامه و السیاسه، صفحات 166 تا 173) 

پس میبینیم که اصلا آنچه در برخی اسناد تاریخی آمده است اصلا به این شکلی که این دشمن غرضورز امام حسین نقل کرده است نیست بلکه ماجرا چیز دیگری است. امام حسین طبق این نقل تاریخی این زن را از یزید نجات میدهد و به شوهرش باز میگرداند. حتی روایت تأکید دارد که امام حسین فرمودند «. خدایا! آگاهی که او را به جهت مال و زیبایی، به عقد خود درنیاوردم» و به محض آگاهی از دلبستگی مجدد این زن به شوهر سابقش او را طلاق دادند. 

نکته دیگر اینکه به غیر از اینکه شبهه افکن، در نقل تاریخ مرتکب تحریف شده است خود این روایت که او نقل کرده است نیز جای بررسی بیشتر دارد و به نظر میرسد ماجرای اورینب به کل دروغ باشد: 

اول:  

بیایید داستان را به لحاظ روایی نقد کنیم: 

روایت فوق مرسل است و هیچ‌گونه سندی برای آن ذکر نشده تا بتوان آن را مورد بررسی قرار داد. چون ابن قتیبه(نویسنده کتاب الامامه و السیاسه) داستان را این چنین آغاز می کند:ما حاول معاویة من تزویج یزید قال: وذکروا أن یزید بن معاویة سهر لیلة من اللیالی، وعنده وصیف لمعاویة یقال له رفیق، ... او که خود همعصر این ماجرا نبوده است نمیگوید این ماجرا را از چه کسی شنیده است تا ما بتوانیم سلسلۀ راویان را بررسی کنیم. چه بسا فرد دروغگویی این ماجرا را به او گفته باشد. 

از سوی دیگر ابودرداء که در این داستان میبنیم بنا به نظر معروف در زمان حکومت عثمان مرده است. برخی هم مرگ او را 39 یا 38 هجری درگذشته است(ابن اثیر الکامل، ج 3، ص 129؛ابن عبدالبرّ،‌الاستیعاب، ج 3، ص 1229 ـ 1230؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 4، ص 622.) پس او چگونه میتواند در این ماجرا که در اواخر حکمرانی معاویه و زمان ولایتعهدی یزید روی داده است حضور داشته باشد؟ پس این داستان دارد از شخصیتی در ماجرا نام میبرد که در آن زمان سالها از مرگش گذشته بوده است!! 

از سوی دیگر از این داستان در اسناد دسته اول و مشهور هیچ خبری نیست. مشهورترین کتابی که این داستان را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه است که برخی در این که نویسنده آن ابن قتیبه باشد شک دارند.( دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص 459) از این گذشته اسناد معدودی هم که این ماجرا را نقل میکنند انقدر آشفته هستند که در برخی از آنان این ماجرا را به فرد دیگری نسبت میدهند ولی روایت آنها در مورد ازدواج ان فرد با اورینب نیز قابل قبول نیست و تضاد کامل با عقل دارد ولی به علت عدم ارتباط با بحث از آوردنش خودداری میکنیم. 

باز جای توجه دارد که هیچ سندی به آمدن امام حسین به عراق پس از شهادت حضرت علی و رفتن به مدینه اشاره ندارد، مگر در حماسۀ عاشورا که روایت فوق ماجرای اورینب را پیش از آن میداند و در واقع میگوید ماجرا اورینب باعث شد که یزید اینقدر به امام حسین برای بیعت فشار بیاورد و بگوید از حسین یا بیعت بگیرید و یا سرش را؛ و در نتیجه امام حسین از مدینه خارج میشوند و ابتدا به مکه و بعد از نامه نگاری کوفیان به عراق میروند. 

دوم:  

در داستان فوق آمده که حضرت امام حسین علیه السلام‌ ارینب را در یک مجلس سه طلاقه کرد و فرمود: فقال : أشهد الله أنها طالق ثلاثا، (فرمود: خدا را شاهد میگیرم که او را سه طلاقه نمودم) و این با فرهنگ اهل بیت علیهم السلام‌ هیچگونه سازگاری ندارد، بلکه خلاف ضرورت احادیث اهل بیت و فقه شیعه است که در فقه شیعه کاملاً و مبسوط بحث شده است. 

عن علی بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن حماد ، عن الحلبی ، عن أبی عبد الله علیه السلام قال : من طلق امرأته ثلاثا فی مجلس وهی حائض فلیس بشئ.(ابا عبدالله(ع) فرمودند: کسی که در یک مجلس همسرش را سه طلاقه کند و نیز حائض باشد هیچ ارزشی ندارد. (طلاق باطل است))وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 21 . 

بنا به حدیث فوق از امام صادق(ع) سه طلاقه در تشیّع عملی قبیح است و بعید از که یکی از پیشوایان شیعه چون امام حسین، این کار را بکند؟

سوم:  

یکی از شرائط طلاق حضور دو شاهد عادل می باشد که در داستان فوق این امر رعایت نشده است. 

قرآن می‌فرماید: 

وأشهدوا ذوی عدل منکم.(دو عادل از بین خودتان به شهادت بگیرید) (طلاق/2) 

تلک حدود الله ومن یتعد حدود الله فقد ظلم نفسه.(این حدود الهی است و هر کس از آن تعدی کند بر خودش ظلم نموده است) (طلاق/1) 

و نیز امام صادق علیه السلام می‌فرماید‌: 

ولا یجوز الطلاق إلا بشاهدین ...(طلاق جایز نمی‌باشد مگر با حضور دو شاهد.)وسائل الشیعة (آل البیت)، شیخ حر عاملی، ج 22، ص 25 . 

چهارم:  

در داستان فوق امام حسین علیه السلام‌ به عبدالله سلام می فرماید: بل أدخله علیک حتى تبرئی إلیه منه کما دفعه إلیک.(تو داخل منزل من شده و با ارینب ملاقات کن و با تحویل اموال خود ذمه او را بری کن.) و این نیز با سیره اهل بیت علیهم السلام‌ و غیرت مردانگی عرب سازگاری ندارد که یک مرد اجنبی و نامحرم را به اندرون خویش راهنمایی کنند.گذشته از این که بری شدن ذمه نیازی به خلوت با نامحرم ندارد. 

پنجم:  

گذشته از بطلان قطعی روایت فوق به اندازه کافی در اسباب و عوامل زمینه ساز واقعه کربلا در کتب شیعه و سنّی بحث شده است که هیچ جای شک و شبهه باقی نمی‌گذارد تا نوبت به طرح این شبهه سست و بی اساس برسد. 

ششم:  

با صرف نظر از تمامی اشکالات موجود که ذکر شد اگر چنان‌چه این داستان بدون مواردی که با مقام عصمت و سیره اهل بیت منافات دارد صحت می‌داشت و اتّفاق افتاده می‌بود، در حقیقت امام علیه السلام‌ با این کار خود، از طرفی جنایات معاویه و یزید را برای مردم اثبات می‌کند که این ها برای رسیدن باامیال شوم وشیطانی خود به هرکاری دست می زدند.و از طرفی دیگر با این کار از پاشیده شدن یک زندگی موفق وگرم جلوگیری کرده است. 

حال برای این افراد مغرض سخن امام حسین را تکرار میکنم: اگر دین ندارید و باوری به معاد ندارید اقلا در این دنیا آزاده باشید.

برهان نظم در اثبات وجود خدا

راههای اثبات وجود خدا سه نوعند: اول راه دل یا راه فطرت که از آن سخن راندیم. دوم راههای حسی یا علمی یا نیمه فلسفی و سوم راههای فلسفی.

اکنون میخواهیم پیرامون راه علمی یا نیمه فلسفی اثبات وجود خدا به بحث بپردازیم.

نظم عالم

نظم و نظام عالم دلالت میکند بر وجود خدا. این همان مطلبیست که در قرآن کریم به با تعبیر «اتقان صنع» آمده است:

تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ کهف 88

معنی نظم و نظامی که می گوییم در جهان خلقت هست، چیست؟

به معنی اینستکه ، این عالم که به وجود آمده است، با تصادف به وجود نیامده است. میخواهیم بگوییم این هستی ناشی از حادثه نیست. یعنی

اولا" این جهان فاقد علت نیست. یعنی وقتی شما یک جمله را بر روی کاغذ ببینید نمیگویید این جمله بصورت خودبخود نوشته شده است بلکه میگویید یک دست و قلم و جوهر و در پس آنها ذهنی که جمله را در نظر داشته است و هدفی که این نویسنده از نوشتن این جمله داشته است؛ جمله را بر روی کاغذ نگاشته است. آیا میتوانیم وقتی که با دیدن یک جمله بر روی کاغذ، میگوییم برای نوشتنش این عوامل نیاز بوده است، جهان را بدون علت بدانیم؟

(لازم به ذکر است که افراد بیخدا تا بدین جای کار را با ما هم عقیده هستند و در قسمت بعد با ما مشکل دارند):

ثانیا" این جهان بی هدف نیست. آیا وقتی ما یک دستگاه منظم، مثلا" رایانه را میبینیم میتوانیم بگوییم سازندۀ آن، بدون هیچ هدفی آنرا ساخته است؟ بدون شک این سازنده هدفهای مختلفی از ساختن کامپیوتر دارد: برنامه-نویسی، ایجاد صفحات وب، طراحیهای گرافیکی، محاسبات پیچیده و ...

پس منظور ما از نظم عالم، وجود نظمی هدف مند و آگاهانه در جهان است.

آیا عاقلانه است که ما بگوییم سازندۀ دستگاه عظیم خلقت، آنرا بدون هیچ هدفی خلق کرده است؟ در یک کلام جهان، آگاهانه است.

اگر یک کودک پنجساله که مدرسه نرفته و فقط شکل ظاهری حروف را، بدون اینکه بداند چه صدایی دارند، بشناسد،حروفی را بصورت اتفاقی کنار هم قرار دهد و اینکار را تا جایی ادامه دهد که یکصد صفحه کاغذ را پر کند. چقدر احتمال دارد که این صد صفحه که از حروف اتفاقی تشکیل شده است، یک کتاب علمی را تشکیل بدهد؟ احتمال این حادثه، صفر است. حتی با دید ریاضیاتی هم احتمال آن چیزی در حد یک اپسیلون است. پس چگونه میشود ادعا کرد که به صورت اتفاقی و ناآگاهانه اجزای این جهان کنار هم قرار گرفته و جهانی بدین عظمت را بنا نهاده‌اند؟ یا چگونه میتوان ادعا کرد که ایجادکنندۀ این جهان آگاه و علیم نیست؟ چگونه میتونیم بگوییم این جهان را عواملی مادی که فاقد هوش هستند بصورت اتفاقی ایجادنموده‌اند؟

از سوی دیگر باز جای سؤال است که با توجه به بدیهی بودن هدفمند و آگاهانه بودن نظم جهان، آیا ممکن است ایجادکننده این جهان، اجزای آن، یعنی ماده، انرژی و طبیعت، باشند؟ البته پاسخ منفیست، چرا که ماده، انرژی و طبیعت و دهر فاقد شعورند که بخواهند جهانی را به صورت آگاهانه و منظم بسازند. لذا باید بپذیریم که منشأ این نظم موجودی فراطبیعیست.

وقتی میگوییم نظم عالم، هدفمند است یعنی در "طبیعت اشیاء" حرکت به سوی هدف وجود دارد. برای مثال یک بذر گندم را در نظر بگیرید که در آن حرکت به سوی یک هدف،یعنی تبدیل شدن به خوشۀ گندم، وجود دارد و این هدفمندی را همان موجود ماوراءطبیعت که در بالا گفتیم (و در آینده میگوییم که خداست)، در بذر به وجود آورده است. حتی موجودات غیر زنده هم به واسطۀ خواص شیمیایی یا فیزیکی خود، نشانگر آگاهانه بود خلقت خویش هستند. مثلا" مولکولهای اکسیژن نه تنها در تنفس موجودات زنده نقش حیاتی دارند بلکه پس از ترکیب با هیدروژن، مولکولهای آب را میسازند و بدین وسیله در جهت تداول چرخۀ حیات یاری میرسانند.

ثابت کردیم که این جهان به واسطۀ نظمی که دارد، باید دارای علت بوده و خالقی آگاه و فراطبیعی داشته باشد، این خالق را «خدا» مینامیم.

شبهه: میگویند این جهان از برخورد ستارۀ ابرنواختر با تودۀ غبار،(بیگ بنگ) به وجود آمده است. اگر این نظریه صحیح باشد آیا نشانگر عدم آگاهانه بودن خلقت این جهان نیست؟

پاسخ:

البته که نه! ااتفاقا اینکه این جهان از برخورد این ستاره با غبار بوجود آمده خود نشانگر وجود هدف و آگاهی در ابتدای خلقت است. توجه کنید که در این غبارها استعداد منفجر شدن و ایجاد بیگ بنگ وجود داشته است. همچنین در جزئی از آن که ما اکنون آنرا میشناسیم، یعنی زمین، امکان حیات و زندگی این همه موجود زنده وجود داشته است. آیا واقعا" اینکه در جزئی از این غبار این استعداد وجود داشته است که در آن اتمسفر(جو) ایجاد شود و در درون آن آب آشامیدنی که تمام موجودات زنده بدان احتیاج دارند، نشانگر وجود هدف در خلقت اولیه نیست؟ همین استعدادهای موجود در آن غبارهای اولیه نشانگر وجود هدف است.

شبهه: در این عالم حوادث و اتفاقات نیز رخ میدهد آیا این امر نشاندهندۀ عدم آگاهانه و هدفمند بودن جهان نیست؟

پاسخ:

خیر، این حوادث و اتفاقات نسبی هستند. در عالم هر چیزی در مسیری قرار میگیرد هدف دارد. جهان علیرغم تمام این حوادث جزئی در مسیر خود قرار گرفته است. این حوادث جزئی اثری بر حرکت کلی جهان ندارند.

همینکه جهان ما غرق در بی نظمی ها نیست نشان دهنده آنستکه این حوادث نقشی در هدف اجزای جهان ندارند.

بیانی دیگر از برهان نظم

در این بیان میگوییم که عظمت هر چیزی نشاندهندۀ عظمت سازندۀ آن چیز است. برای مثال شما وقتی یک نقاشی بسیار زیبا میبینید به اوج مهارت و هنرمندی نقاش پی میبرید. حال این جهان به این عظمت خود نشانه و علامت بزرگی و عظمت خالق خویش است:

إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاء فَأَحْیَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَیْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ بقره 164

به درستی که در خلقت سماوات و زمین و آمد و شد شب و روز و کشتیها که بر دریا برای بهره مندی مردم در حرکتند و آنچه از آب، خداوند از آسمان فرومیفرستد و زمین را پس از مرگش زنده میکند و انواع جنبندگان را در آن گسترده و در مسیر بادها و ابرها که بین آسمان و زمین مسخرند، نشانه هایی برای مردمی که میندیشند وجود دارد.

بنا بر این بیان، جهانی که این همه عظمت دارد باید خالق حکیمی داشته باشد که خداست.

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید

ادامه دارد ...

کتاب حقوق اجتماعی در اسلام(آیت الله حسن زاده آملی)

با سلام برای خواندن آنلاین کتاب بر روی لینک زیر کلیک کنید:

کتاب حقوق اجتماعی و فلسفه حقوق بشر در اسلام

تألیف آیت الله حسن زاده

آیا الله نام یک بت است؟

با سلام. امروز میخواهیم به یکی از شبهات کودکانۀ اسلامستیزان و نامسلمانان بپردازم. متن شبهه را بصورت خلاصه میبینیم:

شبهه: الله نام بتی بود در عصر جاهلیت عرب. این بت در کعبه نگهداری میشد و هنوز هم در کعبه قرار دارد(!!) مسلمانان نیز بت میپرستند ولی فقط یک بت را! اما الان ملاهای مسلمان این امر را مخفی میکنند و میگویند الله نام خدایی در آسمان است!

پاسخ:

۱. اسلام ستیزان هیچ سندی برای این ادعای خود معرفی نمیکنند. ما چیزی که هیچ سندی ندارد را نمیپذیریم.

۲.حتما" شنیده اید که در زمان یکی از خلفا، فردی پرسیده بود: الله در زمین است یا در آسمان؟ پاسخ را علی(ع) فرمود: خدا در همه جا هست چه در زمین، چه در آسمان. البته اگر الله نام بتی در کعبه بود، البته خلیفه پاسخ این فرد را اینگونه میداد: به مسجدالحرام برو و الله را ببین!

۳.یکی از شبهاتی که زنادقه در بحث با مسلمین مطرح میکردند این بود که چگونه به خدایی ایمان میاورید که نمیشود او را دید؟ خب اگر خدای مسلمانان ،یعنی الله، بتی در کعبه بود، مسلمانان فورا" پاسخ میدادند که به کعبه برو و خدا(الله) را در آن ببین!(پاسخ این شبهه که خدا را نمیتوان دید اینستکه: خدا جسم ندارد تا دیده شود. آیا میتوانیم از آنجایی که صدا را نمیبینیم، بگوییم صدا وجود ندارد؟)

۴. قرآن در بخشی از مباحثات پی در پی با اهل کتاب میفرماید:

وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِؤُونَ

سورۀ توبه آیه ۳۰

بنا بر مفاد این آیه از قرآن، یهودیان و مسیحیان جزیرةالعرب، عزیر و مسیح را فرزندالله(فرزند خدا) مینامند. پس آشکار است که مسیحیان و یهودیان عربزبان نیز خدا را الله مینامیدند.

حقیقت امر نیز همین است. الله ترکیبی است از ال(حرف تعریف) و اله(=خدا) وقتی حرف تعریف ال در ابتدای اله قرار میگیرد، خدا بودن را انحصاری میکند. در واقع الله نیز یعنی خدایی که فقط خودش خداست؛ یا همان خدای یگانۀ خودمان. حقیقت هم همین بود که مشرکین قریش، مسیحیان و یهودیان نیز به الله اعتقاد داشتند. زیرا الله همان خدای یکتای فارسیست. زرتشتیان با وجود اینکه اسم پروردگارشان را اورمزد میدانند، او را خدا نیز مینامند. همچنین مسلمانان، مسیحیان و یهودیان ایرانی نیز به جای الله، پدرآسمانی و یهوه که نام پروردگار در دینشان است، پروردگار را خدا مینامند. علت اینستکه در ایران و زبان فارسی خدا، همان پروردگار است و الله در عربی نیز همین خدای فارسیست ولی با این تفاوت که بر یگانه بودنش نیز تأکید است. قریش به الله اعتقاد داشتند زیرا او را از زمان ابراهیم میشناختند ولی برایش شریکهایی قائل بودند که در کعبه قرارشان میدادند. چنانکه قرآن میفرماید وقتی از مشرکین بپرسی چه کسی آسمان زمین را خلق کرده است، میگویند الله! (سورۀ عنکبوت آیۀ ۶۱)

یهودیان عرب هم الله را همان یهوه میدانستند ولی آن فرقه از یهودیان که در مدینه مقیم بودند عزیر را فرزند الله یا یهوه میدانستند.

مسیحیان عرب نیز، الله را همان پدر آسمانی میدانستند ولی عیسی را فرزند الله یا پدر اسمانی میدانستند .

مؤید این ادعای من، آیۀ ۳۰ از سورۀ توبه است که با هم آنرا دیدیم.پس جای سؤال است که این اسلامستیزان که بعضی از آنها مسیحی و یهودی هستند، در مورد یهودیان و مسیحیان مقیم عربستان که آنها نیز خدای دین خود را به لفظ عربی، الله مینامیدند، چه میگویند؟ آیا آنها هم بتی در خانۀ کعبه را میپرستیدند؟

۵.بیایید فرض محال بگیریم که الله نام بتی در کعبه بوده است. خب حال بیایید این دو آیه از قرآن را که در مورد رفتن موسی و برگزیدگان یهود به طورسینا است را ببینیم:

اِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ بقره ۵۵

وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ موسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ اعراف ۱۴۳

این دو آیه بیان میدارند که یهودیانی که همراه موسی(ع) بودند به او گفتند میخواهیم «الله» را "آشکارا" ببینیم. پاسخ الله این بود که «هرگز» منرا نخواهید دید. بعد در اثر اسرار این افراد، خداوند پرتویی از نور خود را بر کوه نازل فرمود ولی کوه منهدم شد و پرتو همچون صاعقه، بیهوششان کرد.

حال جای سؤال است که اگر الله نام بتی در کعبه بود؛ چرا مسلمین که در زمان نزول آیات همگی اهل جزیرةالعرب بودند همگی کعبه و بتهای آنرا دیده بودند، به این دو آیه اعتراض نکردند که "ما الله را در کعبه دیدیم چرا موسی «هرگز» نمیتوانست او را ببیند؟"

۶. نمیدانم این افراد چه دلیلی دارند که یک بت در کعبه قرار دارد؟ این افراد اگر راست میگفتند اقلا یک عکس از این بت میگرفتند تا ما هم آنرا ببینیم. حالا خوبه درب خانه کعبه رو هر سال باز میکنن و جاسوسهاشون هم برای بررسی رفتار متقابل بین مسلمین توی مکه حضور دارن!


دلیل خیلی مهمتر از شش دلیل فوق هم اینستکه اگر پیامبر تبلیغگر پرساتش یک بت بود، چرا در سخن خودش و در قرآن اینقدر از پرستش بتها بدگویی میشود؟؟


پس باز هم ادعای اسلامستیزان مردود است. واقعا تعجب میکنم که برخی میخواهند با این ادعاهای سست اسلام را زیر سؤال ببرند!

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید

کتاب کشکول شیخ بهائی به صورت آنلاین

بر روی لینک زیر کلیک کنید تا بتوانید کتاب کشکول را بخوانید البته هنگام تعویض صفحات باید آنلاین باشید:

متن کتاب

نقد بهائیت(۱)

سلام. نوروز، سال نو و همچنین ایام الله میلاد خیرالبشر(ص) را به تمام دوستان عزیزم، تبریک میگم.

قرار نبود به این زودیها به نقد بهائیت بپردازم اما توهینهای پیاپی یک بهائی تندرو به نام آرمان ،که پیش از این با نام «شادی»(!!) کامنت میگذاشت، من را بر آن داشت که ضعفهای بی پایان بهائیت را به این موجود بیفکر یادآوری کنم.

بهائیت را میتونیم یک فرقۀ ضاله، بنامیم چرا که هیچ شباهتی به یک مکتب الهی ندارد. این مکتب تمام ابعادش را با حرفهای روز تطبیق داده است و سعی دارد تمام سخنانش را با حقوق بشر و امثال آن یکسان جلوه دهد. خدایی که بهائیت معرفی میکند خداییست که به قول خودشان ارتداد را برداشته است! البته آنها نیز خدا را با لفظ جلالۀ «الله» صدا میزنند ولی اللّهی که آنها از آن دم میزنند یک الله دیگر است! در این مورد در آینده بسیار مفصل توضیح میدهم.

از سویی بهائیان سعی دارند با حسن خلق و اینطور ادا و اطوار فرقۀ خود را تبلیغ کنند. به کار گرفتن دخترهای خوشگلشان را نیز از مبلغین مسیحی آموخته‌اند و دخترهایشان را چه در ایران و چه در خارج از ایران برای تبلیغ پیش میفرستند! مظلوم نماییهای آنچنانی هم میکنند ولی هر کس کامنتهای این آرمان(شادی) را دیده باشد به خوبی میفهمد که این اراذل نه تنها مظلوم نیستند بلکه بسیار ظالم هستند به راحتی به اسلام اهانت میکنند. چنانکه همین آقا(خانم) مسلمانان را وحشی نامید!

ریشه های بهائیت

همه میدانیم که بهائیت از مکتبی منحرف به نام بابیت برخواست. ولی ریشۀ اصلی بهائیت در یک فرقۀ ضاله به نام شیخیه است که بابیت خود از آن برخواسته است. پس به شیخیگری میپردازیم:

شیخیگری را شیخ احمد احسائی به وجود آورد. وی در زمان فتحعلیشاه قاجار در کربلا میزیست. فردی بود زاهد، باهوش و زباندار.در ایران، عراق و عربستان(به جغرافیای امروزی) معروفیت داشت. او از علمای بزرگ عصر خود بود، به طوری که وقتی به ایران آمد، فتحعلیشاه و پسرانش به استقبالش شتافتند.

شیخ احمد احسائی از یک سو شیعۀ بسیار متعصبی بود و از سوی دیگر به فلاسفۀ یونانی دلبستگی داشت و لذا مانند تمام پیروان فلسفۀ یونانی سخنان ارسطو و افلاطون را بدون هیچ حرفی، میپذیرفت. شیخ سرانجام دگرگونیهایی در تشیع پدید آورد و آنرا گاه در لفافه و گاه به کنایه بیان کرد.

برای توضیح آنچه شیخ ادعا کرد باید پیشاپیش بگوییم که در فلسفه بحثی هست به نام «علل چهارگانه». افلاطون و ارسطو و سایر فلاسفه گفته‌اند برای پدید آمدن یک چیز چهار علت لازم است(برای مثال برای ساختن یک صندلی به علل زیر نیاز داریم):

۱) «علت فاعلی» یا وجود کسی که صندلی را بسازد

۲)«علت مادی» یا چوبی که صندلی با آن ساخته میشود

۳)«علت صوری» یا شیوه و شکلی که صندلی با آن ساخته میشود.

۴)«علت غایی» یا هدف از ساختن صندلی که میتواند نشستن بر روی آن باشد.

حال شیخ احمد احسائی با توجه به این بحث میگوید:

«علل چهارگانه، همان آفریده شدن امامان ما میباشند»! و در تفسیر آن میفزاید:

«آفریننده این امامان بوده‌اند، روزی‌دهنده و گرداننده نیز آنها هستند، خدا رشتۀ کارها را به دست آنها سپرده است»!!

با توجه به سخنان بالا به نظر میرسد که خداوند که تا پیش از محمد(ص) خودش سکاندار(!) جهان بود با ولادت ائمۀ معصومین، کار را به دست انها سپرد و خود به استراحت پرداخت!

جالب اینکه شیخ ادعا نموده است که ائمه آفریننده هم بوده‌اند، جالب اینکه با این ادعا، با توجه به برهان نظم، ائمه نیز، خود خدا بوده‌اند!!

او در ادامۀ این خزعبلات، بدنهای ما(شیعیان یا کل انسانها؟!) را نیز از امامان خواند! و گفت هرگاه امامی بخواهد میتواند در بدن یک نفر حلول کند. او برهان خود را نیز برخی روایات غیرعقلانی قرار داد، از جمله اینکه که علی(ع) در یک شب در چهل محل مختلف میهمان شد!

البته هر عاقلی میفهمد که این حدیث جعلیست. براستی علی چرا باید دعوت چهل نفر را با هم اجابت کند تا مجبور شود جسم این و آن حلول کند؟! و مگر در شهرهای کوچک آن زمان شهرها چند نفر جمعیت داشتند که در یک شب چهل میهمانی برگذار میشده است؟ آیا میزبانان نمیتوانستند زمان میهمانیشان را هماهنگ کنند؟ در ضمن این عمل در صورت وقوع یک معجزه است، غیر از اینستکه معجزه فقط به اذن الله و برای هدایت مردم و نشان دادن قوای فراطبیعی پیامبران صورت میگیرد؟ چگونه است طبق این حدیث امام برای رسیدن به تمام مهمانیها، معجزه میکند؟!!

وی در مورد معراج پیامبر با توجه به نظر غلط آنروز در مورد عناصر اصلی(خاک، آب، باد و آتش) گفت:

پیامبر ما چون به معراج می رفت، در گذشتن از کرۀ آب عنصر آبی خود را و در گذشتن از کرۀ باد عنصر هوائی و در گذشتن از کرۀ آتش عنصر آتشی خود را انداخت تا بتواند از تن و چهارچوب مادی به در آید و رها گردد سپس قادر باشد از کره‌های آسمانی بگذرد.

در واقع میخواهد بگوید که روان پیامبر به معراج رفته است و معراج غیرجسمانیست.

شیعیان دو دسته بودند. یک گروه اصولیون بودند که معتقد بودند که برای درک صحت احکام فرعی باید مبنائی فقهی داشت و چنین احکامی را الزاماً باید بر مبنای قرآن، اخبار، اجماع، عقل و اجتهاد برآورد نمود. گروه دیگر اخباریون بودند که میگفتند مبنای استنباط و پذیریششان احادیث نقل شده از ائمه، بدون توجه به میزان سندیت حدیث است! شیخ احمد احسائی هم از اخباریون بود.

البته کاملاً واضح است که مبنای تفکرات اخباریون سست است، چرا که صرف اینکه یک حدیثی از امامی نقل شده باشد اصلاً دلیل نمیشود که واقعاً آن امام آن سخن را بر زبان آورده باشد و بدون طی مراحلی که احادیث جعلی آشکار میشوند، ما با کوهی از احادیث روبرو هستیم که گاهاً با یکدیگر و در مواردی با خود قرآن نیز در تناقضند!

شیخیگری نیز بر اساس یکی دو حدیث غیرمستدل و پس از آن با چند تجزیه و تحلیل بر مبنای فلسفۀ یونانیان(ترکیب فلسفه و مذهب) توسط شیخ احمد احسائی ایجاد شد. شیخ پس از محکوم شدن از سوی علما، مانند صوفیان و اسماعیلیان، به تفسیربرأی و تأویل قرآن و احادیث نیز پرداخت:

هر شیء علاوه بر شکل ظاهری دارای باطنی نیز هست و «تأویل» پل صراط که معنی ظاهری آن پل جسمانی است معنی باطنی آن «ولایت» میباشد، اینگونه برداشت و تفسیر را «تأویل» گویند.

این بحث را در واقع مدتها قبل اسماعیلیان مطرح کرده بودند. شیخ احمد با این تأویلات چند چیز را در تفکرات تغییر داد و بدین طریق از شیخیگری از شیعه جدا شد. یکی از آنها بحث معراج بود که در بالا آمد. دومین تغییر در مورد معاد بود:

انسان در معاد با جسم و عنصر ظاهر نمیشود بلکه در قالب «هورقلیائی» است که انسان دوباره جان میگیرد.

واژۀ «هورقلیائی» را شیخ از صائبیها، در خلال اقماتش در بصره فراگرفته بود! وی در تشریح این سخن میگوید:

هورقلیائی لغت سریانی است که در این زبان صاحب آن را «صبی یا صائب» مینامند و اکنون در بصره و اطراف آن زیاد هستند.

شیخ احمد معتقد بود که در معاد و قیامت انسان با جسم هورقلیائی زنده میشود و چون حقیقت انسان روح است معاد هم روحانیست.وی پس از روحانی خواندن معاد، اصل معاد را حذف کرد و ادعا کرد که معاد لازمۀ اعتقاد به خدا و قرآن و نبوت، نیست و لزومی ندارد معاد را اصلی از اصول دین بشماریم. البته وی در ادامه اصل عدالت را نیز از اصول شیعه برداشت و گفت لزومی ندارد به آن نیز به چشم یک اصل بنگریم.

پس از تغییرات فوق شیخ احمد احسائی به سراغ اصل امامت آمد و ادعا کرد که امام به مفهوم «حجت» که از خاندان پیغمبر است، امام به معنی پیشوا، و دیگر امام به معنای پیشنماز و در پاره‌ای از مواقع منظور از امام کسیستکه در اموری از او تأسی میکنند. بدین ترتیب بحث خالی نبودن زمین از حجت خدا و حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه...» را اینطور توجیه کرد که منظور از امام بزرگان شیعه یا به عبارت دقیقتر «شیعیان کامل» در زمانهای مختلفند!

شیخ احمد احسائی ادعا میکند که امام غایب در قالب «هورقلیائی» میباشد و زندگی روحانی دارد! و هر کس که به مقام شیعۀ کامل رسید امام در وجود او حلول میکند!

مشکل طرز فکر شیخ این بود که با این نگرش هر ننه قمری میتوانست بیاید بگوئید که امام در وجودش حلول کرده است! چنانکه جناب باب هم همینکار را کرد.

واقعاً قابل توجه است که با پذیرش طرز فکر شیخیه باید بپذیریم که هزار و صد سال، را تمام مسلمین در گمراهی کامل به سر میبرده‌اند و در حدود بیش از هزار سال حتی یک مؤمن واقعی هم یافت نمیشود! زیرا تمام امت اسلامی خلاف این نظر میاندیشیدند!!

اگر واقعاً این همه سال مردم به خطا میرفتند خداوند حکیم چرا هیچ حجتی را برای هدایت بشر نفرستاد؟ چرا باید این گوهر راهنما(شیخ احمد احسائی!!) با بیش از هزار سال تأخیر سر و کله‌اش پیدا میشد؟ اگر زمین خدا از حجت خالی نیمشود(همانطور که شیخیها نیز مثل ما قبول دارند) چرا حجت خدا نیامد و این گمراهی را بنمایاند؟

از سوی دیگر چنین نتیجه گیریهایی به صورت فلسفی و با قیاس بین چند روایت غیرمعتبر ممکن نیست و باید در صورتی که هورقالیائی در کار باشد به صورت مستقیم در قرآن و روایات سخنی در مورد آن آمده باشد. یک چهارم قرآن در مورد معاد است. پس چه دلیلی دارد،که چیزی که شیخی ها ادعا میکنند، در قرآن و روایات معتبر نباشد؟؟

هرکس متن بالا را بخواند درک میکند که تفکرات شیخیه تا چه حد بی پایه است. این مکتب سست و ضعیف خود بعدها پایۀ ایجاد بابیت شد که در پستهای بعد آنرا نیز بررسی میکنیم.

اگر منوی نظرت باز نشد اینجا کلیک کنید

دانلود سخنرانی شهید مطهری تحت عنوان «عدل الهی»

در این قسمت لینک دانلود سخنرانی شهید مطهری رو در دو قسمت قرار دادم:

عدل الهی1

عدل الهی2

ترفندهای شبهه افکنها(۶)

سفسطه و مغلطه

این روش نیز یک روش همیشگی برای دین ستیزان است و از آن مانند سلاحی قدرتمند استفاده میکنند.

سفسطه به نوعی متضاد فلسفه است و به معنای زبان بازی است. در واقع فرد سعی میکند با استفاده از روده درازی و با کمک گرفتن از بی دقتی مخاطب، ادعای گزاف خود را اثبات کند.به یک مثال ریاضی دقت کنید:

مثال:ثابت کنید 2=1!

پاسخ:

بصورت پیشفرض x را برابر با عدد 1 میگیریم:

x=1

پس رابطه زیر هم صحیح است:

x²-1= x²-x

حالا از (x-1) فاکتور میگیریم:

(x-1)(x+1)=x(x-1)

و (x-1) را از دو طرف ساده میکنیم:

x+1=x

حالا مقدار x را به آن میدهیم:

x=1 , x+1=x ---> 2=1

میتوانید تشخیص دهید در کجا از بی دقتی مخاطب سوءاستفاده میشود؟ با استدلالات مشابهی میتوان ثابت کرد هر مثلثی متساوی الساقین است و ...

حالا یک سفسطه را در حوزۀ شبهه افکنی و اسلام ستیزی ببینیم:

شبهه: پیامبر اسلام معصوم بود یا نه؟

اگر بگویید معصوم بوده است جنایات او به اسم اسلام تمام میشود پس اسلام، دین صحیحی نیست!

اگر بگویید معصوم نبوده است پس جنایات او به اسم خودش خواهد بود و کسی که از خود چنین جنایاتی را انجام دهد لیاقت عنوان پیامبری را ندارد پس باز هم دینی که او ادعا میکند(اسلام) یک دین واقعی نیست زیرا پیامبرش پیامبر واقعی نیست!

پاسخ:

این شبهه منرا به یاد این آیه از قرآن می اندازد:

مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ عنکبوت ۴۱

حرفهای این شبهه افکنها هم درست مثل خانۀ یک عنکبوت سست و ناپایدار است!

شبهه افکن سعی دارد با پرسیدن یک سؤال ما را در شرایطی قرار دهد که هر جوابی دهیم به این نتیجه برسیم که دین اسلام، به حق نیست!

بله، شبهه افکن در اینجا از سفسطه بهره جسته است و در بین سخنان خود کلمه ای را گنجانده که ممکن است اگر دقت نکنیم واقعا" حرفش را باور کنیم!میتوانید نکتۀ انحرافی حرف او را تشخیص دهید؟

شبهه افکن در هر دو بند نتیجه گیریش از «جنایات پیامبر» سخن میراند! و این همان بخش انحرافی این شبهۀ سفسطه گونه است. پیامبر اسلام در طول زندگی خود مرتکب هیچ جرمی نشده است چه رسد به «جنایت»!

شبهه افکن بصورت پیشفرض پیامبر را جنایتکار فرض میکند و بعد این سؤال را میپرسد حال آنکه این پیشفرض یک تهمت است. البته وقتی به شبهه افکن بگوییم دلیلت چیست فورا" سراغ جعل سند میرود و یک حقیقت تاریخی را بصورت وارونه برای ما جلوه میدهد!

حال سراغ مثال دیگری برویم:

شبهه: به آیه زیر توجه کنید:

سوره نور آیه ۳۳


... وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَن یُکْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدإِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِیمٌ

ترجمه آیت الله مکارم شیرازی:


...و کنیزان خود را برای دستیابی متاع ناپایدار زندگی دنیا مجبور به خود فروشی نکنید اگر خودشان میخواهند پاک بمانند! و هر کس آنها را (بر این کار) اجبار کند، (سپس پشیمان گردد،) خداوند بعد از این اجبار آنها غفور و رحیم است! (توبه کنید و بازگردید، تا خدا شما را ببخشد!)


عزیزان دلبند اگر توجه کنید این آیه میگوید:کنیزانتان را اگر خودشان میخواهند پاک بمانند به زنا مجبور نکنید.این جمله دارای یک قید و شرط است، شرط آن این است که کنیز خودش بخواهد پاک بماند، استنباط منطقی این است که اگر خودش نمیخواهد پاک بماند (مایل به تن فروشی است) اجبار وی به تن فروشی مجاز است، یا دستکم منع نشده است!

شبهه افکن این آیه را یک جواز برای ایجاد خانۀ فساد میداند!!!

پاسخ:

دوستان عزیز مستحضرید که شبهه افکن در این مطلب با یک استدلال به ظاهر درست سعی کرده است به قرآن مجید، تهمتی بزرگ بزند. حال نکتۀ انحرافی کجاست؟ کمی فکر کنید.

نکتۀ انحرافی اینجاست که عبارت "إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا" (اگر میخواهند پاکدامن باشند) یک عبارت شرطی نیست بلکه برای تأکید آمده است. بهترین گواه این ادعا ادامۀ آیه است:"عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا" (برای زندگی دنیا) سخن قرآن کاملا" مشخص است: کنیزانتان را برای متاع دنیا وادار به خودفروشی نکنید،آنهم در شرایطی که خود میخواهند پاکدامن بمانند.از سوی دیگر فرمان حد زنا نیز مؤید این امر است چه قرآن وقتی فرمان به حد زنا میدهد هرگز نمیگوید که این حد از کنیزان برداشته شده است:

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ سورۀ نور آیۀ ۲

حال شبهه افکن باید توضیح دهد که چگونه فردی اگر مایل بود میتواند تن به فحشا دهد ولی حد زنا هم باید بر او جاری شود؟!!!! فرض بگیریم اسلام به جرم این دلالی کردن به ارباب حد نزند(که البته میزند)، آیا کنیز دیوانه است که در شرایطی که میداند صد ضربۀ تازیانه انتظارش را میکشد تن به خودفروشی بدهد؟!(توجه دارید که آیۀ دوم سورۀ نور که حد زنا را مشخص کرده است پیش از آیۀ ۳۳ سورۀ نور نازل شده است پس زمانی که آیه ۳۳ نازل شده بود مسلما" مجازات خودفروشی هم مشخص بوده است.)

در ادامۀ شبهه افکنی، شبهه افکن میگوید:

ادامۀ شبهه: جالب اینجاست که اگر هم مجبور کردید خوب حالا بعد از این اجبار غفور و رحیم است و میبخشه!

ادامۀ پاسخ: اینجا نیز شبهه افکن مغلطه میکند. عبارت " وَمَن یُکْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدإِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِیمٌ " چنانکه آیت الله مکارم میفرمایند: «بعضى از مفسران در شان نزول این جمله گفته‏اند:" عبد اللَّه بن ابى" شش کنیز داشت که آنها را مجبور به کسب در آمد براى او از طریق خودفروشى مى‏کرد! هنگامى که حکم اسلام درباره مبارزه با اعمال منافى با عفت (در این سوره) صادر شد آنها به خدمت پیامبر ص آمدند و از این ماجرا شکایت کردند آیه فوق نازل شد و از این کار نهى کرد"»(" مجمع البیان" ذیل آیه مورد بحث و" تفسیر قرطبى" [با مختصر تفاوت].)

«...تعبیر این آیه براى این است که اگر صاحبان این کنیزان مختصر غیرتى داشته باشند به غیرت آنها بر خورد مفهوم آیه این است این کنیزان که ظاهرا در سطح پائینترى قرار دارند مایل به این آلودگى نیستند شما که آن همه ادعا دارید چرا تن به چنین پستى در مى‏دهید؟! در پایان آیه- چنان که روش قرآن است- براى اینکه راه بازگشت را به روى گنهکاران نبندد بلکه آنها را تشویق به توبه و اصلاح کند مى‏گوید:" و هر کس آنها را بر این کار اکراه کند (سپس پشیمان گردد) خداوند بعد از اکراه آنها غفور و رحیم است" (وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ).


این جمله چنان که گفتیم ممکن است اشاره به وضع صاحبان آن کنیزان باشد که از گذشته تاریک و ننگین خود پشیمان و آماده توبه و اصلاح خویشتن هستند، و یا اشاره به آن زنانى است که تحت فشار و اجبار تن به این کار مى‏دادند.»

پس میبینیم که منظور قرآن در اینجا این نبوده است که بگوید آنها را وادار به اینکار بکنید و بعد توبه کنید تا خدا ببخشد!! اگر منظور از بخشش صاحبان باشند هم منظور اینستکه کسانی که پیش از این، مرتکب این عمل میشدند را خدا میبخشد و همانطور که گفتیم بنا بر آیات سورۀ نور اساسا" اسلام اینکار را مجاز نمیداند که صاحبان بخواهند بدان ادامه دهند. از این گذشته برخی هم معتقدند بخشی از آیه که سخن از بخشش میراند کنیزانی که اکراه داشتند را مد نظر قرار داده است.

حکومت معاویة بن یزید و صعود مروانیان

 پیش از این از حکومت یزید و احوالات دوران حکومت او سخن گفتیم و اکنون. به وضع امرپراتوری اموی بعد مرگ یزید میپردازیم.

ادامۀ وقایع سال ۶۴ هجری

 با مرگ یزید اهل شام، در نیمۀ اول ماه ربیع الاوّل، با پسرش که معاویه نام داشت بیعت نمودند. معاویة بن یزید، پس از چهل روز یا سه ماه خلافت، بزرگان کشوری را جمع کرد و بدانها گفت که از عهدۀ خلافت برنمیاید و سپس گفت:

 «من خواستم که از برای شما خلیفه‌ای تعیین کنم‌، چنانچه‌ ابوبکر عمر را نصب کرد، امّا مثل عمر هیچ کس نیافتم‌. باز گفتم که این کار را به شورا حواله‌ کنم‌، چنانچه عمر حواله کرد. این معنی نیز بنابر عدم صلاحیت خلق در حیز تأخیر و تعویق‌ افتاد. اکنون شما اختیار دارید. هر که را خواهید به خلافت تعیین کنید.»

شامیان گفتند: هر که را تو به خلافت تعیین کنی ما از او اطاعت میگنیم‌. معاویه گفت‌: من‌ شیرینی خلافت شما را دیده‌ام، چگونه متقلّد وزر و گناه آن گردم؟ و به روایتی گفت‌: من‌ تلخی ترک خلافت درک کرده، شیرینی آن را به بنی‌امیه رها می‌کنم‌.

پس از این سخنان معاویة بن یزید، خانه‌نشینی اختیار کرد تا اینکه در همین سال جان سپرد. برخی نیز میگویند وی را زهر خوراندند. مدت عمر معاویه بیست و سه سال بود. کنیۀ معاویةبن‌یزید، ابوزید بود و بعد از آنکه خود را از خلافت خلع کرد او را ابولیلی‌ میخواندند،زیرا اعراب مستضعفان را با این کنیه میخوانند.

تذکر: گویند معاویةبن یزید قبل از ترک خلافت طی خطبه‌ای کردار معاویه و یزید (جد و پدرش) را نکوهش کرد و گریست‌. علت انصراف وی‌ از خلافت را بی‌تاٴثیر از تبلیغات معلّم و یا دو نفر از کنیزان وی نمی‌دانند؛ ر.ک تتمةالمنتهی‌، ج۱،ص ۷۲. در خصوص‌ این خطبه‌ٴ عبرت‌انگیز و تاریخی که از اسناد مهم تاریخی است‌؛ ر.ک نجوم‌الزاهره‌، ج‌۱،ص ۱۶۴ به نقل استاد قاضی‌ طباطبائی در تعلیقات و حواشی بر تجارب‌السلف‌، تبریز هزارو سیصد و پنجاه و یک‌، ص ۴۰.

البته طبری این ماجراها را بیان نمیکند و میگوید که وی بعد از چهل روز یا سه ماه خلافت بمرد. سن وی را نیز در زمان مرگ ۳۰ سال و هجده روز میداند.

عبیداللّه بن‌زیاد و ادعای خلافت

 وقتی خبر مرگ یزید به عبیدالله رسید، او که حاکم بصره بود، اهل بصره را جمع کرد برایشان خطبه‌ای بدین مضمون، ایراد کرد:

 «منشاء و مولد من این شهر است و من در میان شما بزرگ شده‌ام‌. در آن روز که والی شما شدم جنگاوران شما هیجده هزار(طبری گوید: هفتادهزار) بودند، امروز عدد ایشان به هشتاد هزار رسیده‌. هر کس را که از وی ترسی بود در میان شما نگذاشتم‌. اکنون بدانید که یزید وفات یافته و خلافی در میان اهل اسلام پدید آمده و حالا از ارباب اسلام هیچ طایفه‌ای به قوت و شوکت شما نیست‌. هر که را میخواهید به خلافت تعیین نمایید.»

بصریان گفتند کسی را بهتر از تو نمیدانیم. عبیدالله ابتدا امنتاع نمود، ولی بصریها با او بیعت کردند ولی وقتی از پیش او بیرون آمدند، دستهایی که با آنها بیعت نموده بودند را به دیوار کشیدند و گفتند: ابن‌مرجانه (ابن‌زیاد) میپندارد که ما راست میگوییم و او را خلیفۀ خود میدانیم.[به خدا خطا میکند-طبری]

 عبیدالله، دو فرستاده را نیز به کوفه فرستاد و از آنها بیعت خواست ولی کوفیان فرستادگان عبیدالله را با پرتاب ریگ از خود راندند و در این امر سخنان دو تن از بزرگان کوفه نقشی اساسی داشت.

 در پی این ماجرا، بصریان نیز سر از اطاعت عبیدالله برداشتند. عبیدالله نیز بخشی از بیت المال را برداشته به قبیلۀ ازد پناهنده شد. مردم بصره نیز با عبدالله بن نوفل، بیعت کردند و گفتند تو از شهر در برابر اهل غوغا حفاظت کن تا خلیفه مشخص شود. کوفیان نیز عامر بن‌مسعود بن‌امیه عمی را به امارت برگزیدند.

شورش ری

 دیدیم که در دوران اوج قیامها بر ضد امویان، ایران در آرامش به سر میبرد ولی وقتی خبر مرگ یزید به مردم ری رسید، فرخان رازی سر به شورش برداشت و گماشتۀ یزید را اخراج کرد. والی کوفه سپاهی به فرماندهی محمّدبن عُمَیْربن عطارد بن حاجب تمیمی دارمی را به جنگ فرخان رازی تعیین نمود. زمانی که محمد بن عمیر به نزدیکی ری رسید فرخان نیز با سپاهش بیرون امد و جنگ بزرگی روی داد و محمد بن عمیر مجبور به عقب نشینی شد. والی کوفه اینبار، عتاب بن ورقاء ریاحی تمیمی را برای جنگ با فرخان فرستاد. بین فرخان و عتاب کارزاری مردانه شد که منجر به مرگ فرخان گردید و عتاب با شکوه و جلال شهر ری را تسخیر کرد.

 اینکه علت این شورش چه بود را نمیدانیم. شاید در جهت برای کسب استقلال بوده باشد و شاید هم بخاطر فرار از مالیات سنگین امویان و شاید هم بخاطر رفتار تحقیرآمیز امویان با مردم ایران. البته ممکن است تمام این مسائل در پشت پرده بوده باشد.

خلیفۀ دیگری در خراسان

  وقتی خبر مرگ یزید و معاویه بن یزید به خراسان رسید، سلم بن زیاد که گماشتۀ آندو بر خراسان بود قصیدۀ غرایی در مورد ضعف امویان خواند و به مردم گفت که خلیفه مرده است و شما هر کس را میخواهید به خلافت برگزینید. گویند اهالی خراسان سلم را به خلافت برگزیدند ولی دو ماه بعد او را از این مقام خلع نمودند.

 گویند که سلم،وقتی او را به خلافت برگزیدند، قصد دمشق کرد ولی درگیریهای پیاپی در خراسان روی داد و در نهایت این ولایت به دست ابن خازم افتاد.

افزایش قدرت عبدالله بن زبیر

 عبدالله که حکومتش با وضع بنی امیه، نیرو گرفته بود دو فرستاده برای امارت و گرفتن خراج به کوفه فرستاد و کسی را به حکومت موصل برگزید. یکی از بزرگان بصره را نیز به حکومت بصره گماشت.

 از سوی دیگر، جمعی از بزرگان شام، مثل‌ ضحّاک‌بن قیس‌، زفربن حارث‌ و نعمان بن بشیر انصاری با عبدالله بن زبیر بیعت کرده مردم‌ را به مبایعت او دعوت می‌نمودند و شامیان بجز اهالی اردن، مجموع هواخواه ابن‌زبیر بودند.

 در کامل التواریخ آمده است، که عبیدالله بن زیاد پس از بیعت اهل بصره با فرستادۀ عبدالله بن زبیر، به ازدیها پناهنده شد. هر چند بزرگ ازدیان، مسعود بن عمرو، با پناه دادن به عبیدالله مخالف بود، ولی بنا بر رسوم عرب نمیتوانست او را پناه ندهد(زیرا پیش از اینکه او در جریان باشد، پسر عموی همسرش، حارث بن قیس ازدی، بدو پناه داده بود.)

 برخی نیز میگویند، مسعود به واسطۀ همسرش، ام بسطام به عبیدالله پناهد داد.

 عبیدالله بن زیاد، توانست ازدیان و قبیلۀ ربیعه را با خود متحد سازد و بر بصره حمله کند ولی این حمله به شکست و مرگ  مسعود منجر شد و عبیدالله به شام گریخت.

 وقتی ابن‌زیاد به شام رسید بزرگان دو گروه شده بودند؛ گروهی می‌گفتند که باید با خالدبن یزید بیعت کرد تا حکومت از دودمان بنی‌امیّه بیرون نرود و طایفه‌ای می‌گفتند که عبدالله زبیر، قریشی است و حالا بر اکثر ولایات استیلا یافته‌، با وی بیعت باید کرد. امّا امیر فلسطین، حسّان‌بن‌ مالک، چون این اختلاف میان مردم را دید از جانب خود نائبی در فلسطین گذاشته خود به‌ اردن رفت و خالدبن یزید را از دمشق طلب نمود. خالد به اردن پیش حسان رفت و حسّان‌ گفت‌: من چنان می‌کنم که جمیع بزرگان شام به حکومت و سلطنت تو اتّفاق نمایند.

 در همین اثنا، حصین بن نمیر، به شام رسید و مردم را از بیعت با عبدالله بن زبیر منع کرد و سخن عبدالله مبنی بر کشتن ده تن شامی در عوض هر کشتۀ مدنی را بازگو کرد و پس متنفر کردن مردم از عبدالله، به اردن رفت و به حسان پیوست.

مروان بن حکم

 اما مروان بن حکم میگفت: که خالد کودک است و ابن زبیر مردی پیر است و فرزند صحابۀ پیامبر است و کسی از قریش به اندازۀ او استحقاق ندارد و باید او را به خلافت برگزید.

 از سوی دیگر ابن زیاد که از ابن زبیر میترسید و به خالد امیدی نداشت، نزد مروان رفت و گفت: شنیده می‌شود که تو می‌خواهی‌ با پسر زبیر بیعت کنی‌. زبیر همان کسی است که اهل کوفه را بر قتل عثمان‌بن عفّان برانگیخت تا تو را در روز قتل او زخم زدند که اثر آن الان بر گردن تو ظاهر است‌. از وی چه خیر و نیکی توقع‌ داری‌؟ مروان گفت‌: چه کنم که خالدبن یزید خردسال است‌! اگر زمام حّل و عقد تمام در قبضه‌ٴ اختیار او آید به لهو و لعب مشغول گشته کار عالم را خراب کند.

 ابن‌زیاد گفت‌: راست می‌گویی و مرا گمان آن است که چون خالد بن یزید، بزرگ شود، همچو پدرش دروغگویی پیشه کند. نمی‌دانم می‌دانی یا نه، که بیش از پنجاه نوشته از یزید نزد من است‌ که در همۀ آنها مبالغت بسیار نموده که ((اگر حسین‌بن علی از بیعت من امتناع نماید در قتل‌ او تأخیر جایز مدار.)) وقتی به فرمانش عمل کردم از روی نفاق در مجالس و محافل اظهار این‌ معنی می‌کرد که‌: من به کشتن حسین راضی نبودم‌، پسر زیاد بی‌رخصت من بر چنین امری اقدام‌ نمود و مرا در عالم بدنام ساخت‌.

 سپس ابن زیاد، به مروان گفت که خود او را برای خلافت مناسب میبیند. مروان نیز به طمع افتاده و از او خواست تا با بزرگان شام و بنوامیه سخن بگوید. عبیدالله موفق شد اکثر اهل دمشق را به بیعت با مروان وادارد.

 امّا ضحاک بن‌قیس اظهار مخالفت نموده جماعتی بسیار از هواخواهان ابن‌زبیر را فراهم‌ آورده قریب به دمشق لشکرگاه ساخت‌. مروان سپاهی عظیم به تشکیل داده به جنگ ضحّاک‌ رفت‌. میان هر دو طایفه جنگی سخت واقع شد و ضحّاک در آن معرکه به قتل رسید. در این‌ اثناء نعمان‌بن بشیر انصاری‌، والی حمص‌، که او نیز دم از ولاء ابن‌زبیر می‌زد به دست اوباش به‌ قتل رسید و مروان بر تمامی شام مسلّط گشت‌.

 پس از تسلط بر شام مروان به مصر حمله برد و حاکمی که ابن زبیر بر آن دیار گماشته بود گریخت. مروان کسی را به حکومت ان دیار گماشت و به شام بازگشت. وس همچنین خواست حکومت حمص را به خالد بن ولید دهد ولی عبیدالله او را از اینکار بازداشت و گفت که او کودک است و پیشنهاد کرد که مادر خالد را به عقد خود در آورد و مروان چنین کرد. بدین ترتیب مروان خلیفۀ اموی شد و سوریه و مصر را نیز در دست گرفت.

------------------------------------------------

منابع:

تاریخ طبری جلد هفتم

تاریخ الفی جلد اول

تاریخ اسلام کمبریچ

اگر منوی نظرات باز نشد اینجا کلیک کنید